سبب نزول سوره اسراء آیه ۶۰
آیه مربوط به سبب نزول
«وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبيراً» (الإسراء، 60) (و [ياد كن] هنگامى را كه به تو گفتيم، بهراستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد. و آن رؤيايى را كه به تو نمايانديم، و [نيز] آن درخت لعنتشده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم؛ و ما آنان را بيم مىدهيم؛ ولى جز بر طغيان بيشتر آنها نمىافزايد.)[۱]
خلاصه سبب نزول
در تفاسیر روایی سه سبب نزول برای آیه شصت سوره اسراء نقل شده است: 1. پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) خواب دید چند میمون از منبرش بالا میروند؛ این خواب ایشان را غمگین کرد و به سبب آن بخش نخست آیه: «وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ» نازل شد؛ 2. ابوجهل درخت زقوم را به تمسخر گرفت؛ سپس قسمت دوم آیه: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبيراً» نازل شد؛ 3. تعدادی از مشرکان ماجرای سفر پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) به آسمان را به تمسخر گرفتند و بعد بخش نخست آیه نازل شد.
سببهای اول و دوم بهدلیل اقبال بسیاری از مفسران به نقل آنها وعدم ایراد سندی و محتوایی از سوی بیشتر آنان و نیز هماهنگی تاریخی ماجرای دو روایت با زمان نزول آیات یادشده تا حدودی معتبرند؛ اما سبب نزول سوم هیچ اعتباری ندارد.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول اول[۲] (اندوه پیامبر پس از دیدن رؤیایی درباره بالا رفتن چند میمون از منبر ایشان)(ر.ک. مستند 1)
ماجرای سبب نزول بخش نخست آیه: «وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ» در عمده تفاسیر اینگونه نقل شده است: شبی رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) در خواب دید که تعدادی میمون از منبرش بالا میروند؛ لذا بسیار اندوهگین شد. پس از آن بود که خداوند آیه شصت سوره اسراء را نازل کرد.[۳] در روایت دیگری آمده است که ایشان افرادی از قبیله خاصی را دید که همانند میمون از منبرش بالا میروند؛ ولی نام قبیله در روایات ذکر نشده است.[۴] در شماری از روایات نیز تصریح شده افرادی که همانند میمون از منبر ایشان (یا منبرها) بالا میرفتند، دوازده نفر از قبیله بنیامیه بودند.[۵]
مصادر سبب نزول
مصادری که روایات سبب نزول را با اختلافاتی در الفاظ ذکر کردهاند:#
- کتاب سلیم بن قیس الهلالی (شیعی، قرن ۱، حدیثی)؛
- تفسیر القمی (شیعی، قرن ۳، تفسیر روایی)؛
- التفسیر، للعیاشی (شیعی، قرن ۴ ، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن ۵، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- شواهد التنزیل (سنی، قرن ۵، مناقب)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8 ، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول اول(ر.ک. مستند 2)
در عمده تفاسیر پیرامون سند روایات این سبب نزول بررسی و تحقیق خاصی نکردهاند؛ با این حال در بعضی از تفاسیر، در مورد روایات ذکر شده در منابع اهل تسنن نکاتی دیده میشود. ابن کثیر در تفسیرش پس از نقل ماجرا میگوید که سند روایت بسیار ضعیف است؛ چراکه شخصی بهنام محمد بن حسن بن زَباله، در میان راویان هست که متروک (متهم به دروغگویی) است.[۶].[۷] شوکانی در تفسیرش علاوه بر مطلبی که ابن کثیر نقل کرده، ذیل روایت دیگری از این سبب نزول مینویسد: سند آن مرسل (روایتی که سندش بهلحاظ اتصال ابهاماتی دارد) است.[۸] یکی از محققان معاصر نیز چند روایت از روایات این سبب نزول نقل کرده؛ ولی همه را ضعیف یا جعلی میشمارد.[۹]
به خلافت رسیدن بنیامیه در سالهای بعد، خود میتواند دلیلی بر تأیید ماجراباشد. همچنین هماهنگی تاریخی میان زمان نزول سوره اسراء که بهگفته بیشتر مفسران در مکه نازل شده[۱۰] و ماجرای معراج پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) که در زمان حضور ایشان در مکه بوده است،[۱۱] تأییدی بر سببیت آن برای نزول آیه شصت سوره اسراء است.
ابن عاشور و قاسمی در کتابهایشان این سبب نزول را بیان نکردهاند و طبری، طوسی، طبرسی، ابن عطیه، آلوسی و طباطبایی تنها به نقل یک یا چند روایت از روایات آن اکتفا کردهاند.[۱۲] اما چنانکه پیش از این بیان شد، شوکانی در تفسیرش علاوه بر ذکر آن، سندش را ضعیف شمرده است.[۸]
سبب نزول دوم (تمسخر درخت زقوم بهواسطه ابوجهل)(ر.ک. مستند 3)
در عمده تفاسیر، ماجرای سبب نزول بخش دوم آیه: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبيراً» چنین است: پس از آنکه آیاتی درباره درخت زَقّوم جهنم نازل شد، ابوجهل (از سران و اشراف قریش و از سرسختترین دشمنان پیامبر که در جنگ احد کشته شد.)[۱۳] خطاب به قریشیان گفت، محمد شما را از درخت زقوم جهنم میترساند. او گمان میکند که درخت در میان آتش میروید؛ حال آنکه آتش هر درختی را میسوزاند. سپس گفت، آیا میدانید زقوم چیست؟ خوراکی مخلوط از خرما و سرشیر است. بعد به کنیزش دستور داد تا مقداری خرما و سرشیر بیاورد و به کسانیکه اطرافش بودند گفت، از زقومی که محمد شما را از آن میترساند، بخورید. بعداز این ماجرا آیه شصت سوره اسراء نازل شد و بیان کرد که خداوند آنان را بیم میدهد؛ ولی طغیان آنها بیشتر میشود. ماجرا با تفاوت در برخی الفاظ و کم و زیادهایی، در برخی روایات نقل شده است.[۱۴]
مصادر سبب نزول
مصادری که روایات سبب نزول را با اختلافاتی در الفاظ ذکر کردهاند:# تفسیر مقاتل (زیدی، قرن ۲، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العزیز (عبد الرزاق) (سنی، قرن ۳، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول دوم(ر.ک. مستند 4)
عمده تفاسیر سند روایات یادشده را بررسی نکردهاند. واحدی در تفسیرش روایت مربوط به این سبب نزول را نقل کرده؛ ولی سند آن را بهدلیل وجود یک راوی بهنام محمد بن اسحاق، ضعیف شمرده است.[۱۵] سیوطی در کتابش روایت را نقل کرده است[۱۶] و چنانکه در مقدمه کتابش گفته، سعی کرده تا در کتاب، سببهای نزول صحیح را از غیر صحیح متمایز کند.[۱۷] آلوسی در تفسیرش سند روایت را صحیح میشمارد.(آلوسی، ج 8، ص 101) یکی از محققان معاصر پس از نقل چند روایت، همه را ضعیف یا بسیار ضعیف شمرده است.[۱۸]
هماهنگی تاریخی میان زمان نزول سوره اسراء که بهگفته بیشتر مفسران در مکه نازل شده[۱۰] و ماجرای معراج پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) که در زمان حضور ایشان در مکه بوده، تأییدی بر سببیت ماجرا برای نزول آیه شصت سوره اسراء است.
طوسی و طباطبایی روایت مربوط به این سبب نزول را در کتابهای خود ذکر نکردهاند و طبری، طبرسی، ابن عطیه، شوکانی، ابن عاشور و قاسمی نیز بدون آنکه پیرامون سند یا محتوای آن بحث و بررسی کنند، تنها به ذکر آن بسنده کردهاند.[۱۹] اما چنانکه پیش از این گفته شد، آلوسی علاوه بر ذکر روایت، سند آن را نیز صحیح میشمارد.[۲۰]
سبب نزول سوم (تمسخر ادعای سفر پیامبر به آسمان، توسط مشرکان)[۲۱]
در بعضیاز تفاسیر ، ماجرای سبب نزول آیه شصت سوره اسراء چنین آمده است: پس از آنکه رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) به معراج رفت، هنگام صبح و پس از بازگشت به مکه فرمودند، خداوند مرا به بیت المقدس برده بود. تعدادی از مشرکان قریش فرموده ایشان را دستاویز کرده و حضرت را مسخره کردند و از ایشان نشانه و دلیل خواستند. پیامبر نیز برای آنان بیت المقدس را توصیف کرده و داستان کاروان (که شترشان را گم کردند و کاروان قریش را که در بین راه دیده بود)[۲۲] را برایشان تعریف کرد؛ اما شخصی بهنام ولید بن مُغِیرَه (یکی از اشراف و بزرگان قریش در مکه و از کسانی که رسول اکرم را تمسخر میکرد)[۲۳] گفت، او (پیامبر) ساحر است. لذا آیه شصت سوره اسراء نازل شد.[۲۴]
مصدر سبب نزول
الدر المنثور (سنی، قرن ۱۰، تفسیر روایی)
بررسی سبب نزول سوم[۲۵]
چون عمده تفاسیر روایت یادشده را بیان نکردهاند، مطلبی نیز درباره سندش در آنها یافت نشد. یکی از محققان معاصر روایت را در کتابش ذکر و آن را روایتی ساختگی قلمداد کرده است.[۲۶]
گرچه چنانکه در بررسی سببهای نزول اول و دوم ذکر شد، از لحاظ تاریخی میان تاریخ ماجرا و نزول سوره هماهنگی هست،ولی اسباب ضعف روایت بیشتر از آن است که با چنین چیزی جبران شود.
طبری، طوسی، طبرسی، ابن عطیه، آلوسی، ابن عاشور، قاسمی و طباطبایی در تفاسیرشان روایت را نقل نکردهاند و شوکانی نیز تنها به ذکر آن بسنده کرده و پیرامونش هیچ بررسی و بحثی نکرده است.[۸]
بررسی نهایی سبب نزول آیه ۶۰ سوره اسراء
از مجموع آنچه ذکر شد، چنین بهدستمیآید: گرچه در سند بعضی از روایات سببهای اول و دوم اشکالاتی هست، ولی اقبال بسیاری از مفسران و نقل روایتها در کتابهایشان، سلامت محتوا، و انسجام با آیه و نیز هماهنگی تاریخی میان ماجراهای یادشده با زمان نزول آیه شصت سوره اسراء، میتواند بر اعتبار آنها برای سببیت نزول دو بخش آیه بیافزاید. سبب نزول سوم بهدلیل نقل بسیار کم آن از سوی مفسران و ضعف سندی، دارای هیچ اعتباری نیست.
مستندات
مستند 1
تفسير القمي، ج ۲، ص ۲۱: «و قال علي بن إبراهيم في قوله: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ» قَالَ: نَزَلَتْ لَمَّا رَأَى النَّبِيُّ فِي نَوْمِهِ كَأَنَّ قُرُوداً تَصْعَدُ مِنْبَرَهُ فَسَاءَهُ ذَلِكَ وَ غَمَّهُ غَمّاً شَدِيداً فَأَنْزَلَ اللَّهُ «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً» لَهُمْ لِيَعْمَهُوا فِيهَا.»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ۱۵، ص 77: «حدثت عن محمد بن الحسن بن زبالة، قال: ثنا عبد المهيمن بن عباس بن سهل بن سعد، قال: ثني أبي عباس، عن جدي سهل بن سعد، قال: رأى رسول الله صلى الله عليه و سلم بني فلان ينزون على منبره رسول الله صلى الله عليه و سلم نزو القردة، فساءه ذلك، فما استجمع ضاحكا حتى مات. قال: و أنزل الله عز وجل في ذلك وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ الآية.»
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج ۵، ص 85: «و قال ابن جرير: حدثت عن محمد بن الحسن بن زبالة، حدثنا عبد المهيمن بن عباس بن سهل بن سعد، حدثني أبي عن جدي قال: رأى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بني فلان ينزون على منبره نزو القرود، فساءه ذلك، فما استجمع ضاحكا حتى مات، قال: و أنزل اللّه في ذلك وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ الآية.»
تفسير العياشى، ج ۲، ص 298: «عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَشَلِّ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ» الْآيَةِ- فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَامَ- فَرَأَى أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ يَصْعَدُونَ الْمَنَابِرَ- فَكُلَّمَا صَعِدَ مِنْهُمْ رَجُلٌ- رَأَى رَسُولُ اللَّهِ الذِّلَّةَ وَ الْمَسْكَنَةَ- فَاسْتَيْقَظَ جَزُوعاً مِنْ ذَلِكَ، وَ كَانَ الَّذِينَ رَآهُمْ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ، فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ بِهَذِهِ الْآيَةِ، ثُمَّ قَالَ جَبْرَئِيلُ: إِنْ بَنِي أُمَيَّةَ لَا يَمْلِكُونَ شَيْئاً- إِلَّا مَلَكَ أَهْلُ الْبَيْتِ ضَعِيفَهُ.»
الكشف و البيان (تفسير ثعلبى)، ج ۶، ص 111: «و روى عبد المهيمن عن بن عبّاس عن سهل بن سعد عن أبيه عن جده قال: رأى رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم بني أمية ينزون على منبره نزو القردة فساءه ذلك فما استجمع ضاحكا حتّى مات، فأنزل الله في ذلك وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج ۷، ص 2336: «عن يعلي بن مرة رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم «أريت بني امية على منابر الأرض و سيتملكونكم فتجدونهم أرباب سوء» و اهتم رسول الله صلى الله عليه و سلم لذلك: فأنزل الله وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ.
عن سعيد بن المسيب رضي الله عنه قال: رأى رسول الله صلى الله عليه و سلم بني امية على المنابر فساءه ذلك فأوحى الله إليه «إنما هي دنيا أعطوها» فقرت عينه و هي قوله: وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ يعني بلاء للناس.»
تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج ۲، ص ۳۱۸: «قال سعيد بن المسيب: أري النبي صلّى اللّه عليه و سلّم بني أمية على المنابر فساءه ذلك، فقيل له: إنما هي دنيا يعطونها فقرت عينه فنزل: وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ يعني: بني أمية.»
التبيان في تفسير القرآن، ج ۶، ص ۴۹۴: «روي عن أبي جعفر و أبي عبد اللَّه (ع) ان ذلك رؤيا رآها في منامه أن قروداً تصعد منبره و تنزل، فساءه ذلك و روى مثل ذلك سهل بن سعد الساعدي عن أبيه ان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و سلم رأى ذلك. و مثله عن سعد بن بشار، فأنزل اللَّه عليه جبرائيل و أخبره ما يكون من تغلب أمر بني أمية على مقامه و صعودهم منبره.»
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج 2، ص 835 و 836: «وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ- وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ فَقَالَ إِنِّي رَأَيْتُ اثْنَيْ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ يَصْعَدُونَ [مِنْبَرِي] وَ يَنْزِلُونَ يَرُدُّونَ أُمَّتِي عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى فِيهِمْ رَجُلَانِ [مِنْ حَيَّيْنِ] مِنْ قُرَيْشٍ مُخْتَلِفَيْنِ [تَيْمٍ وَ عَدِيٍ] وَ ثَلَاثَةٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ سَبْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحَكَمِ بْنِ أَبِي الْعَاص.»
الصحيفة السجادية، ص 18: «فَرَأَى فِي مَنَامِهِ رِجَالًا يَنْزُونَ عَلَى مِنْبَرِهِ نَزْوَ الْقِرَدَةِ يَرُدُّونَ النَّاسَ عَلَى أَعْقَابِهِمُ الْقَهْقَرَى فَاسْتَوَى رَسُولُ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ- جَالِساً وَ الْحُزْنُ يُعْرَفُ فِي وَجْهِهِ. فَأَتَاهُ جِبْرِيلُ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- بِهَذِهِ الْآيَةِ: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً» يَعْنِي بَنِي أُمَيَّةَ.»
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 2، ص 457: «وَ قَالَ الْمَدَائِنِيُّ: وَ دَخَلَ سُفْيَانُ بْنُ أَبِي لَيْلَى النَّهْدِيُّ عَلَيْهِ [أَيْ عَلَى الْإِمَامِ الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ] فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِينَ! فَقَالَ الْحَسَنُ: اجْلِسْ يَرْحَمُكَ اللَّهُ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رُفِعَ لَهُ مُلْكُ بَنِي أُمَيَّةَ، فَنَظَرَ إِلَيْهِمْ يَعْلُونَ مِنْبَرَهُ وَاحِدٌ فَوَاحِدٌ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيْهِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِي ذَلِكَ قُرْآناً، قَالَ لَهُ: (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ).»
مستند 2
تیسیر مصطلح الحدیث، ص ۱۱۷: «اصطلاحاً: هو الحدیث الذی فی اسناده راو متهم بالکذب.»
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج ۵، ص ۸۵: «و قال ابن جرير: حدثت عن محمد بن الحسن بن زبالة، حدثنا عبد المهيمن بن عباس بن سهل بن سعد، حدثني أبي عن جدي قال: رأى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بني فلان ينزون على منبره نزو القرود، فساءه ذلك، فما استجمع ضاحكا حتى مات، قال: و أنزل اللّه في ذلك وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ الآية، و هذا السند ضعيف جدا فإن محمد بن الحسن بن زبالة متروك، و شيخه أيضا ضعيف بالكلية، و لهذا اختار ابن جرير أن المراد بذلك ليلة الإسراء، و أن الشجرة الملعونة هي شجرة الزقوم، قال لإجماع الحجة من أهل التأويل على ذلك أي في الرؤيا و الشجرة.»
فتح القدير، ج ۳، ص 285: «و أخرج ابن جرير عن سهل بن سعد قال: رأى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بني فلان ينزون على منبره نزو القردة فساءه ذلك، فما استجمع ضاحكا حتى مات، فأنزل اللّه وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ. قال ابن كثير بعد أن ساق إسناده: و هذا السند ضعيف جدّا، و ذكر من جملة رجال السند محمد بن الحسن بن زبالة و هو متروك، و شيخه عبد المهيمن بن عباس بن سهل بن سعد ضعيف جدّا.
و أخرج ابن أبي حاتم عن يعلى بن مرة قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: «رأيت بني أمية على منابر الأرض، و سيملكونكم، فتجدونهم أرباب سوء، و اهتمّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم لذلك، فأنزل اللّه الآية». و أخرج ابن مردويه عن الحسين بن عليّ نحوه مرفوعا، و هو مرسل.»
فتح القدير، ج ۳، ص 285: «و أخرج ابن جرير عن سهل بن سعد قال: رأى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بني فلان ينزون على منبره نزو القردة فساءه ذلك، فما استجمع ضاحكا حتى مات، فأنزل اللّه وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ. قال ابن كثير بعد أن ساق إسناده: و هذا السند ضعيف جدّا، و ذكر من جملة رجال السند محمد بن الحسن بن زبالة و هو متروك، و شيخه عبد المهيمن بن عباس بن سهل بن سعد ضعيف جدّا.
و أخرج ابن أبي حاتم عن يعلى بن مرة قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: «رأيت بني أمية على منابر الأرض، و سيملكونكم، فتجدونهم أرباب سوء، و اهتمّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم لذلك، فأنزل اللّه الآية». و أخرج ابن مردويه عن الحسين بن عليّ نحوه مرفوعا، و هو مرسل.»
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج ۲، ص ۴۴۳ ـ ۴۴۵: «*عن سهل بن سعد قال: رأی رسول الله (ص) بنی فلان ینزون علی منبره نزو القردة فساءه ذلک فما استجمع ضاحکا حتی مات فأنزل الله:«وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبيراً» (۱) [موضوع]
ـــــــــــــــــــــ
۱ ـ اخرجه الطبری فی «جامع البیان» (15/77): حدثت عن محمد بن الحسن بن زبالة ثنا عبد المهیمن بن عباس بن سهل ثنی ابی عن جدی به.
قلنا: و هذا موضوع؛ محمد ذا کذبوه؛ کما فی «التقریب» و عبدالمهیمن ذا؛ قال البخاری: «منکر الحدیث» و قال النسایی: «لیس بثقة» و ضعفه الدارقطنی و الذهبی و الحافظ ابن حجر.
اضف الی هذا انه معلق و فیه انقطاع بین الطبری و محمد.
قال الحافظ ابن کثیر فی «تفسیر القرآن العظیم» (3/52) و هذا السند ضعیف جدا؛ فان محمد بن الحسن بن زبالة متروک و شیخه ایضا ضعیف بالکلیة». و اخرجه الحاکم فی «المستدرک» (4/480) و البیهقی فی «دلائل النبوة» (6/511) و الجورقانی فی «الأباطیل و المناکیر و الصحاح و المشاهیر» (1/253) من طریق مسلم بن خالد الزنجی عن العلاء بن عبدالرحمن عن ابیه عن ابی هریرة بنحوه و لیس فیه التصریح بسبب النزول.
قلنا: و هذا اسناد ضعیف لان الزنجی ذا ضعیف.
اما الحاکم فقال: «هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه» و قال الذهبی: «علی شرط مسلم».
و لم یذکره ابن الملقن فی کتابه «مختصر استدراکات الحافظ الذهبی علی مستدرک الحاکم» فلیستدرک علیه.
کذا قالا، مع ان الهذبی نفسه اورده فی تلخیص «الأباطیل» (ص ۸۳) و «مختصر العلل» (ص ۹۶۹) و أعله بالزنجی.
و قال الجورقانی: «حدیث باطل».
و قال ابن الجوزی فی «العلل المتناهیة» (2/701): «هذا حدیث لا اصل له، ففیه النجی بن خالد؛ قال ابو زرعة: «منکر الحدیث» و قال علی بن المدینی: «لیس بشیء» و فیه العلاء بن عبد الرحمن قال یحیی: «لیس حدیثه بحجة، مضطرب الحدیث لم یزل الناس یتقون حدیثه»!!
قلنا: العلاء ذا وثقه احمد و ابن سعد و مسلم و الترمذی و ابن حبان و العجلی و قال النسایی و ابن عدی: «لیس به بأس» و قال ابو حاتم: «صالح روی عنه الثقات و لکنه انکر من حدیثه اشیاء و هو عندی اشبه من العلاء بن المسیب ضعفه ابن معین». و لخصه الحافظ بقوله: «صدوق ربما وهم». فرجل حاله مثل هذا لا ینزل حدیثه عن رتبة الحسن خاصة و قد اکثر مسلم الروایة من طریقه عن ابیه عن ابی هریره ـ والله اعلم ـ. و انظر: «تهذیب الکمال» (22/522 و 523). لکن الزنجی توبع، تابعه ابن ابی حازم عن العلاء به. اخرجه ابو یعلی فی «المسند» (11/348 رقم 6461) و من طریقه الجورقانی (1/254 رقم 237). قلنا: و هذه متابعة قویة للزنجی تثبت صحته و لله الحمد و المنة و فی هذا رد علی الجورقانی و الذهبی و ابن الجوزی الذین أعلوه. قال الهیثمی فی «مجمع الزوائد» (5/243 و 244: «رواه ابو یعلی؛ و رجاله رجال الصحیح؛ غیر مصعب بن عبدالله بن الزبیر و هو ثقة». و هو کما قال. و قال البوصیری فی «اتحاف الخیرة المهرة» (10/229 ـ ط الرشد): «رواته ثقات». و ضعفه ابن الجوزی فی «العلل» (2/702) فلم یصب. اما الجورقانی قال: «هذا حدیث لا یرجع منه الی صحة و لیس لهذا الحدیث اصل من حدیث عبد العزیز بن ابی حازم عن العلاء بن عبدالرحمن و انما هو مشهور من حدیث الزنجی عن العلاء». قلنا: و هذا غلو و تشدد و الصواب ما قلناه.
*عن سعید بن المسیب قال: رأی النبی (ص) بنی امیة علی منبره فساءه ذلک فأوحی الیه: «انما هی دنیا اعطوها» فقرت عینه. و هی قوله تعالی: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ» یعنی: بلاء للناس. (۲) [ضعیف]
ـــــــــــــــــــــــ
۲ ـ اخرجه البیهقی فی «دلائل النبوة» (6/509) من طریق یعلی بن عبید عن سفیان الثوری عن علی بن زید بن جدعان عن سعید به.
قلنا: و هذا اسناد ضعیف؛ فیه علتان: الاولی: الارسال، الثانیة: علی بن زید ذا؛ ضعیف.
و ذکره السیوطی فی «الدر المنثور» (5/310) و زاد نسبته لابن ابی حاتم و ابن مردویه و ابن عساکر.
و ذکره فی «لباب النقول» (ص ۱۳۸) و نسبه لان ابی حاتم و ضعفه.
و اخرجه الخطیب فی «تاریخه» (9/44) من طریق الشاذکونی عن یحیی بن سعید القطان عن الثوری عن علی بن زید به. لکن جعل سبب نزول الآیة مختلفا فجعلها قول الله: «انا انزلناه فی لیلة القدر».
و علقه الجورقانی فی «الاباطیل و المناکیر» (1/255 رقم ۲۳۸) و ابن الجوزی فی «العلل المتناهیة» (2/701 رقم 1170).
قلت: و هذا موضوع؛ الشاذکونی کذاب و علی ضعیف.
قال الجورقانی: «هذا حدیث موضوع باطل» ثم نقل اقوال الائمة فی تضعیفه.
و ضعفه ابن الجوزی و نقل اقوال الائمة فی تضعیف علی و الشاذکونی.»
روح المعانی، ج ۸، ص ۳: «سورة الإسراء: و تسمى الإسراء و سبحان أيضا و هي كما أخرج ابن مردويه عن ابن عباس. و ابن الزبير رضي اللّه تعالى عنهم مكية و كونها كذلك بتمامها قول الجمهور.»
التحرير و التنوير، ج ۱۴، ص ۵ و ۶: «سورة الإسراء: ... و هي مكية عند الجمهور. قيل: إلا آيتين منها، و هما وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ- إلى قوله قَلِيلًا [الإسراء: 73- 76]. و قيل: إلا أربعا، هاتين الآيتين، و قوله: وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ [الإسراء: 60] و قوله: وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ الآية [الإسراء: 80]. و قيل: إلا خمسا، هاته الأربع، و قوله: إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إلى آخر السورة [الإسراء: 107]. و قيل: إلا خمس آيات غير ما تقدم، و هي المبتدأة بقوله وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِ الآية [الإسراء: 33]، و قوله: وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى الآية [الإسراء: 32]، و قوله: أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ الآية [الإسراء: 57]، و قوله: أَقِمِ الصَّلاةَ الآية [الإسراء: 78]، و قوله: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ الآية [الإسراء: 26]. و قيل إلا ثمانيا من قوله: وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ- إلى قوله- سُلْطاناً نَصِيراً [الإسراء: 73- 80].
و أحسب أن منشأ هاته الأقوال أن ظاهر الأحكام التي اشتملت عليها تلك الأقوال يقتضي أن تلك الآي لا تناسب حالة المسلمين فيما قبل الهجرة فغلب على ظن أصحاب تلك الأقوال أن تلك الآي مدنية. و سيأتي بيان أن ذلك غير متجه عند التعرض لتفسيرها.»
تفسير القاسمي المسمى محاسن التأويل، ج ۶، ص 426: «سورة الإسراء: و تسمى سورة بني إسرائيل و سورة سبحان، و لم يحك خلاف في كونها مكية.»
الميزان في تفسير القرآن، ج ۱۳، ص ۵: «و السورة مكية لشهادة مضامين آياتها بذلك.»
مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ۶، ص 607: « سورة الإسراء مكية و آياتها إحدى عشرة و مائة هي مكية كلها و قيل مكية إلا خمس آيات «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ» الآية «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» الآية «أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ» الآية «أَقِمِ الصَّلاةَ» الآية «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» الآية عن الحسن و قيل مكية إلا ثماني آيات «وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ» إلى قوله «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ» الآية عن قتادة و المعدل عن ابن عباس.»
فتح القدير، ج ۳، ص 245: «سورة الإسراء: آياتها مائة و إحدى عشرة آية، و هي مكية إلا ثلاث آيات: قوله عزّ و جلّ: وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ نزلت حين جاء رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم وفد ثقيف، و حين قالت اليهود: ليست هذه بأرض الأنبياء، و قوله: وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ، و قوله: إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ و زاد مقاتل قوله: إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ. و أخرج النحاس و ابن مردويه عن ابن عباس قال: نزلت سورة بني إسرائيل بمكة. و أخرج ابن مردويه عن ابن الزبير مثله. و أخرج البخاري و ابن الضريس و ابن مردويه عن ابن مسعود قال في بني إسرائيل و الكهف و مريم: إنهنّ من العتاق الأول، و هنّ من تلادي.»
أنساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۵۵: «باب في قصة المعراج: (چاپ زكار، ج 1، ص 299) قالوا: و أسرى برسول الله صلى الله عليه و سلم من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى، و هو مسجد بيت المقدس، قبل الهجرة بسنة. و يقال: بثمانية عشر شهرا.»
إمتاع الأسماع، ج ۱، ص 47 و 48: «و كان الإسراء في قول محمد بن شهاب الزّهري قبل الهجرة بثلاث سنين، قيل: بسنة واحدة، و قيل: و له من العمر إحدى و خمسون سنة و تسعة أشهر، قيل: كان الإسراء بين بيعتي الأنصار في العقبة، و قيل: كان بعد المبعث بخمسة عشر شهرا، و قال الحربي: كان ليلة سبعة و عشرين من ربيع الآخر قبل الهجرة بسنة. و عورض من قال: إنه كان قبل الهجرة بسنة، بأن خديجة صلت معه بلا خلاف، و ماتت قبل الهجرة بثلاث سنين، و الصلاة إنما فرضت ليلة الإسراء، و أجيب بأن صلاة خديجة كانت غير المكتوبة، بدليل حديث مسلم أنه صلى ببيت المقدس ركعتين قبل أن يعرج إلى السماء، فتبين أن الصلاة كانت مشروعة. في الجملة، كما كان قيام الليل واجبا قبل الإسراء بلا خلاف، و في رواية عن الزهري: كان بعد المبعث. و مما يقوي قول الحربي أنه عين الليلة من الشهر من السنة، فإذا تعارض خبران أحدهما فصّل القصة و الآخر أجملها، ترجحت رواية من فصّل بأنه أوعى لها. و قال ابن إسحاق: أسري برسول الله صلّى الله عليه و سلّم و قد فشا الإسلام بمكة و القبائل، و يقال كان ليلة السبت لسبع عشر خلت من رمضان، قبل الهجرة بثمانية عشر شهرا، و هو صلّى الله عليه و سلّم نائم في بيته ظهرا. و قيل: كان ليلة سبع عشرة من ربيع الأول قبل الهجرة من شعب أبي طالب، و كانت سنّه صلّى الله عليه و سلّم حين الإسراء اثنتين و خمسين سنة.»
الطبقات الکبری، ج ۱، ص 166: «ذكر المعراج و فرض الصلوات: أخبرنا محمد بن عمر عن أبي بكر بن عبد الله بن أبي سبرة و غيره من رجاله قالوا: كان رسول الله. ص. يسأل ربه أن يريه الجنة و النار. فلما كان ليلة السبت لسبع عشرة خلت من شهر رمضان قبل الهجرة بثمانية عشر شهرا. و رسول الله. ص.»
الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۱: «ذكر المعراج برسول الله، صلّى الله عليه و سلّم: اختلف الناس في وقت المعراج، فقيل: كان قبل الهجرة بثلاث سنين، و قيل: بسنة واحدة، و اختلفوا في الموضع الّذي أسري برسول الله، صلّى الله عليه و سلّم، منه، فقيل: كان نائما بالمسجد في الحجر فأسري به منه، و قيل: كان نائما في بيت أمّ هانئ بنت أبي طالب، و قائل هذا يقول: الحرم كلّه مسجد.»
المنتظم، ج ۳، ص 25 و 26: «[الإسراء و المعراج]. فمن ذلك: المعراج. قال الواقدي: كان المسرى في ليلة السبت لسبع عشرة ليلة خلت من رمضان في السنة الثانية عشرة من النبوة، قبل الهجرة بثمانية عشر شهرا. و روي عن أشياخ أخر قالوا: أسري برسول الله صلّى الله عليه و سلّم ليلة سبعة عشر من ربيع الأول، قبل الهجرة بسنة. و قال مؤلف الكتاب: و يقال إنه كان ليلة سبع و عشرين من رجب.»
مستند 3
الاعلام، ج ۴، ص 244: «عكرمة بن أبي جهل عمرو بن هشام المخزومي القرشي: من صناديد قريش في الجاهلية و الإسلام. كان هو و أبوه من أشد الناس عداوة للنبيّ صلى الله عليه و سلم.»
الاعلام، ج ۵، ص 87: «أَبُو جَهْل (000- 2 ه 000- 624 م) عمرو بن هشام بن المغيرة المخزومي القرشي: أشد الناس عداوة للنبيّ صلّى الله عليه و سلّم في صدر الإسلام، و أحد سادات قريش و أبطالها و دهاتها في الجاهلية. قال صاحب عيون الأخبار: سوَّدت قريش أبا جهل و لم يطرّ شاربه فأدخلته دار الندوة مع الكهول. أدرك الإسلام، و كان يقال له «أبو الحكم» فدعاه المسلمون «أبا جهل».
امتاع الاسماع، ج ۶، ص 230: «و أبو جهل، عمرو بن هشام بن المغيرة، كان يكنى بأبي الحكم، فكناه رسول الله صلّى الله عليه و سلم بأبي جهل... و روى أنه قال: لكل أمة فرعون، و فرعون هذه الأمة أبو جهل، و أخباره في محادّته للَّه و لرسوله كثيرة.»
الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۵۷: «أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني ابن موهب عن يعقوب بن عتبة قال: لما أظهر رسول الله. ص. الإسلام و من معه و فشا أمره بمكة و دعا بعضهم بعضا. فكان أبو بكر يدعو ناحية سرا. و كان سعيد بن زيد مثل ذلك. و كان عثمان مثل ذلك. و كان عمر يدعو علانية. و حمزة بن عبد المطلب. و أبو عبيدة بن الجراح. فغضبت قريش من ذلك. و ظهر منهم لرسول الله. ص. الحسد و البغي. و أشخص به منهم رجال فبادوه و تستر آخرون و هم على ذلك الرأي إلا أنهم ينزهون أنفسهم عن القيام و الأشخاص برسول الله. ص. و كان أهل العداوة و المباداة لرسول الله. ص. و أصحابه الذين يطلبون الخصومة و الجدل: أبو جهل بن هشام. و أبو لهب بن عبد المطلب. و الأسود بن عبد يغوث. و الحارث بن قيس بن عدي. و هو ابن الغيطلة و الغيطلة أمه. و الوليد بن المغيرة.»
تفسير مقاتل بن سليمان، ج ۲، ص 539: «و ذلك أن اللّه- عز و جل- ذكر شجرة الزقوم فى القرآن فقال أبو جهل: يا معشر قريش إن محمدا يخوفكم بشجرة الزقوم ألستم تعلمون أن النار تحرق الشجر و محمد يزعم أن النار تنبت الشجرة. فهل تدرون ما الزقوم؟ فقال عبد اللّه بن الزبعرى السهمي: إن الزقوم بلسان بربر التمر و الزبد. قال أبو الجهل: يا جارية ابغنا تمرا فجاءته. فقال لقريش و هم حوله تزقموا من هذا الزقوم الذي يخوفكم به محمد فأنزل اللّه تبارك- و تعالى «وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً» يعنى شديدا.»
تفسير القرآن العزيز المسمى تفسير عبدالرزاق، ج ۱، ص ۳۲۴: «حدثنا عبد الرزاق، قال: أنبأنا معمر، عن قتادة، في قوله تعالى: وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ: [الآية: 60]، قال: الزقوم، قال: و ذلك أن المشركين قالوا: يخبرنا محمد أن في النار شجرة و النّار تأكل الشجر، و لا تدع منه شيئا؛ فذلك فتنة لهم.»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ۱۵، ص 78: «حدثني محمد بن سعد، قال: ثني أبي، قال: ثني عمي، قال: ثني أبي، عن أبيه أب جد سعد، عن ابن عباس، قوله وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ قال: هي شجرة الزقوم. قال أبو جهل: أ يخوفني ابن أبي كبشة بشجرة الزقوم، ثم دعا بتمر و زبد، فجعل يقول: زقمني، فأنزل الله تعالى طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ و أنزل وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج ۷، ص 2336: «عن ابن عباس رضي الله عنهما قال: قال ابو جهل لما ذكر رسول الله صلى الله عليه و سلم شجرة الزقوم تخويفا لهم يا معشر قريش هل تدرون ما شجرة الزقوم التي يخوفكم بها محمد؟ قالوا: لا: قال: عجوة يثرب بالزبد و الله لئن استمكنا منها لنتزقمنها تزقما فأنزل الله إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ و أنزل الله وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ الآية.»
تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج ۲، ص ۳۱۸: «و يقال: لما نزل إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ قالوا: هي التّمر و الزبد. فرجع أبو جهل إلى منزله، فقال لجاريته: زقمينا، و أمرها أن تأتي بالتمر و الزبد، فخرج به إلى الناس و قال: كلوا فإن محمدا يخوفكم بهذا، فصار ذكر الشجرة فتنة لهم، ثم يخوّفهم: بذكر شجرة الزقوم فذلك قوله: وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً.»
الكشف و البيان (تفسير ثعلبى)، ج ۶، ص ۱۱۱ و ۱۱۲: «أن أبا جهل قال- لما نزلت هذه الآية: أليس من الكذب ابن أبي كبشة أن يوعدكم بحرق الحجارة ثمّ يزعم إنه ينبت فيها شجرة و أنتم تعلمون إن النار تحرق الشجرة فما يقولون في الزقوم. فقال عبد الله بن [الزبوي]: إنها الزبد و التمر بلغة بربرة. فقال أبو جهل: يا جارية زقمينا فأتته بالزبد و التمر، فقال: يزعموا يا قوم فإن هذا ما يخوفكم به محمّد و الله ما يعلم الزقوم إلّا الزبد و التمر، فأنزل الله تعالى إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ و وصفها في الصافات فقال: إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ أي خلقت من النار و حذيت بها و أنزل الله وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً.»
اسباب نزول القرآن، ص ۲۹۶: «قوله عز و جل: وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ ... الآية. [60]. أخبرنا إسماعيل بن عبد الرحمن بن أحمد الواعظ، قال: حدثنا محمد بن محمد الفقيه، قال: أخبرنا محمد بن الحسين القَطان، قال: حدثنا إسحاق بن عبد اللَّه بن زُرَيْر، قال: حدثنا حفص بن عبد الرحمن، عن محمد بن إسحاق، عن حكيم بن عَبَّاد بن حُنَيف، عن عِكْرَمَة، عن ابن عباس، أنه قال: لما ذكر اللَّه تعالى الزَّقُومَ [في القرآن] خُوِّف به هذا الحي من قريش، فقال أبو جهل: هل تدرون ما هذا الزقوم الذي يخوفكم به محمد؟ قالوا: لا، قال: الثريد بالزبد، أما و اللَّه لئن أمكننا منه لنتزقمنه تَزَقُّماً! فأنزل اللَّه تبارك و تعالى: وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ يقول: المذمومة، وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً.»
مستند 4
اسباب نزول القرآن، ص ۲۹۶: «في إسناده محمد بن إسحاق و هو مدلس و قد عنعنه ... و عزاه في الدر (4/ 191) لابن إسحاق و ابن أبي حاتم و البيهقي في البعث و ذكره في لباب النقول ص 167.»
لباب النقول، ص 162 و 163: «والشجرة الملعونة في القرآن الآية أخرج ابن أبي حاتم والبيهقي في البعث عن ابن عباس قال ذكر الله الزقوم خوف به هذا الحي من قريش قال أبو جهل هل تدرون ما هذا الزقوم الذي يخوفكم به محمد قالوا لا قال الثريد بالزبد أما لئن أمكننا منها لنزقمنها زقما فإن فأنزل الله والشجرة الملعونة في القرآن ونخوفهم فما يزيدهم إلا طغيانا كبيرا وأنزل إن شجرة الزقوم طعام الأثيمز،
لباب النقول، ص ۹ و ۱۰: «الثالث أشهر كتاب في هذا الفن الآن كتاب الواحدي وكتابي هذا يتميز عليه بأمور أحدها الإختصار ثانيها الجمع الكثير فقد حوى زيادات كثيرة على ما ذكر الواحدي وقد ميزتها بصورة رمزا عليها ثالثها عزوة كل حديث إلى من خرجه من أصحاب الكتب المعتبرة كالكتب الستة والمستدرك وصحيح إبن حبان وسنن البيهقي والدارقطني ومسانيد أحمد والبزار وأبى يعلي ومعاجم الطبراني وتفاسير أبن جرير وابن آبى حاتم وابن مردويه وأبى الشيخ وابن حبان والفريابي وعبد الرزاق وابن المنذر وغيرهم وأما الواحدي فتارة يورد الحديث بإسناده وفيه مع التطويل عدم العلم بمخرج الحديث فلا شك أن عزوه إلى أحد الكتب المذكورة أولى من عزوه إلى تخريج الواحدي لشهرتها واعتمادها وركون الأنفس إليها وتارة يوزده لا مقطوعا فلا يدري هل له إسناد أو لا رابعها تمييز الصحيح من غيره والمقبول من المردود خامسها الجمع بين الروايات المتعددة سادسها تنحية ما ليس من أسباب النزول.»
روح المعاني، ج ۸، ص ۱۰۱: «و أخرج ابن المنذر عن الحبر أنها و صفت بالملعونة لتشبيه طلعها برءوس الشياطين و الشياطين ملعونون. و قيل تقول العرب لكل طعام مكروه ضار: ملعون، و روي في جعلها فتنة لهم أنه لما نزل في أمرها في الصافات و غيرها ما نزل. قال أبو جهل و غيره: هذا محمد صلّى اللّه عليه و سلّم يتوعدكم بنار تحرق الحجارة ثم يقول ينبت فيها الشجر و ما نعرف الزقوم إلا بالتمر بالزبد، و أمر أبو جهل جارية له فأحضرت تمرا و زبدا و قال لأصحابه تزقموا.
و افتتن بهذه المقالة أيضا بعض الضعفاء و لقد ضلوا في ذلك ضلالا بعيدا حيث كابروا قضية عقولهم فإنهم يرون النعامة تبتلع الجمر و قطع الحديد المحماة الحمر فلا تضرها و السمندل يتخذ من وبره مناديل تلقى في النار إذا اتسخت فيذهب الوسخ و تبقى سالمة، و من أمثالهم في كل شجر نار و استمجد المرخ و العفار.
و عن ابن عباس أنها الكشوث المذكورة في قوله تعالى: كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ [إبراهيم: 26] و لعنها في القرآن وصفها فيه بما سمعت في هذه الآية و مر آنفا ما مر عن العرب، و الافتتان بها أنهم قالوا عند سماع الآية: ما بال الحشائش تذكر القرآن، و المعمول عليه عند الجمهور رواية الصحيح عن الحبر.»
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج ۲، ص 446 و 447: «*عن عبدالله بن عباس قال: لما ذکر الله الزقوم الذی خوف به هذا الحی من قریش، قال ابوجهل: هل تردون ما هذا الزقوم الذی خوفکم به محمد؟ قال: لا، قال: نتزبد بالزبد اما والله لأن امکننا منها لنتزقمها تزقما. فأنزل الله عزوجل فیه: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ» یقول: المذمومة «وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبيراً» (۱) [ضعیف)
ـــــــــــــــــــ
۱ ـ اخرجه ابن اسحاق ـ و من طریقه البیهقی فی «البعث» (رقم ۵۴۵) و الواحدی فی «اسباب النزول» (ص ۱۹۵) ـ عن حکیم بن عباد بن حنیف عن عکرمة عن ابن عباس.
قلنا: و هذا اسناد ضعیف؛ ابن اسحاق مدلس و قد عنعن و حکیم ذا روی عنه ابنه عثمان و ابن اسحاق و وثقه ابن حبان فمثله یستشهد بحدیثه ـ والله اعلم ـ فإن وجد تصریح ابن اسحاق بالسماع؛ فیمکن تحسینه ـ علی الاقل ـ لغیره ـ و الله اعلم.
و ذکره السیوطی فی «الدر المنثور» (5/310) و زاد نسبته لابن ابی حاتم و ابن مردویه.
*عن عبدالله بن عباس فی قوله: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ» قال: هی شجرة الزقوم. قال ابوجهل: أیخوفنی ابن ابی کبشه بشجرة الزقوم؟ ثم دعا بتمر و زبد فجعل یقول: زقمنی. فأنزل الله تعالی: «طلعها کأنه رءوس الشیاطین(۶۵)» [الصافات: ۶۵] و أنزل: «وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبيراً». (۱) [ضعیف جدا]
ـــــــــــــــــــــــ
۱ ـ اخرجه الطبری فی «جامع البیان» (15/78)
قلنا: و سنده ضعیف جدا؛ مسلسل بالعوفیین الضعفاء.
و ذکره السیوطی فی «الدر المنثور» (5/310) و زاد نسبته لان المنذر.»
مستند 5
تفسير القمي، ج ۲، ص ۱۳: «وَ رَوَى الصَّادِقُ ع عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ: بَيْنَا أَنَا رَاقِدٌ بِالْأَبْطَحِ وَ عَلِيٌّ عَنْ يَمِينِي وَ جَعْفَرٌ عَنْ يَسَارِي وَ حَمْزَةُ بَيْنَ يَدَيَّ وَ إِذَا أَنَا بِخَفْقِ أَجْنِحَةِ الْمَلَائِكَةِ وَ قَائِلٌ مِنْهُمْ يَقُولُ إِلَى أَيِّهِمْ بُعِثْتَ يَا جَبْرَئِيلُ فَقَالَ إِلَى هَذَا وَ أَشَارَ إِلَيَّ ثُمَّ قَالَ هُوَ سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ حَوَّاءَ وَ هَذَا وَصِيُّهُ وَ وَزِيرُهُ وَ خَتَنُهُ وَ خَلِيفَتُهُ فِي أُمَّتِهِ وَ هَذَا عَمُّهُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ حَمْزَةُ وَ هَذَا ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَرٌ لَهُ جَنَاحَانِ خصيبان [خَضِيبَانِ] يَطِيرُ بِهِمَا فِي الْجَنَّةِ مَعَ الْمَلَائِكَةِ دَعْهُ فَلْتَنَمْ عَيْنَاهُ وَ لْتَسْمَعْ أُذُنَاهُ وَ ليعي [يَعِي] قَلْبُهُ وَ اضْرِبُوا لَهُ مَثَلًا مَلِكٌ بَنَى دَاراً وَ اتَّخَذَ مَأْدُبَةً وَ بَعَثَ دَاعِياً، فَقَالَ النَّبِيُّ ص فَالْمَلِكُ اللَّهُ وَ الدَّارُ الدُّنْيَا وَ الْمَأْدُبَةُ الْجَنَّةُ وَ الدَّاعِي أَنَا، قَالَ ثُمَّ أَدْرَكَهُ جَبْرَائِيلُ بِالْبُرَاقِ وَ أَسْرَى بِهِ إِلَى بَيْتِ الْمَقْدِسِ وَ عَرَضَ عَلَيْهِ مَحَارِيبَ الْأَنْبِيَاءِ وَ آيَاتِ الْأَنْبِيَاءِ فَصَلَّى فِيهَا وَ رَدَّهُ مِنْ لَيْلَتِهِ إِلَى مَكَّةَ فَمَرَّ فِي رُجُوعِهِ بِعِيرٍ لِقُرَيْشٍ وَ إِذَا لَهُمْ مَاءٌ فِي آنِيَةٍ فَشَرِبَ مِنْهُ وَ أَهْرَقَ بَاقِيَ ذَلِكَ وَ قَدْ كَانُوا أَضَلُّوا بَعِيراً لَهُمْ وَ كَانُوا يَطْلُبُونَهُ فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ لِقُرَيْشٍ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَسْرَى بِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ إِلَى بَيْتِ الْمَقْدِسِ فَعَرَضَ عَلَيَّ مَحَارِيبَ الْأَنْبِيَاءِ وَ آيَاتِ الْأَنْبِيَاءِ وَ إِنِّي مَرَرْتُ بِعِيرٍ لَكُمْ فِي مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا وَ إِذَا لَهُمْ مَاءٌ فِي آنِيَةٍ فَشَرِبْتُ مِنْهُ وَ أَهْرَقْتُ بَاقِيَ ذَلِكَ وَ قَدْ كَانُوا أَضَلُّوا بَعِيراً لَهُمْ، فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ لَعَنَهُ اللَّهُ قَدْ أَمْكَنَكُمُ الْفُرْصَةَ مِنْ مُحَمَّدٍ سَلُوهُ كَمِ الْأَسَاطِينُ فِيهَا وَ الْقَنَادِيلُ، فَقَالُوا يَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَاهُنَا مَنْ قَدْ دَخَلَ بَيْتَ الْمَقْدِسِ فَصِفْ لَنَا كَمْ أَسَاطِينُهُ وَ قَنَادِيلُهُ وَ مَحَارِيبُهُ فَجَاءَ جَبْرَئِيلُ فَعَلَّقَ صُورَةَ الْبَيْتِ الْمُقَدَّسِ تُجَاهَ وَجْهِهِ فَجَعَلَ يُخْبِرُهُمْ بِمَا سَأَلُوهُ فَلَمَّا أَخْبَرَهُمْ قَالُوا حَتَّى تَجِيءَ الْعِيرُ وَ نَسْأَلَهُمْ عَمَّا قُلْتَ، فَقَالَ لَهُمْ وَ تَصْدِيقُ ذَلِكَ أَنَّ الْعِيرَ تَطْلُعُ عَلَيْكُمْ مَعَ طُلُوعِ الشَّمْسِ يَقْدُمُهَا جَمَلٌ أَحْمَرُ، فَلَمَّا أَصْبَحُوا وَ أَقْبَلَ يَنْظُرُونَ إِلَى الْعَقَبَةِ وَ يَقُولُونَ هَذِهِ الشَّمْسُ تَطْلُعُ السَّاعَةَ فَبَيْنَاهُمْ كَذَلِكَ إِذْ طَلَعَتِ الْعِيرُ مَعَ طُلُوعِ الشَّمْسِ يَقْدُمُهَا جَمَلٌ أَحْمَرُ فَسَأَلُوهُمْ عَمَّا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالُوا لَقَدْ كَانَ هَذَا، ضَلَّ جَمَلٌ لَنَا فِي مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا وَ وَضَعْنَا مَاءً وَ أَصْبَحْنَا وَ قَدْ أُهَرِيقَ الْمَاءُ فَلَمْ يَزِدْهُمْ ذَلِكَ إِلَّا عُتُوّاً.»
التفسير الكبير: تفسير القرآن العظيم (الطبرانى)، ج ۴، ص 94 و 95: «قال ابن عبّاس: (فلمّا رجع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم في آخر اللّيل إلى مكّة و أخبر قريشا كذبوه، ثمّ سألوه عن صفة بيت المقدس و ما كان عن يمينه حين دخل، و ما كان عن يساره حين خرج، و ما استقبله، فأخبرهم بصفاتها كلّها، و قال: [مررت على عير بني فلان، و هي بالرّوحاء و قد أضلّوا بعيرا لهم و هم في طلبه] قالوا: فأخبرنا عن عيرنا نحن، قال: مررت بها بالتّنعيم، قالوا: فما عدّتها و أحمالها و هيئتها؟ قال: [كذا و كذا، و فيها فلان، و تقدّمها جمل أورق عليه غرارتان مخيطان، تطلع عليكم عند طلوع الشّمس].»
الكشف و البيان (تفسير ثعلبى)، ج ۶، ص 68: ««نعم مررت على عير بني فلان و هي بالروجاء و قد أضلوا بعيرا لهم و هم في طلبه و في رحالهم قعب من ماء فعطشت فأخذته فقربته ثمّ وضعته كما كان فاسألوهم هل وجدوا الماء في القدح حين رجعوا إليه». قالوا: إن هذه آية واحدة. قال: «و مررت بعير فلان و فلان و فلان راكبان قعودا لهما ببني مرة ففر بكرهما مني فرمى بفلان فانكسرت يده فسلوهما عن ذلك. قالوا: و هذه آية أخرى. قالوا: أخبرنا عن عيرنا نحن؟ قال: «مررت بها بالنعيم». قالوا: فما عدتها و أحمالها و غنمها؟ قال: «كنت في شغل من ذلك ثمّ مثلت لي فكأنه بالجزورة و بعدتها و أحمالها و هيئتها و من فيها» فقال: «نعم هيئتها كذا و كذا و فيها فلان و فلان تقدمها جعل أورق عليه خزارتان مخيطتان يطلع عليكم عند طلوع الشمس».
مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ۶، ص ۶۱۰: «في حديث أبي هريرة رأيت في السماء السادسة موسى و رأيت في السماء السابعة إبراهيم (ع) قال ثم جاوزناها متصاعدين إلى أعلى عليين و وصف ذلك إلى أن قال ثم كلمني ربي و كلمته و رأيت الجنة و النار و رأيت العرش و سدرة المنتهى ثم رجعت إلى مكة فلما أصبحت حدثت به بالناس فكذبني أبو جهل و المشركون و قال مطعم بن عدي أ تزعم أنك سرت مسيرة شهرين في ساعة أشهد أنك كاذب قالوا ثم قالت قريش أخبرنا عما رأيت فقال مررت بعير بني فلان و قد أضلوا بعيرا لهم و هم في طلبه و في رحلهم قعب مملوء من ماء فشربت الماء ثم غطيته كما كان فسألوهم هل وجدوا الماء في القدح قالوا هذه آية واحدة قال و مررت بعير بني فلان فنفرت بكرة فلان فانكسرت يدها فسألوهم عن ذلك فقالوا هذه آية أخرى قالوا فأخبرنا عن عيرنا قال مررت بها بالتنعيم و بين لهم إجمالها و هيئاتها و قال تقدمها جمل أورق عليه قرارتان محيطتان و يطلع عليكم عند طلوع الشمس قالوا هذه آية أخرى ثم خرجوا يشتدون نحو التيه و هم يقولون لقد قضى محمد بيننا و بينه قضاء بينا و جلسوا ينتظرون متى تطلع الشمس فيكذبوه فقال قائل و الله إن الشمس قد طلعت و قال آخر و الله هذه الإبل قد طلعت يقدمها بعير أورق فبهتوا و لم يؤمنوا.»
أنساب الاشراف، ج ۱۰، ص 203: «و أما الوليد بن المغيرة: فكان يكنى أبا عبد شمس، و يقال كان يكنى أبا المغيرة، و كان عظيم القدر في زمانه، و كان من المستهزئين، و قد كتبنا خبره فيما مضى من هذا الكتاب، و كان يقال له العدل لأنه كان يكسو الكعبة سنة و تكسوها قريش سنة فكان يعدلها، و قيل له الوحيد.»
أسد الغابة، ج ۴، ص 674 و 675: «الوليد بن عبد شمس: الوليد بن عبد شمس بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم القرشي المخزومي. و كان من أشراف قريش، و هو زوج أسماء بنت أبى جهل، و هو ابن عمه، و كان جدّه المغيرة يكنى أبا عبد شمس، و قتل الوليد بن عبد شمس يوم اليمامة شهيدا تحت لواء ابن عمه خالد بن الوليد بن المغيرة، و كان إسلامه يوم الفتح.»
الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۷۱: «و منهم: الوليد بن المغيرة بن عبد الله بن مخزوم، و كان الوليد يكنّى أبا عبد شمس، و هو العدل، لأنّه كان عدل قريش كلّها، لأنّ قريشا كانت تكسو البيت جميعها و كان الوليد يكسوه وحده، و هو الّذي جمع قريشا و قال: إنّ الناس يأتونكم أيّام الحجّ فيسألونكم عن محمّد فتختلف أقوالكم فيه، فيقول هذا: ساحر، و يقول هذا: كاهن، و يقول هذا: شاعر، و يقول هذا: مجنون، و ليس يشبه واحدا ممّا يقولون، و لكن أصلح ما قيل فيه ساحر لأنّه يفرّق بين المرء و أخيه و زوجته.»
الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج ۴، ص ۱۹۱: «و أخرج ابن سعد و أبو يعلى و ابن عساكر عن أم هانئ رضى الله عنها ان رسول الله صلى الله عليه و سلم لما أسرى به أصبح يحدث نفرا من قريش وهم يستهزؤن به فطلبوا منه آية فوصف لهم بيت المقدس و ذكر لهم قصة العير فقال الوليد بن المغيرة هذا ساحر فانزل الله تعالى وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ.»
مستند ۶
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج ۲، ص ۴۷۷: «عن ام هانی: ان رسول الله (ص) لما اسری به اصبح یحدث نفرا من قریش و هم یستهزئون به فطلبوا منه آیة. فوصف لهم بیت المقدس و ذکر لهم قصة العیر فقال الولید بن المغیرة: هذا ساحر، فأنزل الله تعالی: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ ». (۲) [موضوع]
ــــــــــــــــــــــ
۲ ـ اخرجه ابن سعد فی «الطبقات» (1/213 و ما بعدها)؛ قال محمد بن عمر الواقدی ـ ثنی اسحاق بن حازم عن وهب بن کیسان عن ابی مرة مولی عقیل عن ام هانی.
قلنا: الواقدی کذاب.
و قد ذکره السیوطی فی «الدر المنثور» (5/309) و «لباب النقول» (ص ۱۳۷) و زاد نسبته لأبی یعلی و ابن عساکر.»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني. (علی عبدالباری عطیه، محقق) (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن اثیر عز الدین، ابو الحسن علی بن محمد. (۱۴۰۹). اسد الغابة فی معرفة الصحابة (ج ۱–6). بیروت: دار الفکر.
- ابن اثیر عز الدین، علی بن محمد. (۱۳۸۵). الکامل فی التاریخ (ج ۱–13). بیروت: دار صادر.
- ابن اثیر، علی بن محمد. (بیتا). الكامل في التاريخ (ج ۱–13). بیروت: دار صادر.
- ابن سعد، محمد بن سعد. (۱۴۱۰). الطبقات الکبری (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (بیتا). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (بیتا). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- الطحان، محمود. (۱۴۳۱). تیسیر مصطلح الحدیث (ج ۱–1). ریاض: مکتبة المعارف للنشر و التوزیع.
- الهلالی، سعیدبنعید؛ و آلنصر، محمدبنموسی. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الاسباب (ج ۱–3). السعودیة: دار ابن الجوزی.
- بلاذری، احمد بن یحیی. (۱۴۱۷). انساب الاشراف. (سهیل زکار و ریاض زرکلی، محققین) (ج ۱–13). بیروت: دار الفکر.
- بلاذری، احمد بن یحیی. (بیتا). أنساب الأشراف (ج ۱–5). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- جوزی، جمال الدین. (۱۴۱۲). المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک. (محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، محققین) (ج ۱–19). بیروت: دار الکتب العلمیة.
- حسکانی، عبید الله بن عبد الله. (بیتا). شواهد التنزيل لقواعد التفضيل (ج ۱–2). تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامي، مؤسسة الطبع و النشر.
- زرکلی دمشقی، خیر الدین بن محمود. (۱۹۸۹). الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين (ج ۱–8). بیروت: دار العلم للملایین.
- سلیم بن قیس هلالی. (بیتا). كتاب سليم بن قيس (ج ۱–3). قم: نشر الهادی.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (۱۴۱۶). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- سیوطی، جلال الدین. (۱۴۲۲). لباب النقول فی اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: مؤسسة الکتب الثقافیة.
- سیوطی، جلال الدین. (۱۴۰۴). الدر المنثور فی التفسیر بالماثور (ج ۱–6). قم: کتابخانه عمومی مرعشی نجفی (ره).
- شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- صنعانی، عبدالرزاق بن همام. (۱۴۱۱). تفسیر القرآن العزیز (ج ۱–2). بیروت: دار المعرفة.
- طباطبایی، محمدحسین. (۱۳۹۰). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرانی، سلیمان بن احمد. (بیتا). التفسیر الکبیر (ج ۱–6). اربد: دار الکتب الثقافي.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- طوسی، محمد بن حسن. (۱۴۱۱). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- علی بن حسین (ع)، امام چهارم. (۱۳۷۶). الصحيفة السجادية (ج ۱–1). قم: نشر الهادی.
- عیاشی، محمد بن مسعود. (۱۳۸۰). التفسير (ج ۱–2). تهران: مکتبة العلمية الاسلامية.
- قاسمی، جمالالدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل. (عیون سود و محمد باسل، محققین) (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- قمی، علی بن ابراهیم. (۱۳۶۳). تفسير القمي (ج ۱–2). قم: دار الکتاب.
- مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). اول، بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- مقریزی، احمد بن علی. (بیتا). إمتاع الأسماع (ج ۱–15). بیروت: دار الکتب العلمية.
- واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب نزول القرآن (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.
منابع
- ↑ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ ترتیب ذکر اسباب نزول بر اساس درجه اعتبار نیست.
- ↑ تفسير القمي، قمی، ج 2، ص 21
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 77؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 85
- ↑ التفسير، عیاشی، ج 2، ص 298؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 6، ص 111؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 7، ص 2336؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 318؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 6، ص 494؛ كتاب سليم بن قيس، هلالی، ج 2، ص 835 و 836؛ الصحيفة السجادية، علی بن حسین (ع)، ص 18؛ شواهد التنزيل، حسکانی، ج 2، ص 457
- ↑ تیسیر مصطلح الحدیث، الطحان، ص 117
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 85
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ فتح القدیر، شوکانی، ج 3، ص 285
- ↑ الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و آلنصر، ج 2، ص 443 ـ 445
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ روح المعاني، آلوسی، ج 8، ص 3؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 14، ص 5 و 6؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 6، ص 426؛ المیزان، طباطبایی، ج 13، ص 5؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 6، ص 607؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 3، ص 245
- ↑ أنساب الأشراف، بلاذری، ج 1، ص 255؛ إمتاع الأسماع، مقریزی، ج 1، ص 47 و 48؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 166؛ الكامل في التاريخ، ابن اثیر، ج 2، ص 51؛ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، جوزی، ج 3، ص 25 و 26
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 77؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 6، ص 494؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 6، ص 654؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 468؛ روح المعاني، آلوسی، ج 8، ص 102؛ المیزان، طباطبایی، ج 13، ص 148 و 149
- ↑ الأعلام قاموس، زرکلی دمشقی، ج 4، ص 244؛ الأعلام قاموس، زرکلی دمشقی، ج 5، ص 87؛ إمتاع الأسماع، مقریزی، ج 6، ص 230؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 157
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 539؛ تفسیر القرآن العزیز، صنعانی، ج 1، ص 324؛ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 78؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 7، ص 2336؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 318؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 6، ص 111 و 112؛ اسباب نزول القرآن، واحدی، ص 296
- ↑ اسباب نزول القرآن، واحدی، ص 296
- ↑ لباب النقول، سیوطی، ص 162 و 163
- ↑ لباب النقول، سیوطی، ص 9 و 10
- ↑ الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و آلنصر، ج 2، ص 446 و 447
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 78؛ مجمع البيان طبرسی، ج 6، ص 655؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 468؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 3، ص 284 و 286؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 14، ص 117؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 6، ص 473
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 8، ص 101
- ↑ ر.ک. مستند ۵
- ↑ تفسير القمي، قمی، ج 2، ص 13؛ التفسیر الکبیر، طبرانی، ج 4، ص 94 و 95؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 6، ص 68؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 6، ص 610
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج 10، ص 203؛ اسد الغابة ، ابن اثیر، ج 4، ص 674 و 675؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص 71
- ↑ الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، عبد الرحمن بن ابی بکر سیوطی، ج 4، ص 191
- ↑ ر.ک. مستند ۶
- ↑ الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و آلنصر، ج 2، ص 477
نظرات