سبب نزول سوره إسراء آیات 76 و 77
آیات مربوط به سبب نزول
«وَ إِنْ كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَ إِذًا لَايَلْبَثُونَ خِلَافَكَ إِلَّا قَلِيلًا (76) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا وَ لَاتَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا (77)» (الإسراء، 76 و 77) (و چيزى نمانده بود كه تو را از اين سرزمين بَركَنَند تا تو را از آنجا بيرون سازند، و در آنصورت آنان [هم] پس از تو جز [زمان] اندكى نمىماندند؛ (76) سنّتى كه همواره در ميان [امتهای] فرستادگانى كه پيش از تو گسيل داشتهايم [جارى] بوده است، و براى سنت [و قانون] ما تغييرى نخواهى يافت.) (77)[۱]
خلاصه سبب نزول
برای نزول آیات 76 و 77 سوره إسراء دو سبب نقل شده است: 1. توطئه یهود برای اخراج پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) از مدینه. آنان به حضرت گفتند، اگر در ادعای نبوت راستگویی، باید به شام هجرت کنی؛ چراکه همه انبیا در آنجا مبعوث شدند. رسول اکرم با تأیید سخن آنان بهسوی تبوک حرکت کردند و سپس آیات نازل شد و ایشان را از نیت پلید آنها آگاه ساخت. سند روایت بهجهت افتادن نام برخی از ناقلان، ضعیف، و از نظر محتوا با مشکلاتی مانند ناسازگاری زمانی با نزول آیات 76 و 77 سوره إسراء و وقایع تاریخی روبهروست؛ 2. مطابق روایتی از قتاده، اهتمام مشرکان مکه برای اخراج رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) از مکه سبب نزول آیات یادشده است. سند روایت او را نیز بهجهت افتادن نام شماری از ناقلان، ضعیف شمردهاند؛ اما از جهت محتوا بهدلیل سازگاری زمانی با آیات یادشده، و تطابق با وقایع تاریخی، از قوت و اعتبار برخوردار است.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول اول[۲] (توطئه یهودیان برای اخراج پیامبر از مدینه و بردن ایشان به شام)(ر.ک. مستند 1)
بر اساس روایتی در اینباره، سبب نزول آیات 76 و 77 سوره إسراء توطئه یهود برای اخراج پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) از مدینه بهسوی شام بوده است؛ چنانکه یهودیان از اقامت رسول خدا در مدینه و موقعیت ایشان در اینشهر دچار حسادت شدند و گفتند، همه پیامبران الهی در شام مبعوث شدهاند، تو نیز اگر در ادعای نبوت صادقی به شام برو (تا ما نیز به دین اسلام ایمان بیاوریم).[۳] پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) سخن آنان را تأیید کرد و به تبوک رفت (هدفش از رفتن به جنگ تبوک نیز رسیدن به شام بود)[۴] و در آنجا آیات 76 و 77 سوره إسراء نازل شد.[۵] در شماری از مصادر ادامه ماجرا اینچنین نقل شده است: پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) به گسترش اسلام علاقه بسیار داشت؛ لذا از مدینه بهسوی شام حرکت کرد؛ اما چیزی نگذشت (پس از پشت سر گذاشتن یک اقامتگاه) که آیات 76 و 77 سوره إسراء نازل شد: (چيزى نمانده بود كه تو را از اين سرزمين بركَنَند تا تو را از آنجا بيرون سازند، و در آنصورت آنان [هم] پس از تو جز [زمان] اندكى نمىماندند.)[۳] در گزارشی دیگر آمده است: یهودیان به پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) گفتند، آیا تو رسول خدا هستی؟ ایشان فرمود: آری. آنها گفتند، پس میدانی که تمام انبیای الهی ازجمله ابراهیم (علیه السلام) در شام مبعوث شدهاند، نه در این سرزمین؛ پس اگر تو رسول خدا هستی باید به شام بروی و ما میدانیم که تو از ترس سپاه روم به شام نمیروی، که اگر رسول خدا باشی، خداوند تو را از شرّ آنها حفظ میکند. همانا آنجا سرزمین مقدسی است و هیچیک از انبیا در این سرزمین (مدینه) مبعوث نشدهاند. سپاه پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) سه یا چهار میل (6/1) کیلومتر از مدینه فاصله گرفت، و بنا به نقلی تا نزدیکیهای ذو الحلیفه (نام روستایی در جنوب شهر مدینه) رسید و منتظر جمعشدن اصحاب بودند که آیات 76 و 77 سوره إسراء نازل شده و حضرت را از توطئه آنان باخبر ساخت.[۶]
مصادری که این سبب نزول ذکر کردهاند دو گونه اختلاف دارند:
1. نامبردن یا نامنبردن از شخص یهودی: در شماری از مصادر تصریح شده که نام شخص یهودی که سخن یادشده را به پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) گفت، حَيِّ بْنِ أَخْطَب بوده است؛[۷] اما در سایر مصادر با عنوان "بعضی از یهودیان" آمده و نام کسی برده نشده است.[۸]
2. آیات مربوط به سبب نزول: شماری از مصادر روایت یادشده را ذیل آیه 76 سوره اسراء[۹] و برخی دیگر، آن را ذیل آیات 76 و 77 همانسوره گزارش کردهاند.[۱۰]
مصادر سبب نزول
مصادری که سبب نزول را با اختلاف در جزئیات ذکر کردهاند:
- تفسیر مقاتل (شیعی، قرن 2، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن 5، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)
سند یکی از گزارشها را بهجهت ارسال (افتادن نام برخی از ناقلان روایت) و گزارش دیگر را بهدلیل اینکه شخصی بهنام شهر بن حوشب در میان ناقلان روایت هست (که به کثرت خطا و کثرت ارسال در نقل روایت متهم بوده)، ضعیف شمردهاند.[۱۱]
نسبت به سببیت روایت یادشده برای نزول آیات 76 و 77 سوره إسراء از چند جهت اشکال شده است:
1. ناسازگاری زمانی با آیات: مبتنی بر نظر مفسران، سوره اسراء از سورههای مکی قرآن کریم است؛ حال آنکه ماجرا در مدینه رخ داده؛ بنابراین با آیات یادشده هماهنگی زمانی ندارد.[۱۲] شماری از مفسران با قبول مکیبودن سوره اسراء، گفتهاند، تعدادی از آیات این سوره، ازجمله آیات 76 و 77 در مدینه نازل شدهاند.[۱۳] که دراینصورت مشکل ناسازگاری زمانی حل میشود؛ اما صحیح آن است که با توجه به انسجام آیات سوره اسراء، کل سوره در مکه نازل شده باشد[۱۴] که با اینوصف اشکال به قوت خود باقی است؛ ازهمینرو دَروَزَه نیز در مدنیبودن آیات 76 و 77 تشکیک کرده، مینویسد: طبق مصحف معتمدی که هست این دو آیه مدنی بهشماررفتهاند؛ اما انسجام این آیات با آیات قبل، نشانه مکیبودن آیات و نزول آن درباره مشرکان مکه است.[۱۵]
2. ناسازگاری با مسلّمات تاریخی: این روایت از نظر تاریخی دچار ناسازگاریهایی است: 1. چنین رخدادی در کتب تاریخی نقل نشده است و اگر چنین مسئلهای درواقع اتفاق افتاده بود نقل میشد؛[۱۶] 2. در روایت نقل شده که سپاه پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) در منزل ذو الحلیفه توقف کرد تا مسلمانان دیگر به سپاه بپیوندند؛ حال آنکه چنین منطقهای در مسیر شام نیست؛[۱۷] 3. در میان مورخان مشهور است که رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) برای مبارزه با تحرکات نظامی روم (که برای مملکت اسلامی خطرناک بوده) به تبوک لشکرکشی کرده است[۱۸] و هیچیک از منابع ماجرای یادشده را دلیل شروع جنگ تبوک نمیدانند.[۱۹] همچنین شماری از مفسران بهجهت نامأنوسی روایت که ناشی از شاذبودن آن است، روایت را از موارد غریب التفسیر شمردهاند.[۱۹]
اکثر مفسران، ازجمله: طبری،[۲۰] طوسی،[۲۱] طبرسی،[۲۲] ابن عطیه،[۱۶] شوکانی،[۲۳] آلوسی[۲۴]، ابن عاشور[۱۹] و طباطبایی سبب نزول یادشده را ذکر کردهاند؛[۲۵] با این تفاوت که برخی، همچون: ابن عطیه، ابن عاشور و آلوسی روایت را نقد، و برخی دیگر، مانند طوسی صرفاً به آن اشاره کردهاند. گروهی از مفسران، مانند: قاسمی در محاسن التأویل هیچگونه اشارهای به آن نکردهاند.
سبب نزول دوم (اهتمام مشرکان مکه برای اخراج پیامبر از مکه)(ر.ک. مستند 3)
مطابق با گزارشی در اینباره، سبب نزول آیات 76 و 77 سوره إسراء اهتمام مشرکان مکه بر اخراج رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) از مکه بوده است؛ چنانکه قتاده میگوید: مشرکان تصمیم گرفتند حضرت را از مکه اخراج کنند؛ ولی خداوند با فرستادن آیات یادشده به مشرکان هشدار داد که اگر ایشان را از مکه اخراج کنند ظرف مدت کوتاهی نابود خواهند شد؛ لذا به پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) دستور داد از مکه هجرت کند و سپس مشرکان در بدر به هلاکت رسیدند.[۲۶]
مصادر سبب نزول
مصادری که با اندکی اختلاف سبب نزول را بیان کردهاند:
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن 5، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 4)
سند سبب نزول را بهجهت ارسال (افتادن نام شماری از ناقلان روایت) ضعیف شمردهاند.[۲۷] باوجود این، روایت نقاط قوتی دارد که احتمال سببیت آن را برای نزول آیات 76 و 77 سوره إسراء تقویت میکند:
1. مسلّم بودن اصل رویداد: از نظر تاریخی مسلّم است که مشرکان در محلی بهنام دارُ النَّدْوَة (محل اجتماع اشراف قریش در عصر جاهلیت برای مشورت و تصمیمگیری دربارۀ مسائل مختلف) اجتماع کردند تا درباره مقابله با پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) مشورت کنند که ابتدا خواستند ایشان را اخراج کنند، مسئلهای که در آیه سیزده سوره توبه: «أَ لَاتُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» (چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و بر آن شدند كه فرستاده [خدا] را بيرون كنند، و آنان بودند كه نخستین بار [جنگ را] با شما آغاز كردند، نمىجنگيد؟ آيا از آنان مىترسيد؟ با اینکه اگر مؤمنيد خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد.)[۲۸] نیز به آن اشاره شده است؛ هرچند که در پایان تصمیم به قتل حضرت انجامید.[۲۹]
2. سازگاری با آیات 76 و 77 سوره إسراء: روایت از نظر محتوا با مضمون آیات یادشده سازگاری دارد؛ زیرا در آیات قبل از آنها سخن از اوضاع مشرکان مکه بوده است، نه یهودیان مدینه؛[۳۰] و اینکه برخلاف روایت اول، دچار مشکل ناهماهنگی زمانی با آیات یادشده نیست؛ چراکه ماجرا در این روایت همانند آیات 76 و 77 سوره إسراء مکی است؛ ازاینرو احتمالاً سبب نزول برای آیات یادشده باشد.
با وجود این دو نقطه قوت، به عقیده برخی از مفسران تصمیم مشرکان مبنی بر اخراج رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) از مکه، بعد از نازلشدن آیات 76 و 77 سوره إسراء بوده است[۳۱] که این مطلب بهنوعی سببیت این ماجرا را برای نزول آیات یادشده تضعیف میکند.
تعدادی از کتب تفسیری، مانند: جامع البیان،[۳۲] التبیان،[۲۱] مجمع البیان،[۲۲] المحرر الوجیز،[۱۶] فتح القدیر[۲۳]، روح المعانی[۳۳] و المیزان این سبب نزول را ذکر کردهاند؛[۲۵] اما شماری از مفسران، همچون: قاسمی در محاسن التأویل و ابن عاشور در التحریر و التنویر، اشارهای به آن نکردهاند.
بررسی نهایی سبب نزول آیات 76 و 77 سوره اسراء(ر.ک. مستند 5)
رویکرد مفسران نسبت به اسباب نزول ذکرشده برای آیات 76 و 77 سوره إسراء یکسان نیست؛ چنانکه شماری از آنها، مانند: طبری[۳۴] و طبرسی[۲۲] هردو سبب را ذکر کردهاند و برخی دیگر، همچون: قاسمی در محاسن التأویل و طباطبایی در المیزان به هیچیک از آنها اشارهای نکردهاند. دراینبین از طرفی سند هردو روایت ضعیف است؛[۳۵] ولی با توجه به اینکه روایت اول (برخلاف روایت دوم) هم از نظر سازگاری با آیات و هم از نظر تاریخی با مشکلات متعددی روبهروست، احتمال سببیت روایت دوم برای نزول آیات 76 و 77 سوره إسراء بیشتر است. عدهای از مفسران برای جمعکردن میان هردو روایت راهکاری ارائه داده و گفتهاند: اتحاد مشرکان عرب با یهودیان مدینه برای اخراج پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) علت نزول این آیات بوده است. اما این سخن تردید دارد؛ زیرا ماجرا مدنی، و آیات، مکی است.[۲۵]
مستندات
مستند 1
تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 545: «نزلت فى حيى بن أخطب و اليهود و ذلك أنهم كرهوا قدوم النبي- صلى اللّه عليه و سلم- المدينة و حسدوه و قالوا: يا محمد إنك لتعلم أن هذه الأرض ليست بأرض الأنبياء إنما أرض الأنبياء و الرسل أرض المحشر أرض الشام و متى رأيت اللّه بعث الأنبياء فى أرض تهامة فإن كنت نبيا فاخرج إليها فإنما يمنعك منها مخافة أن يغلبك الروم، فإن كنت نبيا فسيمنعك اللّه كما منع الأنبياء قبلك فخرج النبي- صلى اللّه عليه و سلم - متوجها إلى الشام فعسكر على رأس ثلاثة أميال بذي الحليفة لتنضم إليه أصحابه فأتاه جبريل - عليه السّلام - بهذه الآية وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلا».
تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 7، ص 2341: «عن عبد الرحمن بن غنم رضي الله عنه: أن اليهود أتوا النبي صلى الله عليه و سلم فقالوا: «إن كنت نبيا فالحق بالشام فإن الشام أرض المحشر و أرض الأنبياء عليهم الصلاة و السلام فصدق رسول الله صلى الله عليه و سلم ما قالوا فغزا غزوة تبوك لا يريد إلا الشام فلما بلغ تبوك أنزل الله عليه آيات من سورة بني إسرائيل بعد ما ختمت السورة وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ إلى قوله: تَحْوِيلًا فأمره بالرجوع الى المدينة».
تفسیر بحر العلوم، ج 2، ص 324: «نزلت الآية في حيي بن أخطب و غيره من اليهود حين دخل النبي صلّى اللّه عليه و سلّم المدينة حسدوه و قالوا: إنك لتعلم أن هذه ليست من أرض الأنبياء إنما أرض الأنبياء الشام، فإن كنت نبيا فاخرج منها فخرج، فنزل: وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها، أي من أرض المدينة إلى الشام وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلًا و أمر بالرجوع إلى المدينة».
تفسیر جامع البیان، ج 15، ص 89: «حدثنا محمد بن عبد الأعلى، قال: ثنا المعتمر بن سليمان، عن أبيه سليمان، قال: زعم حضرمي أنه بلغه أن بعض اليهود قال للنبي صلى الله عليه و سلم: إن أرض الأنبياء أرض الشام، و إن هذه ليست بأرض الأنبياء، فأنزل الله وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها».
اسباب النزول، ص 297 و 298: «قال ابن عباس: حسدت اليهود مقام النبي صلى اللَّه عليه و سلم بالمدينة، فقالوا: إن الأنبياء إنما بعثوا بالشام، فإن كنت نبياً فالحق بها، فإنك إن خرجت إليها صدَّقناك و آمنا بك. فوقع ذلك في قلبه لما يحب من إسلامهم، فرحل من المدينة على مرحلة، فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية» ؛ «و قال عبد الرحمن بن غنم: إن اليهود أتوا نبي اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، فقالوا: إن كنت صادقاً أنك نبي [اللَّه] فالحق بالشام، فإن الشام أرض المَحْشِر و المَنْشرِ و أرض الأنبياء. فصدَّق ما قالوا، و غزا غزوة «تَبُوكَ» لا يريد بذلك إلا الشام. فلما بلغ «تَبُوكَ» أنزل اللَّه تعالى: وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ».
تفسیر التبیان، ج 6، ص 508: «قال المعتمر ابن أبي سليمان عن أبيه: الأرض التي أرادوا استزلاله منها: هي ارض المدينة، لان اليهود قالت له: هذه الأرض ليست ارض الأنبياء، و انما أرض الأنبياء الشام».
تفسیر الکشف و البیان، ج 6، ص 118 و 119: «قال الكلبي: إن رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم لما قدم المدينة حسدت اليهود مقامه بالمدينة و كرهوا قربه منهم فأتوا فقالوا: يا محمّد أ نبي أنت؟ قال: نعم، قالوا: و الله لقد علمت ما هذه بأرض الأنبياء و إن أرض الأنبياء الشام، و كأنى بها إبراهيم و [الأنبياء]: فان كنت نبيا مثلهم فأت الشام و قد علمنا إنما يمنعك الخروج إليها مخافتك الروم و إن الله سيمنعك بها من الروم إن كنت رسوله و هي الأرض المقدسة و إن الأنبياء لا يكونوا بهذا البلد. فعسكر رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم على ثلاثة أميال من المدينة و أربعة أميال، و في بعض الروايات إلى ذي الحليفة، حتّى ترتاد و يجتمع عليه أصحابه [و ينظر] إليه الناس. فأنزل الله عزّ و جلّ وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ التي كنت بها و هي أرض المدينة» ؛ «و روى شهر بن حوشب عن عبد الرحمن بن الحكم: إن اليهود أتوا نبي الله صلّى اللّه عليه و سلّم فقالوا: يا أبا القاسم إن كنت صادقا أنك نبي فالحق بالشام فإنها أرض المحشر و النشر و أرض الأنبياء فصدّق رسول الله ما قالوا و قد كان في غزوة تبوك لا يريد بذلك إلّا الشام فلما بلغ تبوك أنزل الله عليه آية من سورة بني إسرائيل بعدها ختمت السورة وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ الآية و أمره بالرجوع إلى المدينة و قال: فيها خيلك و ملكك و فيها مبعثك».
تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 91: «قيل: نزلت في اليهود إذ أشاروا على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بسكنى الشام بلاد الأنبياء و ترك سكنى المدينة»؛ «و قيل: آنها نزلت بتبوك و في صحته نظر. روى البيهقي عن الحاكم عن الأصم عن أحمد بن عبد الجبار العطاردي، عن يونس بن بكير عن عبد الحميد بن بهرام، عن شهر بن حوشب عن عبد الرحمن بن غنم أن اليهود أتوا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يوما فقالوا: يا أبا القاسم إن كنت صادقا أنك نبي فالحق بالشام، فإن الشام أرض المحشر و أرض الأنبياء، فصدق ما قالوا فغزا تبوك لا يريد إلا الشام، فلما بلغ تبوك أنزل اللّه عليه آيات من سورة بني إسرائيل بعد ما ختمت السورة وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها- إلى قوله- تَحْوِيلًا فأمره اللّه بالرجوع إلى المدينة، و قال: فيها محياك و مماتك و منه تبعث».
مستند 2
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج 2، ص 451: «عن عبد الرحمن بن غنم رضى الله عنه أن اليهود أتوا النبي صلى الله عليه و سلم فقالوا ان كنت نبيا فالحق بالشام فان الشام أرض المحشر و أرض الأنبياء عليهم الصلاة و السلام فصدق رسول الله صلى الله عليه و سلم ما قالوا فغزا غزوة تبوك لا يريد الا الشام فلما بلغ تبوك أنزل الله عليه آيات من سورة بنى إسرائيل بعد ما ختمت السورة وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ إلى قوله تَحْوِيلًا فأمره بالرجوع إلى المدينة و قال فيها محياك و فيها مماتك و فيها نبعث و قال له جبريل عليه السلام سل ربك فان لكل بنى مسألة فقال ما تأمرني أن أسال قال قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً فهؤلاء نزلن عليه في رجعته من تبوك [ضعیف]، پاورقی: فیه علتان: الاولی الارسال، والثانیه: شهر، صدوق کثیر الاوهام و الارسال».
تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 91: «و هذا القول ضعيف، لأن هذه الآية مكية و سكنى المدينة بعد ذلك».
تفسیر روح المعانی، ج 8، ص 125: «و كأن من ذهب إلى أن هذه الآية مدنية يستند إلى ما ذكر من الروايات، و قد صرح الخفاجي بأن هذا المذهب غير مرضي و اللّه تعالى أعلم».
تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 92: «و في هذا الإسناد نظر، و الأظهر أن هذا ليس بصحيح، فإن النبي لم يغز تبوك عن قول اليهود، و إنما غزاها امتثالا لقوله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ [التوبة: 123] و لقوله تعالى: قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ [التوبة: 29] و غزاها ليقتص و ينتقم ممن قتل أهل مؤتة من أصحابه، و اللّه أعلم؛ و لو صح هذا لحمل عليه الحديث الذي رواه الوليد بن مسلم عن عفير بن معدان، عن سليم بن عامر عن أبي أمامة رضي اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: «أنزل القرآن في ثلاثة أمكنة: مكة، و المدينة، و الشام» قال الوليد: يعني بيت المقدس، و تفسير الشام بتبوك أحسن، مما قال الوليد إنه بيت المقدس، و اللّه أعلم».
تفسیر التحریر و التنویر، ج 14، ص 5 و 6: «و هي مكية عند الجمهور. قيل: إلا آيتين منها، و هما وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ - إلى قوله قَلِيلًا [الإسراء: 73 - 76]».
تفسیر التحریر و التنویر، ج 14، ص 6: «و يظهر آنها نزلت في زمن كثرت فيه جماعة المسلمين بمكة، و أخذ التشريع المتعلق بمعاملات جماعتهم يتطرق إلى نفوسهم، فقد ذكرت فيها أحكام متتالية لم تذكر أمثال عددها في سورة مكية غيرها عدا سورة الأنعام، و ذلك من قوله: وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ إلى قوله: كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً [الإسراء: 23- 38]. و قد اختلف في وقت الإسراء. و الأصح أنه كان قبل الهجرة بنحو سنة و خمسة أشهر، فإذا كانت قد نزلت عقب وقوع الإسراء بالنبيء صلى اللّه عليه و سلّم تكون قد نزلت في حدود سنة اثنتي عشرة بعد البعثة، و هي سنة اثنتين قبل الهجرة في منتصف السنة».
التفسیر الحدیث، ج 3، ص 415 و 416: «روى المفسرون في صدد نزول هذه الآيات روايات عديدة. منها أن اليهود كرهوا أن يكون النبي في المدينة فقالوا له إن أرض الأنبياء هي بلاد الشام و حرضوه على الرحيل و أن النبي عسكر على ثلاثة أميال من المدينة حتى يجتمع إليه أصحابه و يخرج. و رواية تذكر أن خروج النبي إلى تبوك هو من أثر تحريض اليهود و كان يقصد الشام فأنزل اللّه الآيتين و منها أن الآيتين في صدد ما كان من مضايقة زعماء قريش له حتى يستفزوه و يضطروه إلى الخروج من مكة. و مقتضى الروايات الأولى أن تكون الآيتان مدنيتين. و قد ذكر المصحف الذي اعتمدناه أنهما مدنيتان. غير أن أسلوب الآيتين منسجم و متوازن مع الآيات السابقة لهما و اللاحقة بهما، و هما معطوفتان على ماقبلهما الذي ذكر فيه مواقف كفار مكة. و ضمير الجمع الغائب في الآيات عائد إليهم. و هو مماثل لضمير جملة وَ إِنْ كادُوا السابقة. فضلا عن المشاكلة بين الآيتين و الآيات السابقة لهما مباشرة، و كل هذا يجعل رواية مدنية الآيتين محل شك بل غير صحيحة، و لقد تعددت الفصول في القرآن المدني و طالت فيما جرى بين النبي صلى اللّه عليه و سلم و اليهود في المدينة فليس من محل و لا حكمة لورود هذه الإشارة عنهم في سورة مكية و في سياق عن كفار مكة. و لذلك نرجح بل نجزم و اللّه أعلم أن الآيتين مكيتان و أنهما نزلتا في محاولات و استفزازات كفار مكة التي ذكرت الرواية الثانية و هو ما رجحه الطبري و البغوي و ابن كثير».
تفسیر التحریر و التنویر، ج 14، ص 143: «و من غريب التفسير أن المراد: أن اليهود قالوا للنبيء الحق بأرض الشام فإنها أرض الأنبياء فصدّق النبيء قولهم فغزا غزوة تبوك لا يريد إلا الشام فلما بلغ تبوك أنزل اللّه هذه الآية، و هي رواية باطلة».
تفسیر المحرر الوجیز، ج 4، ص 476: «و هذا ضعيف لم يقع في سيرة و لا في كتاب يعتمد عليه».
تفسیر المحرر الوجیز، ج 4، ص 476: «و ذو الحليفة ليس في طريق الشام من المدينة».
تفسیر روح المعانی، ج 8، ص 125: «و تعقب بأنه ضعيف لم يقع في سيرة و لا كتاب يعتمد عليه، و ذو الحليفة ليس في طريق الشام من المدينة و كيفما كان يكون المراد من الأرض عليه المدينة، و قيل أرض العرب».
المغازی، ج 3، ص 990: «وَبَعْدَ أَنْ دَخَلَ الْإِسْلَامُ، فَإِنّمَا كَانَتْ أَخْبَارُ الشّامِ عِنْد الْمُسْلِمِينَ كُلّ يَوْمٍ، لِكَثْرَةِ مَنْ يَقْدَمُ عَلَيْهِمْ مِنْ الْأَنْبَاطِ، فَقَدِمَتْ قَادِمَةٌ فَذَكَرُوا أَنّ الرّومَ قَدْ جَمَعَتْ جَمُوعًا كَثِيرَةً بِالشّامِ، وَأَنّ هِرَقْلَ قَدْ رَزَقَ أَصْحَابَهُ لِسَنَةٍ، وَأَجْلَبَتْ مَعَهُ لَخْمٌ، وَجُذَامُ، وَغَسّانُ، وَعَامِلَةُ. وَزَحَفُوا وَقَدّمُوا مُقَدّمَاتِهِمْ إلَى الْبَلْقَاءِ وَعَسْكَرُوا بِهَا، وَتَخَلّفَ هِرَقْلُ بِحِمْصٍ. وَلَمْ يَكُنْ ذَلِكَ، إنّمَا ذَلِكَ شَيْءٌ قِيلَ لَهُمْ فَقَالُوهُ. وَلَمْ يَكُنْ عَدُوّ أَخْوَفَ عِنْدَ الْمُسْلِمِينَ مِنْهُمْ، وَذَلِكَ لِمَا عَايَنُوا مِنْهُمْ- إذْ كَانُوا يَقْدَمُونَ عَلَيْهِمْ تُجّارًا- مِنْ الْعَدَدِ وَالْعُدّةِ وَالْكُرَاعِ. وَكَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَا يَغْزُو غَزْوَةً إلّا وَرّى بِغَيْرِهَا، لِئَلّا تَذْهَبَ الْأَخْبَارُ بِأَنّهُ يُرِيدُ كَذَا وَكَذَا، حَتّى كَانَتْ غَزْوَةُ تَبُوكَ، فَغَزَاهَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي حَرّ شَدِيدٍ، وَاسْتَقْبَلَ سَفَرًا بَعِيدًا، وَاسْتَقْبَلَ غُزّى وَعَدَدًا كَثِيرًا، فَجَلّى لِلنّاسِ أَمْرَهُمْ لِيَتَأَهّبُوا لِذَلِكَ أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ، وَأَخْبَرَ بِالْوَجْهِ الّذِي يُرِيدُ».
تفسیر التحریر و التنویر، ج 14، ص 143: «و سبب غزوة تبوك معروف في كتب الحديث و السير و من أجل هذه الرواية قال فريق: إن الآية مدنية كما تقدم في صدر السورة».
تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص 667: «و قيل نزلت في اليهود بالمدينة لما قدم رسول الله ص المدينة قالوا له إن هذه الأرض ليست بأرض الأنبياء و إنما أرض الأنبياء الشام فأت الشام عن ابن عباس».
تفسیر المحرر الوجیز، ج 3، ص 476: «قال حضرمي الضمير في كادُوا ليهود المدينة و ناحيتها، كحيي بن أخطب و غيره، و ذلك أنهم ذهبوا إلى المكر برسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم، فقالوا له: إن هذه الأرض ليست بأرض الأنبياء، و إنما أرض الأنبياء بالشام، و لكنك تخاف الروم، فإن كنت نبيا، فاخرج إليها فإن اللّه سيحميك كما حمى غيرك من الأنبياء، فنزلت الآية في ذلك، و أخبر اللّه عز و جل أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم لو خرج لم يلبثهم بعده إِلَّا قَلِيلًا، و حكى النقاش أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم خرج بسبب قولهم، و عسكر بذي الحليفة، و أقام ينتظر أصحابه، فنزلت الآية عليه، فرجع».
تفسیر فتح القدیر، ج 3، ص 296: «و أخرج ابن جرير عن حضرمي أنه بلغه أن بعض اليهود فذكر نحوه. و أخرج ابن أبي حاتم، و البيهقي في الدلائل، و ابن عساكر عن عبد الرحمن ابن غنم أن اليهود أتوا النبي صلّى اللّه عليه و سلّم فقالوا: إن كنت نبيا فالحق بالشام، فإن الشام أرض المحشر و أرض الأنبياء، فصدّق النبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم ما قالوا، فتحرّى غزوة تبوك لا يريد إلا الشام، فلما بلغ تبوك أنزل اللّه عليه آيات من سورة بني إسرائيل بعد ما ختمت السورة: وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَك».
تفسیر روح المعانی، ج 8، ص 125: «فقد أخرج ابن أبي حاتم و البيهقي في الدلائل. و ابن عساكر عن عبد الرحمن بن غنم قال: إن اليهود أتوا النبي صلّى اللّه عليه و سلّم فقالوا إن كنت نبيا فالحق بالشام فإنها أرض المحشر و أرض الأنبياء فصدق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم ما قالوا فغزا غزوة تبوك لا يريد إلا الشام فلما بلغ تبوك أنزل اللّه تعالى وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ- إلى- تَحْوِيلا»؛ «في رواية أنهم قالوا: يا أبا القاسم إن الشام أرض مقدسة و هي أرض الأنبياء فلو خرجت إليها لآمنا بك و قد علمنا أنك تخاف الروم فإن كنت نبيا فاخرج إليها فان اللّه تعالى سيحميك كما حمى غيرك من الأنبياء فخرج عليه الصلاة و السلام بسبب قولهم و عسكر بذي الحليفة و أقام ينتظر أصحابه فنزلت هذه الآية».
تفسیر التحریر و التنویر، ج 14، ص 143: «أن اليهود قالوا للنبيء الحق بأرض الشام فإنها أرض الأنبياء فصدّق النبيء قولهم فغزا غزوة تبوك لا يريد إلا الشام فلما بلغ تبوك أنزل اللّه هذه الآية».
مستند 3
تفسیر جامع البیان، ج 15، ص 90: «حدثنا بشر، قال: ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة، قوله وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلًا و قد هم أهل مكة بإخراج النبي صلى الله عليه و سلم من مكة، و لو فعلوا ذلك لما توطنوا، و لكن الله كفهم عن إخراجه حتى أمره، و لقلما مع ذلك لبثوا بعد خروج نبي الله صلى الله عليه و سلم من مكة حتى بعث الله عليهم القتل يوم بدر».
اسباب النزول، ص 298: «و قال مجاهد و قتادة و الحسن: همَّ أهل مكة بإخراج رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم من مكة، فأمره اللَّه تعالى بالخروج. و أنزل هذه الآية إخباراً عما هَمُّوا به».
تفسیر التبیان، ج 6، ص 508: «و قال ابن عباس و الضحاك: المدة التي لبثوا بعده هو ما بين خروج النبي من مكة، و قتلهم يوم بدر».
تفسیر الکشف و البیان، ج 6، ص 119: «قال مجاهد و قتادة: همّ أهل مكة عمدا بإخراج النبي صلّى اللّه عليه و سلّم من مكة و لو فعلوا ذلك لما توطنوا و لكن الله كفهم عن إخراجه حتّى أمره و لقلما لبثوا مع ذلك بعد خروج النبي صلّى اللّه عليه و سلّم من مكة حتّى أهلكهم الله يوم بدر».
تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 92: «و قيل نزلت في كفار قريش، هموا بإخراج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم من بين أظهرهم، فتوعدهم اللّه بهذه الآية، و أنهم لو أخرجوه لما لبثوا بعده بمكة إلا يسيرا، و كذلك وقع فإنه لم يكن بعد هجرته من بين أظهرهم بعد ما اشتد أذاهم له إلا سنة و نصف، حتى جمعهم اللّه و إياه ببدر على غير ميعاد، فأمكنه منهم و سلطة عليهم و أظفره بهم، فقتل أشرافهم و سبى ذراريهم، و لهذا قال تعالى: سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا الآية».
مستند 4
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج 2، ص 452: «عن قتادة رضى الله عنه في قوله وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ قال هم أهل مكة بإخراج النبي صلى الله عليه و سلم من مكة و قد فعلوا بعد ذلك فأهلكهم الله تعالى يوم بدر و لم يلبثوا بعده الا قليلا حتى أهلكهم الله يوم بدر و كذلك كانت سنة الله تعالى في الرسل عليهم الصلاة و السلام إذا فعل بهم قومهم مثل ذلك. [ضعیف]، پاورقی: هو مرسل صحیح الاسناد».
تفسیر الدر المنثور، ج 3، ص 215: «أخرج ابن المنذر و أبو الشيخ عن مجاهد رضى الله عنه في قوله أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ قال قتال قريش حلفاء النبي صلى الله عليه و سلم وهمهم بإخراج الرسول زعموا ان ذلك عام عمرة النبي صلى الله عليه و سلم في العام السابع للحديبية و جعلوا في أنفسهم إذا دخلوا مكة ان يخرجوه منها فذلك همهم بإخراجه فلم تتابعه خزاعة على ذلك فلما خرج النبي صلى الله عليه و سلم من مكة قالت قريش لخزاعة عميتمونا عن إخراجه فقاتلوهم فقتلوا منهم رجالا».
تفسیر العیاشی، ج 2، ص 53: «عن زرارة وحمران ومحمد بن مسلم عن أحدهما ان قريشا اجتمعت فخرجت من كل بطن أناس، ثم انطلقوا إلى دار الندوة ليشاوروا فيما يصنعون برسول الله عليه وآله السلام، فإذا هم بشيخ قائم على الباب فإذا ذهبوا إليه ليدخلوا قال: ادخلوني معكم، قالوا: ومن أنت يا شيخ؟ قال: أنا شيخ من بنى مضر، ولى رأى أشير به عليكم فدخلوا وجلسوا وتشاوروا وهو جالس، وأجمعوا أمرهم على أن يخرجوه فقال: ليس هذا لكم برأي ان أخرجتموه أجلب عليكم الناس فقاتلوكم قالوا: صدقت ما هذا برأي، ثم تشاوروا فاجمعوا أمرهم على أن يوثقوه، قال: هذا ليس بالرأي ان فعلتم هذا ومحمد رجل حلو اللسان أفسد عليكم أبناءكم و خدمكم وما ينفع أحدكم إذا فارقه أخوه وابنه أو امرأته، ثم تشاوروا فأجمعوا أمرهم على أن يقتلوه ويخرجون من كل بطن منهم بشاهر فيضربونه بأسيافهم جميعا عند الكعبة ثم قرأ الآية (وإذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك أو يقتلوك) إلى آخر الآية».
تفسیر الکشف و البیان، ج 6، ص 119: «و هذا التأويل أليق بالآية لأن ماقبلها خبر من أهل مكة و لم يجد لليهود ذكر و لأن هذه السورة مكية».
تفسیر روح المعانی، ج 8، ص 124: «و كان هذا الاستفزاز بما فعلوا من حصره صلّى اللّه عليه و سلّم في الشعب و التضييق عليه عليه الصلاة و السلام و وقع ذلك بعد نزول الآية كما في البحر و صار سببا لخروجه صلّى اللّه عليه و سلّم مهاجرا».
تفسیر المحرر الوجیز، ج 3، ص 476: «و وقع استفزازهم هذا بعد نزول الآية».
تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص 667: «نزلت في أهل مكة لما هموا بإخراج النبي ص من مكة عن مجاهد و قتادة».
تفسیر المحرر الوجیز، ج 3، ص 476: «و قال ابن عباس و قتادة: و استفزاز قريش هو ما كانوا ذهبوا إليه من إخراج رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم من مكة، كما ذهبوا قبل إلى حصره في الشعب».
تفسیر فتح القدیر، ج 3، ص 296: «و أخرج ابن أبي حاتم عن سعيد بن جبير قال: قال المشركون للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم: كانت الأنبياء تسكن الشام، فمالك و المدينة؟ فهمّ أن يشخص، فأنزل اللّه وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ الآية».
تفسیر روح المعانی، ج 8، ص 124: «و يقول كما قال النبي صلّى اللّه عليه و سلّم وَ إِنْ كادُوا أي أهل مكة كما روي عن ابن عباس و قتادة و غيرهما لَيَسْتَفِزُّونَكَ ليزعجونك و يستخفونك بعداوتهم و مكرهم مِنَ الْأَرْضِ أي الأرض التي أنت فيها و هي أرض مكة».
مستند 5
تفسیر المیزان، ج 13، ص 174: «و قيل: هؤلاء الذين كادوا يستفزونه هم اليهود أرادوا أن يخرجوه من المدينة و قيل: المراد المشركون و اليهود أرادوا جميعا أن يخرجوه من أرض العرب. و يبعد ذلك أن السورة مكية و الآيات ذات سياق واحد و ابتلاء النبي ص باليهود إنما كان بالمدينة بعد الهجرة».
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (۱۴۱۱). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- دروزه، محمد عزه. (۱۳۸۳). التفسیر الحدیث : ترتیب السور حسب النزول (ج ۱–10). بیروت: دار الغرب الإسلامي.
- سلیم بن عید الهلالی. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الأسباب. مکه: دار ابن الجوزي.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (۱۴۱۴). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- سیوطی، جلال الدین. (۱۴۰۴). الدر المنثور فی التفسیر بالماثور (ج ۱–6). قم: کتابخانه عمومی مرعشی نجفی (ره).
- شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- طباطبایی، محمدحسین. (۱۴۱۷). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر طبری ) (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- طوسی، محمد بن حسن. (۱۴۱۴). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- عیاشی، محمد بن مسعود. (۱۳۸۰). التفسير (ج ۱–2). تهران: مکتبة العلمية الاسلامية.
- مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.
- واقدی، محمد بن عمر. (۱۴۰۹). المغازي (ج ۱–3). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
منابع
- ↑ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ ترتیب ذکر اسباب نزول بر اساس درجه اعتبار نیست.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ اسباب النزول، واحدی، ص 297 و 298
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 7، ص 2341؛ اسباب النزول، واحدی، ص 297 و 298
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 7، ص 2341؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 324؛ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 89؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 6، ص 508؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 91
- ↑ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 6، ص 118 و 119؛ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 545
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 545؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 324
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 7، ص 2341؛ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 89؛ اسباب النزول، واحدی، ص 297 و 298؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 6، ص 508؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 6، ص 118 و 119؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 91
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 545؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 324؛ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 89؛ اسباب النزول، واحدی، ص 297 و 298؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 6، ص 118 و 119
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 7، ص 2341؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 6، ص 508؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 91
- ↑ الاستیعاب فی بیان الأسباب، الهلالی، ج 2، ص 451
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 91؛ روح المعاني، آلوسی، ج 8، ص 125
- ↑ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 14، ص 5
- ↑ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 14، ص 6
- ↑ التفسیر الحدیث، دروزه، ج 3، ص 415
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ ۱۶٫۲ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 476
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 8، ص 125؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 476
- ↑ المغازي، واقدی، ج 3، ص 990
- ↑ ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ ۱۹٫۲ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 14، ص 143
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 89
- ↑ ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 6، ص 508
- ↑ ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ ۲۲٫۲ مجمع البيان، طبرسی، ج 6، ص 667
- ↑ ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ فتح القدیر، شوکانی، ج 3، ص 296
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 8، ص 125
- ↑ ۲۵٫۰ ۲۵٫۱ ۲۵٫۲ المیزان، طباطبایی، ج 13، ص 174
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 2341؛ اسباب النزول، واحدی، ص 298؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 6، ص 508؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 6، ص 119؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 92
- ↑ الاستیعاب فی بیان الأسباب، الهلالی، ج 2، ص 452
- ↑ الدر المنثور، سیوطی، ج 3، ص 215
- ↑ التفسير، عیاشی، ج 2، ص 53
- ↑ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 6، ص 119
- ↑ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 476؛ روح المعاني، آلوسی، ج 8، ص 124
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 90
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 8، ص 126
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 89 و 90
- ↑ الاستیعاب فی بیان الأسباب، الهلالی، ج 2، ص 451 و 452
نظرات