سبب نزول سوره کافرون

از اسلامیکا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سبب نزول سوره کافرون

آیات مربوط به سبب‌نزول

«قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ (1) لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (2) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (3) وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (4) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (5) لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ (6)» (الکافرون، ۱ - 6) (بگو: اى كافران، (1) آنچه مى‏پرستيد، نمى‏پرستم. (2) و آنچه مى‏پرستم، شما نمى‏پرستيد. (3) و نه آنچه پرستيديد من مى‏پرستم. (4) و نه آنچه مى‏پرستم شما مى‏پرستيد. (5) دين شما براى خودتان، و دينِ من براى خودم (6).)[۱]= خلاصه سبب نزول =

در تفاسیر روایی یک سبب نزول برای سوره کافرون نقل شده است: شماری از مشرکان به رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) گفتند برای مدتی ما خداوند تو را می­پرستیم و پس از آن، مدتی نیز تو بت‌های ما را بپرست؛ لذا سوره کافرون نازل شد و به آنان پاسخ داد.

با توجه به اینکه بسیاری از مفسران روایت را نقل کرده، و اشکالی به سند آن نگرفته­اند، و نیز هماهنگی تاریخی میان روایت و نزول سوره کافرون، در اعتبار آن مشکلی نیست.= بررسی تفصیلی سبب نزول =

سبب نزول

پیشنهاد مشرکان به پیامبر مبنی بر اینکه برای مدتی معبود یک­دیگر را پرستش کنند.(ر.ک. مستند 1)

ماجرای سبب نزول سوره کافرون در عمده تفاسیر این­گونه نقل شده است: شماری از بزرگان و اشراف قریش نزد رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) رفته، به ایشان گفتند: برای مدتی تو از دین ما تبعیت کن و ما از دین تو پیروی می‌کنیم. تو یک­سال بت‌های ما را پرستش کن؛ ما نیز یک­سال خدای تو را می‌پرستیم. اگر در آنچه تو آوردی، خیری باشد ما از آن بهره خواهیم برد و اگر در آنچه ما می‌گوییم، خیری باشد تو از آن بهره خواهی برد. اما سوره کافرون نازل شد و به آنها فهماند که نه پیامبر از آنها پیروی می­کند و بت‌های آنان را می­پرستد و نه آنان خدای یگانه را پرستش خواهند کرد. این ماجرا در دسته­ای از روایات، مفصل و در برخی دیگر خلاصه آمده است.‏[۲] در تعدادی از روایات آمده است که افرادی همانند ابوجهل (از سران قریش و یکی از سرسخت‌ترین دشمنان پیامبر) ‏[۳]، شَیبَة بن رَبیعَة (از اشراف و بزرگان قریش که در جنگ بدر کشته شد)‏،[۴] عُتبَة بن رَبیعَة (از اشراف قریش و پدر هند، همسر ابوسفیان)‏،[۵] اُمَیَّة بن خَلف (از مسخره‌کنندگان و مخالفان مشهور پیامبر که او نیز در جنگ بدر کشته شد)‏[۶] و عاص بن وائِل (از دشمنان سرسخت پیامبر که ایشان را بسیار آزار می‌داد)‏[۷] بودند که چنین سخنانی را به پیامبر گفتند.‏[۸]

در روایات دیگری نقل شده که مشرکان ابتدا به پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) پیشنهاد دادند که دست از بدگویی درباره بت‌ها بردارد و آنها در عوض، او را ثروتمندترین فرد مکه کنند و بهترین دختران را به ازدواجش درآورند، سپس پیشنهاد پرستش متقابل را مطرح کردند.‏[۹]‬ ‬

در روایات دیگری آمده است: مشرکان نزد عباس بن عبد المطلب (عموی پیامبر و جدّ خلفای عباسی)[۱۰] رفته، گفتند: اگر محمد بعضی از بت‌های ما را بپذیرد، ما نیز به آنچه او می‌گوید، ایمان می‌آوریم.‏[۱۱]

در روایت دیگری چنین نقل شده است: مشرکان نزد ابو طالب (عموی پیامبر و پدر علی بن ابی طالب)‏[۱۲] رفته، گفتند: پسر برادرت ما را آزار می‌دهد؛ ولی ما به­احترام تو با او کاری نداریم. ابو طالب پیامبر را خواست و سخنان آنان را به وی منتقل کرد. رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) گفت: من آنها را به­سوی لا اله الا الله دعوت می‌کنم. آنها نپذیرفته، از آنجا رفتند؛ سپس سوره کافرون نازل شد.‏[۱۱]=== مصادر سبب نزول ===

مصادری که با اندکی اختلاف روایت سبب نزول را بیان کرده‌اند:#

تفسیر مقاتل (زیدی، قرن ۲، تفسیر روایی)؛
  1. تفسیر القمی (شیعی، قرن ۳، تفسیر روایی)؛
  2. تفسیر القرآن العزیز (سنی، قرن ۳، تفسیر روایی)؛
  3. تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
  4. تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
  5. جامع البیان (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
  6. تفسیر فرات الکوفی (شیعی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
  7. اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
  8. التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن ۵، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
  9. الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی).

بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)

در عمده تفاسیر پیرامون سند روایات این سبب نزول بحثی به میان نیامده است. سیوطی در کتابش تنها به نقل چند روایت از روایات سبب نزول سوره کافرون اکتفا کرده و سند آنها را بررسی نکرده است؛[۱۳] اما یکی از محققان معاصر پس از نقل بعضی از روایات یادشده، همه را ضعیف دانسته است. وی یکی از روایات را به­دلیل وجود شخصی به­نام ابو خَلف در میان راویان و دو روایت دیگر را به­دلیل ارسال (روایتی که سندش به­لحاظ اتصال ابهام دارد)، ضعیف قلمداد کرده است.‏[۱۴]

هماهنگی تاریخی میان نزول سوره کافرون که به­گفته اکثر مفسران در مکه و پیش از هجرت رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) به مدینه بوده است‏،[۱۵] و دشمنی، تمسخر، تهدید و تطمیع پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) به­واسطه سران مشرکان که در زمان حضور ایشان در مکه بوده، تا حدودی باعث افزایش اعتبار روایات سبب نزول می­شود.‬ ‬‬‬

چنان­که نقل شد اگرچه گروهی سند روایات این سبب نزول را ضعیف قلمداد کرده­اند، به­دلیل اینکه بسیاری از مفسران روایات را نقل کرده، و اشکالی به سند آنها نگرفته­اند، و نیز هماهنگی تاریخی میان روایت و نزول سوره کافرون، مشکلی در اعتبار آن نیست.

طبری، طوسی، طبرسی، ابن عطیه، آلوسی، شوکانی، ابن عاشور، قاسمی و طباطبایی هرکدام برخی از روایات مربوط به سبب نزول سوره کافرون را در تفاسیرشان نقل کرده‌اند و پیرامون سند یا انسجام آنها با محتوای آیات سوره کافرون هیچ بحثی نکرده‌اند.‏[۱۶]‬‬

مستندات

مستند 1

تفسير القمي، ج ۲، ص 445 و 446: «قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ قَالَ: سَأَلَ أَبُو شَاكِرٍ أَبَا جَعْفَرٍ الْأَحْوَلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ» فَهَلْ يَتَكَلَّمُ الْحَكِيمُ بِمِثْلِ هَذَا الْقَوْلِ وَ يُكَرِّرُهُ مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ فَلَمْ يَكُنْ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ فِي ذَلِكَ جَوَابٌ، فَدَخَلَ الْمَدِينَةَ فَسَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ كَانَ سَبَبَ نُزُولِهَا وَ تَكْرَارِهَا أَنَّ قُرَيْشاً قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص تَعْبُدُ آلِهَتَنَا سَنَةً وَ نَعْبُدُ إِلَهَكَ سَنَةً، وَ تَعْبُدُ آلِهَتَنَا سَنَةً وَ نَعْبُدُ إِلَهَكَ سَنَةً فَأَجَابَهُمُ اللَّهُ بِمِثْلِ مَا قَالُوا فَقَالَ فِيمَا قَالُوا تَعْبُدُ آلِهَتَنَا سَنَةً «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» وَ فِيمَا قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ سَنَةً «وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ» وَ فِيمَا قالوا تعبد آلهتنا سنة «و لا أنا عابد ما عبدتم» وَ فِيمَا قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ سَنَةً «وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ».»

تفسير القرآن العزيز المسمى تفسير عبدالرزاق، ج ۲، ص ۳۲۹: «حدثنا عبد الرزاق، عن إبراهيم الأحول؛ قال: سمعت وهبا يقول: قالت كفار قريش للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم إن سرّك أن نتّبعك عاما و ترجع إلى ديننا عاما، قال: فأنزل اللّه جلّ ثناؤه: قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ (1) لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ .. إلى آخر السورة.»

جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ۳۰، ص 213 و 214: «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ‏ يقول تعالى ذكره لنبيه محمد صلى الله عليه و سلم، و كان المشركون من قومه فيما ذكر عرضوا عليه أن يعبدوا الله سنة، على أن يعبد نبي الله صلى الله عليه و سلم آلهتهم سنة، فأنزل الله معرفه جوابهم في ذلك: قُلْ‏ يا محمد لهؤلاء المشركين الذين سألوك عبادة آلهتهم سنة، على أن يعبدوا إلهك سنة يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ‏ بالله‏ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ‏ من الآلهة و الأوثان الآن‏ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ الآن‏ وَ لا أَنا عابِدٌ فيما أستقبل‏ ما عَبَدْتُّمْ‏ فيما مضى‏ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ‏ فيما تستقبلون أبدا ما أَعْبُدُ أنا الآن، و فيما أستقبل.»

تفسير فرات الكوفي، ص 611: «قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْحَسَنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ حَدَّثَنَا عُلْوَانُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ أَبِي دَاوُدَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو حَفْصٍ الصَّائِغُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ عَلَى النَّبِيِّ ص‏ وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا. إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ‏ قَالَ تَفْسِيرُهَا قَالَ قَوْمُهُ تَعَالَ حَتَّى نَعْبُدَ إِلَهَكَ سَنَةً وَ تَعْبُدَ إِلَهَنَا سَنَةً قَالَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ‏ قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ. وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ إِلَى آخِرِ السُّورَةِ.»

تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج ۳، ص 629: «قوله تعالى: قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ‏ و ذلك أن قريشا قالوا للنبي صلّى اللّه عليه و سلم: إن يسرّك بأن نتبعك عاما و نترك ديننا و نتبع دينك و ترجع إلى ديننا عاما. فنزلت هذه السورة.»

التبيان في تفسير القرآن، ج ۱۰، ص 420: «و قيل: إن هذه السورة نزلت جواباً لقول جماعة من المشركين دعوا النبي صلى اللَّه عليه و آله إلى أن يعبد آلهتهم سنة و يعبدوا هم إلهه سنة. و قيل: إنهم قالوا: نشركك في أمرنا، فان كان الذي في أيدينا خيراً كنت قد أخذت بحظ منه، و إن كان الذي في يدك خيراً قد أخذنا بحظ منه.»

اسباب نزول القرآن، ص 496: «سورة قل يا أيها الكافرون‏: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ [قوله تعالى: قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ ... إلى آخر السورة]. [نزلت في (رَهْطٍ من قُريش)، قالوا: يا محمدُ! هَلُمَّ فاتَّبعْ دينَنا و نتبع دينَك: تعبدُ آلهتَنا سنة، و نعبدُ إلهك سنة. فإن كان الذي جئتَ به خيراً ممَّا بأيدينا، [كنا] قد شَرَكْناك فيه، و أَخذْنا بحظنا منه. و إن كان الذي بأيدينا، خيراً مما في يَديك، [كنت‏] قد شركتنا في أمرنا، و أخذت بحظك. فقال: معاذَ اللَّهِ أن أشركَ به غيرَه. فأنزل اللَّه تعالى: قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ‏ إلى آخر السورة. فَغَدا رسولُ اللَّه- صلى اللَّه عليه و سلم- إلى المسجد الحرام، و فيه الْمَلأُ من قريش، فقرأها عليها حتى فَرغ من السورة. فأَيِسُوا منه عند ذلك.]»

الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۵۷: «أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني ابن موهب عن يعقوب بن عتبة قال: لما أظهر رسول الله. ص. الإسلام و من معه و فشا أمره بمكة و دعا بعضهم بعضا. فكان أبو بكر يدعو ناحية سرا. و كان سعيد بن زيد مثل ذلك. و كان عثمان مثل ذلك. و كان عمر يدعو علانية. و حمزة بن عبد المطلب. و أبو عبيدة بن الجراح. فغضبت قريش من ذلك. و ظهر منهم لرسول الله. ص. الحسد و البغي. و أشخص به منهم رجال فبادوه و تستر آخرون و هم على ذلك الرأي إلا أنهم ينزهون أنفسهم عن القيام و الأشخاص برسول الله. ص. و كان أهل العداوة و المباداة لرسول الله. ص. و أصحابه الذين يطلبون الخصومة و الجدل: أبو جهل بن هشام. و أبو لهب بن عبد المطلب. و الأسود بن عبد يغوث. و الحارث بن قيس بن عدي. و هو ابن الغيطلة و الغيطلة أمه. و الوليد بن المغيرة.»

إمتاع الاسماع، ج ۶، ص 230: «و أبو جهل، عمرو بن هشام بن المغيرة، كان يكنى بأبي الحكم، فكناه رسول الله صلّى الله عليه و سلم بأبي جهل،... و روى أنه قال: لكل أمة فرعون، و فرعون هذه الأمة أبو جهل، و أخباره في محادّته للَّه و لرسوله كثيرة.»

انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۵۲: «شيبة بن ربيعة بن عبد شمس‏: 325- و يكنى أبا هاشم. كان شيبة يجتمع مع قريش فيما يكذّبه رسول الله صلى الله عليه و سلم من الأذى له، غير أنه كان لا يتولى ذلك بيده. و قتل يوم بدر، قتله عبيدة بن الحارث بن المطلب بن عبد مناف، و ذفف عليه حمزة و على عليهما السلام. و كان شيبة أسنّ من عتبة بثلاث سنين. و قد كان عتبة و شيبة متثاقلين عن الخروج حتى أنبهما أبو جهل، فخرجا.»

إمتاع الاسماع، ج ۱۴، ص 336: «و شيبة بن ربيعة بن عبد شمس أبو هاشم، كان يجتمع مع قريش فيما يكيد به النبي صلّى الله عليه و سلم من الأذى، و لا يتعاطى ذلك بيده، و قتله عبيدة بن الحارث بن المطلب بن عبد مناف يوم بدر و وقف عليه حمزة و عليّ- رضي الله تبارك عنهما.»

جمهرة أنساب العرب، ص 76 و 77: «عتبة، و شيبة: ابنا ربيعة بن عبد شمس، قتلا يوم بدر كافرين و كان شيبة يقف بعرفة إذا حجّ، بخلاف سائر قريش. فولد عتبة بن ربيعة: هند، أم أمير المؤمنين معاوية، و هى أيضا أم أبان بن حفص بن المغيرة أخى معاوية لأمه و الوليد بن عتبة، قتل يوم بدر كافرا.»

الأعلام، ج ۴، ص 200: «عُتْبَة بن رَبِيعَة (... - 2 ه ... - 624 م) عتبة بن ربيعة بن عبد شمس، أبو الوليد: كبير قريش و أحد ساداتها في الجاهلية. كان موصوفا بالرأي و الحلم و الفضل، خطيبا، نافذ القول. نشأ يتيما في حجر حرب بن أمية. و أول ما عرف عنه توسطه للصلح في حرب الفجار (بين هوازن و كنانة) و قد رضي الفريقان بحكمه، و انقضت الحرب على يده. و كان يقال: لم يسد من قريش مملق إلا عتبة و أبو طالب، فإنهما سادا بغير مال. أدرك الإسلام، و طغى فشهد بدرا مع المشركين. و كان ضخم الجثة، عظيم الهامة، طلب خوذة يلبسها يوم «بدر» فلم يجد ما يسع هامته، فاعتجر على رأسه بثوب له، و قاتل قتالا شديدا، فأحاط به علي بن أبي طالب و الحمزة و عبيدة بن الحارث، فقتلوه.»

أنساب الاشراف، ج ۱۰، ص 246: «أمية بن خلف بن وهب بن حذافة بن جمح، كان عظيما من عظماء أهل الكفر، و كان أحد المطعمين يوم بدر، و قد ذكرنا خبره فيما تقدم من هذا الكتاب، و قتل يوم بدر كافرا، و قتل ابنه علي بن أبي طالب يوم بدر أيضا.»

السیرة النبویة، ج ۱، ص 356: «(ذكر ما كان يؤذى به أمية بن خلف رسول الله صلى الله عليه و سلم): و أميّة بن خلف بن وهب بن حذافة بن جمح، كان إذا رأى رسول الله صلى الله عليه و سلم همزه و لمزه، فأنزل الله تعالى فيه: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ، الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ. يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ. كَلَّا لَيُنْبَذَنَّ في الْحُطَمَةِ. وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ، نارُ الله الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ. إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ في عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ.»

أنساب الاشراف، ج ۱، ص 138 و 139: «العاص بن وائل السهمي‏: كان العاص بن وائل من المستهزئين. و لما مات عبد الله بن رسول الله صلى الله عليه و سلم، قال: إنّ محمدا أبتر، لا يعيش له ذكر. فأنزل الله عز و جل‏ فيه: «إنّ شانئك هو الأبتر. فركب حمارا له- و يقال: بغلة له بيضاء- فلما صار بشعب من تلك الشعاب، و هو يريد الطائف، ربض به الحمار أو البغلة على شبرقة، فأصابت رجله شوكة منها فانتفخت حتى صار كعنق البعير. و مات. و يقال: إنه لما ربض به حماره أو بغلته، لدغ فمات مكانه. و كان ابنه عمرو يقول: لقد مات أبى و هو ابن خمس و ثمانين سنة، و إنه ليركب حمارا له من هذه الدباب إلى ماله بالطائف، فيمشى عنه أكثر مما يركبه. و قال الواقدى: مات العاص بعد هجرة النبي صلى الله عليه و سلم إلى المدينة بأشهر، و هو ابن خمس و ثمانين سنة. و كان يكنى أبا عمرو.

و حدثنى محمد بن سعد قال: قلت للواقدى: قال الله عز و جل «إنا كفيناك المستهزئين»، و هذه السورة مكية. فقال: سألت مالكا و ابن أبى ذئب عن هذا، فقالا: كفاه إياهم، فبعضهم مات، و بعضهم عمى فشغل عنه، و بعضهم كفاه إياه إذ هيأ الله له من أسباب مفارقته بالهجرة ما هيأ له.(چاپ‏ زكار، ج ‏1، ص 158) قال: و قال غيرهما: كفاه الله أمرهم، فلم يضرّوه بشي‏ء.»

الکامل، ج ۲، ص 72 و 73: «و منهم: العاص بن وائل السّهميّ، والد عمرو بن العاص، و كان من المستهزءين، و هو القائل لما مات القاسم «5» ابن النبيّ، صلّى الله عليه و سلّم: إنّ محمّدا أبتر لا يعيش له ولد ذكر، فأنزل: إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ 108: 3. فركب حمارا له فلمّا كان بشعب من شعاب مكّة ربض به حماره فلدغ في رجله فانتفخت حتى صارت كعنق البعير، فمات منها بعد هجرة النبيّ، صلّى الله عليه و سلّم، ثاني شهر دخل المدينة و هو ابن خمس و ثمانين سنة.»

تفسير مقاتل بن سليمان، ج ۴، ص ۸۸۷ و ۸۸۸: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ‏- 1- نزلت فى المستهزئين من قريش، و ذلك‏ أن النبي- صلى اللّه عليه و سلم- قرأ بمكة «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏» فلما قرأ «أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏» ألقى الشيطان على لسانه، فى و سنه، فقال: تلك الغرانيق العلا، عندها الشفاعة ترتجى‏، فقال أبو جهل ابن هشام، و شيبة و عتبة ابنا ربيعة، و أمية بن خلف، و العاص بن وائل، «و المستهزءون‏» من قريش «عشيا» فى دبر الكعبة لا تفارقنا يا محمد إلا على أحد الأمرين تدخل معك فى بعض دينك و نعبد إلهك، «و تدخل‏» معنا فى بعض ديننا و تعبد آلهتنا، أو تتبرأ من آلهتنا و نتبرأ من إلهك، فأنزل اللّه- عز و جل- فيهم تلك الساعة «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ» إلى آخر السورة. فأتاهم النبي- صلى اللّه عليه و سلم- بعد فقال: «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ» قالوا: مالك يا محمد؟ «قال‏»: لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ‏- 2- يقول لا أعبد آلهتكم التي‏ تعبدون اليوم‏ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ‏ إلهى الذي أعبده اليوم: «ما أَعْبُدُ»- 3- ثم قال: وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ‏- 4- فيما بعد اليوم‏ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ- 5- فيما بعد اليوم‏ لَكُمْ دِينُكُمْ‏ الذي أنتم عليه‏ وَ لِيَ دِينِ‏- 6- الذي أنا عليه، ثم انصرف عنهم، فقال بعضهم تبرأ هذا منكم فشتموه و آذوه.»

جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ۳۰، ص 214: «حدثني يعقوب، قال: ثنا ابن علية، عن محمد بن إسحاق، قال: ثني سعيد بن مينا مولى البختري‏، قال: لقي الوليد بن المغيرة و العاص بن وائل، و الأسود بن المطلب، و أمية بن خلف، رسول الله، فقالوا: يا محمد، هلم فلنعبد ما تعبد، و تعبد ما نعبد، و نشركك في أمرنا كله، فإن كان الذي جئت به خيرا مما بأيدينا كنا قد شركناك فيه، و أخذنا بحظنا منه؛ و إن كان الذي بأيدينا خيرا مما في يديك، كنت قد شركتنا في أمرنا، و أخذت منه بحظك، فأنزل الله: قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ‏ حتى انقضت السورة.»

تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج ۱۰، ص 3471: «عن سعيد بن مينا مولى أبي البختري قال‏: لقي الوليد بن المغيره و العاصي بن وائل، و الأسود بن المطلب و أمية بن خلف رسول الله صلى الله عليه و سلم فقالوا: يا محمد فلتعبد ما نعبد و نعبد ما تعبد، و لنشترك نحن و أنت في أمرنا كله فإن كان الذي نحن عليه أصح من الذي أنت عليه، كنت قد أخذت منه حظا، و ان كان الذي أنت عليه أصح من الذي نحن عليه كنا قد أخذنا منه حظا فأنزل الله: قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لاأَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ‏ حتى انقضت السورة.»

تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج ۳، ص 629: «و قال مقاتل: نزلت في المستهزئين و ذلك أن النبي صلّى اللّه عليه و سلم لما قرأ سورة النجم و جرى على لسانه ما جرى فقال أبو جهل أخزاه اللّه لا يفارقنا إلا على أحد أمرين ندخل معك في بعض ما تعبد و تدخل معنا في بعض ديننا أو نتبرأ من آلهتنا و تتبرأ من إلهك فنزلت هذه السورة.»

الكشف و البيان، ج ۱۰، ص 315: «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ‏ الى آخر السورة: نزلت في رهط من قريش منهم الحرث بن قيس السهمي و العاص بن وائل و الوليد بن المغيرة و الأسود بن عبد يغوث الزهري و الأسود بن المطلب بن أسد و أميّة بن خلف قالوا: يا محمد هلم فاتبع ديننا و نتبع دينك و نشركك في أمرنا كلّه تعبد آلهتنا سنة و نعبد الهك سنة فأن كان الذي جئت به خيرا مما بأيدينا كنا قد شركناك فيه و أخذنا بحظنا منه، و أن كان الذي بأيدينا خيرا مما في يديك كنت قد شركتنا في أمرنا و أخذت بحظك منه، فقال: «معاذ الله أن أشرك به غيره».

فقالوا: فاستلم بعض آلهتنا نصدّقك و نعبد إلهك فقال: حتى أنظر ما يأتي من عند ربي فانزل الله سبحانه: قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ‏ الى آخر السورة فغدا رسول الله صلى اللّه عليه و سلم إلى المسجد الحرام و فيه الملأ من قريش فقام على رؤوسهم ثم قرأها عليهم حتى فرغ من السورة، فيئسوا عنه عند ذلك و آذوه و آذوا أصحابه.»

جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ۳۰، ص 214: «حدثني محمد بن موسى الحرشي، قال: ثنا أبو خلف، قال: ثنا داود، عن عكرمة، عن ابن عباس‏: إن قريشا وعدوا رسول الله صلى الله عليه و سلم أن يعطوه مالا، فيكون أغنى رجل بمكة، و يزوجوه ما أراد من النساء، و يطئوا عقبه، فقالوا له: هذا لك عندنا يا محمد، و كف عن شتم آلهتنا، فلا تذكرها بسوء، فإن لم تفعل، فإنا نعرض عليك خصلة واحدة، فهي لك و لنا فيها صلاح. قال:" ما هي؟" قالوا: تعبد آلهتنا سنة: اللات و العزي، و نعبد إلهك سنة، قال:" حتى أنظر ما يأتي من عند ربي"، فجاء الوحي من اللوح المحفوظ: قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ‏ السورة، و أنزل الله: قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ‏ إلى قوله: فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ‏.»

تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج ۱۰، ص 3471: «عن أبي عباس رضي الله عنهما أن قريشا وعدت رسول الله صلى الله عليه و سلم إلي أن يعطوه مالا فيكون أغنى رجل بمكة و يزوجوه ما أراد من النساء، فقالوا: هذا لك يا محمد و كف عن شتم آلهتنا و لا تذكر آلهتنا بسوء، فإن لم تفعل فإنا نعرض عليك خصلة و أحده و لك فيها صلاح قال ما هي؟ قالوا تعبد آلهتنا سنة و نعبد إلهك سنة، قال: حتي أنظر ما يأتين من ربي فجاء الوحي من عند الله‏. قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ‏ الآيه‏.»

الاستیعاب، ج ۲، ص 810 و 811: «عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، عمّ رسول الله صلّى الله عليه و سلم، يكنى أبا الفضل بابنه الفضل بن العباس، و كان العباس أسنّ من رسول الله صلّى الله عليه و سلم بسنتين. و قيل بثلاث سنين. أمّه امرأة من النمر ابن قاسط و هي نتلة. و قيل نتيلة بنت خباب بن كليب بن مالك بن عمرو ابن عامر بن زيد مناة بن عامر، و هو الضيحان بن سعد بن الخزرج بن تيم الله ابن النمر بن قاسط، هكذا نسبها الزبير و غيره.»

أسد الغابة، ج ۳، ص 60: «عباس بن عبد المطلب‏: (ب د ع) عبّاس بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ بن كلاب بن مرّة. عمّ رسول الله صلى الله عليه و سلم و صنو أبيه. يكنى أبا الفضل، بابنه. و أمه نتيلة بنت جناب بن كليب بن مالك بن عمرو بن عامر بن زيد مناة بن عامر- و هو الضّحيان- بن سعد بن الخزرج بن تيم الله بن النّمر بن قاسط. و هي أول عربيّة كست البيت الحرير و الديباج و أصناف الكسوة، و سببه أن العباس ضاع، و هو صغير، فنذرت إن وجدته أن تكسو البيت، فوجدته، ففعلت و كان أسن من رسول الله صلى الله عليه و سلم بسنتين، و قيل: بثلاث سنين و كان العباس في الجاهلية رئيسا في قريش، و إليه كانت عمارة المسجد الحرام [و السقاية في الجاهلية، أما السقاية فمعروفة، و أما عمارة المسجد الحرام‏] فإنه كان لا يدع أحدا يسبّ في المسجد الحرام، و لا يقول فيه هجرا لا يستطيعون لذلك امتناعا، لأن ملأ قريش كانوا قد اجتمعوا و تعاقدوا على ذلك، فكانوا له أعوانا عليه و شهد مع رسول الله صلى الله عليه و سلم بيعة العقبة، لما بايعه الأنصار، ليشدّد له العقد، و كان حينئذ مشركا و كان ممن خرج مع المشركين إلى بدر مكرها، و أسر يومئذ فيمن أسر، و كان قد شدّ وثاقه، فسهر النبيّ صلى الله عليه و سلم تلك الليلة و لم يتم.»

تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج ۳، ص 629: «و قال الكلبي: إنهم أتوا العباس فقالوا له: لو أن ابن أخيك استلم بعض آلهتنا لصدقناه بما يقول و آمنا به فنزل‏ قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ‏.»

الأعلام،‌ ج ۴، ص 166: «أَبُو طالِب (85 ق ه - 3 ق ه = 540- 620 م) عبد مناف بن عبد المطلب بن هاشم، من قريش، أبو طالب: والد علي (رضي الله عليه) و عم النبيّ صلى الله عليه و سلم و كافله و مربيه و مناصره. كان من أبطال بني هاشم و رؤسائهم، و من الخطباء العقلاء الأباة. و له تجارة كسائر قريش. نشأ النبيّ صلى الله عليه و سلم في بيته، و سافر معه إلى الشام في صباه. و لما أظهر الدعوة إلى الإسلام هم أقرباؤه (بنو قريش) بقتله، فحماه أبو طالب و صدهم عنه، فدعاه النبي صلّى الله عليه و سلم إلى الإسلام، فامتنع خوفا من أن تعيره العرب بتركه دين آبائه، و وعد بنصرته و حمايته، و فيه الآية: «إنك لا تهدي من أحببت» و استمر على ذلك إلى أن توفي، فاضطر المسلمون للهجرة من مكة. و في الحديث: ما نالت قريش مني شيئا أكرهه حتى مات أبو طالب. مولده و وفاته بمكة. ينسب إليه مجموع صغير سمي «ديوان شيخ الأباطح أبي طالب- ط» فيه من الركاكة ما يبرئه منه. و للشيخ المفيد (محمد بن محمد بن النعمان) رسالة سماها «إيمان أبي طالب- ط» و للسيد محمد علي شرف الدين العاملي رسالة «شيخ الأبطح - ط» في سيرته و أخباره، قال فيها: إن الشيعة الإمامية و أكثر الزيدية يقولون بإسلام أبي طالب و بأنه ستر ذلك عن قريش لمصلحة الإسلام.»

تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج ۳، ص 629: «و يقال إنهم اجتمعوا إلى أبي طالب و قالوا له: إن ابن أخيك يؤذينا و نحن لا نؤذيه بحرمتك فدعاه أبو طالب و ذكر ذلك له فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم: «إنّما أدعوهم إلى كلمة واحدة» فقال ما هي؟ قال: «لا إله إلّا اللّه» فنفروا عن هذه الكلمة فنزلت‏ قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُون‏.»== مستند 2 ==

لباب النقول، ص 310: «أخرج الطبراني وابن أبي حاتم عن ابن عباس أن قريشا دعت رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى أن يعطوه مالا فيكون أغنى رجل بمكة ويزوجوه ما أراد من النساء فقالوا هذا لك يا محمد وتكف عن شتم آلهتنا ولا تذكرها بسوء فأن لم تفعل فاعبد آلهتنا سنة قال حتى أنظر ما يأتيني من ربفأنزل الله قل يا أيها الكافرون إلى آخر السورة وأنزل قل أفغير الله تأمروني أعبد أيها الجاهلون.

وأخرج عبد الرزاق عن وهب قال قالت كفار قريش للنبي صلى الله عليه وسلم إن سرك أن تتبعنا عاما ونرجع إلى دينك عاما فأنزل الله قل يا أيها الكافرون إلى آخر السورة (ك).

وأخرج ابن المنذر نحوه عن ابن جريج وأخرج ابن أبي حاتم عن سعيد بن ميناء قال لقي الوليد بن المغيرة والعاصي ابن وائل والأسود بن المطلب وأمية بن خلف رسول الله صلى الله عليه وسلم فقالوا يا محمد هلم فلتعبد ما نعبد ونعبد ما تعبد ولنشترك نحن وأنت في أمرنا كله فأنزل الله قل يا أيها الكافرون إلى آخر السورة.»

الاستيعاب في بيان الأسباب،‌ ج ۳، ص 571 و 572: «عن عبد الله بن عباس -رضي الله عنهما-: أن قريشاً وعدوا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - أن يعطوه مالاً فيكون أغنى رجل بمكة ويزوجوه ما أراد من النساء ويطأوا عقبه، فقالوا له: هذا لك عندنا يا محمد! وكف عن شتم آلهتنا فلا تذكرها بسوء، فإن لم تفعل؛ فإنا نعرض عليك خصلة واحدة فهي لك ولنا فيها صلاح، قال: "ما هي؟ "، قالوا: تعبد آلهتنا سنة: اللات والعزى، ونعبد إلهك سنة، قال: "حتى أنظر ما يأتي من عند ربي"، فجاء الوحي من اللوح المحفوظ: {قُلْ يَاأَيُّهَا الْكَافِرُونَ (1)} السورة، وأنزل الله: {قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ (64)} إلى قوله -تعالى-: {فَاعْبُدْ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (66)} [الزمر: 64 - 66] (2). [ضعيف]

______________________

(2) أخرجه الطبري في "جامع البيان" (30/ 214): ثنا محمد بن موسى الحرشي ثنا أبو خلف ثنا داود بن أبي هند عن عكرمة عن ابن عباس به.

قلنا: وهذا إسناد ضعيف؛ أبو خلف ضعيف؛ كما في "التقريب".

وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 654) وزاد نسبته لابن أبي حاتم والطبراني.

عن وهب؛ قال: قالت كفار قريش للنبي - صلى الله عليه وسلم -: إن سرّك أن نتبعك عاماً وترجع إلى ديننا عاماً؛ فأنزل الله -جلّ ثناؤه-: {قُلْ يَاأَيُّهَا الْكَافِرُونَ (1) لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (2) وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (3)} (1). [ضعيف]

_________________

(1) أخرجه عبد الرزاق في "تفسيره" (2/ 403) عن إبراهيم الأحول، قال: سمعت وهباً به.

قلنا: وهو ضعيف؛ لإرساله.

وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 655) وزاد نسبته لابن المنذر.

عن سعيد بن ميناء مولى البختري؛ قال: لقي الوليد بن المغيرة والعاص بن وائل والأسود بن المطلب وأمية بن خلف رسول الله - صلى الله عليه وسلم -، فقالوا: يا محمد! هلمّ فلنعبد ما تعبد وتعبد ما نعبد ونشركك في أمرنا كله، فإن كان الذي جئت به خيراً مما بأيدينا؛ كنا قد شركناك فيه وأخذنا بحظنا منه، وإن كان الذي بأيدينا خيراً مما في يديك؛ كنت قد شركتنا في أمرنا وأخذت منه بحظك؛ فأنزل الله -عزّ وجلّ-: {قُلْ يَاأَيُّهَا الْكَافِرُونَ (1)} حتى انقضت السورة (2). [ضعيف]

_______________________

(2) أخرجه الطبري في "جامع البيان" (30/ 214): ثني يعقوب ثنا ابن علية عن ابن إسحاق حدثني سعيد به.

قلنا: وهذا مرسل حسن الإسناد.

وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 655) وزاد نسبته لابن أبي حاتم وابن الأنباري في "المصاحف".»

تفسير مقاتل بن سليمان، ج ۴، ص ۸۸۵: «[سورة الكافرون‏] سورة الكافرون‏ مكية عددها ست آيات‏.»

تفسير القمي، ج ۲، ص 445: «سُورَةُ الْكَافِرُونَ مَكِّيَّةٌ آيَاتُهَا سِتٌّ.»

تفسير القرآن العزيز المسمى تفسير عبدالرزاق، ج ۲، ص 329: «سورة الكافرون‏ «قُلْ ياأَيُّهَا الْكافِرُونَ»: مكية.

تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج ۳، ص ۶۲۹: «سورة الكافرون‏: و هي ست آيات مكيّة.»

الكشف و البيان، ‌ج ۱۰، ص 314: «سورة الكافرون‏: مكية. و هي أربعة و تسعون حرفا، و ست و عشرون كلمة، و ست آيات‏.»

الميزان في تفسير القرآن، ج ۲۰، ص 373: «و اختلفوا في كون السورة مكية أو مدنية، و الظاهر من سياقها أنها مكية.»= منابع =

  1. ‏‫آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني. (علی عبدالباری عطیه، محقق) (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.‬
  2. ‏‫ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.‬
  3. ‏‫ابن اثیر عز الدین، ابو الحسن علی بن محمد. (۱۴۰۹). اسد الغابة فی معرفة الصحابة (ج ۱–6). بیروت : دار الفکر.‬
  4. ‏‫ابن اثیر، علی بن محمد. (بی‌تا). الكامل في التاريخ‏ (ج ۱–13). بیروت: دار صادر.‬
  5. ‏‫ابن سعد، محمد بن سعد. (۱۴۱۰). الطبقات الکبری (ج ۱–9). بیروت : دار الکتب العلمیة.‬
  6. ‏‫ابن عاشور، محمد طاهر. (بی‌تا). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.‬
  7. ‏‫ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله. (۱۴۱۲). الاستیعاب فی معرفة الاصحاب (ج ۱–4). بیروت : دار الجیل.‬
  8. ‏‫ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (بی‌تا). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.‬
  9. ‏‫ابن هشام، عبد الملک بن هشام. (بی‌تا). السیرة النبویة، ابن هشام. (محمد سقا، ابراهیم ابیاری، و عبد الحفیظ شبلی، مصححین) (ج ۱–4). بیروت: دار المعرفة.‬
  10. ‏‫الهلالی، سلیم بن‌عید؛ و آل‌نصر، محمدبن‌موسی. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الاسباب (ج ۱–3). السعودیة: دار ابن الجوزی.‬
  11. ‏‫بلاذری، احمد بن یحیی. (۱۴۱۷). انساب الاشراف. (سهیل زکار و ریاض زرکلی، محققین) (ج ۱–13). بیروت: دار الفکر.‬
  12. ‏‫ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬
  13. ‏‫زرکلی دمشقی، خیر الدین بن محمود. (۱۹۸۹). الاعلام (ج ۱–8). بیروت: دار العلم للملایین.‬
  14. ‏‫سمرقندی، نصر بن محمد. (۱۴۱۶). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.‬
  15. ‏‫سیوطی، جلال الدین. (۱۴۲۲). لباب النقول فی اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: مؤسسة الکتب الثقافیة.‬
  16. ‏‫شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.‬
  17. ‏‫صنعانی، عبدالرزاق بن همام. (۱۴۱۱). تفسیر القرآن العزیز (ج ۱–2). بیروت: دار المعرفة.‬
  18. ‏‫طباطبایی، محمدحسین. (۱۳۹۰). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.‬
  19. ‏‫طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.‬
  20. ‏‫طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.‬
  21. ‏‫طوسی، محمد بن حسن. (۱۴۱۱). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬
  22. ‏‫ ‏‫قاسمی، جمال‎الدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل. (عیون سود و محمد باسل، محققین) (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.‬
  23. ‏‫قمی، علی بن ابراهیم. (۱۳۶۳). تفسير القمي (ج ۱–2). قم: دار الکتاب.‬
  24. ‏‫کوفی، فرات بن ابراهیم. (۱۴۱۰). تفسير فرات الكوفي (ج ۱–1). تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامي، مؤسسة الطبع و النشر.‬
  25. ‏‫مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). اول، بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬
  26. ‏‫مقریزی، احمد بن علی. (بی‌تا). إمتاع الأسماع (ج ۱–15). بیروت: دار الکتب العلمية.‬
  27. ‏‫واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب نزول القرآن (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.‬




منابع

  1. ترجمه محمدمهدی فولادوند
  2. تفسير القمي، قمی، ج 2، ص 445 و 446‬؛ ‫ تفسیر القرآن العزیز، صنعانی، ج 2، ص 329‬؛ ‫جامع البیان، طبری، ج 30، ص 213 و 214‬؛ ‫تفسير فرات الكوفي، کوفی، ص 611‬؛ ‫بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 629‬؛ ‫التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 10، ص 420‬؛ ‫اسباب نزول القرآن، واحدی، ص 496
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد، ۱۴۱۰، ج 1، ص 157‬؛ ‫إمتاع الأسماع، مقریزی، بی‌تا، ج 6، ص 230
  4. انساب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 152‬؛ ‫إمتاع الأسماع، مقریزی، ج 14، ص 336
  5. جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص 76 و 77‬؛ ‫الاعلام، زرکلی دمشقی، ج 4، ص 200
  6. انساب الاشراف، بلاذری، ج 10، ص 246‬؛ ‫السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 356
  7. انساب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 138 و 139‬؛ ‫الكامل في التاريخ‏، ابن اثیر، ج 2، ص 72 و 73
  8. تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 887 و 888‬؛ ‫جامع البیان، طبری، ج 30، ص 214‬؛ ‫تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 10، ص 3471‬؛ ‫بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 629‬؛ ‫الکشف و البیان، ثعلبی، ج 10، ص 315
  9. جامع البیان، طبری، ج 30، ص 214‬؛ ‫تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 10، ص 3471
  10. الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 2، ص 810 و 811‬؛ ‫اسد الغابة، ابن اثیر، ج 3، ص 60
  11. ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 629
  12. الاعلام‏، زرکلی دمشقی، ج 4، ص 166
  13. لباب النقول، سیوطی، ص 310
  14. الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و آل‌نصر، ج 3، ص 571 و 572
  15. تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 885‬؛ ‫تفسير القمي، قمی، ج 2، ص 445‬؛ ‫ تفسیر القرآن العزیز، صنعانی، ج 2، ص 329‬؛ ‫بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 629‬؛ ‫الکشف و البیان، ثعلبی، ج 10، ص 314‬؛ ‫المیزان، طباطبایی، ج 20، ص 373
  16. جامع البیان، طبری، ج 30، ص 213 و 214‬؛ ‫التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 10، ص 420‬؛ ‫مجمع البيان، طبرسی، ج 10، ص 840‬؛ ‫المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 5، ص 531‬؛ ‫روح المعاني، آلوسی، ج 15، ص 485‬؛ ‫فتح القدیر، شوکانی، ج 5، ص 619، 621 و 622‬؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 30، ص 509‬؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 9، ص 557‬؛ ‫المیزان، طباطبایی، ج 20، ص 375

مقالات پیشنهادی

رده مقاله: قرآن
0.00
(یک رای)

نظرات

اضافه کردن نظر شما
اسلامیکا از همه نظرات استقبال می‌کند. اگر شما نمی‌خواهید به صورت ناشناس باشید، ثبت نام کنید یا وارد سامانه شوید.