سبب نزول آیه 118 سوره توبه
آیه مربوط به سببنزول
«وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ» (التوبه، ۱۱۸) (و [نيز] بر آن سهتن كه بر جاى مانده بودند، [و قبول توبه آنان به تعويق افتاد] تا آنجا كه زمين با همه فراخىاش بر آنان تنگ گرديد، و از خود بهتنگآمدند و دانستند كه پناهى از خدا جز بهسوى او نيست. پس [خدا] به آنان [توفيق] توبه داد، تا توبه كنند. بىترديد خدا همان توبهپذير مهربان است.)[۱]
خلاصه سبب نزول
در تفاسیر روایی یک سبب نزول برای آیه 118 سوره توبه نقل شده است: سه نفر از مسلمانان برای شرکت در جنگ تبوک پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) را همراهی نکردند؛ ولی بعداً از کارشان پشیمان شدند. پس از بازگشت پیامبر از جنگ، عذر آوردند و حضرت عذرخواهی آنان را نپذیرفت و دستور داد کسی با آنان معاشرت نکند. آنان توبه کردند و سرانجام خداوند توبهشان را پذیرفت و بعد آیه 118 سوره توبه نازل شد.
روایت یادشده بهدلیل صحت سند، هماهنگی با سیاق آیه و اقبال اکثر مفسران، از اعتبار بالایی برای سببیت نزول آیه 118 سوره توبه برخوردار است.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول (پشیمانی و توبه سه مسلمان از غیبت در جنگ تبوک)(ر.ک. مستند 1)
در عمده تفاسیر ماجرای سبب نزول آیه 118 سوره توبه چنین آمده است: هنگامی که رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) همراه سپاه عازم جنگ تبوک شدند، سهتن از مسلمانان بهنامهای کَعب بن مالک (از شاعران بزرگ اسلام که در بیعت عقبه حضور داشت.)[۲]، مرارة بن رَبیع (صحابی مشهور پیامبر که در جنگ بدر شرکت کرد.)[۳] و هِلال بن اُمَیَّه (از نخستین مسلمانان که در جنگهای بدر و احد حضور داشت و آیه لعان درباره او و همسرش نازل شده است.)[۴] ایشان را در جنگ همراهی نکرده و در مدینه ماندند. آنها هنگامی که پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) از جنگ بازگشت، نزد ایشان رفته و سلام کردند. پیامبر جواب نداد و رویش را برگرداند. دیگرمسلمانان نیز رفتار پیامبر را تکرار کردند. وقتی خبر به خانواده غایبان از جنگ رسید، ایشان نیز با آنها قطع رابطه کردند. سپس هیچکس در مدینه با آنان رفتوآمد نکرد، جواب سلامشان را نداد و با آنها سخن نگفت. اوضاع چنان برایشان دشوار شد که به یکی از کوههای اطراف رفتند و با عبادت و توبه از خداوند خواستند که یا توبهشان را قبول کند و یا از دنیا بروند. خانوادهها وقتی برایشان غذا میبردند، بدون اینکه کلمهای با آنان سخن بگویند، آنجا را ترک میکردند. مدتی گذشت؛ ولی اثری از قبول توبه نبود. کعب به دوستانش گفت، حال که هیچکس با ما سخن نمیگوید، ما نیز نباید با هم صحبت کنیم. هریک به گوشهای از کوه میرویم و تنها عبادت و توبه میکنیم. چنین کردند و پس از مدتی آیه 118 سوره توبه نازل شد و خداوند توبه آنان را پذیرفت.[۵]
در شماری از روایات ماجرا با تفصیل بیش، بهنقل از خود کعب بن مالک نقل شده است. در آنجا آمده که آن سهتن پنجاه روز در مدینه ماندند و توبه و استغفار کردند تا آنکه خداوند توبهشان را پذیرفت. در پایان بعضی از روایات آمده که پس از قبول توبه آنان، آیات ۱۱۷ و ۱۱۸ سوره توبه نازل شد.[۶] همچنین در شماری از روایات آمده که آیات ۱۱۷ تا ۱۱۹ سوره توبه درباره سه غایب از جنگ تبوک نازل شد.[۷]
مصادر سبب نزول
مصادری که با اندکی اختلاف سبب نزول را بیان کردهاند:# تفسیر مقاتل (زیدی، قرن ۲، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القمی (شیعی، قرن ۳، تفسیر روایی)؛
- صحیح البخاری (سنی، قرن ۳، حدیثی)؛
- صحیح المسلم (سنی، قرن ۳، حدیثی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر النسائی (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
- تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن ۵، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)
عمده تفاسیر به بررسی سندی روایات این سبب نزول نپرداختهاند؛ اما ذکر روایت یادشده در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم میتواند دلیلی بر اعتبار آن باشد. ابن کثیر در تفسیرش پس از نقل روایت میگوید، این حدیث صحیح و ثابت است و همه بر آن اتفاقنظر دارند و بخاری و مسلم آنرا روایت کردهاند. همچنین درباره اختلاف بر سر نام یکی از سهتن میگوید که مرارة بن ربیع صحیح است.[۸] محققان دو کتاب تفسیر نسائی و بحر العلوم نیز گفتهاند که روایت یادشده در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم نقل شده است.[۹] آلوسی، شوکانی، ابن عاشور و قاسمی نیز روایت را بهنقل از بخاری و مسلم آوردهاند.[۱۰] همچنین شماری از محققان معاصر روایت را در کتابهایشان از بخاری و مسلم نقل و تصریح کردهاند که آن صحیح است.[۱۱] مزینی در کتابش پس از نقلی اجمالی از روایت میگوید، سبب نزول آیات ۱۱۷ تا ۱۱۹ سوره توبه، ماجرای کعب بن مالک و آن دوتن دیگر است؛ چراکه هم سند روایتش صحیح است، هم با سیاق آیات هماهنگ است و هم مفسران بر آن اجماع دارند.[۱۲]
هماهنگی تاریخی میان زمان نزول سوره توبه که بهگفته برخی مفسران، در سال نهم هجرت بوده[۱۳] و زمان جنگ تبوک که در همانسال رخ داده،[۱۴] دلیلی بر اعتبار روایت است. همچنین نقل ماجرای سبب نزول آیه یادشده در کتابهای تاریخی بر اعتبار آن میافزاید.[۱۵]
بنابراین احتمال سببیت ماجرای کعب بن مالک، مرارة بن ربیع و هلال بن امیة برای نزول آیه 118 (یا آیات ۱۱۷ تا ۱۱۹) توبه قوت میگیرد؛ چراکه هم سندش صحیح است، هم با سیاق آیه (یا آیات) هماهنگ است و هم اکثر مفسران آن را نقل کردهاند. همچنین از نظر تاریخی زمان ماجرای یادشده و نزول سوره توبه، هماهنگ است.
طبری، طوسی، طبرسی، ابن عطیه و طباطبایی در کتابهایشان تنها به ذکر روایت این سبب نزول اکتفا کرده و پیرامون آن بحثی نکردهاند،[۱۶] اما چنانکه پیش از این ذکر شد، آلوسی، شوکانی، ابن عاشور و قاسمی روایت را بهنقل از بخاری و مسلم آوردهاند که همین دلیلی بر اعتبار آن در نزدشان است.[۱۰]
مستندات
مستند 1
الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴: «كعب بن مالك بن أبى كعب. و اسم أبى كعب عمرو بن القين بن كعب بن سواد بن غنم بن كعب بن سلمة بن سعيد بن على بن أسد بن ساردة بن يزيد بن جشم بن الخزرج الأنصاري السّلمى. يكنى أبا عبد الله.
و قيل: أبا عبد الرحمن، أمّه ليلى بنت زيد بن ثعلبة، من بنى سلمة أيضا. شهد العقبة الثانية، و اختلف في شهوده بدرا، و لما قدم على رسول الله صلى الله عليه و سلم المدينة آخى بين كعب و بين طلحة بن عبيد الله حين آخى بين المهاجرين و الأنصار. كان أحد شعراء رسول الله صلى الله عليه و سلم الذين كانوا يردّون الأذى عنه، و كان مجودا مطبوعا، قد غلب عليه في الجاهلية أمر الشعر، و عرف به، ثم أسلم و شهد العقبة، و لم يشهد بدرا، و شهد أحدا و المشاهد كلها حاشا تبوك، فإنه تخلّف عنها.»
اسد الغابة، ج ۴، ص 187 و 188: «كعب بن مالك الخزرجي: (ب د ع) كعب بن مالك بن أبى كعب، و اسم أبى كعب: عمرو بن القين بن سواد ابن غنم بن كعب بن سلمة بن سعد بن على الأنصاري الخزرجي السّلمى، يكنى أبا عبد الله. و قيل: أبو عبد الرحمن. أمه ليلى بنت زيد بن ثعلبة، من بنى سلمة أيضا. شهد العقبة في قول الجميع، و اختلف في شهوده بدرا، و الصحيح أنه لم يشهدها. و لما قدم رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم المدينة، آخى بينه و بين طلحة بن عبيد الله حين آخى بين المهاجرين و الأنصار. و لم يتخلف عن رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم إلا في غزوة بدر و تبوك، أما بدر فلم يعاتب رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم فيها أحدا تخلّف، للسرعة- و أما تبوك فتخلف عنها لشدة الحرّ... و لبس كعب يوم أحد لأمة النبيّ صلّى الله عليه و آله و سلّم، و كانت صفراء، و لبس النبيّ صلّى الله عليه و آله و سلّم لأمته، فجرح كعب يوم أحد إحدى عشرة جراحة.
و كان من شعراء رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم، قال ابن سيرين: كان شعراء النبي صلّى الله عليه و آله و سلّم: حسان بن ثابت، و كعب بن مالك، و عبد الله بن رواحة. فكان كعب بن مالك يخوّفهم الحرب، و كان حسان يقبل على الأنساب، و كان عبد الله بن رواحة يعيّرهم بالكفر- قال ابن سيرين: فبلغني أن دوسا إنما أسلمت فرقا من قول كعب بن مالك.»
الإصابة فی تمییز الصحابة، ج ۵، ص 456 و 457: «كعب بن مالك: بن أبي كعب بن القين بن كعب بن سواد بن غنم بن كعب بن سلمة، بكسر اللام، ابن سعد بن علي بن أسد بن ساردة، أبو عبد الله الأنصاري السّلمي بفتحتين، و يقال أبو بشير، و يقال أبو عبد الرحمن.
قال البغويّ: حدثنا عبد الله بن أحمد، حدثني أبي، حدثنا هارون، عن إسماعيل، من ولد كعب بن مالك، قال: كانت كنية كعب بن مالك في الجاهلية أبا بشير، فكناه النبيّ صلّى الله عليه و آله و سلم أبا عبد الله، و لم يكن لمالك ولد غير كعب الشاعر المشهور، و شهد العقبة و بايع بها و تخلّف عن بدر و شهد أحدا و ما بعدها، و تخلّف في تبوك، و هو أحد الثلاثة الذين تيب عليهم.»
اسد الغابة، ج ۴، ص 358: «مرارة بن الربيع: (ب د ع) مرارة- بزيادة هاء- هو: مرارة بن الربيع، و قيل: ابن ربيعة الأنصاري العمرى، من بنى عمرو بن عوف، قاله أبو عمر.
و قال هشام بن الكلبي: هو مرارة بن ربعيّ بن عدىّ بن زيد بن عمرو بن زيد بن جشم بن حارثة بن الحارث بن الخزرج بن عمرو بن مالك بن الأوس.
شهد بدرا، و هو أحد الثلاثة الذين تخلفوا عن رسول الله صلّى الله عليه و سلّم في غزوة تبوك، فنزل القرآن في شأنهم: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا 9: 118.
أخبرنا أبو محمد عبد الله بن على بن سويدة بإسناده إلى أبى الحسن على بن أحمد الواحدي قال: أنبأنا أحمد بن الحسين الحيريّ، أنبأنا حاجب بن أحمد، حدثنا محمد بن حمّاد، حدّثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن أبى سفيان، عن جابر في قوله تعالى: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا 9: 118 قال: هم كعب بن مالك، و مرارة بن الربيع، و هلال بن أميّة، كلّهم من الأنصار. أخرجه الثلاثة.»
الاصابة فی تمییز الصحابة، ج ۶، ص 52: «مرارة بن الربيع الأنصاري الأوسيّ: من بني عمرو بن عوف، و يقال: إن أصله من قضاعة، حالف بني عمرو بن عوف.
صحابي مشهور، شهد بدرا على الصحيح، هو أحد الثلاثة الذين تيب عليهم، أخرجاه في الصحيحين من حديث كعب بن مالك في قصة توبته، فقلت: هل لقي أحد مثل ما لقيت؟ قالوا: هلال بن أميّة، و مرارة بن الربيع، فذكروا لي رجلين صالحين شهدا بدرا. و في حديث جابر عند قوله تعالى: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا [التوبة: 118] قال: هم كعب بن مالك، و مرارة بن الربيع، و هلال بن أمية، و كلّهم من الأنصار.»
الاستیعاب، ج ۳، ص 1382 و 1383: «مرارة بن ربيعة: و يقال ابن ربيع العمرى الأنصاري. من بنى عمرو ابن عوف، شهد بدرا، و هو أحد الثلاثة الذين تخلفوا عن رسول الله صلى الله عليه و سلم في غزوة تبوك، و تاب الله عليهم، و نزل القرآن في شأنهم.»
الاستیعاب، ج ۴، ص 1542: «هلال بن أمية الأنصاري الواقفي: من بنى واقف. شهد بدرا، و هو أحد الثلاثة الذين تخلفوا عن غزوة تبوك، فنزل فيهم القرآن- قوله عز و جل: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا ... 9: 118 الآية. و هو الّذي قذف امرأته بشريك ابن السحماء. روى ابن وهب قال: أخبرنى يونس، عن ابن شهاب، قال: الثلاثة الذين خلّفوا كعب بن مالك- أحد بنى سلمة، و مرارة بن الربيع- و هو أحد بنى عمرو بن عوف، و هلال بن أمية- و هو من بنى واقف.»
اسد الغابة، ج ۴، ص 630 و 631: «هلال بن أمية: (ب د ع) هلال بن أميّة بن عامر بن قيس بن عبد الأعلم بن عامر بن كعب بن واقف- و اسمه مالك- بن امرئ القيس بن مالك بن الأوس الأنصاري الواقفي.
شهد بدرا و أحدا، و كان قديم الإسلام، كان يكسر أصنام بنى واقف، و كانت معه رايتهم يوم الفتح. و أمه أنيسة بنت هدم، أخت كلثوم بن الهدم الّذي نزل عليه النبي صلّى الله عليه و سلّم لما قدم المدينة مهاجرا.
و هو الّذي لاعن امرأته و رماها بشريك بن سحماء. و هو أحد الثلاثة الذين تخلفوا عن غزوة تبوك، و هم: هلال هذا، و كعب بن مالك، و مرارة بن الربيع، فأنزل الله عز و جل فيهم: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا 9: 118. و قد ذكرنا اللعان في: شريك بن سحماء، و تخلفهم في: كعب بن مالك. أخرجه الثلاثة.»
الإصابة فی تمییز الصحابة، ج ۶، ص 428: «هلال بن أميّة: بن عامر بن قيس بن عبد الأعلم بن عامر بن كعب بن واقف الأنصاريّ الواقفيّ.
شهد بدرا و ما بعدها. و قد تقدم خبره في ترجمة مرارة بن الربيع، و هو أحد الثلاثة الذين تيب عليهم. و تقدم له ذكر أيضا في ترجمة شريك بن سحماء، و له ذكر في الصّحيحين، من رواية سعيد بن جبير، عن ابن عمر.
و أخرج ابن شاهين، من طريق عطاء بن عجلان، عن مكحول، عن عكرمة بن هلال بن أميّة- أنه أتى عمر فذكر قصّة اللّعان مطوّلة. و هذا لو ثبت لدلّ على أنّ هلال بن أميّة عاش إلى خلافة معاوية حتى أدرك عكرمة الرواية عنه، و لكن عطاء بن عجلان متروك، و يحتمل أيضا أن يكون عكرمة أرسل الحديث عنه.»
تفسير مقاتل بن سليمان، ج ۲، ص 201 و 202: «يعنى يرق لهم حين تاب عليهم، يعنى أبا لبابة و أصحابه ثم ذكر الذين خلفوا عن التوبة. فقال: وَ تاب اللّه عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا عن التّوبة بعد أبى لبابة و أصحابه و هم ثلاثة مرارة بن ربيعة، و هلال بن أمية، و كعب بن مالك، و لم يذكر توبتهم و لا عقوبتهم و ذلك أنهم لم يفعلوا كفعل أبى لبابة و أصحابه فلم ينزل فيهم شيء شهرا فكان الناس لا يكلمونهم، و لا يخالطونهم، و لا يبايعونهم، و لا يشترون منهم، و لا يكلمهم أهلهم، فضاقت عليهم الأرض فأنزل اللّه- عز و جل- فيهم بعد شهور أو شهر وَ تاب أيضا «عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا» عن التوبة يعنى بعد أبى لبابة، و هم مرارة بن ربيعة، و هلال بن أمية، و كعب بن مالك حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ يقول ضاقت الأرض بسعتها لأنه لم يخالطهم أحد وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ يعنى و أيقنوا ألا حرز من اللّه إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا يعنى تجاوز عنهم لكي يتوبوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ على من تاب الرَّحِيم.»
التبيان في تفسير القرآن، ج ۵، ص 316: «و قيل نزلت هذه الاية بسبب الثلاثة الذين تخلفوا عن غزاة تبوك و لم يخرجوا مع النبي صلى الله عليه و آله لا عن نفاق، لكن عن توان، ثم ندموا، فلما ورد النبي صلى الله عليه و آله جاءوا اعتذروا، فلم يكلمهم النبي صلى الله عليه و آله و تقدم الى المسلمين بأن لا يكلمهم أحد منهم فهجرهم الناس حتى الصبيان و أهاليهم و جاءت نساؤهم الى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تعتزلهم، فقال: لا و لكن لا يقربونكن فضاقت عليهم المدينة، فخرجوا الى رؤس الجبال، فكان أهاليهم يجيئون لهم بالطعام و يتركونه لهم و لا يكلمونهم، فقال بعضهم لبعض: قد هجرنا الناس و لا يكلمنا أحد، فهلا نتهاجر نحن ايضاً، فتفرقوا و لم يجتمع منهم اثنان، و ثبتوا على ذلك نيفاً و أربعين يوماً. و قيل سنة يضرعون الى اللَّه تعالى و يتوبون اليه، فقبل اللَّه تعالى حينئذ توبتهم، و انزل فيهم هذه الاية و الثلاثة هم كعب بن مالك و هلال بن امية و فزارة بن ربيعة، و كلهم من الأنصار- في قول ابن عباس و مجاهد و قتادة و جابر.»
اسباب نزول القرآن، ص 264: «نزلت في كَعْب بن مالك، و مُرَارَة بن الربيع، أحد بني عمرو بن عوف، و هلال بن أمية من بني واقف، تخلّفوا عن غزوة تبوك، و هم الذين ذكروا في قوله تعالى: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا الآية.»
تفسير القمی، ج ۱، ص 296 ـ 298: «…وَ قَدْ كَانَ تَخَلَّفَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قَوْمٌ مِنَ الْمُنَافِقِينَ وَ قَوْمٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ مُسْتَبْصِرِينَ- لَمْ يَعْثُرْ عَلَيْهِمْ فِي نِفَاقٍ- مِنْهُمْ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ الشَّاعِرُ وَ مُرَادَةُ بْنُ الرَّبِيعِ وَ هِلَالُ بْنُ أُمَيَّةَ الْوَاقِفِيُّ [الموافقي] فَلَمَّا تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَالَ كَعْبٌ مَا كُنْتُ قَطُّ أَقْوَى مِنِّي فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ- الَّذِي خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى تَبُوكَ وَ مَا اجْتَمَعَتْ لِي رَاحِلَتَانِ قَطُّ إِلَّا فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ- وَ كُنْتُ أَقُولُ أَخْرُجُ غَداً أَخْرُجُ بَعْدَ غَدٍ- فَإِنِّي قَوِيٌّ وَ تَوَانَيْتُ- وَ بَقِيتُ بَعْدَ خُرُوجِ النَّبِيِّ ص أَيَّاماً أَدْخُلُ السُّوقَ- فَلَا أَقْضِي حَاجَةً- فَلَقِيتُ هِلَالَ بْنَ أُمَيَّةَ وَ مُرَادَةَ بْنَ الرَّبِيعِ وَ قَدْ كَانَا تَخَلَّفَا أَيْضاً- فَتَوَافَقْنَا أَنْ نُبَكِّرَ إِلَى السُّوقِ وَ لَمْ نَقْضِ حَاجَةً- فَمَا زِلْنَا نَقُولُ نَخْرُجُ غَداً بَعْدَ غَدٍ- حَتَّى بَلَغَنَا إِقْبَالُ رَسُولِ اللَّهِ فَنَدِمْنَا- فَلَمَّا وَافَى رَسُولُ اللَّهِ ص اسْتَقْبَلْنَاهُ نُهَنِّئُهُ بِالسَّلَامَةِ- فَسَلَّمْنَا عَلَيْهِ فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيْنَا السَّلَامَ- وَ أَعْرَضَ عَنَّا وَ سَلَّمْنَا عَلَى إِخْوَانِنَا- فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيْنَا السَّلَامَ فَبَلَغَ ذَلِكَ أَهْلُونَا فَقَطَعُوا كَلَامَنَا- وَ كُنَّا نَحْضُرُ الْمَسْجِدَ فَلَا يُسَلِّمُ عَلَيْنَا أَحَدٌ وَ لَا يُكَلِّمُنَا- فَجِئْنَ نِسَاؤُنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْنَ قَدْ بَلَغَنَا سَخَطُكَ عَلَى أَزْوَاجِنَا فَنَعْتَزِلُهُمْ- فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا تَعْتَزِلْنَهُمْ وَ لَكِنْ لَا يَقْرَبُوكُنَّ، فَلَمَّا رَأَى كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ وَ صَاحِبَاهُ مَا قَدْ حَلَّ بِهِمْ- قَالُوا مَا يُقْعِدُنَا بِالْمَدِينَةِ وَ لَا يُكَلِّمُنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَا إِخْوَانُنَا وَ لَا أَهْلُونَا- فَهَلُمُّوا نَخْرُجْ إِلَى هَذَا الْجَبَلِ- فَلَا نَزَالُ فِيهِ حَتَّى يَتُوبَ اللَّهُ عَلَيْنَا أَوْ نَمُوتَ، فَخَرَجُوا إِلَى ذِنَابِ جَبَلٍ بِالْمَدِينَةِ فَكَانُوا يَصُومُونَ- وَ كَانَ أَهْلُوهُمْ يَأْتُونَهُمْ بِالطَّعَامِ- فَيَضَعُونَهُ نَاحِيَةً ثُمَّ يُوَلُّونَ عَنْهُمْ- فَلَا يُكَلِّمُونَهُمْ، فَبَقُوا عَلَى هَذَا أَيَّاماً كَثِيرَةً- يَبْكُونَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ- وَ يَدْعُونَ اللَّهَ أَنْ يَغْفِرَ لَهُمْ- فَلَمَّا طَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمْرُ، قَالَ لَهُمْ كَعْبٌ يَا قَوْمِ قَدْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَ رَسُولُهُ قَدْ سَخِطَ عَلَيْنَا- وَ أَهْلُونَا وَ إِخْوَانُنَا قَدْ سَخِطُوا عَلَيْنَا- فَلَا يُكَلِّمُنَا أَحَدٌ- فَلِمَ لَا يَسْخَطُ بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَتَفَرَّقُوا فِي اللَّيْلِ- وَ حَلَفُوا أَنْ لَا يُكَلِّمَ أَحَدٌ مِنْهُمْ صَاحِبَهُ حَتَّى يَمُوتَ أَوْ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَيْهِ- فَبَقُوا عَلَى هَذِهِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ- كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ فِي نَاحِيَةٍ مِنَ الْجَبَلِ- لَا يَرَى أَحَدٌ مِنْهُمْ صَاحِبَهُ وَ لَا يُكَلِّمُهُ- فَلَمَّا كَانَ فِي اللَّيْلَةِ الثَّالِثَةِ- وَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ نَزَلَتْ تَوْبَتُهُمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَوْلُهُ لَقَدْ تَابَ اللَّهُ بِالنَّبِيِّ عَلَى الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ. قَالَ الصَّادِقُ ع هَكَذَا نَزَلَتْ وَ هُوَ أَبُو ذَرٍّ وَ أَبُو خُثَيْمَةَ وَ عُمَرُ بْنُ وَهْبٍ الَّذِينَ تَخَلَّفُوا ثُمَّ لَحِقُوا بِرَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ فِي هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةِ وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا فَقَالَ الْعَالِمُ ع إِنَّمَا أُنْزِلَ «وَ عَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خَالَفُوا» وَ لَوْ خُلِّفُوا لَمْ يَكُنْ عَلَيْهِ عَيْبٌ.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 6، ص 1904: «حدثنا أبي حدثنا موسى بن إسماعيل حدثنا مبارك قال: سمعت الحسن قال: لما غزا رسول الله صلى الله عليه و سلم تبوك تخلف كعب بن مالك و هلال بن أمية، و ربيع بن مرارة أو مرارة بن الربيع قال: أما أحدهم فكان له حائط حين زها قد فشت فيه الحمرة و الصفرة قال: قد غزوت مع رسول الله صلى الله عليه و سلم فلو أقمت عامي هذا في هذا الحائط فأصبت منه فلما خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم و أصحابه دخل حائطه فقال: ما خلفني عن رسول الله و ما استبق المؤمنون من الجهاد في سبيل الله إلا ضنّ بك أيها الحائط، اللهمّ إني أشهدك أني قد تصدقت به في سبيلك.
و أما الآخر: فكان قد تفرق عنه من أهله ناس، و اجتمعوا له فقال: قد غزوت مع رسول الله صلى الله عليه و سلم و غزوت، فلو أني أقمت العام في أهلي فلما خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم و أصحابه، قال: ما خلفني عن رسول الله، و ما استبق إليه المؤمنون في الجهاد في سبيل الله إلا ضنّ بكم أيها الأهل، اللهم إن لك عليّ ألا أرجع إلي أهلي و مالي حتي أعلم ما تقضي فيّ، و أما الآخر فقال: اللهم إن لك عليّ أن تقطع نفسي أو ألحق بالقوم. فأنزل الله تعالى: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ إلى قوله: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا قال الحسن يا سبحان الله! حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ الآية، قال الحسن: يا سبحان الله! و الله ما أكلوا مالا حراما، و لا أصابوا دما حراما، و لا أفسدوا في الأرض، غير أنهم قد أبطئوا في تلك الغزاة عن رسول الله صلى الله عليه و سلم فبلغ منهم ما تسمعون.»
بحر العلوم، ج ۲، ص 93 ـ 96: «قوله تعالى: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا، يعني: و تاب اللّه على الثلاثة و هم: كعب بن مالك، و مرارة بن الربيع، و هلال بن أمية. قال الفقيه: سمعت أبي رحمه اللّه يذكر بإسناده، عن معمر، عن الزهري، عن عبد اللّه بن كعب بن مالك، عن أبيه قال: لم أتخلف عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم في غزوة له غزاها، حتى كانت غزوة تبوك إلا بدرا، فلم يعاتب النبي صلّى اللّه عليه و سلّم أحدا تخلف عن بدر، إنّما خرج يريد العير، فخرجت قريش معينين لعيرهم، فالتقوا على غير موعدهم. ثم لم أتخلف عن النبي صلّى اللّه عليه و سلّم و عن غزوة غزاها حتى كانت غزوة تبوك و هي آخر غزوة غزاها فأذن للناس بالرحيل و أراد أن يتأهبوا أهبة غزوتهم، و ذلك حين طابت الظلال و طابت الثمار، و كان قل ما أراد غزوة إلا ورّى بغيرها، و كان يقول: «الحرب خدعة»، فأراد في غزوة أن يتأهب الناس أهبتهم، و أنا أيسر ما كنت قد جمعت راحلتين، و أنا أقدر شيء في نفسي على الجهاد و خفة الحال، و أنا في ذلك أصبو إلى الظلال و طيب الثمار.
فلم أزل كذلك، حتى قام النبي صلّى اللّه عليه و سلّم غازيا بالغداة، و ذلك يوم الخميس. و كان يحب أن يخرج يوم الخميس، فأصبح غاديا، فقلت: انطلق غاديا إلى السوق غدا فأشتري ثم ألحق بهم، فانطلقت إلى السوق من الغد فعسر عليّ بعض شأني، فرجعت فقلت: أرجع غدا إن شاء اللّه فألحق بهم، فعسر عليّ بعض شأني فلم أزل كذلك، حتى التبس بي الريب و تخلفت عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، فجعلت أمشي في الأسواق و أطوف في المدينة، فيحزنني أن لا أرى أحدا تخلف إلا رجلا مغموسا عليه في النفاق. و كان جميع من تخلف عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بضعا و ثمانين رجلا، و لم يذكرني النبي صلّى اللّه عليه و سلّم حتى بلغ تبوك فلما بلغ تبوك قال: «فما فعل كعب بن مالك»؟ فقال رجل من قومي: خلفه يا رسول اللّه حسن برديه و النظر إلى عطفيه. فقال معاذ بن جبل: بئس ما قلت. و اللّه، يا نبي اللّه ما نعلم منه إلّا خيرا.
فلما قضى النبي صلّى اللّه عليه و سلّم غزوة تبوك، و قفل و دنا من المدينة، جعلت أتذكر بما ذا أخرج من سخطة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و أستعين على ذلك بكل ذي رأي من أهلي، حتى إذا أقبل النبي صلّى اللّه عليه و سلّم زاح عني الباطل و عرفت ألا أنجو إلّا بالصدق. و دخل النبي صلّى اللّه عليه و سلّم ضحى، فصلى في المسجد ركعتين. و كان إذا جاء من السفر فعل ذلك، فدخل المسجد و صلى ركعتين، ثم جلس فجعل يأتيه من تخلف فيحلفون له و يعتذرون إليه، و يستغفر لهم و يقبل علانيتهم و يكل سرائرهم إلى اللّه تعالى.
فدخلت المسجد فإذا هو جالس، فلما رآني تبسّم تبسّم المغضب، فجئت فجلست بين يديه. فقال: «ألم تكن ابتعت ظهرك»؟ فقلت بلى يا رسول اللّه. فقال: «ما خلّفك»؟ فقلت: و اللّه لو أني بين يدي أحد من الناس غيرك لخرجت من سخطه عليّ بعذر، و لقد أوتيت جدلا، و لكني قد علمت يا رسول اللّه أني لو أخبرتك اليوم بقول تجد عليّ فيه و هو حق، فإني أرجو فيه عفو اللّه، و إن حدثتك حديثا ترضى عني فيه و هو كذب، يوشك اللّه أن يطلعك عليّ، و اللّه يا نبيّ اللّه ما كنت قط أيسر و لا أخف حالا حين تخلفت عنك. قال: «أمّا هذا فقد صدقكم الحديث قم حتّى يقضي اللّه فيك». فقمت فنازعني ناس من قومي يؤنبونني و قالوا: و اللّه ما نعلمك أذنبت ذنبا قط قبل هذا، فهلا اعتذرت إلى النبي صلّى اللّه عليه و سلّم بما يرضى عنك فيه، فكان استغفاره سيأتي من وراء ذلك، و لم توقف نفسك موقفا ما تدري ما يقضى لك فيه.
فلم يزالوا يؤنبونني حتى هممت أن أرجع فأكذّب نفسي، فقلت: هل قال هذا القول أحد غيري؟ قالوا: نعم، فقلت: من هو؟ فقالوا: هلال بن أمية، و مرارة بن الربيع فذكروا رجلين صالحين قد شهدا بدرا لي فيهما أسوة، فقلت: و اللّه لا أرجع إليه في هذا أبدا، و لا أكذب نفسي. قال: فنهى النبي صلّى اللّه عليه و سلّم عن كلامنا نحن الثلاثة. قال: فجعلت أخرج إلى السوق فلا يكلمني أحد، و تنكر لنا الناس، حتى ما هم بالذين نعرفهم، و تنكرت لنا الأرض، حتى ما هي بالتي نعرف.
و كنت أقوى أصحابي، فكنت أخرج و أطوف بالأسواق و آتي المسجد و آتي النبي صلّى اللّه عليه و سلّم فأسلم عليه و أقول: هل حرك شفتيه بالسلام؟. فإذا قمت أصلي إلى سارية، فأقبلت على صلاتي، نظر إلى بمؤخر عينيه، فإذا نظرت إليه، أعرض عني. و استكان صاحباي فجعلا يبكيان الليل و النهار، و لا يطلعان رؤوسهما. فبينما أنا أطوف بالسوق، إذا برجل نصراني جاء بطعام له يبيعه يقول: من يدلني على كعب بن مالك؟ فانطلق الناس يشيرون إليّ، فأتاني بصحيفة من ملك غسان و إذا فيها: أما بعد، فقد بلغني أن صاحبك قد جفاك، و لست بدار مضيعة و لا هوان، فالحق بنا نواسيك. فقلت: هذا أيضا من البلاء، يعني: الدعوة إلى الكفر، فسجّرت لها التنور فأحرقتها فيه.
فلما مضت أربعون ليلة، إذا رسول من النبي صلّى اللّه عليه و سلّم قد أتاني و قال: «اعتزل امرأتك».
فقلت: أطلقها؟ فقال: «لا، و لكن لا تقربها». فجاءت امرأة هلال بن أمية، فقالت: يا نبي اللّه إن هلالا شيخ ضعيف فهل تأذن لي أن أخدمه؟ قال: «نعم، و لكن لا يقربنّك». فقالت: يا نبي اللّه، و اللّه ما به من حركة من شيء، يبكي الليل و النهار منذ كان من أمره ما كان. قال كعب: فلما طال علي البلاء، اقتحمت على أبي قتادة حائطه، و هو ابن عمي، فسلمت عليه فلم يرد عليّ السلام، فقلت: أنشدك اللّه يا أبا قتادة، أتعلم أني أحب اللّه و رسوله؟ فسكت ثم قلت أنشدك باللّه يا أبا قتادة أتعلم أني أحب اللّه و رسوله؟ حتى عاودته ثلاث مرات قال: اللّه تعالى و رسوله أعلم، فلم أملك نفسي أن بكيت، ثم اقتحمت الحائط خارجا، حتى إذا مضت خمسون ليلة من حين نهى النبي صلّى اللّه عليه و سلّم الناس عن كلامنا، صليت على ظهر بيت لنا صلاة الفجر، ثم جلست، و أنا في المنزلة التي قال اللّه تعالى: ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ إذ سمعت نداء من ذروة سلع أن أبشر يا كعب بن مالك، فخررت ساجدا، و عرفت أن اللّه تعالى قد جاء بالفرج. ثم جاء رجل يركب على فرس يبشرني، فكان الصوت أسرع من فرسه، فأعطيته ثوبي بشارة و لبست ثوبين آخرين، و انطلقت إلى النبي صلّى اللّه عليه و سلّم. و جعل الأنصار يستقبلونني فوجا فوجا و يهنئونني و يبشرونني. و لم يقم أحد من المهاجرين غير طلحة بن عبيد اللّه، قام و تلقاني بالتهنئة، فما نسيت ذلك منه.
و انطلقت إلى النبي صلّى اللّه عليه و سلّم، فإذا هو جالس في المسجد و حوله المسلمون و هو يستنير كاستنارة القمر و كان إذا بشّر بالأمر، استنار وجهه كالقمر، فجئت فجلست بين يديه فقال: «أبشر يا كعب بخير يوم أتى عليك منذ ولدتك أمّك». فقلت: يا نبي اللّه أمن عندك أم من عند اللّه؟
قال: «بل من عند اللّه» ثم تلا قوله تعالى: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ إلى قوله: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا الآية. فقلت: يا نبي اللّه، إن من توبتي ألا أحدث إلّا صدقا، و أن أنخلع من مالي كله صدقة للّه و رسوله. قال: «أمسك عليك بعض مالك فهو خير لك». قال: فما أنعم اللّه عليّ نعمة بعد الإسلام أعظم في نفسي من صدقي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم حين صدقته أنا و صاحباي، ألا نكون كذبنا فهلكنا كما هلكوا. و إني لأرجو ألا يكون اللّه أبلى أحدا في الصدق كما أبلاني، ما تعمدت لكذبة قط مذ قلت ذلك لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم إلى يومي هذا، و إني لأرجو أن يحفظني اللّه فيما بقي.»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ۱۱، ص 42 ـ 45: «حدثني يونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: أخبرني يونس، عن ابن شهاب قال: غزا رسول الله صلى الله عليه و سلم غزوة تبوك و هو يريد الروم و نصارى العرب بالشام، حتى إذا بلغ تبوك أقام بها بضع عشرة ليلة و لقيه بها وفد أذرح و وفد أيلة، صالحهم رسول الله صلى الله عليه و سلم على الجزية. ثم قفل رسول الله صلى الله عليه و سلم من تبوك و لم يجاوزها، و أنزل الله: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ الآية، و الثلاثة الذين خلفوا: رهط منهم: كعب بن مالك و هو أحد بني سلمة، و مرارة بن ربيعة و هو أحد بني عمرو بن عوف، و هلال بن أمية و هو من بني واقف. و كانوا تخلفوا عن رسول الله صلى الله عليه و سلم في تلك الغزوة في بضعة و ثمانين رجلا؛ فلما رجع رسول الله صلى الله عليه و سلم إلى المدينة، صدقه أولئك حديثهم و اعترفوا بذنوبهم، و كذب سائرهم، فحلفوا لرسول الله صلى الله عليه و سلم ما حبسهم إلا العذر، فقبل منهم رسول الله و بايعهم، و وكلهم في سرائرهم إلى الله. و نهي رسول الله صلى الله عليه و سلم عن كلام الذين خلفوا، و قال لهم حين حدثوه حديثهم و اعترفوا بذنوبهم:" قد صدقتم فقوموا حتى يقضى الله فيكم" فلما أنزل الله القرآن تاب على الثلاثة، و قال للآخرين: سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ حتى بلغ: لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ. قال ابن شهاب: و أخبرني عبد الرحمن بن عبد الله بن كعب بن مالك أن عبد الله بن كعب بن مالك، وكان قائد كعب من بنيه حين عمي، قال: سمعت كعب بن مالك يحدث حديثه حين تخلف عن رسول الله صلى الله عليه و سلم في غزوة تبوك، قال كعب: لم أ تخلف عن رسول الله صلى الله عليه و سلم في غزوة غزاها قط إلا في غزوة تبوك، غير أني قد تخلفت في غزوة بدر و لم يعاتب أحدا تخلف عنها؛ إنما خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم و المسلمون يريدون عير قريش، حتى جمع بينهم و بين عدوهم على غير ميعاد. و لقد شهدت مع رسول الله صلى الله عليه و سلم ليلة العقبة حين تواثقنا على الإسلام، و ما أحب أن لي بها مشهد بدر و إن كانت بدر أ ذكر في الناس منها. فكان من خيري حين تخلفت عن النبي صلى الله عليه و سلم في غزوة تبوك أني لم أكن قط أقوى و لا أيسر مني حين تخلفت عنه في تلك الغزوة، و الله ما جمعت قبلها راحلتين قط حتى جمعتهما في تلك الغزوة. فغزاها رسول الله صلى الله عليه و سلم في حر شديد، و استقبل سفرا بعيدا و مفاوز، و استقبل عدوا كثيرا، فجلى للميلمين أمرهم ليتأهبوا أهبة غزوهم، فأخبرهم بوجهه الذي يريد، و المسلمون مع النبي صلى الله عليه و سلم كثير، و لا يجمعهم كتاب حافظ يريد بذلك الديوان قال كعب: فما رجل يريد أن يتغيب إلا يظن أن ذلك سيخمي ما لم ينزل فيه وحي من الله. و غزا رسول الله تلك الغزوة حين طابت الثمار و الظلال، و أنا إليهما أصعر. فتجهز رسول الله صلى الله عليه و سلم و المسلمون معه، و طفقت أغدو لكي أتجهز معهم، فلم أقض من جهازي شيئا، ثم غدوت فرجعت و لم أقض شيئا. فلم يزل ذلك يتمادى حتى أسرعوا و تفارط الغزو، و هممت أن أرتحل فأدركهم، فيا ليتني فعلت، فلم يقدر ذلك لي، فطفقت إذا خرجت في الناس بعد خروج النبي صلى الله عليه و سلم يحزنني أني لا أرى لي أسوة إلا رجلا مغموصا عليه في النفاق أو رجلا ممن عذر الله من الضعفاء. و لم يذكرني رسول الله صلى الله عليه و سلم حتى بلغ تبوك، فقال و هو جالس في القوم بتبوك:" ما فعل كعب بن مالك؟" فقال رجل من بني سلمة: يا رسول الله حبسه برداه و النظر في عطفيه.
فسكت رسول الله صلى الله عليه و سلم فبينا هو على ذلك رأى رجلا مبيضا يزول به السراب، فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم:" كن أبا خيثمة" فإذا هو أبو خيثمة الأنصاري، و هو الذي تصدق بصاع التمر، فلمزه المنافقون. قال كعب: فلما بلغني أن رسول الله صلى الله عليه و سلم قد توجه قافلا من تبوك حضرني همي، فطفقت أ تذكر الكذب و أقول بم أخرج من سخطه غدا؟ و استعين على ذلك بكل ذي رأي من أهلي. فلما قيل: إن رسول الله صلى الله عليه و سلم قد أظل قادما زاح عني الباطل، حتى عرفت أني لن أنجو منه بشيء أبدا، فأجمعت صدقه. و أصبح رسول الله صلى الله عليه و سلم قادما، وكان إذا قدم من سفر بدأ بالمسجد فركع فيه ركعتين ثم جلس للناس؛ فلما فعل ذلك جاءه المخلفون، فطفقوا يعتذرون إليه و يحلفون له، و كانوا بضعة و ثمانين رجلا، فقبل منهم رسول الله صلى الله عليه و سلم علانيتهم و بايعهم و استغفر لهم، و وكل سرائرهم إلى الله؛ حتى جئت، فلما سلمت تبسم تبسم المغضب، ثم قال:" تعال" فجئت أمشي حتى جلست بين يديه، فقال لي:" ما خلفك، أ لم تكن قد ابتغت ظهرك؟" قال: قلت يا رسول الله إني و الله لو جلست عند غيرك من أهل الدنيا لرأيت أني سأخرج من سخطه بعذر لقد أعطيت جدلا، و لكني و الله لقد علمت لئن حدثتك اليوم حديث كذب ترضى به عني ليوشكن الله أن يسخطك علي، و لئن حدثتك حديث صدق تجد علي فيه إني لأرجو فيه عفو الله؛ و الله ما كان في عذر، و الله ما كنت قط أقوى و لا أيسر مني حين تخلفت عنك فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم:" أما هذا فقد صدق، قم حتى يقضي الله فيك" فقمت، و ثار رجال من بني سلمة، فاتبعوني و قالوا: و الله ما علمناك أذنبت ذنبا قبل هذا، لقد عجزت أن لا تكون اعتذرت إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم بما اعتذر به المتخلفون من تبوك، فقد كان كافيك ذنبك استغفار رسول الله صلى الله عليه و سلم لك.
قال: فو الله ما زالوا يؤنبونني، حتى أردت أن أرجع إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم فأكذب نفسي.
قال: ثم قلت لهم: هل لقي هذا معي أحد؟ قالوا: نعم لقيه معك رجلان قالا مثل ما قلت و قيل لهما مثل ما قيل لك. قال: قلت من هما؟ قالوا: مرارة بن الربيع العامري و هلال بن أمية الواقفي. قال: فذكروا لي رجلين صالحين قد شهدا بدرا في فيهما أسوة. قال: فمضيت حين ذكروهما لي. و نهى رسول الله صلى الله عليه و سلم المسلمين عن كلامنا أيها الثلاثة من بين من تخلف عنه، قال: فاجتنبنا الناس و تغيروا لنا حتى تنكرت لي في نفسي الأرض فما هي بالأرض التي أعرف، فلبثنا على ذلك خمسين ليلة. فأما صاحباي فاستكانا و قعد في بيوتهما يبكيان، و أما أنا فكنت أشب القوم و أجلدهم، فكنت أخرج و أشهد الصلاة و أطوف في الأسواق و لا يكلمني أحد، و آتي رسول الله صلى الله عليه و سلم فأسلم عليه و هو في مجلسه بعد الصلاة، فأقول في نفسي هل حرك شفتيه برد السلام أم لا؟ ثم أصلي معه و أسارقه النظر، فإذا أقبلت على صلاتي نظر إلي و إذا التفت نحوه أعرض عني. حتى إذا طال ذلك علي من جفوة المسلمين، مشيت حتى تسورت جدار حائط أبي قتادة و هو ابن عمي ابن عم كعب و أحب الناس إلي، فسلمت عليه، فو الله ما رد علي السلام، فقلت: يا أبا قتادة أنشدك بالله هل تعلم أني أحب الله و رسوله؟ فسكت، قال: فعدت فناشدته فسكت، فعدت فناشدته فقال: الله و رسوله أعلم ففاضت عيناي، و توليت حتى تسورت الجدار. فبينا أنا أمشي في سوق المدينة، إذا بنبطي من نبط أهل الشام ممن قدم بالطعام يبيعه بالمدينة، يقول: من يدل على كعب بن مالك؟ قال: فطفق الناس يشيرون له حتى جاءني، فدفع إلي كتابا من ملك غسان، و كنت كاتبا، فقرأته فإذا فيه: أما بعد فإنه قد بلغنا أن صاحبك قد جفاك، و لم يجعلك الله بدار هوان و لا مضيعة، فالحق بنا نواسك قال: فقلت حين قرأته: و هذا أيضا من البلاء. فتأممت به التنور فسجرته به. حتى إذا مضت أربعون من الخمسين و استلبث الوحي إذا رسول رسول الله صلى الله عليه و سلم يأتيني فقال: إن رسول الله صلى الله عليه و سلم يأمرك أن تعتزل امرأتك كعب، قال: فقلت: أطلقها أم ماذا أفعل؟ قال: لا بل اعتزلها فلا تقربها قال: و أرسل إلى صاحبي بذلك، قال: فقلت لامرأتي كعب: الحقي بأهلك تكوني عندهم حتى يقضي الله في هذا الأمر قال: فجاءت امرأة هلال رسول الله صلى الله عليه و سلم فقالت: يا رسول الله إن هلال بن أمية شيخ ضائع ليس له خادم، فهل تكره أن أخدمه؟ فقال:" لا، و لكن لا يقربنك" قالت: فقلت: إنه و الله ما به حركة إلى شيء، و و الله ما زال يبكي منذ كان من أمره ما كان إلى يومه هذا قال: فقال لي بعض أهلي: لو استأذنت رسول الله صلى الله عليه و سلم في امرأتك كعب فقد أذن لامرأة هلال أن تخدمه قال: فقلت لا أستأذن فيها رسول الله صلى الله عليه و سلم، و ما يدريني ماذا يقول لي إذا استأذنته فيها و أنا رجل شاب. فلبثت بعد ذلك عشر ليال، فكمل لنا خمسون ليلة من حين نهى رسول الله صلى الله عليه و سلم عن كلامنا. قال: ثم صليت صلاة الفجر صباح خمسين ليلة على ظهر بيت من بيوتنا، فبينا أنا جالس على الحال التي ذكر الله عنا قد ضاقت علي نفسي و ضاقت على الأرض بما رحبت، سمعت صوت صارخ أوفى على جبل سلع يقول بأعلى صوته: يا كعب بن مالك أبشر قال: فخررت ساجدا، و عرفت أن قد جاء فرج. قال: و أذن رسول الله صلى الله عليه و سلم بتوبة الله علينا حين صلى صلاة الفجر، فذهب الناس يبشروننا، فذهب قبل صاحبي مبشرون، و ركض رجل إلي فرسا، و سعى ساع من أسلم قبلي و أوفى الجبل، وكان الصوت أسرع من الفرس. فلما جاءني الذي سمعت صوته يبشرني نزعت له ثوبي، فكسوتهما إياه ببشارته، و الله ما أملك غيرهما يومئذ، و استعرت ثوبين فلبستهما. و انطلقت أ تأمم رسول الله صلى الله عليه و سلم، فتلقاني الناس فوجا فوجا يهنئوني بالتوبة، و يقولون: لتهنك توبة الله عليك حتى دخلت المسجد، فإذا رسول الله صلى الله عليه و سلم جالس في المسجد حوله الناس، فقام إلي طلحة بن عبيد الله يهرول حتى صافحني و هنأني، و الله ما قام رجل من المهاجرين غيره قال: فكان كعب لا ينساها لطلحة قال كعب: فلما سلمت على رسول الله صلى الله عليه و سلم قال و هو يبرق وجهه من السرور:" أبشر بخير يوم مر عليك منذ ولدتك أمك "فقلت: أ من عندك يا رسول الله، أم من عند الله؟ قال: "لا بل من عند الله".
وكان رسول الله صلى الله عليه و سلم إذا سر استنار وجهه حتى كأن وجه قطعة قمر، و كنا نعرف ذلك منه. قال: فلما جلست بين يديه قلت: يا رسول الله إن من توبتي أن أنخلع من مالي صدقة إلى الله و إلى رسوله فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم" أمسك بعض مالك فهو خير لك" قال: فقلت: فإني أمسك سهمي الذي بخيبر. و قلت: يا رسول الله إن الله إنما أنجاني بالصدق، و إن من توبتي أن لا أحدث إلا صدقا ما بقيت قال: فو الله ما علمت أحدا من المسلمين ابتلاه الله في صدق الحديث منذ ذكرت ذلك لرسول الله عليه الصلاة و السلام أحسن مما ابتلاني، و الله ما تعمدت كذبة منذ قلت ذلك لرسول الله صلى الله عليه و سلم إلى يومي هذا، و إني أرجو أن يحفظني الله فيما بقي. قال: فأنزل الله: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِ حتى بلغ: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا إلى: اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِين.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج ۶، ص 1899 ـ 1903: «حدثنا محمد بن عزيز الآيلي ثنا سلامة بن روح بن خالد حدثني عقيل بن خالد قال: سألت محمد بن مسلم عن أمر كعب بن مالك حين تخلف عن غزوة تبوك، فأخبرنى محمد بن مسلم أن عبد الرحمن بن عبد الله بن كعب أخبره أن عبد الله بن كعب و كان قائد كعب من بنيه حين عمى- قال: سمعت كعب بن مالك يحدث حديثه حين تخلف عن رسول الله صلى الله عليه و سلم في غزوة تبوك، فقال كعب: لم أتخلف عن رسول الله صلى الله عليه و سلم في غزوة غزاها قط إلا في غزوة تبوك، غير أني تخلفت عنه غزوة بدر، و لم يعاتب أحدا تخلف عنها، إنما خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم يريد عير قريش حين جمع الله بينهم و بين عدوهم على غير ميعاد، و لقد شهدت مع رسول الله صلى الله عليه و سلم ليلة العقبة.
فكان من خبري حين تخلفت عن رسول الله- صلى الله عليه و سلم- في غزوة تبوك أني لم أكن قط أقوى و لا أيسر مني حين تخلفت عن تلك الغزوة، و الله ما اجتمعت عندي قبلها راحلتان قط حتى جمعتهما في تلك الغزوة فغزاها رسول الله صلى الله عليه و سلم في حر شديد و استقبل سفرا بعيدا و استقبل عدوا كثيرا و مفازا فجلا للمسلمين أمرهم ليتأهبوا أهبة غزوهم، فأخبرهم بوجهه، و المسلمون مع رسول الله- صلى الله عليه و سلم- كثير، و غزا رسول الله صلى الله عليه و سلم تلك الغزوة حين طابت الثمار و الظلال، و طفقت أغدو لكي أتجهز معه فأرجع و لم أقض شيئا، فأقول في نفسي: إني قادر علي ذلك إذا أردته، فلم يزل ذلك يتمادى بي حتي تشمر بالناس الجد، و أصبح رسول الله صلى الله عليه و سلم غاديا، و المسلمون معه و لم أقض من جهازي شيئا فقلت: أتجهز بعده يوم أو يومين ثم ألحقهم، فرجعت و لم أقض شيئا، فلم يزل ذلك يتمادى بي حتى أسرعوا و تفاوت الغزو، و هممت أن أرتحل فأدركهم و ليتني فعلت فلم يقدر لي فطفقت إذا خرجت في الناس أحزنني أني لا أرى إلا رجلا مغموصا عليه النفاق، أو رجلا ممن عذر الله من الضعفاء، و لم يذكرني رسول الله صلى الله عليه و سلم حتى بتبوك فقال و هو جالس في وسط القوم: ما فعل كعب بن مالك؟ فقال رجل من بني سلمة يا رسول الله، حبسه براده، و النظر في عطفيه، فقال له معاذ بن جبل: بئس ما قلت و الله يا رسول الله ما علمنا إلا خيرا، فسكت رسول الله صلى الله عليه و سلم فلما بلغني أن رسول الله- صلى الله عليه و سلم- قد توجه قافلا من تبوك حضرني بثي و طفقت أتذكر الكذب و أقول: بما ذا أخرج من سخطته غدا؟ و أستعين على ذلك بكل ذي لب من أهلي، فلما قيل: إن رسول الله- صلى الله عليه و سلم- قد أظل قادما زاح الباطل عني و عرفت ألا أنجو منه بشيء فيه كذب فأجمعت صدقه و أصبح رسول الله صلى الله عليه و سلم قادما و كان إذا قدم من سفر بدأ بالمسجد، فركع ركعتين ثم جلس للناس فلما فعل ذلك جاءه المخلفون، فطفقوا يعتذرون إليه، و يحلفون له و كانوا بضعة و ثمانين رجلا فقبل علانيتهم، و بايعهم، و استغفر لهم، و وكل سرائرهم إلي الله، حتى جئت فلما سلمت عليه تبسم تبسم المغضب، ثم قال: تعال، فجئت أمشي حتى جلست بين يديه، فقال: ما خلفك؟ ألم تكن قد ابتعت ظهرا؟ قلت: بلى يا رسول الله، إني و الله لو جلست عند غيرك اليوم من أهل الدنيا لرأيت أني سأخرج من سخطه بعذر لقد أعطيت جدلا، و لكن و الله لقد علمت لئن حدثتك حديث كذب ترضى به عني ليوشكن الله أن يسخطك علي و لئن حدثتك حديث صدق تجد عليّ فيه إني لأرجو فيه عقبى الله، لا و الله ما كان لي من عذر و الله ما كنت قط أقوى و لا أيسر مني حين تخلفت عنك، فقال رسول الله- صلى الله عليه و سلم-: أما هذا فقد صدق، قم حتى يقضي الله فيك، و ثار رجال من بني سلمة فاتبعوني فقالوا: و الله ما علمناك أذنبت قط قبل هذا و لقد عجزت أن لا تكون اعتذرت إلي رسول الله- صلى الله عليه و سلم- مما اعتذر إليه المخلفون فقد كان كافيك ذنبك استغفار رسول الله- صلى الله عليه و سلم- لك قال كعب: فو الله ما زالوا يؤنبوني حتي أردت أن أرجع فأكذب نفسي ثم قلت لهم: هل لقى هذا معي أحد؟ قالوا: نعم، رجلان قالا: مثل ما قلت و قيل لهما: مثل ما قيل لك، فقلت: من هما؟ قالوا: مرارة بن الربيع العامري، هلال بن أمية الواقفي، فذكروا لي رجلين صالحين قد شهدا بدرا، فيهما أسوة فمضيت حين ذكروهما لي. و نهى رسول الله- صلى الله عليه و سلم- الناس عن كلامنا أيها الثلاثة من بين من تخلف عليه فاجتنبنا الناس، و اعتزلونا، حتى تنكرت في نفسي الأرض فما هي التي كنت أعرف فلبثنا علي ذلك خمسين ليله فأما صاحباي: فاشتكيا و قعدا في بيوتهما يبكيان، و أما أنا: فكنت أجلد القوم و أشبههم فكنت أخرج فأشهد الصلاة مع رسول الله- صلى الله عليه و سلم- و المسلمين، و أطوف في الأسواق لا يكلمني أحد، و آتي رسول الله صلى الله عليه و سلم و هو في مجلسه فأسلم عليه بعد الصلاة فأقول في نفسي: هل حرك شفتيه برد السلام عليّ أم لا؟ ثم أصلي قريبا منه فأسارقه النظر، فإذا أقبلت على صلاتي نظر إلىّ، و إذا التفت إلى نحوه أعرض عني.
حتى إذا طال ذلك عليّ من جفوة المسلمين مشيت يوما حتى تصورت جدار حائط لأبى قتادة و هو ابن عمي و أحب الناس إليّ، فسلمت عليه فو الله ما رد عليّ السلام، فقلت له: يا أبا قتادة، أنشدك بالله، هل تعلمني أحب لله و رسوله؟ قال: فسكت، فعدت فنشدته، قال: فسكت قال: فعدت فنشدته، فقال: الله و رسوله أعلم، ففاضت عيناي، فتوليت حتى تصورت الجدار.
قال كعب: فبينا أنا أمشي بسوق المدينة إذا أنا بنبطي من نبط الشام ممن قدم بالطعام يبيعه بالمدينة يقول: من يدلني على كعب بن مالك؟ فطفق الناس يشيرون له إلي، حتى إذا جاءني دفع إليّ كتابا من ملك غسان- و كتب كتابا فإذا فيه، أما بعد: فقد بلغني أن صاحبك قد جفاك، و لم يجعلك الله بدار هوان و لا منقصة، الحق بنا نواسيك فقلت حين قرأته: و هذا أيضا من البلاء فتيممت التنور فسجرته بها.
حتى إذا مضت أربعون ليلة من الخمسين، إذا رسول الله صلى الله عليه و سلم يأتيني فقال: إن رسول الله صلى الله عليه و سلم يأمرك بأن تعتزل امرأتك قال: : فقلت له: أطلقها، أم ماذا أفعل؟ قال: لا، اعتزلها و لا تقربها، و أرسل رسولا إلى صاحبي بمثل ذلك فقلت لامرأتي: الحقي بأهلك فكوني عندهم حتى يقضي الله في هذا الأمر، و جاءت امرأة هلال بن أمية إلي رسول الله صلى الله عليه و سلم فقالت: يا رسول الله، إن هلال بن أمية شيخ كبير ضائع ليس له خادم، فهل تكره أن أخدمه؟ قال: لا و لكن لا يقربك، قالت: إنه و الله ما به حركة إلا شيء، و الله ما زال يبكي منذ كان من أمره ما كان إلى يومه هذا، قال كعب: فقال لي بعض أهلي: لو استأذنت رسول الله في امرأتك، فقد أذن لامرأة هلال بن أمية، قال: فقلت: و الله لا أستأذن فيها رسول الله، و ما يدريني ما يقول لي: رسول الله إذا استأذنته، و أنا رجل شاب؟
فلبثت بعد ذلك عشر ليال حتى كملت لنا خمسون ليلة من حين نهى رسول الله صلى الله عليه و سلم عن كلامنا ثم صليت صلاة صبح خمسين ليلة علي ظهر بيت من بيوتنا فبينا أنا جالس علي الحال التي ذكر الله منا، قد ضاقت علينا الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ و ضاقت على نفسي، سمعت صوت صارخ أوفى على جبل بأعلى سلع بأعلى صوته: يا كعب بن مالك، أبشر فخررت ساجدا، و عرفت أن قد جاء الفرج و أذن رسول الله- صلى الله عليه و سلم- بتوبة الله علينا حين صلى صلاة الفجر، فذهب الناس يبشروننا و ذهب قبل صاحبي مبشرون و ركض رجل إلى فرسا و سعى ساع من أسلم، فأوفى على الجبل، فكان الصوت أسرع من الفرس، فلما جاءني الذي سمعت صوته يبشرني نزعت ثوبي فكسوتهما إياه بشارة و الله ما أملك يومئذ غيرهما، و استعرت ثوبين فلبستهما فانطلقت إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم فتلقاني الناس فوجا فوجا يهنوني يقولون: لنهنك توبة الله عليك، حتى دخلت المسجد فإذا رسول الله صلى الله عليه و سلم جالس حوله الناس فقام إلى طلحة بن عبيد الله يهرول حتى صافحني و هناني و الله ما قام إليّ رجل من المهاجرين غيره فكان كعب لا ينساها لطلحة قال: فلما سلمت علي رسول الله صلى الله عليه و سلم قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: «و هو يبرق وجهه من السرور أبشر بخير يوم مرّ عليك منذ ولدتك أمك، فقلت: أمن عند الله يا رسول الله صلى الله عليه و سلم إذا سرّ وجهه استنار حتى كأنه قطعة قمر، و كنا نعرف ذلك منه فلما جلست بين يديه قلت: يا رسول الله، إنّ من توبتي أن أنخلع من مالي صدقة إلى الله و إلى رسوله، فقال: أمسك سهمي الذي بخيبر فقلت: يا رسول الله، إن الله إنما انجاني بالصدق، و إنّ من توبتي ألا أحدث إلا صدقا ما بقيت، فو الله ما أعلم أحدا من المسلمين أبلاه الله في صدق الحديث منذ ذكرت ذلك لرسول الله صلي الله عليه و سلم أحسن مما أبلاني، و الله ما تعمدت من كذبة منذ ذكرت ذلك لرسول الله- صلى الله عليه و سلم- إلي يومي هذا، و إني لأرجو أن يعصمني الله فيما بقي.
قال كعب: و أنزل الله على رسوله لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم.»
تفسير النسائی، ج ۱، ص 564: «أنا يوسف بن سعيد، حدّثنا حجّاج بن محمّد، نا ليث بن سعد، حدّثني عقيل، عن ابن شهاب قال: أخبرني عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن كعب بن مالك أنّ عبد اللّه بن كعب بن مالك- و كان قائد كعب من بنيه حين عمي قال: سمعت كعب بن مالك يحدّث حديثه حين تخلّف عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم في غزوة تبوك، قال: فبينما أنا جالس على الحال الّتي ذكر اللّه منّا قد ضاقت عليّ نفسي، و ضاقت عليّ الأرض بما رحبت، سمعت صارخا أوفى على أعلى جبل بأعلى صوت: يا كعب بن مالك أبشر، قال: فخررت ساجدا و عرفت أن قد جاء فرج، و آذن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بتوبة اللّه علينا حين صلّى صلاة الفجر، فدهم النّاس يبشّرونا، و ذهب قبل صاحبيّ مبشّرون، و ركض رجل إليّ فرسا و سعى ساع من أسلم، فأوفى على جبل، فكان الصّوت أسرع من الفرس، فلمّا جاءني الّذي سمعت صوته، بشّرني، نزعت ثوبيّ فكسوته إيّاهما بشارة، و اللّه ما أملك غيرهما، و استعرت ثوبين، فلبستهما و انطلقت إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، فتلقّاني النّاس فوجا فوجا يهنّئوني بالتّوبة يقولون: لتهنئك توبة اللّه عليك، قال كعب: حتّى دخلت المسجد، فإذا برسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم جالسا حوله النّاس، فقام إليّ طلحة بن عبيد اللّه يهرول حتّى صافحني و هنّأني، و و اللّه ما قام إليّ رجل من المهاجرين غيره، و لا أنساها لطلحة، قال كعب: فلمّا سلّمت على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم قال- و هو يبرق وجهه من السّرور: «أبشر بخير يوم مرّ عليك منذ ولدتك أمّك» فقلت: من عندك يا رسول اللّه أو من عند اللّه؟ قال: «لا، بل من عند اللّه» و كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم إذا سرّ استنار وجهه كأنّه قطعة قمر، و كنّا نعرف ذلك منه،/ فلمّا جلست بين يديه، قلت: يا رسول اللّه، إنّ من توبتي أن أنخلع من مالي صدقة إلى اللّه تبارك و تعالى و إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: «أمسك عليك بعض مالك، فهو خير لك» قلت: فإنّي أمسك سهمي الّذي بخيبر، قلت: يا رسول اللّه، إنّ اللّه تعالى إنّما أنجاني بالصّدق، و إنّ من توبتي ألّا أحدّث إلّا صدقا ما بقيت، فو اللّه ما أحد من المسلمين أبلاه اللّه في صدق الحديث منذ ذكرت ذلك لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم أحسن ممّا أبلاني، و ما تعلمون منذ ذكرت ذلك لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم كذبا و إنّي لأرجو أن يحفظني اللّه فيما بقي، فأنزل اللّه عزّ و جلّ لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ (117) تلا إلى الصَّادِقِينَ (119) .»
الكشف و البيان، ج ۵، ص 105 ـ 108: «و روى عبيد عن عبد الله بن كعب بن مالك الأنصاري عن أبيه عبد الله بن كعب و كان قائد أبيه كعب حين أصيب بصره. قال: سمعت أن كعب بن مالك يحدث حديثه حين تخلف عن رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم قال: لم أتخلف عن النبي صلى اللّه عليه و سلّم في غزوة غزاها حتى كانت غزوة تبوك غير بدر و لم يعاتب النبي صلى اللّه عليه و سلّم أحدا تخلف عن بدر إنما خرج يريد العير فخرجت قريش مغيثين لعيرهم فالتقوا من غير موعد كما قال الله عزّ و جلّ، و لعمري أن أشرف مشاهد رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم في الناس لبدر، و ما أحب أني كنت شهدتها مكان بيعتي ليلة العقبة حيث تواثقنا على الإسلام، ثم لم أتخلف عن النبي صلى اللّه عليه و سلّم بعد في غزوة غزاها إلى أن كانت غزوة تبوك و أذن الناس بالرحيل و ذلك حين طاب الظلال و طابت الثمار، و كان قلّ ما أراد غزوة إلّا [ورى غيرها] و كان يقول: الحرب خدعة فأراد النبي صلى اللّه عليه و سلّم في غزوة تبوك أن يتأهّب الناس أهبتها و أنا أيسر ما كنت قد جهزت راحلتين، و أنا أقدر شيء في نفسي الجهاد و أنا في ذلك أصغو إلى الظلال و طيب الثمار فلم أزل كذلك حتى قام النبي صلى اللّه عليه و سلّم غاديا بالغداة و ذلك يوم الخميس و كان يحب أن يخرج يوم الخميس فأصبح غاديا فقلت: أنطلق غدا إلى السوق أشتري جهازي ثم ألحق بهم فانطلقت إلى السوق من غد فعسر عليّ بعض شأني فرجعت فقلت: أرجع غدا إن شاء الله فألحق بهم، فعسر عليّ بعض شأني أيضا فلم أزل كذلك حتى التبس بي الذنب و تخلّفت عن رسول اله صلى اللّه سلّم فجعلت أمشي في الأسواق و أطوف بالمدينة فيحزنني أنّي لا أرى أحدا تخلف إلّا رجلا مغموصا عليه في النفاق أو رجلا ممن عذر الله من الضعفاء و كان الناس كثيرا لا يجمعهم ديوان و كان جميع من تخلّف عن النبي صلى اللّه عليه و سلّم بضعا و ثمانين رجلا و لم يذكرني النبي صلى اللّه عليه و سلّم حتى بلغ تبوك فقال و هو بتبوك جالس: «ما فعل كعب بن مالك؟».
فقال رجال من قومي: يا نبيّ الله خلّفه راحلته و النظر في عطفيه، فقال له معاذ بن جبل: بئس ما قلت و الله يا نبي الله ما نعلم إلّا خيرا، فبينما هم كذلك إذا همّ برجل مبيضا يزول به السراب فقال النبي صلى اللّه عليه و سلّم: كن أبا خيثمة الأنصاري و هو الذي تصدّق بصاع التمر فلمزه المنافقون، فلما قضى النبي صلى اللّه عليه و سلّم غزوة تبوك و قفل إلى المدينة [جعلت بما أخرج] من سخط النبي صلى اللّه عليه و سلّم فأستعين على ذلك كل ذي رأي من أهلي حتى إذا قيل أن النبي صلى اللّه عليه و سلّم [مضى يصلي] بالغداة راح عني الباطل و عرفت أن لا أنجو إلّا بالصدق فدخل النبي صلى اللّه عليه و سلّم و صلّى في المسجد ركعتين ثم جلس للناس فلما فعل ذلك جاءه المخلفون يحلفون له و يعتذرون إليه فيستغفر لهم فقبل منهم علانيتهم و وكّل سرائرهم إلى الله تعالى فدخلت المسجد فإذا هو جالس فلما رآني تبسّم تبسّم المغضب فجئت فجلست بين يديه فقال: «ألم تكن قد ابتعت ظهرك» قلت: بلى يا رسول الله قال: «فما خلّفك»؟
قلت: و الله لو كنت بين يديّ أجد من الناس غيرك جلست لخرجته من سخطته بعذر و لقد أوتيت جدلا، و لكن قد علمت يا نبي الله أني أن أخبرك اليوم بقول تجد علي فيه و هو حقّ فإنّي أرجو فيه عفو الله و إن حدّثتك اليوم حديثا ترضى عني فيه و هو كذب أو شك أن يطلعك الله عليه و الله يا نبي الله ما كنت قط أيسر و لا أخف حاذا مني حين تخلفت عنك.
فقال صلى اللّه عليه و سلّم: «أما هذا فقد صدقكم الحديث قم حتى يقضي الله فيك».
فقمت فإذا على أثري ناس من قومي فاتبعوني فقالوا: و الله ما نعلمك أذنبت ذنبا قبل هذا فهلّا اعتذرت إلى النبي صلى اللّه عليه و سلّم حتى يرضى عنك فيه و كان استغفار رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم لك كافيك من ذنبك و لم تقف نفسك موقفا ما تدري ماذا يقضي لك به؟! فلم يزالوا يؤنّبوني حتى صمّمت أن أرجع فأكذب نفسي فقلت: هل قال هذا القول أحد غيري؟ قالوا: نعم، قالوا: هلال بن أمية الواقفي و أبو مرارة بن ربيعة العامري. فذكروا رجلين صالحين قد شهدوا بدرا لي فيهما أسوة فقلت: و الله لا أرجع إليه في هذا أبدا، و لا أكذب نفسي قال: و نهى النبي صلى اللّه عليه و سلّم الناس عن كلامنا [أيها الثلاثة من بين من تخلّف عنه قال: فجعلت أخرج إلى السوق فلا يكلمني أحد و تنكّر لنا الناس حتى] ما هم بالذين نعرف، و تنكرت لنا الحيطان حتى ما هي الحيطان التي نعرف و تنكرت لنا الأرض حتى ما هي الأرض التي نعرف، [و كنت أقوى أصحابي و كنت أخرج فأطوف بالأسواق و آتي المسجد فأدخل فآتي النبي صلى اللّه عليه و سلّم فأسلّم عليه فأقول في نفسي: هل حرّك شفتيه بالسلام، فإذا قمت فأقبلت فإذا أقبلت على صلاتي نظر إليّ بمؤخر عينيه و إذا نظرت إليه، و استكان أعرض عني فاستكانا صاحباي فجعلا يبكيان الليل لا يطلعان نفسيهما فلما طال علي ذلك المسلمين من جفوة حتى تسمّرت بظلّة حائط أبي قتادة، و هو ابن عمي و أحب الناس إليّ فسلمت عليه فو الله ما ردّ عليّ السلام فقلت له: يا أبا قتادة أنشدك الله هل تعلمنّ أني أحب الله و رسوله؟ قال: فسكت، فعدت فناشدته فقال: الله و رسوله أعلم ففاضت عيناي و توليت حتى تسوّرت الجدران فبينا أطوف في السوق إذا برجل نصراني نبطي من نبط أهل الشام جاء بطعام له يبيعه و يقول: من سيدلّ على كعب بن مالك. فطفق الناس يشيرون له إليّ فأتاني فدفع إليّ كتابا من ملك غسّان فإذا فيه: أمّا بعد فإنه بلغني أن صاحبك قد جفاك و أقصاك [و لست بدار مضيعة و لا هوان] فالحق بنا نواسيك، فقلت: هذا من البلاء و الشرف فسجّرت التنور فأحرقته فلما مضيت له بغضون ليلة إذا رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم، أتاني فقال: «اعتزل امرأتك» فقلت: أطلقها. قال: «لا و لكن لا تقربها» و أرسل إلى صاحبيّ بمثل ذلك، فقلت لامرأتي: الحقي بأهلك و كوني عندهم حتى يقضي الله في هذا الأمر، قال: فجاءت امرأة هلال فقالت: يا نبي الله إنّ هلال بن أمية شيخ ضعيف فهل تأذن لي أن أخدمه قال: «نعم و لكن لا يقربك».
قالت: يا نبي الله و الله ما به حركة لشيء ما زال مكبّا يبكي الليل و النهار. قد كان من أمره ما كان. قال: فقال لي بعض أهلي: لو استأذنت رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم في امرأتك فقد أذن لامرأة هلال أن تخدمه فقلت: لا أستأذن فيها رسول الله و ما يدريني ماذا يقول إذا استأذنته فيها و أنا رجل شاب. فلما مضت خمسون ليلة من حين نهى النبي صلى اللّه عليه و سلّم عن كلامنا فصلّيت على ظهر بيت لمّا صلّى الفجر و جلست و أنا في المنزلة التي قال الله عزّ و جلّ: ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ و ضاقت علينا أنفسنا إذ سمعت نداء من جبل سلع أن أبشر يا كعب بن مالك، فخررت ساجدا و علمت أن الله قد جاء بالفرج ثم جاء رجل يركض على فرس و كان الصوت أسرع من فرسه [فلما جاءني الذي سمعت صوته يبشرني نزعت له ثوبي، فكسوتها إياه ببشارته و استعرت ثوبين فلبستهما] قال: و كانت توبتنا نزلت على النبي صلى اللّه عليه و سلّم ثلثي الليل فقالت أم سلمة عشيّتئذ: يا نبي الله ألا تبشر كعب بن مالك. قال: إذا يحطمك الناس و يمنعونكم النوم بسائر الليل و كانت أم سلمة محسنة في شأني حزنى بأمري فاستطلت إلى النبي صلى اللّه عليه و سلّم فإذا هو جالس في المسجد و حوله المسلمون فقام إلي طلحة ابن عبيد الله يهرول حتى صافحني و قال: «ليهنك توبة الله عليك»، و الله ما قام رجل من المهاجرين غيره و كان كعب لا ينساها لطلحة. قال كعب: فلمّا سلمت على رسول الله و قلت: يا نبي الله من عند الله أم من عندك؟
قال: «بل من عند الله» ثم تلا عليهم: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ إلى قوله وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ و قلت: يا نبي الله إن من توبتي ألّا أحدث الأصدقاء حتى أنخلع من مالي كلّه صدقة إلى الله و إلى رسوله فقال: «أمسك عليك بعض مالك فهو أخير لك»، قلت: فإني أمسك سهمي الذي من خيبر قال: فما أنعم الله عليّ نعمة بعد الإسلام أعظم في نفسي من صدقي رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم حين صدقته أنا و صاحباي أن لا يكون كذبنا فهلكنا كما هلكوا و أني لأرجو أن لا يكون الله عزّ و جلّ أبلى أحدا في الصدق [منذ ذكرت ذلك لرسول الله أحسن مما ابتلاني و الله ما تعمدت كذبة منذ قلت ذلك لرسول الله إلى يومي هذا] و أني لأرجو أن يحفظني الله عزّ و جلّ فيما بقي.»
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج ۴، ص 200 ـ 203: «قال الإمام أحمد : حدثنا يعقوب بن إبراهيم، حدثنا ابن أخي الزهري محمد بن عبد اللّه، عن عمه محمد بن مسلم الزهري أخبرني عبد الرحمن بن عبد اللّه بن كعب بن مالك، أن عبد اللّه بن كعب بن مالك و كان قائد كعب من بنيه حين عمي، قال: سمعت كعب بن مالك يحدث حديثه حين تخلف عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم في غزوة تبوك، فقال كعب بن مالك: لم أتخلف عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم في غزوة غزاها قط إلا في غزاة تبوك، غير أني كنت تخلفت في غزاة بدر و لم يعاتب أحد تخلف عنها، و إنما خرج رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم يريد عير قريش حتى جمع اللّه بينهم و بين عدوهم على غير ميعاد، و لقد شهدت مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم ليلة العقبة حين تواثقنا على الإسلام، و ما أحب أن لي بها مشهد بدر و إن كانت بدر أذكر في الناس منها و أشهر.
و كان من خبري حين تخلفت عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم في غزوة تبوك، أني لم أكن قط أقوى و لا أيسر مني حين تخلفت عنه في تلك الغزاة، و اللّه ما جمعت قبلها راحلتين قط حتى جمعتهما في تلك الغزاة، و كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم قلما يريد غزوة يغزوها إلا ورّى بغيرها حتى كانت تلك الغزوة فغزاها رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم في حر شديد و استقبل سفرا بعيدا و مفاوز، و استقبل عدوا كثيرا فخلى للمسلمين أمرهم ليتأهبوا أهبة عدوهم، فأخبرهم وجهه الذي يريد، و المسلمون مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم كثير، لا يجمعهم كتاب حافظ- يريد الديوان-.
قال كعب: فقل رجل يريد أن يتغيب إلا ظن أن ذلك سيخفى عليه ما لم ينزل فيه وحي من اللّه عز و جل، و غزا رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم تلك الغزاة حين طابت الثمار و الظلال و أنا إليها أصعر، فتجهز إليها رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و المؤمنون معه، فطفقت أغدو لكي أتجهز معهم فأرجع و لم أقض من جهازي شيئا، فأقول لنفسي أنا قادر على ذلك إذا أردت، فلم يزل ذلك يتمادى بي حتى شمّر بالناس الجد، فأصبح رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم غاديا و المسلمون معه و لم أقض من جهازي شيئا و قلت أتجهز بعد يوم أو يومين ثم ألحقه فغدوت بعد ما فصلوا لأتجهز فرجعت و لم أقض من جهازي شيئا، ثم غدوت فرجعت و لم أقض شيئا، فلم يزل ذلك يتمادى بي حتى أسرعوا و تفارط الغزو فهممت أن أرتحل فألحقهم و ليت أني فعلت، ثم لم يقدر ذلك لي فطفقت إذا خرجت في الناس بعد رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم يحزنني أني لا أرى إلا رجلا مغموصا عليه في النفاق أو رجلا ممن عذره اللّه عز و جل، و لم يذكرني رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم حتى بلغ تبوك، فقال و هو جالس في القوم بتبوك: «ما فعل كعب بن مالك» فقال رجل من بني سلمة: حبسه يا رسول اللّه برداه و النظر في عطفيه.
فقال معاذ بن جبل: بئسما قلت و اللّه يا رسول اللّه ما علمنا عليه إلا خيرا. فسكت رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم.
قال كعب بن مالك: فلما بلغني أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم قد توجه قافلا من تبوك، حضرني بثي و طفقت أتذكر الكذب، و أقول بما ذا أخرج من سخطه غدا و أستعين على ذلك بكل ذي رأي من أهلي، فلما قيل إن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم قد أظل قادما، زاح عني الباطل و عرفت أني لم أنج منه بشيء أبدا، فأجمعت صدقه فأصبح رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و كان إذا قدم من سفر بدأ بالمسجد فصلى ركعتين ثم جلس للناس، فلما فعل ذلك جاءه المتخلفون فطفقوا يعتذرون إليه و يحلفون له و كانوا بضعة و ثمانين رجلا، فيقبل منهم رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم علانيتهم و يستغفر لهم و يكل سرائرهم إلى اللّه تعالى، حتى جئت فلما سلمت عليه تبسم تبسم المغضب، ثم قال لي «تعال» فجئت أمشي حتى جلست بين يديه، فقال لي: «ما خلفك ألم تكن قد اشتريت ظهرا» فقلت يا رسول اللّه إني لو جلست عند غيرك من أهل الدنيا لرأيت أن أخرج من سخطه بعذر، لقد أعطيت جدلا و لكني و اللّه لقد علمت لئن حدثتك اليوم بحديث كذب ترضى به عني ليوشكن اللّه أن يسخطك علي، و لئن حدثتك بصدق تجد علي فيه إني لأرجو عقبى ذلك من اللّه عز و جل و اللّه ما كان لي عذر، و اللّه ما كنت قط أفرغ و لا أيسر مني حين تخلفت عنك.
قال: فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم: «أما هذا فقد صدق فقم حتى يقضي اللّه فيك» فقمت و قام إلى رجال من بني سلمة و اتبعوني فقالوا لي: و اللّه ما علمناك كنت أذنبت ذنبا قبل هذا و لقد عجزت إلا أن تكون اعتذرت إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم بما اعتذر به المتخلفون، فقد كان كافيك من ذنبك استغفار رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم لك، قال: فو اللّه ما زالوا يؤنبوني حتى أردت أن أرجع فأكذب نفسي، قال ثم قلت لهم هل لقي معي هذا أحد؟ قالوا نعم لقيه معك رجلان قالا مثل ما قلت، و قيل لهما مثل ما قيل لك، فقلت فمن هما؟ قالوا مرارة بن الربيع العامري و هلال بن أمية الواقفي، فذكروا لي رجلين صالحين قد شهد بدرا لي فيهما أسوة.
قال: فمضيت حين ذكروهما لي قال و نهى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم المسلمين عن كلامنا أيها الثلاثة من بين من تخلف عنه، فاجتنبنا الناس و تغيروا لنا حتى تنكرت لي في نفسي الأرض فما هي بالأرض التي كنت أعرف، فلبثنا على ذلك خمسين ليلة فأما صاحباي فاستكانا و قعدا في بيوتهما يبكيان، و أما أنا فكنت أشد القوم و أجلدهم، فكنت أشهد الصلاة مع المسلمين و أطوف بالأسواق فلا يكلمني أحد، و آتي رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و هو في مجلسه بعد الصلاة فأسلم و أقول في نفسي أحرك شفتيه برد السلام عليّ أم لا؟ ثم أصلّي قريبا منه و أسارقه النظر، فإذا أقبلت على صلاتي نظر إليّ، فإذا التفت نحوه أعرض عنّي، حتّى إذا طال عليّ ذلك من هجر المسلمين مشيت حتّى تسوّرت حائط أبي قتادة و هو ابن عمي و أحب الناس إليّ، فسلمت عليه فو اللّه ما رد علي السلام، فقلت له: يا أبا قتادة أنشدك اللّه هل تعلم أني أحب اللّه و رسوله؟ قال فسكت، قال فعدت له فنشدته فسكت، فعدت له فنشدته فسكت، فقال اللّه و رسوله أعلم.
قال ففاضت عيناي و توليت حتى تسورت الجدار، فبينا أنا أمشي بسوق المدينة إذا أنا بنبطي من أنباط الشام ممن قدم بطعام يبيعه بالمدينة يقول من يدل على كعب بن مالك، قال فطفق الناس يشيرون له إلي حتى جاء فدفع إلى كتابا من ملك غسان و كنت كاتبا، فإذا فيه: أما بعد فقد بلغنا أن صاحبك قد جفاك و إن اللّه لم يجعلك في دار هوان و لا مضيعة، فالحق بنا نواسيك، قال: فقلت حين قرأته و هذا أيضا من البلاء، قال: فتيممت به التنور فسجرته به حتى إذا مضت أربعون ليلة من الخمسين، إذا برسول رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم يأتيني يقول: يأمرك رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم أن تعتزل امرأتك، قال فقلت أطلقها أم ماذا أفعل؟ فقال: بل اعتزلها و لا تقربها، قال و أرسل إلى صاحبيّ بمثل ذلك، قال فقلت لامرأتي الحقي بأهلك فكوني عندهم حتى يقضي اللّه في هذا الأمر ما يشاء، قال فجاءت امرأة هلال بن أمية رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم فقالت: يا رسول اللّه إن هلالا شيخ ضعيف ليس له خادم فهل تكره أن أخدمه، قال «لا و لكن لا يقربنّك» قالت و إنه و اللّه ما به من حركة إلى شيء، و إنه و اللّه ما زال يبكي منذ كان من أمره ما كان إلى يومه هذا، قال فقال لي بعض أهلي لو استأذنت رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم في امرأتك فقد أذن لامرأة هلال بن أمية أن تخدمه، قال فقلت و اللّه لا أستأذن فيها رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و ما أدري ما يقول فيها رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم إذا استأذنته و أنا رجل شاب.
قال: فلبثنا عشر ليال فكمل لنا خمسون ليلة من حين نهى عن كلامنا، قال: ثم صليت صلاة الصبح صباح خمسين ليلة على ظهر بيت من بيوتنا، فبينا أنا جالس على الحال التي ذكر اللّه تعالى منا قد ضاقت علي نفسي و ضاقت علي الأرض بما رحبت، سمعت صارخا أوفى على جبل سلع يقول بأعلى صوته: أبشر يا كعب بن مالك، قال: فخررت ساجدا و عرفت أن قد جاء الفرج من اللّه عز و جل بالتوبة علينا، فآذن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم بتوبة اللّه علينا حين صلى الفجر، فذهب الناس يبشروننا و ذهب قبل صاحبيّ مبشرون، و ركض إلي رجل فرسا و سعى ساع من أسلم و أوفى على الجبل فكان الصوت أسرع من الفرس.
فلما جاءني الذي سمعت صوته يبشرني نزعت له ثوبيّ فكسوتهما إياه ببشارته، و اللّه ما أملك يومئذ غيرهما، و استعرت ثوبين فلبستهما و انطلقت أؤم رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و تلقاني الناس فوجا فوجا يهنوني بتوبة اللّه، يقولون ليهنك توبة اللّه عليك حتى دخلت المسجد، فإذا رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم جالس في المسجد و الناس حوله، فقام إليّ طلحة بن عبيد اللّه يهرول حتى صافحني و هنأني و اللّه ما قام إلي رجل من المهاجرين غيره، قال: فكان كعب لا ينساها لطلحة، قال كعب: فلما سلمت على رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم قال و هو يبرق وجهه من السرور «أبشر بخير يوم مر عليك منذ ولدتك أمك» قال: قلت أمن عندك رسول اللّه أم من عند اللّه؟ قال «لا بل من عند اللّه» قال و كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم إذا سر استنار وجهه حتى كأنه قطعة قمر حتى يعرف ذلك منه، فلما جلست بين يديه قلت يا رسول اللّه إن من توبتي أن أنخلع من مالي صدقة إلى اللّه و إلى رسوله، قال «أمسك عليك بعض مالك فهو خير لك».
قال: فقلت: فإني أمسك سهمي الذي بخيبر و قلت يا رسول اللّه: إنما نجاني اللّه بالصدق و إن من توبتي أن لا أحدث إلا صدقا ما بقيت، قال: فو اللّه ما أعلم أحدا من المسلمين أبلاه اللّه من الصدق في الحديث منذ ذكرت ذلك لرسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم أحسن مما أبلاني اللّه تعالى، و اللّه ما تعمدت كذبة منذ قلت ذلك لرسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم إلى يومي هذا، و إني لأرجو أن يحفظني اللّه عز و جل فيما بقي.
(قال) و أنزل اللّه تعالى: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ إلى آخر الآيات. قال كعب: فو اللّه ما أنعم اللّه علي من نعمة قط بعد أن هداني للإسلام أعظم في نفسي من صدقي رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم يومئذ، أن لا أكون كذبته فأهلك كما هلك الذين كذبوه، فإن اللّه تعالى قال للذين كذبوه حين أنزل الوحي شر ما قال لأحد.»
صحيح البخاري، ج ۶، ص 3 ـ 7: «حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ بُكَيْرٍ، حَدَّثَنَا اللَّيْثُ، عَنْ عُقَيْلٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، وَكَانَ، قَائِدَ كَعْبٍ مِنْ بَنِيهِ، حِينَ عَمِيَ، قَالَ: سَمِعْتُ كَعْبَ بْنَ مَالِكٍ، يُحَدِّثُ حِينَ تَخَلَّفَ عَنْ قِصَّةِ، تَبُوكَ، قَالَ كَعْبٌ: لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا إِلَّا فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، غَيْرَ أَنِّي كُنْتُ تَخَلَّفْتُ فِي غَزْوَةِ بَدْرٍ، وَلَمْ يُعَاتِبْ أَحَدًا تَخَلَّفَ عَنْهَا، إِنَّمَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُرِيدُ عِيرَ قُرَيْشٍ، حَتَّى جَمَعَ اللَّهُ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ عَدُوِّهِمْ عَلَى غَيْرِ مِيعَادٍ، وَلَقَدْ شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَيْلَةَ العَقَبَةِ، حِينَ تَوَاثَقْنَا عَلَى الإِسْلاَمِ، وَمَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهَا مَشْهَدَ بَدْرٍ، وَإِنْ كَانَتْ بَدْرٌ، أَذْكَرَ فِي النَّاسِ مِنْهَا، كَانَ مِنْ خَبَرِي: أَنِّي لَمْ أَكُنْ قَطُّ أَقْوَى وَلاَ أَيْسَرَ حِينَ تَخَلَّفْتُ عَنْهُ، فِي تِلْكَ الغَزَاةِ، وَاللَّهِ مَا اجْتَمَعَتْ عِنْدِي قَبْلَهُ رَاحِلَتَانِ قَطُّ، حَتَّى جَمَعْتُهُمَا فِي تِلْكَ الغَزْوَةِ، وَلَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُرِيدُ غَزْوَةً إِلَّا وَرَّى بِغَيْرِهَا، حَتَّى كَانَتْ تِلْكَ الغَزْوَةُ، غَزَاهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي حَرٍّ شَدِيدٍ، وَاسْتَقْبَلَ سَفَرًا بَعِيدًا، وَمَفَازًا وَعَدُوًّا كَثِيرًا، فَجَلَّى لِلْمُسْلِمِينَ أَمْرَهُمْ لِيَتَأَهَّبُوا أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ، فَأَخْبَرَهُمْ بِوَجْهِهِ الَّذِي يُرِيدُ، وَالمُسْلِمُونَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَثِيرٌ، وَلاَ يَجْمَعُهُمْ كِتَابٌ حَافِظٌ، يُرِيدُ الدِّيوَانَ، قَالَ كَعْبٌ: فَمَا رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَتَغَيَّبَ إِلَّا ظَنَّ أَنْ سَيَخْفَى لَهُ، مَا لَمْ يَنْزِلْ فِيهِ وَحْيُ اللَّهِ، وَغَزَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تِلْكَ الغَزْوَةَ حِينَ طَابَتِ الثِّمَارُ وَالظِّلاَلُ، وَتَجَهَّزَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالمُسْلِمُونَ مَعَهُ، فَطَفِقْتُ أَغْدُو لِكَيْ أَتَجَهَّزَ مَعَهُمْ، فَأَرْجِعُ وَلَمْ أَقْضِ شَيْئًا، فَأَقُولُ فِي نَفْسِي: أَنَا قَادِرٌ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَزَلْ يَتَمَادَى بِي حَتَّى اشْتَدَّ بِالنَّاسِ الجِدُّ، فَأَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالمُسْلِمُونَ مَعَهُ، وَلَمْ أَقْضِ مِنْ جَهَازِي شَيْئًا، فَقُلْتُ أَتَجَهَّزُ بَعْدَهُ بِيَوْمٍ أَوْ يَوْمَيْنِ، ثُمَّ أَلْحَقُهُمْ، فَغَدَوْتُ بَعْدَ أَنْ فَصَلُوا لِأَتَجَهَّزَ، فَرَجَعْتُ وَلَمْ أَقْضِ شَيْئًا، ثُمَّ غَدَوْتُ، ثُمَّ رَجَعْتُ وَلَمْ أَقْضِ شَيْئًا، فَلَمْ يَزَلْ بِي حَتَّى أَسْرَعُوا وَتَفَارَطَ الغَزْوُ، وَهَمَمْتُ أَنْ أَرْتَحِلَ فَأُدْرِكَهُمْ، وَلَيْتَنِي فَعَلْتُ، فَلَمْ يُقَدَّرْ لِي ذَلِكَ، فَكُنْتُ إِذَا خَرَجْتُ فِي النَّاسِ بَعْدَ خُرُوجِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَطُفْتُ فِيهِمْ، أَحْزَنَنِي أَنِّي لاَ أَرَى إِلَّا رَجُلًا مَغْمُوصًا عَلَيْهِ النِّفَاقُ، أَوْ رَجُلًا مِمَّنْ عَذَرَ اللَّهُ مِنَ الضُّعَفَاءِ، وَلَمْ يَذْكُرْنِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى بَلَغَ تَبُوكَ، فَقَالَ: وَهُوَ جَالِسٌ فِي القَوْمِ بِتَبُوكَ: «مَا فَعَلَ كَعْبٌ» فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي سَلِمَةَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، حَبَسَهُ بُرْدَاهُ، وَنَظَرُهُ فِي عِطْفِهِ، فَقَالَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ: بِئْسَ مَا قُلْتَ، وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ إِلَّا خَيْرًا، فَسَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ: فَلَمَّا بَلَغَنِي أَنَّهُ تَوَجَّهَ قَافِلًا حَضَرَنِي هَمِّي، وَطَفِقْتُ أَتَذَكَّرُ الكَذِبَ، وَأَقُولُ: بِمَاذَا أَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ غَدًا، وَاسْتَعَنْتُ عَلَى ذَلِكَ بِكُلِّ ذِي رَأْيٍ مِنْ أَهْلِي، فَلَمَّا قِيلَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ أَظَلَّ قَادِمًا زَاحَ عَنِّي البَاطِلُ، وَعَرَفْتُ أَنِّي لَنْ أَخْرُجَ مِنْهُ أَبَدًا بِشَيْءٍ فِيهِ كَذِبٌ، فَأَجْمَعْتُ صِدْقَهُ، وَأَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَادِمًا، وَكَانَ إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ، بَدَأَ بِالْمَسْجِدِ، فَيَرْكَعُ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ جَلَسَ لِلنَّاسِ، فَلَمَّا فَعَلَ ذَلِكَ جَاءَهُ المُخَلَّفُونَ، فَطَفِقُوا يَعْتَذِرُونَ إِلَيْهِ وَيَحْلِفُونَ لَهُ، وَكَانُوا بِضْعَةً وَثَمَانِينَ رَجُلًا، فَقَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلاَنِيَتَهُمْ، وَبَايَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وَوَكَلَ سَرَائِرَهُمْ إِلَى اللَّهِ، فَجِئْتُهُ فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَيْهِ تَبَسَّمَ تَبَسُّمَ المُغْضَبِ، ثُمَّ قَالَ: «تَعَالَ» فَجِئْتُ أَمْشِي حَتَّى جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لِي: «مَا خَلَّفَكَ، أَلَمْ تَكُنْ قَدْ ابْتَعْتَ ظَهْرَكَ». فَقُلْتُ: بَلَى، إِنِّي وَاللَّهِ لَوْ جَلَسْتُ عِنْدَ غَيْرِكَ مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا، لَرَأَيْتُ أَنْ سَأَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ بِعُذْرٍ، وَلَقَدْ أُعْطِيتُ جَدَلًا، وَلَكِنِّي وَاللَّهِ، لَقَدْ عَلِمْتُ لَئِنْ حَدَّثْتُكَ اليَوْمَ حَدِيثَ كَذِبٍ تَرْضَى بِهِ عَنِّي، لَيُوشِكَنَّ اللَّهُ أَنْ يُسْخِطَكَ عَلَيَّ، وَلَئِنْ حَدَّثْتُكَ حَدِيثَ صِدْقٍ، تَجِدُ عَلَيَّ فِيهِ، إِنِّي لَأَرْجُو فِيهِ عَفْوَ اللَّهِ، لاَ وَاللَّهِ، مَا كَانَ لِي مِنْ عُذْرٍ، وَاللَّهِ مَا كُنْتُ قَطُّ أَقْوَى، وَلاَ أَيْسَرَ مِنِّي حِينَ تَخَلَّفْتُ عَنْكَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَّا هَذَا فَقَدْ صَدَقَ، فَقُمْ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ فِيكَ». فَقُمْتُ، وَثَارَ رِجَالٌ مِنْ بَنِي سَلِمَةَ فَاتَّبَعُونِي، فَقَالُوا لِي: وَاللَّهِ مَا عَلِمْنَاكَ كُنْتَ أَذْنَبْتَ ذَنْبًا قَبْلَ هَذَا، وَلَقَدْ عَجَزْتَ أَنْ لاَ تَكُونَ اعْتَذَرْتَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِمَا اعْتَذَرَ إِلَيْهِ المُتَخَلِّفُونَ، قَدْ كَانَ كَافِيَكَ ذَنْبَكَ اسْتِغْفَارُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَكَ، فَوَاللَّهِ مَا زَالُوا يُؤَنِّبُونِي حَتَّى أَرَدْتُ أَنْ أَرْجِعَ فَأُكَذِّبَ نَفْسِي، ثُمَّ قُلْتُ لَهُمْ: هَلْ لَقِيَ هَذَا مَعِي أَحَدٌ؟ قَالُوا: نَعَمْ، رَجُلاَنِ، قَالاَ مِثْلَ مَا قُلْتَ، فَقِيلَ لَهُمَا مِثْلُ مَا قِيلَ لَكَ، فَقُلْتُ: مَنْ هُمَا؟ قَالُوا: مُرَارَةُ بْنُ الرَّبِيعِ العَمْرِيُّ، وَهِلاَلُ بْنُ أُمَيَّةَ الوَاقِفِيُّ، فَذَكَرُوا لِي رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ، قَدْ شَهِدَا بَدْرًا، فِيهِمَا أُسْوَةٌ، فَمَضَيْتُ حِينَ ذَكَرُوهُمَا لِي، وَنَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ المُسْلِمِينَ عَنْ كَلاَمِنَا أَيُّهَا الثَّلاَثَةُ مِنْ بَيْنِ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ، فَاجْتَنَبَنَا النَّاسُ، وَتَغَيَّرُوا لَنَا حَتَّى تَنَكَّرَتْ فِي نَفْسِي الأَرْضُ فَمَا هِيَ الَّتِي أَعْرِفُ، فَلَبِثْنَا عَلَى ذَلِكَ خَمْسِينَ لَيْلَةً، فَأَمَّا صَاحِبَايَ فَاسْتَكَانَا وَقَعَدَا فِي بُيُوتِهِمَا يَبْكِيَانِ، وَأَمَّا أَنَا، فَكُنْتُ أَشَبَّ القَوْمِ وَأَجْلَدَهُمْ فَكُنْتُ أَخْرُجُ فَأَشْهَدُ الصَّلاَةَ مَعَ المُسْلِمِينَ، وَأَطُوفُ فِي الأَسْوَاقِ وَلاَ يُكَلِّمُنِي أَحَدٌ، وَآتِي رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأُسَلِّمُ عَلَيْهِ وَهُوَ فِي مَجْلِسِهِ بَعْدَ الصَّلاَةِ، فَأَقُولُ فِي نَفْسِي: هَلْ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ بِرَدِّ السَّلاَمِ عَلَيَّ أَمْ لاَ؟ ثُمَّ أُصَلِّي قَرِيبًا مِنْهُ، فَأُسَارِقُهُ النَّظَرَ، فَإِذَا أَقْبَلْتُ عَلَى صَلاَتِي أَقْبَلَ إِلَيَّ، وَإِذَا التَفَتُّ نَحْوَهُ أَعْرَضَ عَنِّي، حَتَّى إِذَا طَالَ عَلَيَّ ذَلِكَ مِنْ جَفْوَةِ النَّاسِ، مَشَيْتُ حَتَّى تَسَوَّرْتُ جِدَارَ حَائِطِ أَبِي قَتَادَةَ، وَهُوَ ابْنُ عَمِّي وَأَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَوَاللَّهِ مَا رَدَّ عَلَيَّ السَّلاَمَ، فَقُلْتُ: يَا أَبَا قَتَادَةَ، أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُنِي أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ؟ فَسَكَتَ، فَعُدْتُ لَهُ فَنَشَدْتُهُ فَسَكَتَ، فَعُدْتُ لَهُ فَنَشَدْتُهُ، فَقَالَ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَفَاضَتْ عَيْنَايَ، وَتَوَلَّيْتُ حَتَّى تَسَوَّرْتُ الجِدَارَ، قَالَ: فَبَيْنَا أَنَا أَمْشِي بِسُوقِ المَدِينَةِ، إِذَا نَبَطِيٌّ مِنْ أَنْبَاطِ أَهْلِ الشَّأْمِ، مِمَّنْ قَدِمَ بِالطَّعَامِ يَبِيعُهُ بِالْمَدِينَةِ، يَقُولُ: مَنْ يَدُلُّ عَلَى كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، فَطَفِقَ النَّاسُ يُشِيرُونَ لَهُ، حَتَّى إِذَا جَاءَنِي دَفَعَ إِلَيَّ كِتَابًا مِنْ مَلِكِ غَسَّانَ، فَإِذَا فِيهِ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّ صَاحِبَكَ قَدْ جَفَاكَ وَلَمْ يَجْعَلْكَ اللَّهُ بِدَارِ هَوَانٍ، وَلاَ مَضْيَعَةٍ، فَالحَقْ بِنَا نُوَاسِكَ، فَقُلْتُ لَمَّا قَرَأْتُهَا: وَهَذَا أَيْضًا مِنَ البَلاَءِ، فَتَيَمَّمْتُ بِهَا التَّنُّورَ فَسَجَرْتُهُ بِهَا، حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُونَ لَيْلَةً مِنَ الخَمْسِينَ، إِذَا رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَأْتِينِي، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَعْتَزِلَ امْرَأَتَكَ، فَقُلْتُ: أُطَلِّقُهَا؟ أَمْ مَاذَا أَفْعَلُ؟ قَالَ: لاَ، بَلِ اعْتَزِلْهَا وَلاَ تَقْرَبْهَا، وَأَرْسَلَ إِلَى صَاحِبَيَّ مِثْلَ ذَلِكَ، فَقُلْتُ لِامْرَأَتِي: الحَقِي بِأَهْلِكِ، فَتَكُونِي عِنْدَهُمْ، حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ فِي هَذَا الأَمْرِ، قَالَ كَعْبٌ: فَجَاءَتِ امْرَأَةُ هِلاَلِ بْنِ أُمَيَّةَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ: إِنَّ هِلاَلَ بْنَ أُمَيَّةَ شَيْخٌ ضَائِعٌ، لَيْسَ لَهُ خَادِمٌ، فَهَلْ تَكْرَهُ أَنْ أَخْدُمَهُ؟ قَالَ: «لاَ، وَلَكِنْ لاَ يَقْرَبْكِ». قَالَتْ: إِنَّهُ وَاللَّهِ مَا بِهِ حَرَكَةٌ إِلَى شَيْءٍ، وَاللَّهِ مَا زَالَ يَبْكِي مُنْذُ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ، مَا كَانَ إِلَى يَوْمِهِ هَذَا، فَقَالَ لِي بَعْضُ أَهْلِي: لَوِ اسْتَأْذَنْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي امْرَأَتِكَ كَمَا أَذِنَ لِامْرَأَةِ هِلاَلِ بْنِ أُمَيَّةَ أَنْ تَخْدُمَهُ؟ فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لاَ أَسْتَأْذِنُ فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَمَا يُدْرِينِي مَا يَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا اسْتَأْذَنْتُهُ فِيهَا، وَأَنَا رَجُلٌ شَابٌّ؟ فَلَبِثْتُ بَعْدَ ذَلِكَ عَشْرَ لَيَالٍ، حَتَّى كَمَلَتْ لَنَا خَمْسُونَ لَيْلَةً مِنْ حِينَ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنْ كَلاَمِنَا، فَلَمَّا صَلَّيْتُ صَلاَةَ الفَجْرِ صُبْحَ خَمْسِينَ لَيْلَةً، وَأَنَا عَلَى ظَهْرِ بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِنَا، فَبَيْنَا أَنَا جَالِسٌ عَلَى الحَالِ الَّتِي ذَكَرَ اللَّهُ، قَدْ ضَاقَتْ عَلَيَّ نَفْسِي، وَضَاقَتْ عَلَيَّ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ، سَمِعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ، أَوْفَى عَلَى جَبَلِ سَلْعٍ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا كَعْبُ بْنَ مَالِكٍ أَبْشِرْ، قَالَ: فَخَرَرْتُ سَاجِدًا، وَعَرَفْتُ أَنْ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ، وَآذَنَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِتَوْبَةِ اللَّهِ عَلَيْنَا حِينَ صَلَّى صَلاَةَ الفَجْرِ، فَذَهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُونَنَا، وَذَهَبَ قِبَلَ صَاحِبَيَّ مُبَشِّرُونَ، وَرَكَضَ إِلَيَّ رَجُلٌ فَرَسًا، وَسَعَى سَاعٍ مِنْ أَسْلَمَ، فَأَوْفَى عَلَى الجَبَلِ، وَكَانَ الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الفَرَسِ، فَلَمَّا جَاءَنِي الَّذِي سَمِعْتُ صَوْتَهُ يُبَشِّرُنِي، نَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَيَّ، فَكَسَوْتُهُ إِيَّاهُمَا، بِبُشْرَاهُ وَاللَّهِ مَا أَمْلِكُ غَيْرَهُمَا يَوْمَئِذٍ، وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَيْنِ فَلَبِسْتُهُمَا، وَانْطَلَقْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَيَتَلَقَّانِي النَّاسُ فَوْجًا فَوْجًا، يُهَنُّونِي بِالتَّوْبَةِ، يَقُولُونَ: لِتَهْنِكَ تَوْبَةُ اللَّهِ عَلَيْكَ، قَالَ كَعْبٌ: حَتَّى دَخَلْتُ المَسْجِدَ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ جَالِسٌ حَوْلَهُ النَّاسُ، فَقَامَ إِلَيَّ طَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ يُهَرْوِلُ حَتَّى صَافَحَنِي وَهَنَّانِي، وَاللَّهِ مَا قَامَ إِلَيَّ رَجُلٌ مِنَ المُهَاجِرِينَ غَيْرَهُ، وَلاَ أَنْسَاهَا لِطَلْحَةَ، قَالَ كَعْبٌ: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ يَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُورِ: «أَبْشِرْ بِخَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْكَ مُنْذُ وَلَدَتْكَ أُمُّكَ»، قَالَ: قُلْتُ: أَمِنْ عِنْدِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ؟ قَالَ: «لاَ، بَلْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ». وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا سُرَّ اسْتَنَارَ وَجْهُهُ، حَتَّى كَأَنَّهُ قِطْعَةُ قَمَرٍ، وَكُنَّا نَعْرِفُ ذَلِكَ مِنْهُ، فَلَمَّا جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ مِنْ تَوْبَتِي أَنْ أَنْخَلِعَ مِنْ مَالِي صَدَقَةً إِلَى اللَّهِ وَإِلَى رَسُولِ اللَّهِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَمْسِكْ عَلَيْكَ بَعْضَ مَالِكَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكَ». قُلْتُ: فَإِنِّي أُمْسِكُ سَهْمِي الَّذِي بِخَيْبَرَ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ إِنَّمَا نَجَّانِي بِالصِّدْقِ، وَإِنَّ مِنْ تَوْبَتِي أَنْ لاَ أُحَدِّثَ إِلَّا صِدْقًا، مَا بَقِيتُ. فَوَاللَّهِ مَا أَعْلَمُ أَحَدًا مِنَ المُسْلِمِينَ أَبْلاَهُ اللَّهُ فِي صِدْقِ الحَدِيثِ مُنْذُ ذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَحْسَنَ مِمَّا أَبْلاَنِي، مَا تَعَمَّدْتُ مُنْذُ ذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى يَوْمِي هَذَا كَذِبًا، وَإِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَحْفَظَنِي اللَّهُ فِيمَا بَقِيتُ، وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: {لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالمُهَاجِرِينَ وَالأَنْصَارِ} [التوبة: 117] إِلَى قَوْلِهِ {وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ} [التوبة: 119] فَوَاللَّهِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ مِنْ نِعْمَةٍ قَطُّ بَعْدَ أَنْ هَدَانِي لِلْإِسْلاَمِ، أَعْظَمَ فِي نَفْسِي مِنْ صِدْقِي لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَنْ لاَ أَكُونَ كَذَبْتُهُ، فَأَهْلِكَ كَمَا هَلَكَ الَّذِينَ كَذَبُوا، فَإِنَّ اللَّهَ قَالَ لِلَّذِينَ كَذَبُوا - حِينَ أَنْزَلَ الوَحْيَ - شَرَّ مَا قَالَ لِأَحَدٍ، فَقَالَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: {سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ} [التوبة: 95] إِلَى قَوْلِهِ {فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يَرْضَى عَنِ القَوْمِ الفَاسِقِينَ} [التوبة: 96]، قَالَ كَعْبٌ: وَكُنَّا تَخَلَّفْنَا أَيُّهَا الثَّلاَثَةُ عَنْ أَمْرِ أُولَئِكَ الَّذِينَ قَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حِينَ حَلَفُوا لَهُ، فَبَايَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وَأَرْجَأَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَمْرَنَا حَتَّى قَضَى اللَّهُ فِيهِ، فَبِذَلِكَ قَالَ اللَّهُ: {وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا} [التوبة: 118]. وَلَيْسَ الَّذِي ذَكَرَ اللَّهُ مِمَّا خُلِّفْنَا عَنِ الغَزْوِ، إِنَّمَا هُوَ تَخْلِيفُهُ إِيَّانَا، وَإِرْجَاؤُهُ أَمْرَنَا، عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ وَاعْتَذَرَ إِلَيْهِ فَقَبِلَ مِنْهُ.»
صحيح مسلم، ج ۴، ص 2120 ـ 2127: «حَدَّثَنِي أَبُو الطَّاهِرِ أَحْمَدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَرْحٍ مَوْلَى بَنِي أُمَيَّةَ، أَخْبَرَنِي ابْنُ وَهْبٍ، أَخْبَرَنِي يُونُسُ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، قَالَ: ثُمَّ غَزَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ غَزْوَةَ تَبُوكَ، وَهُوَ يُرِيدُ الرُّومَ وَنَصَارَى الْعَرَبِ بِالشَّامِ، قَالَ ابْنُ شِهَابٍ: فَأَخْبَرَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ اللهِ بْنِ كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّ عَبْدَ اللهِ بْنَ كَعْبٍ كَانَ قَائِدَ كَعْبٍ، مِنْ بَنِيهِ، حِينَ عَمِيَ، قَالَ: سَمِعْتُ كَعْبَ بْنَ مَالِكٍ يُحَدِّثُ حَدِيثَهُ حِينَ تَخَلَّفَ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، قَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ: لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا قَطُّ، إِلَّا فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، غَيْرَ أَنِّي قَدْ تَخَلَّفْتُ فِي غَزْوَةِ بَدْرٍ وَلَمْ يُعَاتِبْ أَحَدًا تَخَلَّفَ عَنْهُ، إِنَّمَا خَرَجَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالْمُسْلِمُونَ يُرِيدُونَ عِيرَ قُرَيْشٍ، حَتَّى جَمَعَ اللهُ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ عَدُوِّهِمْ، عَلَى غَيْرِ مِيعَادٍ، وَلَقَدْ شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَيْلَةَ الْعَقَبَةِ، حِينَ تَوَاثَقْنَا عَلَى الْإِسْلَامِ، وَمَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهَا مَشْهَدَ بَدْرٍ، وَإِنْ كَانَتْ بَدْرٌ أَذْكَرَ فِي النَّاسِ مِنْهَا، وَكَانَ مِنْ خَبَرِي، حِينَ تَخَلَّفْتُ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ أَنِّي لَمْ أَكُنْ قَطُّ أَقْوَى وَلَا أَيْسَرَ مِنِّي حِينَ تَخَلَّفْتُ عَنْهُ فِي تِلْكَ الْغَزْوَةِ، وَاللهِ مَا جَمَعْتُ قَبْلَهَا رَاحِلَتَيْنِ قَطُّ، حَتَّى جَمَعْتُهُمَا فِي تِلْكَ الْغَزْوَةِ، فَغَزَاهَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي حَرٍّ شَدِيدٍ وَاسْتَقْبَلَ سَفَرًا بَعِيدًا وَمَفَازًا، وَاسْتَقْبَلَ عَدُوًّا كَثِيرًا، فَجَلَا لِلْمُسْلِمِينَ أَمْرَهُمْ لِيَتَأَهَّبُوا أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ، فَأَخْبَرَهُمْ بِوَجْهِهِمِ الَّذِي يُرِيدُ، وَالْمُسْلِمُونَ مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَثِيرٌ، وَلَا يَجْمَعُهُمْ كِتَابُ حَافِظٍ - يُرِيدُ بِذَلِكَ الدِّيوَانَ - قَالَ كَعْبٌ: فَقَلَّ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَتَغَيَّبَ، يَظُنُّ أَنَّ ذَلِكَ سَيَخْفَى لَهُ، مَا لَمْ يَنْزِلْ فِيهِ وَحْيٌ مِنَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَغَزَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تِلْكَ الْغَزْوَةَ حِينَ طَابَتِ الثِّمَارُ وَالظِّلَالُ، فَأَنَا إِلَيْهَا أَصْعَرُ، فَتَجَهَّزَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالْمُسْلِمُونَ مَعَهُ، وَطَفِقْتُ أَغْدُو لِكَيْ أَتَجَهَّزَ مَعَهُمْ، فَأَرْجِعُ وَلَمْ أَقْضِ شَيْئًا، وَأَقُولُ فِي نَفْسِي: أَنَا قَادِرٌ عَلَى ذَلِكَ، إِذَا أَرَدْتُ، فَلَمْ يَزَلْ ذَلِكَ يَتَمَادَى بِي حَتَّى اسْتَمَرَّ بِالنَّاسِ الْجِدُّ، فَأَصْبَحَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ غَادِيًا وَالْمُسْلِمُونَ مَعَهُ، وَلَمْ أَقْضِ مِنْ جَهَازِي شَيْئًا، ثُمَّ غَدَوْتُ فَرَجَعْتُ وَلَمْ أَقْضِ شَيْئًا، فَلَمْ يَزَلْ ذَلِكَ يَتَمَادَى بِي حَتَّى أَسْرَعُوا وَتَفَارَطَ الْغَزْوُ، فَهَمَمْتُ أَنْ أَرْتَحِلَ فَأُدْرِكَهُمْ، فَيَا لَيْتَنِي فَعَلْتُ، ثُمَّ لَمْ يُقَدَّرْ ذَلِكَ لِي، فَطَفِقْتُ، إِذَا خَرَجْتُ فِي النَّاسِ، بَعْدَ خُرُوجِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، يَحْزُنُنِي أَنِّي لَا أَرَى لِي أُسْوَةً إِلَّا رَجُلًا مَغْمُوصًا عَلَيْهِ فِي النِّفَاقِ، أَوْ رَجُلًا مِمَّنْ عَذَرَ اللهُ مِنَ الضُّعَفَاءِ، وَلَمْ يَذْكُرْنِي رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى بَلَغَ تَبُوكَ فَقَالَ: وَهُوَ جَالِسٌ فِي الْقَوْمِ بِتَبُوكَ «مَا فَعَلَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ؟» قَالَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي سَلِمَةَ يَا رَسُولَ اللهِ حَبَسَهُ بُرْدَاهُ وَالنَّظَرُ فِي عِطْفَيْهِ، فَقَالَ لَهُ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ: بِئْسَ مَا قُلْتَ، وَاللهِ يَا رَسُولَ اللهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ إِلَّا خَيْرًا، فَسَكَتَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَبَيْنَمَا هُوَ عَلَى ذَلِكَ رَأَى رَجُلًا مُبَيِّضًا يَزُولُ بِهِ السَّرَابُ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «كُنْ أَبَا خَيْثَمَةَ» فَإِذَا هُوَ أَبُو خَيْثَمَةَ الْأَنْصَارِيُّ، وَهُوَ الَّذِي تَصَدَّقَ بِصَاعِ التَّمْرِ حِينَ لَمَزَهُ الْمُنَافِقُونَ، فَقَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ: فَلَمَّا بَلَغَنِي أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ تَوَجَّهَ قَافِلًا مِنْ تَبُوكَ، حَضَرَنِي بَثِّي، فَطَفِقْتُ أَتَذَكَّرُ الْكَذِبَ وَأَقُولُ: بِمَ أَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ غَدًا؟ وَأَسْتَعِينُ عَلَى ذَلِكَ كُلَّ ذِي رَأْيٍ مِنْ أَهْلِي، فَلَمَّا قِيلَ لِي: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ أَظَلَّ قَادِمًا، زَاحَ عَنِّي الْبَاطِلُ، حَتَّى عَرَفْتُ أَنِّي لَنْ أَنْجُوَ مِنْهُ بِشَيْءٍ أَبَدًا، فَأَجْمَعْتُ صِدْقَهُ، وَصَبَّحَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَادِمًا، وَكَانَ إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ، بَدَأَ بِالْمَسْجِدِ فَرَكَعَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ جَلَسَ لِلنَّاسِ، فَلَمَّا فَعَلَ ذَلِكَ جَاءَهُ الْمُخَلَّفُونَ، فَطَفِقُوا يَعْتَذِرُونَ إِلَيْهِ، وَيَحْلِفُونَ لَهُ، وَكَانُوا بِضْعَةً وَثَمَانِينَ رَجُلًا، فَقَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَانِيَتَهُمْ، وَبَايَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وَوَكَلَ سَرَائِرَهُمْ إِلَى اللهِ، حَتَّى جِئْتُ، فَلَمَّا سَلَّمْتُ تَبَسَّمَ تَبَسُّمَ الْمُغْضَبِ، ثُمَّ قَالَ: «تَعَالَ» فَجِئْتُ أَمْشِي حَتَّى جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لِي: «مَا خَلَّفَكَ؟ أَلَمْ تَكُنْ قَدِ ابْتَعْتَ ظَهْرَكَ؟» قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ إِنِّي، وَاللهِ لَوْ جَلَسْتُ عِنْدَ غَيْرِكَ مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا، لَرَأَيْتُ أَنِّي سَأَخْرُجُ مِنْ سَخَطِهِ بِعُذْرٍ، وَلَقَدْ أُعْطِيتُ جَدَلًا، وَلَكِنِّي وَاللهِ لَقَدْ عَلِمْتُ، لَئِنْ حَدَّثْتُكَ الْيَوْمَ حَدِيثَ كَذِبٍ تَرْضَى بِهِ عَنِّي لَيُوشِكَنَّ اللهُ أَنْ يُسْخِطَكَ عَلَيَّ وَلَئِنْ حَدَّثْتُكَ حَدِيثَ صِدْقٍ تَجِدُ عَلَيَّ فِيهِ، إِنِّي لَأَرْجُو فِيهِ عُقْبَى اللهِ، وَاللهِ مَا كَانَ لِي عُذْرٌ، وَاللهِ مَا كُنْتُ قَطُّ أَقْوَى وَلَا أَيْسَرَ مِنِّي حِينَ تَخَلَّفْتُ عَنْكَ، قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَّا هَذَا، فَقَدْ صَدَقَ، فَقُمْ حَتَّى يَقْضِيَ اللهُ فِيكَ» فَقُمْتُ، وَثَارَ رِجَالٌ مِنْ بَنِي سَلِمَةَ فَاتَّبَعُونِي، فَقَالُوا لِي: وَاللهِ مَا عَلِمْنَاكَ أَذْنَبْتَ ذَنْبًا قَبْلَ هَذَا، لَقَدْ عَجَزْتَ فِي أَنْ لَا تَكُونَ اعْتَذَرْتَ إِلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، بِمَا اعْتَذَرَ بِهِ إِلَيْهِ الْمُخَلَّفُونَ، فَقَدْ كَانَ كَافِيَكَ ذَنْبَكَ، اسْتِغْفَارُ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَكَ، قَالَ: فَوَاللهِ مَا زَالُوا يُؤَنِّبُونِي حَتَّى أَرَدْتُ أَنْ أَرْجِعَ إِلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأُكَذِّبَ نَفْسِي، قَالَ ثُمَّ قُلْتُ لَهُمْ: هَلْ لَقِيَ هَذَا مَعِي مِنْ أَحَدٍ؟ قَالُوا: نَعَمْ، لَقِيَهُ مَعَكَ رَجُلَانِ، قَالَا مِثْلَ مَا قُلْتَ، فَقِيلَ لَهُمَا مِثْلَ مَا قِيلَ لَكَ، قَالَ قُلْتُ: مَنْ هُمَا؟ قَالُوا: مُرَارَةُ بْنُ الرَّبِيعَةَ الْعَامِرِيُّ وَهِلَالُ بْنُ أُمَيَّةَ الْوَاقِفِيُّ، قَالَ: فَذَكَرُوا لِي رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ قَدْ شَهِدَا بَدْرًا، فِيهِمَا أُسْوَةٌ، قَالَ: فَمَضَيْتُ حِينَ ذَكَرُوهُمَا لِي، قَالَ وَنَهَى رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْمُسْلِمِينَ عَنْ كَلَامِنَا، أَيُّهَا الثَّلَاثَةُ، مِنْ بَيْنِ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ، قَالَ: فَاجْتَنَبَنَا النَّاسُ، وَقَالَ: تَغَيَّرُوا لَنَا حَتَّى تَنَكَّرَتْ لِي فِي نَفْسِيَ الْأَرْضُ، فَمَا هِيَ بِالْأَرْضِ الَّتِي أَعْرِفُ، فَلَبِثْنَا عَلَى ذَلِكَ خَمْسِينَ لَيْلَةً، فَأَمَّا صَاحِبَايَ فَاسْتَكَانَا وَقَعَدَا فِي بُيُوتِهِمَا يَبْكِيَانِ، وَأَمَّا أَنَا فَكُنْتُ أَشَبَّ الْقَوْمِ وَأَجْلَدَهُمْ، فَكُنْتُ أَخْرُجُ فَأَشْهَدُ الصَّلَاةَ وَأَطُوفُ فِي الْأَسْوَاقِ وَلَا يُكَلِّمُنِي أَحَدٌ، وَآتِي رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأُسَلِّمُ عَلَيْهِ، وَهُوَ فِي مَجْلِسِهِ بَعْدَ الصَّلَاةِ، فَأَقُولُ فِي نَفْسِي: هَلْ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ بِرَدِّ السَّلَامِ، أَمْ لَا؟ ثُمَّ أُصَلِّي قَرِيبًا مِنْهُ وَأُسَارِقُهُ النَّظَرَ، فَإِذَا أَقْبَلْتُ عَلَى صَلَاتِي نَظَرَ إِلَيَّ وَإِذَا الْتَفَتُّ نَحْوَهُ أَعْرَضَ عَنِّي، حَتَّى إِذَا طَالَ ذَلِكَ عَلَيَّ مِنْ جَفْوَةِ الْمُسْلِمِينَ، مَشَيْتُ حَتَّى تَسَوَّرْتُ جِدَارَ حَائِطِ أَبِي قَتَادَةَ، وَهُوَ ابْنُ عَمِّي، وَأَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَوَاللهِ مَا رَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ. فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا قَتَادَةَ أَنْشُدُكَ بِاللهِ هَلْ تَعْلَمَنَّ أَنِّي أُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ؟ قَالَ: فَسَكَتَ، فَعُدْتُ فَنَاشَدْتُهُ، فَسَكَتَ، فَعُدْتُ فَنَاشَدْتُهُ، فَقَالَ: اللهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَفَاضَتْ عَيْنَايَ، وَتَوَلَّيْتُ، حَتَّى تَسَوَّرْتُ الْجِدَارَ، فَبَيْنَا أَنَا أَمْشِي فِي سُوقِ الْمَدِينَةِ، إِذَا نَبَطِيٌّ مِنْ نَبَطِ أَهْلِ الشَّامِ، مِمَّنْ قَدِمَ بِالطَّعَامِ يَبِيعُهُ بِالْمَدِينَةِ، يَقُولُ: مَنْ يَدُلُّ عَلَى كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: فَطَفِقَ النَّاسُ يُشِيرُونَ لَهُ إِلَيَّ، حَتَّى جَاءَنِي فَدَفَعَ إِلَيَّ كِتَابًا مِنْ مَلِكِ غَسَّانَ، وَكُنْتُ كَاتِبًا، فَقَرَأْتُهُ فَإِذَا فِيهِ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّ صَاحِبَكَ قَدْ جَفَاكَ، وَلَمْ يَجْعَلْكَ اللهُ بِدَارِ هَوَانٍ وَلَا مَضْيَعَةٍ، فَالْحَقْ بِنَا نُوَاسِكَ، قَالَ فَقُلْتُ: حِينَ قَرَأْتُهَا: وَهَذِهِ أَيْضَا مِنَ الْبَلَاءِ فَتَيَامَمْتُ بِهَا التَّنُّورَ فَسَجَرْتُهَا بِهَا، حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُونَ مِنَ الْخَمْسِينَ، وَاسْتَلْبَثَ الْوَحْيُ، إِذَا رَسُولُ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَأْتِينِي، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَعْتَزِلَ امْرَأَتَكَ، قَالَ: فَقُلْتُ: أُطَلِّقُهَا أَمْ مَاذَا أَفْعَلُ؟ قَالَ: لَا، بَلِ اعْتَزِلْهَا، فَلَا تَقْرَبَنَّهَا، قَالَ: فَأَرْسَلَ إِلَى صَاحِبَيَّ بِمِثْلِ ذَلِكَ، قَالَ: فَقُلْتُ لِامْرَأَتِي: الْحَقِي بِأَهْلِكِ فَكُونِي عِنْدَهُمْ حَتَّى يَقْضِيَ اللهُ فِي هَذَا الْأَمْرِ، قَالَ: فَجَاءَتِ امْرَأَةُ هِلَالِ بْنِ أُمَيَّةَ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ لَهُ: يَا رَسُولَ اللهِ إِنَّ هِلَالَ بْنَ أُمَيَّةَ شَيْخٌ ضَائِعٌ لَيْسَ لَهُ خَادِمٌ، فَهَلْ تَكْرَهُ أَنْ أَخْدُمَهُ؟ قَالَ: «لَا، وَلَكِنْ لَا يَقْرَبَنَّكِ» فَقَالَتْ: إِنَّهُ، وَاللهِ مَا بِهِ حَرَكَةٌ إِلَى شَيْءٍ، وَوَاللهِ مَا زَالَ يَبْكِي مُنْذُ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ، إِلَى يَوْمِهِ هَذَا، قَالَ: فَقَالَ لِي بَعْضُ أَهْلِي: لَوِ اسْتَأْذَنْتَ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي امْرَأَتِكَ؟ فَقَدْ أَذِنَ لِامْرَأَةِ هِلَالِ بْنِ أُمَيَّةَ أَنْ تَخْدُمَهُ، قَالَ: فَقُلْتُ: لَا أَسْتَأْذِنُ فِيهَا رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَمَا يُدْرِينِي مَاذَا يَقُولُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، إِذَا اسْتَأْذَنْتُهُ فِيهَا، وَأَنَا رَجُلٌ شَابٌّ، قَالَ: فَلَبِثْتُ بِذَلِكَ عَشْرَ لَيَالٍ، فَكَمُلَ لَنَا خَمْسُونَ لَيْلَةً مِنْ حِينَ نُهِيَ عَنْ كَلَامِنَا، قَالَ ثُمَّ صَلَّيْتُ صَلَاةَ الْفَجْرِ صَبَاحَ خَمْسِينَ لَيْلَةً، عَلَى ظَهْرِ بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِنَا فَبَيْنَا أَنَا جَالِسٌ عَلَى الْحَالِ الَّتِي ذَكَرَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ مِنَّا، قَدْ ضَاقَتْ عَلَيَّ نَفْسِي وَضَاقَتْ عَلَيَّ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ، سَمِعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ أَوْفَى عَلَى سَلْعٍ يَقُولُ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا كَعْبَ بْنَ مَالِكٍ أَبْشِرْ، قَالَ: فَخَرَرْتُ سَاجِدًا وَعَرَفْتُ أَنْ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ، قَالَ: فَآذَنَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ النَّاسَ بِتَوْبَةِ اللهِ عَلَيْنَا، حِينَ صَلَّى صَلَاةَ الْفَجْرِ، فَذَهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُونَنَا، فَذَهَبَ قِبَلَ صَاحِبَيَّ مُبَشِّرُونَ، وَرَكَضَ رَجُلٌ إِلَيَّ فَرَسًا، وَسَعَى سَاعٍ مِنْ أَسْلَمَ قِبَلِي، وَأَوْفَى الْجَبَلَ، فَكَانَ الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الْفَرَسِ، فَلَمَّا جَاءَنِي الَّذِي سَمِعْتُ صَوْتَهُ يُبَشِّرُنِي، فَنَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَيَّ فَكَسَوْتُهُمَا إِيَّاهُ بِبِشَارَتِهِ، وَاللهِ مَا أَمْلِكُ غَيْرَهُمَا يَوْمَئِذٍ، وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَيْنِ فَلَبِسْتُهُمَا، فَانْطَلَقْتُ أَتَأَمَّمُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، يَتَلَقَّانِي النَّاسُ فَوْجًا فَوْجًا، يُهَنِّئُونِي بِالتَّوْبَةِ وَيَقُولُونَ: لِتَهْنِئْكَ تَوْبَةُ اللهِ عَلَيْكَ حَتَّى دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ، فَإِذَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ وَحَوْلَهُ النَّاسُ، فَقَامَ طَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللهِ يُهَرْوِلُ حَتَّى صَافَحَنِي وَهَنَّأَنِي، وَاللهِ مَا قَامَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ غَيْرُهُ، قَالَ فَكَانَ كَعْبٌ لَا يَنْسَاهَا لِطَلْحَةَ. قَالَ كَعْبٌ: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: وَهُوَ يَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُورِ وَيَقُولُ: «أَبْشِرْ بِخَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْكَ مُنْذُ وَلَدَتْكَ أُمُّكَ» قَالَ فَقُلْتُ: أَمِنْ عِنْدِكَ؟ يَا رَسُولَ اللهِ أَمْ مِنْ عِنْدِ اللهِ فَقَالَ: «لَا، بَلْ مِنْ عِنْدِ اللهِ» وَكَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، إِذَا سُرَّ اسْتَنَارَ وَجْهُهُ، كَأَنَّ وَجْهَهُ قِطْعَةُ قَمَرٍ، قَالَ: وَكُنَّا نَعْرِفُ ذَلِكَ، قَالَ: فَلَمَّا جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ إِنَّ مِنْ تَوْبَتِي أَنْ أَنْخَلِعَ مِنْ مَالِي صَدَقَةً إِلَى اللهِ وَإِلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَمْسِكْ بَعْضَ مَالِكَ، فَهُوَ خَيْرٌ لَكَ» قَالَ: فَقُلْتُ: فَإِنِّي أُمْسِكُ سَهْمِيَ الَّذِي بِخَيْبَرَ، قَالَ: وَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ إِنَّ اللهَ إِنَّمَا أَنْجَانِي بِالصِّدْقِ، وَإِنَّ مِنْ تَوْبَتِي أَنْ لَا أُحَدِّثَ إِلَّا صِدْقًا مَا بَقِيتُ، قَالَ: فَوَاللهِ مَا عَلِمْتُ أَنَّ أَحَدًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَبْلَاهُ اللهُ فِي صِدْقِ الْحَدِيثِ، مُنْذُ ذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى يَوْمِي هَذَا، أَحْسَنَ مِمَّا أَبْلَانِي اللهُ بِهِ، وَاللهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِبَةً مُنْذُ قُلْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، إِلَى يَوْمِي هَذَا، وَإِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَحْفَظَنِي اللهُ فِيمَا بَقِيَ، قَالَ: فَأَنْزَلَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: {لَقَدْ تَابَ اللهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ، إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ، وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمِ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ} حَتَّى بَلَغَ: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ} [التوبة: 119]، قَالَ كَعْبٌ: وَاللهِ مَا أَنْعَمَ اللهُ عَلَيَّ مِنْ نِعْمَةٍ قَطُّ، بَعْدَ إِذْ هَدَانِي اللهُ لِلْإِسْلَامِ، أَعْظَمَ فِي نَفْسِي، مِنْ صِدْقِي رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَنْ لَا أَكُونَ كَذَبْتُهُ فَأَهْلِكَ كَمَا هَلَكَ الَّذِينَ كَذَبُوا، إِنَّ اللهَ قَالَ لِلَّذِينَ كَذَبُوا، حِينَ أَنْزَلَ الْوَحْيَ، شَرَّ مَا قَالَ لِأَحَدٍ. وَقَالَ اللهُ: {سَيَحْلِفُونَ بِاللهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ، فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ، إِنَّهُمْ رِجْسٌ، وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ، يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ، فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ، فَإِنَّ اللهَ لَا يَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ} [التوبة: 96]، قَالَ كَعْبٌ: كُنَّا خُلِّفْنَا أَيُّهَا الثَّلَاثَةُ عَنْ أَمْرِ أُولَئِكَ الَّذِينَ قَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حِينَ حَلَفُوا لَهُ، فَبَايَعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ وَأَرْجَأَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَمْرَنَا حَتَّى قَضَى اللهُ فِيهِ، فَبِذَلِكَ قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا، وَلَيْسَ الَّذِي ذَكَرَ اللهُ مِمَّا خُلِّفْنَا، تَخَلُّفَنَا عَنِ الْغَزْوِ، وَإِنَّمَا هُوَ تَخْلِيفُهُ إِيَّانَا، وَإِرْجَاؤُهُ أَمْرَنَا، عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ وَاعْتَذَرَ إِلَيْهِ فَقَبِلَ مِنْهُ.»
مستند 2
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج 4، ص 204: «هذا حديث صحيح ثابت متفق على صحته رواه صاحبا الصحيح البخاري و مسلم، من حديث الزهري بنحوه، فقد تضمن هذا الحديث تفسير هذه الآية الكريمة بأحسن الوجوه و أبسطها، و كذا روي عن غير واحد من السلف في تفسيرها، كما رواه الأعمش عن أبي سفيان عن جابر بن عبد اللّه في قوله تعالى: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا قال: هم كعب بن مالك، و هلال بن أمية، و مرارة بن الربيع، و كلهم من الأنصار، و كذا قال مجاهد و الضحاك و قتادة و السدي و غير واحد و كلهم قال مرارة بن ربيعة، و كذا في مسلم بن ربيعة في بعض نسخه، و في بعضها مرارة بن الربيع، و في رواية عن الضحاك مرارة بن الربيع كما وقع في الصحيحين و هو الصواب، و قوله فسموا رجلين شهدا بدرا قيل إنه خطأ من الزهري، فإنه لا يعرف شهود واحد من هؤلاء الثلاثة بدرا، و اللّه أعلم.»
تفسير النسائى، ج ۱، ص 564: «أخرجه البخاري في صحيحه: (رقم 2757)- ببعضه- كتاب الوصايا، باب إذا تصدق أو وقف بعض رقيقه أو دوابّه فهو جائز و (رقم 2947)- ببعضه- كتاب الجهاد، باب من أراد غزوة فورّى بغيرها، و من أحب الخروج يوم الخميس، و (رقم 3556)- ببعضه- كتاب المناقب، باب صفة النبي صلّى اللّه عليه و سلّم و (رقم 3889)- ببعضه- كتاب مناقب الأنصار، باب وفود الأنصار إلى النبي صلّى اللّه عليه و سلّم بمكة و بيعة العقبة، و (رقم 3951)- ببعضه- كتاب المغازي، باب قصة غزو بدر، و (رقم 4418)- مطولا- باب حديث كعب بن مالك و قول عزّ و جل وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا، و (رقم 4673)- ببعضه- كتاب التفسير، باب سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ، و (رقم 4676)- ببعضه- باب لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ- إلى قوله- إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ، و (رقم 4677)- ببعضه مطولا- باب وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا، إلى قوله- أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ*، و (رقم 4678)- ببعضه- باب يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ، و (رقم 6255)- ببعضه- كتاب الاستئذان، باب من لم يسلم على من اقترف ذنبا و من لم يرد سلامه حتى تتبين توبته و إلى متى تتبين توبة العاصي؟ و (رقم 6690)- ببعضه- كتاب الأيمان و النذور، باب «إذا أهدى ماله على وجه النذر و التوبة» و (رقم 7225)- ببعضه- كتاب الأحكام، باب «هل للإمام أن يمنع المجرمين و أهل المعصية من الكلام معه و الزيارة» و نحوه. و أخرجه مسلم في صحيحه: (رقم 2769/ 53)- مطولا- كتاب التوبة، باب حديث توبة كعب بن مالك و صاحبيه. و أخرجه أبو داود في سننه: (رقم 2202)- بقصة اعتزاله امرأته- كتاب الطلاق، باب فيما عني به الطلاق و النيات. و أخرجه المصنف في المجتبى: (رقم 3422، 3423، 3424، 3425) كتاب الطلاق، باب الحقي بأهلك- بقصة اعتزاله و صاحبيه نساءهم-، كلهم من طريق ابن شهاب الزهري عن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن كعب بن مالك عن أبيه عن جده- به، انظر تحفة الأشراف (رقم 11131، 11142).
قوله «فأوفى على جبل»: أي صعده و اعتلاه.
قوله «لتهنئك توبة اللّه عليك»: من الهناء، أي: لتعش في هناء بتوبة اللّه عليك.
قوله «أبلاه اللّه»: أي أنعم عليه، و البلاء و الإبلاء يكون في الخير و الشر، لكن إذا أطلق، كان للشر غالبا، فإذا أريد الخير قيد كما قيده هنا، فقال: أحسن مما أبلاني.»
بحر العلوم، ج 2، ص 96: «حديث كعب بن مالك: أخرجه البخاري (4418) و مسلم (2769) و الترمذي (3102) و أحمد 5/ 387- 388 و هو عند أبي داود (3320) .»
روح المعانی، ج ۶، ص 40 ـ 43: «أخرج عبد الرزاق، و ابن أبي شيبة، و أحمد، و البخاري، و مسلم، و البيهقي من طريق الزهري قال: أخبرني عبد الرحمن بن عبد اللّه بن كعب بن مالك أن عبد اللّه بن كعب بن مالك و كان قائد كعب من بنيه حين عمي قال: «سمعت كعب بن مالك يحدث حديثه حين تخلف عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم في غزاة تبوك قال كعب: لم أتخلف عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم في غزاة غزاها قط إلا في غزوة تبوك غير أني كنت تخلفت في غزاة بدر و لم يعاتب أحدا تخلف عنها إنما خرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم يريد عير قريش حتى جمع اللّه تعالى بينهم و بين عدوّهم على غير ميعاد و لقد شهدت مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم ليلة العقبة حين تواثقنا على الإسلام و ما أحب أن لي بها مشهد بدر و إن كانت بدر أذكر في الناس منها و أشهر، و كان من خبري حين تخلفت عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم في غزوة تبوك أني لم أكن قط أقوى و لا أيسر مني حين تخلفت عنه في تلك الغزاة، و اللّه ما جمعت قبلها راحلتين قط حتى جمعتهما في تلك الغزاة، و كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم قلما يريد غزاة إلا ورى بغيرها حتى كانت الغزوة فغزاها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم في حر شديد، و استقبل سفرا بعيدا و مفاوز، و استقبل عدوا كثيرا فجلى للمسلمين أمرهم ليتأهبوا أهبة عدوهم و أخبرهم بوجهه الذي يريد و المسلمون مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم كثير لا يجمعهم كتاب حافظ- يريد الديوان- قال كعب فقل رجل يريد أن يتغيب إلا ظن أن ذلك سيخفى له ما لم ينزل فيه وحي من اللّه عزّ و جل و غزا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم تلك الغزاة حين طابت الثمار و الظل و أنا إليها أصغرهم فتجهز إليها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم و المؤمنون معه و طفقت أغدو لكي أتجهز معهم فأرجع و لا أقضي شيئا فأقول لنفسي أنا قادر على ذلك إذا أردت فلم يزل ذلك يتمادى بي حتى استمر بالناس الجد فأصبح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم غاديا و المسلمون معه و لم أقض من جهازي شيئا و قلت أتجهز بعد يوم أو يومين ثم ألحقه فغدوت يوم ما فصلوا لا تجهز فرجعت و لم أقض من جهازي شيئا ثم غدوت فرجعت و لم أقض شيئا فلم يزل ذلك يتمادى بي حتى انتهوا و تفارط الغزو فهممت أن أرتحل فأدركهم و ليت أني فعلت ثم لم يقدر ذلك لي و طفقت إذا خرجت في الناس بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم يحزنني أن لا أرى إلا رجلا مغموصا عليه في النفاق أو رجلا ممن عذره اللّه تعالى و لم يذكرني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم حتى بلغ تبوك فقال و هو جالس في القوم بتبوك: ما فعل كعب بن مالك قال رجل من بني سلمة: حبسه يا رسول اللّه برداه و النظر في عطفيه فقال له معاذ بن جبل: بئسما قلت و اللّه يا رسول اللّه ما علمنا عليه إلا خيرا فسكت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم فلما بلغني أن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم قد توجه قافلا من تبوك حضرني شيء فطفقت أتفكر الكذب، و أقول: بما ذا أخرج من سخطه غدا أستعين على ذلك بكل ذي رأي من أهلي فلما قيل: إن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم قد أظل قادما زاح عني الباطل و عرفت أني لم أنج منه بشيء أبدا فأجمعت صدقة فأصبح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم قادما، و كان إذا قدم من سفر بدأ بالمسجد فركع ركعتين ثم جلس للناس فلما فعل ذلك جاء المتخلفون فطفقوا يعتذرون إليه و يحلفون له، و كانوا بضعة و ثمانين رجلا فقبل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم علانيتهم و استغفر لهم و وكل سرائرهم إلى اللّه تعالى حتى جئت فلما سلمت عليه عليه الصلاة و السلام تبسم تبسم المغضب ثم قال لي: تعال فجئت أمشي حتى جلست بين يديه فقال لي: ما خلفك أ لم تكن قد اشتريت ظهرك؟
فقلت: يا رسول اللّه لو جلست عند غيرك من أهل الدنيا لرأيت أن أخرج من سخطه بعذر لقد أعطيت جدلا و لكن و اللّه لقد علمت لئن حدثتك اليوم بحديث كذب ترضى عني به ليوشكن اللّه تعالى بسخطك علي و لئن حدثتك حديث صدق تجد علي فيه أني لأرجو فيه عقبى من اللّه تعالى، و اللّه ما كان لي عذر و اللّه ما كنت قط أفرغ و لا أيسر مني حين تخلفت عنك فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم: أما هذا فقد صدق فقم حتى يقضي اللّه تعالى فيك فقمت و بادرني رجال من بني سلمة و اتبعوني فقالوا لي: و اللّه ما علمناك كنت أذنبت ذنبا قبل هذا و لقد عجزت أن لا تكون اعتذرت إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم بما اعتذر به المتخلفون و لقد كان كافيك من ذنبك استغفار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم قال: فو اللّه ما زالوا يرايبوني حتى أردت أن أرجع فأكذب نفسي، ثم قلت: هل لقي هذا معي أحد؟ قالوا: نعم لقيه معك رجلان قالا ما قلت و قيل لهما مثل ما قيل لك فقلت: من هما؟ قالوا: مرارة بن الربيع و هلال بن أمية فذكروا لي رجلين صالحين قد شهدا بدرا لي فيهما أسوة فمضيت حين ذكروهما لي قال: و نهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم عن كلامنا أيها الثلاثة من بين من تخلف عنه فاجتنبنا الناس و تغيروا لنا حتى تنكرت لي في نفسي الأرض فما هي بالأرض التي كنت أعرف فلبثنا على ذلك خمسين ليلة فأما صاحباي فاستكانا و قعدا في بيوتهما و أما أنا فكنت أشد القوم و أجلدهم فكنت أشهد الصلاة مع المسلمين و أطوف بالأسواق فلا يكلمني أحد و آتي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم و هو في مجلسه بعد الصلاة فأسلم و أقول في نفسي هل حرك شفتيه برد السلام أم لا ثم أصلي قريبا منه و أسارقه النظر فإذا أقبلت على صلاتي أقبل إلي فإذا التفت نحوه أعرض حتى إذا طال عليّ ذلك من هجر المسلمين مشيت حتى تسورت حائط أبي قتادة- و هو ابن عمي و أحب الناس إلي- فسلمت عليه فو اللّه ما رد السلام علي فقلت له: أبا قتادة أنشدك اللّه تعالى هل تعلم أني أحب اللّه تعالى و رسوله صلّى اللّه عليه و سلم؟
فسكت فعدت فنشدته فسكت فعدت فنشدته فقال: اللّه تعالى و رسوله أعلم ففاضت عيناي و توليت حتى تسورت الجدار، فبينا أنا أمشي بسوق المدينة إذا نبطي من أنباط الشام ممن قدم بطعام يبيعه بالمدينة يقول: من يدل على كعب بن مالك؟ فطفق الناس يشيرون له إلي حتى جاء فدفع إلي كتابا من ملك غسان و كنت كاتبا فإذا فيه: أما بعد فقد بلغنا أن صاحبك قد جفاك و لم يجعلك اللّه تعالى بدار هوان و لا مضيعة فالحق بنا نواسيك. فقلت حين قرأتها: و هذه أيضا من البلاء فتيممت بها التنور فسجرته فيها حتى إذا مضت أربعون ليلة من الخمسين إذا برسول رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم يأتيني فقال: إن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم يأمرك أن تعتزل امرأتك قلت: أطلقها أم ما ذا أفعل؟ قال: بل اعتزلها و لا تقربها و أرسل إلي صاحبي مثل ذلك فقلت لامرأتي: الحقي بأهلك لتكوني عندهم حتى يقضي اللّه تعالى في هذا الأمر، فجاءت امرأة هلال بن أمية رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم فقالت: يا رسول اللّه إن هلالا شيخ ضائع، و ليس له خادم فهل تكره أن أخدمه؟ فقال: لا و لكن لا يقربنك قالت: و إنه و اللّه ما به حركة إلى شيء و اللّه ما زال يبكي من لدن أن كان من أمره ما كان إلى يومه هذا. فقال لي بعض أهلي: لو استأذنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم في امرأتك فقد أذن لامرأة هلال أن تخدمه فقلت: و اللّه لا أستأذن فيها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم و ما أدري ما ذا يقول إذا استأذنته و أنا رجل شاب قال: فلبثت عشر ليال فكمل لنا خمسون ليلة من حين نهى عن كلامنا ثم صليت صلاة الفجر صباح خمسين ليلة على ظهر بيت من بيوتنا فبينا أنا جالس على الحال التي ذكر اللّه تعالى عنا قد ضاقت عليّ الأرض بما رحبت سمعت صارخا أوفى على جبل سلع يقول بأعلى صوته: يا كعب بن مالك أبشر فخررت ساجدا و عرفت أن قد جاء فرج فآذن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم بتوبة اللّه تعالى علينا حين صلى الفجر فذهب الناس يبشروننا و ذهب قبل صاحبي مبشرون و ركض إليّ رجل فرسا و سعى ساع من أسلم و أوفى على الجبل فكان الصوت أسرع من الفرس فلما جاءني الذي سمعت صوته يبشرني نزعت له ثوبي و كسوتهما إياه ببشارته و اللّه ما أملك غيرهما يومئذ فاستعرت ثوبين فلبستهما فانطلقت أؤم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم فتلقاني الناس فوجا بعد فوج يهنئونني بالتوبة يقولون: ليهنك توبة اللّه تعالى عليك حتى دخلت المسجد فإذا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم جالس في المسجد حوله الناس فقام إلى طلحة بن عبيد اللّه يهرول حتى صافحني و هنأني و اللّه ما قام إلى رجل من المهاجرين غيره قال: فكان كعب لا ينساها لطلحة قال كعب: فلما سلمت على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم قال و هو يبرق وجهه من السرور: ابشر بخير يوم مر عليك منذ ولدتك أمك قلت: أ من عندك يا رسول اللّه أم من عند اللّه؟ قال: لا بل من عند اللّه تعالى، و كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم إذا سر استنار وجهه حتى كأنه قطعة قمر، فلما جلست بين يديه قلت: يا رسول اللّه إن من توبتي أن أنخلع من مالي صدقة إلى اللّه تعالى و رسوله صلّى اللّه عليه و سلم قال: أمسك بعض مالك فهو خير لك قلت: إني أمسك سهمي الذي بخيبر و قلت: يا رسول اللّه إنما نجاني اللّه تعالى بالصدق و إن من توبتي أن لا أحدث إلا صدقا ما بقيت، فو اللّه ما أعلم أحدا من المسلمين أبلاه اللّه تعالى في الصدق بالحديث منذ ذكرت ذلك لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم أحسن مما أبلاني اللّه تعالى، و اللّه ما تعمدت كذبة منذ قلت ذلك إلى يومي هذا و إني لأرجو أن يحفظني اللّه تعالى فيما بقي قال: و أنزل اللّه تعالى لَقَدْ تابَ الآية فو اللّه ما أنعم اللّه تعالى عليّ من نعمة قط بعد أن هداني اللّه سبحانه للإسلام أعظم في نفسي من صدقي رسول اللّه عليه الصلاة و السلام يومئذ أن لا أكون كذبته فأهلك كما هلك الذين كذبوه فإن اللّه تعالى قال للذين كذبوه حين أنزل الوحي شر ما قال لأحد فقال: سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إلى قوله سبحانه: الْفاسِقِينَ [التوبة: 95، 96]». و جاء في رواية عن كعب رضي اللّه تعالى عنه قال: «نهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم عن كلامي و كلام صاحبي فلبثت كذلك حتى طال علي الأمر و ما من شيء أهم إلي من أن أموت فلا يصلي علي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم أو يموت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم فأكون من الناس بتلك المنزلة فلا يكلمني أحد منهم و لا يصلى علي فأنزل اللّه تعالى توبتنا على نبيه صلّى اللّه عليه و سلم حين بقي الثلث الأخير من الليل و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم عند أم سلمة، و كانت محسنة في شأني معينة في أمري، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم: يا أم سلمة تيب على كعب بن مالك قالت: أ فلا أرسل إليه أبشره؟ قال إذا تحطمكم الناس فيمنعونكم النوم سائر الليل حتى إذا صلى صلّى اللّه عليه و سلم صلاة الفجر آذن بتوبة اللّه تعالى علينا».
فتح القدير، ج ۲، ص 471: «و أخرج البخاري و مسلم و غيرهما عن كعب بن مالك قال: لم أتخلّف عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم في غزوة غزاها قط إلا في غزوة تبوك، غير أني كنت تخلفت في غزوة بدر و لم يعاتب أحدا تخلف عنها، إنما خرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يريد عير قريش حتى جمع اللّه بينهم و بين عدوّهم على غير ميعاد، و لقد شهدت مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم ليلة العقبة حين توافقنا على الإسلام و ما أحبّ أن لي بها مشهد بدر، و إن كانت بدر أذكر منها في الناس و أشهر، ثم ذكر القصة الطويلة المشهورة في كتب الحديث و السير، و هي معلومة عند أهل العلم فلا نطول بذكرها.»
التحرير و التنوير، ج ۱۰، ص 221: «و التعريف في الثَّلاثَةِ تعريف العهد فإنهم كانوا معروفين بين الناس، و هم: كعب بن مالك من بني سلمة، و مرارة بن الربيع العمري من بني عمرو بن عوف، و هلال بن أمية الواقفي من بني واقف، كلهم من الأنصار تخلفوا عن غزوة تبوك بدون عذر. و لما رجع النبي صلى اللّه عليه و سلم من غزوة تبوك سألهم عن تخلفهم فلم يكذبوه بالعذر و لكنهم اعترفوا بذنبهم و حزنوا. و نهى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم الناس عن كلامهم، و أمرهم بأن يعتزلوا نساءهم. ثم عفا اللّه عنهم بعد خمسين ليلة. و حديث كعب بن مالك في قصته هذه مع الآخرين في «صحيح البخاري» و «صحيح مسلم» طويل أغر و قد ذكره البغوي في «تفسيره».»
تفسير القاسمي المسمى محاسن التأويل، ج ۵، ص 521 ـ 525: «الأول- روى الإمام أحمد و الشيخان حديث كعب و صاحبيه مبسوطا بما يوضح هذه الآية:
قال الزهريّ: أخبرني عبد الرحمن بن عبد الله بن كعب بن مالك عن أبيه- و كان قائد كعب من بنيه، حين عمي- قال: سمعت كعبا يحدث حديثه حين تخلف عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم في غزوة تبوك. قال كعب: لم أتخلف عن رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم في غزاة غزاها قط، إلا في غزاة تبوك، غير أني كنت تخلفت في غزاة بدر، و لم يعاتب أحد تخلف عنها، و إنما خرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يريد عير قريش، حتى جمع اللّه بينهم و بين عدوّهم على غير ميعاد. و لقد شهدت مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم ليلة العقبة، حين توافقنا على الإسلام، و ما أحب أن لي بها مشهد بدر، و إن كانت بدر أذكر في الناس منها و أشهر. و كان من خبري حين تخلفت عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم في غزوة تبوك؛، أني لم أكن قط أقوى و لا أيسر مني حين تخلفت عنه في تلك الغزاة. و اللّه ما جمعت قبلها راحلتين قط، حتى جمعتهما في تلك الغزاة. و كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم قلما يريد غزوة يغزوها، إلا ورّى بغيرها، حتى كانت تلك الغزوة، فغزاها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم في حرّ شديد، و استقبل سفرا بعيدا و مفاوز، و استقبل عدوّا كثيرا، فجلى للمسلمين أمرهم، ليتأهبوا أهبة عدوهم، فأخبرهم وجهه الذي يريد، و المسلمون مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم كثير، لا يجمعهم كتاب حافظ- يريد الديوان- قال كعب: فقلّ رجل يريد أن يتغيب إلا ظن أن ذلك سيخفى عليه، ما لم ينزل فيه وحي من اللّه عزّ و جلّ. و غزا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم تلك الغزاة، حين طابت الثمار و الظلال و أنا إليها أصعر- أي أميل- فتجهز إليها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و المؤمنون معه، فطفقت أغدو لكي أتجهز معهم، فأرجع و لم أقض من جهازي شيئا، فأقول لنفسي: أنا قادر على ذلك إذا أردت، فلم يزل ذلك يتمادى بي حتى استمر بالناس الجد، فأصبح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم غاديا، و المسلمون معه، و لم أقض من جهازي شيئا، و قلت: أتجهز بعد يوم أو يومين، ثم ألحقه، فغدوت بعد لأتجهز، فرجعت و لم أقض شيئا، فلم يزل ذلك يتمادى بي حتى أسرعوا و تفارط الغزو، فهممت أن أرتحل فألحقهم- و ليتني فعلت- ثم لم يقدّر ذلك لي. فكنت إذا خرجت في الناس، بعد خروج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، يحزنني أني لا أرى إلا رجلا مغموصا عليه في النفاق، أو رجلا ممن عذره اللّه عز و جل. و لم يذكرني رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم حتى بلغ تبوك. فقال (و هو جالس في القوم بتبوك): ما فعل كعب بن مالك؟
فقال رجل من بني سلمة: حبسه يا رسول اللّه برداه، و النظر في عطفيه! فقال معاذ بن جبل: بئسما قلت. و اللّه! يا رسول اللّه ما علمنا عليه إلا خيرا! فسكت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم.
قال كعب بن مالك: فلما بلغني أن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم قد توجه قافلا من تبوك، حضرني بثّي، و طفقت أتذكر الكذب، و أقول: بم أخرج من سخطته غدا؟ و أستعين على ذلك بكل ذي رأي من أهلي. فلما قيل إن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم قد أظل قادما، زاح عني الباطل، و عرفت أني لم أنج منه بشيء أبدا، فأجمعت صدقه. فأصبح رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم- و كان إذا قدم من سفر بدأ بالمسجد فصلى ركعتين ثم جلس للناس- فلما فعل ذلك، جاءه المتخلفون، فطفقوا يعتذرون إليه، و يحلفون له، و كانوا بضعة و ثمانين رجلا، فيقبل منهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم علانيتهم، و يستغفر لهم، و يكل سرائرهم إلى اللّه تعالى، حتى جئت، فلما سلمت عليه تبسم تبسم المغضب، ثم قال لي: تعال! فجئت أمشي حتى جلست بين يديه، فقال لي: ما خلفك؟ أ لم تكن قد اشتريت ظهرا؟ فقلت: يا رسول اللّه! إني لو جلست عند غيرك من أهل الدنيا لرأيت أن أخرج من سخطه بعذر. لقد أعطيت جدلا، و لكني، و اللّه لقد علمت، لئن حدثتك اليوم بحديث كذب ترضى به عني، ليوشكنّ اللّه أن يسخطك عليّ. و لئن حدثتك بصدق تجد عليّ فيه، إني لأرجو عقبى ذلك من اللّه عزّ و جلّ. و اللّه ما كان لي عذر، و اللّه! ما كنت قط أفرغ و لا أيسر مني حين تخلفت عنك. قال: فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: أما هذا فقد صدق، فقم حتى يقضي اللّه فيك! فقمت، و قام إليّ رجال من بني سلمة، و اتبعوني، فقالوا لي: و اللّه! ما علمناك كنت أذنبت ذنبا قبل هذا، و لقد عجزت ألا تكون اعتذرت إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بما اعتذر به المتخلفون، فقد كان كافيك من ذنبك استغفار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم لك.
قال: فو اللّه! ما زالوا يؤنبونني حتى أردت أن أرجع فأكذب نفسي.
قال: ثم قلت لهم: هل لقي معي هذا أحد؟ قالوا: نعم لقيه معك رجلان قالا مثل ما قلت، و قيل لهما مثل ما قيل لك. فقلت: فمن هما؟ قالوا: مرارة بن الربيع العامريّ، و هلال بن أمية الواقفيّ، فذكروا لي رجلين صالحين قد شهدا بدرا، لي فيهما أسوة.
قال: فمضيت حين ذكروهما لي.
فقال: و نهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم عن كلامنا، أيها الثلاثة، من بين من تخلف.
فاجتنبنا الناس، و تغيروا لنا، حتى تنكرت لي في نفسي الأرض، فما هي بالأرض التي كنت أعرف، فلبثنا على ذلك خمسين ليلة. فأما صاحباي فاستكانا و قعدا في بيوتهما يبكيان، و أما أنا فكنت أشد القوم و أجلدهم، فكنت أشهد الصلاة مع المسلمين، و أطوف بالأسواق، فلا يكلمني أحد، و آتي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و هو في مجلسه بعد الصلاة، فأسلم و أقول في نفسي: أ حرّك شفتيه بردّ السلام عليّ أم لا؟
ثم أصلي قريبا منه و أسارقه النظر، فإذا أقبلت على صلاتي نظر إليّ، فإذا التفتّ نحوه أعرض عني. حتى إذا طال عليّ ذلك من هجر المسلمين، مشيت حتى تسورت حائط أبي قتادة، و هو ابن عمي، و أحب الناس إليّ، فسلمت عليه، فو اللّه! ما ردّ عليّ السلام. فقلت له: يا أبا قتادة! أنشدك اللّه، هل تعلم أني أحب اللّه و رسوله؟ قال: فسكت. قال: فعدت له فنشدته فسكت، فعدت له فنشدته فسكت، فقال: اللّه و رسوله أعلم. قال: ففاضت عيناي، و توليت حتى تسورت الجدار. فبينا أنا أمشي بسوق المدينة، إذا أنا بنبطي من أنباط الشام، ممن قدم بطعام يبيعه بالمدينة، يقول: من يدل على كعب بن مالك؟ قال: فطفق الناس يشيرون له إليّ، حتى جاء فدفع إليّ كتابا من ملك غسان، و كنت كاتبا، فإذا فيه: (أما بعد فقد بلغنا أن صاحبك قد جفاك، و إن اللّه لم يجعلك بدار هوان و لا مضيعة، فالحق بنا نواسيك).
قال: فقلت - حين قرأته -: و هذا أيضا من البلاء. قال: فتيممت به التنور فسجرته به. حتى إذا مضت أربعون ليلة من الخمسين، إذا برسول رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يأتيني يقول: يأمرك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم أن تعتزل امرأتك. قال: فقلت: أطلّقها أم ماذا أفعل؟ فقال: بل اعتزلها و لا تقربها. قال: و أرسل إلى صاحبيّ بمثل ذلك. قال: فقلت لامرأتي: الحقي بأهلك فكوني عندهم حتى يقضي اللّه في هذا الأمر ما يشاء! قال: فجاءت امرأة هلال بن أمية رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم فقالت: يا رسول اللّه! إن هلالا شيخ ضعيف، ليس له خادم، فهل تكره أن أخدمه؟ قال: لا، و لكن لا يقربك! قالت: و إنه، و اللّه! ما به من حركة إلى شيء، و إنه و اللّه! ما زال يبكي منذ كان من أمره ما كان إلى يومه هذا.
قال: فقال لي بعض أهلي: لو استأذنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم في امرأتك، فقد أذن لامرأة هلال أن تخدمه. قال: فقلت: و اللّه! لا أستأذن فيها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و ما أدري ما يقول فيها إذا استأذنته، و أنا رجل شابّ. قال: فلبثنا عشر ليال، فكمل لنا خمسون ليلة من حين نهى عن كلامنا.
قال: ثم صليت صلاة الصبح، صباح خمسين ليلة على ظهر بيت من بيوتنا، فبينما أنا جالس على الحال التي ذكر اللّه تعالى منا، قد ضاقت عليّ نفسي، و ضاقت عليّ الأرض بما رحبت، سمعت صارخا أوفى على جبل سلع، يقول بأعلى صوته: أبشر يا كعب بن مالك! قال: فخررت ساجدا، و عرفت أن قد جاء الفرج من الله عزّ و جلّ بالتوبة علينا، فآذن رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم بتوبة اللّه علينا حين صلى الفجر، فذهب الناس يبشروننا، و ذهب قبل صاحبيّ مبشرون، و ركض إليّ رجل فرسا، و سعى ساع من أسلم و أوفى على الجبل، فكان الصوت أسرع من الفرس، فلما جاءني الذي سمعت صوته يبشرني نزعت له ثوبيّ فكسوته إياهما ببشراه.
و اللّه! ما أملك يومئذ غيرهما- و استعرت ثوبين فلبستهما، و انطلقت أؤم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و تلقاني الناس فوجا فوجا يهنئونني بتوبة اللّه، يقولون: ليهنك توبة اللّه عليك! حتى دخلت المسجد، فإذا رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم جالس في المسجد، و الناس حوله، فقام إليّ طلحة بن عبيد اللّه يهرول، حتى صافحني و هنأني- و اللّه! ما قام إليّ رجل من المهاجرين غيره- قال: فكان كعب لا ينساها لطلحة. قال كعب. فلما سلمت على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم قال (و هو يبرق وجهه من السرور): أبشر بخير يوم مرّ عليك منذ ولدتك أمك! قال، قلت: أمن عندك يا رسول اللّه أم من عند اللّه؟ قال: لا، بل من عند اللّه. قال، و كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم إذا سرّ استنار وجهه، حتى كأنه قطعة قمر، حتى يعرف ذلك منه، فلما جلست بين يديه قلت: يا رسول اللّه! إن من توبتي أن أنخلع من مالي، صدقة إلى اللّه و إلى رسوله: قال: أمسك عليك بعض مالك، فهو خير لك. قال، فقلت: فإني أمسك سهمي الذي بخيبر. و قلت: يا رسول اللّه! إنما نجاني اللّه بالصدق، و إن من توبتي ألا أحدث إلا صدقا ما بقيت. قال، فو اللّه! ما أعلم أحدا من المسلمين أبلاه اللّه من الصدق في الحديث، منذ ذكرت ذلك لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، أحسن مما أبلاني اللّه تعالى. و اللّه! ما تعمدت كذبة منذ قلت ذلك لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم إلى يومي هذا، و إني لأرجو أن يحفظني اللّه عزّ و جلّ فيما بقي.
قال، و أنزل اللّه لَقَدْ تابَ اللَّهُ ... إلى آخر الآيات.
قال كعب: فو اللّه! ما أنعم عليّ من نعمة قط، بعد أن هداني للإسلام، أعظم في نفسي من صدق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يومئذ ألا أكون كذبته، فأهلك كما هلك الذين كذبوه، فإن اللّه تعالى قال للذين كذبوه، حين أنزل الوحي، شرّ ما قال لأحد. فقال اللّه تعالى: سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ، فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ، إِنَّهُمْ رِجْسٌ، وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ، فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ [التوبة: 95- 96].
قال: و كنا أيها الثلاثة الذين خلّفنا عن أمر أولئك الذين قبل منهم رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم حين خلفوا، فبايعهم و استغفر لهم، و أرجأ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم أمرنا حتى قضى اللّه فيه، فبذلك قال تعالى: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا و ليس الذي ذكر مما خلفنا عن الغزو، و إنما هو تخليفه إيانا، و إرجاؤه أمرنا عمن حلف له، و اعتذر إليه، فقبل منه.
و في رواية: و نهى النبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم عن كلامي، و كلام صاحبيّ، و لم ينه عن كلام أحد من المتخلفين غيرنا، فاجتنب الناس كلامنا، فلبثت كذلك حتى طال عليّ الأمر، فما من شيء أهمّ إليّ من أن أموت، فلا يصلّ عليّ النبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم. أو يموت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم فأكون من الناس بتلك المنزلة، فلا يكلمني أحد منهم، و لا يصلّى عليّ، و لا يسلّم عليّ.
قال: و أنزل اللّه عز و جل توبتنا على نبيه صلّى اللّه عليه و سلّم حين بقي الثلث الأخير من الليل، و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم عند أم سلمة، و كانت أم سلمة محسنة في شأني، معتنية بأمري. فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: يا أم سلمة تيب على كعب بن مالك. قالت: أفلا أرسل إليه فأبشره؟ قال: إذا يحطمكم الناس فيمنعونكم النوم سائر الليل. حتى إذا صلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم صلاة الفجر، آذن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بتوبة اللّه علينا- أخرجه البخاري و مسلم.
قال ابن كثير: هذا حديث صحيح ثابت متفق على صحته، و قد تضمن تفسير الآية بأحسن الوجوه و أبسطها.»
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج ۲، ص 351 ـ 357: «عن عَبْدَ اللهِ بْنَ كَعْبٍ و كَانَ قَائِدَ كَعْبٍ، مِنْ بَنِيهِ، حِينَ عَمِيَ، قَالَ: سَمِعْتُ كَعْبَ بْنَ مَالِكٍ يُحَدِّثُ حَدِيثَهُ حِينَ تَخَلَّفَ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، قَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ: لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا قَطُّ، إِلَّا فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، غَيْرَ أَنِّي قَدْ تَخَلَّفْتُ فِي غَزْوَةِ بَدْرٍ وَلَمْ يُعَاتِبْ أَحَدًا تَخَلَّفَ عَنْهُ...
فَبِذَلِكَ قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا، وَلَيْسَ الَّذِي ذَكَرَ اللهُ مِمَّا خُلِّفْنَا، تَخَلُّفَنَا عَنِ الْغَزْوِ، وَإِنَّمَا هُوَ تَخْلِيفُهُ إِيَّانَا، وَإِرْجَاؤُهُ أَمْرَنَا، عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ وَاعْتَذَرَ إِلَيْهِ فَقَبِلَ مِنْهُ [صحیح]»
الصحیح من اسباب النزول، الحمیدان، ص 211 ـ 217: «عن عَبْدَ اللهِ بْنَ كَعْبٍ و كَانَ قَائِدَ كَعْبٍ، مِنْ بَنِيهِ، حِينَ عَمِيَ، قَالَ: سَمِعْتُ كَعْبَ بْنَ مَالِكٍ يُحَدِّثُ حَدِيثَهُ حِينَ تَخَلَّفَ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، قَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ: لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا قَطُّ، إِلَّا فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، غَيْرَ أَنِّي قَدْ تَخَلَّفْتُ فِي غَزْوَةِ بَدْرٍ وَلَمْ يُعَاتِبْ أَحَدًا تَخَلَّفَ عَنْهُ... فَبِذَلِكَ قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا، وَلَيْسَ الَّذِي ذَكَرَ اللهُ مِمَّا خُلِّفْنَا، تَخَلُّفَنَا عَنِ الْغَزْوِ، وَإِنَّمَا هُوَ تَخْلِيفُهُ إِيَّانَا، وَإِرْجَاؤُهُ أَمْرَنَا، عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ وَاعْتَذَرَ إِلَيْهِ فَقَبِلَ مِنْهُ.»
الصحیح المسند من اسباب النزول، ص 127 ـ 132: «حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ بُكَيْرٍ، حَدَّثَنَا اللَّيْثُ، عَنْ عُقَيْلٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ كَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، وَكَانَ، قَائِدَ كَعْبٍ مِنْ بَنِيهِ، حِينَ عَمِيَ، قَالَ: سَمِعْتُ كَعْبَ بْنَ مَالِكٍ يُحَدِّثُ حَدِيثَهُ حِينَ تَخَلَّفَ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، قَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ: لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا قَطُّ، إِلَّا فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ، غَيْرَ أَنِّي قَدْ تَخَلَّفْتُ فِي غَزْوَةِ بَدْرٍ وَلَمْ يُعَاتِبْ أَحَدًا تَخَلَّفَ عَنْهُ... فَبِذَلِكَ قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا، وَلَيْسَ الَّذِي ذَكَرَ اللهُ مِمَّا خُلِّفْنَا، تَخَلُّفَنَا عَنِ الْغَزْوِ، وَإِنَّمَا هُوَ تَخْلِيفُهُ إِيَّانَا، وَإِرْجَاؤُهُ أَمْرَنَا، عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ وَاعْتَذَرَ إِلَيْهِ فَقَبِلَ مِنْهُ. هذا و قد ذکرت هذا الحدیث بتمامه لما فیه من الفوائد و العبر و لأنه کما یقول الحافظ ابن کثیر: قد تضمن تفسیر هذا الآیة بأحسن الوجوه و أبسطها.»
المحرر في أسباب نزول القرآن من خلال الكتب التسعة، ج ۱، ص 615 و 616: «سَبَبُ النُّزُولِ: أخرج البخاري وأحمد ومسلم والترمذي والنَّسَائِي عن كعب بن مالك - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - يحدث حين تخلف عن قصة تبوك فواللَّه ما أعلم أحدًا أبلاه الله في صدق الحديث أحسن مما أبلاني، ما تعمدت منذ ذكرت ذلك لرسول الله - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - إلى يومي هذا كذبًا، وأنزل اللَّه - عَزَّ وَجَلَّ - على رسوله - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -: (لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ) - إلى قوله - (وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ).
دِرَاسَةُ السَّبَبِ: هكذا جاء في سبب نزول هذه الآيات الكريمة. وقد أورد جمهور المفسرين هذا الحديث في سبب نزول الآيات فمنهم من ساق الحديث بطوله، ومنهم من أشار إليه إشارة، ولم يسقه بتمامه، ومن هؤلاء الطبري والبغوي وابن العربي وابن عطية والقرطبي وابن كثير والسعدي وابن عاشور.
قال القرطبي: (وذلك أن المنافقين لم تقبل توبتهم، واعتذر أقوام فقبل عذرهم، وأخر النبي - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - هؤلاء الثلاثة حتى نزل فيهم القرآن) اهـ.
وقال ابن عاشور: (والتعريف في (الثلاثة) تعريف العهد، فإنهم كانوا معروفين بين الناس وهم كعب بن مالك من بني سَلِمة، ومرارة بن الربيع العمري من بني عمرو بن عوف، وهلال بن أُمية الواقفي من بني واقف، كلهم من الأنصار تخلفوا عن غزوة تبوك بدون عذر، ولما رجع النبي - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - من غزوة تبوك سألهم عن تخلفهم فلم يكذبوه بالعذر ولكنهم اعترفوا بذنبهم وحزنوا. ونهى رسول الله - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - الناس عن كلامهم، وأمرهم أن يعتزلوا نساءهم ثم عفا عنهم بعد خمسين ليلة، وحديث كعب بن مالك في قصته هذه مع الآخرين في صحيح البخاري مسلم طويل أغر) اهـ.
النتيجة: أن سبب نزول الآيات الكريمة ما جاء في قصة كعب بن مالك وصاحبيه - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ - لصحة السند، وموافقة السياق القرآني، وإجماع المفسرين عليه والله أعلم.»
التفسير الكاشف، ج ۴، ص 8: «في العام الثامن للهجرة فتح النبي (ص) مكة، و في التاسع نزلت هذه السورة، و في العاشر حج النبي حجة الوداع، و في الحادي عشر توفي صلى اللّه عليه و آله. فهذه السورة ليست آخر سورة نزلت من القرآن، و لكنها من الأواخر، و لذا تضمنت أحكاما نهائية في العلاقات بين المسلمين و المشركين .»
مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ۵، ص ۳: «و هي مدنية كلها و قال بعضهم غير آيتين «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» إلى آخر السورة نزلت سنة تسع من الهجرة و فتحت مكة سنة ثمان و حج رسول الله ص حجة الوداع سنة عشر و قال قتادة و مجاهد و هي آخر ما نزلت على النبي ص بالمدينة.»
التحرير و التنوير، ج ۱۰، ص ۷: «و هذه السورة آخر السور نزولا عند الجميع، نزلت بعد سورة الفتح، في قول جابر بن زيد، فهي السورة الرابعة عشرة بعد المائة في عداد نزول سور القرآن. و روي: أنّها نزلت في أوّل شوال سنة تسع، و قيل آخر ذي القعدة سنة تسع، بعد خروج أبي بكر الصديق من المدينة للحجّة التي أمّره عليها النبي صلى اللّه عليه و سلم و قيل: قبيل خروجه.»
امتاع الأسماع، ج ۸، ص ۳۹۱: «[غزوة تبوك] ثم خرج صلّى الله عليه و سلّم إلى غزاة تبوك، في رجب سنة تسع، فأقام بها عشرين ليلة و عاد و لم يلق كيدا، و هي آخر غزوة خرج إليها بنفسه صلّى الله عليه و سلّم، [و استخلف على المدينة محمد بن مسلمة، و قيل: على بن أبى طالب، و قيل: سباع بن عرفطة].»
البدایة و النهایة، ج ۵، ص ۲: «سنة تسع من الهجرة: ذكر غزوة تبوك في رجب منها قال الله تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ الله من فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ الله عَلِيمٌ حَكِيمٌ، قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ الله وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ من الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ 9: 28- 29 روى عن ابن عباس و مجاهد و عكرمة و سعيد بن جبير و قتادة و الضحاك و غيرهم: أنه لما أمر الله تعالى أن يمنع المشركون من قربان المسجد الحرام في الحج و غيره. قالت قريش: لينقطعن عنا المتاجر و الأسواق أيام الحج و ليذهبن ما كنا نصيب منها، فعوضهم الله عن ذلك بالأمر بقتال أهل الكتاب حتى يسلموا أو يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون.»
السیرة النبویة، ج ۲، ص ۵۱۵ و ۵۱۶: «غزوة تبوك في رجب سنة تسع: (أمر الرسول الناس بالتهيؤ لتبوك): قال: حدثنا أبو محمد عبد الملك بن هشام، قال زياد بن عبد الله البكائي، عن محمد بن إسحاق المطلبي، قال: ثمّ أقام رسول الله صلى الله عليه و سلم بالمدينة ما بين ذي الحجّة إلى رجب، ثم أمر الناس بالتّهيّؤ لغزو الروم. و قد ذكر لنا الزهري و يزيد بن رومان و عبد الله بن أبى بكر و عاصم بن عمر بن قتادة، و غيرهم من علمائنا، كلّ حدث في غزوة تبوك ما بلغه عنها، و بعض القوم يحدّث ما لا يحدّث بعض: أن رسول الله صلى الله عليه و سلم أمر أصحابه بالتّهيّؤ لغزو الروم، و ذلك في زمان من عسرة الناس، و شدّة من الحرّ، و جدب من البلاد: و حين طابت الثمار، و الناس يحبّون المقام في ثمارهم و ظلالهم، و يكرهون الشّخوص على الحال من الزمان الّذي هم عليه، و كان رسول الله صلى الله عليه و سلم قلّما يخرج في غزوة إلا كنى عنها، و أخبر أنه يريد غير الوجه الّذي يصمد له، إلا ما كان من غزوة تبوك، فإنه بيّنها للناس، لبعد الشّقّة، و شدة الزمان، و كثرة العدوّ الّذي يصمد له، ليتأهب الناس لذلك أهبته، فأمر الناس بالجهاز، و أخبرهم أنه يريد الروم.»
الاستیعاب، ج ۳، ص 1323 و 1324: «كعب بن مالك بن أبى كعب. و اسم أبى كعب عمرو بن القين بن كعب بن سواد بن غنم بن كعب بن سلمة بن سعيد بن على بن أسد بن ساردة بن يزيد بن جشم بن الخزرج الأنصاري السّلمى. يكنى أبا عبد الله.
و قيل: أبا عبد الرحمن، أمّه ليلى بنت زيد بن ثعلبة، من بنى سلمة أيضا. شهد العقبة الثانية، و اختلف في شهوده بدرا، و لما قدم على رسول الله صلى الله عليه و سلم المدينة آخى بين كعب و بين طلحة بن عبيد الله حين آخى بين المهاجرين و الأنصار. كان أحد شعراء رسول الله صلى الله عليه و سلم الذين كانوا يردّون الأذى عنه، و كان مجودا مطبوعا، قد غلب عليه في الجاهلية أمر الشعر، و عرف به، ثم أسلم و شهد العقبة، و لم يشهد بدرا، و شهد أحدا و المشاهد كلها حاشا تبوك، فإنه تخلّف عنها. و قد قيل: إنه شهد بدرا، فاللَّه تعالى أعلم. و هو أحد الثلاثة الأنصار الذين قال الله فيهم: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ ... 9: 118 الآية، و هم: كعب بن مالك الشاعر هذا، و هلال بن أمية، و مرارة بن ربيعة، تخلّفوا عن غزوة تبوك، فتاب الله عليهم، و عذرهم، و غفر لهم، و نزل القرآن المتلوّ في شأنهم.»
اسد الغابة، ج ۴، ص 187 و 188: «كعب بن مالك الخزرجي (ب د ع) كعب بن مالك بن أبى كعب، و اسم أبى كعب: عمرو بن القين بن سواد ابن غنم بن كعب بن سلمة بن سعد بن على الأنصاري الخزرجي السّلمى، يكنى أبا عبد الله.
و قيل: أبو عبد الرحمن. أمه ليلى بنت زيد بن ثعلبة، من بنى سلمة أيضا.
شهد العقبة في قول الجميع، و اختلف في شهوده بدرا، و الصحيح أنه لم يشهدها.
و لما قدم رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم المدينة، آخى بينه و بين طلحة بن عبيد الله حين آخى بين المهاجرين و الأنصار. و لم يتخلف عن رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم إلا في غزوة بدر و تبوك، أما بدر فلم يعاتب رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم فيها أحدا تخلّف، للسرعة- و أما تبوك فتخلف عنها لشدة الحرّ. و هو أحد الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا، حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ، أَنْفُسُهُمْ 9: 118، و هم: كعب بن مالك، و مرارة بن ربيعة، و هلال بن أمية، فأنزل الله عز و جل فيهم: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ 9: 118 .. الآيات، فتاب عليهم. و القصة مشهورة.»
إمتاع الأسماع، ج ۲، ص 80 ـ 82: «خبر كعب بن مالك أحد الثلاثة الذين خلّفوا و جاء كعب بن مالك إلى رسول الله صلّى الله عليه و سلّم و هو جالس في المسجد، فلما سلّم عليه تبسّم تبسم المغضب ثم قال: تعال! فجاء حتى جلس بين يديه، فقال: ما خلفك؟ أ لم تكن ابتعت ظهرك؟ فقال: بلى يا رسول الله، و الله لو جلست عند غيرك من أهل الدنيا لرأيت أنّي سأخرج من سخطه بعذر، لقد أعطيت جدلا، و لكن و الله لقد علمت لئن حدثتك اليوم حديثا كاذبا لترضي عني، ليوشكنّ الله أن يسخط عليّ، و لئن حدثتك اليوم حديثا صادقا تجد على فيه، إنّي لأرجو عقبى الله فيه. لا و الله ما كان لي عذر! و الله ما كنت أقوى و لا أيسر مني حين تخلفت عنك! فقال عليه السلام: أمّا أنت فقد صدقت! فقم حتى يقضى الله فيك. فقام و معه رجال من بني سلمة، فقالوا له: و الله ما علمناك كنت أذنبت ذنبا قبل هذا! و لقد عجزت ألا تكون اعتذرت بما اعتذر به المخلفون، قد كان كافيك ذنبك استغفار رسول الله لك. حتى كاد أن يرجع فيكذّب نفسه، فلقيه معاذ بن جبل و أبو قتادة، فقالا لي: لا تطع أصحابك و أقم على الصدق، فإن الله سيجعل لك فرجا و مخرجا إن شاء الله تعالى، فأما هؤلاء المعذرون، فإن كانوا صادقين فسيرى الله ذلك و يعلم نبيه، و إن كانوا غير ذلك يذمهم أقبح الذم و يكذّب حديثهم فقال لهم: هل أتى هذا (أحد) غيري؟ قالا: نعم! رجلان قالا مثل مقالتك، و قيل لهما مثل ما قيل لك! قال: من هما؟ قالا: مرارة بن ربيع العمري و هلال بن أمية الواقفيّ.
النهي عن كلام الثلاثة و تمام أخبارهم و نهي رسول الله صلّى الله عليه و سلّم عن كلام الثلاثة من بين من تخلف عنه، فاجتنبهم الناس و تغيّروا لهم، حتى تنكّرت لهم أنفسهم، فلبثوا على ذلك خمسين ليلة. و قد قعد مرارة و هلال في بيوتهما، و كان كعب يخرج فيشهد الصلوات مع المسلمين و يطوف بالأسواق فلا يكلّمه أحد. و يأتي رسول الله صلّى الله عليه و سلّم- و هو في مجلسه بعد الصلوات- فيسلم عليه و يصلى قريبا منه يسارقه النظر و هو معرض عنه.
و تسوّر يوما جدار حائط أبي قتادة- و هو ابن عمه و أحبّ الناس إليه- فسلم عليه فلم يردّ عليه السلام، فقال: يا أبا قتادة! أنشدك الله! هل تعلمني أحبّ الله و رسوله؟ فسكت، و كرر ذلك فقال في الثالثة: الله و رسوله أعلم! ففاضت عيناه و انصرف: فلما مضت أربعون ليلة بعث إليه رسول الله صلّى الله عليه و سلّم- و إلى هلال ابن أمية و مرارة بن ربيع- مع خزيمة بن ثابت يأمرهم أن يعتزلوا نساءهم، فقال كعب لأمرأته: ألحقي بأهلك فكوني عندهم حتى يقضي الله في هذا الأمر ما هو قاض!!
هلال بن أمية و بكي هلال بن أمية و امتنع عن الطعام و واصل اليومين و الثلاثة ما يذوق طعاما، إلا أن يشرب الشّربة من الماء أو الضّيح من اللبن، و يصلّى الليل و لم يخرج من بيته لأن أحدا لا يكلمه، حتى إن الولدان يهجرونه لطاعة رسول الله صلّى الله عليه و سلّم. و جاءت امرأته فقالت: يا رسول الله، إن هلال بن أمية شيخ كبير ضائع لا خادم له، و أنا أرفق به من غيري، فإن رأيت أن تدعني أخدمه فعلت! قال: نعم، و لكن لا تدعيه يصل إليك، فقالت: يا رسول الله، ما به من حركة إليّ! و الله ما زال يبكي منذ كان من أمره ما كان إلى يومه هذا. و إن لحيته لتقطر دموعا الليل و النهار و لقد ظهر البياض على عينيه حتى تخوّفت أن يذهب بصره.
التوبة على الثلاثة و ما نزل من القرآن فلما كملت خمسون ليلة- و هم كما قال الله تعالي: حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ 9: 118- أنزل الله توبتهم بقوله تعالى: لَقَدْ تابَ الله عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ من بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ من الله إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ الله هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا الله وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ 9: 117- 119.
فأعلم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم بذلك عند الصّبح. فخرج أبو بكر رضي الله عنه فأوفي على سلع فصاح: قد تاب الله على كعب بن مالك! يبشره. فأتاه حمزة بن عمرو فبشره، فنزع ثوبيه و كساهما إياه، و لا يملك غيرهما، و استعار ثوبين من أبي قتادة فلبسهما، ثم انطلق إلى رسول الله و الناس يهنئونه، و خرج أبو الأعور سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل إلى هلال يبشره فلما أخبره سجد و لقيه الناس يهنئونه، فما استطاع المشي- لما أصابه من الضعف و الحزن و البكاء- حتى ركب حمارا. و بشّر مرارة بن ربيع بن سلكان بن سلامة بن وقش، فأقبل حتى توافدوا عند النبي صلّى الله عليه و سلّم.»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني. (علی عبدالباری عطیه، محقق) (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن اثیر عز الدین، ابو الحسن علی بن محمد. (۱۴۰۹). اسد الغابة فی معرفة الصحابة (ج ۱–6). بیروت: دار الفکر.
- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی. (۱۴۱۵). الاصابة فی تمییز الصحابة. (عادل احمد عبد الموجود، عبد الفتاح ابو سنة، و محمد عبد المنعم بری، محققین) (ج ۱–8). بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (بیتا). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله. (۱۴۱۲). الاستیعاب فی معرفة الاصحاب (ج ۱–4). بیروت: دار الجیل.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (بیتا). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (بیتا). البدایة و النهایة (ج ۱–15). بیروت: دار الفکر.
- ابن هشام، عبد الملک بن هشام. (بیتا). السیرة النبویة. (محمد سقا، ابراهیم ابیاری، و عبد الحفیظ شبلی، مصححین) (ج ۱–4). بیروت: دار المعرفة.
- بخاری. (۱۴۲۲). صحیح البخاری (ج ۱–9). دار طوق النجاة.
- الحمیدان، عصام بن عبدالمحسن. (۱۴۲۰). الصحیح من اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: دار الریّان.
- المزینی، خالد بن سلیمان. (۱۴۲۷). المحرر فی اسباب نزول القرآن. السعودیة: دار ابن الجوزی.
- الهلالی، سلیم بن عید؛ و آلنصر، محمدبنموسی. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الاسباب (ج ۱–3). السعودیة: دار ابن الجوزی.
- الوادعی، مقبل بن هادی. (۱۴۲۵). الصحیح المسند من اسباب النزول (ج ۱–1). یمن: مکتبة صنعاء الاثریة و الفاروق الحدیثة للطباعة و النشر.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (۱۴۱۶). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- طباطبایی، محمدحسین. (۱۳۹۰). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- طوسی، محمد بن حسن. (۱۴۱۱). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- قاسمی، جمالالدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل. (عیون سود و محمد باسل، محققین) (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- قمی، علی بن ابراهیم. (۱۳۶۳). تفسير القمي (ج ۱–2). قم: دار الکتاب.
- مسلم بن الحجاج. (بیتا). صحیح مسلم (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- مغنیه، محمد جواد. (بیتا). تفسير الکاشف (ج ۱–7). قم: دار الکتاب الاسلامي.
- مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). اول، بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- مقریزی، احمد بن علی. (بیتا). إمتاع الأسماع بما للنبي من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع (ج ۱–15). بیروت: دار الکتب العلمية.
- نسائی، احمد بن علی. (۱۴۱۰). تفسیر النسایی (ج ۱–2). بیروت: مؤسسة الکتب الثقافیة.
- واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب نزول القرآن (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.
منابع
- ↑ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 3، ص 1323 و 1324؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج 4، ص 187 و 188؛ الاصابة فی تمییز الصحابة، عسقلانی، ج 5، ص 456 و 457
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج 4، ص 358؛ الاصابة فی تمییز الصحابة، عسقلانی، ج 6، ص 52؛ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 3، ص 1382 و 1383
- ↑ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 4، ص 1542؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج 4، ص 630 و 631؛ الاصابة فی تمییز الصحابة، عسقلانی، ج 6، ص 428
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 201 و 202؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 5، ص 316؛ اسباب نزول القرآن، واحدی، ص 264
- ↑ تفسير القمي، قمی، ج 1، ص 296 - 298؛ صحیح البخاری، بخاری، ج 6، ص 3-7؛ صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج، ج 4، ص 2120-2127؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 6، ص 1904؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 93 - 96
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 11، ص 42 - 45؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 6، ص 1899 - 1903؛ تفسیر النسائی، نسائی، ج 1، ص 564؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 5، ص 105 - 108؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 200 - 203
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 204
- ↑ تفسیر النسائی، نسائی، ج 1، ص 564؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 96
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ روح المعاني، آلوسی، ج 6، ص 40 - 43؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 2، ص 471؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 10، ص 221؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 5، ص 521 - 525
- ↑ الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و آلنصر، ج 2، ص 351 - 357؛ الصحیح من اسباب النزول، الحمیدان، ص 211 - 217؛ الصحیح المسند من اسباب النزول، الوادعی، ص 127 - 132
- ↑ المحرر فی اسباب نزول القرآن، المزینی، ج 1، ص 615 و 616
- ↑ تفسير الکاشف، مغنیه، ج 4، ص 8؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 5، ص 3؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 10، ص 7
- ↑ إمتاع الأسماع، مقریزی، ج 8، ص 391؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 5، ص 2؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج 2، ص 515 و 516
- ↑ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 3، ص 1323 و 1324؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج 4، ص 187 و 188؛ إمتاع الأسماع، مقریزی، ج 2، ص 80 - 82
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 11، ص 42 - 45؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 5، ص 316؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 5، ص 120؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 93 و 94؛ المیزان، طباطبایی، ج 9، ص 407 و 408
مقالات پیشنهادی
- سبب نزول آیه 88 سوره قصص
- سبب نزول آیه 9 سوره حشر
- سبب نزول آیه ۶ سوره جن
- کتاب اسباب نزول القرآن
- سبب نزول آیه 109 سوره توبه
نظرات