سبب نزول سوره توحید
آیات مربوط به سببنزول
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)» (الاخلاص، ۱ - ۴) (بهنام خداوند رحمتگر مهربان. بگو او خدايى است يكتا. (1) خداى صمد. (2) نه كس را زاده، نه زاييده از كَس، (3) و او را هيچ همتايى نباشد.(4)[۱]
خلاصه سبب نزول
در تفاسیر روایی برای سوره توحید دو سبب نزول نقل شده است: 1. پرسش مشرکان یا یهودیان درباره خداوند و حقیقت او از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه)؛ 2. عقاید باطل یهودیان، مسیحیان و مشرکان درباره خداوند و عبادت غیر خدا. این سبب عمدتاً درباره آیه سوم وارد شده است.
سبب نزول اول از قوت و اعتبار بیش برخوردار است؛ چون بهلحاظ سندی معتبر محسوب میشود، اما سبب نزول دوم بهلحاظ سندی اعتبار ندارد.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول اول[۲] (پرسش مشرکان یا یهودیان از پیامبر درباره خدا)(ر.ک. مستند 1)
مطابق آنچه در تفاسیر روایی آمده است، برخی از گروهها و افراد غیر مسلمان درباره نسب و ویژگیهای خداوند از رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) پرسیدند. در پی آن، سوره توحید نازل شد و به پرسشهای آنها درباره خداوند پاسخ داد. دستهای از روایات، پرسش را به یهودیان نسبت دادهاند و از افرادی نظیر عبدالله بن سلَام، کَعْب بن اَشْرَف، ابن صُورِیَا، و حُیَیّ بن اَخْطَب نام بردهاند. شماری از روایات سؤال را به قریشیان، مشرکان یا مشرکان مکه نسبت دادهاند و از افرادی همچون جُبَیْر بن مُطْعِم، ابوجَهْل بن هِشَام و سران قریش نام بردهاند. روایتی نیز گروه پرسشگر را هیئت نمایندگی مسیحیان نجران معرفی کرده است و از افرادی نظیر عبد المسیح عاقِب و سید اَیْهَم نام میبرد که رؤسای آنها بودند.
نکته قابل ذکر اینکه روایات این رخداد در منابع تفسیری با اجمال یا تفصیل و تفاوتهایی در برخی از الفاظ نقل شده است و دیگر اینکه شماری از روایات پس از نقل ماجرا آنرا سبب نزول یک یا دو آیه اول سوره توحید ذکر کرده، ولی تصریح نکردهاند که این سبب نزول برای مجموع سوره است.[۳]
شماری از روایات ماجرایی برای این سبب نزول ذکر کردهاند؛ از جمله در روایتی آمده است که عامِر بن طُفَیْل نزد پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) رفت و در قبال مسلمانشدنش از پیامبر درخواستهایی بیجا کرد. پیامبر خواستههایش را رد کرد و فرمود، تو نیز اگر مسلمان شوی مانند سایر مسلمانان و یکی از برادرانشان خواهی بود. او خشمگین شد و پیامبر اکرم را به جنگ تهدید کرد. وقتی پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) را ترک کرد، یکی از نزدیکانش، اَرْبَد بن قَیْس را دید و ماجرا را برایش تعریف کرد. آنها با هم قرار گذاشتند که دوباره نزد پیامبر اکرم بروند و اربد ایشان را در موقعیتی مناسب بکشد. اما فرشتهای شکم اربد را فشرد و مانع از اجرای نقشه شوم آنها شد. عامر نیز از قدرت رسول خدا تعجب کرد و به ایشان گفت، تو مرا ترساندی! به من بگو که اسم پروردگارت چیست؟ او چیست؟ دوست او کیست؟ چه کاری دارد؟ یکی است یا چند تاست؟ پدر و برادرش کیست و قبیلهاش چیست؟ در اینجا بود که سوره توحید نازل شد و اوصاف و ویژگیهای خداوند را بیان کرد.[۴]
مصادر سبب نزول
مصادری که با اندکی اختلاف سبب نزول را بیان کردهاند:#
- تفسیر القمی (شیعی، قرن ۳، تفسیر روایی)؛
- الکافی (شیعی، قرن ۴، حدیثی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر السمرقندی (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- تفسیر فرات الکوفی (شیعی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
- اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن ۵، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)
در عمده تفاسیر درباره سند روایت یادشده مطلبی گزارش نشده است؛ اما محققان معاصر آن را بررسی کردهاند. محقق کتاب اسباب النزول واحدی یکی از روایات حاوی ماجرا را بهدلیل وجود فردی بهنام محمد بن مُیَسِّر در سندش ضعیف میشمارد؛ و سپس میگوید، این حدیث را ترمذی، حاکم و احمد نقل کردهاند، و حاکم علاوه بر نقل، آنرا صحیح دانسته و ذهبی نیز با حاکم در اینباره همعقیده است. همچنین درباره روایت دیگر میگوید که با چند سند در کتب مختلف نقل شده است که یکی از اسنادش بهدلیل وجود اسماعیل بن مجالد و مجالد بن سعید معتبر بهشمارنمیآید. سیوطی روایت یادشده را با سندی حَسَن (روایتی که راویانش در ضبط از راویان روایت صحیح در رتبه پایینتری هستند؛ اما روایت از نظر محتوایی مشکلی ندارد.) در الدر المنثور آورده است.[۵] ابن کثیر در تفسیرش دو سند برای روایت آورده است و از ترمذی نقل میکند: سند دوم صحیحتر از سند اول است؛ چراکه سند اول مشتمل بر محمد بن میسر است. شوکانی در تفسیرش به همین مطلب بهنقل از ترمذی اشاره کرده است.[۶] یکی دیگر از محققان معاصر از میان یازده روایت که برای آن آورده، تنها یک روایت را حَسَن دانسته و بقیه را ضعیف یا بسیار ضعیف، و یک روایت را مُعْضَل (روایتی که دو یا چند راویاش به صورت متوالی ذکر نشده باشد.)[۷] بهشمارآورده است.[۸] مُزَیْنِی، یکی از پژوهشگران معاصر پس از نقل تردیدش درباره پذیرش روایت، در نهایت بهدلیل ضعف شدید روایات آن، و اختلاف مفسران در سببیتش برای نزول آیات سوره توحید آن را نپذیرفته است.[۹] پژوهشگری دیگر از معاصران که اسباب نزول صحیح را گردآوری کرده، هیچ سبب نزولی برای این سوره در کتابش ذکر نکرده است؛[۱۰] اما نقل یکی از روایات این سبب نزول در کتاب کافی، شاهدی بر اعتبار رخداد، هم بهلحاظ سندی و هم محتوایی است. کتابی که بهنظر جمع قابل اعتنایی از محققان از جایگاه سندی و محتوایی بالایی برخوردار است تا جایی که گروهی معتقدند تمام روایات کتاب کافی صحیح است.[۱۱] افزونبر آن بهدلیل اینکه روایات ماجرای یادشده، هم در منابع اهل سنت و هم منابع شیعه نقل شده است، اعتبارش قویتر میشود.
اختلاف مفسران در سبب نزول آیات سوره توحید باعث شده است که شماری آنرا مدنی و گروهی مکی بدانند. آلوسی در روح المعانی به اختلاف یادشده اشاره کرده، میگوید، عبدالله، حسن، عِکْرِمَة، عَطَاء، مُجَاهِد و قَتَادَة سوره توحید را مکی دانسته و ابن عباس، محمد بن کَعْب، ابو العالیه، و ضَحّاک آنرا مدنی میدانند. سپس مینویسد، سیوطی در اتقان میگوید، دو قول درباره سوره توحید هست؛ چراکه دو سبب نزول متعارض برایش نقل شده است؛ بههمیندلیل عدهای گفتهاند که سوره توحید دوبار نازل شده است (یکبار در مکه و یکبار در مدینه)؛ ولی بهنظر من (سیوطی) این سوره مدنی است.[۱۲] آلوسی پس از آن در میانه تفسیر سوره اخلاص روایتی نقل میکند که طبق آن، سوره توحید در جواب سؤال یهود نازل شده است. سپس میگوید: این روایت میرساند که سوره توحید مدنی است.[۱۳] شوکانی، ابن عاشور طباطبایی و قاسمی نیز اختلاف در نزول سوره اخلاص را که بهدلیل روایات متفاوت سبب نزول آن است، بررسی کردهاند؛ با اینتفاوت که شوکانی هیچکدام از دو قول را برنمیگزیند[۱۴] و طباطبایی هم مانند شوکانی هیچیک را قطعی انتخاب نمیکند؛ ولی جانب مکی بودن را بهدلیل وجود برخی از اسباب نزول، قویتر میداند.[۱۵] ابنعاشور آن را مکی دانسته و چنین توضیح میدهد: روایتِ سؤال مشرکان میرساند که این سوره مکی است و روایت سؤال عامر و یهود میگوید که این سوره مدنی است؛ اما صحیح این است که سوره توحید، سورهای مکی است؛ زیرا در آن مسأله توحید بیان شده و ذکر اصل توحید بیشتر در سورههای مکی است و شاید در روایت عامر و یهود، هنگام سؤال آنها، پیامبر تنها سوره توحید را قرائت کرده، نهاینکه همانوقت نازل شده باشد، و راوی که از انصار، و از نزول آن در مکه بیاطلاع بوده، گمان کرده که سوره هنگام سؤال آنها نازل شده است.[۱۶] بهنظر قاسمی و معرفت سوره توحید بهجهت اسباب نزول مختلفش دوبار نازل شده و اشکالی نیز بر این امر مترتب نیست.[۱۷]
بدینترتیب دو دسته روایات یادشده ازجهت محتوا با یکدیگر ناهماهنگ مینمایند و با فرض نپذیرفتن تکرار نزول یا باید روایات نزول در مکه معتبر، و نزول در مدینه رد شود و روایت نزول در مدینه بهجهت اشتباه راوی ناصحیح باشد و یا روایات نزول در مدینه معتبر، و روایات نزول در مکه ناصحیح باشد. بههرحال یا هر دو دسته روایات (در صورت قول به تکرار نزول) و یا دست کم یکی از آنها بهلحاظ محتوایی بدون اشکال است.
طبری، طبرسی و ابن عطیه تنها به ذکر این سبب نزول اکتفا کرده و پیرامون آن بررسی خاصی نکردهاند.[۱۸] طوسی تنها به آن اشاره کرده است.[۱۹] همانگونه که پیش از این آمد، شوکانی، آلوسی، قاسمی، ابن عاشور و طباطبایی علاوه بر ذکر روایات مربوط به ماجرا، بحثهایی را پیرامون آن مطرح کردهاند.[۲۰]
سبب نزول دوم (عقاید باطل غیر مسلمانان درباره خدا و عبادت غیر خدا)[۲۱]
در شماری از تفاسیر روایی، سبب نزول آیه سوم سوره توحید، توصیفها و عقاید باطل برخی از گروهها درباره فرزند خداست؛ چراکه عدهای از یهودیان، عُزیر را فرزند خدا میدانستند، مشرکان میگفتند فرشتگان دختران خدایند، و مسیحیان نیز معتقد بودند عیسی پسر خداست. لذا آیه سوم سوره توحید نازل شد تا وجود هرگونه فرزند برای خداوند را نفی کند. شماری از تفاسیر همچون تفسیر فرات به این سبب نزول تصریح کردهاند و برخی دیگر بدون تصریح آنرا ذیل آیه بیان کردهاند.[۲۲]
مطابق تفسیر ابن کثیر، سبب نزول یادشده مربوط به نزول «قل هو الله احد» است. طبق این تفسیر افکار و عقاید باطل گروهها باعث شد که «قل هو الله احد» نازل شود (مقصود هم ممکن است آیه اول این سوره باشد و هم کل سوره)، بهویژه که افکار و عقاید باطل، با عبادت غیر خداوند نیز همراه میشد. بر اساس آنچه در تفسیر ابن کثیر آمده، یهود عزیر را فرزند خدا میدانست و او را عبادت میکرد. مشرکان میگفتند که فرشتگان دختران خدایند و بتها را عبادت میکردند. مسیحیان معتقد بودند که عیسی پسر خداست و او را عبادت میکردند، و مجوس نیز ماه و خورشید را میپرستید. لذا خداوند «قل هو الله احد» را بر رسولش نازل فرمود.[۲۳]
مصادر سبب نزول
مصادری که با اندکی اختلاف سبب نزول را بیان کردهاند:#
- تفسیر القمی (شیعی، قرن ۳، تفسیر روایی)؛
- تفسیر السمرقندی (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
- تفسیر فرات الکوفی (شیعی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن ۵، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول[۲۴]
در عمده تفاسیر درباره سند روایت این سبب نزول مطلبی گزارش نشده است. اکثر کتب تفسیری نیز در نقل خود سندی برای روایات این سبب نزول ذکر نکردهاند. یکی از روایات این سبب نزول را فُرَات بن ابراهیم کوفی در تفسیرش نقل میکند. مجلسی در بحار الانوار درباره او و تفسیرش مینویسد: اگرچه دانشمندان درباره وی هیچ مدح یا ذمّی نکردهاند، اخبار موجود در کتابش مطابق احادیث معتبری است که به ما رسیده و همین امر ضبط و حافظه خوبش را نشان میدهد و میرساند که مورد اعتماد است و میشود به او حسن ظن داشت. علاوه بر این حاکم حسکانی در شواهد التنزیل و شیخ صدوق با واسطه الحسن بن محمد بن سعید هاشمی احادیثی از او نقل کردهاند.[۲۵] اما با نگاه به راویان روایت شخصی چون ابراهیم بن بُنَان خَثْعَمِی دیده میشود که هیچ مدح و ذمّی و ذکری از او در عمده کتب رجالی نیست و بهاصطلاح مهمل بهشمارمیآید.[۲۶] راوی دیگرش احمد بن زُفَر [نَصْر] عَنْبَری نیز ناشناخته است و ذکری از او در کتب رجالی نیست. پس این حدیث بهلحاظ سندی از اعتبار چندانی برخوردار نیست.
سبب نزول یادشده را طبری، طبرسی، ابن عطیه و قاسمی در تفسیرشان ذکر نکردهاند و طوسی، شوکانی، آلوسی، ابن عاشور و طباطبایی تنها به آن اشاره کرده و پیرامونش هیچ بررسی و بحثی نکردهاند.[۲۷]
بررسی نهایی سبب نزول سوره توحید
از مجموع مطالب ذکرشده چنین برمیآید: برخی از روایات سبب نزول اول بهلحاظ سندی بهنظر گروهی از محققان معتبر دانسته شده و برخی از روایاتش در کتب معتبری همچون کافی نقل شده است؛ اما بعضی دیگر از محققان - بدون درنظرگرفتن روایت کافی - سایر روایاتی را که بررسی کردهاند، بهلحاظ سندی معتبر ندانستهاند. اما روایات سبب نزول دوم هیچیک معتبر دانسته نشده است.
بهلحاظ محتوایی، سبب نزول اول هرچند میان روایاتش ناهماهنگیهایی دارد که با پذیرش قول تکرار نزول قابل حل است، حتی اگر قول تکرار نزول پذیرفته نشود، دست کم یکی از دو دسته روایاتش (که دلالت غیر مستقیم بر نزول این سوره در مدینه یا مکه دارند) درست و مطابق با واقع است. اما برای سبب نزول دوم، عمده پژوهشگران و مفسران ناهماهنگی و اشکالی مطرح نکردهاند.
درمجموع سبب نزول اول از قوت و اعتبار بیشتری برخوردار است؛ زیرا بهلحاظ سندی معتبر محسوب میشود و ناهماهنگی خاصی ندارد. اما سبب نزول دوم به لحاظ سندی معتبر محسوب نمیشود، هرچند که بهلحاظ محتوا ایراد خاصی برایش نقل نشده است.
مستندات
مستند 1
الكافي، ج 1، ص 91: «أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْيَهُودَ سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالُوا انْسُبْ لَنَا رَبَّكَ فَلَبِثَ ثَلَاثاً لَا يُجِيبُهُمْ ثُمَّ نَزَلَتْ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ إِلَى آخِرِهَا.»
تفسير مقاتل بن سليمان، ج 4، ص 923 - ۹۲۶: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قوله: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ- 1- اللَّهُ الصَّمَدُ- 2- تعنى أحد لا شريك له، و ذلك أن عامر بن الطفيل بن صعصعة العامري، دخل على رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم- فقال: يا رسول اللّه، أما و اللّه لئن دخلت فى دينك ليدخلن من خلفي، و لئن امتنعت ليمتنعن من خلفي، قال رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم-: فما تريد؟ قال: أتبعك على أن تجعل لي الوبر و لك المدر، قال له رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم- لا شرط فى الإسلام. قال: فاجعل لي الخلافة بعدك. قال رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم-: لا نبى بعدي. قال: فأريد أن تفضلني على أصحابك. قال رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم-: لا و لكنك أخوهم إن أحسنت إسلامك. «فقال»: فتجعلني أخا بلال، و خباب بن الأرت، و سلمان الفارسي، و جعال. قال: نعم. فغضب و قال: أما و اللّه لأثيرن عليك ألف أشقر عليها ألف «أمرد» فقال له رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم-: و يحك تخوفني؟، قال له جبريل- عليه السلام- عن ربه: لأثيرن على كل واحد منهم ألفا من الملائكة، طول عنق أحدهم مسيرة سنة، و غلظها مسيرة سنة، و كان يكفيهم واحد، و لكن اللّه- عز و جل- أراد أن يعلمه كثرة جنوده، فخرج من عند رسول اللّه - صلى اللّه عليه و سلم- «و هو متعجب» مما سمع منه فلقيه الأربد بن قيس السهمي، فقال له: ما شأنك؟ و كان خليله فقص عليه قصته، و قال: إنى دخلت على ابن أبى كبشة آنفا، فسألته الوبر، و له المدر فأبى، ثم سألته من بعده فأبى، ثم سألته أن يفضلني على أصحابه فأبى، و قال: أنت أخوهم إن أحسنت إسلامك. فقال له: أ فلا قتلته؟ قال: لم أطق ذلك. قال: فارجع بنا إليه، فإن شئت حدثته حتى أضرب «عنقه» فانطلقا على وجوههما حتى دخلا على رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم- فقعد عامر عن يمينه و الأربد عن يساره، «و كان رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم- علم ما يريدان» قال: و جاء ملك من الملائكة فعصر بطن الأربد بن قيس، و أقبل عامر على رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم- و قد وضع يده على «فمه» و هو يقول: يا محمد لقد خوفتني بأمر عظيم، و بأقوام «كثيرة» فمن هؤلاء؟ «قال»: جنودي و هم أكثر مما ذكرت لك. قال: فأخبرنى ما اسم ربك؟ و ما هو؟ و من خليله؟ و ما حيلته؟ و كم هو؟ و أبو من هو؟ و من أى حي هو؟ و من أخوه؟ و كانت العرب يتخذون الأخلاء فى الجاهلية، فأنزل اللّه- تعالى- «قل» يا محمد «هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» لقوله ما اسمه؟ و كم هو؟ («اللَّهُ الصَّمَدُ») لقوله ما طعامه؟ «الصمد» الذي لا يأكل و لا يشرب لَمْ يَلِدْ يقول و لم يتخذ ولدا وَ لَمْ يُولَدْ - يقول «ليس له والد يكنى به»، لقوله: و ابن من هو؟ ثم قال: وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ- 4- لقوله من خليله؟ يقول ليس له نظير، و لا شبيه، فمن أين يتخذ الخليل؟ فأشار بيده و بعينه إلى الأربد بن قيس و هو فى جهد قد عصر الملك بطنه حتى أراد أن يخرج خلاه من فيه، و قد أهمته نفسه، فقال الأربد: قم بنا فقاما، فقال له عامر: ويحك، ما شأنك؟ قال: وجدت عصرا «شديدا» فى بطني، «و وجعا» فما استطعت أن أرفع يدي.
قال: فأما الأربد بن قيس فخرج يومئذ من المدينة، و كان يوما متغيما، فأدركته صاعقة فى الطريق فقتلته، و أما عامر بن الطفيل فوجاه جبرئيل- عليه السلام- فى عنقه، فخرج فى عنقه «دبيلة»، و يقال طاعون فمرض بالمدينة فلم يأوه أحد إلا امرأة مجذومة من بنى سلول، فقال جزعا من الموت: غدة كغدة البعير و موت فى بيت سلولية، أبرز إلى ياموت، فأنا قاتلك، فأنزل اللّه- عز و جل-: «... وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ».
و أيضا «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و ذلك أن مشركي مكة، قالوا لرسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم-: أنعت لنا ربك و صفه لنا. و قال عامر بن الطفيل العامري: أخبرنا عن ربك أمن ذهب هو، أو من فضة، أو من حديد، أو من صفر؟ و قالت اليهود: عزيز ابن اللّه، و قد أنزل اللّه- عز و جل- نعته فى التوراة فأخبرنا عنه يا محمد، فأنزل اللّه- عز و جل- فى قولهم: «قل» يا محمد «هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» لا شريك له، «اللَّهُ الصَّمَدُ» يعنى الذي «لا جوف له» كجوف المخلوقين، و يقال الصمد السيد الذي تصمد إليه الخلائق بحوائجهم و بالإقرار «و الخضوع»، «لَمْ يَلِدْ» فيورث، «وَ لَمْ يُولَدْ» فيشارك، و ذلك أن مشركي العرب قالوا: الملائكة بنات الرحمن. و قالت اليهود: عزير ابن اللّه. و قالت النصارى: المسيح ابن اللّه. فأكذبهم اللّه- عز و جل- فبرأ نفسه من قولهم، فقال: «لم يلد» يعنى لم يكن له ولد «و لم يولد» كما ولد عيسى و عزير و مريم، «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» يقول لم يكن له عدل، و لا مثل من الآلهة تبارك و تعالى علوا كبيرا.»
تفسير القمي، ج 2، ص 448 و ۴۴۹: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» أَيْ هُوَ اللَّهُ الْأَحَدُ وَ كَانَ سَبَبَ نُزُولِهَا أَنَّ الْيَهُودَ جَاءَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ مَا نَسَبُ رَبِّكَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» وَ مَعْنَى قَوْلِهِ: «أَحَدٌ» أَحَدِيُّ النَّعْتِ كَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص نُورٌ لَا ظَلَامَ فِيهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ.
وَ قَوْلُهُ: «الصَّمَدُ»، أَيِ الَّذِي لَا مَدْخَلَ فِيهِ وَ قَوْلُهُ: «لَمْ يَلِدْ» أَيْ لَمْ يُحْدِثْ «وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»، قَالَ: لَا لَهُ كُفْوٌ وَ لَا شَبِيهَ وَ لَا شَرِيكَ وَ لَا ظَهِيرَ وَ لَا مُعِينَ.
حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ حَمَّادِ بْنِ مِهْرَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ السَّعْدِيُّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ آدَمَ عَنِ الْفَزَارِيِّ عَنْ حَرِيزٍ عَنِ الضَّحَّاكِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَتْ قُرَيْشٌ لِلنَّبِيِّ ص بِمَكَّةَ صِفْ لَنَا رَبَّكَ لِنَعْرِفَهُ فَنَعْبُدَهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى النَّبِيِّ ص «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، يَعْنِي غَيْرَ مُبَعَّضٍ وَ لَا مُجَزًّى وَ لَا مُكَيَّفٍ، وَ لَا يَقَعُ عَلَيْهِ اسْمُ الْعَدَدِ وَ لَا الزِّيَادَةُ وَ لَا النُّقْصَانُ، «اللَّهُ الصَّمَدُ» الَّذِي قَدِ انْتَهَى إِلَيْهِ السُّؤْدُدُ وَ الَّذِي يَصْمُدُ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ بِحَوَائِجِهِمْ إِلَيْهِ، «لَمْ يَلِدْ» مِنْهُ عُزَيْرٌ كَمَا قَالَتِ الْيَهُودُ عَلَيْهِمْ لَعَائِنُ اللَّهِ وَ سَخَطُهُ وَ لَا الْمَسِيحُ كَمَا قَالَتِ النَّصَارَى عَلَيْهِمْ سَخَطُ اللَّهِ، وَ لَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ لَا النُّجُومُ كَمَا قَالَتِ الْمَجُوسُ عَلَيْهِمْ لَعَائِنُ اللَّهِ وَ سَخَطُهُ وَ لَا الْمَلَائِكَةُ كَمَا قَالَتْ كُفَّارُ قُرَيْشٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ «وَ لَمْ يُولَدْ» لَمْ يَسْكُنِ الْأَصْلَابَ وَ لَمْ تَضُمَّهُ الْأَرْحَامُ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْءٍ خُلِقَ مَا [مِمَّا] كَانَ، «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»، يَقُولُ لَيْسَ لَهُ شَبِيهٌ وَ لَا مِثْلٌ وَ لَا عَدْلٌ وَ لَا يُكَافِيهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ بِمَا أَنْعَمَ عَلَيْهِ مِنْ فَضْلِهِ.»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 30، ص 221 - ۲۲۳: «[تفسير سورة الإخلاص] القول في تأويل قوله تعالى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ ذكر أن المشركين سألوا رسول الله صلى الله عليه و سلم عن نسب رب العزة، فأنزل الله هذا السورة جوابا لهم. و قال بعضهم: بل نزلت من أجل أن اليهود سألوه، فقالوا له: هذا الله خلق الخلق، فمن خلق الله؟ فأنزلت جوابا لهم. ذكر من قال: أنزلت جوابا للمشركين الذين سألوه أن ينسب لهم الرب تبارك و تعالى. حدثنا أحمد بن منيع المروزي و محمود بن خداش الطالقاني، قالا: ثنا أبو سعيد الصنعاني، قال: ثنا أبو جعفر الرازي، عن الربيع بن أنس، عن أبي العالية، عن أبي بن كعب، قال: قال المشركون للنبي صلى الله عليه و سلم: انسب لنا ربك، فأنزل الله: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ حدثنا ابن حميد، قال: ثنا يحيى بن واضح، قال: ثنا الحسين، عن يزيد، عن عكرمة، قال: إن المشركين قالوا: يا رسول الله أخبرنا عن ربك، صف لنا ربك ما هو، و من أي شيء هو؟ فأنزل الله: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ إلى آخر السورة حدثنا ابن حميد، قال: ثنا مهران، عن أبي جعفر، عن الربيع، عن أبي العلية قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ قال: قال ذلك قتادة الأحزاب: أنسب لنا ربك، فأتاه جبريل بهذه حدثني محمد بن عوف، قال: ثنا شريح، قال: ثنا إسماعيل بن مجالد، عن مجالد، عن الشعبي، عن جابر قال: قال المشركون: انسب لنا ربك، فأنزل الله قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ذكر من قال: نزل ذلك من أجل مسألة اليهود: حدثنا ابن حميد، قال: ثنا سلمة، قال: ثني ابن إسحاق، عن محمد، عن سعيد، قال: أتى رهط من اليهود النبي صلى الله عليه و سلم، فقالوا: يا محمد هذا الله خلق الخلق، فمن خلقه؟ فغضب النبي صلى الله عليه و سلم حتى انتقع لونه؛ ثم ساورهم غضبا لربه، فجاءه جبريل عليه السلام فسكنه، و قال: اخفض عليك جناحك يا محمد، و جاء ن من الله جواب ما سألوه عنه. قال: يقول الله: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ فلما تلا عليهم النبي صلى الله عليه و سلم، قالوا: صف لنا ربك كيف خلقه، و كيف عضده، و كيف ذراعه، فغضب النبي صلى الله عليه و سلم أشد من غضبه الأول، و ساورهم غضبا، فأتاه جبرئيل فقال له مثل مقالته، و أتاه بجواب ما سألوه عنه: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ حدثنا ابن حميد، قال: ثنا مهران، عن سعيد بن أبي عروبة، عن قتادة، قال: جاء ناس من اليهود إلى النبي صلى الله عليه و سلم، فقالوا: أنسب لنا ربك، فنزلت: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ حتى ختم السورة ... .
حدثنا أحمد بن منيع و محمود بن خداش قالا: ثنا أبو سعيد الصنعاني، قال: قال المشركون للنبي صلى الله عليه و سلم أنسب لنا ربك فأنزل الله: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ لأنه ليس شيء يولد إلا سيموت، و ليس شيء يموت إلا سيورث، و إن الله جل ثناؤه لا يموت و لا يورث وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ و لم يكن له شبيه و لا عدل، و ليس كمثله شيء».
تفسير فرات الكوفي، ص 617: «و من سورة الإخلاص قَالَ [حَدَّثَنَا] أَبُو الْقَاسِمِ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ بُنَانٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زُفَرَ الْعَنْبَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ الْمَجِيدِ [الْحَمِيدِ] الْمُفَسِّرُ الْوَاسِطِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ بَهْرَامَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ مُقَاتِلٍ عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: إِنَّ قُرَيْشاً سَأَلُوا النَّبِيَّ ص مِنْهُمْ جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ وَ أَبُو جَهْلِ بْنُ هِشَامٍ وَ رءوسا [وَ رُؤَسَاءُ] مِنْ قُرَيْشٍ يَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنَا عَنْ رَبِّكَ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ هُوَ مِنْ خَشَبٍ أَمْ مِنْ نُحَاسٍ أَمْ مِنْ حَدِيدٍ وَ قَالَتِ الْيَهُودُ إِنَّهُ قَدْ أُنْزِلَ نَعْتُهُ فِي التَّوْرَاةِ فَأَخْبِرْنَا عَنْهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ [تَعَالَى إِلَى نَبِيِّهِ ص] قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ يَعْنِي الصَّمَدُ الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ الصَّمَدُ السَّيِّدُ الَّذِي يُسْنَدُ إِلَيْهِ الْأَشْيَاءُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ قَالَ وَ ذَلِكَ أَنَّ الْمُشْرِكِينَ قَالُوا الْمَلَائِكَةُ بَنَاتُ اللَّهِ وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ [يَعْنِي أَيْ] لَا مِثْلَ لَهُ فِي الْإِلَهِيَّةِ وَ لَا ضِدَّ لَهُ وَ لَا نِدَّ لَهُ وَ لَا شِبْهَ لَهُ وَ لَا شَرِيكَ لَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هِيَ مَكِّيَّةٌ كُلُّهَا نَزَلَتْ [فنزلت فنزل].»
تفسير القرآن العظيم، ج 10، ص 3474: حدثنا أبو سعد محمد بن ميسر الصاغاني، حدثنا أبو جعفر الرازي حدثنا الربيع بن أنس، عن أبى العالية، عن أبى بن كعب: إن المشركين قالوا للنبي صلى الله عليه و سلم: يا محمد، انسب لنا ربك، فأنزل الله: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ- اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ.
عن محمد بن حمزة بن يوسف بن عبد الله بن سلام أن عبد الله بن سلام رضي الله عنه قال لأحبار اليهود: إني أردت أن أحدث بمسجد أبينا إبراهيم عهدا، فانطلق إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم قال له: أنت عبد الله بن سلام؟
قال: نعم، قال: أدن، فدنا منه، فقال: أنشدك بالله أما تجدني في التوراة رسول الله؟ فقال له انعت لنا ربك، فجاء جبريل فقال قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ إلى آخر السورة، فقرأها رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقال ابن سلام أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أنك رسول الله، ثم أنصرف إلى المدينة و كتم إسلامه.
عن ابن عباس رضي الله عنهما أن اليهود جاءت النبي صلى الله عليه و سلم منهم كعب بن الأشرف وحي بن أخطب فقالوا: يا محمد صف لنا ربك الذي بعثك، فأنزل الله قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ فيخرج منه الولد وَ لَمْ يُولَدْ فيخرج من شيء.»
بحر العلوم، ج 3، ص 634: «سورة الإخلاص مختلف فيها و هي أربع آيات مكيّة [سورة الإخلاص (112): الآيات 1 الى 4] بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)
قوله تعالى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و ذلك أن قريشا قالوا له صف لنا ربّك الذي تعبده و تدعونا إليه ما هو؟ فأنزل اللّه تعالى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ يعني: قل يا محمد للكفار إني ربي الذي أعبده هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ يعني: فرد لا نظير له و لا شبيه له و لا شريك له و لا معين له ثم قال عز و جل: اللَّهُ الصَّمَدُ يعني: الصمد الذي لا يأكل و لا يشرب ...».
التبيان في تفسير القرآن، ج 10، ص 430 و ۴۳۱: «و هذا امر من اللَّه تعالى لنبيه صلى اللَّه عليه و آله ان يقول لجميع المكلفين «هُوَ اللَّهُ» الذي تحق له العبادة «أَحَدٌ» و معناه واحد، فقوله «هو» كناية عن اسم الرب، لأنهم قالوا ما ربك؟ قال هو اللَّه احد...».
اسباب نزول القرآن، ص 500 و 501: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ [قوله تعالى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ... إلى آخر السورة] (قال قَتادةُ و الضَّحَّاكُ و مُقاتِلٌ: جاء (ناسٌ من اليهود) إلى النبي- صلى اللَّه عليه و سلم- فقالوا: صفْ لنا ربَّكَ، فإن اللَّه أنزل نَعْتَه في التَّوراة، فأخبرْنا: مِن أيِّ شيء هو؟ و من أيِّ جِنْس هو؟ [مِنْ] ذَهبٍ هو، أَمْ نُحاسٍ أمْ فِضّةٍ؟ و هل يأكلُ و يشربُ؟ و ممن وَرِثَ الدنيا؟ و مَنْ يُوَرِّثُها؟ فأنزل اللَّه تبارك و تعالى هذه السورةَ، و هي نِسْبةُ اللَّهِ خاصَّةً.) [أخبرنا أبو نصرٍ أحمدُ بن إبراهيم المِهْرجانيُّ، أخبرنا عُبيد اللَّه بن محمد الزاهدُ حدَّثنا أبو القاسم ابنُ بنت مَنيعٍ، حدَّثنا جَدِّي أحمدُ بن مَنيع، حدَّثنا أبو سعد الصَّغانيُّ، حدَّثنا أبو جعفر الرازيُّ، عن الرَّبيع بن أنَسٍ، عن أبي العالية عن أبيِّ بن كعب: أن (المشركين) قالوا لرسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و سلم-: أنْسُبْ لنا ربَّك فأنزل اللَّه تعالى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ* اللَّهُ الصَّمَدُ قال: فالصمد: الذي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، لأنه ليس شيءٌ يولَدُ إلَّا سيموتُ، و ليس شيءٌ يموتُ إِلَّا سيورَثُ، و إِن اللَّه تعالى لا يموتُ و لا يورَثُ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ قال: لم يكن له شَبيهٌ و لا عِدْلٌ، و لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ.] (أخبرنا أبو منصور البغداديُّ، أخبرنا أبو الحسن السَّرَّاجُ، أخبرنا محمد بن عبد اللَّه الحَضْرَميُّ، أخبرنا سُرَيْج بن يونُسَ، أخبرنا إسماعيل بن مُجَالِدٍ، عن مُجَالِدٍ، عن الشَّعْبيِّ، عن جابر، قال: قالوا: يا رسولَ اللَّه! انْسُبْ لنا ربَّك. فنزلت: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ إلى آخرها).»
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج 8، ص 488 و 489: «سورة الإخلاص و هي مكية (ذكر سبب نزولها و فضلها) قال الإمام أحمد: حدثنا أبو سعيد محمد بن ميسر الصاغاني، حدثنا أبو جعفر الرازي، حدثنا الربيع بن أنس عن أبي العالية عن أبي بن كعب أن المشركين قالوا للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم: يا محمد «انسب لنا ربك، فأنزل اللّه تعالى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ و كذا رواه الترمذي و ابن جرير عن أحمد بن منيع، زاد ابن جرير و محمود بن خداش عن أبي سعيد محمد بن ميسر به زاد ابن جرير و الترمذي قال الصَّمَدُ الذي لم يلد و لم يولد لأنه ليس شيء يولد إلا سيموت، و ليس شيء يموت إلا سيورث، و إن اللّه عز و جل لا يموت و لا يورث وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ و لم يكن له شبيه و لا عدل و ليس كمثله شيء.
و رواه ابن أبي حاتم من حديث أبي سعيد محمد بن ميسر به، ثم رواه الترمذي عن عبد بن حميد عن عبيد اللّه بن موسى عن أبي جعفر عن الربيع عن أبي العالية، فذكره مرسلا ثم لم يذكر حدثنا، ثم قال الترمذي: و هذا أصح من حديث أبي سعيد.»
الكشف و البيان، ج 10، ص 332 و ۳۳۳: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)» أخبرنا الشيخ أبو طاهر محمد بن الفضل بن محمد بن إسحاق المزكى قال: أخبرنا الإمام أبو بدر محمد بن إسحاق بن خزيمة قال: حدثنا أحمد بن منيع و محمود بن خداش قالا: حدثنا أبو سعد الصغاني قال: حدثنا أبو جعفر الرازي عن الربيع بن أنس عن أبي العالية عن أبي بن كعب أن المشركين قالوا لرسول الله (عليه السلام): انسب لنا ربك، فأنزل الله سبحانه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ الى آخر السورة.
و روى أبو ضبيان و أبو صالح عن ابن عباس أن عامر بن الطفيل و أربد بن ربيعة أتيا النبي صلى اللّه عليه و سلم فقال عامر: الى ما تدعونا يا محمد؟ قال: «الى الله سبحانه» فقالا: صفه لنا، أذهب هو أم فضة أم حديد أم من خشب؟ فنزلت هذه السورة، فأرسل الله سبحانه الصاعقة إلى أربد فأحرقته و طعن عامر في خنصره فمات، و قد ذكرت قصتهما في سورة الرعد.
و قال الضحاك و قتادة و مقاتل: جاء ناس من أحبار اليهود الى النبي صلى اللّه عليه و سلم فقالوا: يا محمد صف لنا ربّك لعلنا نؤمن بك فإن الله أنزل نعته في التوراة فأخبرنا به من أي شيء هو من أي جنس أ من ذهب هو أو نحاس أم صفر أم حديد أم فضة؟ و هل يأكل و يشرب؟ و ممّن ورث الدنيا؟ و من يورثها؟ فأنزل الله سبحانه هذه السورة و هي نسبة الله خاصة.
و أخبرني عقيل أن أبا فرج البغدادي أخبرهم عن أبي جعفر الطرفي قال: حدّثنا ابن حميد قال: حدّثنا سلمة قال: حدّثني ابن إسحاق عن محمد بن سعيد قال: أتى رهط من اليهود للنبي صلى اللّه عليه و سلم قالوا: يا محمد هذا الله خلق الخلق فمن خلقه؟ فغضب النبي حتى امتقع لونه ثم ساورهم غضبا لربه، فجاءه جبرائيل فسكّنه و قال: أخفض عليك جناحك يا محمد، و جاءه من الله سبحانه بجواب ما سألوه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ السورة، فلما تلا عليهم النبي صلى اللّه عليه و سلم قالوا له:
صف لنا ربك كيف خلق و كيف عضده و ذراعه؟ فغضب النبي صلى اللّه عليه و سلم أشد من غضبه الأوّل و ساورهم، فأتاه جبرائيل فقال: له مثل مقالته و أتاه بجواب ما سألوه ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ.
و قال الضحاك عن ابن عباس: إنّ وفد نجران قدموا على رسول الله صلى اللّه عليه و سلم سبعة أساقفة من بني الحرث بن كعب فيهم السيد و العاقب، فقالوا للنبي صلى اللّه عليه و سلم: صف لنا ربك من أي شيء هو؟
فقال النبي صلى اللّه عليه و سلم: «إنّ ربي ليس من شيء و هو بائن من الأشياء» فأنزل الله سبحانه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ أي واحد.»
مستند 2
اسباب نزول القرآن، ص 500 و 501: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ [قوله تعالى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ... إلى آخر السورة] قال قَتادةُ و الضَّحَّاكُ و مُقاتِلٌ: جاء (ناسٌ من اليهود) إلى النبي- صلى اللَّه عليه و سلم- فقالوا: صفْ لنا ربَّكَ، فإن اللَّه أنزل نَعْتَه في التَّوراة، فأخبرْنا: مِن أيِّ شيء هو؟ و من أيِّ جِنْس هو؟ [مِنْ] ذَهبٍ هو، أَمْ نُحاسٍ أمْ فِضّةٍ؟ و هل يأكلُ و يشربُ؟ و ممن وَرِثَ الدنيا؟ و مَنْ يُوَرِّثُها؟ فأنزل اللَّه تبارك و تعالى هذه السورةَ، و هي نِسْبةُ اللَّهِ خاصَّةً.
أخبرنا أبو نصرٍ أحمدُ بن إبراهيم المِهْرجانيُّ، أخبرنا عُبيد اللَّه بن محمد الزاهدُ حدَّثنا أبو القاسم ابنُ بنت مَنيعٍ، حدَّثنا جَدِّي أحمدُ بن مَنيع، حدَّثنا أبو سعد الصَّغانيُّ، حدَّثنا أبو جعفر الرازيُّ، عن الرَّبيع بن أنَسٍ، عن أبي العالية عن أبيِّ بن كعب: أن (المشركين) قالوا لرسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و سلم-: أنْسُبْ لنا ربَّك فأنزل اللَّه تعالى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ قال: فالصمد: الذي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، لأنه ليس شيءٌ يولَدُ إلَّا سيموتُ، و ليس شيءٌ يموتُ إِلَّا سيورَثُ، و إِن اللَّه تعالى لا يموتُ و لا يورَثُ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ قال: لم يكن له شَبيهٌ و لا عِدْلٌ، و لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ.
إسناده ضعيف: أبو سعد الصاغاني: اسمه محمد بن مُيَسِّر، قال الحافظ في التقريب (2/ 212): ضعيف، و ذكره ابن حبان في المجروحين [2/ 271] و في إسناده: أبو جعفر الرازي: قال الحافظ في التقريب: صدوق سيئ الحفظ، و ذكره ابن حبان في المجروحين [2/ 120] و نقل عن الإمام أحمد قوله: أبو جعفر الرازي مضطرب الحديث. و الحديث أخرجه الترمذي (3364) من طريق أبي سعد به، و (3365) من طريق عبيد اللَّه بن موسى عن أبي جعفر الرازي عن أبي العالية عن النبي صلى اللَّه عليه و سلم و لم يذكر أُبي بن كعب، و قال الترمذي: و هذا أصح من حديث أبي سعد أ. ه. و الحديث أخرجه أحمد (5/ 134) من طريق أبي سعد به. و أخرجه الحاكم في المستدرك (2/ 540) من طريق محمد بن سابق عن أبي جعفر الرازي عن أبي العالية عن أُبي به، و صححه و وافقه الذهبي. و زاد نسبته في الدر (6/ 409) للبخاري في تاريخه و ابن جرير و ابن أبي حاتم في السنة و البغوي في معجمه و البيهقي في الأسماء و الصفات.
أخبرنا أبو منصور البغداديُّ، أخبرنا أبو الحسن السَّرَّاجُ، أخبرنا محمد بن عبد اللَّه الحَضْرَميُّ، أخبرنا سُرَيْج بن يونُسَ، أخبرنا إسماعيل بن مُجَالِدٍ، عن مُجَالِدٍ، عن الشَّعْبيِّ، عن جابر، قال: قالوا: يا رسولَ اللَّه! انْسُبْ لنا ربَّك. فنزلت: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ إلى آخرها).
في إسناده: إسماعيل بن مجالد: قال الحافظ في التقريب: صدوق يخطئ و في إسناده: مجالد بن سعيد: قال الحافظ في التقريب: ليس بالقوي و قد تغير في آخر عمره. أ. ه. و ذكره ابن حبان في المجروحين [3/ 10] و قال: كان رديء الحفظ يقلب الأسانيد و يرفع المراسيل لا يجوز الاحتجاج به و كان يحيى بن معين يضعفه. و الحديث أخرجه ابن جرير (30/ 321) من طريق إسماعيل به. و ذكره السيوطي في الدر (6/ 410) و عزاه لأبي يعلى و ابن جرير و ابن المنذر و الطبراني في الأوسط و أبي نعيم في الحلية و البيهقي بسند حسن. و ذكره الهيثمي في مجمع الزوائد (7/ 146) و عزاه للطبراني في الأوسط و أبي يعلى و قال: فيه مجالد بن سعيد قال ابن عدي: له عن الشعبي عن جابر و بقية رجاله رجال الصحيح.»
تفسير القرآن العظيم، ج 8، ص 488 و 489: «سورة الإخلاص و هي مكية (ذكر سبب نزولها و فضلها) قال الإمام أحمد: حدثنا أبو سعيد محمد بن ميسر الصاغاني، حدثنا أبو جعفر الرازي، حدثنا الربيع بن أنس عن أبي العالية عن أبي بن كعب أن المشركين قالوا للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم: يا محمد «انسب لنا ربك، فأنزل اللّه تعالى: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ و كذا رواه الترمذي و ابن جرير عن أحمد بن منيع، زاد ابن جرير و محمود بن خداش عن أبي سعيد محمد بن ميسر به زاد ابن جرير و الترمذي قال الصَّمَدُ الذي لم يلد و لم يولد لأنه ليس شيء يولد إلا سيموت، و ليس شيء يموت إلا سيورث، و إن اللّه عز و جل لا يموت و لا يورث وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ و لم يكن له شبيه و لا عدل و ليس كمثله شيء.
و رواه ابن أبي حاتم من حديث أبي سعيد محمد بن ميسر به، ثم رواه الترمذي عن عبد بن حميد عن عبيد اللّه بن موسى عن أبي جعفر عن الربيع عن أبي العالية، فذكره مرسلا ثم لم يذكر حدثنا، ثم قال الترمذي: و هذا أصح من حديث أبي سعيد.
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج ۳، ص 578 - 586: عن أُبي بن كعب -رضي الله عنه-: أن المشركين قالوا لرسول الله - صلى الله عليه وسلم -: انسب لنا ربك؛ فأنزل الله -عزّ وجلّ-: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2)}؛ فالصمد: الّذي لم يلد ولم يولد؛ لأنه ليس شيء يولد إلا سيموت، ولا شيء يموت إلا سيورث، وإن الله -عزّ وجلّ- لا يموت ولا يورث، {لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3)}؛ قال: لم يكن له شبيه ولا عدل وليس كمثله شيء (1). [حسن]
(1) أخرجه أحمد في "المسند" (5/ 134)، والبخاري في "التاريخ الكبير" (1/ 245)، وابن أبي عاصم في "السنة" (1/ 297، 298 رقم 663)، والترمذي في "سننه" (5/ 451 رقم 3364)، والطّبريّ في "جامع البيان" (30/ 221)، والدارمي في "الرد على الجهمية" (23/ 28)، وابن خزيمة في "التوحيد" (1/ 95 رقم 45)، وأبو القاسم البغوي في "معجم الصحابة" (1/ 11 - 12/ 8)، والعقيلي في "الضعفاء" (4/ 141)، وابن عدي في "الكامل في الضعفاء" (6/ 227)، والهيثم بن كليب في "مسنده" (3/ 371 رقم 1496)، والدارقطني في "الأفراد" (ق 64/ أ)، والهروي في "ذم الكلام وأهله" (3/ 222 - 228 رقم 654، 655)، وابن أبي حاتم في "تفسيره"؛ كما في "تفسير القرآن العظيم" (4/ 605)، وأبو الشيخ في "العظمة" (1/ 373، 374 رقم 88)، والحاكم في "المستدرك" (2/ 540)، والبيهقي في "الأسماء والصفات" (1/ 92 رقم 50، 2/ 39 رقم 607)، و"شعب الإيمان" (1/ 276 رقم 100)، و"الاعتقاد" (ص 44)، والواحدي في "أسباب النزول" (ص 309، 310)، والخطيب في "التاريخ" (3/ 281 من طريقين عن أبي جعفر الرازي عن الربيع بن أنس عن أبي العالية عن أبي به. قلنا: وهذا إسناد ضعيف؛ فيه أبو جعفر الرازي، ضعفه الإمام أحمد والنسائي والساجي وأبو زرعة وغيرهم، ولخصه الحافظ في "التقريب" بقوله: "صدوق سيئ الحفظ". قال الحاكم: "هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه"، ووافقه الذهبي!!. وقد خولف أبو جعفر الرازي، خالفه عبيد الله بن موسى؛ فرواه عن الربيع بن أنس عن أبي العالية به مرسلاً ليس فيه أُبيّ بن كعب. أخرجه الترمذي (5/ 421 رقم 3365). قال الترمذي: "وهذا أصح"، وهو كما قال: فعبيد الله ثقة، وتابعه أبو النضر هاشم بن القاسم -وهو ثقة ثبت- عن الربيع به مرسلًا. أخرجه العقيلي (4/ 141)، وقال: "وهذا أولى"، وهو كما قال -رحمه الله-. فهذان ثقتان روياه عن الربيع مرسلًا، وخالفهما الرازي -وهو ضعيف- فلا حجة فيه، وتابعهما ثالث وهو مهران بن أبي عمر العطار عن الربيع به مرسلًا. أخرجه الطبري (30/ 212) لكن في إسناده ابن حميد الرازي؛ ضعيف، واتهمه بعضهم. وأخرجه البخاري في "التاريخ الكبير" (1/ 245) من طريق عبد الله بن أبي جعفر الرازي عن أبيه عن الربيع به معضلًا. قلنا: وهذا إسناد ضعيف جداً؛ فيه ثلاث علل: الأولى: الإعضال. الثانية: أبو جعفر الرازي؛ ضعيف الحفظ. الثالثة: ابنه عبد الله فيه ضعف، لا سيما في روايته عن أبيه، وقد قال ابن حبان في "الثقات" (8/ 335): "يعتبر حديثه من غير روايته عن أبيه". الرابعة: رواية أبي جعفر الرازي عن الربيع خاصة فيها اضطراب. والحديث ذكره السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 669) وزاد نسبته لابن النذر. قلنا: لكن للحديث شواهد يصح بها، ويدل على أن له أصلًا دون قوله: "والصمد". منها: ما أخرجه الطبري في "جامع البيان" (30/ 221)، وعبد الله بن أحمد في "السنة" (2/ 508 رقم 1185)، وأبو يعلى في "المسند" (4/ 38، 39 رقم 2044)، والطبراني في "المعجم الأوسط" (6/ 25 رقم 5687)، والهروي في "ذم الكلام وأهله" (3/ 217، 218 رقم 651)، والواحدي في "أسباب النزول" (ص 310)، والبيهقي في "شعب الإيمان" (2/ 508، 509 رقم 2552)، والذهبي في "معجم الشيوخ" (1/ 40)، وأبو نعيم الأصبهاني في "حلية الأولياء" (4/ 335) جميعهم من طريق سريج بن يونس عن إسماعيل بن مجالد عن أبيه عن الشعبي عن جابر به. قلنا: وهذا إسناد ضعيف؛ فيه مجالد بن سعيد الهمداني: ليس بالقوي، وقد تغير في آخر عمره، وابنه إسماعيل فيه ضعف يسير، ولخصه الحافظ بقوله: "صدوق يخطئ"؛ فهو شاهد لا بأس به؛ فيكون الحديث بمجموعهما حسن لغيره. وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 669) وزاد نسبته لابن المنذر. وقال أبو نعيم: "غريب من حديث الشعبي، تفرد به إسماعيل عن مجالد وعنه سريج". وقال الهيثمي في "مجمع الزوائد" (7/ 146): "رواه الطبراني في "الأوسط" -وفاته أنه عند أبي يعلى؛ فليستدرك عليه- فيه مجالد بن سعيد، قال ابن عدي: له عن الشعبي عن جابر [أحاديث صالحة] وباقي رجاله رجال الصحيح". اهـ. وما بين معقوفتين زيادة من "الكامل". وقال ابن كثير في "تفسير القرآن العظيم" (4/ 605): "إسناد متقارب". وحسنه السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 669). ومنها -أيضاً-: ما أخرج ابن عدي في "الكامل" (4/ 1566)، والهروي في "ذم الكلام وأهله" (3/ 219 رقم 652)، والبيهقي في "الأسماء والصفات" (2/ 38 رقم 605) من طريق محمد بن موسى بن خالد الحرشي ثنا أبو خلف ثنا داود بن أبي هند عن عكرمة عن ابن عباس بلفظ: أن اليهود جاءت إلى النبي - صلى الله عليه وسلم - فيهم كعب بن الأشرف وحيي بن أخطب فقالوا: يا محمد! صف لنا ربك الذي بعثك؛ فأنزل الله: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2)}. قلنا: وهذا إسناد ضعيف، وذكر اليهود فيه منكر، والمحفوظ أن الذين جاؤوا هم المشركون، والآية مكية واليهود كانوا في المدينة. وسبب ضعفه: أن مداره على عبد الله بن عيسى بن خالد الخزاز أبو خلف؛ ضعيف؛ كما في "التقريب" وغيره، لكن أصل السؤال ووقوع الحدث ثابت بما سبق. وبما أخرجه الطبراني؛ كما في "تفسير القرآن العظيم" (4/ 605)، والهروي في "ذم الكلام" (3/ 221 رقم 653) من طريق قيس بن الربيع عن عاصم عن شقيق عن عبد الله قال: قالت قريش للنبي - صلى الله عليه وسلم -: انسب لنا ربك؛ فنزلت. قلنا: وهذا سند حسن في الشواهد؛ لأجل قيس بن الربيع وهو صدوق تغيّر لما كبر، أدخل عليه ابنه ما ليس من حديثه فحدث به. وهذا يؤكد أن السائل هم قريش أو المشركون، وليس اليهود. وأخرجه أبو الشيخ في "العظمة" (1/ 375 رقم 89) من طريق قيس به مرسلًا ليس فيه ابن مسعود، ولعل هذا من أوهام قيس؛ لأن الراوي عنه في كلا الروايتين ثقة؛ فتارة كان يسنده، وتارة كان يرسله.
عن عبد الله بن سلام -رضي الله عنه-؛ أنه قال لأحبار اليهود: إني أريد أن أُحْدِثَ بمسجد أبينا إبراهيم وإسماعيل عهداً، فانطلق إلى رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وهو بمكة، فوافاهم وقد انصرفوا من الحج فوجد رسول الله - صلى الله عليه وسلم - بمنى والناس حوله، فقمت مع الناس، قال: فلما نظر إليه رسول الله - صلى الله عليه وسلم -؛ قال: "أنت عبد الله بن سلام؟ "، قال: قلت: نعم، قال: قلت: فانعت لنا ربك؟ قال: " {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3) وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (4)} "؛ قال: وقرأه علينا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - (1). [ضعيف]
أخرجه ابن أبي عاصم في "السنة" (1/ 298 رقم 664)، والطبراني في "المعجم الكبير" (ص 100، 101 رقم 138 - قطعة من المجلد 13)، والهروي في "ذم الكلام" (3/ 215، 216 رقم 650) من طريق محمد بن حمزة بن يوسف بن عبد الله بن سلام عن أبيه - في "ذم الكلام": حدثني أهل بيتي - عن جده به. قلنا: وهذا سند ضعيف؛ فيه علتان: الأولى: أن حمزة بن يوسف بن عبد الله بن سلام لم يدرك جده عبد الله بن سلام، وبه أعله الهيثمي في "مجمع الزوائد" (7/ 147) فقال: "رواه الطبراني؛ ورجاله ثقات! إلا أن حمزة لم يدرك جده عبد الله بن سلام". الثانية: جهالة حمزة هذا؛ فلم يروه عنه إلا ابنه محمد، ولم يوثقه إلا ابن حبان، ومعروف تساهله؛ ولذلك قال عنه الحافظ في "التقريب" (1/ 201): "مقبول" حيث يتابع، وإلا؛ فلين. وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 670) وزاد نسبته لابن أبي حاتم وأبي نعيم في "الحلية".
عن سعيد بن جبير؛ قال: إن اليهود قالوا للنبي - صلى الله عليه وسلم -: ما نسبة ربك؛ فأنزل الله -تعالى-: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2)}. [ضعيف]
(1) أخرجه الهروي في "ذم الكلام" (3/ 213، 214 رقم 648) من طريق محمد بن عثمان التنوخي الملقب بـ (أبي الجماهر) عن سعيد بن بشير عن قتادة عن سعيد به. وهذا سند ضعيف -وذكر اليهود فيه منكر-؛ فيه علتان: الأولى: الإرسال. الثانية: سعيد بن بشير؛ ضعيف لا سيما عن قتادة؛ قال ابن حبان في "المجروحين" (1/ 319): "كان رديء الحفظ فاحش الخطأ، يروي عن قتادة ما لا يتابع عليه". وقال ابن نمير؛ كما في "تهذيب الكمال" (10/ 354): "يروي عن قتادة المنكرات". وأخرجه الطبري في "جامع البيان" (30/ 221) بسند ضعيف جداً إلى سعيد؛ أنه قال: أتى رهط من اليهود النبي - صلى الله عليه وسلم - فقالوا: يا محمد! هذا الله خلق الخلق؛ فمن خلقه؟! فغضب النبي - صلى الله عليه وسلم - حتى انتقع لونه، ثم ساورهم غضباً لربه؛ فجاءه جبريل -عليه السلام- فسكنه، وقال: "اخفض عليك جناحك يا محمد! "، وجاءه من الله جواب ما سألوه عنه، قال: "يقول الله: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2)} "، فلما تلا عليهم النبي - صلى الله عليه وسلم -؛ قالوا: صف لنا ربك؛ كيف خلقه، وكيف عضده، وكيف ذراعه؟ فغضب النبي - صلى الله عليه وسلم - أشد من غضبه الأول وساورهم غضباً؛ فأتاه جبريل؛ فقال له مثل مقالته، وأتاه بجواب ما سألوه عنه: {وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ } [الزمر: 67]. وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 671) وزاد نسبته لابن المنذر.
عن عبد الله بن عباس -رضي الله عنهما-: أن وفد نجران قدموا على رسول الله - صلى الله عليه وسلم - سبعة أساقفة من بني الحارث بن كعب، منهم: العاقب والسيد من مذحج، فقالوا للنبي: صِفْ لنا ربك: أمن زبرجد، أم من ياقوت، أم من ذهب؟ فقال رسول الله - صلى الله عليه وسلم -: "إن ربي ليس من شيء كان، بان من الأشياء، ولم تكن الأشياء منه"؛ فأنزل الله -تعالى-: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1)} الذي ليس كمثله شيء، فقال: هذا أنت واحد، وهذا واحد! فقال رسول الله - صلى الله عليه وسلم -: {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ} [الشورى: 11] كل أحد يموت إلا هو"، قالوا: زدنا في الصفة؛ فأنزل: {اللَّهُ الصَّمَدُ (2)}، فقالوا: وما الصمد؟ قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم -: "السيد الذي يُصمد إليه في الحوائج؛ كقوله: {ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ} [النحل: 53] "؛ يريد: إليه تستغيثون، قالوا: زدنا في الصفة؛ فأنزل الله: {لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ} كما ولدت مريم، ولم يولد كما وُلد عيسى، {وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (4)}؛ يريد: نظيراً من خلقه، فأنكروا ذلك وأراد رسول الله - صلى الله عليه وسلم - أن يلاعنهم؛ فأجابوه إلى ذلك، وقالوا: أخرنا ثلاثاً، يوم الرابع نلاعنك، فقالت اليهود والنصارى: لا تلاعنوه؛ فإنه نبي ويُستجاب له فيكم (1). [ضعيف جداً]
(1) أخرجه الهروي في "ذم الكلام" (3/ 210، 212 رقم 646) من طريق عبد الغني بن سعيد ثنا موسى بن عبد الرحمن الثقفي عن ابن جريج عن عطاء وعن جويبر عن الضحاك كلاهما [عطاء والضحاك] عن ابن عباس به. قلنا: وهذا إسناد موضوع كذب ما قاله ابن عباس ولا عطاء، أما السند الأول؛ ففيه موسى بن عبد الرحمن الثقفي تقدم في غير ما حديث أنه كذاب وضاع دجال، وعبد الغني -أيضاً- ضعيف. والسند الثاني: فيه جويبر؛ ضعيف جداً، والضحاك لم يلق ابن عباس.
عن عكرمة؛ قال: إن المشركين قالوا: يا رسول الله! أخبرنا عن ربك، صف لنا ربك ما هو ومن أي شيء هو؟ فأنزل الله -تعالى-: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2)}. [ضعيف جداً]
(1) أخرجه الطبري في "جامع البيان" (8/ 221): ثنا ابن حميد ثنا يحيى بن واضح ثنا الحسين بن يزيد عن عكرمة به. قلنا: وهذا إسناد ضعيف جداً؛ فيه علتان: الأولى: الإرسال. الثانية: ابن حميد؛ ضعيف متهم بالكذب.
عن أبي العالية: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2)}؛ قال: قال ذلك قادة الأحزاب: انسب لنا ربك؛ فأتاه جبريل بهذه (2). [ضعيف جداً]
(2) أخرجه الطبري في "جامع البيان" (8/ 221): ثنا ابن حميد ثنا مهران عن أبي جعفر الرازي عن الربيع بن أنس عنه به. قلنا: وهذا إسناد ضعيف جداً؛ مسلسل بالعلل: الأولى: ابن حميد؛ متهم بالكذب. الثانية: مهران؛ له أوهام سيئ الحفظ. الثالثة: أبو جعفر الرازي؛ صدوق سيئ الحفظ. الرابعة: الإرسال. وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 669) وزاد نسبته لابن الضريس.
عن قتادة؛ قال: جاء ناس من اليهود إلى النبي - صلى الله عليه وسلم -، فقالوا: انسب لنا ربك؛ فنزلت: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2)}. [ضعيف جداً]
أخرجه الطبري في "جامع البيان" (30/ 222): ثنا ابن حميد ثنا مهران عن سعيد بن أبي عروبة به. قلنا: وهذا سند ضعيف جداً؛ لما عرفت من حال ابن حميد ومهران. ثم هو مع هذا مرسل، وقد ذكر السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 671): أن عبد الرزاق وابن المنذر أخرجاه، فإن صح السند إلى قتادة؛ فتبقى علة الإرسال.
عن أنس بن مالك -رضي الله عنه-؛ قال: أتت يهود خيبر إلى النبي - صلى الله عليه وسلم -، فقالوا: يا أبا القاسم! خلق الله -عزّ وجلّ- الملائكة من نور الحجاب، وآدم من حمأ مسنون، وإبليس من لهب النار، والسماء من دخان، والأرض من زبد الماء، فأخبرنا عن ربك؟ فلم يجبهم النبي - صلى الله عليه وسلم -، فأتاه جبريل -عليه السلام- فقال: "يا محمد! {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1)}: ليس له عروق تتشعب إليه، {اللَّهُ الصَّمَدُ (2)}: ليس بالأجوف لا يأكل ولا يشرب، و {لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3)}: ليس من خلقه شيء يعدل مكانه، يمسك السماوات والأرض إن زالتا"، هذه السورة ليس فيها ذكر جنة ولا نار، انتسب الله -عزّ وجلّ- إليها؛ فهي له خالصة. [ضعيف جداً]
أخرجه أبو الشيخ في "العظمة" (1/ 370، 371 رقم 86) من طريق يحيى بن عبد الله الحراني عن ضرار بن مرة الكوفي عن أبان بن أبي عياش عن أنس به. قلنا: وهذا إسناد ضعيف جداً؛ فيه علتان: الأولى: أبان؛ متروك الحديث؛ كما في "التقريب". الثانية: يحيى بن عبد الله؛ ضعيف؛ كما في "التقريب". وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 670) وزاد نسبته لأبي بكر السمرقندي في "فضائل قل هو الله أحد".
عن عبد الله بن عباس -رضي الله عنهما-: إن اليهود جاءت إلى النبي - صلى الله عليه وسلم -؛ منهم: كعب بن الأشرف، وحيي بن أخطب، فقالوا: يا محمد! صف لنا ربك الذي بعثك؛ فأنزل: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1)} إلى آخرها (2).
(2) ذكره السيوطي في "لباب النقول" (ص 238) ونسبه لابن أبي حاتم.
عن أبي سعيد الصنعاني؛ قال: قال المشركون للنبي - صلى الله عليه وسلم -: انسب لنا ربك؛ فأنزل الله -تعالى-: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3) وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (4)} لأنه ليس بشيء يولد إلا سيموت، وليس شيء يموت إلا سيورث، وإن الله - جلّ ثناؤه- لا يموت ولا يورث: {وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (4)}: ولم يكن له شبيه ولا عدل وليس كمثله شيء. [ضعيف]
أخرجه الطبري في "جامع البيان" (30/ 223): ثنا أحمد بن منيع ومحمود بن خداش قالا: ثنا أبو سعيد به. قلنا: وهذا معضل.
عن الضحاك؛ قال: قالت اليهود: يا محمد! صف لنا ربك؛ فأنزل الله -تعالى-: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2)} فقالوا: أما الأحد؛ فقد عرفناه، فما الصمد؟ قال: الذي لا جوف له. [معضل]
ذكره السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 671) ونسبه للطبراني في "السنة". قلنا: وهذا -أيضاً- معضل.»
المحرر في اسباب نزول القرآن من خلال الكتب التسعة، ج ۲، ص ۱۱۰۵ - ۱۱۰۷: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3) وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (4)
قال الله تعالى: (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3) وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (4)سَبَبُ النُّزُولِ: أخرج أحمد والترمذي عن أبي بن كعب - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - أن المشركين قالوا للنبي - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - يا محمد انسب لنا ربك فأنزل اللَّه تبارك: (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ (3) وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (4).
[اخرجه احمد و الترمذي و العقيلي في الضعفاء و ابن جرير و ابن عدي في الكامل من طريق أبي سعد محمد بن ميسر الصاغاني، و الترمذي في نفس الموقع من طريق عبيد الله بن موسى و العقيلي - نفس الموضع - من طريق أبي النضر هاشم بن القاسم، و ابن جرير من طريق مهران بن أبي عمر و الحاكم من طريق محمد بن سابق، خمستهم (الصاغاني، عبيد الله، النضر، مهران، ابن سابق) عن أبي جعفر الرازي عن أبي العالية عن أبي بن كعب إلا أن عبيد الله و النضر و مهران جعلوه مرسلا ليس فيه أبي و هذا أصح كما قاله الأئمة، البخاري - كما في التاريخ الكبير - و العقيلي و الترمذي في المواضع السابقة.
و ما رجحه الأئمة ظاهر لأن رواة الوجه المرسل أكثر و أحفظ و مخالهم إما ضعيف - و هو الصاغاني - أو متكلم في حفظه: و هو ابن سابق كما في التقريب و مع ترجيح الوجه المرسل فإن إسنادة ضعيف لأن مداره على أبي جعفر الرازي و هو صدوق سيء الحفظ كما في التقريب و قد نص ابن حبان في الثقات على ضعف رواية أبي جعفر عن الربيع خصوصا فقال في ترجمة الربيع: و الناس يتقون من حديثه ما كان من رواية أبي جعفر عنه لأن فيها اضطرابا كثيرا. و قد جاء نحو هذا الحديث عن جابر فقد روى أبو يعلى و ابن جرير و الطبراني في الأوسط و ابن عدي في الكامل من طريق سريج بن يونس عن اسماعيل بن مجالد بن سعيد عن أبيه عن الشعبي عن جابر أن أعرابيا أتى النبي فقال: أنسب الله فأنزل الله (قل هو الله أحد) إلى آخرها.
و سنده ضعيف لضعف مجالد بن سعيد كما يتبين من ترجمته في تهذيب التهذيب و قد قال ابن عدي في الكامل: و عامة ما يرويه غير محفوظ. و قد أعله الطبراني بعلة أخرى قوية و هي التفرد فقال: لم يرو هذا الحديث عن مجالد إلا ابنه اسماعيل تفرد بن سريج بن يونس و لا يروي عن جابر بهذا الاسناد تفرد به سريج.
و قد أشار الحافظ أبو نعيم إلى هذا التفرد بقوله في الحلية: غريب من حديث الشعبي و الله أعلم.]
دِرَاسَةُ السَّبَبِ: هكذا جاء في سبب نزول هذه السورة الكريمة. وقد ذكر جمهور المفسرين هذا الحديث عند تفسيرها كالطبري والبغوي وابن عطية والقرطبي وابن كثير وابن عاشور.
قال الطبري: (ذُكر أن المشركين سألوا رسول الله - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - عن نسب رب العزة فأنزل الله هذه السورة جواباً لهم.
وقال بعضهم: بل نزلت من أجل أن اليهود سألوه، فقالوا له: هذا الله خلق الخلق فمنْ خلق الله؟ فأنزلت جواباً لهم) اهـ.
وقال القرطبي: (إن أهل التفسير قالوا نزلت الآية جواباً لأهل الشرك لما قالوا لرسول الله - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -: صف لنا ربك أمِن ذهب هو أم من نحاس أم من صفر؟ فقال - الله - عَزَّ وَجَلَّ - رداً عليهم: (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) ففي (هو) دلالة على موضع الرد ومكان الجواب فإذا سقط بطل معنى الآية، وصح الافتراء على الله - عَزَّ وَجَلَّ - والتكذيب لرسوله - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -) اهـ.
وقال ابن عاشور: (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) افتتاح هذه السورة بالأمر بالقول لإظهار العناية بما بعد فعل القول كما علمت ذلك عند قوله تعالى: (قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ) ولذلك الأمر في هذه السورة فائدة أخرى، وهي أنها نزلت على سبب قول المشركين: انسب لنا ربك، فكانت جواباً عن سؤالهم فلذلك قيل له (قُلْ) كما قال تعالى: (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي)، فكان للأمر بفعل (قُلْ) فائدتان. اهـ.
أما ابن العربي: فقد ذكر أن سببها أن يهوداً سألوا النبي - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - من خلق الله فنزلت ثم قال: (وفي ذلك أحاديث باطلة هذا أمثلها) اهـ. مختصراً.
قلت: أنا متردد في القول بأن الحديث سبب نزول السورة؛ لأني إن نظرت إلى كلام المفسرين وسياق السورة وابتدائها بالأمر (قُلْ) وجدت هذا مشابهاً لأجوبة القرآن على الأسئلة الموجهة إلى رسول الله - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - وحينئذٍ تطمئن نفسي إلى أنه سبب نزولها.
وإن نظرت إلى إسناد الحديث وأنه مرسل بل مرسل ضعيف وجدت من نفسي ميلاً إلى أنه ليس سبباً لنزولها لأن القول بالنزول أمرٌ زائد عن الأصل، إذ الأصل عدمه، وما زاد عن الأصل افتقر للدليل الصحيح وهو مفقود هنا، ولعل هذا النظر أصوبُ النظرين وأقعدهما والله أعلم.
النتيجة: أن الحديث المذكور هنا ليس سبب نزول الآية لضعف إسناده الشديد، واختلاف المفسرين في سببها والله أعلم.»
روح المعاني، ج 15، ص 504: «هي مكية في قول عبد اللّه و الحسن و عكرمة و عطاء و مجاهد و قتادة مدنية في قول ابن عباس و محمد بن كعب و أبي العالية و الضحاك قاله في البحر. و خبر ابن عباس السابق إن صح ظاهر في أنها عنده مكية. و في الإتقان فيها قولان لحديثين في سبب نزولها متعارضين و جمع بعضهم بينهما بتكرر نزولها ثم ظهر لي ترجيح أنها مدنية اه. و على ما في الكتابين لا يخفى ما في قول الدواني إنها مكية بالاتفاق من الدلالة على قلة الاطلاع.»
روح المعاني، ج 15، ص 508: «و كون السائلين اليهود مروي عن الضحاك و ابن جبير و قتادة و مقاتل و هو ظاهر في أن السورة مدنية.»
فتح القدير، ج 5، ص 631: «سورة الإخلاص و هي مكية في قول ابن مسعود و الحسن و عطاء و عكرمة و جابر، و مدنية في أحد قولي ابن عباس و قتادة و الضّحّاك و السدي. و أخرج أحمد، و البخاري في تاريخه، و الترمذي و ابن جرير و ابن خزيمة، و ابن أبي عاصم في السنة، و البغوي في معجمه، و ابن المنذر، و أبو الشيخ في العظمة، و الحاكم و صحّحه، و البيهقي في الأسماء و الصفات، عن أبيّ بن كعب: أن المشركين قالوا للنبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم: يا محمد انسب لنا ربك، فأنزل اللّه: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ- اللَّهُ الصَّمَدُ- لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. ليس شيء يولد إلا سيموت، و ليس شيء يموت إلا سيورث، و إن اللّه لا يموت و لا يورث وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ قال: لم يكن له شبيه و لا عدل، و ليس كمثله شيء» و رواه الترمذي من طريق أخرى عن أبي العالية مرسلا و لم يذكر أبيّا، ثم قال: و هذا أصحّ. و أخرج أبو يعلى و ابن جرير و ابن المنذر، و الطبراني في الأوسط، و أبو نعيم في الحلية، و البيهقي عن جابر قال: جاء أعرابيّ إلى النبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم فقال: انسب لنا ربك، فأنزل اللّه: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ إلى آخر السورة» و حسّن السيوطي إسناده. و أخرج الطبراني، و أبو الشيخ في العظمة، عن ابن مسعود قال: قالت قريش لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: انسب لنا ربك. فنزلت هذه السورة: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ». و أخرج ابن أبي حاتم و ابن عديّ، و البيهقي في الأسماء و الصفات، عن ابن عباس: أن اليهود جاءت إلى النبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم، منهم كعب بن الأشرف و حيي بن أخطب، فقالوا: يا محمد صف لنا ربك الّذي بعثك، فأنزل اللّه: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ- اللَّهُ الصَّمَدُ- لَمْ يَلِدْ فيخرج منه الولد وَ لَمْ يُولَدْ فيخرج من شيء».
التحرير و التنوير، ج 30، ص 535: «و هي مكية في قول الجمهور، و قال قتادة و الضحاك و السدي و أبو العالية و القرظي: هي مدنية و نسب كلا القولين إلى ابن عباس.
و منشأ هذا الخلاف الاختلاف في سبب نزولها فروى الترمذي عن أبيّ بن كعب، و روى عبيد العطار عن ابن مسعود، و أبو يعلى عن جابر بن عبد اللّه: «أن قريشا قالوا للنبي صلى اللّه عليه و سلم: «انسب لنا ربك» فنزلت قل هو اللّه أحد إلى آخرها» فتكون مكية.
و روى أبو صالح عن ابن عباس: «أن عامر بن الطفيل و أربد بن ربيعة (أخا لبيد) أتيا النبي صلى اللّه عليه و سلم فقال عامر: إلام تدعونا؟ قال: إلى اللّه، قال: صفه لنا أ من ذهب هو، أم من فضة، أم من حديد، أم من خشب؟ (يحسب لجهله أن الإله صنم كأصنامهم من معدن أو خشب أو حجارة) فنزلت هذه السورة ، فتكون مدنية لأنهما ما أتياه إلا بعد الهجرة.
و قال الواحدي: «إن أحبار اليهود (منهم حيي بن أخطب و كعب بن الأشرف) قالوا للنبي صلى اللّه عليه و سلم: صف لنا ربّك لعلنا نؤمن بك، فنزلت».
و الصحيح أنها مكية فإنها جمعت أصل التوحيد و هو الأكثر فيما نزل من القرآن بمكة، و لعل تأويل من قال: إنها نزلت حينما سأل عامر بن الطفيل و أربد، أو حينما سأل أحبار اليهود، أن النبي صلى اللّه عليه و سلم قرأ عليهم هذه السورة، فظنها الراوي من الأنصار نزلت ساعتئذ أو لم يضبط الرواة عنهم عبارتهم تمام الضبط.
قال في «الإتقان»: و جمع بعضهم بين الروايتين بتكرر نزولها ثم ظهر لي ترجيح أنها مدنية كما بينته في «أسباب النزول» ا ه. و على الأصح من أنها مكية عدّت السورة الثانية و العشرين في عداد نزول السور نزلت بعد سورة الناس و قبل سورة النجم.»
تفسير القاسمي المسمى محاسن التأويل، ج 9، ص 573: «الخامسة- قال ابن تيمية: سورة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ أكثرهم على أنها مكية.
و قد ذكر في أسباب نزولها سؤال المشركين بمكة، و سؤال الكفار من أهل الكتاب اليهود بالمدينة. و لا منافاة. فإن اللّه أنزلها بمكة أولا. ثم لما سئل نحو ذلك أنزلها مرة أخرى. و هذا مما ذكر طائفة من العلماء. و قالوا: إن الآية أو السورة قد تنزل مرتين و أكثر من ذلك. فما يذكر من أسباب النزول المتعددة قد يكون جميعه حقّا. و المراد بذلك أنه إذا حدث سبب يناسبها، نزل جبريل فقرأها عليه، ليعلمه أنها تتضمن جواب ذلك السبب. و إن كان الرسول يحفظها قبل ذلك. انتهى.»
الميزان في تفسير القرآن، ج 20، ص 387: «و السورة تحتمل المكية و المدنية، و الظاهر من بعض ما ورد في سبب نزولها أنها مكية.»
الإتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 70: «سورة الإخلاص: فيها قولان، لحديثين في سبب نزولها متعارضين. و جمع بعضهم بينهما بتكرر نزولها، ثم ظهر لي بعد ترجيح: أنها مدنيّة، كما بيّنته في أسباب النزول. انظر لباب النقول ص.»
موسوعة علوم الحدیث و فنونه، ج ۳، ص ۳۹۱: «المعضل:لغة: اسم مفعول، مأخوذ من «أعضله» و أعضله الأمر: أي:غلبه، و داء عضال: شديد، معي، غالب. (لسان العرب).و اصطلاحا: هو ما سقط من إسناده اثنان، أو أكثر في موضع واحد، سواء كان في أوّل السّند، أو في وسطه، أو في منتهاه. (انظر «المعرفة في علوم الحديث» ص: ۳۶). فالحديث الذي يرويه تابع التابعي عن النبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم: من «المعضل»؛ لأننا على يقين من أنه قد سقط من سنده راويان على الأقلّ هما: التابعيّ، و الصحابيّ.كذلك الحديث الذي سقط من أوّل سنده راويان، أو أكثر فإنّه من «المعضل» أيضا.و قد ذكر الحاكم في: «معرفة علوم الحديث» (ص: ۳۷-۳۸) صورة أخرى «للمعضل» و هو: الحديث الذي يروى من قول أحد التابعين: و يكون هذا الحديث مرويا مسندا إلى النبي صلّى اللّه عليه و سلّم.قال الحاكم: «و النوع الثاني من «المعضل» أن يعضله الرّاوي من أتباع التابعين، فلا يرويه عن أحد، و يوقفه، فلا يذكره عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم معضلا، ثم يوجد ذلك الكلام عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم متصلا.»
التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 162 و ۱۶۳: رجّح جلال الدين كونها مدنيّة، لأحاديث رواها بشأن نزولها. قال: نزلت في طائفة من يهود المدينة سألوا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) أن يصف لهم ربّه، فنزل جبرئيل بسورة التوحيد[5].
لكن تجاه هذه الروايات روايات اخرى تذكر هذا السؤال للمشركين، قالوا: انسب لنا ربّك يا محمّد (صلى اللّه عليه و آله) فنزلت مضافا الى اتفاق روايات الترتيب.
و من ثم قال بعض الباحثين: إنّها نزلت مرّتين! قلت: لا يبعد ذلك، و لكن معنى نزول السورة مرّتين: أنّ الثانية كانت تذكيرا للنبيّ (صلى اللّه عليه و آله) بمناسبتها الحاضرة، فمن المحتمل- على هذا الفرض-: أنّ اليهود سألوا النبيّ (صلى اللّه عليه و آله و سلم) سؤالا، كان المشركون قد سبقوهم الى مثله، فتردّد النبيّ (صلى اللّه عليه و آله) في أن يقرأ عليهم السورة التي كانت إجابة على سؤال المشركين من ذي قبل، و ذلك نظرا للفرق بين مستوى اليهود و مستوى المشركين، فعند ذلك نزل جبرئيل بكفاية نفس الإجابة الأولى، بعد أن لم تكن السور القرآنية خاصّة بقوم دون قوم، و بمستوى دون مستوى إذ الناس على مختلف مستوياتهم يستفيدون من جميع آي القرآن، و إن كانت نوعيّة الاستفادة تختلف حسب مراتب الثقافات.
و على ذلك فالسورة مكيّة و إن تكرّر نزولها بالمدينة أيضا.»
معجمرجالالحديث، ج 1، ص 87: «نظرة في روايات الكتب الأربعة أن إبطال - ما قيل من أن روايات الكتب الأربعة كلها صحيحة - يقع في فصول ثلاثة: الفصل الأول النظر في صحة روايات الكافي و قد ذكر غير واحد من الأعلام أن روايات الكافي كلها صحيحة و لا مجال لرمي شيء منها بضعف سندها.
و سمعت شيخنا الأستاذ الشيخ محمد حسين النائيني - قدس سره - في مجلس بحثه يقول: إن المناقشة في أسناد روايات الكافي حرفة العاجز و قد استدل غير واحد على هذا القول بما ذكره محمد بن يعقوب في خطبة كتابه: أما بعد فقد فهمت يا أخي ما شكوت...»
تصحیح اعتقادات الامامیة، ص ۷۰: «وَ قَدْ ذَكَرَاَلْكُلَيْنِيُّره فِي كِتَابِاَلْكَافِي وَ هُوَ مِنْ أَجَلِّ كُتُبِاَلشِّيعَةِوَ أَكْثَرِهَا فَائِدَةً».
مستند 3
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج8، ص: 497: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)
قد تقدم ذكر سبب نزولها، و قال عكرمة. لما قالت اليهود نحن نعبد عزيرا ابن اللّه، و قالت النصارى: نحن نعبد المسيح ابن اللّه، و قالت المجوس: نحن نعبد الشمس و القمر، و قالت المشركون: نحن نعبد الأوثان، أنزل اللّه على رسوله صلّى اللّه عليه و سلّم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ يعني هو الواحد الأحد الذي لا نظير له و لا وزير و لا نديد و لا شبيه و لا عديل».
تفسير مقاتل بن سليمان، ج 4، ص 926: «قل» يا محمد «هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» لا شريك له، «اللَّهُ الصَّمَدُ» يعنى الذي «لا جوف له» كجوف المخلوقين، و يقال الصمد السيد الذي تصمد إليه الخلائق بحوائجهم و بالإقرار «و الخضوع»، «لَمْ يَلِدْ» فيورث، «وَ لَمْ يُولَدْ» فيشارك، و ذلك أن مشركي العرب قالوا: الملائكة بنات الرحمن. و قالت اليهود: عزير ابن اللّه. و قالت النصارى: المسيح ابن اللّه. فأكذبهم اللّه- عز و جل- فبرأ نفسه من قولهم، فقال: «لم يلد» يعنى لم يكن له ولد «و لم يولد» كما ولد عيسى و عزير و مريم، «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» يقول لم يكن له عدل، و لا مثل من الآلهة تبارك و تعالى علوا كبيرا.»
تفسير القمي، ج 2، ص 448 و ۴۴۹: «حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ حَمَّادِ بْنِ مِهْرَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ السَّعْدِيُّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبَانُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ آدَمَ عَنِ الْفَزَارِيِّ عَنْ حَرِيزٍ عَنِ الضَّحَّاكِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَتْ قُرَيْشٌ لِلنَّبِيِّ ص بِمَكَّةَ صِفْ لَنَا رَبَّكَ لِنَعْرِفَهُ فَنَعْبُدَهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى النَّبِيِّ ص «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، يَعْنِي غَيْرَ مُبَعَّضٍ وَ لَا مُجَزًّى وَ لَا مُكَيَّفٍ، وَ لَا يَقَعُ عَلَيْهِ اسْمُ الْعَدَدِ وَ لَا الزِّيَادَةُ وَ لَا النُّقْصَانُ، «اللَّهُ الصَّمَدُ» الَّذِي قَدِ انْتَهَى إِلَيْهِ السُّؤْدُدُ وَ الَّذِي يَصْمُدُ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ بِحَوَائِجِهِمْ إِلَيْهِ، «لَمْ يَلِدْ» مِنْهُ عُزَيْرٌ كَمَا قَالَتِ الْيَهُودُ عَلَيْهِمْ لَعَائِنُ اللَّهِ وَ سَخَطُهُ وَ لَا الْمَسِيحُ كَمَا قَالَتِ النَّصَارَى عَلَيْهِمْ سَخَطُ اللَّهِ، وَ لَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ لَا النُّجُومُ كَمَا قَالَتِ الْمَجُوسُ عَلَيْهِمْ لَعَائِنُ اللَّهِ وَ سَخَطُهُ وَ لَا الْمَلَائِكَةُ كَمَا قَالَتْ كُفَّارُ قُرَيْشٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ «وَ لَمْ يُولَدْ» لَمْ يَسْكُنِ الْأَصْلَابَ وَ لَمْ تَضُمَّهُ الْأَرْحَامُ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْءٍ خُلِقَ مَا [مِمَّا] كَانَ، «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»، يَقُولُ لَيْسَ لَهُ شَبِيهٌ وَ لَا مِثْلٌ وَ لَا عَدْلٌ وَ لَا يُكَافِيهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ بِمَا أَنْعَمَ عَلَيْهِ مِنْ فَضْلِهِ.»
تفسير فرات الكوفي، ص 617: «و من سورة الإخلاص قَالَ [حَدَّثَنَا] أَبُو الْقَاسِمِ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ بُنَانٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زُفَرَ الْعَنْبَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ الْمَجِيدِ [الْحَمِيدِ] الْمُفَسِّرُ الْوَاسِطِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ بَهْرَامَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ مُقَاتِلٍ عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: إِنَّ قُرَيْشاً سَأَلُوا النَّبِيَّ ص مِنْهُمْ جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ وَ أَبُو جَهْلِ بْنُ هِشَامٍ وَ رءوسا [وَ رُؤَسَاءُ] مِنْ قُرَيْشٍ يَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنَا عَنْ رَبِّكَ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ هُوَ مِنْ خَشَبٍ أَمْ مِنْ نُحَاسٍ أَمْ مِنْ حَدِيدٍ وَ قَالَتِ الْيَهُودُ إِنَّهُ قَدْ أُنْزِلَ نَعْتُهُ فِي التَّوْرَاةِ فَأَخْبِرْنَا عَنْهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ [تَعَالَى إِلَى نَبِيِّهِ ص] قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ يَعْنِي الصَّمَدُ الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ الصَّمَدُ السَّيِّدُ الَّذِي يُسْنَدُ إِلَيْهِ الْأَشْيَاءُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ قَالَ وَ ذَلِكَ أَنَّ الْمُشْرِكِينَ قَالُوا الْمَلَائِكَةُ بَنَاتُ اللَّهِ وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ [يَعْنِي أَيْ] لَا مِثْلَ لَهُ فِي الْإِلَهِيَّةِ وَ لَا ضِدَّ لَهُ وَ لَا نِدَّ لَهُ وَ لَا شِبْهَ لَهُ وَ لَا شَرِيكَ لَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هِيَ مَكِّيَّةٌ كُلُّهَا نَزَلَتْ [فنزلت فنزل].»
بحر العلوم، ج 3، ص 634: «و قال مقاتل: إن مشركي العرب قالوا إن الملائكة كذا و كذا و قالت اليهود و النصارى في عزير و المسيح ما قالت فكذبهم اللّه تعالى و أبرأ نفسه مما قالوا فقال: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ».
التبيان في تفسير القرآن، ج 10، ص 431: «و قوله «لَمْ يَلِدْ» نفي منه تعالى لكونه والد إله ولد. و قوله «وَ لَمْ يُولَدْ» نفي لكونه مولود إله والد، لأن ذلك من صفات الأجسام و فيه ردّ على من قال: إن عزير و المسيح أبناء اللَّه تعالى، و إن الملائكة بنات اللَّه.»
مستند 4
بحار الأنوار، ج 1، ص 37: «و تفسير فرات و إن لم يتعرض الأصحاب لمؤلفه بمدح و لا قدح لكن كون أخباره موافقة لما وصل إلينا من الأحاديث المعتبرة و حسن الضبط في نقلها مما يعطي الوثوق بمؤلفه و حسن الظن به و قد روى الصدوق رحمه الله عنه أخبارا بتوسط الحسن بن محمد بن سعيد الهاشمي و روى عنه الحاكم أبو القاسم الحسكاني في شواهد التنزيل و غيره.»
تنقيح المقال في علم الرجال، ج 3، ص 32۳ و ۳۲۴: «إبراهيم بن بنان الخثعمي
جاء في كتاب الغيبة للشيخ الطوسي: 468 حديث 485 بسنده: .. عن محمد بن إبراهيم بن مالك، عن إبراهيم بن بنان الخثعمي، عن أحمد بن يحيى بن المعتمي، عن عمرو بن ثابت، عن أبيه، عن أبي جعفر عليه السلام.
و المستدرك 1/ 213 باب 23 حديث 6: فرات بن إبراهيم الكوفي في تفسيره: 431 حديث 569 عن إبراهيم بن بنان الخثعمي، عن جعفر بن أحمد بن يحيى .. كذا في الطبعة الحجرية، و في طبعة مؤسسة آل البيت عليهم السلام في قمّ 3/ 276 باب 23 حديث 3574، و بحار الأنوار 32/ 605 حديث 478، و كذلك في تفسير فرات الكوفي: 617 حديث 773 و غيره.
حصيلة البحث: المعنون مهمل إلّا أنّ روايته سديدة.»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني. (علی عبد الباری عطیه، محقق) (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم. (اسعد محمد طیب، محقق) (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (۱۴۲۰). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز. (عبد السلام عبد الشافی محمد و جمال طلبه، محققین) (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- الحمیدان، عصام بن عبد المحسن. (۱۴۲۰). الصحیح من اسباب النزول (ج ۱–1). دار الذخائر، مؤسسة الریان، مكتبة المجتمع.
- المزینی، خالد بن سلیمان. (۱۴۲۷). المحرر فی اسباب نزول القرآن من خلال الکتب التسعة (ج ۱–2). عربستان: دار ابن الجوزی.
- الهلالی، سلیم بن عید؛ و آل نصر، محمد بن موسی. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الاسباب (ج ۱–3). عربستان: دار ابن الجوزی.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- خویی، ابو القاسم. (۱۴۱۳). معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة (ج ۱–24).
- سمرقندی، نصر بن محمد. (۱۴۱۶). بحر العلوم. (عمر عمروی، محقق) (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- سیوطی، جلال الدین . (۱۴۲۱). الاتقان فی علوم القرآن (ج ۱–2). بیروت: دار الکتاب العربی.
- شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- طباطبایی، محمدحسین. (۱۳۹۰). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. (محمد جواد بلاغی، محقق). تهران: انتشارات ناصر خسرو.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- طوسی، محمد بن حسن. (بیتا). التبیان فی تفسیر القرآن. (محمد قصیر عاملی، محقق). بیروت: دار احیاء التراث العربی.
- غوری، عبدالماجد. (۱۴۲۸). موسوعة علوم الحدیث و فنونه (ج 3). بیروت: دار ابن کثیر.
- قاسمی، جمالالدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل. (محمد باسل عیون سود، محقق) (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمیة.
- قمی، علی بن ابراهیم. (۱۳۶۳). تفسير القمي. (طیب موسوی جزایری، محقق) (ج ۱–2). قم: دار الکتاب.
- کلینی، محمد بن یعقوب. (۱۴۰۷). الکافي. (محمد آخوندی و علی اکبر غفاری، محققین) (ج ۱–8). تهران: دار الکتب الإسلامیة.
- کوفی، فرات بن ابراهیم. (۱۴۱۰). تفسير فرات الكوفي. (محمد کاظم، محقق) (ج ۱–1). تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامي، مؤسسة الطبع و النشر.
- مامقانی، عبد الله. (۱۴۳۱). تنقیح المقال فی علم الرجال. (محیی الدین مامقانی و محمد رضا مامقانی، محققین) (ج ۱–36). رحلی، قم: موسسة آل البیت لاحیاء التراث.
- مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی. (۱۴۰۳). بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار. (جمعی از محققان، محقق) (ج ۱–111). بیروت: دار احیاء التراث العربی.
- معرفت، محمدهادی. (۱۴۱۰). التمهید فی علوم القرآن (ج 6). قم: حوزه علمیه قم، مرکز مدیریت.
- مفید، محمد بن محمد. (۱۳۷۱). تصحيح إعتقادات الإمامية. (حسین درگاهی، محقق) (ج ۱–1). قم: المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد.
- مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل. (عبدالله محمود شحاته، محقق) (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب النزول. (کمال بسیونی زغلولی، محقق) (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.
منابع
- ↑ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ ترتیب ذکر اسباب نزول بر اساس درجه اعتبار نیست.
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 10، ص 3474؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 8، ص 488 و 489، ص 497؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 10، ص 332 و 333؛ تفسیر بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 634؛ جامع البیان، طبری، ج 30، ص 221 - 223؛ التبیان فی تفسیر القرآن، طوسی، ج 10، ص 430؛ تفسير القمي، قمی، ج 2، ص 448 و 449؛ الکافي، کلینی، ج 1، ص 91؛ تفسير فرات الكوفي، کوفی، ص 617؛ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیما ج 4، ص 925؛ اسباب النزول، واحدی، ص 500 و 501
- ↑ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 10، ص 332 و 333؛ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 923 - 926
- ↑ اسباب النزول، واحدی، ص 500 و 501
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 8، ص 488 و 489؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 5، ص 631
- ↑ موسوعة علوم الحدیث و فنونه، غوری، ج 3، ص 391
- ↑ الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و آل نصر، ج 3، ص 578 - 586
- ↑ المحرر فی اسباب نزول القرآن، المزینی، ج 2، ص 1105 - 1107
- ↑ الصحیح من اسباب النزول، الحمیدان، ص 347 و 348
- ↑ معجم رجال الحدیث، خویی، ج 1، ص 87؛ تصحيح إعتقادات الإمامية، مفید، ص 70
- ↑ الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج 1، ص 70
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 15، ص 504 و 508
- ↑ فتح القدیر، شوکانی، ج 5، ص 631
- ↑ المیزان، طباطبایی، ج 20، ص 387
- ↑ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 30، ص 535
- ↑ محاسن التأویل، قاسمی، ج 9، ص 573؛ التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج 1، ص 162 و 163
- ↑ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 5، ص 536؛ مجمع البیان، طبرسی، ج 10، ص 859؛ جامع البیان، طبری، ج 30، ص 221 - 223
- ↑ التبیان فی تفسیر القرآن، طوسی، ج 10، ص 430
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 15، ص 503، 508 و 516؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 30، ص 534 - 536؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 5، ص 631 و 633؛ المیزان، طباطبایی، ج 20، ص 387 و 390؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 9، ص 566 و 573
- ↑ ر.ک. مستند ۳
- ↑ تفسیر بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 634؛ التبیان فی تفسیر القرآن، طوسی، ج 10، ص 431؛ تفسير القمي، قمی، ج 2، ص 449؛ تفسير فرات الكوفي، کوفی، ص 617؛ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 926
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 8، ص 497
- ↑ ر.ک. مستند ۴
- ↑ بحار الانوار، مجلسی، ج 1، ص 37
- ↑ تنقیح المقال فی علم الرجال، عبد الله مامقانی، ج 3، ص 323 و 324
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 15، ص 513؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 30، ص 542؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 5، ص 564؛ المیزان، طباطبایی، ج 20، ص 389؛ التبیان فی تفسیر القرآن، طوسی، ج 10، ص 431
مقالات پیشنهادی
- سبب نزول آیه 88 سوره قصص
- سبب نزول آیه 9 سوره حشر
- سبب نزول آیه ۶ سوره جن
- سبب نزول آیه 109 سوره توبه
- کتاب اسباب نزول القرآن
نظرات