سبب نزول سوره أنعام آيه 33
آیه مربوط به سبب نزول
«قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ» (الأنعام، 33) (بهيقين، مىدانيم كه آنچه مىگويند تو را سخت غمگين مىكند. در واقع آنان تو را تكذيب نمىكنند؛ ولى ستمكاران آيات خدا را انكار مىكنند.)[۱]
خلاصه سبب نزول
شماری از مشرکان، نبوت پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) را تکذیب کردند. روایات مربوط به ماجرا یکسان گزارش نشده است. عمده مفسران در کنار برخی دیگر از روایات، گفتوگوی ابوجهل با پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) را بهعنوان سبب نزول آیه 33 سوره أنعام نقل کردهاند. مبتنی بر آن، ابوجهل با مخاطبکردن حضرت گفت، ما تو را تکذیب نمیکنیم؛ بلکه آنچه را که آوردهای، تکذیب میکنیم.
سبب نزول یادشده از لحاظ سند صحیح است. ماجرای گفتوگوی ابوجهل با پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) بهدلیل همخوانی با قرائن داخلی آیه 33 سوره انعام، نوع برخورد و تعامل ابوجهل با حضرت و نیز نقل مفسران، قابل اعتماد است.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول (تکذیب نبوت پیامبر بهواسطه برخی از مشرکان)(ر.ک. مستند 1)
سبب نزول آيه 33 سوره أنعام به چند صورت گزارش شده است: بر اساس شماری از گزارشها آيه درباره حارث بن عامر (از دشمنان پیامبر اکرم و یکی از سران قریش)[۲] نازل شده است. او در حضور مردم آشکارا پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) را تکذیب میکرد؛ ولی در خلوت، حضرت را تصدیق میکرد و میگفت من او را راستگو میدانم.[۳] شماری از روایات حاکی از آن است که ابو جهل به رسول اکرم گفت، ما تو را تکذیب نمیکنیم؛ بلکه آنچه را که آوردهای [دین] تکذیب میکنیم.[۴] مبتنی بر شماری از روایات، جبرئیل از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) که اندوهناک بود، پرسید، چه چیزی شما را اندوهگین کرده است؟ حضرت در پاسخ فرمود: مشرکان مرا تکذیب کردهاند. جبرئیل گفت، آنها میدانند که تو راستگویی.[۵] در بعضی مصادر سبب نزول آیه 33 سوره انعام اینگونه نقل شده است: ابوجهل در پاسخ سؤال أخنس بن شُرَيق (از دشمنان پیامبر در جنگ بدر که برخی معتقدند او بعدها دین اسلام را پذیرفت.)[۶] درباره راستگو یا دروغگوبودن پیامبر اسلام، گفت، به خدا محمد راستگوست و هرگز دروغ نگفته؛ اما اگر بر منصب علمدارى و سقايت و پردهدارى و دار النَدوة كه اولاد قُصَى بن كِلاب (جدّ چهارم پیامبر اسلام)[۷] دارند، نبوت نيز افزوده شود، براى سایر قريشیان چه مىماند؟[۸] علاوه بر آنچه ذکرشد، در جزئیات مربوط به ماجرای تکذیب پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) تفاوتهاي دیگری نیز در روایات به چشم میخورد.
مصادر سبب نزول
مصادری که سبب نزول را با اندکی اختلاف نقل کردهاند:
- تفسیر مقاتل (زیدی، قرن 2، تفسیر روایی)؛
- سنن الترمذی (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- العلل الواردة في الأحاديث النبوية (دار قطنی) (سنی، قرن 4، حدیثی)؛
- المستدرک علی الصحیحین (سنی، قرن 5، حدیثی)؛
- اسباب النزول (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)
سند عمده گزارشهای یادشده را ضعیف شمردهاند.[۹] در این میان برخی از حدیثشناسان معتقدند، روایتی که گفتوگوی ابوجهل با پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) در آن نقل شده، از لحاظ سند صحیح است.[۱۰]
سخن ابوجهل با پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) مبنی بر تکذیب دین اسلام و اعتراف به صداقت حضرت، با فضای کلی آیه 33 سوره انعام و الفاظ آن سازگاری دارد.[۱۱] این همخوانی در تصریح خداوند در آيه یادشده به اینکه: آنها تو را تکذیب نمیکنند و در حقیقت آيات ما را تکذیب میکنند، بهخوبی نمایان است: «فَإِنَّهُمْ لايُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ». نوع تعامل ابو جهل و همفکرانش نیز نشان میدهد که او برای پیشبرد اهداف شومش و تضعیف دین اسلام هیچ قید و بندی نداشت. تمسخر آیات الهی،[۱۲] جلوگیری از گوشدادن مردم به آیات قرآن از زبان پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه)[۱۳] ممانعت از اقامه نماز،[۱۴] تلاش برای کشتن رسول اکرم[۱۵] گوشهای از کارنامه سیاه ابوجهل برای بیاعتبار جلوهدادن دین اسلام، و شاهدی بر درستی ماجرای سبب نزول آيه 33 سوره انعام بهشمارمیآيند. همچنین عمده مفسران، ازجمله: طبرسی،[۱۶] ابن عطیه،[۱۷] شوکانی،[۱۸] آلوسی،[۱۹] قاسمی،[۲۰] برخی از گزارشهای مربوط به سبب نزول آيه 33 سوره انعام را نقل کردهاند که شاهد دیگری بر صحت مجموع روایات ذکرشده است. ابن عاشور از میان گزارشهای سبب نزول به روایت مربوط به گفتوگوی ابوجهل با پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) اشاره کرده و در ادامه افزوده است، این گزارش بهگمان من سبب نزول آيه 33 سوره انعام نیست؛ زیرا گفتوگوی ابوجهل با پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) پیرامون مسأله تصدیق و تکذیب یادشده اگر هم رخ داده باشد ازروی تمسخر بیان شده، نه اظهار واقعیت. وی در ادامه برای اثبات ادعای خود به کلام ابن عربی (مؤلف کتاب العارضه و احکام القرآن) اشاره میکند که گفته، تکذیب آنچه پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) آورده دقیقاً تکذیب شخص ایشان است و سخن ابوجهل که گفته بود من شخص محمد را تکذیب نمیکنم، بلکه آنچه را او آورده تکذیب میکنم، بیاساس است.[۲۱] در نهایت، برخی مانند طباطبایی هیچکدام از گزارشهای یادشده را نقل نکردهاند.
مستندات
مستند 1
تاريخ الأمم و الملوك، ج 2، ص 437: «ثم قال لهما رسول الله ص: فمن فيهم من اشراف قريش؟ قال: عتبة بن ربيعه، و شيبه بن ربيعه، و ابو البختري بن هشام، و حكيم بن حزام، و نوفل بن خويلد، و الحارث بن عامر بن نوفل.»
تفسير مقاتل بن سليمان، ج 1، ص 558: «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ نزلت فى الحارث بن عامر ابن نوفل بن عبد مناف بن قصى. كان الحارث يكذب النبي- صلى اللّه عليه و سلم- فى العلانية فإذا خلا مع أهل ثقته، قال: ما محمد من أهل الكذب، و إنى لأحسبه صادقا و كان إذا لقى النبي- صلى اللّه عليه و سلم- قال: إنا لنعلم أن هذا الذي تقول حق و إنه لا يمنعنا أن نتبع الهدى معك إلا مخافة أن يتخطفنا الناس يعنى العرب من أرضنا إن خرجنا فإنما نحن أكلة رأس و لا طاقة لنا بهم.»
سنن الترمذي، ج 5، ص 261: «حَدَّثَنَا أَبُو كُرَيْبٍ قَالَ: حَدَّثَنَا مُعَاوِيَةُ بْنُ هِشَامٍ، عَنْ سُفْيَانَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ نَاجِيَةَ بْنِ كَعْبٍ، عَنْ عَلِيٍّ: " أَنَّ أَبَا جَهْلٍ، قَالَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّا لَا نُكَذِّبُكَ، وَلَكِنْ نُكَذِّبُ بِمَا جِئْتَ بِهِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: {فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ} الأنعام: 33.»
تفسير القرآن العظيم (ابن أبي حاتم)، ج 4، ص 1282: «حدثنا أبي، ثنا محمد بن فضيل البزاز نزيل مكة، ثنا معاوية بن هشام، ثنا سفيان،، عن أبي إسحاق،، عن ناجية بن كعب، عن علي: قال أبو جهل للنبي صلى الله عليه و سلم: إنا لا نكذبك، و لكن نكذب بما جئت به. فأنزل الله تعالى: فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.»
بحرالعلوم، ج 1، ص 444: «روى سفيان عن أبي إسحاق، عن ناجية بن كعب قال: قال أبو جهل للنبي صلى اللّه عليه و سلم ما نتهمك و لكن نتهم الذي جئت به، فنزلت هذه الآية.
و روى أبو معاوية عن إسماعيل بن أبي خالد عن أبي صالح قال: جاء جبريل إلى النبي صلى اللّه عليه و سلم و هو حزين فقال: ما يحزنك؟ قال: «كذّبني هؤلاء». فقال: إنهم لا يكذبونك، يعلمون أنك صادق فنزلت هذه الآية: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُون.»
جامع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 115 - 116: «حدثنا ابن وكيع، قال: ثنا أبو معاوية، عن إسماعيل، عن أبي صالح، قال: جاء جبريل إلى النبي صلى الله عليه و سلم و هو جالس حزين، فقال له: ما يحزنك؟فقال:" كذبني هؤلاء". فقال له جبريل: إنهم لا يكذبونك، إنهم ليعلمون أنك صادق، وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.
حدثنا محمد بن الحسين، قال: ثنا أحمد بن المفضل، قال: ثنا أسباط: عن السدي، في قوله: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ لما كان يوم بدر، قال الأخنس بن شريق لبني زهرة: يا بني زهرة، إن محمدا ابن أختكم، فأنتم أحق من كف عنه فإنه إن كان نبيا لم تقاتلونه اليوم؟ و إن كان كاذبا كنتم أحق من كف عن ابن أخته، قفوا هاهنا حتى ألقى أبا الحكم، فإن غلب محمد صلى الله عليه و سلم رجعتم سالمين، و إن غلب محمد فإن قومكم لا يصنعون بكم شيئا فيومئذ سمي الأخنس، و كان اسمه أبي. فالتقى الأخنس و أبو جهل، فخلا الأخنس بأبي جهل، فقال: يا أبا الحكم، أخبرني عن محمد أ صادق هو أم كاذب؟ فإنه ليس هاهنا من قريش أحد غيري و غيرك يسمع كلامنا. فقال أبو جهل: ويحك، و الله إن محمدا لصادق، و ما كذب محمد قط، و لكن إذا ذهب بنو قصي باللواء و الحجابة و السقاية و النبوة، فماذا يكون لسائر قريش؟ فذلك قوله: فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُون.
حدثنا ابن وكيع، قال: ثنا يحيى بن آدم، عن سفيان، عن أبي إسحاق، عن ناجية بن كعب: أن أبا جهل قال للنبي: إنا لا نكذبك، و لكن نكذب الذي جئت به. فأنزل الله تعالى: فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.»
العلل الواردة في الأحاديث النبوية، ج 4، ص 143: «وَسُئِلَ عَنْ حَدِيثِ نَاجِيَةَ بْنِ كَعْبٍ، عَنْ عَلِيٍّ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَهْلٍ للنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِنَّا لَا نَكُذِّبُكَ وَمَا أنت بمكذب ولكن نكذب الَّذِي جِئْتَ بِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ {فإنهم لا يكذبونك ولكن الظالمين} الْآيَةَ. »
المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 345: «حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَفِيدُ، ثنا الْحُسَيْنُ بْنُ الْفَضْلِ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ سَابِقٍ، ثنا إِسْرَائِيلُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ نَاجِيَةَ بْنِ كَعْبٍ الْأَسَدِيِّ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَهْلٍ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " قَدْ نَعْلَمُ يَا مُحَمَّدُ أَنَّكَ تَصِلُ الرَّحِمَ، وَتَصْدُقُ الْحَدِيثَ، وَلَا نُكَذِّبُكَ، وَلَكِنْ نُكَذِّبُ الَّذِي جِئْتَ بِهِ. فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ {قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ} الأنعام: 33 هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ وَلَمْ يُخْرِجَاهُ.»
أسباب النزول، ص 218 - 219: «قال السُّدِّي: التقى الأخْنَس بن شُرَيق، و أبو جهل بن هشام، فقال الأخْنس لأبي جهل: يا أبا الحكم، أخبرني عن محمد أ صادق هو أم كاذب؟ فإنه ليس هاهنا أحد يسمع كلامك غيري. فقال أبو جهل: و اللَّه إن محمداً لصادِق، و ما كذب محمد قط، و لكن إذا ذهب بنو قُصَيّ باللوَاء و السِّقَاية و الحِجَابَة و النَّدْوَة و النُّبُوَّة فما ذا يكون لسائر قريش؟ فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية.
و قال أبو ميسرة: إن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، مرّ بأبي جهل و أصحابه، فقالوا: يا محمد إنا و اللَّه ما نكذبك، و إنك عندنا الصادق، و لكن نكذب ما جئت به. فنزلت: فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.
و قال مقاتل: نزلت في الحارث بن عامر بن نَوْفَل بن عبد مناف بن قُصَيّ بن كِلَاب، كان يكذب النبي صلى اللَّه عليه و سلم في العلانية، و إذا خلا مع أهل بيته، قال: ما محمد من أهل الكذب، و لا أحسبه إلا صادقاً. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية.»
الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 4، ص 144 - 145: «قال السدي: التقى الأخفش بن شريق و أبو جهل بن هشام فقال الأخفش لأبي جهل: يا أبا الحكم أخبرني عن محمد أ صادق هو أم كاذب، فإنه ليس هاهنا أحد يسمع كلامك غيري؟ فقال له أبو جهل: و اللّه إن محمدا لصادق، و ما كذب محمد قط، و لكن إذا ذهب بنو قصي باللواء و السقاية و الحجابة و الندوة و النبوة فماذا يكون لسائر قريش، فأنزل اللّه عز و جل هذه الآية.
و قال ناجية بن كعب: قال أبو جهل للنبي صلى اللّه عليه و سلّم: ما نتهمك و لا نكذبك و لكن نتهم الذي جئت به و نكذبه، فأنزل اللّه تعالى هذه الآية.
و قال مقاتل: نزلت في الحرث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بن قصي كان يكذب النبي صلى اللّه عليه و سلّم في العلانية فإذا خلا مع أهل بيته قال: ما محمد من أهل الكذب فلا أحسبه إلّا صادقا، و قال للنبي صلى اللّه عليه و سلّم: إنا لنعلم إن الذي له حق و إنه لا يمنعنا أن نتبع الهدى معك إلّا مخافة أن يتخلفنا البأس من أرضنا. يعني العرب فإنا [ثمن] أكلة رأس و لا طاقة لنا بهم فأنزل اللّه عز و جل هذه الآية.»
تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج 3، ص 224 - 225: «كما قال سفيان الثوري عن أبي إسحاق، عن ناجية بن كعب، عن علي، قال: قال أبو جهل للنبي صلّى اللّه عليه و سلم: إنا لا نكذبك، و لكن نكذب ما جئت به، فأنزل اللّه فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُون.
و روى ابن جرير من طريق أسباط عن السدي في قوله قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ لما كان يوم بدر، قال الأخنس بن شريق لبني زهرة: يا بني زهرة إن محمدا ابن أختكم فأنتم أحق من ذب عن ابن أخته، فإنه إن كان نبيا لم تقاتلوه اليوم، و إن كان كاذبا كنتم أحق من كف عن ابن أخته، قفوا حتى ألقى أبا الحكم، فإن غلب محمد رجعتم سالمين، و إن غلب محمد، فإن قومكم لم يصنعوا بكم شيئا- فيومئذ سمي الأخنس و كان اسمه أبيّ- فالتقى الأخنس و أبو جهل، فخلا الأخنس بأبي جهل فقال: يا أبا الحكم أخبرني عن محمد أ صادق هو أم كاذب، فإنه ليس هاهنا من قريش غيري و غيرك يستمع كلامنا؟ فقال أبو جهل:ويحك و اللّه إن محمدا لصادق، و ما كذب محمد قط، و لكن إذا ذهبت بنو قصي باللواء و السقاية و الحجابة و النبوة، فماذا يكون لسائر قريش؟ فذلك قوله فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ فآيات اللّه محمد صلّى اللّه عليه و سلم.»
الإصابة في تمييز الصحابة، ج 1، ص 192: «الاخنس بن شریق: بن عمرو بن وهب بن علاج بن أبي سلمة بن عبد العزى ابن غيرة بن عوف بن ثقيف الثقفي، أبو ثعلبة، حليف بني زهرة. اسمه أبيّ، و إنما لقب الأخنس، لأنه رجع ببني زهرة من بدر لما جاءهم الخبر أن أبا سفيان نجا بالعير، فقيل خنس الأخنس ببني زهرة، فسمي بذلك. ثم أسلم الأخنس فكان من المؤلفة، و شهد حنينا، و مات في أول خلافة عمر.»
البداية و النهاية، ج 2، ص 255: «خطب النبي صلّى اللَّه عليه و سلّم فقال «أنا محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصي بن كلاب بن مرة بن كعب بن لؤيّ بن غالب ابن فهر بن مالك بن النضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نذار.»
مستند 2
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 135: «عن أبي صالح في قوله: {قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ}؛ قال: جاء جبريل إلى النبي - صلى الله عليه وسلم - ذات يوم وهو جالس حزين، فقال له: "ما يحزنك؟ "، فقال: "كذبني هؤلاء"، قال: فقال له جبريل: {فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ} هم يعلمون أنك صادق ولكن الظالمين بآيات الله يجحدون. ضعيف .
عن أبي ميسرة؛ قال: مر رسول الله - صلى الله عليه وسلم - على أبي جهل، فقال: والله يا محمد ما نكذبك؛ إنك عندنا لمصدق، ولكنا نكذب بالذي جئت به؛ فأنزل الله: {فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ. ضعیف.
عن أبي صالح؛ قال: كان المشركون إذا رأوا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - بمكة؛ قال بعضهم لبعض فيما بينهم: إنه لنبي؛ فنزلت هذه الآية: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ. ضعيف.»
المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 345: «حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَفِيدُ، ثنا الْحُسَيْنُ بْنُ الْفَضْلِ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ سَابِقٍ، ثنا إِسْرَائِيلُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ نَاجِيَةَ بْنِ كَعْبٍ الْأَسَدِيِّ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَهْلٍ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " قَدْ نَعْلَمُ يَا مُحَمَّدُ أَنَّكَ تَصِلُ الرَّحِمَ، وَتَصْدُقُ الْحَدِيثَ، وَلَا نُكَذِّبُكَ، وَلَكِنْ نُكَذِّبُ الَّذِي جِئْتَ بِهِ. فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ {قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ} الأنعام: 33 هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ وَلَمْ يُخْرِجَاهُ.»
المحرر في أسباب نزول القرآن من خلال الكتب التسعة، ج 1، ص 525: «أن سبب النزول وإن كان مرسلاً فإن موافقته للفظ الآية وتصريحه بالنزول، وسياق المفسرين له عند تفسيرها يدل على أن له أصلاً واللَّه أعلم.»
جامع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص 78: «حدثنا ابن بشار، قال: ثنا هوذة، قال: ثنا عوف، عن الحسن، قال: قال أبو جهل و كفار أهل مكة: أليس من كذب ابن أبي كبشة أنه يوعدكم بنار تحترق فيها الحجارة، و يزعم أنه ينبت فيها شجرة؟ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآن.»
السيرة النبوية (لابن هشام)، ج 1، ص 313: «فقال أبو جهل يوما و هو يهزأ برسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم و ما جاء به من الحقّ: يا معشر قريش، يزعم محمد أنما جنود اللَّه الذين يعذّبونكم في النّار و يحبسونكم فيها تسعة عشر، و أنتم أكثر الناس عددا، و كثرة، أ فيعجز كلّ مائة رجل منكم عن رجل منهم؟ فأنزل اللَّه تعالى عليه في ذلك من قوله: وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً، وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا إلى آخر القصة، فلما قال ذلك بعضهم لبعض، جعلوا إذا جهر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم بالقرآن و هو يصلى، يتفرّقون عنه، و يأبون أن يستمعوا له.»
جامع البيان في تفسير القرآن، ج 30، ص 163: «حدثنا ابن عبد الأعلى، قال: ثنا ابن ثور، عن معمر، عن قتادة، في قول الله: أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى قال: قال أبو جهل: لئن رأيت محمدا صلى الله عليه و سلم يصلي، لأطأن على عنقه قال: و كان يقال:" لكل أمة فرعون، و فرعون هذه الأمة أبو جهل".»
الطبقات الكبرى، ج 1، ص 176: «إلى أن قال أبو جهل: أرى أن نأخذ من كل قبيلة من قريش غلاما نهدا جليدا. ثم نعطيه سيفا صارما فيضربونه ضربة رجل واحد. فيتفرق دمه في القبائل. فلا يدري بنو عبد مناف بعد ذلك ما تصنع.»
مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 4، ص 455: «روى سلام بن مسكين عن أبي يزيد المدني أن رسول الله ص لقي أبا جهل فصافحه أبو جهل فقيل له في ذلك فقال و الله إني لأعلم إنه صادق و لكنا متى كنا تبعا لعبد مناف فأنزل الله هذه الآية.
و قال السدي التقى أخنس ابن شريق و أبو جهل بن هشام فقال له يا أبا الحكم أخبرني عن محمد أ صادق هو أم كاذب فإنه ليس هاهنا أحد غيري و غيرك يسمع كلامنا فقال أبو جهل ويحك و الله إن محمدا لصادق و ما كذب قط و لكن إذا ذهب بنو قصي باللواء و الحجابة و السقاية و الندوة و النبوة فما ذا يكون لسائر قريش.»
المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 2، ص 286: «إنا لنعلم أن محمدا صادق و لكن إذا آمنا به فضلتنا بنو هاشم بالنبوة فنحن لا نؤمن به أبدا، رويت هذه المقالة عن أبي جهل و من جرى مجراه، و حكى النقاش أن الآية نزلت في الحارث بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف، فإنه كان يكذب في العلانية و يصدق في السر و يقول نخاف أن تتخطفنا العرب و نحن أكلة رأس.
و أسند الطبري أن جبريل عليه السلام وجد النبي عليه السلام حزينا فسأله، فقال: كذبني هؤلاء، فقال: «إنهم لا يكذبونك» بل يعلمون أنك صادق وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُون.»
فتح القدير، ج 2، ص 129: «و أخرج الترمذي و ابن جرير و ابن أبي حاتم و أبو الشيخ و ابن مردويه و الحاكم و صححه و الضياء في المختارة عن عليّ بن أبي طالب قال: قال أبو جهل للنبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم: إنا لا نكذبك و لكن نكذّب بما جئت به، فأنزل اللّه فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.
و أخرج ابن أبي حاتم و أبو الشيخ عن أبي يزيد المدني أن أبا جهل قال: و اللّه إني لأعلم أنه صادق، و لكن متى كنا تبعا لبني عبد مناف؟»
روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 128 - 129: «رواه السدي أنه التقى الأخنس بن شريق و أبو جهل فقال الأخنس لأبي جهل: يا أبا الحكم أخبرني عن محمد صلّى اللّه عليه و سلّم أصادق هو أم كاذب فإنه ليس هاهنا أحد يسمع كلامك غيري؟ فقال أبو جهل: و الله إن محمدا صلّى اللّه عليه و سلّم لصادق و ما كذب محمد عليه الصلاة و السلام قط و لكن إذا ذهب بنو قصي باللواء و السقاية و الحجابة و الندوة و النبوة فماذا يكون لسائر قريش فأنزل الله تعالى هذه الآية.
أخرجه الواحدي عند مقاتل قال: كان الحارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بن قصي بن كلاب يكذب النبي صلّى اللّه عليه و سلّم في العلانية فإذا خلا مع أهل بيته قال: ما محمد صلّى اللّه عليه و سلّم من أهل الكذب و لا أحسبه إلا صادقا فأنزل الله تعالى الآية،
أخرجه الترمذي و الحاكم و صححاه عن علي كرم الله تعالى وجهه أن أبا جهل كان يقول للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم ما نكذبك و إنك عندنا لصادق و لكنا نكذب ما جئتنا به فنزلت. و كذا أخرج الواحدي عن أبي ميسرة.»
محاسن التأويل، ج 4، ص 346: «روى سفيان الثوريّ عن أبي إسحاق عن ناجية عن عليّ رضي اللّه عنه قال: قال أبو جهل للنبيّ صلى اللّه عليه و سلم: إنا لا نكذب، و لكن نكذب بما جئت به، فأنزل اللّه: فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ الآية- رواه الحاكم
و صححه.
و روى ابن جرير عن السدّي قال: لما كان يوم بدر، خلا الأخنس بأبي جهل فقال: يا أبا الحكم! أخبرني عن محمد، أ صادق هو أم كاذب؟ فإنه ليس هاهنا من قريش غيري و غيرك يستمع كلامنا، فقال أبو جهل: ويحك! و اللّه إن محمد لصادق، و ما كذب محمد قط، و لكن إذا ذهبت بنو قصي باللواء و السقاية و الحجابة و النبوة، فماذا يكون لسائر قريش؟ فذلك قوله: فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ فآيات اللّه محمد صلى اللّه عليه و سلم.»
التحرير و التنوير، ج 6، ص 74: «و أخرج الترمذي عن ناجية بن كعب التابعي أنّ أبا جهل قال للنبيء صلّى اللّه عليه و سلّم: لا نكذّبك و لكن نكذّب ما جئت به. فأنزل اللّه فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ. و لا أحسب هذا هو سبب نزول الآية. لأنّ أبا جهل إن كان قد قال ذلك فقد أراد الاستهزاء، كما قال ابن العربي في «العارضة»: ذلك أنّه التكذيب بما جاء به تكذيب له لا محالة، فقوله: لا نكذّبك، استهزاء بإطماع التصديق.»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن حجر العسقلانی. (۱۴۱۵). الاصابة فی تمییز الصحابة (ج ۱–8). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن سعد، محمد بن سعد. (۱۴۱۸). الطبقات الکبری (ج ۱–11). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (بیتا). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. ( بیتا). البدایة و النهایة (ج ۱–15). بیروت: دار الفکر.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن هشام، عبد الملک بن هشام. (بیتا). السیرة النبویة (ج ۱–4). بیروت: دار المعرفة.
- الترمذی، محمد بن عیسی. (۱۳۹۵). سنن الترمذی (ج ۱–5). مصر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي.
- الحاکم، ابو عبدالله. (۱۴۱۱). المستدرك على الصحيحين (ج 4). بیروت: دار الكتب العلمية.
- الدارقطني. (۱۴۰۵). العلل الواردة في الأحاديث النبوية (ج ۱–15). ریاض: دار طيبة.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- خالد بن سلیمان المزینی. (۱۴۲۷). المحرر فی اسباب نزول القرآن (ج 2). عربستان: دار ابن الجوزی.
- سلیم بن عید الهلالی و دیگران. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الاسباب (ج ۱–3). عربستان: دار ابن الجوزی.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (بیتا). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۳۸۷). تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك (ج ۱–11). بیروت: دار التراث.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- قاسمی، جمالالدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.
منابع
- ↑ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ تاريخ الأمم و الملوك، طبری، ج 2، ص 437
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 1، ص 558؛ اسباب النزول، واحدی، ص 219
- ↑ سنن الترمذی، الترمذی، ج 5، ص 261؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1282؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 1، ص 444؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 116؛ العلل الواردة في الأحاديث النبوية، الدارقطني، ج 4، ص 143؛ المستدرك على الصحيحين، الحاکم، ج 2، ص 345؛ اسباب النزول، واحدی، ص 219؛ الکشف و البیان، ثعلبی،ج 4، ص 145؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 224
- ↑ بحر العلوم، سمرقندی، ج 1، ص 444؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 115
- ↑ الاصابة، ابن حجر العسقلانی، ج 1، ص 192
- ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 2، ص 255
- ↑ جامع البیان، طبری، ص 7، ص 115 - 116؛ اسباب النزول، واحدی، ص 218؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 4، ص 144؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 225
- ↑ الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و دیگران، ج 2، ص 135
- ↑ المستدرك على الصحيحين، الحاکم، ج 2، ص 345
- ↑ المحرر فی اسباب نزول القرآن، المزینی، ج 1، ص 525
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 78
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 313
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 30، ص 163
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 176
- ↑ مجمع البيان، طبرسی، ج 4، ص 455
- ↑ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 2، ص 286
- ↑ فتح القدیر، شوکانی، ج 2، ص 129
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 4، ص 128 - 129
- ↑ محاسن التأویل، قاسمی، ج 4، ص 346
- ↑ التحریر و التنویر، ابن عاشور، بیتا، ج 6، ص 74
نظرات