سبب نزول سوره واقعه آیات ۲۷ تا ۳۰

سبب نزول آیات ۲۷ تا ۳۰ سوره واقعه

آیات مربوط به سبب‌ نزول

«وَ أَصْحابُ الْيَمينِ ما أَصْحابُ الْيَمينِ (27) في‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28) وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (29) وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (30)» (الواقعه، ۲۷ - ۳۰) (و ياران راست؛ ياران راست كدامند؟ (27) در [زير] درختان كُنار بى‏خار، (28) و درخت­هاى موز كه ميوه‏اش خوشه­خوشه روى هم چيده است (29) و سايه‏اى پايدار.) (30)[۱]

خلاصه سبب نزول

در تفاسیر روایی برای آیات ۲۷ تا ۳۰ سوره واقعه دو سبب نزول نقل شده است: 1. مسلمانان از سرسبزی دره منطقه وَجّ شگفت‌زده شدند و آن را پسندیدند. در پی آن آیات ۲۷ تا ۳۰ سوره واقعه نازل شد؛ 2. در ابتدای بعثت، پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) نماز می‌گزارد و علی بن ابی ‌طالب نیز در سمت راست ایشان نماز اقامه می‌کرد؛ روزی که جز علی هیچ مرد دیگری همراه پیامبر نبود، آیه ۲۷ سوره واقعه نازل شد.

سند سبب نزول اول را نامعتبر شمرده­اند و سند سبب نزول دوم می‌تواند معتبر تلقی شود. به ­لحاظ محتوا به سبب نزول اول اشکالی وارد نشده، و سبب نزول دوم نه­تنها اشکال ندارد؛ بلکه شواهدی بر صحت آن هست. در مجموع سبب نزول دوم از اعتبار بیش برخوردار است.

بررسی تفصیلی سبب نزول

سبب اول[۲] (شگفتی مسلمانان از سرسبزی دره وَجّ)(ر.ک. مستند 1)

مطابق آنچه در تفاسیر روایی آمده است، مسلمانان از سرسبزی منطقه وَجّ (سرزمین طائف و یا دره‌ سرسبز آن)‏[۳] و از سایه‌سار درختان موز (و یا درختی که از بزرگ‌ترین درختان منطقه به ­شمارمی‌آمد و گل­هایی خوشبو داشت)‏[۴] و کُنار (درخت سدر) آن در شگفت بودند و خوششان آمده بود. لذا آیات ۲۷ تا ۳۰ سوره واقعه نازل شد و بهشت را جایی بهتر از آن توصیف کرد؛ جایی که درختان سدرش بی‌خار است، موزهایش انبوه و سایه‌سارش مداوم و پایدار است. این سبب نزول با تفاوت‌هایی در منابع، نقل شده و شماری از منابع یادشده به آیات تصریح نکرده‌اند.‏[۵] اما برخی از کتاب‌ها، همراه ذکر سبب نزول، به آیات ۲۷ و ۲۸‏[۶] و یا تنها به آیه ۲۸ سوره واقعه‏[۷] تصریح کرده‌اند.‏[۶] ‬ ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

مصادر سبب نزول ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

مصادری که سبب نزول را با اختلافی اندک بیان کرده‌اند:

  1. تفسیر السمرقندی (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
  2. جامع البیان (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
  3. تفسیر ابن ابی زمنین (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
  4. البعث و النشور (سنی، قرن ۵، تفسیر روایی)؛
  5. اسباب النزول (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
  6. الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
  7. تفسیر البغوی (سنی، قرن ۶، تفسیر روایی)؛
  8. زاد المسیر (سنی، قرن ۶، تفسیر روایی)؛
  9. الدر المنثور (سنی، قرن ۱۰، تفسیر روایی).


بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)

عمده تفاسیر درباره سند روایت این سبب نزول مطلبی گزارش نکرده­اند. ابن ‌جوزی در تفسیرش حدیث را از کتاب اسباب النزول و به روایت از ابو العالیه و ضحاک نقل کرده و آن را بی‌اعتبار و حدیثی مُنْکَر (محتوایش مخالف احادیث ثقات و افراد مطمئن است، و در سندش فردی ضعیف هست، نه ثقه یا صدوق)‏[۸] به ­شمارآورده است و در پایان می‌گوید، علامت وضع و جعلی بودن بر آن آشکار است.‏[۹] محقق کتاب اسباب النزول نیز روایت یادشده را مرسل دانسته، یعنی حدیثی که سندش متصل نیست.‏[۱۰] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

بنابراین، سند روایت معتبر نیست؛ اما بر محتوایش اشکالی نقل نشده است. طوسی، شوکانی، و ابن عاشور این سبب نزول را ذکر نکرده‌اند؛ اما طبری، طبرسی، ابن‌عطیه، آلوسی، و قاسمی آن را ذیل آیه ۲۷ تا ۳۰ سوره واقعه نقل کرده،؛ اما هیچ بحثی پیرامونش نکرده‌اند.‏[۱۱]‬‬‬‬‬‬‬‬

سبب دوم (اقامه نماز علی بن ابی‌طالب به امامت پیامبر،بی­حضور مردی دیگر، در ابتدای بعثت)[۱۲]

مطابق آنچه در شواهد التنزیل حاکم حسکانی آمده است، در ابتدای بعثت، از میان مردان، تنها پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) و علی بن ابی‌ طالب بودند که نماز را برپا می­کردند، و آیه ۲۷ در وصف ایشان نازل شد. حاکم حسکانی با اسناد خود از محمد بن علی الباقر نقل می‌کند که علی بن ابی ‌طالب گفت: نبوت و رسالت پیامبر گرامی اسلام، روز دوشنبه بر حضرت نازل شد. من نیز صبح روز سه‌شنبه مسلمان شدم. پیامبر نماز می‌گزارد و من در سمت راست او نماز می‌گزاردم ـ و هیچ مرد دیگری همراه ما نبود ـ که خداوند چنین نازل کرد: «وَ أَصْحابُ الْيَمينِ ما أَصْحابُ الْيَمينِ»؛ و ياران راست؛ ياران راست كدامند؟‏[۱۳]

مصدر سبب نزول

شواهد التنزیل (سنی، قرن ۵، تفسیر روایی)

بررسی سبب نزول[۱۴]

در عمده تفاسیر درباره سند روایت این سبب نزول مطلبی گزارش نشده است. با این­حال، روایت در کتاب شواهد التنزیل لقواعد التفضیل نقل شده است که نوشته حاکم ابوالقاسم، عبید الله بن عبد الله حسکانی قرشی نیشابوری (متوفای ۴۹۰) است، شخصیتی که از معمرین بوده و عالمانی از اهل سنت همچون سیوطی و ذهبی او را ستوده و در علم حدیث دارای تخصصی کامل دانسته‌ و درباره‌اش گفته‌اند، اسناد روایاتی که نقل می‌کرد در نهایت علوّ و برتری بود.‏[۱۵] عالمان شیعه همچون عبد الله اصفهانی معروف به صاحب ریاض و ابن شهرآشوب نیز جایگاه او و کتابش را ستوده‌اند.‏[۱۶] حاکم حسکانی برای تقویت حدیث یادشده، روایت دیگری را نقل کرده که محتوای آن را تأیید کند. در این حدیث از عبد الله بن مسعود نقل شده است که اولین باری که پیامبر را دیده، در ابتدای بعثت بود. او دیده است که پیامبر همراه جوانی و زنی نماز می‌گزارد. ابن عباس به ابن مسعود می‌گوید: آن مرد پیامبر است، آن جوان، علی بن ابی‌ طالب و آن زن، خدیجه است و اکنون در روی زمین جز این سه نفر از این دین‌ (اسلام) پیروی نمی‌کنند.‏[۱۷] علاوه بر این، ابن عساکر روایات متعددی را آورده که گواهی بر درستی شاهد یادشده است.‏[۱۸] ‬‬‬‬‬‬

به نظر می‌رسد با توجه به اینکه روایت یادشده تنها در کتاب شواهد التنزیل حاکم حسکانی نقل شده چندان معتبر نیست؛ اما چون کسی به سندش ایرادی نگرفته و شواهدی بر صحت محتوایش هست، معتبر تلقی می­شود. این سبب نزول را هیچ­یک از منابع عمده تفسیری، همچون: طبری، طوسی، طبرسی، ابن عطیه، شوکانی، آلوسی، قاسمی، ابن عاشور و طباطبایی ذکر نکرده‌اند.

بررسی نهایی سبب نزول آیات ۲۷ تا ۳۰ سوره واقعه

بنا بر آنچه گفته شد، سند سبب نزول اول نامعتبر است؛ اما به ­لحاظ محتوا اشکالی از سوی محققان برایش نقل نشده است. سند سبب نزول دوم در مجموع از نظر سندی می‌تواند معتبر تلقی شود و شواهدی بر صحتش از سوی پژوهشگران آورده شده است. بنابراین، می‌توان گفت که سبب نزول دوم از اعتبار و اتقان بیشتری برخوردار است.

مستندات

مستند 1

الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج ‏6، ص 156: «و أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و البيهقي في البعث من وجه آخر عن مجاهد قال‏ كانوا يعجبون من وج و ظلاله من طلحه و سدره فانزل الله‏ وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ وَ ظِلٍّ مَمْدُود».

تفسير ابن ابى زمنين، ص 383: «فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28) المخضود: الذى لا شوك له‏ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (29) أى: بعضه على بعض يعنى بالطلح: الشجر الذى بطريق مكة. قال مجاهد: كانوا يعجبون من وج و ظلاله من طلح و سدر، فخوطبوا و وعدوا بما يحبون مثله.»

جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ‏27، ص 104: «حدثني محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عيسى؛ و حدثني الحارث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء جميعا، عن ابن أبي نجيح، عن مجاهد، في قوله: وَ طَلْحٍ‏ مَنْضُودٍ قال: موزكم لأنهم كانوا يعجبون بوج و ظلاله من طلحه و سدره.»

الكشف و البيان، ج ‏9، ص 206: «قال أبو العالية و الضحّاك: نظر المسلمون إلى وجّ و هو واد مخصب بالطائف، و أعجبهم سدرها. و قالوا: يا ليت لنا مثل هذا، فأنزل الله عزّ و جل‏ [هذه الآیة]».

اسباب نزول القرآن، ص 422: «سورة الواقعة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. قوله تعالى: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ. [28]. - قال أبو العالية و الضحاك: نظر المسلمون إلى وَجّ- و هو واد مخصب بالطائف- فأعجبهم سِدْرُه، فقالوا: يا ليت لنا مثلَ هذا! فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية.»

البعث و النشور، ص ۱۸۷: أخبرنا أبو نصر ابنُ قَتَادَة، أخبرنا أبو منصور النَّضْرَوِيُّ، حدثنا أحمدُ بنُ نَجْدَةَ، حدثنا سَعِيدُ بنُ مَنصُور، حدثنا عَتَّابُ بنُ بَشِير، أخبرنا خُصَيْفٌ، عن عَطَاء، ومُجَاهِد، قالا: «لَمَّا سَأل أَهلُ الطائِف الوادي يُحْمَى لهم، وفيه عَسَلٌ، فَفَعَل، وهو وَادٍ مُعْجِب، فَسَمِعُوا النَّاس يَقُولون: في الجنة كذا وكذا، قالوا: يا لَيْتَ في الجنة مِثْل هَذا الوَادِي، فأنزل الله - عز و جل -: {وَأَصْحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصْحَابُ الْيَمِينِ (27) فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28)}.

الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج ‏6، ص 156: «قوله تعالى‏ وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ‏ الآيات‏ أخرج سعيد بن منصور و ابن المنذر و البيهقي في البعث من طريق حصين عن عطاء و مجاهد قال‏ لما سال أهل الطائف الوادي يحمى وفية عسل ففعل و هو واد معجب‏ فسمعوا الناس يقولون في الجنة كذا و كذا قال يا ليت لنا في الجنة مثل هذا الوادي فانزل الله‏ وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ».

زاد المسير فى علم التفسير، ج ‏4، ص 222: «قوله عزّ و جلّ: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ. سبب نزولها أنّ المسلمين نظروا إلى وجّ، و هو واد بالطّائف مخضب، فأعجبهم سدره. قالوا: يا ليت لنا مثل هذا؟ فنزلت هذه الآية، قاله أبو العالية، و الضّحّاك. ذكره الواحدي في «أسباب النزول» 780 و عزاه لأبي العالية و الضحاك و هو منكر جدا، و أمارة الوضع عليه.

تفسير البغوى، ج ‏5، ص 8: «فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28)... قال أبو العالية و الضحاك: و نظر المسلمون إلى وج و هو واد مخصب بالطائف فأعجبهم سدرها، و قالوا: يا ليت لنا مثل هذا فأنزل اللّه هذه الآية.»

البعث و النشور، ص ۱۸۸: «أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، أَنْبَأَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْحَسَنِ الْقَاضِي، ثنا إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْحُسَيْنِ، ثنا آدَمُ بْنُ أَبِي إِيَاسَ، ثنا وَرْقَاءُ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجِيحٍ، عَنْ مُجَاهِدٍ، قَالَ: " الْمَخْضُودُ: الْمُوقَرُ حِمْلًا "، وَيُقَالُ أَيْضًا: «لَا شَوْكَ لَهُ» ، وَعَنْ مُجَاهِدٍ فِي قَوْلِهِ: {وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ} [الواقعة: 29]، قَالَ: يَعْنِي الْمَوْزَ الْمُتَرَاكِمَ، وَذَلِكَ أَنَّهُمْ كَانُوا يَعْجَبُونَ بِوَجِّ ظِلَالِهِ مِنْ طَلْحِهِ وَسِدْرِهِ».

بحر العلوم، ج ‏3، ص 393: «فقال: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ يعني: لا شوك له كالدر الذي يكون في الدنيا. و قال قتادة: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ يعني: كثير الحمل. أي: ليس له شوك. و قال القتبي: كأنه نضد شوكه. يعني: قطع. و روي في الخبر: أنه لما نزل ذكر السدر، قال أهل الطائف: إنها سدرنا هذا. فنزل‏ مَخْضُودٍ».

معجم ما استعجم من أسماء البلاد و المواضع، ج ‏4، ص 1369 و ۱۳۷۰: «وجّ‏: بفتح أوّله، و تشديد ثانيه، هو الطائف. و قد ذكرنا خبر الطائف فى أوّل الكتاب. و لم سمّيت الطائف. و قد تقدم ذكر وجّ فى رسم جلدان، قال النابغة:

أ تهدى لى الوعيد ببطن وجّ‏كأنّى لا أراك و لا ترانى‏

و قيل: وجّ: هو وادى الطائف، قال أميّة بن أبى الصّلت:

إن وجّا و ما يلى بطن وجّ‏دار قومى؟ ريدة و رتوق‏

رتوق: جمع رتق [و هو الشّرف‏]. و فى كتاب رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم لثقيف: و ثقيف أحقّ الناس بوجّ. و قال القتبىّ: روى سفيان بن عيينة، عن إبراهيم بن ميسرة قال: سمعت ابن أبى سويد يقول: سمعت عمر بن عبد العزيز يقول: ذكرت المرأة الصالحة خولة بنت حكيم امرأة عثمان بن مظعون: أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم قال: إنّ آخر وطأة وطئها اللّه تعالى بوج. قال أبو محمد: يريد أنّ آخر ما أوقع اللّه بالمشركين بوجّ، و هى‏ الطائف. و كذلك قال سفيان بن عيينة: آخر غزوة غزاها رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم: الطائف و حنين. و هذا كما قال رسول اللّه صلى‏ اللّه عليه و سلم، اللهمّ اشدد وطأتك على مضر و حنين: وادى الطائف. و قال غيره: إنّ وجّا مقدّس، منه عرج الرّبّ تبارك و تعالى إلى السماء حين قضى خلق السماوات و الأرض. قال محمد بن سهل: سمّيت بوجّ بن عبد الحىّ من العمالقة، هو أوّل من نزلها.»

تهذيب اللغة، ج ‏4، ص 222: «قال الليث: الطَّلْحُ‏: شجر أم غَيْلَان، له شوك أَحْجَنُ، و هو من أعظم العِضاه شوكاً و أصْلَبِه عودا و أجوده صمغا، و الوحدة طلحة. قال: و الطَّلْحُ‏ في القرآن المَوْز. و قال أبو إسحاق في قول اللَّه تبارك و تعالى: وَ طَلْحٍ‏ مَنْضُودٍ [الواقِعَة: 29] جاء في التفسير أنه شجر المَوْز، قال: و الطلح‏: شجر أمِّ غَيْلَان أيضاً، قال: و جائز أن يكون عُنِي به ذلك الشجر، لأن له نَوْراً طيِّبَ الرَّائِحَةِ جِدّاً، فخُوطِبُوا وَ وُعِدوا ما يُحِبُّون مثله، إلا أن فضله على ما في الدنيا كفضل سائر ما في الجنة على سائر ما في الدنيا. و قال مجاهد: أعجبهم‏ طَلْحُ‏ وَجٍّ و حسْنُه، فقيل لهم: وَ طَلْحٍ‏ مَنْضُودٍ [الواقِعَة: 29].»

مستند 2

اسباب نزول القرآن، ص 422: «سورة الواقعة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. قوله تعالى: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ. [28]. - قال أبو العالية و الضحاك: نظر المسلمون إلى وَجّ- و هو واد مخصب بالطائف- فأعجبهم سِدْرُه، فقالوا: يا ليت لنا مثلَ هذا! فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية. مرسل.»

زاد المسير فى علم التفسير، ج ‏4، ص 222: «قوله عزّ و جلّ: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ. سبب نزولها أنّ المسلمين نظروا إلى وجّ، و هو واد بالطّائف مخضب، فأعجبهم سدره. قالوا: يا ليت لنا مثل هذا؟ فنزلت هذه الآية، قاله أبو العالية، و الضّحّاك.

ذكره الواحدي في «أسباب النزول» 780 و عزاه لأبي العالية و الضحاك و هو منكر جدا، و أمارة الوضع عليه.»

معجم مصطلح الأصول، ص ۱۲۴: «الحديث المنكر و هو ما رواه الضعيف مخالفا الثقات.فكان شرطه،بناء على هذا التعريف،تفرّد الضعيف و المخالفة.فإذا تفرد راو ضعيف بحديث لم يخالف فيه الثقات لا يكون حديثه منكرا بل ضعيفا.و إذا خولف برواية ثقة،فالراجح يقال له:«المعروف»و المرجوح هو«المنكر».و يجتمع الشاذّ و المنكر في اشتراط المخالفة،و يفترقان في أن الشاذ راويه ثقة أو صدوق،و المنكر راويه ضعيف.و يلاحظ أن ابن كثير قد يستخدم الكلمة«منكر»في معرض حكمه على الحديث الضعيف أو الموضوع.»

معجم مصطلح الأصول، ص ۱۲۰: «الحديث المرسلو هو عند الأصوليين ما رفعه غير الصحابي.و سمي مرسلا لأن راويه أطلقه من غير أن يقيّده بالصحابي الذي رواه عنه.و ينظر المحدثون إلى المرسل على أنه ما رفعه التابعيّ إلى الرسول صلى اللّه عليه و سلم، صغيرا كان التابعيّ أو كبيرا،من غير تفرقة بين التابعي الكبير و الصغير.و يقيد بعضهم المرسل بما رفعه التابعي الكبير فقط،لأن معظم رواية التابعي الكبير عن الصحابة.و لم يعدّ بعض المحدثين ما أرسله صغار التابعين مرسلا،بل منقطعا؛ لأن أكثر روايتهم عن التابعين.و رأوا أن ما يرويه ابن عباس و أمثاله مما لم يسمعوه من النبي أو لم يشاهدوه بل هو منقول عن غيرهم من الصحابة هو من المرسل.»

مستند 3

شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏ 2، ص 300: «و فيها [نزل أيضا] قوله‏ وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ‏.

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الصُّوفِيُّ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْحَافِظُ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ: قَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ‏ أُنْزِلَتِ النُّبُوَّةُ عَلَى النَّبِيِّ ص يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ وَ أَسْلَمْتُ غَدَاةَ يَوْمِ الثَّلَاثَاءِ فَكَانَ النَّبِيُّ ص يُصَلِّي وَ أَنَا أُصَلِّي عَنْ يَمِينِهِ- وَ مَا مَعَهُ أَحَدٌ مِنَ الرِّجَالِ غَيْرِي- فَأَنْزَلَ اللَّهُ‏ وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ‏ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ».

مستند 4

شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج ‏1، ص 9 و ۱۰: «[كلام الرجاليين في حقه‏] قال السيوطي في طبقات الحفاظ: الحسكاني القاضي المحدث أبو القاسم عبيد اللّه بن عبد اللّه بن أحمد بن محمّد بن حسكان القرشيّ العامري النيسابوريّ- و يعرف بابن الحذاء- شيخ متقن ذو عناية تامّة بعلم الحديث، عمّر و علا أسناده، و صنف في الأبواب و جمع.

حدث عن جده و الحاكم و أبي طاهر بن محمش، و تفقه بالقاضي أبي العلاء صاعد، أملا مجلسا صحح فيه [حديث‏] ردّ الشمس لعلي، و هو يدلّ على خبرته بالحديث و تشيع [كذا] مات بعد أربع مائة و سبعين.

كذا رواه عنه صمصام الطائفة في عبقات الأنوار: ج 1، من حديث الغدير ص 37.

و قريبا منه ذكره أيضا أبو محمّد عبد القادر بن أبي الوفاء المتوفى في ترجمة الحسكاني في حرف العين تحت الرقم: (...) من كتاب الجواهر المضيئة ج 2 ص 338، و قال في ختام الترجمة: روى عنه أبو الحسن الحافظ الدارقطني.

و قال الذهبي في آخر الطبقة (14) تحت الرقم (1032) من كتاب تذكرة الحفاظ: آخر ج 4 ص 390 ط الهند؛ تحت الرقم: (3) و في ط مصر: ج 3 ص 1200: الحسكاني القاضي المحدث أبو القاسم عبيد اللّه بن عبد اللّه بن أحمد بن محمّد بن أحمد بن محمّد بن حسكان القرشيّ العامري النيسابوريّ الحنفي الحاكم، و يعرف بابن الحذاء شيخ متقن ذو عناية تامة بعلم الحديث، و هو من ذرّية الأمير عبد اللّه بن عامر بن كريز الذي افتتح خراسان زمن عثمان.

و كان معمرا عالي الإسناد؛ صنّف و جمع و حدث عن جده، و ابن أبي الحسن العلوي، و أبي عبد اللّه الحاكم و أبي طاهر بن محمش و عبد اللّه ابن يوسف الأصبهانيّ و أبي الحسن بن عبدان، و ابن فتحويه الدينوري و أبي الحسن عليّ بن السقاء، و أبي عبد اللّه بن باكويه و خلق.

و [كان‏] ينزل إلى أبي سعيد الكنجرودي و نحوه.

و اختص بصحبة أبي بكر بن الحارث الأصبهانيّ النحوي و أخذ عنه، و أخذ أيضا عن الحافظ أحمد بن عليّ بن منجويه [كذا] و تفقه على القاضي أبي العلاء صاعد بن محمّد.

و ما زال يسمع و يجمع و يفيد. و قد أكثر عنه المحدث عبد الغافر بن إسماعيل الفارسيّ، و ذكره في تاريخه، لكن لم أجده ذكر له وفاة، و قد توفي بعد تسعين و أربع مائة.

و وجدت له مجلسا يدلّ على تشيعه و خبرته بالحديث، و هو تصحيح خبر ردّ الشمس و ترغيم النواصب الشمس. و أيضا عقد له الذهبي ترجمة قريبة ممّا تقدّم- تحت الرقم: (163) من كتاب سير أعلام النبلاء: ج 18، ص 268 ط بيروت.»

شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج ‏1، ص 16 و ۱۷: «[باقي التراجم في حقه‏] و قد عقد له أيضا ترجمة العلّامة الميرزا عبد اللّه الأصفهانيّ رحمه اللّه في حرف العين من كتاب رياض العلماء: ج 3 ص 256 ط 1، قال: الشيخ الأجلّ الحاكم أبو القاسم عبيد اللّه بن عبد اللّه الحسكاني: [هو] العالم الكامل الراوية المتكلّم الفقيه المعروف بالحاكم الحسكاني. قال بعض تلامذة الشيخ علي في رسالته المعمولة في ذكر أسامي مشايخ أصحابنا: و منهم الشيخ معزّ [الدين‏] العالم الملقّب بالحسكاني مؤلّف كتاب [شواهد] التنزيل و غيره. انتهى [كلامه‏].

و قد صرّح [السيّد عليّ‏] ابن طاوس في [كتاب‏] الإقبال بأنّه من العامّة. و قد أوردنا شطرا من أحواله في باب الألقاب فلاحظ.

و قال ابن شهرآشوب في [كتاب‏] معالم العلماء [ص 78 ط 1]: الحاكم أبو القاسم عبيد اللّه بن عبد اللّه الحسكاني له كتاب شواهد التنزيل لقواعد التفضيل [كتاب‏] حسن. [و أيضا له كتاب‏] خصائص عليّ بن أبي طالب عليه السلام في القرآن. [و أيضا له كتاب‏] مسألة تصحيح ردّ الشمس و ترغيم أنف النواصب الشمس‏.

و أقول: و [كتاب‏] شواهد التنزيل له كتاب حسن جليل داخل في [كتاب‏] البحار للأستاد الاستناد و هو الآن موجود عنده بأصبهان، و [يوجد أيضا] عند المولى بهاء الدين محمّد المعروف بالفاضل الهندي.

و الحسكاني بفتح الحاء المهملة و سكون السين المهملة و فتح الكاف ثمّ الف ليّنة و بعدها همزة- و يقال: نون- نسبة إلى حسن كا فلاحظ.»

طبقات الحفاظ، سیوطی، ص ۴۴۲: «الحسكاني القَاضِي الْمُحدث أَبُو الْقَاسِم عبيد الله بن أَحْمد بن مُحَمَّد بن حسكان الْقرشِي العامري النَّيْسَابُورِي وَيعرف بِابْن الْحذاء شيخ متقن ذُو عناية تَامَّة بِعلم الحَدِيث عمر وَعلا إِسْنَاده وصنف فِي الْأَبْوَاب وَجمع وَحدث عَن جده وَالْحَاكِم وَأبي طَاهِر بن محمش وتفقه بالقضي أبي الْعَلَاء صاعد أمْلى مَجْلِسا صحّح فِيهِ رد الشَّمْس لعَلي وَهُوَ يدل على خبرته بِالْحَدِيثِ وتشيعه مَاتَ بعد السّبْعين وَأَرْبَعمِائَة»

تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج ۳، ص ۱۲۰۰ و ۱۲۰۱: «القاضی المحدث ابو القاسم عبید الله بن عبد الله بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن حسکان القرشی العامری النیسابوری الحنفی الحاکم و یعرف بابن الحذاء [الحافظ] شیخ متقن ذو عنایپ تامپ بعلم الحدیث و هو من ذریة الامیر عبد الله بن عامر بن کریز الذی افتتح خراسان زمن عثمان و کان معمرا عالی الاسناد صنف [فی الابواب] و جمع ...».

شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج ‏2، ص 300 - ۳۰۲: «و فيها [نزل أيضا] قوله‏ وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ‏. أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الصُّوفِيُّ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْحَافِظُ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ: قَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ‏ أُنْزِلَتِ النُّبُوَّةُ عَلَى النَّبِيِّ ص يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ وَ أَسْلَمْتُ غَدَاةَ يَوْمِ الثَّلَاثَاءِ فَكَانَ النَّبِيُّ ص يُصَلِّي وَ أَنَا أُصَلِّي عَنْ يَمِينِهِ- وَ مَا مَعَهُ أَحَدٌ مِنَ الرِّجَالِ غَيْرِي- فَأَنْزَلَ اللَّهُ‏ وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ‏ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ.

و يشهد له حديث عبد الله بن مسعود الذي‏: أَخْبَرَنَاهُ أَبُو بَكْرِ بْنُ فَنْجَوَيْهِ الْأَصْبَهَانِيُّ بِقِرَاءَتِي عَلَيْهِ، أَخْبَرَنَا أَبُو إِسْحَاقَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَحْمُودٍ الْأَصْبَهَانِيُ‏ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ فَارِسَ أَخْبَرَهُمْ [قَالَ:] حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ حَاتِمٍ الْعَسْكَرِيُّ حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ مِهْرَانَ حَدَّثَنَا شَرِيكُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ‏ وَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْجُرْجَانِيُّ وَ اللَّفْظُ لَهُ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي [قَالَ:] أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ الْقَاضِي بِالْأَهْوَازِ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زَيْدِ بْنِ الْحَرِيشِ حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ حَاتِمٍ حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ مِهْرَانَ أَبُو الْحَسَنِ حَدَّثَنَا شَرِيكٌ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ زَيْدِ بْنِ وَهْبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ، قَالَ‏ أَوَّلُ شَيْ‏ءٍ عَلِمْتُهُ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص [أَنِّي‏] قَدِمْتُ مَكَّةَ فِي عُمُومَةٍ لِي- وَ أُنَاسٍ مِنْ قَوْمِي نَبْتَاعُ مِنْهَا مَتَاعاً، وَ كَانَ فِي أَنْفُسِنَا شِرَاءُ عِطْرٍ، فَأُرْشِدْنَا إِلَى الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَانْتَهَيْنَا إِلَيْهِ وَ هُوَ جَالِسٌ إِلَى زَمْزَمَ، فَجَلَسْنَا إِلَيْهِ فَبَيْنَا نَحْنُ عِنْدَهُ- إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ مِنْ بَابِ الصَّفَا، أَبْيَضُ تَعْلُوهُ حُمْرَةٌ وَ عَلَيْهِ ثَوْبَانِ أَبْيَضَانِ يَمْشِي عَنْ يَمِينِهِ غُلَامٌ أَمْرَدُ حَسَنُ الْوَجْهِ مُرَاهِقٌ- تَقْفُوهُمَا امْرَأَةٌ، ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الرُّكْنَ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ وَ كَبَّرَ، فَقَامَ الْغُلَامُ عَنْ يَمِينِهِ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ ثُمَّ كَبَّرَ، وَ قَامَتِ الْمَرْأَةُ خَلْفَهُمَا فَرَفَعَتْ يَدَيْهَا- وَ كَبَّرَتْ فَأَطَالَ الْقُنُوتَ. وَ ذَكَرَ [الْحَدِيثَ‏] إِلَى قَوْلِ الْعَبَّاسِ: هَذَا ابْنُ أَخِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ الْغُلَامُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَ المَرْأَةُ امْرَأَتُهُ خَدِيجَةُ، مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ [أَحَدٌ] يَعْبُدُ اللَّهَ بِهَذَا الدِّينِ- إِلَّا هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةُ.

الهامش: كَذَا فِي النُّسْخَةِ الْيَمَنِيَّةِ، وَ فِي النُّسْخَةِ الْكِرْمَانِيَّةِ: «أَبُو إِسْحَاقَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَحْمُودٍ ...».

أَقُولُ: وَ رَوَاهُ أَيْضاً الطَّبَرَانِيُّ فِي مُسْنَدِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ مِنَ الْمُعْجَمِ الْكَبِيرِ: ج 3- الْوَرَقِ 76- قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ حَاتِمٍ الْعَسْكَرِيُّ حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ مِهْرَانَ، حَدَّثَنَا شَرِيكٌ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ زَيْدِ بْنِ وَهْبٍ: عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: أَوَّلُ شَيْ‏ءٍ عَلِمْتُ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ [أَنِّي‏] قَدِمْتُ مَكَّةَ فِي عُمُومَةٍ لِي فَأُرْشِدْنَا إِلَى الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَانْتَهَيْنَا إِلَيْهِ وَ هُوَ جَالِسٌ إِلَى زَمْزَمَ فَجَلَسْنَا إِلَيْهِ فَبَيْنَا نَحْنُ عِنْدَهُ إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ مِنْ بَابِ الصَّفَا أَبْيَضُ تَعْلُوهُ حُمْرَةٌ، لَهُ وَفْرَةٌ جَعْدٌ إِلَى أَنْصَافِ أُذُنَيْهِ، أَشَمُّ أَقْنَا أَذْلَفُ، بَرَّاقُ الثَّنَايَا أَدْعَجُ الْعَيْنَيْنِ كَثُّ اللِّحْيَةِ، دَقِيقُ الْمَسْرُبَةِ، شَثِنُ الْكَفَّيْنِ وَ الْقَدَمَيْنِ، عَلَيْهِ ثَوْبَانِ أَبْيَضَانِ، كَأَنَّهُ الْقَمَرُ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، يَمْشِي عَلَى يَمِينِهِ غُلَامٌ أَمْرَدُ حَسَنُ الْوَجْهُ مُرَاهِقٌ أَوْ مُحْتَلِمٌ، تَقْفُوهُمْ امْرَأَةٌ قَدْ سَتَرَتْ مَحَاسِنَهَا، حَتَّى قَصَدَ نَحْوَ الْحَجَرِ فَاسْتَلَمَهُ، ثُمَّ اسْتَلَمَ الْغُلَامُ ثُمَّ اسْتَلَمَتِ الْمَرْأَةُ، ثُمَّ طَافَ بِالْبَيْتِ سَبْعاً وَ الْغُلَامُ وَ الْمَرْأَةُ يَطُوفَانِ مَعَهُ، ثُمَّ اسْتَلَمَ الرُّكْنَ [كَذَا] وَ رَفَعَ يَدَيْهِ وَ كَبَّرَ، وَ قَامَ الْغُلَامُ عَنْ يَمِينِهِ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ [وَ كَبَّرَ] وَ قَامَتِ الْمَرْأَةُ خَلْفَهُمَا فَرَفَعَتْ يَدَيْهَا وَ كَبَّرَتْ، وَ أَطَالَ الْقُنُوتَ، ثُمَّ رَكَعَ وَ أَطَالَ الرُّكُوعَ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ الرُّكُوعِ فَقَنَتَ وَ هُوَ قَائِمٌ، ثُمَّ سَجَدَ وَ سَجَدَ الْغُلَامُ وَ الْمَرْأَةُ مَعَهُ، يَصْنَعَانِ مِثْلَ مَا يَصْنَعُ وَ يَتْبَعَانِهِ. قَالَ [ابْنُ مَسْعُودٍ:] فَرَأَيْنَا شَيْئاً لَمْ نَكُنْ نَعْرِفُهُ بِمَكَّةَ، فَأَنْكَرْنَا فَأَقْبَلْنَا عَلَى الْعَبَّاسِ فَقُلْنَا: يَا (أَ) بَا [لْفَضْلِ‏] إِنَّ هَذَا الدِّينَ لَمْ نَكُنْ نَعْرِفُهُ فِيكُمْ أَ شَيْ‏ءٌ حَدَثَ قَالَ: أَجَلْ وَ اللَّهِ، أَ مَا تَعْرِفُونَ هَذَا قُلْنَا: لَا. قَالَ: هَذَا ابْنُ أَخِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، وَ الْغُلَامُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ الْمَرْأَةُ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ، أَمَا وَ اللَّهِ مَا عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ أَحَدٌ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى هَذَا الدِّينِ إِلَّا هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةُ.

وَ رَوَاهُ عَنْهُ الْهَيْثَمِيُّ فِي تَرْجَمَةِ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ خَدِيجَةَ مِنْ مَجْمَعِ الزَّوَائِدِ: ج 9 ص 222 وَ قَالَ: وَ فِيهِ اثْنَانِ: أَحَدُهُمَا يَحْيَى بْنُ حَاتِمٍ لَمْ أَعْرِفْهُ، وَ الْآخَرُ بِشْرُ بْنِ مِهْرَانَ وَثَّقَهُ ابْنُ حِبَّانَ، وَ ضَعَّفَهُ أَبُو حَاتِمٍ، وَ بَقِيَّةُ رِجَالِهِ ثِقَاتٌ.

أَقُولُ: قَالَ أَبُو نُعَيْمٍ فِي بَابِ الْيَاءِ مِنْ تَارِيخِ أَصْبَهَانَ: ج 2 ص 359: يَحْيَى بْنُ حَاتِمِ بْنِ زِيَادِ بْنِ أَسْمَاءَ الْعَسْكَرِيُّ أَبُو الْقَاسِمِ ثِقَةٌ مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ، تُوُفِّيَ سَنَةَ تِسْعٍ وَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ.

أَقُولُ: وَ رَوَاهُ أَيْضاً أَبُو جَعْفَرٍ الْإِسْكَافِيُّ فِي نَقْضِهِ عَلَى الْجَاحِظِ وَ أَتَى بِمَا فَوْقَ الْمُرَادِ كَمَا فِي شَرْحِ الْمُخْتَارِ: مِنْ خُطَبِ النَّهْجِ لِابْنِ أَبِي الْحَدِيدِ: ج 13- ص 225 وَ فِي ط بَيْرُوتَ حَدِيثاً: ج 4 ص 223.

وَ تَقَدَّمَ أَيْضاً فِي هَذَا الْكِتَابِ فِي تَفْسِيرِ الْآيَةِ: مِنْ سُورَةِ الْبَقَرَةِ فِي الْوَرَقِ 19 وَ فِي الْمَطْبُوعَةِ ج 1 ص 86، بِسَنَدٍ آخَرَ فَرَاجِعْ.

وَ قَدْ رَوَاهُ أَيْضاً عَنْ مَصَادِرَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ وَ عَلْقَمَةَ وَ عَفِيفٍ الْكِنْدِيِّ الْحَافِظُ ابْنُ شَهْرِ آشُوبَ فِي عُنْوَانِ: «الْمُسَابَقَةِ بِالصَّلَاةِ» مِنْ مَنَاقِبِ آلِ أَبِي طَالِبٍ: ج 2 ص 18.»

تاريخ مدينة دمشق و ذكر فضلها و تسمية من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحيها من وارديها و أهلها، ج ‏42، ص 27 و ۲۸: «و في حديث أحمد بن منصور قال: عن الحسن و غير واحد قال: أوّل من أسلم علي بعد خديجة، و هو ابن خمس عشرة سنة، أو ست عشرة سنة.

أخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندي، أنا أبو الحسين بن النقور، أنا عيسى بن علي، أنا عبد اللّه بن محمّد، حدّثني أحمد بن منصور، نا عبد الرّزّاق،، نا معمر، عن قتادة، عن الحسن قال: أول من أسلم علي، و هو ابن خمس عشرة أو ست عشرة.

أخبرنا أبو غالب محمّد بن الحسن، أنا أبو الحسن السّيرافي، أنا أحمد بن إسحاق، نا أحمد بن عمران، نا موسى، نا خليفة، حدّثني علي، عن عبد الرّزّاق، عن معمر، عن قتادة، عن الحسن: أن عليا أسلم و هو ابن خمس عشرة سنة.

أخبرنا أبو القاسم الشّحّامي، أنا أبو عثمان البحيري، أنا أبو عمرو الحيري، أنا محمّد بن أحمد بن المؤمّل الصّيرفي- ببغداد- نا أبي، نا بشر بن محمّد اليشكري‏، نا عثمان بن مقسم، عن يزيد بن رومان، عن عطاء بن يسار، عن ابن عباس قال: أوّل من أسلم مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم: خديجة، ثم أناس، ثم علي، فأمرهم رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم بشهادة أن لا إله إلّا اللّه و أن محمّدا عبده و رسوله، و خلع الأنداد، و اللّات و العزّى، و أمرهم بالصّلاة إلى.

أخبرنا أبو البركات الأنماطي، أنا أحمد بن الحسن بن خيرون، أنا أبو القاسم بن بشران، أنا أبو علي بن الصّوّاف، نا محمّد بن عثمان بن أبي شيبة، نا المنجاب بن الحارث، أنا علي بن هاشم، عن ابن أبي رافع، عن أبيه، عن جده، عن أبي رافع قال: صلّى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم أول يوم الاثنين، و صلّت خديجة آخر يوم الاثنين، و صلّى علي يوم الثلاثاء من الغد. كذا قال؛ و جده أبو رافع و ذلك فيما. أخبرنا أبو محمّد بن حمزة، نا أبو بكر الخطيب و أخبرنا أبو القاسم بن السّمرقندي، أنا أبو بكر بن الطبري. قالا: أنا أبو الحسين بن الفضل، أنا عبد اللّه بن جعفر، نا يعقوب بن سفيان، نا يحيى بن عبد الحميد، نا علي بن هاشم، عن محمّد بن عبيد اللّه بن أبي رافع، عن أبيه، عن جده أبي رافع قال: صلّى النبي صلى اللّه عليه و سلم أول يوم الاثنين، و صلّت خديجة آخر يوم الاثنين، و صلّى علي يوم الثلاثاء من الغد، و صلّى مستخفيا قبل أن يصلّي مع النبي صلى اللّه عليه و سلم أحد سبع سنين و أشهرا.

أخبرنا أبو البركات بن المبارك، أنا أبو الفضل الباقلاني، أنا أبو القاسم عبد الملك بن محمّد، أنا محمّد بن أحمد بن الحسن، نا محمّد بن عثمان بن أبي شيبة، نا المنجاب، أنا زيد بن الحباب، حدّثني يونس بن أرقم الكندي، حدّثني يونس بن خباب، حدّثني رجل من أهل مكة، عن أنس بن مالك قال: أنزلت النبوّة على رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم يوم الاثنين، و بعث يوم الاثنين، و أسلمت‏ خديجة يوم الاثنين، و أسلم عليّ يوم الثلاثاء ليس بينهما إلّا ليلة.

أخبرنا أبو بكر وجيه بن طاهر، أنا أحمد بن محمّد بن الحسن، أنا الحسن بن أحمد بن محمّد المخلدي، أنا أبو بكر الأسفرايني- يعني عبد اللّه بن محمّد بن مسلم- نا موسى بن سهل [نا موسى‏] بن داود، نا حبان بن علي، أخبرني مسلم الأعور، عن أنس بن مالك قال: نبّئ رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم يوم الاثنين، و أسلم علي من الغد يوم الثلاثاء و صلّى.»

منابع

  1. ‏آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني. (علی عبد الباری عطیه، محقق) (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمیة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  2. ‏ابن ابی زمنین، محمد بن عبد الله. (۱۴۲۴). تفسیر ابن ابی زمنین (ج ۱–2). بیروت: دار الکتب العلمیة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  3. ‏‏ابن عساکر، علی بن حسن. (۱۴۱۵). تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل او اجتاز بنواحیها من واردیها و اهلها. (علی شیری، محقق) (ج ۱–80). بیروت: دار الفکر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  4. ‏ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز. (عبد السلام عبد الشافی محمد و جمال طلبه، محققین) (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمیة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  5. ‏ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی. (۱۴۲۲). زاد المسیر فی علم التفسیر. (عبد الرزاق مهدی، محقق) (ج ۱–4). بیروت: دار الکتاب العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  6. ‏ازهری، محمد بن احمد. (۱۴۲۱). تهذیب اللغة (ج ۱–15). بیروت: دار احیاء التراث العربی.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  7. ‏بغوی، حسین بن مسعود. (۱۴۲۰). معالم التنزیل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  8. ‏بکری، عبد الله بن عبد العزیز. (۱۴۰۳). معجم ما استعجم من أسماء البلاد و المواضع. (مصطفی سقا، محقق) (ج ۱–4). بیروت: عالم الکتب.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  9. ‏بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین. (۱۴۰۶). البعث و النشور. (عامر احمد حیدر، محقق). بيروت: مرکز الخدمات و الأبحاث الثقافیة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  10. ‏ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  11. ‏حسکانی، عبید الله بن عبد الله. (۱۴۱۱). شواهد التنزيل لقواعد التفضيل. (محمدباقر محمودی، محقق) (ج ۱–3). تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامي، مؤسسة الطبع و النشر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  12. ‏ذهبی، محمد بن احمد. (بی‌تا). تذکرة الحفاظ. (سیوطی، محمد بن علی حسینی، محمد ابن فهد، و احمد رافع طهطاوی، محققین) (ج ۱–5). بیروت: دار الکتب العلمیه.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  13. ‏‏سیوطی، عبد الرحمن بن ابی بکر. (۱۴۰۴). الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور (ج ۱–6). قم: کتابخانه عمومی مرعشی نجفی (ره).‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  14. ‏طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. (محمد جواد بلاغی، محقق). تهران: انتشارات ناصر خسرو.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  15. ‏طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  16. ‏السيوطي، جلال الدين. (۱۴۰۳). طبقات الحفاظ (ویرایش الأولى، ج ۱–1). بيروت: دار الكتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  17. ‏‏قاسمی، جمال‎الدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل. (محمد باسل عیون سود، محقق) (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمیة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  18. ‏هلال، هیثم. (۱۴۲۴). معجم مصطلح الأصول. (محمد تونجی، محقق) (ج ۱–1). بیروت: دار الجيل.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  19. ‏واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب النزول. (کمال بسیونی زغلولی، محقق) (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬


منابع

  1. ترجمه محمد‌مهدی فولادوند
  2. ترتیب ذکر اسباب نزول بر اساس درجه اعتبار نیست.
  3. معجم ما استعجم من أسماء البلاد و المواضع، بکری، ج 4، ص 1369 و 1370
  4. تهذیب اللغة، ازهری، ج 4، ص 222
  5. تفسیر ابن ابی زمنین، ابن ابی زمنین، ص 383‬؛ الدر المنثور، سیوطی، ج 6، ص 156‬؛ جامع البیان، طبری، ج 27، ص 104
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ البعث و النشور، بیهقی، ص 187 و 188‬؛ الدر المنثور، سیوطی، ج 6، ص 156
  7. زاد المسیر، ابن‌جوزی، ج 9، ص 493‬؛ معالم التنزیل، بغوی، ج 5، ص 8‬؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 9، ص 206‬؛ اسباب النزول، واحدی، ص 422
  8. معجم مصطلح الأصول، هلال، ص 124
  9. زاد المسیر، ابن‌جوزی، ج 4، ص 222
  10. معجم مصطلح الأصول، هلال، ص 120‬؛ اسباب النزول، واحدی، ص 422
  11. روح المعاني، آلوسی، ج 14، ص 140‬؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 5، ص 243‬؛ مجمع البیان، طبرسی، ج 9، ص 329‬؛ جامع البیان، طبری، ج 27، ص 104‬؛ ‏محاسن التأویل، قاسمی، ج 9، ص 123
  12. ر.ک. مستند ۳
  13. شواهد التنزيل، حسکانی، ج 2، ص 300
  14. ر.ک. مستند ۴
  15. شواهد التنزيل، حسکانی، ج 1، ص 9 و 10‬؛ تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج 3، ص 1200 و 1201‬؛ طبقات الحفاظ، السيوطي ، ص 442
  16. شواهد التنزيل، حسکانی، ج ‍1، ص 16 و 17
  17. شواهد التنزيل، حسکانی، ج 2، ص 300 تا 302
  18. تاریخ مدینة دمشق ب، ابن عساکر، ج 42، ص 27 و 28

مقالات پیشنهادی

رده مقاله: قرآن
0.00
(یک رای)

نظرات

اضافه کردن نظر شما
اسلامیکا از همه نظرات استقبال می‌کند. اگر شما نمی‌خواهید به صورت ناشناس باشید، ثبت نام کنید یا وارد سامانه شوید.