سبب نزول آیه 101 سوره مائده
آیه مربوط به سبب نزول
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا و َاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ» (المائدة، 101) (اى كسانىكه ايمان آوردهايد از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار گردد، شما را اندوهناك میكند مپرسيد و اگر هنگامىكه قرآن نازل میشود، درباره آنها سؤال كنيد، براى شما روشن مىشود. خدا از آن [پرسشهاى بيجا] گذشت و خداوند آمرزنده بردبار است.)[۱]
خلاصه سبب نزول
برای آیه 110 سوره مائده دو سبب نزول ذکر شده است: 1. سؤالهای مکرر و نامناسب اصحاب، موجب رنجشِ خاطر پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) شده و در پی آن آیه نازل گردیده است. این سؤالات گاه درباره اموری بود که دانستن پاسخ آنها نهتنها نفعی برای پرسشگران نداشت، بلکه باعث ناراحتی و گاه دردسرشان نیز میشد. 2. بعد از بیان وجوب اصل حج از سوی پیامبر اکرم یکی از اصحاب از ایشان پرسید آیا ادای حج در هر سال واجب است؟ این سؤال و خودداری پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) از پاسخ زمینهساز نزول آیه شده است.
رویکرد مفسران در قبال دو سبب نزول یکسان نیست: شماری فقط به بیان سبب نزولها اکتفا کردهاند، گروهی کوشیدهاند وجه مشترکی میان آنها تصویر کنند. برخی از ایشان سبب نزول دوم را مصداقی از سبب نزول اول دانستهاند و بعضی احتمال دادهاند پیامبر اکرم در هنگام وجوب حج، آیه یادشده را صرفاً تلاوت کرده است؛ نهاینکه نازل شده باشد! درمجموع به نظر میرسد با توجه به روایات صحیحی که در ذیل هر دو گزارش هست و با وجود سازگاری آنها با محتوای آیه و شواهد تاریخی، میتوان هر دو گزارش را به عنوان سبب نزول آیه 101 سوره مائده تلقی کرد.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول اول[۲] (سؤالات نابجای اصحاب و رنجش پیامبر)(ر.ک. مستند 1)
در روایات متعدد آمده که شماری از اصحاب رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) پرسشهای بسیار و نابجا از ایشان میپرسیدند و اصرار آنان بر طرح چنین سؤالاتی باعث رنجش پیامبر اکرم میشد. لذا آیه نازل شد و اصحاب را از پرسش سؤالات بیهوده که دانستن پاسخش نفعی برایشان ندارد، بلکه گاه باعث ناراحتی آنها میشود، منع کرد.[۳]
در گزارش جزئیات ماجرا اختلافاتی بهچشممیخورد. بر اساس برخی گزارشها سخن پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) از آگاهیاش درباره انساب و امور غیبی مانند حوادث آینده بود که اصحاب سؤالاتی درباره جایگاه اخروی و یا صحت نسب خویش پرسیدند و پاسخ پیامبر که خوشایند بعضی از آنها نبود زمینهساز نزول آیه 101 سوره مائده شد.[۴]
در شماری از مصادر اهل سنت تنها به این مطلب اشاره شده است که پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) بهدلیل ماجرایی که به آن تصریح نشده از اصحاب رنجید و سخن یادشده پس از این رویداد بود.[۵] در روایت تفسیر قمی (از مصادر شیعی) علت رنجشِ خاطر پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) چنین است که عمر بن خطاب به یکی از بستگان پیامبر اکرم میگوید، نزدیک بودنت به پیامبر برایت سودی ندارد و او بااندوه پیش رسول خدا رفته، مسأله را در میان میگذارد. پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) باناراحتی به مسجد میرود و برای مردم روشن میکند که قرابت و شفاعت ایشان قطعاً برای آنها سودمند است. آنگاه میفرماید: هرکس امروز درباره پدر خود سؤال کند به او پاسخ میدهم. برخی از صحابه که در صحت نسبشان تردید داشتند، از نسب خود سؤال میکنند و حضرت از درستی یا نادرستی نسبشان خبر میدهد. با پاسخ پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) روشن میشود که بعضی از آنها فرزند واقعی پدرشان نیستند. سپس پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) میفرماید: چرا کسیکه گمان میکند قرابت ما برای مردم نفعی ندارد درباره پدرش سؤال نمیکند؟ در این هنگام عمر بن خطاب برخاسته و مجدّانه از رسول اکرم طلب عفو میکند. در پی این ماجرا آیه 110 سوره مائده نازل میشود.[۶] لازم به ذکر است در برخی مصادر اهل سنت به بخشی از این رخداد اشاره شده است؛ بدون اینکه بین آن و نزول آیه ارتباطی گزارش شود.[۷] علاوه بر آنچه از تفسیر قمی بیان شد، مبتنی بر شماری از نقلها، عمر بن خطاب با این استدلال که ما به عهد جاهلیت و شرک نزدیکیم، مصرّانه از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) درخواست کرد که از پاسخ به پرسشها درباره نسب یا بهشتی و جهنمی بودن افراد، خودداری کند.[۸] بعضی روایات نیز سبب ناراحتی پیامبر را سؤالات بیهودهای دانستهاند؛ مانند: شتر گمشدهام کجاست؟[۹] در شماری از گزارشها آمده است که این سؤالات از روی استهزا پرسیده میشد.[۱۰]
مصادر سبب نزول
مصادری که با اندکی اختلاف سبب نزول را بیان کردهاند:# تفسیر مقاتل (زیدی، قرن 2، تفسیر روایی)؛
- فضائل الصحابه (سنی، قرن 2، تاریخی)؛
- صحیح البخاری (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- صحیح مسلم (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- تفسير القمي (شیعی، قرن 3، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 3، تفسیر روایی)؛
- تفسیر النسائی (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- المعجم الکبیر (سنی، قرن 4، حدیثی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- التبیان (شیعی، قرن 5، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- شرف المصطفی (سنی، قرن 5، حدیثی)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)
به اعتقاد عدهای از حدیثشناسان اگرچه سند برخی روایات یادشده بهدلیل ذکرنشدن نام همه روات (اعضال) و یا وجود راویان ضعیف مانند عبد العزيز، قيس بن الربيع و أسباط بن نصر در سلسله سند، با اشکال مواجه است،[۱۱] احادیث صحیح و قابل اعتمادی هم در میانشان هست که در احتجاج به آنها اشکالی نیست؛[۱۲] چنانچه روایت علی بن ابراهیم القمیّ به سند صحیح از محمد بن علی الباقر نقل شده است.
شوکانی، قاسمی، ابن عطیه و آلوسی هیچیک در مقام بررسی تفصیلی اسناد این روایت برنیامده و تنها به ذکر روایات اکتفا کردهاند.[۱۳] ابن عاشور پس از ذکر روایت آنرا صحیح برمیشمارد.[۱۴] طبری ایندسته از روایات را بهدلیل تعدد نقل آن از سوی صحابه و تابعین و نیز بهلحاظ استناد و برخورداری از طرق صحیح روایی، بهترین وجه از وجوه ذکرشده دانسته است.[۱۵] در میان مفسران شیعی، طبرسی، طوسی و طباطبایی به ذکر برخی از این روایات اکتفا کرده، اسناد روایات را بررسی تفصیلی نکردهاند.[۱۶]
سبب نزول یادشده بهلحاظ سازگاری با آیه و قرائن داخلی آیات، دارای انسجام است و مفسران ذکرشده در این زمینه نیز انتقادی به روایات نداشتهاند. در این میان تنها ابن عاشور و طباطبایی اشکالاتی را مطرح کردهاند. ابن عاشور نخست میگوید، خطاب آیه متوجه مؤمنان است و بعید است که مؤمنان با سؤالاتی ازایندست، رسول خدا را برنجانند! لکن خودش با این بیان که آیه در مقام هشدار به مؤمنان است، اشکال را پاسخ میدهد تا دیگران به چنین خطایی مبتلا نشوند.[۱۷] همچنین طباطبایی پس از بیان این گزارش، به آن اشکال کرده، روایت را نمیپذیرد. به اعتقاد او دلیلی نیست که خداوند متعال در قرآن به چنین سؤالات سخیفی که به بیان قرآن و معارف ربطی ندارد، توجه، و از آنها نهی کند.[۱۸]
سبب نزول دوم
سؤال صحابه از احکامی که در شریعت وارد نشده بود.(ر.ک. مستند 3)
هنگامی که آیه «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» (آل عمران، 97) (و براى خدا حج آنخانه بر عهده مردم است؛ [البته بر] كسى كه بتواند بهسوى آن راهيابد.) نازل شد، گروهی از صحابه از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) پرسیدند، آیا ادای حج هر سال واجب است؟ پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) ابتدا سکوت کردند؛ اما پس از تکرار سوال، ضمن توبیخ پرسشگر فرمودند: حج تنها یکبار بر مسلمان واجب است. آیه 101 سوره مائده در پی این ماجرا و در تأیید توبیخ اصحاب پیامبر نازل شد.[۱۹] در تفسیر ابن ابی حاتم نیز به اصل گزارش اشاره شده است.[۲۰] بر اساس شماری از گزارشها پیامبر علت هلاکت اقوام پیشین را پرسشهای بسیار و نامناسب آنان دانسته، تأکید کردند: به آنچه سربسته بیان شده، در حدّ توان عمل کنید و با سؤالات بیجا کار را بر خود مشکل نکنید.[۲۱] مطابق دستهای از روایات، آیه 101 سوره مائده در پی سؤال برخی اصحاب، از حلیّت و یا حرمت بَحیره و سائِمه نازل شده است.[۲۲] تفسیر نمونه در توضیح بَحیره و سائِمه میگوید: «بحيره به حيوانى مىگفتند كه پنجبار زائيده بود و پنجمين آنها ماده - و به روايتى نر- بود، گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى مىدادند، و آن را به حال خود آزاد مىگذاشتند و از كشتن آن صرف نظر مىكردند. "بحيره" از ماده "بحر" بهمعنى وسعت و گسترش است، و اينكه عرب دريا را بحر مىگويد بهخاطر وسعت آن است، و اينكه بحيره را به ايننام مىناميدند بهخاطر شكاف وسيعى بود كه در گوش آن ايجاد مىكردند. سائبه شترى بوده كه دوازده - و به روايتى ده - بچه مىآورد، آن را آزاد مىساختند و حتى كسى بر آن سوار نمىشد و به هر چراگاهى وارد مىشد آزاد بود و از هر آبگاه و چشمهاى آب مىنوشيد كسى حق مزاحمت آن را نداشت، تنها گاهى از شير آن مىدوشيدند و به مهمان مىدادند (از ماده سيب به معنى جريان آب و آزادى در راهرفتن است).»[۲۳]
مصادر سبب نزول
مصادری که با اندکی اختلاف سبب نزول را بیان کردهاند:# تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 3، تفسیر روایی)؛
- مسند احمد بن حنبل (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- سنن ترمذی (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- التبیان (شیعی، قرن 5، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 4)
به اعتقاد عدهای از حدیثشناسان، سند بعضی روایات بهدلیل ذکرنشدن نام همه روات در سلسله سند و نیز بهدلیل بودن افراد غیر قابل اعتمادی مانند عبد الله و اشخاصی از خاندان عوفیّ در سلسله سند صحیح نیست؛[۲۴] لکن در این زمینه احادیث معتبری نیز هست که استناد به آنها اشکالی ندارد.[۲۵] همچنین برخی از مفسران، سبب نزول دوم را مصداقی از مصادیق سبب نزول اول دانستهاند؛ بدینترتیب بهلحاظ سندی در ایندسته از روایات خدشهای وارد نکردهاند. آلوسی از احمد بن حنبل، دار قطنی و نیز حاکم نیشابوری با تصریح به صحت روایات، آنها را نقل کرده است. حاکم نیز صحت آنها را بر اساس مبانی بخاری و مسلم تأیید کرده است.[۲۶]
بسیاری از مفسران مانند طبری، طوسی، طبرسی، آلوسی، ابن عطیه، قاسمی و شوکانی در ذیل آیه 101 سوره مائده، روایت را نقل کردهاند.[۲۷] شماری از مفسران مانند طباطبایی و آلوسی پس از ذکر این گزارش، آن را با محتوای آیه مناسبتر دانستهاند.[۲۸] اما ابن عاشور درباره روایت این احتمال را مطرح میکند که گزارش دوم سبب نزول آیه نیست؛ بلکه پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) پس از سؤال صحابی صرفاً آیه 101 سوره مائده را تلاوت فرمودهاند و چنین نیست که بعد از آن سؤال، آیه نازل شده باشد.[۱۷]
بررسی نهایی سبب نزول آیه 101 سوره مائده (ر.ک. مستند 5)
رویکرد غالب مفسران درباره اسباب نزول ذکرشده به سمت ترجیح یکی بر دیگری نبوده است. چنانکه گذشت از نگاه طبری سبب نزول دوم مصداقی از سبب نزول اول، یعنی کثرت سؤالات بیجای اصحاب بوده و سبب نزول مستقلی بهشمارنمیرود. او در ادامه میگوید، این احتمال هست که آیه 101 سوره مائده در پی همه سؤالات نازل شده باشد.[۲۹] آلوسی پیوند این آیه با آیات قبل را سبب ترجیح سبب نزول دوم دانسته است. به اعتقاد او با توجه به آنکه آیه 101 سوره مائده درباره مسائلی از حج است، گزارش دوم (که آن نیز درباره وجوب حج است) مناسبت بیشتری با محتوای آیات دارد.[۲۶]
در مجموع به نظر میرسد با توجه به صحت روایات هر دو گزارش، سببیت هیچیک برای آیه اشکالی ندارد.
مستندات
مستند 1
تفسير مقاتل بن سليمان، ج 1، ص 508: «قال رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم-: أيها الناس، إنه قد رفعت لي الدنيا فأنا انظر إلى ما يكون فى أمتى من الأحداث إلى يوم القيامة، و رفعت لي أنساب العرب فأنا أعرف أنسابهم رجلا رجلا. فقام رجل، فقال: يا رسول اللّه: أين أنا؟ قال: أنت فى الجنة. ثم قام آخر فقال: أين أنا؟ قال: فى الجنة، ثم قام الثالث فقال: أين أنا؟ فقال: أنت فى النار. فرجع الرجل حزينا، و قام عبد اللّه بن حذافة و كان يطعن فيه فقال: يا رسول اللّه من أبى؟ قال: أبوك حذافة. و قام رجل من بنى عبد الدار، فقال: يا رسول اللّه من أبى؟ قال: أبوك سعد، نسبه إلى غير أبيه، فقام عمر بن الخطاب فقال: يا رسول اللّه استر علينا يستر اللّه عليك إنا قوم قريبو عهد بالشرك. فقال له رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم-: خيرا. فأنزل اللّه- عز و جل- لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُم».
صحيح البخاري، ج 6، ص 54: «حَدَّثَنَا مُنْذِرُ بْنُ الوَلِيدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الجَارُودِيُّ، حَدَّثَنَا أَبِي، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ مُوسَى بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خُطْبَةً مَا سَمِعْتُ مِثْلَهَا قَطُّ، قَالَ: «لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ لَضَحِكْتُمْ قَلِيلًا، وَلَبَكَيْتُمْ كَثِيرًا»، قَالَ: فَغَطَّى أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وُجُوهَهُمْ لَهُمْ خَنِينٌ، فَقَالَ رَجُلٌ: مَنْ أَبِي؟ قَالَ: فُلاَنٌ، فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: {لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ} [المائدة: 101] رَوَاهُ النَّضْرُ، وَرَوْحُ بْنُ عُبَادَةَ، عَنْ شُعْبَةَ .... حَدَّثَنَا الفَضْلُ بْنُ سَهْلٍ، حَدَّثَنَا أَبُو النَّضْرِ، حَدَّثَنَا أَبُو خَيْثَمَةَ، حَدَّثَنَا أَبُو الجُوَيْرِيَةِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: كَانَ قَوْمٌ يَسْأَلُونَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ اسْتِهْزَاءً، فَيَقُولُ الرَّجُلُ: مَنْ أَبِي؟ وَيَقُولُ الرَّجُلُ تَضِلُّ نَاقَتُهُ: أَيْنَ نَاقَتِي؟ فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِمْ هَذِهِ الآيَةَ: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ} [المائدة: 101] حَتَّى فَرَغَ مِنَ الآيَةِ كُلِّهَا».
صحيح مسلم، ج 4، ص 1832: «حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلَانَ، وَمُحَمَّدُ بْنُ قُدَامَةَ السُّلَمِيُّ، وَيَحْيَى بْنُ مُحَمَّدٍ اللُّؤْلُؤِيُّ، وَأَلْفَاظُهُمْ مُتَقَارِبَةٌ، قَالَ مَحْمُودٌ: حَدَّثَنَا النَّضْرُ بْنُ شُمَيْلٍ، وقَالَ الْآخَرَانِ: أَخْبَرَنَا النَّضْرُ، أَخْبَرَنَا شُعْبَةُ، حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: بَلَغَ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنْ أَصْحَابِهِ شَيْءٌ فَخَطَبَ فَقَالَ: «عُرِضَتْ عَلَيَّ الْجَنَّةُ وَالنَّارُ، فَلَمْ أَرَ كَالْيَوْمِ فِي الْخَيْرِ وَالشَّرِّ، وَلَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ لَضَحِكْتُمْ قَلِيلًا وَلَبَكَيْتُمْ كَثِيرًا» قَالَ: فَمَا أَتَى عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمٌ أَشَدُّ مِنْهُ، قَالَ: غَطَّوْا رُءُوسَهُمْ وَلَهُمْ خَنِينٌ، قَالَ: فَقَامَ عُمَرُ فَقَالَ: رَضِينَا بِاللهِ رَبًّا، وَبِالْإِسْلَامِ دِينًا، وَبِمُحَمَّدٍ نَبِيًّا. قَالَ: فَقَامَ ذَاكَ الرَّجُلُ فَقَالَ: مَنْ أَبِي؟ قَالَ: «أَبُوكَ فُلَانٌ». فَنَزَلَتْ: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ».
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 52 و 53: «حدثنا أبو كريب، قال: ثنا بعض بني نفيل، قال: ثنا زهير بن معاوية، قال: ثنا أبو الجويرية، قال: قال ابن عباس لأعرابي من بني سليم: هل تدري فيما أنزلت هذه الآية يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ حتى فرغ من الآية، فقال: كان قوم يسألون رسول الله صلى الله عليه و سلم استهزاء، فيقول الرجل: من أبي؟ و الرجل تضل ناقته فيقول: أين ناقتي؟ فأنزل الله فيهم هذه الآية. حدثني محمد بن المثني، قال: ثنا أبو عامر و أبو داود، قالا: ثنا هشام، عن قتادة، عن أنس، قال: سأل الناس رسول الله صلى الله عليه و سلم حتى أحفوه بالمسألة، فصعد المنبر ذات يوم، فقال:" لا تسألوني عن شيء إلا بينته لكم". قال أنس: فجعلت أنظر يمينا و شمالا، فأرى كل إنسان لافا ثوبه يبكي؛ فأنشأ رجل كان إذا لاحي يدعى إلى غير أبيه، فقال: يا رسول الله، من أبي؟ فقال:" أبوك حذافة". قال: فأنشأ عمر فقال: رضينا بالله ربا و بالإسلام دينا و بمحمد صلى الله عليه و سلم رسولا، و أعوذ بالله من سوء الفتن فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم:" لم أر في الشر و الخير كاليوم قط، إنه صورت لي الجنة و النار حتى رأيتهما وراء الحائط". و كان قتادة يذكر هذا الحديث عند هذه الآية: لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ حدثني محمد بن معمر البحراني، قال: ثنا روح بن عبادة، قال: ثنا شعبة، قال: أخبرني موسى بن أنس، قال: سمعت أنسا يقول: قال رجل: يا رسول الله من أبي؟ قال:" أبوك فلان". قال: فنزلت: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ حدثنا بشر بن معاذ، قال: ثنا يزيد بن زريع، قال: ثنا سعيد، عن قتادة، في قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ قال: فحدثنا أن أنس بن مالك حدثهم: أن رسول الله صلى الله عليه و سلم سألوه حتى أحفوه بالمسألة، فخرج عليهم ذات يوم فصعد المنبر، فقال: "لا تسألوني اليوم عن شيء إلا بينته لكم" فأشفق أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم أن يكون بين يديه أمر قد حضر، فجعلت لا ألتفت يمينا و لا شمالا إلا وجدت كلا لافا رأسه في ثوبه يبكي. فأنشأ رجل كان يلاحي فيدعي إلى غير أبيه، فقال: يا نبي الله من أبي؟ قال: "أبوك حذافة". قال: ثم قام عمر أو قال: فأنشأ عمر فقال: رضينا بالله ربا و بالإسلام دينا و بمحمد صلى الله عليه و سلم رسولا عائذا بالله أو قال: أعوذ بالله من سوء الفتن. قال: و قال رسول الله صلى الله عليه و سلم:" لم أر في الخير و الشر كاليوم قط، صورت لي الجنة و النار حتى رأيتهما دون الحائط". حدثنا أحمد بن هشام و سفيان بن وكيع، قالا: ثنا معاذ، قال: ثنا ابن عون، قال: سألت عكرمة مولى ابن عباس عن قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ قال: ذاك يوم قام فيهم النبي صلى الله عليه و سلم، فقال:" لا تسألوني عن شيء إلا أخبرتكم به" قال: فقام رجل، فكره المسلمون مقامه يومئذ، فقال: يا رسول الله من أبي؟ قال: "أبوك حذافة" قال: فنزلت هذه الآية. حدثنا الحسين بن يحيى، قال: أخبرنا عبد الرزاق، قال: أخبرنا معمر، عن ابن طاوس، عن أبيه طاوس قال: نزلت: لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ في رجل قال: يا رسول الله من أبي؟ قال:" أبوك فلان". حدثنا القاسم، قال: ثنا الحسين، قال: ثني سفيان، عن معمر، عن قتادة، قال: سألوا النبي صلى الله عليه و سلم حتى أكثروا عليه، فقام مغضبا خطيبا، فقال:" سلوني فو الله لا تسألوني عن شيء ما دمت في مقامي إلا حدثتكم" فقام رجل فقال: من أبي؟ قال:" أبوك حذافة" و اشتد غضبه و قال:" سلوني" فلما رأى الناس ذلك كثر بكاؤهم، فجثا عمر على ركبتيه فقال: رضينا بالله ربا، قال معمر: قال الزهري: قال أنس مثل ذلك: فجثا عمر على ركبتيه، فقال: رضينا بالله ربا، و بالإسلام دينا، و بمحمد صلى الله عليه و سلم رسولا، فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم:" أما و الذي نفسي بيده، لقد صورت لي الجنة و النار آنفا في عرض هذا الحائط، فلم أر كاليوم في الخير و الشر". قال الزهري: فقالت أم عبد الله بن حذافة: ما رأيت ولدا أعق منك قط، أ تأمن أن تكون أمك قارفت ما قارف أهل الجاهلية، فتفضحها على رؤوس الناس فقال: و الله لو ألحقني بعبد أسود للحقته. حدثني محمد بن الحسين، قال: ثنا أحمد بن مفضل، قال: ثنا أسباط، عن السدي: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ قال: غضب رسول الله صلى الله عليه و سلم يوما من الأيام فقام خطيبا، فقال:" سلوني فإنكم لا تسألوني عن شيء إلا نبأتكم به" فقام إليه رجل من قريش من بني سهم يقال له عبد الله بن حذافة، و كان يطعن فيه، قال: فقال يا رسول الله من أبي؟ قال:" أبوك فلان" فدعاه لأبيه فقام إليه عمر، فقبل رجله و قال: يا رسول الله، رضينا بالله ربا، و بك نبيا، و بالإسلام دينا، و بالقرآن إماما، فاعف عنا عفا الله عنك فلم يزل به حتى رضي، فيومئذ قال:" الولد للفراش و للعاهر الحجر". حدثني الحرث، قال: ثنا عبد العزيز، قال: ثنا قيس، عن أبي حصين، عن أبي صالح، عن أبي هريرة، قال: خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم و هو غضبان محمار وجهه، حتى جلس على المنبر، فقام إليه رجل، فقال أين أبي؟ قال:" في النار" فقام آخر فقال: من أبي؟ قال:" أبوك حذافة". فقام عمر بن الخطاب فقال: رضينا بالله ربا، و بالإسلام دينا، و بمحمد صلى الله عليه و سلم نبيا، و بالقرآن إماما، إنا يا رسول الله حديثو عهد بجاهلية و شرك، و الله يعلم من آباؤنا. قال: فسكن غضبه، و نزلت: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُم».
بحر العلوم، ج 1، ص 421 و 422: «و عن أبي عوانة أنه قال: سألت عكرمة عن قوله تعالى: لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ قال: ذلك يوم قام فيه رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم فسألوه، فأكثروا عليه فغضب. و قال: «لا تسألوني عن شيء إلّا أخبرتكم». فقام رجل فكره المسلمون يومئذ مقامه. فقال: يا رسول اللّه من أبي؟ فقال: «حذافة» يعني: رجلا غير أبيه فقال عمر بن الخطاب: يا رسول اللّه رضينا باللّه ربا، و بك نبيا، فنزلت هذه الآية لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ. و روي في خبر آخر أن رجلا سأله فقال: أين أبي؟ فقال: في النّار».
الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 4، ص 113: «فروى الزهري و قتادة عن أنس و أبو صالح عن أبي هريرة قالا: سأل الناس رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم حتى ألحّوا بالمسألة فقام مغضبا خطيبا و قال: سلوني فو اللّه لا تسألوني عن شيء في مقامي هذا لآتيته لكم، فأشفق أصحاب رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم أن يكون بين يدي أمر قد مضى، قال أنس: فجعلت لا ألتفت يمينا و لا شمالا إلّا وجدت رجلا لافا رأسه في ثوبه يبكي، فقام إليه رجل من قريش من بني تميم يقال له عبد اللّه بن حذافة: و كان يطعن في نسبه و كان إذا لاحى يدعى إلى غير أبيه، فقال: يا نبي اللّه من أبي؟ قال: أبو حذافة بن قيس». قال الزهري: فقالت أم عبد اللّه بن حذافة: ما رأيت ولدا بأعق منك قط أ كنت تأمن أن تكون أمك قد قارفت ما قارف أهل الجاهلية فتفضحها على رؤس الناس. فقال: و اللّه لو ألحقني بعبد أسود للحقته، فقام إليه رجل آخر فقال: يا رسول اللّه أين أنا؟ قال: في النار. فقام عمر بن الخطاب (رضي اللّه عنه) و قبل رجل رسول اللّه و قال: رضينا باللّه ربّا و بالإسلام دينا و بمحمد نبيا و بالقرآن إماما، إنا يا رسول اللّه حديثو عهد بالجاهلية و الشرك فاعف عنا عفى اللّه عنك فسكن غضبه و قال: «أما و الذي نفسي بيده لقد صورت لي الجنة و النار أنفا في عرض هذا الحائط فلم أر كاليوم في الخير و الشر». و قال ابن عباس: كانوا قوم يسألون رسول اللّه (عليه السلام) امتحانا بأمره، و استهزاء به، فيقول له بعضهم من أبي؟ و يقول الآخر: أين أنا؟ و يقول الآخر إذا خلت ناقته: أين ناقتي؟ فأنزل اللّه تعالى هذه الآية.»
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج 3، ص 183 و 184: «و قال البخاري: حدثنا منذر بن الوليد بن عبد الرحمن الجارودي، حدثنا أبي، حدثنا شعبة عن موسى بن أنس، عن أنس بن مالك قال: خطب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم خطبة ما سمعت مثلها قط، و قال فيها «لو تعلمون ما أعلم، لضحكتم قليلا، و لبكيتم كثيرا». قال: فغطى أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم وجوههم لهم حنين، فقال رجل: من أبي؟ قال «فلان» فنزلت هذه الآية لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ رواه النضر و روح بن عبادة عن شعبة، و قد رواه البخاري في غير هذا الموضع، و مسلم و أحمد و الترمذي و النسائي من طرق عن شعبة بن الحجاج به. و قال ابن جرير: حدثنا بشر، حدثنا يزيد، حدثنا سعيد عن قتادة في قوله يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ الآية، قال: فحدثنا أن أنس بن مالك حدثه أن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم سألوه حتى أحفوه بالمسألة، فخرج عليهم ذات يوم فصعد المنبر، فقال «لا تسألوني اليوم عن شيء إلا بينته لكم» فأشفق أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم أن يكون بين يدي أمر قد حضر، فجعلت لا ألتفت يمينا و لا شمالا إلا وجدت كلا لافا رأسه في ثوبه يبكي، فأنشأ رجل كان يلاحي فيدعى إلى غير أبيه، فقال: يا نبي اللّه، من أبي؟ قال «أبوك حذافة». قال: ثم قام عمر- أو قال: فأنشأ عمر- فقال: رضينا باللّه ربا، و بالإسلام دينا، و بمحمد رسولا عائذا باللّه- أو قال: أعوذ باللّه من شر الفتن- قال: و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم «لم أر في الخير و الشر كاليوم قط، صورت لي الجنة و النار حتى رأيتهما دون الحائط»، أخرجاه من طريق سعيد، و رواه معمر عن الزهري، عن أنس بنحو ذلك، أو قريبا منه. قال الزهري: فقالت أم عبد اللّه بن حذافة: ما رأيت ولدا أعق منك قط، أ كنت تأمن أن تكون أمك قد قارفت ما قارف أهل الجاهلية، فتفضحها على رؤوس الناس؟ فقال: و اللّه لو ألحقني بعبد أسود للحقته. و قال ابن جرير أيضا: حدثنا الحارث، حدثنا عبد العزيز، حدثنا قيس عن أبي حصين، عن أبي صالح، عن أبي هريرة قال: خرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و هو غضبان، محمار وجهه، حتى جلس على المنبر فقام إليه رجل فقال: أين أبي؟ قال: «في النار»، فقام آخر فقال: من أبي؟ فقال «أبوك حذافة»، فقام عمر بن الخطاب فقال: رضينا باللّه ربا، و بالإسلام دينا، و بمحمد صلّى اللّه عليه و سلّم نبيا، و بالقرآن إماما، إنا يا رسول اللّه حديثو عهد بجاهلية و شرك، و اللّه أعلم من آباؤنا. قال: فسكن غضبه، و نزلت هذه الآية يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ الآية، إسناده جيد، و قد ذكر هذه القصة مرسلة غير واحد من السلف، منهم أسباط عن السدي أنه قال في قوله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ قال: غضب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يوما من الأيام، فقام خطيبا فقال «سلوني فإنكم لا تسألوني عن شيء إلا أنبأتكم به» فقام إليه رجل من قريش من بني سهم يقال له عبد اللّه بن حذافة، و كان يطعن فيه، فقال: يا رسول اللّه، من أبي؟ فقال: أبوك فلان، فدعاه لأبيه، فقام إليه عمر بن الخطاب، فقبل رجله و قال: يا رسول اللّه، رضينا باللّه ربا، و بك نبيا، و بالإسلام دينا، و بالقرآن إماما، فاعف عنا عفا اللّه عنك، فلم يزل به حتى رضي فيومئذ قال «الولد للفراش، و للعاهر الحجر». ثم قال البخاري: حدثنا الفضل بن سهل، حدثنا أبو النضر، حدثنا أبو خيثمة، حدثنا أبو الجويرية عن ابن عباس رضي اللّه عنهما، قال: كان قوم يسألون رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم استهزاء، فيقول الرجل: من أبي؟ و يقول الرجل تضل ناقته: أين ناقتي؟ فأنزل اللّه فيهم هذه الآية يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ حتى فرغ من الآية كلها، تفرد به البخاري.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 4، ص 1218: «حدثنا أحمد بن منصور الرمادي، ثنا أبو النضر حاتم بن الهيثم، ثنا أبو خيثمة زهير، ثنا أبو الجويرية قال: سمعت رجلا أعرابيا من بني سليم أثنى و سأله ابن عباس قال: هل تدري فيما أنزلت هذه الآية يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ قال: كان قوم يسألون رسول الله صلى الله عليه و سلم عن أشياء، فيقول الرجل: من أبي؟ و يقول الرجل تضل ناقته أين ناقتي؟ فأنزل الله عز و جل فيهم هذه الآية. حدثنا يزيد بن عبد الصمد الدمشقي ثنا محمد بن عثمان ثنا شعبة بن بشير، ثنا قتادة عن انس بن مالك في قول الله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ سألوا رسول الله صلى الله عليه و سلم حتى أحفوا بالمسألة قال: فخرج ذات يوم حتى صعد المنبر فقال: لا تسألوني عن شيء إلا أنبأتكم به قال: فلما سمع ذلك القوم أشفقوا أن يكون بين يديّ أمر قد حضر قال: فجعلت ألتفت عن يميني و شمالي فإذا كل رجل لافا ثوبه برأسه يبكي، قال: فأتاه رجل فقال: يا نبي الله من أبي؟ قال: أبوك حذافة و كان يلاحي فيدعى إلى غير أبيه فقال عمر ابن الخطاب: رضينا بالله و بالإسلام دينا و نعوذ بالله من سوء الفتن».
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 4، ص 1219: «أخبرنا أحمد بن عثمان بن حكيم فيما كتب إلى ثنا أحمد بن مفضل، ثنا أسباط عن النبي قوله: لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ قال: غضب رسول الله صلى الله عليه و سلم يوما من الأيام، فقام خطيبا، فقال: سلوني فإنكم لا تسألوني عن شيء إلا أنبأتكم به، فقام إليه رجل من قريش من بني سهم يقال له عبد الله بن حذافة، و كان يطعن فيه، فقال: يا رسول الله من أبي؟ قال: أبوك فلان؛ فدعاه لأبيه، فقام إليه عمر فقبل رجله و قال: يا رسول الله رضينا بالله رب و بالإسلام دينا و بك نبيا و بالقرآن إماما؛ فاعف عنا عفا الله عنك؛ فلم يزل به حتى رضى. فيومئذ قال الولد للفراش و للعاهر الحجر، و أنزل قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُم».
التبيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 35 و 36: «قال ابن عباس و أنس و ابو هريرة و الحسن و قتادة و طاوس و السدي: أنه سأل رسول اللَّه (ص) رجل يقال له عبد اللَّه و كان يطعن في نسبه فقال: يا رسول اللَّه من أبي، فقال له حذافة. فنزلت الآية».
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 53: «حدثني محمد بن الحسين، قال: ثنا أحمد بن مفضل، قال: ثنا أسباط، عن السدي: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ قال: غضب رسول الله صلى الله عليه و سلم يوما من الأيام فقام خطيبا، فقال:" سلوني فإنكم لا تسألوني عن شيء إلا نبأتكم به" فقام إليه رجل من قريش من بني سهم يقال له عبد الله بن حذافة، و كان يطعن فيه، قال: فقال يا رسول الله من أبي؟ قال:" أبوك فلان" فدعاه لأبيه فقام إليه عمر، فقبل رجله و قال: يا رسول الله، رضينا بالله ربا، و بك نبيا، و بالإسلام دينا، و بالقرآن إماما، فاعف عنا عفا الله عنك فلم يزل به حتى رضي، فيومئذ قال:" الولد للفراش و للعاهر الحجر. حدثني الحرث، قال: ثنا عبد العزيز، قال: ثنا قيس، عن أبي حصين، عن أبي صالح، عن أبي هريرة، قال: خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم و هو غضبان محمار وجهه، حتى جلس على المنبر، فقام إليه رجل، فقال أين أبي؟ قال:" في النار" فقام آخر فقال: من أبي؟ قال:" أبوك حذافة". فقام عمر بن الخطاب فقال: رضينا بالله ربا، و بالإسلام دينا، و بمحمد صلى الله عليه و سلم نبيا، و بالقرآن إماما، إنا يا رسول الله حديثو عهد بجاهلية و شرك، و الله يعلم من آباؤنا. قال: فسكن غضبه، و نزلت: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُم».
تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 183: «و قال ابن جرير أيضا: حدثنا الحارث، حدثنا عبد العزيز، حدثنا قيس عن أبي حصين، عن أبي صالح، عن أبي هريرة قال: خرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و هو غضبان، محمار وجهه، حتى جلس على المنبر فقام إليه رجل فقال: أين أبي؟ قال: «في النار»، فقام آخر فقال: من أبي؟ فقال «أبوك حذافة»، فقام عمر بن الخطاب فقال: رضينا باللّه ربا، و بالإسلام دينا، و بمحمد صلّى اللّه عليه و سلّم نبيا، و بالقرآن إماما، إنا يا رسول اللّه حديثو عهد بجاهلية و شرك، و اللّه أعلم من آباؤنا. قال: فسكن غضبه، و نزلت هذه الآية يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ الآية، إسناده جيد، و قد ذكر هذه القصة مرسلة غير واحد من السلف، منهم أسباط عن السدي أنه قال في قوله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ قال: غضب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يوما من الأيام، فقام خطيبا فقال «سلوني فإنكم لا تسألوني عن شيء إلا أنبأتكم به» فقام إليه رجل من قريش من بني سهم يقال له عبد اللّه بن حذافة، و كان يطعن فيه، فقال: يا رسول اللّه، من أبي؟ فقال: أبوك فلان، فدعاه لأبيه، فقام إليه عمر بن الخطاب، فقبل رجله و قال: يا رسول اللّه، رضينا باللّه ربا، و بك نبيا، و بالإسلام دينا، و بالقرآن إماما، فاعف عنا عفا اللّه عنك، فلم يزل به حتى رضي فيومئذ قال الولد للفراش، و للعاهر الحجر».
تفسير القمي، ج 1، ص 188: «و أما قوله يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا - لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّ صَفِيَّةَ بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَاتَ ابْنٌ لَهَا- فَأَقْبَلَتْ فَقَالَ لَهَا الثَّانِي غَطِّي قُرْطَكِ- فَإِنَّ قَرَابَتَكِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا تَنْفَعُكِ شَيْئاً، فَقَالَتْ لَهُ هَلْ رَأَيْتَ لِي قُرْطاً يَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ، ثُمَّ دَخَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَتْهُ بِذَلِكَ وَ بَكَتْ، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَنَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً، فَاجْتَمَعَ النَّاسُ فَقَالَ- مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّ قَرَابَتِي لَا تَنْفَعُ- لَوْ قَدْ قَرُبْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَشَفَعْتُ فِي أَحْوَجِكُمْ، لَا يَسْأَلُنِي الْيَوْمَ أَحَدٌ مِنْ أَبَوَاهُ إِلَّا أَخْبَرْتُهُ، فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ مَنْ أَبِي- فَقَالَ أَبُوكَ غَيْرُ الَّذِي تُدْعَى لَهُ أَبُوكَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ، فَقَامَ آخَرُ فَقَالَ مَنْ أَبِي يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ أَبُوكَ الَّذِي تُدْعَى لَهُ- ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا بَالُ الَّذِي يَزْعُمُ- أَنَّ قَرَابَتِي لَا تَنْفَعُ لَا يَسْأَلُنِي عَنْ أَبِيهِ- فَقَامَ إِلَيْهِ الثَّانِي فَقَالَ لَهُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِ اللَّهِ- وَ غَضَبِ رَسُولِهِ اعْفُ عَنِّي عَفَا اللَّهُ عَنْكَ- فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا- لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ إِلَى قَوْلِهِ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ.»
تفسير النسائى، ج 1، ص 452 و 453: «أنا محمود بن غيلان، حدّثنا النّضر، حدّثنا شعبة، عن موسى بن أنس، عن أنس بن مالك قال: بلغ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم عن أصحابه فخطب فقال: «عرضت عليّ الجنّة و النّار، فلم أر كاليوم في الخير و الشّرّ، و لو تعلمون ما أعلم لضحكتم قليلا، و لبكيتم كثيرا». قال: فما أتى على أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يوم أشدّ منه، قال: غطّوا رؤوسهم و لهم خنين، فقام عمر بن الخطّاب فقال: يا رسول اللّه، رضينا باللّه ربّا، و بالإسلام دينا، و بمحمّد نبيّا، فقام ذلك الرّجل فقال: من أبي، فقال: أبوك فلان قال: فنزلت يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ.»
فضائل الصحابة، ج 2، ص 878: «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، قثنا عَبْدُ الرَّزَّاقِ قثنا مَعْمَرٌ، عَنْ قَتَادَةَ قَالَ: رَأَى عُمَرُ امْرَأَةً فِي زِيِّهَا فَقَالَ: أَتَرَيْنَ قَرَابَتَكِ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تُغْنِي عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا؟ فَذَكَرَتْ ذَاكَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّهُ لَتَرْجُو شَفَاعَتِي صُدَا وَسَلْهَبُ».
فضائل الصحابة، ج 2، ص 879: «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، قثنا عَبْدُ الرَّزَّاقِ قَالَ: أنا مَعْمَرٌ، عَنْ خَلَّادِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِيهِ أَنَّهَا أُمُّ هَانِئِ ابْنَةُ أَبِي طَالِبٍ وَأَنَّهُ قَالَ: «إِنَّهُ لَتَرْغَبُ فِي شَفَاعَتِي خَاءُ وَحُكْمُ». قَالَ: عَبْدُ الرَّزَّاقِ خَاءُ وَحُكْمُ، قَبِيلَتَانِ: خَاءُ خَوْلَانَ وَحُكْمُ مُذْحِجٌ.»
المعجم الكبير، ج 24، ص 434: «حَدَّثَنَا زَكَرِيَّا بْنُ يَحْيَى السَّاجِيُّ، ثنا هُدْبَةُ بْنُ خَالِدٍ، ثنا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ، أَنَّ أُمَّ هَانِئٍ بِنْتَ أَبِي طَالِبٍ، خَرَجَتْ مُتَبَرِّجَةً قَدْ بَدَا قُرْطَاها، فَقَالَ لَهَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: اعْلَمِي فَإِنَّ مُحَمَّدًا لَا يُغْنِي عَنْكِ شَيْئًا، فَجَاءَتْ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرَتْهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّ شَفَاعَتِي لَا تَنَالُ أَهْلَ بَيْتِي، وَإِنَّ شَفَاعَتِي تَنَالُ حا، وَحُكْمَ» حا، وَحُكْمَ قَبِيلَتَانِ».
شرف المصطفى، ج 5، ص 356: «وأما حديث أم هانىء، فأخرجه الطبراني في الكبير [24/ 434] رقم 1060، و فيه: أن أم هانىء بنت أبي طالب خرجت متبرجة قد بدا قرطاها، فقال لها عمر بن الخطاب: اعلمي فإن محمدا لا يغني عنك شيئا، فجاءت إلى النبي صلى الله عليه وسلم فأخبرته، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما بال أقوام يزعمون أن شفاعتي لا تنال أهل بيتي، وإن شفاعتي تنال حا، وحكم، وفسرحا وحكم بالقبيلتين. قال الهيثمي في مجمع الزوائد [9/ 257]: مرسل، ورجاله ثقات.»
اسباب نزول القرآن، ص 213: «أخبرنا عمرو بن أبي عمرو المُزَكّي، قال: أخبرنا محمد بن مَكِّي، قال: حدَّثنا محمد بن يوسف، قال: حدَّثنا محمد بن إسماعيل البخاري، قال: حدَّثنا الفضل بن سهل، قال: حدَّثنا أبو النَّضْر، قال: حدَّثنا أبو خَيْثَمَة، قال: حدَّثنا أبو جُوَيْرِيَةَ، عن ابن عباس، قال: كان قوم يسألون النبي صلى اللَّه عليه و سلم استهزاء، فيقول الرجل: [مَنْ أبى؟ و يقول الرجل] تضل ناقته: أين ناقتي؟ فأنزل اللَّه تعالى فيهم هذه الآية: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ حتى فرغ من الآيات كلها.»
مستند 2
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 124: «قلنا: وسنده ضعيف جداً؛ فيه علتان: الأولى: عبد العزيز هذا؛ متروك، وكذبه ابن معين وغيره؛ كما في "التقريب". الثانية: قيس بن الربيع؛ ضعيف –أيضا-».
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 125: «قلنا: وسنده ضعيف جداً؛ لإعضاله، وضعف أسباط بن نصر.»
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 117: «أخرجه البخاري في صحيحه.
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 124: «حسنً لغیره. قلنا: وهذا مرسل رجاله ثقات، ويشهد له حديث أنس الذي مضى في أول الآية.»
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 124: «حسنً لغیره. قلنا: وهذا مرسل صحيح الإسناد، ويشهد له حديث أنس السابق.»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 54 و 55: «و أولى الأقوال بالصواب في ذلك قول من قال: نزلت هذه الآية من أجل إكثار السائلين رسول الله صلى الله عليه و سلم المسائل، كمسئلة ابن حذافة إياه من أبوه حذافة، و مسئلة سائله إذ قال:" إن الله فرض عليكم الحج": أ في كل عام؟ و ما أشبه ذلك من المسائل، لتظاهر الأخبار بذلك عن الصحابة و التابعين و عامة أهل التأويل، و أما القول الذي رواه مجاهد عن ابن عباس، فقول غير بعيد من الصواب، و لكن الأخبار المتظاهرة عن الصحابة و التابعين بخلافه، و كرهنا القول به من أجل ذلك. على أنه غير مستنكر أن تكون المسألة عن البحيرة و السائبة و الوصيلة و الحام كانت فيما سألوا النبي صلى الله عليه و سلم عنه من المسائل التي كره الله لهم السؤال عنها، كما كره الله لهم المسألة عن الحج، أكل عام هو أم عاما واحدا؟ و كما كره لعبد الله بن حذافة مسئلته عن أبيه، فنزلت الآية بالنهي عن المسائل كلها، فأخبر كل مخبر منهم ببعض ما نزلت الآية من آجله و أجل غيره. و هذا القول أولى الأقوال في ذلك عندي بالصحة، لأن مخارج الأخبار بجميع المعاني التي ذكرت صحاح، فتوجيهها إلى الصواب من وجوهها أولى».
التبيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 35 و 36: «قال ابن عباس و أنس و ابو هريرة و الحسن و قتادة و طاوس و السدي: أنه سأل رسول اللَّه (ص) رجل يقال له عبد اللَّه و كان يطعن في نسبه فقال: يا رسول اللَّه من أبي، فقال له حذافة. فنزلت الآية».
مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 386: «فقيل سأل الناس رسول الله (ص) حتى أحفوه بالمسألة فقام مغضبا خطيبا فقال سلوني فو الله لا تسألوني عن شيء إلا بينته لكم فقام رجل من بني سهم يقال له عبد الله بن حذافة و كان يطعن في نسبه فقال يا نبي الله من أبي فقال أبوك حذافة بن قيس فقام إليه رجل آخر فقال يا رسول الله أين أبي فقال في النار فقام عمر بن الخطاب و قبل رجل رسول الله (ص) و قال إنا يا رسول الله حديثو عهد بجاهلية و شرك فاعف عنا عفا الله عنك فسكن غضبه فقال أما و الذي نفسي بيده لقد صورت لي الجنة و النار آنفا في عرض هذا الحائط فلم أر كاليوم في الخير و الشر عن الزهري و قتادة عن أنس».
روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 39: «أخرج مسلم و غيره أنهم سألوا رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم حتى أحفوه في المسألة فصعد ذات يوم المنبر و قال: «لا تسألوني عن شيء إلا بينته لكم فلما سمعوا ذلك أزموا و رهبوا أن يكون بين يدي أمر قد حضر قال أنس رضي الله تعالى عنه: فجعلت أنظر يمينا و شمالا فإذا كل رجل لاف رأسه في ثوبه يبكي فأنشأ رجل كان إذا لاحى يدعى إلى غير أبيه فقال: يا رسول الله من أبي؟ قال: أبوك حذافة، ثم أنشأ عمر رضي الله تعالى عنه فقال: رضينا بالله تعالى ربا و بالإسلام دينا و بمحمد صلّى اللّه عليه و سلّم نبيا نعوذ بالله تعالى من الفتن ثم قال رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم: ما رأيت في الخير و الشر كاليوم قط إنه صورت لي الجنة و النار حتى رأيتهما دون الحائط».
المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ج 2، ص 245: «فقالت فرقة منهم أنس بن مالك و غيره: نزلت بسبب سؤال عبد اللّه بن حذافة السهمي، و ذلك أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم صعد المنبر مغضبا، فقال: لا تسألوني اليوم عن شيء إلا أخبرتكم به، فقام رجل فقال أين أنا؟ فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم: في النار فقام عبد اللّه بن حذافة السهمي و كان يطعن في نسبه، فقال من أبي؟ فقال: أبوك حذافة. قال القاضي أبو محمد رضي اللّه عنه: و في الحديث مما لم يذكر الطبري فقام آخر فقال من أبي؟ فقال أبوك سالم مولى أبي شيبة، فقام عمر بن الخطاب فجثا على ركبتيه و قال رضينا باللّه ربا و بالإسلام دينا و محمد نبيا نعوذ باللّه من الفتن، و بكى الناس من غضب رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم، و نزلت هذه الآية بسبب هذه الأسئلة. قال القاضي أبو محمد: و صعود رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم المنبر مغضبا إنما كان بسبب سؤالات الاعراب و الجهال و المنافقين، فكان منهم من يقول أين ناقتي؟ و آخر يقول ما الذي ألقى في سفري هذا؟ و نحو هذا مما هو جهالة أو استخفاف و تعنيت».
محاسن التاويل، ج 4، ص 261 و 263: «روى البخاريّ في سبب نزولها في (التفسير) عن أبي الجويرية عن ابن عباس قال: كان قوم يسألون رسول الله صلى اللّه عليه و سلم استهزاء. فيقول الرجل: من أبي؟ و يقول الرجل، تضلّ ناقته: أين ناقتي؟ فأنزل الله فيهم هذه الآية: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا ... حتى فرغ من الآية كلها. و أخرج أيضا عن موسى بن أنس عن أنس رضي اللّه عنه قال: خطب رسول الله صلى اللّه عليه و سلم خطبة ما سمعت مثلها قط، قال: لو تعلمون ما أعلم لضحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا ... قال: فغطّى أصحاب رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم وجوههم، لهم خنين. فقال رجل: من أبي؟ قال: فلان، فنزلت هذه الآية: لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ. و روى البخاريّ أيضا في كتاب (الفتن) عن قتادة: أنّ أنسا حدثهم قال: سألوا النبيّ صلى اللّه عليه و سلم حتى أحفوه بالمسألة. فصعد النبيّ صلى اللّه عليه و سلم ذات يوم المنبر فقال: لا تسألوني عن شيء إلّا بينت لكم. فجعلت أنظر يمينا و شمالا، فإذا كلّ رجل، رأسه في ثوبه يبكي. فأنشر رجل- كان إذ لا حي يدعى إلى غير أبيه- فقال: يا نبيّ الله! من أبي؟ فقال: أبوك حذاقة. ثم أنشأ عمر فقال: رضينا بالله ربّا، و بالإسلام دينا، و بمحمّد رسولا. نعوذ بالله من سوء الفتن. فقال النبيّ صلى اللّه عليه و سلم: ما رأيت في الخير و الشرّ كاليوم قط. إنه صوّرت لي الجنة و النار حتى رأيتهما دون الحائط. فكان قتادة يذكر هذا الحديث عند هذه الآية: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ. و في رواية: قال قتادة يذكر- بالبناء للمجهول- هذا الحديث ... إلخ و روى البخاريّ أيضا في كتاب (الاعتصام بالكتاب و السنّة) في باب ما يكره من كثرة السؤال، عن الزهريّ قال: أخبرني أنس بن مالك رضي الله عنه أنّ النبيّ صلى اللّه عليه و سلم خرج حين زاغت الشمس فصلّى الظهر. فلما سلّم قام إلى المنبر فذكر الساعة. و ذكر أن بين يديها أمورا عظاما. ثم قال: من أحب أن يسأل عن شيء فليسأل عنه، فو الله! لا تسألوني عن شيء إلا أخبرتكم به ما دمت في مقامي هذا. قال أنس: فأكثر الأنصار البكاء، و أكثر رسول الله صلى اللّه عليه و سلم أن يقول: فقال أنس: فقام إليه رجل فقال: أين مدخلي يا رسول الله! قال: النار. فقام عبد الله بن حذافة فقال: من أبي؟ يا رسول الله! قال: أبوك حذافة. قال: ثم أكثر أن يقول: سلوني. فبرك عمر على ركبتيه فقال: رضينا بالله ربا، و بالإسلام دينا، و بمحمد صلى اللّه عليه و سلم رسولا. قال: فسكت رسول الله صلى اللّه عليه و سلم حين قال عمر ذلك. ثم قال رسول الله صلى اللّه عليه و سلم: و الذي نفسي بيده! لقد عرضت عليّ الجنة و النار آنفا في عرض هذا الحائط و أنا أصلي. فلم أر كاليوم في الخير و الشر. و عند مسلم: قال ابن شهاب: أخبرني عبيد الله بن عبد الله بن عتبة قال: قالت أم عبد الله بن حذافة لعبد الله بن حذافة: ما سمعت بابن قطّ أعقّ منك. أ أمنت أن تكون أمك قد قارفت بعض ما تقارف نساء أهل الجاهلية، فتفضحها على أعين الناس؟ قال عبد الله بن حذافة: و الله! لو ألحقني بعبد أسود للحقته. و روى ابن جرير عن السدّي قال: غضب رسول الله صلى اللّه عليه و سلم يوما من الأيام فقام خطيبا فقال: سلوني.- نحو ما تقدم- و زاد: فقام إليه عمر فقبل رجله و قال: رضينا بالله ربا ... إلخ. و زاد: و بالقرآن إماما، فاعف عنا عفا الله عنك. فلم يزل به حتى رضي. و أخرج أيضا عن أبي هريرة قال: خرج رسول الله صلى اللّه عليه و سلم و هو غضبان محمارّ وجهه حتى جلس على المنبر. فقام إليه رجل فقال: أين أنا؟ قال: في النار.- نحو ما مرّ- و فيه: فنزلت: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا .. الآية. قال الحافظ ابن حجر في (الفتح): و بهذه الزيادة- أي على ما في البخاريّ من قول رجل للنبيّ صلى اللّه عليه و سلم: أين أنا؟ قال: في النار.- يتضح أن هذه القصة سبب نزول: لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ ... الآية، فإن المساءة في حق هذا جاءت صريحة، بخلافها في حق حدافة فإنه بطريق الجواز، أي: لو قدر أنه في نفس الأمر لم يكن لأبيه، فبيّن أباه الحقيقيّ، لافتضحت أمه، كما صرحت بذلك أمه حين عاتبته على هذا السؤال.»
فتح القدير، ج 2، ص 94: «أخرج البخاري و مسلم و غيرهما عن أنس قال: خطب النبي صلّى اللّه عليه و سلّم خطبة ما سمعت مثلها قط، فقال رجل: من أبي؟ فقال: فلان، فنزلت هذه الآية لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ. و أخرج البخاري و غيره نحوه من حديث ابن عباس. و قد بين هذا السائل في روايات أخر أنه عبد اللّه بن حذافة و أنه قال: من أبي؟ قال النبي صلّى اللّه عليه و سلّم: أبوك حذافة»
التحرير و التنوير، ج 5، ص 231 و 232: «و قد اختلفت الروايات في بيان نوع هذه الأشياء المسئول عنها و الصحيح من ذلك حديث موسى بن أنس بن مالك عن أبيه في «الصحيحين» قال: سأل الناس رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلّم- حتى أحفوه بالمسألة، فصعد المنبر ذات يوم فقال: «لا تسألونني عن شيء إلّا بيّنت لكم»، فأنشأ رجل كان إذا لا حى يدعى لغير أبيه، فقال: يا رسول اللّه من أبي قال: أبوك حذافة (أي فدعاه لأبيه الذي يعرف به)، و السائل هو عبد اللّه بن حذافة السّهمي، كما ورد في بعض روايات الحديث. و في رواية لمسلم عن أبي موسى: فقام رجل آخر فقال من أبي، قال: أبوك سالم مولى شيبة. و في بعض روايات هذا الخبر في غير الصحيح عن أبي هريرة أنّ رجلا آخر قام فقال: أين أبي. و في رواية: أين أنا؟ فقال: في النار. و في «صحيح البخاري» عن ابن عبّاس قال: كان قوم، أي من المنافقين، يسألون رسول اللّه استهزاء فيقول الرجل تضلّ ناقته: أين ناقتي، و يقول الرجل: من أبي، و يقول المسافر: ماذا ألقى في سفري، فأنزل اللّه فيهم هذه الآية: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ. قال الأئمّة: و قد انفرد به البخاري. و محمله أنّه رأي من ابن عباس، و هو لا يناسب افتتاح الآية بخطاب الذين آمنوا اللهمّ إلّا أن يكون المراد تحذير المؤمنين من نحو تلك المسائل عن غفلة من مقاصد المستهزئين، كما في قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا [البقرة: 104]، أو أريد بالذين آمنوا الذين أظهروا الإيمان، على أنّ لهجة الخطاب في الآية خالية عن الإيماء إلى قصد المستهزئين، بخلاف قوله: لا تَقُولُوا راعِنا [البقرة: 104] فقد عقّب بقوله: وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ».
الميزان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 155: «و فيه، أخرج ابن جرير و ابن أبي حاتم عن السدي: في قوله تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ، الآية» قال: غضب رسول الله ص يوما من الأيام- فقام خطيبا فقال: سلوني- فإنكم لا تسألوني عن شيء إلا أنبأتكم به- فقام إليه رجل من قريش من بني سهم- يقال له: عبد الله بن حذاقة- و كان يطعن فيه- فقال: يا رسول الله من أبي؟ فقال: أبوك فلان- فدعاه لأبيه فقام إليه عمر فقبل رجله- و قال: يا رسول الله رضينا بالله ربا و لك نبيا- و بالقرآن إماما فاعف عنا عفا الله عنك- فلم يزل به حتى رضي فيومئذ قال: الولد للفراش و للعاهر الحجر، و أنزل عليه: «قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ». أقول: و الرواية مروية بعدة طرق على اختلاف في متونها، و قد عرفت فيما تقدم أنها غير قابلة الانطباق على الآية.»
الميزان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 152 و 153: «و هذا الوجه و إن كان سليما في بادئ النظر لكنه لا يلائم قوله تعالى: «وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ» سواء قلنا: إن مفاده تجويز السؤال عن هذه الأشياء حين نزول القرآن، أو تشديد النهي عنه حين نزول القرآن بالدلالة على أن المجيب- و هو النبي ص- في غير حال نزول القرآن في سعة من أن لا يجيب عن هذه الأسئلة رعاية لمصلحة السائلين؛ لكنها أعني الأشياء المسئول عنها مكشوفة الحقيقة مرفوع عنها الحجاب لا محالة فلا تسألوا عنها حين ينزل القرآن البتة. أما عدم ملاءمته على المعنى الأول فلأن السؤال عن هذه الأشياء لما اشتمل على المفسدة بحسب طبعه فلا معنى لتجويزه حال نزول القرآن، و المفسدة هي المفسدة. و أما على المعنى الثاني فلأن حال نزول القرآن و إن كان حال البيان و الكشف عن ما يحتاج إلى الكشف و الإبداء غير أن هذه الخصيصة مرتبطة بحقائق المعارف و شرائع الأحكام و ما يجري مجراها، و أما تعيين أجل زيد و كيفية وفاة عمرو، و تشخيص من هو أبو فلان؟ و نحو ذلك فهي مما لا يرتبط به البيان القرآني، فلا وجه لتذييل النهي عن السؤال عن أشياء كذا و كذا بنحو قوله: «وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ» و هو ظاهر.»
مستند 3
مسند أحمد، ج 1، ص 554: «حدثنا منصور بن وَرْدان الأسدي حدثنا علي بن عبد الأعلى عن أبيه عن أبي البَخْتَري عن علي قال: لما نزلت هذه الآية: {وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا} قالوا: يا رسول الله، أفي كل عام؟ فسكت، فقالوا: أفي كل عام؟ فسكت، قال: ثم قالوا: أفي كل عام؟ فقال: "لا، ولو قلت نعمِ لوجبت"، فأنزل الله تعالى: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ} إلى آخر الآية.»
سنن الترمذي، ج 3، ص 169: «حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الأَشَجُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مَنْصُورُ بْنُ وَرْدَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الأَعْلَى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي البَخْتَرِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ: {وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ البَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا} [آل عمران: 97]، قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَفِي كُلِّ عَامٍ؟ «فَسَكَتَ»، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَفِي كُلِّ عَامٍ؟ قَالَ: "لَا، وَلَوْ قُلْتُ: نَعَمْ , لَوَجَبَتْ "، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ} [المائدة: 101] وَفِي البَابِ عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ، وَأَبِي هُرَيْرَةَ. حَدِيثُ عَلِيٍّ حَدِيثٌ غَرِيبٌ مِنْ هَذَا الوَجْهِ، سَمِعْتُ مُحَمَّدًا يَقُولُ: أَبُو الْبَخْتَرِيِّ لَمْ يُدْرِكْ عَلِيًّا. وَاسْمُ أَبِي البَخْتَرِيِّ سَعِيدُ بْنُ أَبِي عِمْرَانَ وَهُوَ سَعِيدُ بْنُ فَيْرُوزَ.»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 53 و 54: «حدثنا أبو كريب، قال: ثنا منصور بن وردان الأسدي، قال: ثنا علي بن عبد الأعلى، قال: لما نزلت هذه الآية: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قالوا: يا رسول الله أ في كل عام؟ فسكت، ثم قالوا: أ في كل عام؟ فسكت، ثم قال:"لا، و لو قلت نعم لوجبت "فأنزل الله هذه الآية: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ حدثنا أبو كريب، قال: ثنا عبد الرحمن بن سليمان، عن إبراهيم بن مسلم الهجري، عن ابن عياض، عن أبي هريرة، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: "إن الله كتب عليكم الحج" فقال رجل: أ في كل عام يا رسول الله؟ فأعرض عنه، حتى عاد مرتين أو ثلاثا. فقال: "من السائل؟ "فقال فلان، فقال:" و الذي نفسي بيده لو قلت نعم لوجبت، و لو وجبت عليكم ما أطقتموه، و لو تركتموه لكفرتم". فأنزل الله هذه الآية: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ حتى ختم الآية. حدثني محمد بن علي بن الحسن بن شقيق، قال سمعت أبي، قال: أخبرنا الحسين بن واقد، عن محمد بن زياد، قال: سمعت أبا هريرة يقول: خطبنا رسول الله صلى الله عليه و سلم فقال:" يا أيها الناس، كتب الله عليكم الحج". فقام محصن الأسدي، فقال: أ في كل عام يا رسول الله؟ فقال: "أما إني لو قلت نعم لوجبت، و لو وجبت ثم تركتم لضللتم. اسكتوا عنى ما سكت عنكم، فإنما هلك من كان قبلكم بسؤالهم و اختلافهم على أنبيائهم" فأنزل الله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ إلى آخر الآية. حدثنا ابن حميد، قال: ثنا يحيى بن واضح، قال: ثنا الحسين بن واقد، عن محمد بن زياد، قال: سمعت أبا هريرة يقول: خطبنا رسول الله صلى الله عليه و سلم، فذكر مثله، إلا أنه قام: فقام عكاشة بن محصن الأسدي. حدثنا زكريا بن يحيى بن أبان المصري، قال: ثنا أبو زيد عبد الرحمن بن أبي العمر، قال: ثنا أبو مطيع معاوية بن يحيى، عن صفوان بن عمرو، قال: ثني سليم بن عامر، قال: سمعت أبا أمامة الباهلي يقول: قام رسول الله صلى الله عليه و سلم في الناس فقال: "كتب عليكم الحج" فقام رجل من الأعراب، فقال: أ في كل عام؟ قال: فعلا كلام رسول الله صلى الله عليه و سلم و أسكت و أغضب و استغضب. فمكث طويلا ثم تكلم فقال: من السائل؟" فقال الأعرابي: أنا ذا، فقال:" ويحك ماذا يؤمنك أن أقول نعم، و لو قلت نعم لوجبت، و لو وجبت لكفرتم؟ ألا إنه إنما أهلك الذين قبلكم أئمة الحرج، و الله لو أني أحللت لكم جميع ما في الأرض و حرمت عليكم منها موضع خف لوقعتم فيه" قال: فأنزل الله تعالى عند ذلك يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إلى آخر الآية. حدثني محمد بن سعد، قال: ثني أبي، قال: ثني عمي، قال: ثني أبي، عن أبيه أب جد سعد، عن ابن عباس، قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ و ذلك أن رسول الله أذن في الناس، فقال: يا قوم، كتب عليكم الحج فقام رجل من بني أسد فقال: يا رسول الله، أ في كل عام؟ فأغضب رسول الله صلى الله عليه و سلم غضبا شديدا، فقال "و الذي نفس محمد بيده لو قلت نعم لوجبت، و لو وجبت ما استطعتم، و إذن لكفرتم فاتركوني ما تركتكم، فإذا أمرتكم بشيء فافعلوا، و إذا نهيتكم عن شيء فانتهوا عنه". فأنزل الله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ نهاهم أن يسألوا عن مثل الذي سألت النصارى من المائدة، فأصبحوا بها كافرين؛ فنهى الله تعالى عن ذلك، و قال: لا تسألوا عن أشياء إن نزل القرآن فيها بتغليظ ساءكم ذلك، و لكن انتظروا فإذا نزل القرآن فإنكم لا تسألون عن شيء إلا وجدتم تبيانه. حدثني المثني، قال: ثنا عبد الله بن صالح، قال: ثني معاوية بن صالح، قال: ثنا علي بن أبي طلحة، عن أبن عباس، قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ قال: لما أنزلت آية الحج، نادى النبي صلى الله عليه و سلم في الناس، فقال "يا أيها الناس، إن الله قد كتب عليكم الحج فحجوا فقالوا: يا رسول الله، أعاما واحدا أم كل عام؟ فقال "لا بل عاما واحدا، و لو قلت كل عام لوجبت، و لو وجبت لكفرتم.»
الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 4، ص 114: «و قال علي و أبو أمامة الباهلي: خطب بنا رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم و قال: «إن اللّه كتب عليكم الحج». فقام رجل من بني أسد يقال له عكاشة بن محسن فقال: أ في كل عام يا رسول اللّه؟ فأعرض عنه حتى عاد مرتين أو ثلاثا، فقال (عليه السلام): «ويحك و ما يؤمنك أن أقول نعم، و اللّه لو قلت نعم لوجبت، و لو أوجبت ما استطعتم و لو تركتم لكفرتم فاتركوني كما تركتكم فإنما هلك من كان قبلكم بكثرة سؤالهم و اختلافهم على أنبيائهم فإذا أمرتكم بشيء، فأتوا منه ما استطعتم، فإذا نهيتكم عن شيء فاجتنبوه» و قال مجاهد: نزلت هذه الآية حين قالوا لرسول اللّه عن البحيرة و السائبة ألا ترى يقول بعد ذلك ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لاسائِبَةٍ الآيه».
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج 3، ص 185: «و قال الإمام أحمد: حدثنا منصور بن وردان الأسدي، حدثنا علي بن عبد الأعلى عن أبيه، عن أبي البختري و هو سعيد بن فيروز، عن علي قال: لما نزلت هذه الآية وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قالوا: يا رسول اللّه، أفي كل عام؟ فسكت، فقالوا: أفي كل عام؟ فسكت، قال: ثم قالوا: أفي كل عام؟ فقال «لا»، و لو قلت: نعم لوجبت و لو وجبت لم استطعتم فأنزل اللّه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ الآية، و كذا رواه الترمذي و ابن ماجة من طريق منصور بن وردان به، و قال الترمذي: غريب من هذا الوجه، و سمعت البخاري يقول: أبو البختري لم يدرك عليا. و قال ابن جرير: حدثنا أبو كريب، حدثنا عبد الرحيم بن سليمان عن إبراهيم بن مسلم الهجري، عن أبي عياض، عن أبي هريرة قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم «إن اللّه كتب عليكم الحج» فقال رجل: أفي كل عام يا رسول اللّه؟ فأعرض عنه حتى عاد مرتين أو ثلاثا، فقال «من السائل؟» فقال: فلان، فقال «و الذي نفسي بيده، لو قلت: نعم لوجبت، و لو وجبت عليكم ما أطقتموه، و لو تركتموه لكفرتم»، فأنزل اللّه عز و جل: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ حتى ختم الآية، ثم رواه ابن جرير من طريق الحسين بن واقد عن محمد بن زياد، عن أبي هريرة و قال: فقام محصن الأسدي، و في رواية من هذه الطريق عكاشة بن محصن، و هو أشبه، و إبراهيم بن مسلم الهجري ضعيف. و قال ابن جرير أيضا: حدثني زكريا بن يحيى بن أبان المصري، حدثنا أبو زيد عبد الرحمن بن أبي الغمر، حدثنا ابن مطيع معاوية بن يحيى عن صفوان بن عمرو، حدثني سليم بن عامر قال: سمعت أبا أمامة الباهلي يقول: قام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم في الناس، فقال «كتب عليكم الحج» فقام رجل من الأعراب فقال: أفي كل عام؟ قال: فغلق كلام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم، و أسكت، و أغضب و استغضب، و مكث طويلا، ثم تكلم فقال «من السائل؟» فقال الأعرابي: أنا ذا، فقال «ويحك ماذا يؤمنك أن أقول نعم؟ و اللّه لو قلت: نعم لوجبت، و لو وجبت لكفرتم، ألا إنه إنما أهلك الذين من قبلكم أئمة الحرج، و اللّه لو أني أحللت لكم جميع ما في الأرض و حرمت عليكم منها موضع خف، لوقعتم فيه» قال: فأنزل اللّه عند ذلك يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ إلى آخر الآية. في إسناده ضعف».
بحر العلوم، ج 1، ص 421: «روي عن أبي هريرة و عبد اللّه بن عباس و غيرهما أن النبي صلى اللّه عليه و سلم لما قرأ: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ [آل عمران: 97] و قال: «يا أيها الناس كتب عليكم الحج» فقام رجل فقال: في كل عام يا رسول اللّه؟ فأعرض عنه. ثم عاد فقال: «و الّذي نفسي بيده لو قلت نعم لوجب، و لو وجب ما استطعتموه، و لو تركتموه لكفرتم» ثم قال: «إنّما هي حجّة واحدة أو قال: مرّة واحدة». و نزل: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُم».
التبيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 36: «و قال أبو هريرة و مجاهد: نزلت حين سألوا عن أمر الحج لما انزل «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» فقالوا: في كل عام؟ قال: لا و لو قلت نعم لوجب.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 4، ص 1217: «حدثنا أبو سعيد الأشج، ثنا منصور بن وردان الأسدي عن علي بن عبد الأعلى عن أبيه عن أبي البختري عن علي قال: لما نزلت وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قالوا: يا رسول الله الحج كل عام. فسكت فنزلت يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُم».
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 54 : «و قال آخرون: بل نزلت هذه الآية من أجل أنهم سألوا رسول الله صلى الله عليه و سلم عن البحيرة و السائبة و الوصيلة و الحامي ذكر من قال ذلك: حدثني إسحاق بن إبراهيم بن حبيب بن الشهيد، قال: ثنا عتاب بن بشير، عن خصيف، عن مجاهد، عن ابن عباس لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ قال: هي البحيرة و السائبة و الوصيلة و الحام. ألا ترى أنه يقول بعد ذلك: ما جعل الله من كذا و لا كذا؟ قال: و أما عكرمة فإنه قال: إنهم كانوا يسألونه عن الآيات فنهوا عن ذلك. ثم قال: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ قال: فقلت: قد حدثني مجاهد بخلاف هذا عن ابن عباس، فما لك تقول هذا؟ فقال هيه. حدثنا ابن وكيع، قال: ثنا يزيد بن هارون، عن ابن عون، عن عكرمة، قال: هو الذي سأل رسول الله صلى الله عليه و سلم: من أبي؟ و قال سعيد بن جبير: هم الذين سألوا رسول الله صلى الله عليه و سلم عن البحيرة و السائبة.»
تفسیر نمونه، ص 5، ص 103: «بحيره به حيوانى مىگفتند كه پنج بار زائيده بود و پنجمين آنها ماده- و به روايتى نر- بود، گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى مىدادند، و آن را بحال خود آزاد مىگذاشتند و از كشتن آن صرف نظر مىكردند. " بحيره" از ماده" بحر" به معنى وسعت و گسترش است، و اينكه عرب دريا را بحر مىگويد به خاطر وسعت آن است، و اينكه بحيره را به اين نام مىناميدند به خاطر شكاف وسيعى بود كه در گوش آن ايجاد مىكردند. سائبه شترى بوده كه دوازده- و به روايتى ده- بچه مىآورد، آن را آزاد مىساختند و حتى كسى سوار بر آن نمىشد و بهر چراگاهى وارد مىشد آزاد بود و از هر آبگاه و چشمهاى آب مىنوشيد كسى حق مزاحمت آن را نداشت، تنها گاهى از شير آن مىدوشيدند و به مهمان مىدادند (از ماده سيب به معنى جريان آب و آزادى در راه رفتن است).»
الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 4، ص 114: «و قال مجاهد: نزلت هذه الآية حين قالوا لرسول اللّه عن البحيرة و السائبة ألا ترى يقول بعد ذلك ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ الآيه».
مستند 4
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 123: «قلنا: وسنده ضعيف؛ للانقطاع بين أبي البختري وعلي.»
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 120: «قلنا: وهذا إسناد واه بمرة؛ مسلسل بالعوفيين الضعفاء... قلنا: وسنده ضعيف من أجل عبد الله هذا كاتب الليث, وليس هذا الحديث من رواية الجهابذة عنه؛ كأبي حاتم وأبي زرعة والبخاري ونحوهم».
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 119: «قلنا: وسنده صحيح، وأصله في "صحيح مسلم" (2/ 975 رقم 1337) دون التصريح بسبب النزول».
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 122: «قلنا: وهذا سند حسن؛ رجاله ثقات غير معاوية هذا؛ فيه كلام، وحديثه لا ينزل عن رتبة الحسن، ولخصه الحافظ بقوله: "صدوق له أوهام».
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 53 و 54: «حدثنا أبو كريب، قال: ثنا منصور بن وردان الأسدي، قال: ثنا علي بن عبد الأعلى، قال: لما نزلت هذه الآية: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قالوا: يا رسول الله أ في كل عام؟ فسكت، ثم قالوا: أ في كل عام؟ فسكت، ثم قال:" لا، و لو قلت نعم لوجبت" فأنزل الله هذه الآية: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ حدثنا أبو كريب، قال: ثنا عبد الرحمن بن سليمان، عن إبراهيم بن مسلم الهجري، عن ابن عياض، عن أبي هريرة، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم:" إن الله كتب عليكم الحج" فقال رجل: أ في كل عام يا رسول الله؟ فأعرض عنه، حتى عاد مرتين أو ثلاثا. فقال:" من السائل؟" فقال فلان، فقال:" و الذي نفسي بيده لو قلت نعم لوجبت، و لو وجبت عليكم ما أطقتموه، و لو تركتموه لكفرتم". فأنزل الله هذه الآية: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ حتى ختم الآية. حدثني محمد بن علي بن الحسن بن شقيق، قال سمعت أبي، قال: أخبرنا الحسين بن واقد، عن محمد بن زياد، قال: سمعت أبا هريرة يقول: خطبنا رسول الله صلى الله عليه و سلم فقال:" يا أيها الناس، كتب الله عليكم الحج". فقام محصن الأسدي، فقال: أ في كل عام يا رسول الله؟ فقال:" أما إني لو قلت نعم لوجبت، و لو وجبت ثم تركتم لضللتم. اسكتوا عنى ما سكت عنكم، فإنما هلك من كان قبلكم بسؤالهم و اختلافهم على أنبيائهم" فأنزل الله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ إلى آخر الآية. حدثنا ابن حميد، قال: ثنا يحيى بن واضح، قال: ثنا الحسين بن واقد، عن محمد بن زياد، قال: سمعت أبا هريرة يقول: خطبنا رسول الله صلى الله عليه و سلم، فذكر مثله، إلا أنه قام: فقام عكاشة بن محصن الأسدي. حدثنا زكريا بن يحيى بن أبان المصري، قال: ثنا أبو زيد عبد الرحمن بن أبي العمر، قال: ثنا أبو مطيع معاوية بن يحيى، عن صفوان بن عمرو، قال: ثني سليم بن عامر، قال: سمعت أبا أمامة الباهلي يقول: قام رسول الله صلى الله عليه و سلم في الناس فقال:" كتب عليكم الحج" فقام رجل من الأعراب، فقال: أ في كل عام؟ قال: فعلا كلام رسول الله صلى الله عليه و سلم و أسكت و أغضب و استغضب. فمكث طويلا ثم تكلم فقال: من السائل؟" فقال الأعرابي: أنا ذا، فقال:" ويحك ماذا يؤمنك أن أقول نعم، و لو قلت نعم لوجبت، و لو وجبت لكفرتم؟ ألا إنه إنما أهلك الذين قبلكم أئمة الحرج، و الله لو أني أحللت لكم جميع ما في الأرض و حرمت عليكم منها موضع خف لوقعتم فيه" قال: فأنزل الله تعالى عند ذلك يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إلى آخر الآية. حدثني محمد بن سعد، قال: ثني أبي، قال: ثني عمي، قال: ثني أبي، عن أبيه أب جد سعد، عن ابن عباس، قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ و ذلك أن رسول الله أذن في الناس، فقال: يا قوم، كتب عليكم الحج فقام رجل من بني أسد فقال: يا رسول الله، أ في كل عام؟ فأغضب رسول الله صلى الله عليه و سلم غضبا شديدا، فقال" و الذي نفس محمد بيده لو قلت نعم لوجبت، و لو وجبت ما استطعتم، و إذن لكفرتم فاتركوني ما تركتكم، فإذا أمرتكم بشيء فافعلوا، و إذا نهيتكم عن شيء فانتهوا عنه". فأنزل الله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ نهاهم أن يسألوا عن مثل الذي سألت النصارى من المائدة، فأصبحوا بها كافرين؛ فنهى الله تعالى عن ذلك، و قال: لا تسألوا عن أشياء إن نزل القرآن فيها بتغليظ ساءكم ذلك، و لكن انتظروا فإذا نزل القرآن فإنكم لا تسألون عن شيء إلا وجدتم تبيانه. حدثني المثني، قال: ثنا عبد الله بن صالح، قال: ثني معاوية بن صالح، قال: ثنا علي بن أبي طلحة، عن أبن عباس، قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ قال: لما أنزلت آية الحج، نادى النبي صلى الله عليه و سلم في الناس، فقال" يا أيها الناس، إن الله قد كتب عليكم الحج فحجوا فقالوا: يا رسول الله، أعاما واحدا أم كل عام؟ فقال" لا بل عاما واحدا، و لو قلت كل عام لوجبت، و لو وجبت لكفرتم.»
التبيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 36: «و قال أبو هريرة و مجاهد: نزلت حين سألوا عن أمر الحج لما انزل «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» فقالوا: في كل عام؟ قال: لا و لو قلت نعم لوجب.»
روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 39: «فكما أن السؤال عن الأمور الواقعة مستتبع لإبدائها كذلك السؤال عن تلك التكاليف مستتبع لإيجابها عليهم بطريق التشديد لإساءتهم الأدب و تركهم ما هو الأولى بهم من الاستسلام لأمر الله تعالى من غير بحث فيه و لا تعرض لكيفيته و كميته ففي صحيح مسلم عن أبي هريرة رضي الله تعالى عنه قال: «خطبنا رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم فقال أيها الناس قد فرض الله تعالى عليكم الحج فحجوا» فقال رجل- و هو كما قال ابن الهمام الأقرع بن حابس، و صرح به أحمد و الدارقطني و الحاكم في حديث صحيح رووه على شرط الشيخين «أكل عام يا رسول الله فسكت عليه الصلاة و السلام حتى قالها ثلاثا فقال صلّى اللّه عليه و سلّم: لو قلت: نعم لو جبت و لما استطعتم ثم قال صلّى اللّه عليه و سلّم: ذروني ما تركتكم فإنما هلك من كان قبلكم بكثرة سؤالهم و اختلافهم على أنبيائهم فإذا أمرتكم بشيء فأتوا منه ما استطعتم و إذا نهيتكم عن شيء فدعوه» و ذكر كما قال ابن حبان أن الآية نزلت لذلك.»
الميزان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 154 و 155: «في الدر المنثور،: أخرج ابن جرير و أبو الشيخ و ابن مردويه عن أبي هريرة قال: خطبنا رسول الله ص فقال: يا أيها الناس كتب الله عليكم الحج- فقام عكاشة بن محصن الأسدي- فقال: أ في كل عام يا رسول الله؟ قال: أما إني لو قلت: نعم لوجبت، و لو وجبت ثم تركتم لضللتم- اسكتوا عني ما سكت عنكم- فإنما هلك من كان قبلكم بسؤالهم- و اختلافهم على أنبيائهم- فأنزل الله: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا- لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» إلى آخر الآية. أقول: و روي القصة عن أبي هريرة و أبي أمامة و غيرهما عدة من الرواة، و رويت في المجمع و غيره من كتب الخاصة، و هي تنطبق على ما قدمناه في البيان المتقدم.»
مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 386: «قيل خطب رسول الله (ص) فقال إن الله كتب عليكم الحج فقام عكاشة بن محصن و قيل سراقة بن مالك فقال أ في كل عام يا رسول الله فأعرض عنه حتى عاد مرتين أو ثلاثا فقال رسول الله ويحك و ما يؤمنك أن أقول نعم و الله لو قلت نعم لوجبت و لو وجبت ما استطعتم و لو تركتم لكفرتم فاتركوني كما تركتكم فإنما هلك من كان قبلكم بكثرة سؤالهم و اختلافهم على أنبيائهم فإذا أمرتكم بشيء فأتوا منه ما استطعتم و إذا نهيتكم عن شيء فاجتنبوه عن علي بن أبي طالب (ع)».
روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 39: «ففي صحيح مسلم عن أبي هريرة رضي الله تعالى عنه قال: «خطبنا رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم فقال أيها الناس قد فرض الله تعالى عليكم الحج فحجوا» فقال رجل- و هو كما قال ابن الهمام الأقرع بن حابس، و صرح به أحمد و الدارقطني و الحاكم في حديث صحيح رووه على شرط الشيخين «أكل عام يا رسول الله فسكت عليه الصلاة و السلام حتى قالها ثلاثا فقال صلّى اللّه عليه و سلّم: لو قلت: نعم لو جبت و لما استطعتم ثم قال صلّى اللّه عليه و سلّم: ذروني ما تركتكم فإنما هلك من كان قبلكم بكثرة سؤالهم و اختلافهم على أنبيائهم فإذا أمرتكم بشيء فأتوا منه ما استطعتم و إذا نهيتكم عن شيء فدعوه».
المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ج 2، ص 245: «و قال علي بن أبي طالب و أبو هريرة و أبو أمامة الباهلي و ابن عباس، في لفظهم اختلاف، و المعنى واحد. خطب رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم الناس فقال: أيها الناس كتب عليكم الحج و قرأ عليهم وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا [آل عمران: 97] قال علي: فقالوا يا رسول اللّه: أفي كل عام؟ فسكت، فأعادوا، قال: لا و لو قلت نعم، لوجبت، و قال أبو هريرة: فقال عكاشة بن محصن و قال مرة فقال محصن الأسدي، و قال غيره فقام رجل من بني أسد، و قال بعضهم فقام أعرابي فقال يا رسول اللّه، أفي كل عام؟ فسكت رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم، ثم قال: من السائل؟ فقيل فلان، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم، «لو قلت نعم لوجبت و لو وجبت لم تطيقوه، و لو تركتموه، لهلكتم» فنزلت هذه الآية بسبب ذلك، و يقوي هذا حديث سعد بن أبي وقاص أن النبي عليه السلام قال: «إن أعظم المسلمين على المسلمين جرما من سأل عن شيء لم يحرم فحرم من أجل مسألته» و روي عن ابن عباس أنه قال: نزلت الآية بسبب قوم سألوا عن البحيرة و السائبة و الوصيلة و نحو هذا من أحكام الجاهلية، و قاله سعيد بن جبير.»
التحرير و التنوير، ج 5، ص 231 و 232: «روى الترمذي و الدار قطني عن علي بن أبي طالب لمّا نزلت وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ [آل عمران: 97] قالوا: يا رسول اللّه في كلّ عام، فسكت، فأعادوا. فقال: لا، و لو قلت: نعم لوجبت، فأنزل اللّه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ قال: هذا حديث حسن غريب. و روى الطبري قريبا منه عن أبي أمامة و عن ابن عباس. و تأويل هذه الأسانيد أنّ الآية تليت عند وقوع هذا السؤال و إنّما كان نزولها قبل حدوثه فظنّها الراوون نزلت حينئذ. و تأويل المعنى على هذا أنّ الأمّة تكون في سعة إذا لم يشرع لها حكم، فيكون الناس في سعة الاجتهاد عند نزول الحادثة بهم بعد الرسول- صلى اللّه عليه و سلّم-، فإذا سألوا و أجيبوا من قبل الرسول- صلى اللّه عليه و سلّم- تعيّن عليهم العمل بما أجيبوا به. و قد تختلف الأحوال و الأعصار فيكونون في حرج إن راموا تغييره؛ فيكون معنى إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ على هذا الوجه أنّها تسوء بعضهم أو تسوءهم في بعض الأحوال إذا شقّت عليهم. و روى مجاهد عن ابن عباس: نزلت في قوم سألوا رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلّم- عن البحيرة و السائبة و الوصيلة و الحامي. و قال مثله سعيد بن جبير و الحسن.»
محاسن التاويل، ج 4، ص 263: «روى الإمام أحمد و الترمذيّ عن أبي البختريّ عن عليّ رضي اللّه عنه قال: لما نزلته هذه الآية وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قالوا: يا رسول الله! أفي كل عام؟ فسكت، فقالوا: أفي كلّ عام؟ فسكت، قال ثم قالوا: أفي كلّ عام؟ فقال: لا. و لو قلت نعم لوجبت. و لو وجبت لما استطعتم. فأنزل اللّه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا ... الآية. قال الترمذيّ: غريب و سمعت البخاريّ يقول: أبو البختريّ لم يدرك عليّا. و روى ابن جرير و نحوه عن أبي هريرة و أبي أمامة، و كذا عن ابن عباس».
فتح القدير، ج 2، ص 94 و 95: «و أخرج ابن حبّان عن أبي هريرة أن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم خطب فقال: «يا أيها الناس إن اللّه قد افترض عليكم الحجّ، فقام رجل، فقال: أكل عام يا رسول اللّه؟ فسكت عنه، فأعادها ثلاث مرات، فقال: لو قلت نعم لوجبت، و لو وجبت ما قمتم بها، ذروني ما تركتكم فإنما هلك الذين قبلكم بكثرة سؤالهم و اختلافهم على أنبيائهم، فإذا نهيتكم عن شيء فاجتنبوه، و إذا أمرتكم بشيء فأتوا منه ما استطعتم» و ذلك أن هذه الآية: أعني لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ نزلت في ذلك. و قد أخرج عنه نحو هذا ابن جرير و أبو الشيخ و ابن مردويه. و أخرج ابن جرير و الطبراني و ابن مردويه عن أبي أمامة الباهلي نحوه. و أخرج ابن مردويه عن أبي مسعود نحوه أيضا. و أخرج ابن مردويه عن ابن عباس نحوه أيضا. و أخرج أحمد و الترمذي و ابن ماجة و ابن المنذر و ابن أبي حاتم و الدارقطني و الحاكم و ابن مردويه عن عليّ نحوه، و كل هؤلاء صرحوا في أحاديثهم أن الآية نزلت في ذلك. و أخرج البخاري و مسلم و غيرهما عن سعد بن أبي وقاص قال: كانوا يسألون عن الشيء و هو لهم حلال، فما زالوا يسألون حتى يحرم عليهم، و إذا حرّم عليهم وقعوا فيه. و أخرج ابن المنذر عنه قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: «أعظم المسلمين في المسلمين جرما من سأل عن شيء لم يحرّم فيحرم من أجل مسألته». و أخرج ابن جرير و ابن المنذر و الحاكم و صححه عن أبي ثعلبة الخشني قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: «إن اللّه حدّ حدودا فلا تعتدوها، و فرض لكم فرائض فلا تضيّعوها، و حرّم أشياء فلا تنتهكوها، و ترك أشياء في غير نسيان و لكن رحمة لكم فاقبلوها و لا تبحثوا عنها». و أخرج سعيد بن منصور و ابن جرير و ابن المنذر و أبو الشيخ و ابن مردويه عن ابن عباس في قوله: لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ قال: البحيرة و السّائبة و الوصيلة و الحاكم. و أخرج البخاري و مسلم و غيرهما عن سعيد بن المسيب قال: البحيرة: التي يمنع درّها للطواغيت و لا يحلبها أحد من الناس؛ و السائبة: كانوا يسيبونها لآلهتهم لا يحمل عليها شيء؛ و الوصيلة: الناقة البكر تبكر في أوّل نتاج الإبل ثم تثني بعد بأنثى.»
مستند 5
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 54 و 55: «و أولى الأقوال بالصواب في ذلك قول من قال: نزلت هذه الآية من أجل إكثار السائلين رسول الله صلى الله عليه و سلم المسائل، كمسئلة ابن حذافة إياه من أبوه حذافة، و مسئلة سائله إذ قال:" إن الله فرض عليكم الحج": أ في كل عام؟ و ما أشبه ذلك من المسائل، لتظاهر الأخبار بذلك عن الصحابة و التابعين و عامة أهل التأويل، و أما القول الذي رواه مجاهد عن ابن عباس، فقول غير بعيد من الصواب، و لكن الأخبار المتظاهرة عن الصحابة و التابعين بخلافه، و كرهنا القول به من أجل ذلك. على أنه غير مستنكر أن تكون المسألة عن البحيرة و السائبة و الوصيلة و الحام كانت فيما سألوا النبي صلى الله عليه و سلم عنه من المسائل التي كره الله لهم السؤال عنها، كما كره الله لهم المسألة عن الحج، أكل عام هو أم عاما واحدا؟ و كما كره لعبد الله بن حذافة مسئلته عن أبيه، فنزلت الآية بالنهي عن المسائل كلها، فأخبر كل مخبر منهم ببعض ما نزلت الآية من آجله و أجل غيره. و هذا القول أولى الأقوال في ذلك عندي بالصحة، لأن مخارج الأخبار بجميع المعاني التي ذكرت صحاح، فتوجيهها إلى الصواب من وجوهها أولى».
روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 39: «فكما أن السؤال عن الأمور الواقعة مستتبع لإبدائها كذلك السؤال عن تلك التكاليف مستتبع لإيجابها عليهم بطريق التشديد لإساءتهم الأدب و تركهم ما هو الأولى بهم من الاستسلام لأمر الله تعالى من غير بحث فيه و لا تعرض لكيفيته و كميته ففي صحيح مسلم عن أبي هريرة رضي الله تعالى عنه قال: «خطبنا رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم فقال أيها الناس قد فرض الله تعالى عليكم الحج فحجوا» فقال رجل- و هو كما قال ابن الهمام الأقرع بن حابس، و صرح به أحمد و الدارقطني و الحاكم في حديث صحيح رووه على شرط الشيخين «أكل عام يا رسول الله فسكت عليه الصلاة و السلام حتى قالها ثلاثا فقال صلّى اللّه عليه و سلّم: لو قلت: نعم لو جبت و لما استطعتم ثم قال صلّى اللّه عليه و سلّم: ذروني ما تركتكم فإنما هلك من كان قبلكم بكثرة سؤالهم و اختلافهم على أنبيائهم فإذا أمرتكم بشيء فأتوا منه ما استطعتم و إذا نهيتكم عن شيء فدعوه» و ذكر كما قال ابن حبان أن الآية نزلت لذلك.»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (بیتا). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- الطبرانی، أبو القاسم. (۱۴۱۵). المعجم الكبير (ج ۱–25). القاهره: مكتبة ابن تيمية.
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (بیتا). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (بیتا). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- احمد بن حنبل. (۱۴۰۳). فضائل الصحابة (ج 2). بیروت: مؤسسة الرسالة.
- احمد بن حنبل. (۱۴۱۶). مسند احمد بن حنبل (ج ۱–8). القاهره: دار الحدیث.
- الترمذي. (۱۳۹۵). سنن الترمذي (ج ۱–5). مصر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي.
- الخركوشي، أبو سعد. (۱۴۲۴). شرف المصطفى (ج ۱–6). مکه: دار البشائر الإسلامية.
- الهلالي، سليم بن عيد. (۱۴۲۵). الاستيعاب في بيان الأسباب (ج ۱–3). السعودية: دار ابن الجوزي للنشر والتوزيع.
- بخاری. (۱۴۲۲). صحیح البخاری (ج ۱–9). دار طوق النجاة.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (بیتا). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- شوکانی، محمد. (بیتا). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- طباطبایی، محمدحسین. (بیتا). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- طوسی، محمد بن حسن. (بیتا). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- قاسمی، جمالالدین. (بیتا). محاسن التأویل (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- قمی، علی بن ابراهیم. (۱۳۶۳). تفسير القمي (ج ۱–2). قم: دار الکتاب.
- مسلم بن الحجاج. (بیتا). صحیح مسلم (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- مقاتل بن سلیمان. (بیتا). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- مکارم شیرازی، ناصر. (۱۳۸۰). تفسیر نمونه (ج ۱–28). تهران: دار الکتب الإسلامیة.
- نسائی، احمد بن علی. (بیتا). تفسیر النسایی (ج ۱–2). بیروت: مؤسسة الکتب الثقافیة.
- واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.
منابع
- ↑ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ ترتیب ذکر اسباب نزول بر اساس درجه اعتبار نیست.
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 1، ص 508؛ صحیح البخاری، بخاری، ج 6، ص 54؛ صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج، ج 4، ص 1832؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1218؛ تفسیر النسائی، نسائی، ج 1، ص 452؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 1، ص 421 و 422؛ تفسير القمي، قمی، ج 1، ص 188؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 51 و 53؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 4، ص 35 و 36؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 4، ص 113؛ اسباب النزول، واحدی، ص 213؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 183 و 184
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 1، ص 508؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1218؛ تفسیر النسائی، نسائی، ج 1، ص 452؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 1، ص 421؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 51
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1219؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 183؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 53
- ↑ تفسير القمي، قمی، ج 1، ص 188
- ↑ فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج 2، ص 878 و 879؛ المعجم الكبير، الطبراني، ص 24، ص 434؛ شرف المصطفى، الخركوشي، ج 5، ص 356
- ↑ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 4، ص 113؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 53
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1218؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 51
- ↑ اسباب النزول، واحدی، ص 213
- ↑ الاستيعاب في بيان الأسباب، الهلالي، ج 2، ص 124 و 125
- ↑ الاستيعاب في بيان الأسباب، الهلالي، ج 2، ص 117 و 124
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 4، ص 39؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 2، ص 245؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 4، ص 261 - 263؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 2، ص 94
- ↑ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 5، ص 231
- ↑ جامع البيان فى تفسير القرآن، ج7، ص 54 و 55
- ↑ المیزان، طباطبایی، ج 6، ص 155؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 3، ص 386؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 4، ص 36
- ↑ ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 5، ص 232
- ↑ المیزان، طباطبایی، ج 6، ص 153
- ↑ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج 1، ص 554؛ سنن الترمذي، الترمذي، ج 3، ص 169؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 4، ص 114؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 1، ص 421؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 53 و 54؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 4، ص 36؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 184 - 186
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1217
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 53 و 54؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 4، ص 113؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 184 - 186
- ↑ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 4، ص 114؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 54
- ↑ تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ص 5، ص 103
- ↑ الاستيعاب في بيان الأسباب، الهلالي، ج 2، ص 120 و 123
- ↑ الاستيعاب في بيان الأسباب، الهلالي، ج 2، ص 119 و 122
- ↑ ۲۶٫۰ ۲۶٫۱ روح المعاني، آلوسی، ج 4، ص 39
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 53 و 54؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 4، ص 36؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 3، ص 386؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 2، ص 245؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 2، ص 95؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 4، ص 263
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 4، ص 39؛ المیزان، طباطبایی، ج 6، ص 154 و 155
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 54 و 55
نظرات