سبب نزول سوره اسراء آیه ۸۵

سبب نزول آیه ۸۵ سوره اسراء

آیه مربوط به سبب‌ نزول

«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا» (الاسراء، ۸۵) (و درباره روح از تو مى‏پرسند، بگو: روح از [سنخ‏] فرمان پروردگار من است، و به شما از دانش جز اندكى داده نشده است.)[۱]

خلاصه سبب نزول

فردی یا جمعی از یهود یا قریش از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) درباره روح پرسیدند؛ سپس آیه ۸۵ سوره اسراء نازل شد و به آنان پاسخ داد.

سبب یادشده به ­لحاظ سند معتبر شمرده شده و به محتوایش اشکالاتی وارد شده که محققان بدان پاسخ داده‌اند. لذا سبب معتبری است.

بررسی تفصیلی سبب نزول

سبب نزول (پرسش یهود یا قریش از پیامبر درباره روح)(ر.ک. مستند 1)

مطابق آنچه در تفاسیر روایی آمده است، از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) درباره روح‏ پرسیدند؛ اینکه روح چیست؟ یا مطابق روایات و اقوال مفسران احتمالاتی هست که درباره جبرائیل، یکی از فرشتگان بزرگ، روح حیوان، روح بنی‌آدم، قرآن، گروهی از فرشتگان که صورت انسانی دارند، و گروهی از فرشتگان که فرشتگان را می‌بینند؛ ولی فرشتگان آنها را نمی‌بینند.[۲] پرسیدند و در پی پرسش آنها آیه ۸۵ سوره اسراء نازل شد و پاسخ داد که روح از سنخ فرمان پروردگار است و علم به آن با دانش اندک ممکن نیست. اما اینکه شخص یا گروه پرسش‌گر چه کسی یا کسانی بوده است، روایات و تفاسیر دو گونه‌اند.‬‬

در دسته‌‌ای از روایات، پرسش‌گر، شخصی یهودی یا دسته‌ای از یهودیان معرفی شده‌اند که از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) درباره روح پرسیدند. عبدالله بن مسعود می‌گوید: من همراه پیامبر در یکی از کشتزارهای مدینه بودم که از کنار جمعی یهودی گذشتیم. چند تن از آنها درباره روح از پیامبر پرسیدند که آیه ۸۵ سوره اسراء نازل شد و به آنها پاسخ گفت.‏[۳]‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

اما مُقَاتِل و دِینَوَرِی در تفاسیرشان، سؤال را به ابوجَهل و یارانش نسبت داده‌اند.‏[۴] داستان سؤال ابوجهل را شماری از منابع این­گونه نقل کرده‌اند: ابوجهل به قریشیان گفت، فرستاده‌ای را نزد یهودیان یَثْرِب (مدینه) بفرستید تا از آنها بپرسد که آیا محمد واقعاً پیامبر است یا خیر؟ قریش نیز پنج نفر، از جمله: نَضْر بن حارِث و عُقْبَة بن ابی‌مُعَیْط را نزد یهودیان مدینه فرستاد. آنها به یهود گفتند،‌ به ما درباره چیزهایی بگویید که آنها را جز یک پیامبر واقعی نمی‌داند تا آنها را از محمد بپرسیم. یهودیان پاسخ دادند، درباره سه­چیز از او بپرسید. درباره اصحاب کَهْف و ذو القرنین؛ سپس داستان آنها را بازگو کردند؛ در ادامه گفتند، در پایان از او درباره روح بپرسید؛ اگر پاسخ گفت، چه کم و چه زیاد، او پیامبر نیست. مشرکان به حضور پیامبر اکرم رسیدند و از ایشان درباره هرسه سؤال کردند. سه روز بعد جبرئیل آیات ۹ تا ۸۳ سوره کهف (در پاسخ به سؤال اول و دوم) و آیه ۸۵ سوره اسراء (در پاسخ به سوال سوم) را بر حضرت نازل کرد. روایت با الفاظ گوناگون، و برخی تفاوت‌ها در شماری از منابع نقل شده است. گروهی از منابع به نزول آیه ۸۵ سوره اسراء تصریح نکرده‌اند و بعضی نیز گفته‌اند که سؤالات یادشده را یهودیان، خودشان از پیامبر پرسیدند.‏[۵]‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

مصادر سبب نزول

مصادری که سبب نزول را با اندکی اختلاف بیان کرده‌اند:

  1. تفسیر مقاتل (زیدی، قرن ۲، تفسیر روایی)؛
  2. صحیح البخاری (سنی، قرن ۳، حدیثی)؛
  3. صحیح المسلم (سنی، قرن ۳، حدیثی)؛
  4. سنن الترمذی (سنی، قرن ۳، حدیثی)؛
  5. الواضح (سنی، قرن ۴، تفسیر اجتهادی)؛
  6. تفسیر النسائی (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
  7. بحر العلوم (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
  8. جامع البیان (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
  9. اسباب النزول (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
  10. التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن ۵، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
  11. الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
  12. تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).

بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)

در عمده تفاسیر درباره سند روایت ماجرا مطلبی گزارش نشده است؛ اما با نظر به اینکه روایت در صحیحین، معتبرترین کتب حدیثی نزد اهل سنت­، و در سنن ترمذی که بعد از صحیحین از معتبرترین کتب است، نقل شده،[۶] به ­لحاظ سندی در نزد اهل تسنن از اعتبار بالایی برخوردار است. برای همین، شماری از محققان معاصر در تعلیقاتی که بر این گزارش‌ها دارند، روایات ماجرا را صحیح شمرده‌اند.‏[۷]

اما درباره هماهنگی مکان نزول سوره اسراء و رویداد سبب نزول اشکالی هست: مطابق روایاتی که می­گویند، نزول آیه ۸۵ سوره اسراء در پاسخ به پرسش ابوجهل و یارانش بوده، باید این آیه در مکه نازل شده باشد؛ اما طبق روایاتی که سبب نزول آیه ۸۵ سوره اسراء را پرسش یهود شمرده‌اند، باید این آیه در مدینه نازل شده باشد؛ حال آن­که به ­نظر محققان، سوره اسراء سوره‌ای مکی است.‏[۸] دانشمندان و پژوهشگران در رفع اشکال یادشده رویکرد‌های متفاوتی داشته‌اند. ابن عطیه در المحرر دو قول (مکی یا مدنی بودن آیه) را در‌این‌باره نقل و از گزینش پرهیز کرده‌ است.‏[۹] گروهی همچون ابن‌ کثیر و طباطبایی مکی­بودن را ترجیح داده‌اند.‏[۱۰] عده­ای همچون آلوسی و ابن‌عاشور تکرار نزول را برگزیده و می­گویند، آیه دوبار نازل شده است.‏[۱۱] اما قاسمی با تکیه بر روایات صحیحِ نزول آیه ۸۵ سوره اسراء در مدینه، معتقد است که آیه در مدینه نازل شده و روایتی که به نقل از سدی درباره سؤال قریش نقل شده ضعیف است.‏[۱۲] اما گروهی دیگر برای اشکال یادشده دو گونه پاسخ را بیان کرده‌‌اند: نخست، هنگام تعارض روایاتی که هردو صحیح­اند، آن دسته از روایات که منابع صحیح‌تری دارند یا از مرجِّح و مزیت بیشتری برخوردارند، معتبر شمرده می‌شوند و دسته دیگر که اعتبار کمتری دارند، کنار گذاشته می‌شوند. در اینجا نیز چون صحیح مسلم و بخاری از اعتبار بیش نسبت به سنن ترمذی برخوردارند، روایت آنها برگزیده است. بر اساس این معیار، آیه ۸۵ سوره اسراء مدنی و از آیات مستثناست که در دل سوره‌ای مکی قراردارد. دوم، تکرار نزول. سیوطی به نقل از زَرْکَشِی می‌گوید: نزول شماری از آیات و سوره‌ها همچون آیه روح (آیه ۸۵ سوره اسراء) و سوره اسراء به ­دلیل اهمیتشان، و یا برای اسبابی دیگر تکرار می‌شود.‏[۱۳] مُزَیْنِی نیز مفصل درباره اشکال یادشده و نظرات مختلف قلم‌فرسایی کرده و در پایان، تکرار نزول را پاسخی نادرست خوانده و همچون قاسمی می­گوید، آیه ۸۵ سوره اسراء در مدینه نازل شده است.‏[۱۴] در مجموع، پاسخ هرگونه باشد، اصل سبب نزول پابرجاست؛ زیرا در هر حال و پذیرش هرکدام از پاسخ­ها، یکی از دو دسته احادیث یادشده صحیح به ­شماره می‌آیند و اصل سبب نزول یعنی پرسش فرد یا جمعی از رسول خدا درباره روح ثابت است.

سبب نزول یادشده را طبری، طوسی، طبرسی و شوکانی در تفاسیرشان ذکر کرده؛ اما پیرامون آن بحثی نکرده‌اند.‏[۱۵] درمقابل، ابن‌عطیه، آلوسی، قاسمی، ابن عاشور و طباطبایی چنان­که آمد، آن را بررسی کرده‌اند.‏[۱۶]

مستندات

مستند 1

تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج ‏5، ص 105 و ۱۰۶: «و قد اختلف المفسرون في المراد بالروح هاهنا على أقوال [أحدها] أن المراد أرواح بني آدم. و قال العوفي عن ابن عباس في قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ الآية، و ذلك أن اليهود قالوا للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم: أخبرنا عن الروح و كيف تعذب الروح التي في الجسد، و إنما الروح من اللّه و لم يكن نزل عليه فيه شي‏ء، فلم يحر إليهم شيئا، فأتاه جبريل فقال له: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا فأخبرهم النبي صلّى اللّه عليه و سلّم بذلك، فقالوا: من جاءك بهذا؟ قال: جاءني به جبريل من عند اللّه، فقالوا له: و اللّه ما قاله لك إلا عدونا، فأنزل اللّه‏ قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ‏ [البقرة: 97] و قيل: المراد بالروح هاهنا جبريل، و قال قتادة: و كان ابن عباس يكتمه، و قيل المراد به هاهنا ملك عظيم بقدر المخلوقات كلها.

قال علي بن أبي طلحة عن ابن عباس قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ يقول: الروح ملك.

و قال الطبراني: حدثنا محمد بن عبد اللّه بن عرس المصري، حدثنا وهب بن روق بن هبيرة، حدثنا بشر بن بكر، حدثنا الأوزاعي، حدثنا عطاء عن عبد اللّه بن عباس قال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يقول: «إن للّه ملكا لو قيل له التقم السموات السبع و الأرضين بلقمة واحدة لفعل، تسبيحه سبحانك حيث كنت» و هذا حديث غريب بل منكر. و قال أبو جعفر بن جرير رحمه اللّه. حدثني علي، حدثني عبد اللّه، حدثني أبو مروان يزيد بن سمرة صاحب قيسارية عمن حدثه عن علي بن أبي طالب رضي اللّه عنه أنه قال في قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ قال: هو ملك من الملائكة له سبعون ألف وجه، لكل وجه منها سبعون ألف لسان، لكل لسان منها سبعون ألف لغة، يسبح اللّه تعالى بتلك اللغات كلها، يخلق اللّه من كل تسبيحة ملكا يطير مع الملائكة إلى يوم القيامة، و هذا أثر غريب عجيب، و اللّه أعلم.

و قال السهيلي: روي عن علي أنه قال: هو ملك له مائة ألف رأس، لكل رأس مائة ألف وجه، في كل وجه مائة ألف فم، في كل فم مائة ألف لسان، يسبح اللّه تعالى بلغات مختلفة. قال السهيلي: و قيل المراد بذلك طائفة من الملائكة على صور بني آدم، و قيل: طائفة يرون الملائكة و لا تراهم، فهم للملائكة كالملائكة لبني آدم.»

سنن الترمذي، ج 5، ص ۳۰۴: «حدثنا قتيبة حدثنا يحيى بن زكريا بن أبي زائدة عن داود بن أبي هند عن عكرمة عن بن عباس قال قالت قريش ليهود أعطونا شيئا نسأل هذا الرجل فقال سلوه عن الروح قال فسألوه عن الروح فأنزل الله ) ويسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربي وما أوتيتم من العلم إلا قليلا ( قالوا أوتينا علما كثيرا التوراة ومن أوتي التوراة فقد أوتي خيرا كثيرا فأنزلت ) قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر ( إلى آخر الآية قال هذا حديث حسن صحيح غريب من هذا الوجه. حدثنا علي بن خشرم أخبرنا عيسى بن يونس عن الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله قال كنت أمشي مع النبي صلى الله عليه وسلم في حرث بالمدينة وهو يتوكأ على عسيب فمر بنفر من اليهود فقال بعضهم لو سألتموه فقال بعضهم لا تسألوه فإنه يسمعكم ما تكرهون فقالوا له يا أبا القاسم حدثنا عن الروح فقام النبي صلى الله عليه وسلم ساعة ورفع رأسه فعرفت أنه يوحى إليه حتى صعد الوحي ثم قال) الروح من أمر ربي وما أوتيتم من العلم إلا قليلا (قال أبو عيسى هذا حديث حسن صحيح».

صحيح البخاري، ج 1، ص 58: «حدثنا قيس بن حفص قال حدثنا عبد الواحد قال حدثنا الأعمش سليمان عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله قال بينا أنا أمشي مع النبي صلى الله عليه وسلم في خرب المدينة وهو يتوكأ على عسيب معه فمر بنفر من اليهود فقال بعضهم لبعض سلوه عن الروح وقال بعضهم لا تسألوه لا يجيء فيه بشيء تكرهونه فقال بعضهم لنسألنه فقام رجل منهم فقال يا أبا القاسم ما الروح فسكت فقلت إنه يوحى إليه فقمت فلما انجلى عنه فقال (ويسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربي وما أوتيتم من العلم إلا قليلا) قال الأعمش هكذا في قراءتنا».

صحيح البخاري، ج 4، ص 1749: «(ويسألونك عن الروح) حدثنا عمر بن حفص بن غياث حدثنا أبي حدثنا الأعمش قال حدثني إبراهيم عن علقمة عن عبد الله رضي الله عنه قال بينا أنا مع النبي صلى الله عليه وسلم في حرث وهو متكئ على عسيب إذ مر اليهود فقال بعضهم لبعض سلوه عن الروح فقال ما رابكم إليه وقال بعضهم لا يستقبلكم بشيء تكرهونه فقالوا سلوه فسألوه عن الروح فأمسك النبي صلى الله عليه وسلم فلم يرد عليهم شيئا فعلمت أنه يوحى إليه فقمت مقامي فلما نزل الوحي قال (ويسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربي وما أوتيتم من العلم إلا قليلا).

صحيح البخاري، ج 6، ص 2661: «حدثنا محمد بن عبيد بن ميمون حدثنا عيسى بن يونس عن الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن بن مسعود رضي الله عنه قال كنت مع النبي صلى الله عليه وسلم في حرث بالمدينة وهو يتوكأ على عسيب فمر بنفر من اليهود فقال بعضهم سلوه عن الروح وقال بعضهم لا تسألوه لا يسمعكم ما تكرهون فقاموا إليه فقالوا يا أبا القاسم حدثنا عن الروح فقام ساعة ينظر فعرفت أنه يوحى إليه فتأخرت عنه حتى صعد الوحي ثم قال (ويسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربي)».

صحيح البخاري، ج 6، ص 2713: «حدثنا يحيى حدثنا وكيع عن الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله قال كنت أمشي مع رسول الله صلى الله عليه وسلم في حرث بالمدينة وهو متكئ على عسيب فمر بقوم من اليهود فقال بعضهم لبعض سلوه عن الروح وقال بعضهم لا تسألوه عن الروح فسألوه فقام متوكئا على العسيب وأنا خلفه فظننت أنه يوحى إليه فقال (ويسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربي وما أوتيتم من العلم إلا قليلا) فقال بعضهم لبعض قد قلنا لكم لا تسألوه».

صحيح البخاري، ج 6، ص 2714: «حدثنا موسى بن إسماعيل عن عبد الواحد عن الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن بن مسعود قال بينا أنا أمشي مع النبي صلى الله عليه وسلم في بعض حرث المدينة وهو يتوكأ على عسيب معه فمررنا على نفر من اليهود فقال بعضهم لبعض سلوه عن الروح فقال بعضهم لا تسألوه أن يجيء فيه بشيء تكرهونه فقال بعضهم لنسألنه فقام إليه رجل منهم فقال يا أبا القاسم ما الروح فسكت عنه النبي صلى الله عليه وسلم فعلمت أنه يوحى إليه فقال (ويسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربي وما أوتيتم من العلم إلا قليلا) قال الأعمش هكذا في قراءتنا».

صحيح مسلم، ج 4، ص ۲۱۵۲ و ۲۱۵۳: « سؤال اليهود النبي صلى الله عليه وسلم عن الروح وقوله تعالى (ويسألونك عن الروح) الآية. حدثنا عمر بن حفص بن غياث حدثنا أبي حدثنا الأعمش حدثني إبراهيم عن علقمة عن عبد الله قال بينما أنا أمشي مع النبي صلى الله عليه وسلم في حرث وهو متكئ على عسيب إذ مر بنفر من اليهود فقال بعضهم لبعض سلوه عن الروح فقالوا ما رابكم إليه لا يستقبلكم بشيء تكرهونه فقالوا سلوه فقام إليه بعضهم فسأله عن الروح قال فأسكت النبي صلى الله عليه وسلم فلم يرد عليه شيئا فعلمت أنه يوحى إليه قال فقمت مكاني فلما نزل الوحي قال (ويسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربي وما أوتيتم من العلم إلا قليلا) حدثنا أبو بكر بن أبي شيبة وأبو سعيد الأشج قالا حدثنا وكيع ح وحدثنا إسحاق بن إبراهيم الحنظلي وعلي بن خشرم قالا أخبرنا عيسى بن يونس كلاهما عن الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله قال كنت أمشي مع النبي صلى الله عليه وسلم في حرث بالمدينة بنحو حديث حفص غير أن في حديث وكيع وما أوتيتم من العلم إلا قليلا وفي حديث عيسى بن يونس وما أوتوا من رواية بن خشرم. حدثنا أبو سعيد الأشج قال سمعت عبد الله بن إدريس يقول سمعت الأعمش يرويه عن عبد الله بن مرة عن مسروق عن عبد الله قال كان النبي صلى الله عليه وسلم في نخل يتوكأ على عسيب ثم ذكر نحو حديثهم عن الأعمش وقال في روايته (وما أوتيتم من العلم إلا قليلا)».

التبيان في تفسير القرآن، ج ‏6، ص 515: «يقول اللَّه تعالى لنبيه صلّى اللَّه عليه و سلم‏ «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» يا محمد. و اختلفوا في الروح الذي سألوا عنه.

فقال ابن عباس: هو جبرائيل.

و روي عن علي (ع) أن الروح ملك من الملائكة له سبعون الف وجه في كل وجه سبعون الف لسان يسبح اللَّه بجميع ذلك.

و قيل: هو روح الحيوان، و هو الأظهر في الكلام. و قال قتادة: الذي سأله عن ذلك قوم من اليهود.

و قيل: الروح هو القرآن، ذكره الحسن، لقوله: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» و اختاره البلخي، و قوى ذلك بقوله بعدها: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» يعني القرآن، فقال اللَّه تعالى لنبيه صلّى اللَّه عليه و سلم قل لهم‏».

تفسير مقاتل بن سليمان، ج ‏2، ص 547 و ۵۴۸: «84- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ نزلت فى أبى جهل و أصحابه‏ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏ و هو ملك عظيم على صورة إنسان أعظم من كل مخلوق غير العرش فهو حافظ على الملائكة وجهه كوجه الإنسان، ثم قال سبحانه: وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا- 85- عندي كثيرا عندكم».

تفسير مقاتل بن سليمان، ج ‏2، ص 574 - ۵۷۶: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ‏ و الكهف نقب‏ يكون فى الجبل كهيئة الغار و اسمه بانجلوس‏ وَ الرَّقِيمِ‏ كتاب كتبه رجلان قاضيان صالحان أحدهما ماتوس، و الآخر أسطوس كانا يكتمان إيمانهما و كانا فى منزل دقيوس الجبار و هو الملك الذي فر منه الفتية و كتبا أمر الفتية فى لوح من رصاص ثم جعلاه فى تابوت من نحاس ثم جعلاه فى البناء الذي سدوا به باب الكهف، فقالا: لعل اللّه- عز و جل- أن يطلع على هؤلاء الفتية ليعلموا إذا قرءوا الكتاب، قال- سبحانه: كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً يقول- سبحانه- أوحينا إليك من أمر الأمم الخالية، و علمناك‏ من أمر الخلق، و أمر ما كان و أمر ما يكون قبل أصحاب الكهف، فهو أعجب من أصحاب الكهف و ليس أصحاب الكهف بأعجب مما أوحينا إليك‏ «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ» يعنى بالرقيم الكتاب الذي كتبه القاضيان مثل قوله- عز و جل-: كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ، وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ، كِتابٌ مَرْقُومٌ‏ يعنى كتاب مكتوب‏ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً يخبره به. و ذلك أن أبا جهل قال لقريش: ابعثوا نفرا منكم إلى يهود يثرب فيسألونهم عن صاحبكم أ نبى هو أم كذاب؟ فإنا نرى أن ننصرف عنه فبعثوا خمسة نفر منهم النضر بن الحارث، عقبة بن أبى معيط: فلما قدموا المدينة، قالوا لليهود: أتيناكم لأمر حدث فينا لا يزداد إلا نماء، و إنا له كارهون، و قد خفنا أن يفسد علينا ديننا، و يلبس علينا أمرنا، و هو حقير فقير يتيم يدعو إلى، الرحمن و لا نعرف الرحمن إلا مسيلمة الكذاب، و قد علمتم أنه لم يأمر قط إلا بالفساد و القتال، و يأتيه بذلك زعم جبريل- عليه السلام- و هو عدولكم، فأخبرونا هل تجدونه فى كتابكم؟ قالوا: نجد نعته كما تقولون؟ قالوا: إن فى قومه من هو أشرف منه، و أكبر سنا فلا نصدقه.

قالوا: نجد قومه أشد الناس عليه و هذا زمانه الذي يخرج فيه. قالوا: إنما يعلمه الكذاب مسيلمة، فحدثونا بأشياء نسأله «عنها» لا يعلمها مسيلمة و لا يعلمها إلا نبى. قالوا: «سلوه» عن ثلاث خصال، فإن أصابهن فهو نبى، و إلا فهو كذاب، سلوه عن أصحاب الكهف، فقصوا عليهم أمرهم، و سلوه‏ من عن ذى القرنين، فإنه كان ملكا و كان أمره كذا و كذا، و سلوه عن الروح فإن أخبركم عنه بقليل أو كثير فهو كذاب فقصوا عليهم، فرجعوا بذلك و أعجبهم.

فأتوا النبي- صلى اللّه عليه و سلم- فقال أبو جهل‏: يا بن عبد المطلب: إنا سائلوك عن ثلاث خصال، فإن علمتهن فأنت صادق و إلا فأنت كاذب فذر ذكر آلهتنا. فقال النبي- صلى اللّه عليه و سلم-: ما هن‏ سلوني عما شئتم، قالوا نسألك عن أصحاب الكهف فقد أخبرنا عنهم، و نسألك عن ذى القرنين فقد أخبرنا عنه بالعجب، و نسألك عن‏ الروح‏ فقد ذكر لنا من أمره عجب، فإن علمتهن فأنت معذور، و إن جهلتهن فأنت مغرور مسحور. فقال لهم النبي- صلى اللّه عليه و سلم‏ - ارجعوا إلىّ غدا أخبركم، و لم يستثن‏ فمكث النبي- صلى اللّه عليه و سلم- ثلاثة أيام، ثم أتاه جبرئيل- عليه السلام-، فقال النبي- صلى اللّه عليه و سلم-: يا جبريل، إن القوم سألونى عن ثلاث خصال. فقال جبريل- عليه السلام- بهن أتيتك، إن اللّه- عز و جل- يقول: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»».

تفسير مقاتل بن سليمان، ج ‏6، ص 143 و ۱۴۴: «و اما الصورة الثانية، و هي صحة الروايتين كلتيهما- و لإحداهما مرجح- فحكمها ان نأخذ فى بيان السبب بالراجحة دون المرجوحة.

و المرجح ان تكون إحداهما أصح من الاخرى، او ان يكون راوي إحداهما مشاهدا للقصة دون راوي الاخرى. مثال ذلك، ما أخرجه البخاري عن ابن مسعود قال: «كنت امشى مع النبي صلى اللّه عليه و سلم بالمدينة و هو يتوكأ على عسيب، فمر بنفر من اليهود، فقال بعضهم: لو سألتموه. فقالوا: حدثنا عن الروح فقام و رفع رأسه فعرفت انه يوحى اليه حتى صعد الوحى، ثم قال: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا سورة الاسراء/ 85.

و ما أورده مقاتل‏ من انها نزلت فى ابى جهل‏ و أصحابه و هو موافق لما أخرجه الترمذي و صححه عن ابن عباس قال: «قالت قريش لليهود، أعطونا شيئا نسأل هذا الرجل عنه فقالوا اسالوه عن‏ الروح‏ فسألوه فانزل اللّه‏ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ الآية» فهذا الخبر الثاني يدل على انها نزلت بمكة، و ان سبب نزولها سؤال قريش إياه.

اما الاول فصريح فى انها نزلت بالمدينة بسبب سؤال اليهود إياه و هو أرجح من وجهين: أحدهما انه رواية البخاري. اما الثاني فانه رواية الترمذي، و من المقرر ان ما رواه البخاري أصح مما رواه غيره. ثانيهما ان راوي الخبر الاول و هو ابن مسعود كان مشاهد القصة من أولها الى آخرها كما تدل على ذلك الرواية الاولى، بخلاف الخبر الثاني فان راوية لم يشهد نزول الوحى و ما راء كمن سمع‏».

جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ‏15، ص 104 و ۱۰۵: «القول في تأويل قوله تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ يقول تعالى ذكره لنبيه محمد صلى الله عليه و سلم: و يسألك الكفار بالله من أهل الكتاب عن الروح ما هي؟ قل لهم: الروح من أمر ربي، و ما أوتيتم أنتم و جميع الناس من العلم إلا قليلا. و ذكر أن الذين سألوا رسول الله صلى الله عليه و سلم عن الروح، فنزلت هذه الآية بمسألتهم إياه عنها، كانوا قوما من اليهود. ذكر الرواية بذلك: حدثنا أبو هشام، قال: ثنا وكيع، قال: ثنا الأعمش، عن إبراهيم، عن علقمة، عن عبد الله، قال: كنت مع النبي صلى الله عليه و سلم في حرث بالمدينة، و معه عسيب يتوكأ عليه، فمر بقوم من اليهود، فقال بعضهم: اسألوه عن الروح، و قال بعضهم: لا تسألوه، فقام متوكئا على عسيبه، فقمت خلفه، فظننت أنه يوحى إليه، فقال: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا فقال بعضهم لبعض: أ لم نقل لكم لا تسألوه. حدثنا يحيي بن إبراهيم المسعودي، قال: ثنا أبي، عن أبيه، عن جده، عن الأعمش، عن إبراهيم، عن علقمة، عن عبد الله، قال: بينا أنا أمشي مع رسول الله صلى الله عليه و سلم في حرة بالمدينة، إذ مررنا على يهود، فقال بعضهم بعض اليهود: سلوه عن الروح، فقالوا: ما أربكم إلى أن تسمعوا ما تكرهون، فقاموا إليه، فسألوه، فقام فعرفت أنه يوحى إليه، فقمت مكاني، ثم قرأ: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا فقالوا: أ لم ننهكم أن تسألوه. حدثنا محمد بن المثني، قال: ثنا ابن عبد الأعلى، قال: ثنا داود، عن عكرمة، قال: سأل أهل الكتاب رسول الله صلى الله عليه و سلم عن الروح، فأنزل الله تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا فقالوا: أ تزعم إنا لم نؤت من العلم إلا قليلا، و قد أوتينا التوراة، و هي الحكمة، وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً قال: فنزلت: وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ قال: ما أوتيتم من علم، فنجاكم الله به من النار، فهو كثير طيب، و هو في علم الله قليل. حدثني إسماعيل بن أبي المتوكل، قال: ثنا الأشجعي أبو عاصم الحمصي، قال: ثنا إسحاق بن عيسى أبو يعقوب، قال: ثنا القاسم بن معن، عن الأعمش، عن إبراهيم، عن علقمة، عن عبد الله، قال: إني لمع النبي صلى الله عليه و سلم في حرث بالمدينة، إذ أتاه يهودي، قال: يا أبا القاسم، ما الروح؟ فسكت النبي صلى الله عليه و سلم، و أنزل الله عز وجل: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي حدثنا بشر، قال: ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة، قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ لقيت اليهود نبي الله صلى الله عليه و سلم، فتغشوه و سألوه و قالوا: إن كان نبيا علم، فسيعلم ذلك، فسألوه عن الروح، و عن أصحاب الكهف، و عن ذي القرنين؛ فأنزل الله في كتابه ذلك كله وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا يعني اليهود. حدثني محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عيسى؛ و حدثني الحرث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء، جميعا عن ابن أبي نجيح، عن مجاهد، قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قال: يهود تسأل عنه. حدثنا القاسم، قال: ثنا الحسين، قال: ثني حجاج، عن ابن جريج، عن مجاهد وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قال: يهود تسأله. حدثنا محمد بن سعد، قال: ثني أبي، قال: ثني عمي، قال: ثني أبي، عن أبيه أب جد سعد، عن ابن عباس، قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ الآية: و ذلك أن اليهود قالوا للنبي صلى الله عليه و سلم: أخبرنا ما الروح، و كيف تعذب الروح التي في الجسد؛ و إنما الروح من الله عز وجل، و لم يكن نزل عليه فيه شي‏ء، فلم يحر إليهم شيئا، فأتاه جبرئيل عليه السلام، فقال له: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا فأخبرهم النبي صلى الله عليه و سلم بذلك، قالوا له: من جاءك بهذا؟ فقال لهم النبي صلى الله عليه و سلم:" جاءني به جبريل من عند الله"، فقالوا: و الله ما قاله لك إلا عدو لنا، فأنزل الله تبارك أسمه: قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِكَ الآية. حدثنا ابن حميد، قال: ثنا جرير، عن مغيرة، عن إبراهيم، عن عبد الله، قال: كنت أمشي مع النبي صلى الله عليه و سلم ذات يوم، فمررنا بأناس من اليهود، فقالوا: يا أبا القاسم ما الروح؟ فأسكت، فرأيت أنه يوحى إليه، قال: فتنحيت عنه إلى سباطة، فنزلت عليه: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ الآية، فقالت اليهود: هكذا نجده عندنا.»

تفسير النسائى، ج ‏1، ص 670: «قوله تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ [85]

أنا عليّ بن خشرم، أنا عيسى، عن الأعمش‏، عن إبراهيم، عن علقمة، عن عبد اللّه، قال: كنت أمشي مع النّبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم في حرث بالمدينة، و هو يتوكّأ على عسيب، فمرّ بنفر من اليهود، فقال بعضهم: لو سألتموه؟ و قال بعضهم: لا تسألوه فيسمعكم ما تكرهون. فقاموا إليه، فقالوا: يا أبا القاسم، حدّثنا عن الرّوح، فقام ساعة و رفع رأسه فعرفنا أنّه يوحي إليه، حتّى صعد الوحي، ثمّ قال: الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا.»

بحر العلوم، ج ‏2، ص 327: «[سورة الإسراء (17): آية 85] وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (85)

قوله عز و جل: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏، أي لا علم لي فيه. و قال مجاهد: الروح خلق من خلق اللّه تعالى، له أيد و أرجل. و قال مقاتل: الروح ملك عظيم على صورة الإنسان، أعظم من كل مخلوق. و روى معمر، عن قتادة و الحسن أنهما قالا: هو جبريل. و قال قتادة: كان ابن عباس يكتمه، أي يجعله من المكتوم الذي لا يفسر.

و روى الأعمش، عن إبراهيم، عن علقمة، عن ابن مسعود قال: «كنت أمشي مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم فمر بقوم من اليهود، فقال بعضهم: سلوه عن الروح، و قال بعضهم: لا تسألوه.

فقالوا: يا محمد ما الروح؟ فقام متوكئا على عسيب، فظننت أنه يوحى إليه فقال: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏، فقال بعضهم لبعض: قد قلنا لكم لا تسألوه‏[1].»

[1] حديث ابن مسعود: أخرجه البخاري( 125) و( 4721) و( 7297) و مسلم( 2794)( 33)( 34) و الترمذي( 3141) و أحمد: 1/ 444- 445.

التبيان في تفسير القرآن، ج ‏6، ص 515: «يقول اللَّه تعالى لنبيه صلّى اللَّه عليه و سلم‏ «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» يا محمد. و اختلفوا في الروح الذي سألوا عنه. ...و قال قتادة: الذي سأله عن ذلك قوم من اليهود.»

الكشف و البيان (تفسير ثعلبى)، ج ‏6، ص 130: «[سورة الإسراء (17): الآيات 85 الى 89] وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلاً (86) إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً (87) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً (89). وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏. الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله قال‏: كنت أمشي مع النبي صلّى اللّه عليه و سلّم بالمدينة و هو متكئ على عسيب فمرّ بقوم من اليهود، فقال بعضهم: سلوه عن الروح، و قال بعضهم: لاتسألوه، فقام متكأ على العسيب، قال عبد اللّه، و أنا خلفه فظنيت أنه يوحي إليه فقال‏ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏ و ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا. فقال بعضهم لبعض: قلنا لكم لا تسألوه‏، و في غير الحديث عن عبد الله، قالوا: فكذلك نجد مثله إن الروح من أمر الله تعالى.

و قال ابن عبّاس‏: قالت اليهود للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم أخبرنا ما الروح و كيف يعذب الروح في الجسد و لم يكن نزل فيهم شي‏ء؟ فلم يجبهم فأتاه جبرئيل (عليه السلام) بهذه الآية.

و يروى‏ أن اليهود اجتمعوا فقالوا لقريش حين سألوهم عن شأن محمّد و حاله سألوا محمدا عن الروح. و عن فتية فقدوا في الزمان الأوّل، و عن رجل بلغ شرق الأرض و غربها، فإن أجاب في ذلك كله فهو نبي و إن لم يجب من ذلك كله فليس بنبي، و إن أجاب في بعض ذلك و أمسك عن البعض فهو نبي فسألوا النبي صلّى اللّه عليه و سلّم عنها فأنزل الله عزّ و جلّ فيما سألوه عن الفتية قوله‏ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ‏ إلى آخر القصة.

و أنزل عن الجواب الذي بلغ شرق الأرض و غربها وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ‏ إلى آخر القصة. و أنزل في الروح قوله‏ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ‏ الآية.»

اسباب نزول القرآن، ص 299 و ۳۰۰: «قوله تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ .... الآية. [85]. أخبرنا محمد بن عبد الرحمن النحوي، قال: أخبرنا محمد بن بشر بن العباس، أخبرنا أبو لبيد محمد بن أحمد بن بشر، حدثنا سويد عن سعيد، حدثنا علي بن مُسْهر، عن الأعمش، عن إبراهيم، عن علقمة، عن عبد اللَّه، قال: إني لمع رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم في حرث بالمدينة، و هو متكئ على عِسيبٍ، فمر بنا ناس من اليهود، فقالوا: سلوه عن الروح، فقال بعضهم: لا تسألوه فيستقبلكم بما تكرهون، فأتاه نفر منهم فقالوا [له‏]: يا أبا القاسم ما تقول في الروح؟ فسكت ثم قام فأمسك بيده على جبهته، فعرفت أنه ينزل عليه. فأنزل اللَّه عليه: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا رواه البخاري، و مسلم جميعاً، عن عمر بن حَفْص بن غِيَاث، عن أبيه، عن الأعمش.

و قال عكرمة عن ابن عباس: قالت قريش لليهود: أعطونا شيئاً نسأل عنه هذا الرجل، فقالوا: سلوه عن الروح، فنزلت هذه الآية.

و قال المفسرون: إن اليهود اجتمعوا، فقالوا لقريش حين سألوهم عن شأن محمد و حاله: سلوا محمداً عن الروح، و عن فِتْيَةٍ فُقِدُوا في أوّل الزمان، و عن رجل بلغ مشرق الأرض و مغربها، فإن أجاب في ذلك كله فليس بنبي، و إن لم يجب في ذلك [كلّه‏] فليس بنبي، و إن أجاب في بعض ذلك و أمسك عن بعضه فهو نبي. فسألوه عنها، فأنزل اللَّه تعالى في شأن الفتية: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً إلى آخر القصة، [و أنزل في رجل الذي بلغ شرق الأرض، و غربها: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ‏ إلى آخر القصة]، و أنزل في الروح قوله تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ .... الآية.»

تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج ‏5، ص 104 - ۱۰۶: «[سورة الإسراء (17): آية 85] وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (85).

قال الإمام أحمد: حدثنا وكيع، حدثنا الأعمش عن إبراهيم عن علقمة، عن عبد اللّه هو ابن مسعود رضي اللّه عنه قال: كنت أمشي مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم في حرث في المدينة، و هو متوكئ على عسيب، فمر بقوم من اليهود، فقال بعضهم لبعض: سلوه عن الروح، و قال بعضهم: لا تسألوه. قال فسألوه عن الروح، فقالوا: يا محمد ما الروح؟ فما زال متوكئا على العسيب، قال: فظننت أنه يوحى إليه، فقال: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا قال: فقال بعضهم لبعض: قد قلنا لكم لا تسألوه. و هكذا رواه البخاري و مسلم من حديث الأعمش به.

و لفظ البخاري عند تفسيره هذه الآية عن عبد اللّه بن مسعود رضي اللّه عنه قال: بينا أنا أمشي مع النبي صلّى اللّه عليه و سلّم في حرث و هو متوكئ على عسيب، إذ مر اليهود فقال بعضهم لبعض: سلوه عن الروح، فقال: ما رابكم إليه، و قال بعضهم: لا يستقبلنكم بشي‏ء تكرهونه. فقالوا سلوه، فسألوه عن الروح، فأمسك النبي صلّى اللّه عليه و سلّم، فلم يرد عليهم شيئا، فعلمت أنه يوحى إليه، فقمت مقامي، فلما نزل الوحي قال: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏ الآية.

و هذا السياق يقتضي فيما يظهر بادي الرأي أن هذه الآية مدنية، و أنها نزلت حين سأله‏ اليهود عن ذلك بالمدينة، مع أن السورة كلها مكية. و قد يجاب عن هذا بأنه قد تكون نزلت عليه بالمدينة مرة ثانية، كما نزلت عليه بمكة قبل ذلك، أو نزل عليه الوحي بأن يجيبهم عما سألوه بالآية المتقدم إنزالها عليه، و هي هذه الآية وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏.

و مما يدل على نزول هذه الآية بمكة ما قال الإمام أحمد: حدثنا قتيبة، حدثنا يحيى بن زكريا عن داود عن عكرمة، عن ابن عباس قال: قالت قريش ليهود: أعطونا شيئا نسأل عنه هذا الرجل، فقالوا: سلوه عن الروح، فسألوه، فنزلت‏ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا قالوا: أوتينا علما كثيرا، أوتينا التوراة، و من أوتي التوراة فقد أوتي خيرا كثيرا، قال: و أنزل اللّه‏ قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ [الكهف: 109] الآية.

و قد روى ابن جرير عن محمد بن المثنى عن عبد الأعلى، عن داود عن عكرمة قال: سأل أهل الكتاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم عن الروح، فأنزل اللّه‏ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ الآية، فقالوا: تزعم أنا لم نؤت من العلم إلا قليلا، و قد أوتينا التوراة و هي الحكمة وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً قال: فنزلت‏ وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ [لقمان: 27] الآية، قال ما أوتيتم من علم فنجاكم اللّه به من النار، فهو كثير طيب، و هو في علم اللّه قليل.

و قال محمد بن إسحاق عن بعض أصحابه، عن عطاء بن يسار قال: نزلت بمكة وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا فلما هاجر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم إلى المدينة أتاه أحبار يهود و قالوا: يا محمد ألم يبلغنا عنك أنك تقول‏ وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا أ فعنيتنا أم عنيت قومك، فقال «كلا قد عنيت» فقالوا: إنك تتلو أنا أوتينا التوراة و فيها تبيان كل شي‏ء، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: «هي في علم اللّه قليل و قد آتاكم اللّه ما إن عملتم به انتفعتم» و أنزل اللّه‏ وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ‏ [لقمان: 27].

و قد اختلف المفسرون في المراد بالروح هاهنا على أقوال [أحدها] أن المراد أرواح بني آدم. و قال العوفي عن ابن عباس في قوله: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ الآية، و ذلك أن اليهود قالوا للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم: أخبرنا عن الروح و كيف تعذب الروح التي في الجسد، و إنما الروح من اللّه و لم يكن نزل عليه فيه شي‏ء، فلم يحر إليهم شيئا، فأتاه جبريل فقال له: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا فأخبرهم النبي صلّى اللّه عليه و سلّم بذلك، فقالوا: من جاءك بهذا؟ قال: جاءني به جبريل من عند اللّه، فقالوا له: و اللّه ما قاله لك إلا عدونا، فأنزل اللّه‏ قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ‏ [البقرة: 97].»

الواضح فى تفسير القرآن الكريم، ج ‏1، ص 462: «وَ يَسْئَلُونَكَ‏ يا محمد عَنِ‏ الرُّوحِ‏ سأل أهل مكة أبو جهل‏ و أصحابه‏ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏ من عجائب ربى، و يقال: من علم ربى، وَ ما أُوتِيتُمْ‏ أعطيتم‏ مِنَ الْعِلْمِ‏ فيما عند اللّه‏ إِلَّا قَلِيلًا (85)».

مستند 2

اسباب نزول القرآن، ص 299 و ۳۰۰: «قوله تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ .... الآية. [85]. أخبرنا محمد بن عبد الرحمن النحوي، قال: أخبرنا محمد بن بشر بن العباس، أخبرنا أبو لبيد محمد بن أحمد بن بشر، حدثنا سويد عن سعيد، حدثنا علي بن مُسْهر، عن الأعمش، عن إبراهيم، عن علقمة، عن عبد اللَّه، قال: إني لمع رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم في حرث بالمدينة، و هو متكئ على عِسيبٍ، فمر بنا ناس من اليهود، فقالوا: سلوه عن الروح، فقال بعضهم: لا تسألوه فيستقبلكم بما تكرهون، فأتاه نفر منهم فقالوا [له‏]: يا أبا القاسم ما تقول في الروح؟ فسكت ثم قام فأمسك بيده على جبهته، فعرفت أنه ينزل عليه. فأنزل اللَّه عليه: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا رواه البخاري، و مسلم جميعاً، عن عمر بن حَفْص بن غِيَاث، عن أبيه، عن الأعمش.

أخرجه البخاري في العلم (125) و في التفسير (4721) و في الاعتصام (7297) و في التوحيد (7456، 7462) و أخرجه مسلم في كتاب صفات المنافقين (32، 33/ 2794) ص 2152 و الترمذي في التفسير (3141) و قال: هذا حديث حسن صحيح. و النسائي في التفسير (319). و أخرجه أحمد (1/ 389، 444) و ابن جرير (15/ 104). و زاد السيوطي نسبته في الدر (4/ 199) لابن حبان و ابن المنذر و ابن مردويه و أبي نعيم و البيهقي في الدلائل.

و قال عكرمة عن ابن عباس: قالت قريش لليهود: أعطونا شيئاً نسأل عنه هذا الرجل، فقالوا: سلوه عن الروح، فنزلت هذه الآية.

أخرجه الترمذي في التفسير (3140) و قال: حسن صحيح غريب. و أخرجه النسائي في التفسير (334). و أحمد (1/ 255) و الحاكم في المستدرك (2/ 531) و صححه و وافقه الذهبي. و زاد السيوطي نسبته في الدر (4/ 199) لابن المنذر و ابن حبان و أبي الشيخ في العظمة و أبي نعيم و البيهقي في الدلائل.

و قال المفسرون: إن اليهود اجتمعوا، فقالوا لقريش حين سألوهم عن شأن محمد و حاله: سلوا محمداً عن الروح، و عن فِتْيَةٍ فُقِدُوا في أوّل الزمان، و عن رجل بلغ مشرق الأرض و مغربها، فإن أجاب في ذلك كله فليس بنبي، و إن لم يجب في ذلك [كلّه‏] فليس بنبي، و إن أجاب في بعض ذلك و أمسك عن بعضه فهو نبي. فسألوه عنها، فأنزل اللَّه تعالى في شأن الفتية: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً إلى آخر القصة، [و أنزل في رجل الذي بلغ شرق الأرض، و غربها: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ‏ إلى آخر القصة]، و أنزل في الروح قوله تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ .... الآية. انظر الحديثين السابقين.»

تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج ‏5، ص 104 - ۱۰۶: «[سورة الإسراء (17): آية 85] وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (85).

قال الإمام أحمد: حدثنا وكيع، حدثنا الأعمش عن إبراهيم عن علقمة، عن عبد اللّه هو ابن مسعود رضي اللّه عنه قال: كنت أمشي مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم في حرث في المدينة، و هو متوكئ على عسيب، فمر بقوم من اليهود، فقال بعضهم لبعض: سلوه عن الروح، و قال بعضهم: لا تسألوه. قال فسألوه عن الروح، فقالوا: يا محمد ما الروح؟ فما زال متوكئا على العسيب، قال: فظننت أنه يوحى إليه، فقال: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا قال: فقال بعضهم لبعض: قد قلنا لكم لا تسألوه. و هكذا رواه البخاري و مسلم من حديث الأعمش به.

و لفظ البخاري عند تفسيره هذه الآية عن عبد اللّه بن مسعود رضي اللّه عنه قال: بينا أنا أمشي مع النبي صلّى اللّه عليه و سلّم في حرث و هو متوكئ على عسيب، إذ مر اليهود فقال بعضهم لبعض: سلوه عن الروح، فقال: ما رابكم إليه، و قال بعضهم: لا يستقبلنكم بشي‏ء تكرهونه. فقالوا سلوه، فسألوه عن الروح، فأمسك النبي صلّى اللّه عليه و سلّم، فلم يرد عليهم شيئا، فعلمت أنه يوحى إليه، فقمت مقامي، فلما نزل الوحي قال: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏ الآية.

و هذا السياق يقتضي فيما يظهر بادي الرأي أن هذه الآية مدنية، و أنها نزلت حين سأله‏ اليهود عن ذلك بالمدينة، مع أن السورة كلها مكية. و قد يجاب عن هذا بأنه قد تكون نزلت عليه بالمدينة مرة ثانية، كما نزلت عليه بمكة قبل ذلك، أو نزل عليه الوحي بأن يجيبهم عما سألوه بالآية المتقدم إنزالها عليه، و هي هذه الآية وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏.

و مما يدل على نزول هذه الآية بمكة ما قال الإمام أحمد: حدثنا قتيبة، حدثنا يحيى بن زكريا عن داود عن عكرمة، عن ابن عباس قال: قالت قريش ليهود: أعطونا شيئا نسأل عنه هذا الرجل، فقالوا: سلوه عن الروح، فسألوه، فنزلت‏ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا قالوا: أوتينا علما كثيرا، أوتينا التوراة، و من أوتي التوراة فقد أوتي خيرا كثيرا، قال: و أنزل اللّه‏ قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ [الكهف: 109] الآية.

و قد روى ابن جرير عن محمد بن المثنى عن عبد الأعلى، عن داود عن عكرمة قال: سأل أهل الكتاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم عن الروح، فأنزل اللّه‏ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ الآية، فقالوا: تزعم أنا لم نؤت من العلم إلا قليلا، و قد أوتينا التوراة و هي الحكمة وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً قال: فنزلت‏ وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ [لقمان: 27] الآية، قال ما أوتيتم من علم فنجاكم اللّه به من النار، فهو كثير طيب، و هو في علم اللّه قليل.

و قال محمد بن إسحاق عن بعض أصحابه، عن عطاء بن يسار قال: نزلت بمكة وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا فلما هاجر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم إلى المدينة أتاه أحبار يهود و قالوا: يا محمد ألم يبلغنا عنك أنك تقول‏ وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا أ فعنيتنا أم عنيت قومك، فقال «كلا قد عنيت» فقالوا: إنك تتلو أنا أوتينا التوراة و فيها تبيان كل شي‏ء، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: «هي في علم اللّه قليل و قد آتاكم اللّه ما إن عملتم به انتفعتم» و أنزل اللّه‏ وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ‏ [لقمان: 27].»

تفسير مقاتل بن سليمان، ج ‏6، ص 143 و ۱۴۴: «و اما الصورة الثانية، و هي صحة الروايتين كلتيهما- و لإحداهما مرجح- فحكمها ان نأخذ فى بيان السبب بالراجحة دون المرجوحة.

و المرجح ان تكون إحداهما أصح من الاخرى، او ان يكون راوي إحداهما مشاهدا للقصة دون راوي الاخرى. مثال ذلك، ما أخرجه البخاري عن ابن مسعود قال: «كنت امشى مع النبي صلى اللّه عليه و سلم بالمدينة و هو يتوكأ على عسيب، فمر بنفر من اليهود، فقال بعضهم: لو سألتموه. فقالوا: حدثنا عن الروح فقام و رفع رأسه فعرفت انه يوحى اليه حتى صعد الوحى، ثم قال: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا سورة الاسراء/ 85.

و ما أورده مقاتل‏ من انها نزلت فى ابى جهل‏ و أصحابه و هو موافق لما أخرجه الترمذي و صححه عن ابن عباس قال: «قالت قريش لليهود، أعطونا شيئا نسأل هذا الرجل عنه فقالوا اسالوه عن‏ الروح‏ فسألوه فانزل اللّه‏ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ الآية» فهذا الخبر الثاني يدل على انها نزلت بمكة، و ان سبب نزولها سؤال قريش إياه.

اما الاول فصريح فى انها نزلت بالمدينة بسبب سؤال اليهود إياه و هو أرجح من وجهين: أحدهما انه رواية البخاري. اما الثاني فانه رواية الترمذي، و من المقرر ان ما رواه البخاري أصح مما رواه غيره. ثانيهما ان راوي الخبر الاول و هو ابن مسعود كان مشاهد القصة من أولها الى آخرها كما تدل على ذلك الرواية الاولى، بخلاف الخبر الثاني فان راوية لم يشهد نزول الوحى و ما راء كمن سمع‏».

التمهيد في علوم القرآن، ج ‏1، ص 135 و ۱۳۶: «السور المكيّة (86) ترتيب النزول السورة ترتيب المصحف 1 العلق 96 2 القلم 68 3 المزمّل 73 4 المدّثر 74 5 الفاتحة 1 6 المسد 111 7 التكوير 81 8 الأعلى 87 9 الليل 92 10 الفجر 89 11 الضحى 93 12 الشرح 94 13 العصر 103 ترتيب النزول السورة ترتيب المصحف 14 العاديات 100 15 الكوثر 108 16 التكاثر 102 17 الماعون 107 18 الكافرون 109 19 الفيل 105 20 الفلق 113 21 الناس 114 22 التوحيد 112 23 النجم 53 24 عبس 80 25 القدر 97 26 الشمس 91 27 البروج 85 28 التين 95 29 قريش 106 30 القارعة 101 31 القيامة 75 32 الهمزة 104 33 المرسلات 77 34 ق 50 35 البلد 90 36 الطارق 86 37 القمر 54 38 ص 38 39 الأعراف 7 40 الجن 72 41 يس 36 42 الفرقان 25 43 فاطر 35 44 مريم 19 45 طه 20 46 الواقعة 56 47 الشعراء 26 48 النمل 27 49 القصص 28 50 الإسراء 17».

الإتقان فى علوم القرآن، ج‏ 1، ص 75: «الإسراء: استثني منها: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ [الإسراء: 85]. لما أخرج البخاريّ عن ابن مسعود: أنّها نزلت بالمدينة في جواب سؤال اليهود عن الرّوح‏.»

الإتقان فى علوم القرآن، ج ‏1، ص 130 و ۱۳۱: «الحال الرابع: أن يستوي الإسنادان في الصحّة، فيرجّح أحدهما بكون راويه حاضر القصة، أو نحو ذلك من وجوه الترجيحات. مثاله ما أخرجه البخاريّ، عن ابن مسعود، قال: كنت أمشي مع النبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم بالمدينة، و هو يتوكأ على عسيب، فمرّ بنفر من اليهود، فقال بعضهم: لو سألتموه! فقالوا: حدّثنا عن الرّوح، فقام ساعة و رفع رأسه، فعرفت أنه يوحى إليه، حتى صعد الوحي، ثم قال: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا [الإسراء: 85].

و أخرج الترمذيّ. و صححه عن ابن عباس. قال: قالت قريش لليهود: أعطونا شيئا نسأل هذا الرجل، فقالوا: اسألوه عن الرّوح، فسألوه، فأنزل اللّه: مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً الآية.

فهذا يقتضي أنها نزلت بمكة. و الأوّل خلافه، و قد رجّح بأنّ ما رواه البخاريّ أصح من غيره، و بأنّ ابن مسعود كان حاضر القصة.»

الإتقان فى علوم القرآن، ج ‏1، ص: 140: «النوع الحادي عشر ما تكرّر نزوله‏. صرّح جماعة من المتقدمين و المتأخّرين بأنّ من القرآن ما تكرّر نزوله.

قال ابن الحصّار: قد يتكرّر نزول الآية تذكيرا و موعظة، و ذكر من ذلك خواتيم سورة النحل، و أوّل سورة الروم.

و ذكر ابن كثير منه آية الروح‏. و ذكر قوم منه الفاتحة. و ذكر بعضهم منه قوله: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الآية [التوبة: 113].

و قال الزركشيّ في البرهان‏: قد ينزل الشي‏ء مرتين تعظيما لشأنه، و تذكيرا عند حدوث سببه خوف نسيانه. ثم ذكر منه آية الروح، و قوله: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ الآية [هود:114].

قال‏: فإنّ سورة الإسراء و هود مكّيتان، و سبب نزولهما يدلّ على أنّهما نزلتا بالمدينة؛ و لهذا أشكل ذلك على بعضهم، و لا إشكال؛ لأنها نزلت مرّة بعد مرّة.

قال: و كذلك ما ورد في سورة الإخلاص من أنّها جواب للمشركين بمكة، و جواب لأهل الكتاب المدينة. و كذلك قوله: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الآية [التوبة: 113].

قال: و الحكمة في هذا كله: أنّه قد يحدث سبب من سؤال أو حادثة تقتضي نزول آية، و قد نزل قبل ذلك ما يتضمنها، فيوحى إلى النّبي صلّى اللّه عليه و سلّم تلك الآية بعينها؛ تذكيرا لهم بها و بأنها تتضمن هذه.»

الإتقان فى علوم القرآن، ج ‏1، ص 58 - ۶۱: «مالك الخزاعيّ، حدّثنا عليّ بن الحسين بن واقد، عن أبيه، حدّثني يزيد النحويّ، عن عكرمة و الحسن بن أبي الحسن قالا: أنزل اللّه من القرآن بمكة: ... و طسم، و بني إسرائيل، ... .

و قال ابن الضّريس في «فضائل القرآن»: حدّثنا محمد بن عبد اللّه بن أبي جعفر الرازي، أنبأنا عمر بن هارون، حدّثنا عثمان بن عطاء الخراساني، عن أبيه، عن ابن عباس قال: كانت إذا أنزلت فاتحة سورة بمكة كتبت بمكة، ثم يزيد اللّه فيها ما شاء، و كان أوّل ما أنزل من القرآن: ... ثم طس، ثم القصص، ثم بني إسرائيل».

المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ج ‏3، ص 481: «الضمير في‏ يَسْئَلُونَكَ‏ قيل هو لليهود و إن الآية مدنية، و روى عبد اللّه بن مسعود، أنه كان مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم، فمر على حرث بالمدينة، و يروى على خرب، و إذا فيه جماعة من اليهود، فقال بعضهم لبعض: سلوه عن الروح، فإن أجاب فيه عرفتم أنه ليس بنبي، و ذلك أنه كان عندهم في التوراة أن الروح مما انفرد اللّه بعلمه، و لا يطلع عليه أحدا من عباده، قال ابن مسعود: و قال بعضهم: لا تسألوه لئلا يأتي فيه بشي‏ء تكرهونه يعني و اللّه أعلم من أنه لا يفسره فتقوى الحجة عليهم في نبوته، قال فسألوه فوقف رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم متوكئا على عسيب، فظننت أنه يوحى إليه، ثم تلا عليهم الآية، و قيل الآية مكية و الضمير لقريش، و ذلك أنهم قالوا: نسأل عن محمد أهل الكتاب من اليهود، فأرسلوا إليهم إلى المدينة النضر بن الحارث، و عقبة بن أبي معيط، فقال اليهود لهما: جرباه بثلاث مسائل، سلوه عن أهل الكهف، و عن ذي القرنين، و عن الروح، فإن فسر الثلاثة فهو كذاب، و إن سكت عن الروح فهو نبي، فسألته قريش عن الروح، فيروى أن النبي صلى اللّه عليه و سلم قال لهم «غدا أخبركم به»، و لم يقل إن شاء اللّه، فاستمسك الوحي عليه خمسة عشر يوما، معاتبة على وعده لهم دون استثناء، ثم نزلت هذه الآية».

روح المعاني، ج ‏8، ص 145: «و ضمير يسألون لليهود. فقد أخرج الشيخان. و غيرهما عن ابن مسعود رضي اللّه تعالى عنه قال: كنت أمشي مع النبي صلّى اللّه عليه و سلّم في خرب المدينة و هو متكئ على عسيب فمر بقوم من اليهود فقال بعضهم لبعض سلوه عن الروح و قال بعضهم: لا تسألوه فسألوه فقالوا: يا محمد ما الروح؟ فما زال متوكئا على العسيب فظننت أنه يوحى إليه فلما نزل الوحي قال‏ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ الآية، و قال بعضهم: لقريش لما أخرج أحمد. و النسائي و الترمذي. و الحاكم و صححاه و ابن حبان و جماعة عن ابن عباس قال قالت قريش لليهود أعطونا شيئا نسأل هذا الرجل فقالوا سلوه عن الروح فسألوه فنزلت‏ وَ يَسْئَلُونَكَ‏ إلخ.

و في السير عن ابن عباس رضي اللّه تعالى عنهما أن قريشا بعثت النضر بن الحارث. و عقبة بن أبي معيط إلى أحبار يهود بالمدينة و قالوا لهم سلوهم محمدا فإنهم أهل كتاب عندهم من العلم ما ليس عندنا فخرجا حتى قدما المدينة فسألوهم فقالوا سلوه عن أصحاب الكهف و عن ذي القرنين و عن الروح فإن أجاب عنها أو سكت فليس بنبي و إن أجاب عن بعض و سكت عن بعض فهو نبي فجاءوا و سألوه فبين لهم صلّى اللّه عليه و سلّم قضيتين و أبهم أمر الروح و هو مبهم في التوراة، و الآية على هذا و ما قبله مكية و على خبر الصحيحين مدنية؛ و جمع بعضهم بين ذلك بأن الآية نزلت مرتين فتدبر».

التحرير و التنوير، ج ‏14، ص 153 و ۱۵۵: «[سورة الإسراء (17): آية 85] وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (85).

وقع هذه الآية بين الآي التي معها يقتضي نظمه أن مرجع ضمير يَسْئَلُونَكَ‏ هو مرجع الضمائر المتقدمة، فالسائلون عن الروح هم قريش. و قد روى الترمذي عن ابن عباس قال: قالت قريش ليهود أعطونا شيئا نسأل هذا الرجل عنه، فقالوا: سلوه عن الروح، قال: فسألوه عن الروح، فأنزل اللّه تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ الآية.

و ظاهر هذا أنهم سألوه عن الروح خاصة و أن الآية نزلت بسبب سؤالهم. و حينئذ فلا إشكال في إفراد هذا السؤال في هذه الآية على هذه الرواية. و بذلك يكون موقع هذه الآية بين الآيات التي قبلها و التي بعدها مسببا على نزولها بين نزول تلك الآيات.

و اعلم أنه كان بين قريش و بين أهل يثرب صلات كثيرة من صهر و تجارة و صحبة.

و كان لكل يثربي صاحب بمكة ينزل عنده إذا قدم الآخر بلده، كما كان بين أمية بن خلف و سعد بن معاذ. و قصتهما مذكورة في حديث غزوة بدر من «صحيح البخاري».

روى ابن إسحاق أن قريشا بعثوا النضر بن الحارث، و عقبة بن أبي معيط إلى أحبار اليهود بيثرب يسألانهم عن أمر النبي صلى اللّه عليه و سلّم فقال اليهود لهما: سلوه عن ثلاثة. و ذكروا لهم أهل الكهف و ذا القرنين و عن الروح كما سيأتي في سورة الكهف، فسألته قريش عنها فأجاب عن أهل الكهف و عن ذي القرنين بما في سورة الكهف، و أجاب عن الروح بما في هذه السورة.

و هذه الرواية تثير إشكالا في وجه فصل جواب سؤال الروح عن المسألتين الأخريين بذكر جواب مسألة الروح في سورة الإسراء و هي متقدمة في النزول على سورة الكهف.

و يدفع الإشكال أنه يجوز أن يكون السؤال عن الروح وقع منفردا أول مرة ثم جمع مع المسألتين الأخريين ثاني مرة.

و يجوز أن تكون آية سؤال الروح مما ألحق بسورة الإسراء كما سنبينه في سورة الكهف. و الجمهور على أن الجميع نزل بمكة، قال الطبري عن عطاء بن يسار: نزل قوله: وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا بمكة.

و أما ما روي في «صحيح البخاري» عن ابن مسعود أنه قال: «بينما أنا مع النبي في حرث بالمدينة إذ مر اليهود فقال بعضهم لبعض سلوه عن الروح، فسألوه عن الروح فأمسك النبي صلى اللّه عليه و سلّم فلم يردّ عليهم شيئا، فعلمت أنه يوحى إليه، فقمت مقامي، فلما نزل الوحي قال: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ الآية. فالجمع بينه و بين حديث ابن عباس المتقدم: أن اليهود لما سألوا النبي صلى اللّه عليه و سلّم قد ظن النبي أنهم أقرب من قريش إلى فهم معنى الروح فانتظر أن ينزل عليه الوحي بما يجيبهم به أبين مما أجاب به قريشا، فكرر اللّه تعالى إنزال الآية التي نزلت بمكة أو أمره أن يتلوها عليهم ليعلم أنهم و قريشا سواء في العجز عن إدراك هذه الحقيقة أو أن الجواب لايتغير.

هذا، و الذي يترجح عندي: أن فيما ذكره أهل السير تخليطا، و أن قريشا استقوا من‏ اليهود شيئا و من النصارى شيئا فقد كانت لقريش مخالطة مع نصارى الشام في رحلتهم الصيفية إلى الشام، لأن قصة أهل الكهف لم تكن من أمور بني إسرائيل و إنما هي من شئون النصارى، بناء على أن أهل الكهف كانوا نصارى كما سيأتي في سورة الكهف، و كذلك قصة ذي القرنين إن كان المراد به الإسكندر المقدوني يظهر أنها مما عني به النصارى لارتباط فتوحاته بتاريخ بلاد الروم، فتعين أن اليهود ما لقنوا قريشا إلا السؤال عن الروح. و بهذا يتضح السبب في إفراد السؤال عن الروح في هذه السورة و ذكر القصتين الأخريين في سورة الكهف. على أنه يجوز أن يتكرر السؤال في مناسبات و ذلك شأن الذين معارفهم محدودة فهم يلقونها في كل مجلس.

و سؤالهم عن الروح معناه أنهم سألوا عن بيان ماهية ما يعبر عنه في اللغة العربية بالروح و التي يعرف كل أحد بوجه الإجمال أنها حالّة فيه.»

تفسير القاسمي المسمى محاسن التأويل، ج ‏6، ص 50۷ - ۵۰۹: «تنبيه: جميع ما قدمناه، بناء على أن المراد بالروح في الآية روح الإنسان.

قال ابن القيم في كتاب (الروح): و في ذلك خلاف بين السلف و الخلف.

و أكثر السلف، بل كلهم، على أن الروح المسؤول عنها في الآية ليست أرواح بني آدم. بل هو الروح الذي أخبر الله عنه في كتابه، أنه يقوم يوم القيامة مع الملائكة، و هو ملك عظيم. و قد ثبت في الصحيح‏ عن عبد الله قال: بينا أنا أمشي مع رسول الله صلى اللّه عليه و سلم في حرّة المدينة، و هو متكئ على عسيب، فمررنا على نفر من اليهود. فقال بعضهم لبعض: سلوه عن الروح؟ و قال بعضهم: لا تسألوه عسى أن يخبر فيه بشي‏ء تكرهونه. و قال بعضهم: نسأله. فقام رجل فقال: يا أبا القاسم! ما الروح؟ فسكت عنه رسول الله صلى اللّه عليه و سلم. فعلمت أنه يوحى إليه. فقمت. فلما تجلى عنه قال: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ الآية، و معلوم أنهم إنما سألوه عن أمر لا يعرف إلا بالوحي.

و ذلك هو الروح الذي عند الله لا يعلمها الناس. و أما أرواح بني آدم فليست من الغيب. و قد تكلم فيها طوائف الناس من أهل الملل و غيرهم. فلم يكن الجواب عنها من أعلام النبوة. فإن قيل: فقد روى أبو الشيخ عن السدّيّ عن أبي مالك، عن ابن عباس قال: بعثت قريش عقبة بن أبي معيط و عبد الله بن أمية بن المغيرة إلى يهود المدينة يسألونهم عن النبي صلى اللّه عليه و سلم. فقالوا: إنه قد خرج فينا رجل يزعم أنه نبيّ. و ليس على ديننا. و لا على دينكم. قالوا: فمن تبعه؟ قالوا: سفلتنا و الضعفاء و العبيد و من لا خير فيه. و أما أشراف قومه فلم يتبعوه. فقالوا: إنه قد أظلّ زمان نبيّ يخرج، و هو على ما تصفون من أمر هذا الرجل، فأتوه فاسألوه عن ثلاث خصال فأمركم بهن. فإن أخبركم بهن فهو نبيّ صادق. و إن لم يخبركم بهن فهو كذّاب. سلوه عن الروح التي نفخ الله تعالى في آدم. فإن قال لكم: هي من الله، فقولوا: كيف يعذب الله في النار شيئا هو منه.؟ فسأل جبريل عنها فأنزل الله الآية. يقول: هو خلق من خلق الله ليس هو من الله.

قيل: مثل هذا الإسناد لا يحتج به. فإنه من تفسير السديّ عن أبي مالك. و فيه أشياء منكرة. و سياق هذه القصة في السؤال، من الصحاح و المسانيد، كلها تخالف سياق السديّ. و قد رواها الأعمش و المغيرة عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله قال: مر النبيّ صلى اللّه عليه و سلم على ملأ من اليهود. و أنا أمشي معه. فسألوه عن الروح، قال فسكت.

فظننت أنه يوحى إليه. فنزلت‏ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ يعني اليهود قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي ... الآية. و كذلك هي في قراءة عبد الله. فقالوا كذلك نجد مثله في التوراة أن الروح من أمر الله عز و جل. رواه جرير بن عبد الحميد و غيره عن المغيرة.

و روى يحيى بن زكريا بن أبي زائدة، عن داود بن أبي هند، عن عكرمة، عن ابن عباس قال:أتت اليهود إلى النبيّ صلى اللّه عليه و سلم فسألوه عن الروح. فلم يجبهم النبي صلى اللّه عليه و سلم بشي‏ء. فأنزل الله عز و جل الآية. فهذا يدل على ضعف حديث السدّي، و أن السؤال كان بمكة، فإن هذا الحديث و حديث ابن مسعود صريح أن السؤال كان بالمدينة مباشرة من اليهود. و لو كان قد تقدم السؤال و الجواب بمكة، لم يسكت النبي صلى اللّه عليه و سلم، و لبادر إلى جوابهم بما تقدم من إعلام الله له، و ما أنزل الله عليه.

الميزان في تفسير القرآن، ج ‏13، ص 212: «و في الدر المنثور،": في قوله تعالى: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏» الآية": أخرج أحمد و الترمذي و صححه و النسائي و ابن المنذر و ابن حبان و أبو الشيخ في العظمة، و الحاكم و صححه و ابن مردويه و أبو نعيم و البيهقي كلاهما في الدلائل، عن ابن عباس قال": قالت قريش لليهود: أعطونا شيئا نسأل هذا الرجل فقالوا: سلوه عن الروح فسألوه فنزلت: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي- وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» قالوا: أوتينا علما كثيرا أوتينا التوراة- و من أوتي التوراة فقد أوتي خيرا كثيرا- فأنزل الله: «قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي- لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً». أقول: و روي بطرق أخرى عن عبد الله بن مسعود و عن عبد الرحمن بن عبد الله بن أم الحكم": أن السؤال إنما كان من اليهود بالمدينة- و بها نزلت الآية و كون السورة مكية- و اتحاد سياق آياتها لا يلائم ذلك.»

المحرر فی اسباب نزول القرآن من الکتب التسعة، ج ۲، ص ۶۶۷ - ۶۷۳: «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا (85). قال الله تعالى: (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا (85).

* سَبَبُ النُّزُولِ:

1 - أخرج البخاري وأحمد ومسلم والترمذي والنَّسَائِي عن عبد اللَّه بن مسعود - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - قال: كنت مع النبي - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - في حرث بالمدينة وهو يتوكأ على عسيب، فمر بنفر من اليهود، فقال بعضهم: سلوه عن الروح، وقال بعضهم: لا تسألوه، لا يسمعكم ما تكرهون، فقاموا إليه فقالوا: يا أبا القاسم، حدثنا عن الروح، فقام ساعة ينظر، فعرفت أنه يُوحى إليه، فتأخرت عنه حتى صعد الوحي، ثم قال: (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي ...).

2 - أخرج أحمد والترمذي والنَّسَائِي عن ابن عبَّاسٍ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا - قال: قالت قريش لليهود، أعطونا شيئاً نسأل عنه هذا الرجل، فقالوا: سلوه عن الروح، فسألوه فنزلت: (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا) قالوا: أُوتينا علماً كثيراً أُوتينا التوراة، ومن أُوتي التوراة فقد أُوتي خيراً كثيراً قال: فأنزل اللَّه - عَزَّ وَجَلَّ -: (قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ).

* دِرَاسَةُ السَّبَبِ:

هكذا جاء في سبب نزول هذه الآية الكريمة. وقد أورد أكثر المفسرين حديث ابن مسعود - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - وجعلوه سبب نزولها كالطبري والبغوي وابن العربي، وابن عطية، والقرطبي.

قال الطبري: (يقول تعالى ذكره لنبيه محمد - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -: ويسألك الكفار باللَّه من أهل الكتاب عن الروح ما هي؟ قل لهم: الروح من أمر ربي، وما أُوتيتم أنتم وجميع الناس من العلم إلا قليلاً، وذُكر أن الذين سألوا رسول اللَّه - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - عن الروح، فنزلت هذه الآية بمسألتهم إياه عنها كانوا قوماً من اليهود) اهـ.

وقال ابن عطية: (الضمير في يسألونك قيل هو لليهود وأن الآية مدنية ... ثم ساق الحديث وقيل: الآية مكية والضمير لقريش) اهـ.

وذهب بعض أهل العلم إلى أن الآية مكية: قال ابن كثير لما ساق حديث ابن مسعود: (وهذا السياق يقتضي فيما يظهر بادي الرأي أن هذه الآية مدنية، وأنها نزلت حين سأله اليهود عن ذلك بالمدينة مع أن السورة كلها مكية، وقد يجاب عن هذا بأنه قد تكون نزلت عليه بالمدينة مرة ثانية كما نزلت عليه بمكة قبل ذلك، أو أنه نزل عليه الوحي بأنه يجيبهم عما سألوه بالآية المتقدم إنزالها عليه وهي هذه الآية (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ) ومما يدل على نزول هذه الآية بمكة ما قال الإمام أحمد حدثنا ... ) اهـ.

وقال ابن عاشور: (وقع هذه الآية بين الآي التي معها يقتضي نظمه أن مرجع ضمير (يَسْأَلُونَكَ) هو مرجع الضمائر المتقدمة فالسائلون عن الروح هم قريش .. ثم ذكر الحديث. ثم قال: والجمهور على أن الجميع نزل بمكة.

وأما ما روي في صحيح البخاري عن ابن مسعود أنه قال: ثم ساق الحديث ... فالجمع بينه وبين حديث ابن عبَّاسٍ المتقدم: أن اليهود لما سألوا النبي - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - قد ظن النبي أنهم أقرب من قريش إلى فهم معنى الروح فانتظر أن ينزل عليه الوحي بما يجيبهم به أبين مما أجاب به قريشاً، فكرر اللَّه تعالى إنزال الآية التي نزلت بمكة، أو أمره أن يتلوها عليهم ليعلم أنهم وقريشاً سواء في العجز عن إدراك هذه الحقيقة أو أن الجواب لا يتغير). اهـ بتصرف.

وقال الحافظ ابن حجر في شرح حديث ابن مسعود: (وهذا يدل على أن نزول الآية وقع بالمدينة لكن روى الترمذي ... ثم ساق حديث ابن عبَّاسٍ ... .

ويمكن الجمع بأن يتعدد النزول بحمل سكوته في المرة الثانية على توقع مزيد بيان في ذلك، وإن ساغ هذا وإلا فما في الصحيح أصح) اهـ.

وخلاصة ما احتج به القائلون بأن سبب نزولها حديث ابن عبَّاسٍ ما يلي:

1 - أن السورة كلها مكية، يعني أنها نزلت قبل سؤال اليهود.

2 - أن سياق الضمائر في الآيات كانت في قريش، وهذا منها في قوله: (يَسْأَلُونَكَ).

وأجابوا عن حديث ابن مسعود بما يلي:

1 - أن الآية نزلت عليه في المدينة مرة ثانية.

2 - أو نزل عليه الوحي بأن يجيبهم عما سألوه بالآية المتقدم إنزالها عليه.

وسأجيب مستعيناً باللَّه عما أوردوه من حجج فأقول:

قولهم: إن السورة كلها مكية قول لا يملكون لإثباته دليلاً صحيحاً صريحاً ألبتة ومن الخطأ عند بعض العلماء - رحمهم اللَّه - أنه يدع أحاديث صحيحة صريحة قطعية الثبوت إلى أقوال ظنية لبعض العلماء منشأها ومردها الاستنباط المحض والاجتهاد الخاص الخالي من الدليل مما قادهم وقاد من تابعهم على أقوالهم إلى اختلاف كثير في علوم القرآن عموماً وفي أسباب النزول، والمكي والمدني خصوصًا.

وما نحن فيه هو من هذا الباب، فترى بعضهم يقول: إن هذه الآية مدنية، وآخر يقول: والجمهور على أن الجميع نزل بمكة.

وإذا أردت أن تعرف اختلافهم في تحديد ذلك فارجع لمقدمة ابن عاشور عند بداية سورة الإسراء لترى المزيد.

والمزعج في الموضوع أن هذه الاختلافات المجردة عن الدليل عادت بالإبطال والرد على الأحاديث الصحيحة، فأصبح دفعها ممكناً ولأدنى سبب حتى من بعض المحققين الثقات.

إذا تبين لك هذا فاعلم أنه لا يستطيع أحد مهما جلَّ قدره وعلا في العلم شأنه أن يقيم دليلاً على أن آيات السورة كلها مدنية أو مكية، نعم القول في بعضها ممكن لوجود القرائن والدلائل عليه، أما الجميع فلا.

وحينئذٍ فقد تم الانفكاك من حجتهم الأولى.

أما الثانية: وهي قوله: إن مرجع ضمير (يَسْأَلُونَكَ) هو مرجع الضمائر المتقدمة أي أنها في قريش.

فالجواب أن يقال: إن أقرب ضمير يعود على قريش قبل هذه الآية بينه وبينها ثمانِ آيات وهو قوله: (وَإِنْ كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ).

ثم لو سلمنا بهذا: ألا يمكن أن يتنوع عود الضمائر بسبب تنوع القرائن كما هو كثير معروف عند العلماء حتى في الآية الواحدة فما بالك بآيات منفصلات؟

بل لو قال قائل: إن الناظر المتأمل في الآية يجد أنه لا صلة لها بالسابق واللاحق لم يكن قوله بعيداً من الصواب.

وسأذكر بعض الأحاديث عن عبد اللَّه بن مسعود - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - ثم أقوم بالمقارنة بين حديثي ابن عبَّاسٍ وابن مسعود - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا -.

قال عبد الرحمن بن يزيد سمعت عبد الله بن مسعود - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - قال: في بني إسرائيل و الكهف ومريم: إنهن من العِتَاقِ الأُول، وهنّ من تِلادي.

وقال شقيق بن سلمة: خطبنا عبد الله بن مسعود فقال: واللَّه لقد أخذت من في رسول الله - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - بضعاً وسبعين سورة، واللَّه لقد علم أصحاب النبي - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - أني من أعلمهم بكتاب اللَّه، وما أنا بخيرهم.

قال شقيق: فجلست في الحلق أسمع ما يقولون، فما سمعتُ رادّا يقول غير ذلك.

وقال مسروق: قال عبد الله - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ -: واللَّه الذي لا إله غيره، ما أُنزلت سورة من كتاب اللَّه، إلا أنا أعلم أين نزلت، ولا أُنزلت آية من كتاب اللَّه، إلا أنا أعلم فيما أُنزلت، ولو أعلم أحدًا أعلمَ مني بكتاب الله تبلغه الإبل لركبتُ إليه.

وقد دلت هذه الأحاديث على أمور:

1 - أن سورة الإسراء من أوائل ما حفظ ابن مسعود - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - وعادة المرء

إتقان ما حفظ قديماً إتقاناً يفوق الحديث، أفكان يخفى على ابن مسعود بعد هذا قوله تعالى: (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ... ) أنها نزلت بسبب سؤال قريش.

مع أن ابن عبَّاسٍ في ذلك الوقت لم يولد بعد لأن عمره حين وفاة النبي - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - كان ثلاثة عشر عاماً.

2 - أن ابن مسعود تلقف من الفم الشريف بضعاً وسبعين سورة أي ما يجاوز ثلثي سور القرآن.

إذا أضفت هذا إلى قوله: ولقد علم أصحاب النبي - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - أني من أعلمهم بكتاب الله. فاجتمع العلم والحفظ والتميز والصحبة في حقه - رضي الله عنه - أفيمكن أن يقدم قول غيره على قوله مع كل هذا؟

3 - أنه يقسم وهو صادق بارٌّ بدون قسم أنه ما أُنزلت سورة من كتاب اللَّه إلا وهو يعلم أين نزلت؟ أي هل هي في مكة أو في المدينة؟ هل هي قبل الهجرة أم بعد الهجرة؟

ويقسم أنه يعلم فيما أُنزلت؟ في جواب المشركين أو اليهود أو النصارى؟

ويؤكد هذا كله بأنه لو يعلم أحداً أعلم بكتاب اللَّه منه تبلغه الإبل لركب إليه.

فهذه العبارات القوية، والجمل الصادقة الواثقة منه - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - تنادي أهل التفسير خصوصًا والمشتغلين بالقرآن عموماً أن لكم مراجع علميةً فلا تتجاوزوها وحدوداً فلا تعتدوها.

وإذا أردنا المقارنة بين الحديثين تبين ما يلي:

1 - أن حديث ابن مسعود - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - صحيح الإسناد لا مطعن فيه بوجه من الوجوه قد روي في أصح كتابين بعد كتاب اللَّه - عَزَّ وَجَلَّ -، وليس الأمر كذلك في حديث ابن عبَّاسٍ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا - فكيف إذا كان حديث ابن عبَّاسٍ قد اختلف في وصله وإرساله.

2 - أن ابن مسعود كان بصحبة رسول الله - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - زمن القصة، وليس الأمر كذلك بالنسبة لابن عبَّاسٍ، وقد قيل: ليس الشاهد كالغائب.

3 - أن حديث ابن مسعود تضمن تفصيلاً خلا منه حديث ابن عبَّاسٍ وفيه: فقام ساعة ينظر فعرفت أنه يُوحى إليه فتأخرت عنه حتى صعد الوحى، والتفصيل دليل على الضبط والإتقان، والعلم التام بما حدث.

4 - أن الآية لو نزلت بسبب حديث ابن عبَّاسٍ، فلماذا يعيد اليهود السؤال عن ذلك بالمدينة مرة ثانية، لا سيما أن اليهود قد علموا جواب اللَّه للمشركين في مكة حسبما يدل عليه حديث ابن عبَّاسٍ ولهذا قالوا بعد نزول الآية: أُوتينا علماً كثيراً، أُوتينا التوراة.

وبهذا يظهر ويتبين أن سبب نزول الآية الكريمة هو حديث ابن مسعود لما تقدم.

بقي أن أجيب عن أدلتهم في الجمع بين السببين وخلاصتها: أن الآية نزلت عليه في المدينة مرة ثانية، وهذا غريب، إذ ما الفائدة؟

وما هي الحكمة أن تنزل عليه الآية مرة ثانية، وهي محفوظة في صدره،؟ مع أنه لا يوجد دليل يدل على تكرر النزول، والأصل عدمه.

ولو كانت الآية قد نزلت قبل ذلك لأجابهم بها حين سألوه عن الروح، ولم ينزل الوحي لذلك.

الثانية: أنه نزل عليه الوحي بأن يجيبهم عما سألوه بالآية المتقدم إنزالها عليه، وأضاف ابن عاشور: (أن النبي ظن أنهم أقرب من قريش إلى فهم معنى الروح) وهذا أغرب من سابقه والأمر لا يخلو من حالين:

الأولى: أن النبي - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - يعلم أن قريشاً أخذوا السؤال من اليهود كما دلّ عليه حديث ابن عبَّاسٍ وحينئذٍ فالجواب للفريقين، وعلى هذا ينتفي تعليل ابن عاشور.

الثانية: أن النبي - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - لا يعلم أن قريشًا أخذوا السؤال من اليهود وهذا بعيد لأن رسول اللَّه - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - يعرف ما عند قومه من العلم، وما عند غيرهم من أهل الكتاب، ويعلم الصلات بين الطرفين حق العلم، وإذا كان كذلك فلماذا لم يتلو الآية على اليهود حين سألوه، واضطر لانتظار الوحي؟

وإذا كنا نقول بأن سبب النزول حديث ابن مسعود فإنه ينتفي الاحتمال ويرتفع الإشكال ويندفع الحالان.

النتيجة: أن سبب نزول الآية الكريمة حديث ابن مسعود لصحة سنده، وموافقته لسياق القرآن، واحتجاج أكثر المفسرين به واللَّه أعلم.»

منابع

  1. ‏‏آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني. (علی عبد الباری عطیه، محقق) (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمیة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  2. ‏ابن عاشور، محمد طاهر. (۱۴۲۰). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  3. ‏ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز. (عبد السلام عبد الشافی محمد و جمال طلبه، محققین) (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمیة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  4. ‏ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  5. ‏المزینی، خالد بن سلیمان. (۱۴۲۷). المحرر فی اسباب نزول القرآن من خلال الکتب التسعة (ج ۱–2). عربستان: دار ابن الجوزی.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  6. ‏بخاری، محمد بن اسماعیل. (۱۴۰۷). صحیح بخاری. (مصطفی دیب البغا، محقق). بیروت - الیمامه: دار ابن کثير.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  7. ‏ترمذی، محمد بن عیسی. (بی‌تا). سنن الترمذی. (احمد محمد شاکر، محقق) (ج ۱–5). بیروت: دار احیاء التراث العربی.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  8. ‏ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  9. ‏ابن وهب دینوری، عبدالله بن محمد. (۱۴۲۴). الواضح فی تفسیر القرآن الکریم (ج ۱–2). بیروت: دار الکتب العلمیة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  10. ‏سمرقندی، نصر بن محمد. (۱۴۱۶). بحر العلوم. (عمر عمروی، محقق) (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  11. ‏سیوطی، جلال الدین. (۱۴۲۱). الاتقان فی علوم القرآن (ج ۱–2). بیروت: دار الکتاب العربی.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  12. ‏شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  13. ‏طباطبایی، محمدحسین. (۱۳۹۰). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  14. ‏طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. (محمد جواد بلاغی، محقق). تهران: انتشارات ناصر خسرو.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  15. ‏طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  16. ‏طوسی، محمد بن حسن. (بی‌تا). التبیان فی تفسیر القرآن. (محمد قصیر عاملی، محقق). بیروت: دار احیاء التراث العربی.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  17. ‏‏قاسمی، جمال‎الدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل. (محمد باسل عیون سود، محقق) (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمیة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  18. ‏معرفت، محمدهادی. (۱۴۱۰). التمهید فی علوم القرآن (ج 6). حوزه علمیه قم، مرکز مدیریت.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  19. ‏مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل. (عبدالله محمود شحاته، محقق) (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  20. ‏نسائی، احمد بن علی. (۱۴۱۰). تفسیر النسایی. (سید بن عباس جلیمی، و صبری بن عبدالخالق شافعی، محققین) (ج ۱–2). بیروت: مؤسسة الکتب الثقافیة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  21. ‏نیشابوری، مسلم بن حجاج. (بی‌تا). صحیح مسلم. (محمد فواد عبد الباقی، محقق). بیروت: دار احیاء التراث العربی.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  22. ‏واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب النزول. (کمال بسیونی زغلولی، محقق) (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

منابع

  1. ترجمه محمد‌مهدی فولادوند
  2. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 105 و 106‬؛ التبیان فی تفسیر القرآن، طوسی، ج 6، ص 515
  3. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 104‬؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 58‬؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 1749‬؛ صحیح بخاری، ج 6، ص 2661 و 2713 و 2714‬؛ سنن الترمذی، ج 5، ص 304‬؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 6، ص 130‬؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 327‬؛ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 104 و 105‬؛ التبیان فی تفسیر القرآن، طوسی، ج 6، ص 515‬؛ تفسیر النسایی، نسائی، ج 1، ص 670‬؛ صحیح مسلم، نیشابوری، ج 4، ص 2152 و 2153‬؛ اسباب النزول، واحدی، ص 299 و 300
  4. الواضح، دینوری، ج 1، ص 462‬؛ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 547
  5. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 105‬؛ سنن الترمذی، ج 5، ص 304‬؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 6، ص 130‬؛ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 105‬؛ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 574 - 576‬؛ اسباب النزول، واحدی، ص 300
  6. ر.ک. به مطالب تحت عنوان سبب نزول (پرسش از پیامبر درباره روح) که پیش از این آمد.
  7. تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 6، ص 143 و 144‬؛ اسباب النزول، واحدی، ص 299 و 300
  8. الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 58 تا 61‬؛ التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج 1، ص 135 و 136
  9. المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 481
  10. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 104 تا 106‬؛ المیزان، طباطبایی، ج 13، ص 212
  11. روح المعانی، آلوسی، ج 8، ص 145‬؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 14، ص 153 تا 155
  12. محاسن التأویل، قاسمی، ج 6، ص 507 تا 509
  13. الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 75، 130 و 131 و 140‬؛ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 6، ص 143و 144
  14. المحرر فی اسباب نزول القرآن، المزینی، ج 2، ص 667 تا 673
  15. فتح القدیر، شوکانی، ج 3، ص 304‬؛ مجمع البیان، طبرسی، ج 6، ص 674‬؛ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 104 و 105‬؛ التبیان فی تفسیر القرآن، طوسی، ج 6، ص 515
  16. روح المعاني، آلوسی، ج 8، ص 145‬؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 4، ص 153 تا 155‬؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 481‬؛ المیزان، طباطبایی، ج 13، ص 212‬؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 6، ص 508 و 509

مقالات پیشنهادی

رده مقاله: قرآن
0.00
(یک رای)

نظرات

اضافه کردن نظر شما
اسلامیکا از همه نظرات استقبال می‌کند. اگر شما نمی‌خواهید به صورت ناشناس باشید، ثبت نام کنید یا وارد سامانه شوید.