سبب نزول آیه 84 سوره توبه
آیه مربوط به سبب نزول
«وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُون» (التوبه، 84) (و هرگز بر هيچ مردهاى از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نايست؛ چراكه آنان به خدا و پيامبر او كافر شدند و در حال فسق مُردند.)[۱]
خلاصه سبب نزول
برای آیه 84 سوره توبه یک سبب نزول ذکر کردهاند. بر اساس برخی روایات هنگامی که عبدالله بن اُبَيّ از دنیا رفت، از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) خواستند بر او نماز گزارد. وقتی حضرت عزم رفتن برای نماز داشت، عمر بن خطاب به ایشان عرض کرد، آیا قصد داری بر جنازه دشمن خداوند نماز بخوانی؟ رسول اکرم در جواب فرمود: ای عمر! از من دور شو! خداوند مرا مخیّر کرده که برای منافقان آمرزش بخواهم یا نه. اگر بدانم خدا عبدالله را میآمرزد، بیش از هفتادبار برایش استغفار میکنم. پس از این ماجرا آيه 84 سوره توبه نازل شد.
گرچه بر اساس برخی دیدگاهها سند گزارش یادشده صحیح است؛ اما ازلحاظ محتوا اشکالاتی دارد که آنرا بیاعتبار کرده است. ناسازگاری با مبانی شیعه و سنی از دلایل ضعف ماجرای یادشده است.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول (نماز خواندن پیامبر بر جنازه عبدالله بن اُبَی)(ر.ک. مستند 1)
آیه 84 سوره توبه پس از مرگ عبدالله بن اُبَیّ (از سران منافقان)[۲] و موضوع نماز خواندن پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) بر پیکر وی نازل شده است. ابن عباس نقل میکند، بر اساس سخن عمر بن خطاب، وقتی عبدالله بن ابیّ از دنیا رفت، رسول اکرم را برای نماز بر جنازه او دعوت کردند. ایشان بههمینمنظور برخاست که عمر عرض کرد: آيا بر جنازه دشمن خدا، عبد اللَّه بن ابىّ نماز مىگزارى كه آنروز چنين گفت و آنروز چنان کرد؟ پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) در پاسخ به سخن او گفت: اى عمر! از من دور شو! خداوند به من اختیار داده است: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُم» (التوبه، 80) (چه براى آنان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى [يكسان است، حتّى] اگر هفتادبار برايشان آمرزش طلب كنى، هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد.)[۱] پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) در ادامه فرمود: و من اگر بدانم خدا او را مىآمرزد، بيش از هفتادبار برايش استغفار مىكنم. آنگاه بر جنازه او نماز گزارد. زمانی از ماجرا نگذشت که آیه 84 سوره توبه نازل شد و رسول اکرم را از نمازخواندن بر پیکر منافقان بازداشت.[۳]
در شماری از مصادر رویداد یادشده با تفاوتهایی نقل شده است. مبتنی بر گزارشهایی، پس از مرگ عبدالله بن ابیّ فرزندش از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) درخواست کرد که يكى از جامههاى خود را برای کفن عبدالله ببخشد. وی همچنین از حضرت خواست تا بر جنازه پدرش نماز بخواند و برای او استغفار کند. رسول اکرم پیراهنش را بخشید. عمر بن خطاب به پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) گفت: مگر خداوند شما را از نماز خواندن بر منافقان نهی نکرده است؟[۴]
مقاتل ماجرای یادشده را بدون گفتوگوی پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) و عمر بن خطاب نقل کرده است.[۵] برخی از روایات بدون تصریح به سببیت رویداد، نشانگر حضور فرزند عبدالله نزد پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) در زمان زندهبودن وی است.[۶] گزارشهایی نیز بدون تصریح بر گفتوگوی ذکرشده، حکایت کردهاند که پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) میخواست بر عبدالله نماز بخواند که جبرئیل جامه او را گرفت و با نزول آیه، ایشان را از آنکار بازداشت.[۷] در روایاتی بدون اشاره به گفتوگوی حضرت با عمر بن خطاب آمده است: عبدالله بن ابیّ وصیت کرده بود که رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) بر وی نماز بخواند و با پیراهن حضرت کفن شود. بنابراین فرزندش برای انجام وصیت پدر با رسول خدا دیدار کرد. پیامبر قصد داشت بر عبدالله نماز بخواند که آیه 84 سوره توبه نازل شد.[۸] علاوه بر تفاوتهاي یادشده اختلافهای جزئی دیگری نیز در روایات بهچشممیخورد.
مصادر سبب نزول
مصادری که با اندکی اختلاف سبب نزول را بیان کردهاند:# تفسیر مقاتل (زیدی، قرن 2، تفسیر روایی)؛
- صحیح البخاری (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- تفسیر القمی (شیعی، قرن 3، تفسیر روایی)؛
- مسند احمد (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- صحیح المسلم (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب النزول (واحدی) (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- التبیان (شیعی، قرن 5، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)
گرچه بر اساس دیدگاه برخی از محققان، سند روایت ابن عباس از عمر بن خطاب صحیح است؛[۹] رخداد یادشده از لحاظ محتوایی با اشکالاتی مواجه است که آنرا بیاعتبار میکند:
1. ظاهر روایات ذکرشده میگوید: پس از نهی عمر بن خطاب مبنی بر نماز نخواندن بر پیکر عبدالله بن ابیّ و بیتوجهی پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) نسبت به سخنان او، آیه 84 سوره توبه در موافقت با عمر بن خطاب و تخطئه پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) نازل شده است؛ حال آنکه شیعیان با ایندست مطالب بهشدت مخالفند و میگویند، پنداری عاری از حقیقت و باطل است که با هدف کاستن از مقام نبوت صادر شده است.[۱۰]
2. عمر بن خطاب برای اینکه حضرت را از نماز خواندن بر پیکر آن منافق بازدارد به سخنی از خداوند استدلال میکند که هنوز نازل نشده است. او به ایشان عرض كرد، آيا با اينكه خدا تو را از نماز خواندن بر جنازه منافقان نهى كرده، قصد داری بر جنازه عبدالله نماز بخوانی؟![۱۱] استدلال عمر بر آیهای که هنوز نازل نشده، عجیب و شاهدی بر ضعف ماجراست.[۱۲] از سوی دیگر، نهی از نماز بر منافقان پس از قصه نماز بر جنازه عبدالله بن ابی نازل شده است[۱۳] و برخی در اینباره ادعای اجماع کردهاند.[۱۴]
3. لازمه پذیرش روایات سبب نزول آیه 84 سوره توبه این است که پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) در فهم برخی از آیات دچار اشتباه شده است؛[۱۵] زیرا بر آناساس حضرت گمان کرده که میان استغفار و عدم آن در آیه پیشرو مخیّر است و فرموده: من اگر بدانم خدا او را مىآمرزد، بيش از هفتادبار برايش استغفار مىكنم: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُم» (التوبه، 80) در حالیکه نه از آیه چنین چیزی برمیآید و نه مفسّری قائل به آن شده است؛ بلکه از بیان آیه پیداست منظور، عدم تأثیر استغفار است،[۱۶] نهاينكه رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) ميان آمرزشخواستن یا نخواستن مخیّر باشد. افزونبر آن، عدد هفتاد برای بیان مبالغه آمده، نه براى اينكه بفهماند در خصوص عدد هفتاد اين اثر هست و اگر ایشان هفتادويكبار استغفار كند، خدا منافق را مىآمرزد![۱۷]
در مجموع: ماجرای گفتوگوی پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) با عمر بن خطاب ساختگی است و به نظر میرسد حضرت با دو هدف بر پیکر آن منافق نماز خواند: 1. احترام به فرزند عبدالله بن ابیّ[۱۸] که شخصی مؤمن و درستکار بوده است.[۱۹] لذا رسول اکرم با نماز بر پیکر پدرش آزار وی بهواسطه بعضی از مردم را منع کرده است.[۲۰] 2. در روایتی آمده است چون از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) درخواست پیراهن برای کفن عبدالله بن ابی پیش آمد، ایشان فرمود: پیراهن من چه سودی به حال وی دارد؟ به خدا قسم، امیدوارم که به اینسبب بالغبر هزار نفر از مردم خزرج مسلمان شوند.[۲۱] این روایت نشان میدهد که تا آنروز همه قبیله خزرج مسلمان نشده بودند و هدف پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) از نمازخواندن بر پیکر رئیسشان، مسلمان شدن آنان بود.[۲۲] بر اساس برخی روایات، خزرج چون دیدند عبدالله از جامه رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) استشفا ميطلبد هزار نفرشان مسلمان شدند.[۲۳]
طبری،[۲۴] طوسی (ایشان به گفتوگوی پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) و عمر بن خطاب اشاره نکرده است)،[۲۵] طبرسی (وی نیز گفتوگو را ذکر نکرده است)،[۲۳] ابن عطیه،[۲۶] شوکانی،[۲۷] آلوسی،[۲۸] قاسمی،[۲۹] ابن عاشور[۱۸] و طباطبایی (وی ماجرای یادشده را بهدلیل تناقض درونی خود روایات و نیز ناسازگاری با آیات دیگر نقد میکند)[۳۰] از مفسرانیاند که ماجرای نماز پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) بر جنازه عبدالله بن ابیّ را نقل کردهاند.
مستندات
مستند 1
أنساب الأشراف، ج 1، ص 274: «عبد اللّه بن أبىّ بن سلول، رأس المنافقين.»
تفسير مقاتل بن سليمان، ج 2، ص 187 - 188: «و ذلك أن عبد اللّه بن أبى رأس المنافقين توفى فجاء ابنه إلى النبي- صلى اللّه عليه و سلم- فقال: أنشدك باللّه أن تشمت بى الأعداء. فطلب إلى النبي- صلى اللّه عليه و سلم- ان يصلى على أبيه فأراد النبي- صلى اللّه عليه و سلم- أن يفعل فنزلت فيه وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ.»
صحيح البخاري، ج 6، ص 68: «حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ بُكَيْرٍ، حَدَّثَنَا اللَّيْثُ، عَنْ عُقَيْلٍ، وقَالَ غَيْرُهُ: حَدَّثَنِي اللَّيْثُ، حَدَّثَنِي عُقَيْلٌ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا مَاتَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ ابْنُ سَلُولَ، دُعِيَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِيُصَلِّيَ عَلَيْهِ، فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَثَبْتُ إِلَيْهِ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَتُصَلِّي عَلَى ابْنِ أُبَيٍّ، وَقَدْ قَالَ يَوْمَ كَذَا: كَذَا وَكَذَا، قَالَ: أُعَدِّدُ عَلَيْهِ قَوْلَهُ، فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَقَالَ: «أَخِّرْ عَنِّي يَا عُمَرُ» فَلَمَّا أَكْثَرْتُ عَلَيْهِ قَالَ: إِنِّي خُيِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، لَوْ أَعْلَمُ أَنِّي إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِينَ يُغْفَرْ لَهُ لَزِدْتُ عَلَيْهَا قَالَ: فَصَلَّى عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ انْصَرَفَ، فَلَمْ يَمْكُثْ إِلَّا يَسِيرًا، حَتَّى نَزَلَتِ الآيَتَانِ مِنْ بَرَاءَةَ: {وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا} [التوبة: 84] إِلَى قَوْلِهِ {وَهُمْ فَاسِقُونَ} [التوبة: 84] قَالَ: فَعَجِبْتُ بَعْدُ مِنْ جُرْأَتِي عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ.»
صحيح البخاري، ج 7، ص 143: «حَدَّثَنَا صَدَقَةُ، أَخْبَرَنَا يَحْيَى بْنُ سَعِيدٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ، قَالَ: أَخْبَرَنِي نَافِعٌ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: لَمَّا تُوُفِّيَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ، جَاءَ ابْنُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَعْطِنِي قَمِيصَكَ أُكَفِّنْهُ فِيهِ وَصَلِّ عَلَيْهِ، وَاسْتَغْفِرْ لَهُ. فَأَعْطَاهُ قَمِيصَهُ، وَقَالَ: إِذَا فَرَغْتَ مِنْهُ فَآذِنَّا» فَلَمَّا فَرَغَ آذَنَهُ بِهِ، فَجَاءَ لِيُصَلِّيَ عَلَيْهِ، فَجَذَبَهُ عُمَرُ فَقَالَ: أَلَيْسَ قَدْ نَهَاكَ اللَّهُ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى المُنَافِقِينَ، فَقَالَ: {اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ} [التوبة: 80] فَنَزَلَتْ: {وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ} [التوبة: 84] فَتَرَكَ الصَّلاَةَ عَلَيْهِمْ.»
تفسير القمي، ج 1، ص 302: «قوله اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ قال علي بن إبراهيم إنها نزلت لما رجع رسول الله ص إلى المدينة و مرض عبد الله بن أبي و كان ابنه عبد الله بن عبد الله مؤمنا فجاء إلى رسول الله ص و أبوه يجود بنفسه فقال يا رسول الله بأبي أنت و أمي إنك إن لم تأت أبي كان ذلك عارا علينا، فدخل إليه رسول الله ص و المنافقون عنده، فقال ابنه عبد الله بن عبد الله يا رسول الله استغفر له فاستغفر له، فقال الثاني أ لم ينهك الله يا رسول الله أن تصلي عليهم أو تستغفر لهم فأعرض عنه رسول الله ص فأعاد عليه فقال له ويلك إني خيرت فاخترت إن الله يقول «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» فلما مات عبد الله جاء ابنه إلى رسول الله ص فقال بأبي أنت و أمي يا رسول الله إن رأيت أن تحضر جنازته فحضره رسول الله ص و قام على قبره فقال له الثاني يا رسول الله أ لم ينهك الله أن تصلي عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً و أن تقوم على قبره فقال له رسول الله ص ويلك و هل تدري ما قلت إنما قلت اللهم احش قبره نارا و جوفه نارا و أصله النار، فبدا من رسول الله ص ما لم يكن يحب.»
مسند أحمد، ج 1، ص 254: «حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ، حَدَّثَنَا أَبِي، عَنِ ابْنِ إِسْحَاقَ، حَدَّثَنِي الزُّهْرِيُّ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ مَسْعُودٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: سَمِعْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، يَقُولُ: لَمَّا تُوُفِّيَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ دُعِيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِلصَّلاةِ عَلَيْهِ، فَقَامَ إِلَيْهِ، فَلَمَّا وَقَفَ عَلَيْهِ يُرِيدُ الصَّلاةَ تَحَوَّلْتُ حَتَّى قُمْتُ فِي صَدْرِهِ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَعَلَى عَدُوِّ اللَّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَيٍّ الْقَائِلِ يَوْمَ كَذَا وَكَذَا يُعَدِّدُ أَيَّامَهُ قَالَ: وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَتَبَسَّمُ، حَتَّى إِذَا أَكْثَرْتُ عَلَيْهِ، قَالَ: " أَخِّرْ عَنِّي يَا عُمَرُ، إِنِّي خُيِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، قَدْ قِيلَ {اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ} [التوبة: 80] لَوْ أَعْلَمُ أَنِّي إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِينَ غُفِرَ لَهُ لَزِدْتُ " قَالَ: ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ، وَمَشَى مَعَهُ، فَقَامَ عَلَى قَبْرِهِ حَتَّى فُرِغَ مِنْهُ. قَالَ: فَعَجَبٌ لِي وَجَرَاءَتِي عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ. قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا كَانَ إِلَّا يَسِيرًا حَتَّى نَزَلَتْ هَاتَانِ الْآيَتَانِ {وَلا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ} التوبة:84 فَمَا صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَعْدَهُ عَلَى مُنَافِقٍ، وَلا قَامَ عَلَى قَبْرِهِ حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ.»
صحيح مسلم، ج 4، ص 1865: «حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللهِ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: لَمَّا تُوُفِّيَ عَبْدُ اللهِ بْنُ أُبَيٍّ ابْنُ سَلُولَ جَاءَ ابْنُهُ عَبْدُ اللهِ بْنُ عَبْدِ اللهِ إِلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَسَأَلَهُ أَنْ يُعْطِيَهُ قَمِيصَهُ أَنْ يُكَفِّنَ فِيهِ أَبَاهُ، فَأَعْطَاهُ، ثُمَّ سَأَلَهُ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهِ، فَقَامَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِيُصَلِّيَ عَلَيْهِ؟ فَقَامَ عُمَرُ فَأَخَذَ بِثَوْبِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ أَتُصَلِّي عَلَيْهِ وَقَدْ نَهَاكَ اللهُ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: "إِنَّمَا خَيَّرَنِي اللهُ فَقَالَ: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ، إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً وَسَأَزِيدُ عَلَى سَبْعِينَ" قَالَ: إِنَّهُ مُنَافِقٌ، فَصَلَّى عَلَيْهِ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَنْزَلَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: {وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ} التوبة: 84.»
تفسير القرآن العظيم (ابن أبي حاتم)، ج 6، ص 1857 - 1858: «حدثنا أبو عبيد الله ابن أخى ابن وهب ثنا شعيب بن الليث أخبرنى الليث بن سعد عن عقيل بن خالد عن الزهري عن عبيد الله بن عبد الله بن عتبة عن ابن عباس عن عمر أنه قال: يا رسول الله، أ تصلي على ابن أبى و قد قال يوم كذا: و كذا؟ أعدد عليه بعض قوله، قال: فصلى عليه رسول الله- صلى الله عليه و سلم- ثم انصرف فلم يمكث إلا يسيرا حتى نزلت الإنكار في براءة وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ.
حدثنا أبي ثنا مسدد و حماد بن زاذان قالا: ثنا يحيي عن عبيد الله عن نافع عن ابن عمر: لما توفى عبد الله بن أبى جاء ابنه إلى النبي- صلى الله عليه و سلم- فقال: أعطني قميصك حتى أكفنه فيه و صل عليه و استغفر له، فأعطاه قميصه ثم قال: آذني به حتى أصلى عليه فآذنه فلما أراد أن يصلي عليه جذبه عمر و قال: أليس الله قد نهاك أن تصلي علي المنافقين؟! قال: أنا بين خيرتين اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ فصلي عليه، فنزلت وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ فترك الصلاة عليهم.
حدثنا يزيد بن سنان البصري نزيل مصر ثنا عبد الملك بن هشام ثنا زياد بن عبد الله يعني البكائي عن محمد بن إسحاق ثنا الزهري عن عبيد الله بن عبد الله بن عتبة بن مسعود عن ابن عباس قال: سمعت عمر بن الخطاب يقول: لما توفى عبد الله ابن أبي بن سلول و دعى رسول الله- صلى الله عليه و سلم- للصلاة عليه فقام رسول الله فلما وقف على عدو الله عبد الله بن أبى بن سلول قلت: القائل كذا و كذا و القائل كذا و كذا؟ أعدد أيامه، و رسول الله- صلى الله عليه و سلم- يبتسم حتى إذا أكثرت، قال أخر عن يا عمر، فإني قد خيرت قد قيل: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ فلو أعلم أني إن زدت علي السبعين غفر له لزدت، قال: ثم صلى عليه رسول الله- صلى الله عليه و سلم- و مشى معه حتى قام علي قبره حتى فرغ منه فعجبت لي و جرئتي علي رسول الله- صلى الله عليه و سلم- و الله و رسوله أعلم، فو الله ما كان إلا يسيرا حتى نزلت هاتان الآيتان وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ فما صلى رسول الله- صلى الله عليه و سلم- على منافق بعده حتى قبضه الله عز و جل.»
بحرالعلوم، ج 2، ص 79: «قال مقاتل: ذلك أن النبي صلّى اللّه عليه و سلّم جاء إليه عبد اللّه بن أبيّ بن سلول و هو رأس المنافقين، حين مات أبوه، فقال: أنشدك اللّه أن لا تشمت بي الأعداء، فطلب منه أن يصلي على أبيه، فأراد النبي أن يفعل، فنزلت هذه الآية، فانصرف النبي صلّى اللّه عليه و سلّم و لم يصل عليه.
و قال في رواية الكلبي: لما اشتكى عبد اللّه بن أبي ابن سلول، عاده رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، فطلب منه عبد اللّه أن يصلي عليه إذا مات، و أن يقوم على قبره، و أن يكفنه في القميص الذي يلي جسده، فقبل ذلك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم قال عمر: فجئت إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم حين أراد أن يصلي عليه فقلت: يا رسول اللّه، أ تصلي عليه و هو صاحب كذا و صاحب كذا؟ فقال: «دعني يا عمر». ثم عدت ثانيا، ثم عدت ثالثا، فنزلت هذه الآية: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً الآية. و روى عكرمة، عن ابن عباس: «أن النبي صلّى اللّه عليه و سلّم قد صلى عليه، و قام على قبره، و كفنه في قميصه»، فنزل وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً الآية.»
جامع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص 141 - 142: «حدثنا محمد بن المثني و سفيان بن وكيع، و سوار بن عبد الله، قالوا: ثنا يحيى بن سعيد، عن عبيد الله قال: أخبرني نافع، عن ابن عمر، قال: جاء ابن عبد الله ابن أبي ابن سلول إلى رسول الله حين مات أبوه، فقال: أعطني قميصك رسول الله حتى أكفنه فيه، وصل عليه و استغفر له فأعطاه قميصه رسول الله، و قال:" إذا فرغتم فآذنوني" فلما أراد أن يصلي عليه، جذبه عمر و قال: أليس قد نهاك الله أن تصلي على المنافقين؟ فقال: بل خيرني و قال اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ قال: فصلي عليه. قال: فأنزل الله تبارك و تعالى: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ قال: فترك الصلاة عليهم.
حدثنا ابن وكيع، قال: ثنا أبو أسامة، عن عبيد الله، عن ابن عمر، قال: لما توفي عبد الله بن أبي ابن سلول، جاء ابنه ابن عبد الله بن أبي عبد الله إلى النبي صلى الله عليه و سلم، فسأله أن يعطيه قميصه النبي صلى الله عليه و سلم يكفن فيه أباه فأعطاه. ثم سأله أن يصلي عليه. فقام عمر بن الخطاب رضي الله عنه، فأخذ بثوب النبي صلى الله عليه و سلم، فقال عمر أ تصلي عليه وقد نهاك الله أن تصلي عليه؟ فقال النبي صلى الله عليه و سلم" إنما خيرني ربي، فقال: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ و سأزيد على سبعين". فقال: إنه منافق فصلى عليه رسول الله صلى الله عليه و سلم، فأنزل الله: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ حدثنا سوار بن عبد الله العنبري، قال: ثنا يحيى بن سعيد، عن مجالد، قال: ثني عامر، عن جابر بن عبد الله، أن رأس المنافقين مات بالمدينة، فأوصى أن يصلي عليه النبي صلى الله عليه و سلم وأن يكفن في قميصه النبي صلى الله عليه و سلم. فكفنه في قميصه النبي صلى الله عليه و سلم، و صلى عليه و قام على قبره، فأنزل الله تبارك و تعالى: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْر.
حدثني أحمد بن إسحاق، قال: ثنا أبو أحمد، قال: ثنا سلمة، عن يزيد الرقاشي، عن أنس: أن رسول الله صلى الله عليه و سلم أراد أن يصلي على عبد الله بن أبي ابن سلول، فأخذ جبريل عليه السلام بثوبه فقال: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ حدثنا ابن وكيع، قال: ثنا سلمة، عن محمد بن إسحاق، عن الزهري، عن عبيد الله بن عبد الله بن عتبة بن مسعود، عن عبد الله بن عباس، قال: سمعت عمر بن الخطاب رضي الله عنه يقول: لما توفي عبد الله بن أبي ابن سلول، دعى رسول الله صلى الله عليه و سلم للصلاة عليه، فقام إليه فلما وقف عليه يريد الصلاة، تحولت عمر بن الخطاب حتى قمت في صدره، فقلت: يا رسول الله، أ تصلي على عدو الله عبد الله بن أبي القائل يوم كذا كذا و كذا، أعدد أيامه، و رسول الله عليه الصلاة و السلام يتبسم. حتى إذا أكثرت عليه، قال:" أخر عني يا عمر إني خيرت فاخترت، وقد قيل لي اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ فلو أني أعلم أني إن زدت على السبعين غفر له لزدت" قال ثم صلى عليه و مشى معه فقام على قبره حتى فرع منه، قال: أ تعجب لي و جرأتي على رسول الله صلى الله عليه و سلم و رسوله أعلم. فو الله ما كان إلا يسيرا حتى نزلت هاتان الآيتان: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَدا.»
أسباب النزول، ص 260 - 262: «حدثنا إسماعيل بن عبد الرحمن بن أحمد الواعظ إملاء، أخبرنا عبد اللَّه بن محمد بن نصر، أخبرنا يوسف بن عاصم الرَّازي، حدثنا العباس بن الوليد النَّرْسِي، حدثنا يحيى بن سعيد القطان، حدثنا عُبَيد اللَّه بن عمر، عن نافع، عن ابن عمر، قال: لما توفي عبد اللَّه بن أُبيّ، جاء ابنه إلى رسول اللَّه صلوات اللَّه عليه، و قال:أعطني قميصك حتى أكفنه فيه، و صلّ عليه، و استغفر له. فأعطاه قميصه، ثم قال: آذني حتى أصلي عليه، فآذنه. فلما أراد أن يصلي عليه جَذَبَهُ عمرُ بن الخطاب، و قال: أ ليس قد نهاك اللَّه أن تصلي على المنافقين؟ فقال: أنا بين خِيرَتَيْن، أسْتَغْفِرْ لهم أو لَا أسْتَغْفِر. فصلى عليه، ثم نزلت عليه هذه الآية: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ فترك الصلاة عليهم.
أخبرنا إسماعيل بن إبراهيم النَّصرابَاذِي، أخبرنا أبو بكر بن مالك القطيعي، حدثنا عبد اللَّه بن أحمد بن حنبل، حدثني أبي قال: حدثنا يعقوب بن إبراهيم بن سعد، حدثني أبي عن محمد بن إسحاق، حدثنا الزُّهْري، عن عُبيد اللَّه بن عبد اللَّه بن عُتْبَة بن مسعود، عن ابن عباس، قال: سمعت عمر بن الخطاب رضي اللَّه عنه، يقول: لما توفي عبد اللَّه بن أبيّ دُعِيَ رسولُ اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم للصلاة عليه، فقام إليه يريد الصلاة، فلما وقف عليه تحولت حتى قمت في صدره فقلت: يا رسول اللَّه، أعلى عدوِّ اللَّه عبد اللَّه بن أبيّ القائل يوم كذا كذا و كذا؟- أعدّد أيامه- و رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم يتبسم، حتى إذ أكثرت عليه، قال: أخِّرْ عَني يا عمر، إني خُيِّرت فاخترت، قد قيل لي: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ لو أعلم أني إن زدت على السبعين غفر له، لزدت. قال: ثم صلى اللَّه عليه و سلم، و مشى معه، فقام على قبره حتى فرغ منه. قال: فعجبت لي و جراءتي على رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، و اللَّهُ و رسولُه أعلم، قال: فو اللَّه ما كان إلا يسيراً حتى نزل: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ... الآية [قال]: فما صلى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم بعده على منافق و لا قام على قبره، حتى قبضه اللَّه تعالى.»
التبيان في تفسير القرآن، ج 5، ص 271: «قال ابن عباس و ابن عمر و قتادة و جابر: صلى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله على عبد اللَّه ابن أبي بن أبي سلول و البسه قميصه قبل أن ينهى عن الصلاة على المنافقين. و قال أنس: أراد أن يصلي عليه فأخذ جبرائيل بثوبه. و قال له لا تُصَلِّ عَلى أَحَد... .»
الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 5، ص 78 - 79: «قال المفسرون بروايات مختلفة: بعث عبد الله بن أبي بن سلول إلى رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم و هو مريض فلما دخل عليه رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم قال له: أهلكك يهود، فقال: يا رسول الله إني لم أبعث إليك لتؤنبني و لكن بعثت إليك لتستغفر لي و سأله أن يكفنه في قميصه و يصلي عليه، فلما مات عبد الله بن أبي انطلق ابنه إلى النبي (عليه السلام) و دعاه إلى جنازة أبيه فقال له النبي صلى اللّه عليه و سلّم: ما اسمك؟ قال: الحباب بن عبد الله فقال صلى اللّه عليه و سلّم: «أنت عبد الله بن عبد الله، فإنّ الحباب هو الشيطان». ثم انطلق رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم فلما قام قال له عمر بن الخطاب (رضي الله عنه): يا رسول الله تصلي على عدو الله ابن أبي القائل يوم كذا و كذا، و جعل يعد أيامه و رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم يبتسم حتى إذا أكثر عليه قال: عني يا عمر إنما خيرني الله فاخترت، قيل لي اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ هو أعلم فإن زدت على السبعين غفر له؟؟ ثم شهّده و كفّنه في قميصه و نفث في جنازته و دلاه في قبره.
قال عمر (رضي الله عنه): فعجبت من جرأتي على رسول الله (صلى اللّه عليه و سلّم). فما لبث رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم إلّا يسيرا حتى نزلت وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ أي لا تصلي على قبره بمحل لا تتولّ دفنه: من قولهم قام فلان بأمر فلان إذا كفاه أمره.»
تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج 4، ص 169 - 171: «حدثنا عبيد بن إسماعيل عن أبي أسامة عن عبيد اللّه عن نافع عن ابن عمر قال: لما توفي عبد اللّه بن أبي «جاء ابنه عبد اللّه بن عبد اللّه إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم فسأله أن يعطيه قميصه يكفن فيه أباه فأعطاه، ثم سأله أن يصلي عليه فقام رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم ليصلي عليه، فقام عمر فأخذ بثوب رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم فقال: يا رسول اللّه تصلي عليه و قد نهاك ربك أن تصلي عليه؟ فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم: «إنما خيرني اللّه فقال اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ [التوبة: 80] و سأزيده على السبعين» قال: إنه منافق. قال فصلى عليه رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم فأنزل اللّه عز و جل آية وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ.
حدثنا يعقوب، حدثنا أبي عن ابن إسحاق، حدثني الزهري عن عبيد اللّه بن عبد اللّه عن ابن عباس، قال: سمعت عمر بن الخطاب رضي اللّه عنه يقول لما توفي عبد اللّه بن أبي، دعي رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم للصلاة عليه، فقام إليه فلما وقف عليه يريد الصلاة تحولت حتى قمت في صدره فقلت يا رسول اللّه أعلى عدو اللّه عبد اللّه بن أبي القائل يوم كذا و كذا و كذا يعدد أيامه، قال و رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم يبتسم، حتى إذا أكثرت عليه فقال: «أخر عني يا عمر، إني خيرت فاخترت، قد قيل لي اسْتَغْفِرْ لَهُمْ الآية. لو أعلم أني لو زدت على السبعين غفر له لزدت» قال ثم صلى عليه و مشى معه و قام على قبره حتى فرغ منه، قال فعجبت من جرأتي على رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و اللّه و رسوله أعلم. قال فو اللّه ما كان إلا يسيرا حتى نزلت هاتان الآيتان وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً الآية.
دثنا عمرو بن علي، حدثنا يحيى، حدثنا مجالد، حدثنا عامر، حدثنا جابر و حدثنا يوسف بن موسى، حدثنا عبد الرحمن بن مغراء الدوسي، حدثنا مجالد عن الشعبي عن جابر قال: لما مات رأس المنافقين قال يحيى بن سعيد بالمدينة فأوصى أن يصلي عليه النبي صلى اللّه عليه و سلم فجاء ابنه إلى النبي صلى اللّه عليه و سلم فقال: إن أبي أوصى أن يكفن بقميصك و هذا الكلام في حديث عبد الرحمن بن مغراء، قال يحيى في حديثه: فصلى عليه و ألبسه قميصه فأنزل اللّه تعالى: وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ.
و قال الإمام أبو جعفر الطبري: حدثنا أحمد بن إسحاق، حدثنا أحمد، حدثنا حماد بن سلمة عن يزيد الرقاشي عن أنس، أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم أراد أن يصلي على عبد اللّه بن أبي فأخذ جبريل بثوبه و قال وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِه.
و قال قتادة أرسل عبد اللّه بن أبي إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و هو مريض فلما دخل عليه قال له النبي صلى اللّه عليه و سلم: «أهلكك حب يهود» قال: يا رسول اللّه إنما أرسلت إليك لتستغفر لي و لم أرسل إليك لتؤنبني، ثم سأله عبد اللّه أن يعطيه قميصه يكفن فيه أباه فأعطاه إياه و صلى عليه و قام على قبره، فأنزل اللّه عز و جل وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً.»
مستند 2
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج 2، ص 313: «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا مَاتَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ ابْنُ سَلُولَ، دُعِيَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِيُصَلِّيَ عَلَيْهِ، فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَثَبْتُ إِلَيْهِ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَتُصَلِّي عَلَى ابْنِ أُبَيٍّ، وَقَدْ قَالَ يَوْمَ كَذَا: كَذَا وَكَذَا، قَالَ: أُعَدِّدُ عَلَيْهِ قَوْلَهُ، فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَقَالَ: «أَخِّرْ عَنِّي يَا عُمَرُ» فَلَمَّا أَكْثَرْتُ عَلَيْهِ قَالَ: «§إِنِّي خُيِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، لَوْ أَعْلَمُ أَنِّي إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِينَ يُغْفَرْ لَهُ لَزِدْتُ عَلَيْهَا» قَالَ: فَصَلَّى عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ انْصَرَفَ، فَلَمْ يَمْكُثْ إِلَّا يَسِيرًا، حَتَّى نَزَلَتِ الآيَتَانِ مِنْ بَرَاءَةَ: {وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا} [التوبة: 84] إِلَى قَوْلِهِ {وَهُمْ فَاسِقُونَ} [التوبة: 84] قَالَ: فَعَجِبْتُ بَعْدُ مِنْ جُرْأَتِي عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ. صحیح.»
الصحيح من سيرة النبي الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 26، ص 105: «إن سياق رواياتهم المزعومة تلك يعطي: أن القرآن قد نزل بموافقة عمر، و تخطئة رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله» . . و لا شك في أن هذا من ترهاتهم و أباطيلهم الجريئة، التي تهدف إلى الحط من مقام رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله» من أجل رفع شأن عمر بن الخطاب، فما أشبههم بذلك الذي يحرق البلاد و العباد من أجل أن يشعل سيجارة.»
الميزان في تفسير القرآن، ج 9، ص 367: «و أعجب منه ما وقع في بعض الروايات السابقة أن عمر قال للنبي ص: أ تصلي عليه و قد نهاك عن الصلاة للمنافقين فقال: إن ربي خيرني ثم أنزل الله: «وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ» الآية.»
التفسير الحديث، ج 9، ص 509 - 510: «يلحظ أن الحديث و الرواية يذكران أن عمر قال للنبي كيف تصلّي عليه و قد نهاك ربّك؟ في حين أن الحديث يذكر أن اللّه أنزل الآية بعد صلاة النبي عليه.»
الصحيح من سيرة النبي الأعظم، ج 26، ص 105 - 106: «لقد تحدثت الروايات أن عمر يواجه رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله» بأمر ليس له واقع، و هو: أن اللّه تعالى قد نهاه عن الصلاة على المنافقين. . و قد رد النبي «صلى اللّه عليه و آله» ذلك: بأن اللّه تعالى لم ينهه، و إنما خيّر بين أمرين. ...»
المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 3، ص 67: «و تظاهرت الروايات أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم صلى عليه، و أن الآية نزلت بعد ذلك.»
النص و الإجتهاد، ص 188: «بقوله تعالى: (ولا تصل على أحد منهم مات أبدا ولا تقم على قبره)، وان ذلك انما نزل بعد هذه الواقعة بالاجماع.»
الميزان في تفسير القرآن، ج 9، ص 366: «و النبي ص أجل من أن يجهل هذه الدلالة فيحمل الآية على التخيير ثم يقول سأزيد على سبعين ثم يذكره غيره بمعنى الآية فيصر على جهله حتى ينهاه الله عن الصلاة و غيرها بآية أخرى ينزلها عليه.»
الصحيح من سيرة النبي الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 26، ص 106: «و قد رد النبي «صلى اللّه عليه و آله» ذلك: بأن اللّه تعالى لم ينهه، و إنما خيّر بين أمرين. . بل تقدم: أنه «صلى اللّه عليه و آله» سأل عمر، فقال: أين؟ فلما قرأ آية الإستغفار لهم بيّن له رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله» : أن الآية لا تدل على ذلك. و نحن لا يمكن أن نقبل بأن يكون النبي «صلى اللّه عليه و آله» قد أخطأ في فهم الخطاب الإلهي، ففسره بغير معناه.. . »
تفسیر البغوی المسمی معالم التنزيل في تفسير القرآن، ج 2، ص 374: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ، لفظ أمر معناه الخبر، تقديره: استغفرت لهم أم لم تستغفر لهم لن يغفر اللّه لهم، إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ.»
فتح القدير، ج 2، ص 441: «ثم قال: إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ و فيه بيان لعدم المغفرة من اللّه سبحانه للمنافقين و إن أكثر النبي صلّى اللّه عليه و سلّم من الاستغفار لهم.»
الميزان في تفسير القرآن، ج 9، ص 366: «فلظهور قوله تعالى: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» ظهورا بينا في أن المراد بالآية بيان لغوية الاستغفار للمنافقين دون التخيير، و أن العدد جيء به لمبالغة الكثرة لا لخصوصية في السبعين بحيث ترجى المغفرة مع الزائد على السبعين.»
التحرير و التنوير، ج 10، ص 171: «إنّما صلّى عليه و أعطاه قميصه ليكفّن فيه إكراما لابنه عبد اللّه.»
الطبقات الكبرى، ج 3، ص 409: «و أسلم عبد الله فحسن إسلامه و شهد بدرا واحدا و الخندق و المشاهد كلها مع رسول الله. و كان يغمه أمر أبيه و يثقل عليه لزوم المنافقين إياه.»
الصحيح من سيرة النبي الأعظم صلّى الله عليه وآله، ج 26، ص 109: «ان يكرم عبد اللّه بن عبد اللّه بن أبي «رحمه اللّه» ، و يدفع عنه أذى بعض الناس، الذين كان يروق لهم إذلال أهل الإيمان، بذكر آبائهم بما يراه الناس من أسباب التنقص للأبناء.»
جامع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص 142: «قال: ذكر لنا أن نبي الله صلى الله عليه و سلم كلم في ذلك، فقال: و ما يغني عنه قميصي رسول الله صلى الله عليه و سلم من الله أو ربي و صلاتي عليه؟ و إني لأرجوا أن يسلم به ألف من قومه عبد الله بن أبي.»
فتح الباري، ج 8، ص 336: «قَالَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تقم على قَبره قَالَ فَذَكَرَ لَنَا أَنَّ نَبِيَّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ وَمَا يُغْنِي عَنْهُ قَمِيصِي مِنَ اللَّهِ وَإِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يُسْلِمَ بِذَلِكَ أَلْفٌ مِنْ قَوْمِهِ.»
التحرير و التنوير، ج 10، ص 171: «إنّما صلّى عليه و أعطاه قميصه ليكفّن فيه إكراما لابنه عبد اللّه و تأليفا للخزرج.»
الصحيح من سيرة النبي الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 26، ص 109: «روي: «أنهم ذكروا القميص، فقال النبي «صلى اللّه عليه و آله» : و ما يغني عنه قميصي و صلاتي؟ و اللّه، إني لأرجو أن يسلم به أكثر من ألف من الخزرج و هذا النص يشير إلى: أن الخزرج لم يكونوا كلهم قد دخلوا في الإسلام إلى ذلك الوقت.»
مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص 87: «فروي أنه أسلم ألف من الخزرج لما رأوه يطلب الاستشفاء بثوب رسول الله ص.»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن سعد، محمد بن سعد. (۱۴۱۸). الطبقات الکبری (ج ۱–11). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (بیتا). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- احمد بن حنبل. (۱۴۲۱). مسند احمد (ج ۱–45). بیروت: موسسة الرسالة.
- العسقلاني، ابن حجر. (۱۳۷۹). فتح الباري شرح صحيح البخاري (ج ۱–13). بیروت: دار المعرفة.
- بخاری. (۱۴۲۲). صحیح البخاری (ج ۱–9). بیروت: دار طوق النجاه.
- بغوی، حسین بن مسعود. (۱۴۲۰). معالم التنزیل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- بلاذری، احمد بن یحیی. (۱۴۱۷). أنساب الأشراف (ج ۱–5). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- جعفر مرتضى العاملي. ( بیتا). الصحيح من سيرة النبي الأعظم (ج ۱–35). قم: موسسه دار الحديث، سازمان چاپ و نشر.
- دروزه، محمد عزه. (۱۳۸۳). التفسیر الحدیث (ج ۱–10). بیروت: دار الغرب الإسلامي.
- سلیم بن عید الهلالی و دیگران. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الاسباب (ج ۱–3). عربستان: دار ابن الجوزی.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (بیتا). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- شرف الدين، السيد عبد الحسين. (بیتا). النص و الإجتهاد (ج ۱–1).
- شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- طباطبایی، محمدحسین. (۱۴۱۷). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- طوسی، محمد بن حسن. (بیتا). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- قاسمی، جمالالدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- قمی، علی بن ابراهیم. (۱۳۶۳). تفسير القمي (ج ۱–2). قم: دار الکتاب.
- مسلم. ( بیتا). صحیح مسلم (ج ۱–4). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ أنساب الأشراف، بلاذری، ۱۴۱۷، ج 1، ص 274
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 187 - 188؛ صحیح البخاری، بخاری، ج 6، ص 68؛ صحیح البخاری، بخاری، ج 7، ص 143؛ تفسير القمي، قمی، ج 1، ص 302؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج 1، ص 254؛ صحیح مسلم، مسلم، ج 4، ص 1865؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 6، ص 1857 - 1858؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 79؛ جامع البیان، طبری، ج 10، ص 141 - 142؛ اسباب النزول، واحدی، ص 260 - 262؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 5، ص 271؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 5، ص 78 - 79؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 169 - 171
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 187 - 188؛ صحیح البخاری، بخاری، ج 7، ص 143؛ صحیح مسلم، مسلم، ج 4، ص 1865؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 6، ص 1857؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 79؛ جامع البیان، طبری، ج 10، ص 141؛ اسباب النزول، واحدی، ص 260 - 261؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 169
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 187 - 188
- ↑ تفسير القمي، قمی، ج 1، ص 302
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 10، ص 142؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 5، ص 271؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 171
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 171
- ↑ الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و دیگران، ج 2، ص 313
- ↑ الصحيح من سيرة النبي الأعظم، العاملي، ج 26، ص 105
- ↑ صحیح البخاری، بخاری، ج 7، ص 143؛ صحیح مسلم، مسلم، ج 4، ص 1865؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 6، ص 1857؛ جامع البیان، طبری، ج 10، ص 141
- ↑ المیزان، طباطبایی، ج 9، ص 367؛ التفسیر الحدیث، دروزه، ج 9، ص 509 - 510؛ الصحيح من سيرة النبي الأعظم، العاملي، ج 26، ص 105 - 106
- ↑ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 67
- ↑ النص و الإجتهاد، شرف الدين، ص 188
- ↑ المیزان، طباطبایی، ج 9، ص 366؛ الصحيح من سيرة النبي الأعظم، العاملي، ج 26، ص 106
- ↑ معالم التنزیل، بغوی، ج 2، ص 374؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 2، ص 441؛ المیزان، طباطبایی، ج 9، ص 366
- ↑ المیزان، طباطبایی، ج 9، ص 366
- ↑ ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 10، ص 171
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 409
- ↑ الصحيح من سيرة النبي الأعظم، العاملي، ج 26، ص 109
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 10، ص 142؛ فتح الباري، العسقلاني، ج 8، ص 336
- ↑ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 10، ص 171؛ الصحيح من سيرة النبي الأعظم، العاملي، ج 26، ص 109
- ↑ ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ مجمع البيان، طبرسی، ج 5، ص 87
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 10، ص 141 - 142
- ↑ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 5، ص 271
- ↑ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 67 - 68
- ↑ فتح القدیر، شوکانی، ج 2، ص 444
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 5، ص 341 - 342
- ↑ محاسن التأویل، قاسمی، ج 5، ص 470 - 472
- ↑ المیزان، طباطبایی، ج 9، ص 364 - 366
مقالات پیشنهادی
- سبب نزول آیه 88 سوره قصص
- سبب نزول آیه 9 سوره حشر
- سبب نزول آیه ۶ سوره جن
- سبب نزول آیه 109 سوره توبه
- کتاب اسباب نزول القرآن
نظرات