سبب نزول سوره قصص آیات ۵۲ تا ۵۵
آیات مربوط به سبب نزول
«الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (52) وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمينَ (53) أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (54) وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلينَ (55)» (القصص، ۵۲ ـ ۵۵) (كسانىكه قبل از آن، كتاب [آسمانى] به ايشان دادهايم، آنان به [قرآن] مىگروند. (52) و چون بر ايشان فرو خوانده مىشود، مىگويند: بدان ايمان آورديم كه آن درست است [و] از طرف پروردگار ماست؛ ما پيش از آن [هم] از تسليمشوندگان بوديم. (53) آنانند كه به [پاس] آنكه صبر كردند و [براى آنكه] بدى را با نيكى دفع مىنمايند و از آنچه روزىشان دادهايم، انفاق مىكنند، دوبار پاداش خواهند يافت. (54) و چون لغوى بشنوند، از آن روى برمىتابند و مىگويند: كردارهاى ما از آنِ ما و كردارهاى شما از آنِ شماست. سلام بر شما، جوياى [مصاحبت] نادانان نيستيم.) (55)[۱]
خلاصه سبب نزول
شماری از کسانیکه به دین اسلام گرویدند، از سوی قوم خود و مشرکان آزار و اذیت شدند. بعد از آن، آیات ۵۲ تا ۵۵ سوره قصص نازل شد. روایات در اینکه چه کسانی در این راه آزار دیدند، اختلاف دارند. در شماری از روایات نیز آمده که آیات درباره افرادی نازل شده که به دین اسلام درآمدند؛ ولی بحثی از آزار و اذیت آنان در میان نیست.
با توجه به صحت سند روایات و مطرحشدن آنها در بسیاری از کتب تفسیری، سببیت ماجرا برای نزول آیات ۵۲ تا ۵۵ سوره قصص اعتبار دارد.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول (صبر شماری از تازهمسلمانها بر آزار مشرکان)(ر.ک. مستند 1)
ماجرای سبب نزول آیات ۵۲ تا ۵۵ سوره قصص در عمده تفاسیر چنین آمده است: افرادی از دین قبلی خود بازگشته و مسلمان شده بودند؛ بههمیندلیل، اقوام، دوستان و قبیله آنها و مشرکان، آزارشان میدادند. تازهمسلمانها آزارها را تحمل میکردند، در دین اسلام ثابتقدم بودند و از آنچه داشتند، انفاق میکردند. لذا آیات ۵۲ تا ۵۵ سوره قصص نازل شد و فرمود که چنین افرادی دو پاداش خواهند گرفت.
اما درباره اینکه چه کسانی برای حفظ دینشان آزار دیدند: در شماری از روایات آمده است، چهل یا هفتاد نفر از مسیحیان حبشه بودند که نجاشی (پادشاه حبشه که مهاجران مسلمان را به کشورش راه داد و در زمان پیامبر مسلمان شد.)[۲] آنها را همراه با جعفر بن ابی طالب (پسرعموی پیامبر و سرپرست کاروان مسلمانان در هجرت به حبشه که در جنگ موته شهید شد و نماز جعفر طیّار منتسب به اوست.)[۳] نزد پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) فرستاد، و هشت تن از اهل شام که به حضور رسول اکرم رسیدند، حضرت برایشان آیاتی از قرآن را تلاوت کرد و آنها به گریه افتاده و دریافتند که او راست میگوید و به دین اسلام گرویدند. پس از آن، آیات ۵۲ تا ۵۵ سوره قصص درباره آنها نازل شد.[۴]
در شماری از روایات نام گروه خاصی نیامده، و گفته شده که آیات درباره عدهای از اهل کتاب نازل شده است که پس از حضور خدمت رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) مسلمان شدند.[۵] در روایتی آمده است که نام یکی از آنها ابو رفاعه (صحابی پیامبر که نام اصلی او تمیم بن اسید است.)[۶] بود.[۷] در روایت دیگری آمده است، آیات ۵۲ تا ۵۵ سوره قصص درباره گروهی از مشرکان نازل شده که پس از مسلمانشدن، از سوی دیگرمشرکان آزار و اذیت شدند؛ ولی دربرابر کارهای بد آنان با خوشرویی رفتار کردند.[۸] در بعضی از روایات نقل شده است، آیات یادشده درباره گروهی از یهودیان نازل شده که مسلمان شدند و دیگریهودیان با دیدن آنان، دشنامشان میدادند.[۹]
در روایات دیگری آمده که آیات ۵۲ تا ۵۵ سوره قصص درباره افراد خاصی نازل شده است:
شماری از روایات میگویند، آیات یادشده درباره برخی از اهل کتاب نازل شده که به دین خود پایبند بودند؛ ولی پس از ظهور اسلام، به رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) ایمان آوردند و از اموال خود در راه اسلام انفاق کردند. خداوند نیز دو پاداش برایشان در نظر گرفت، یکی برای ایمان و صبری که در دین اول خود داشتند و دیگری برای ایمان به پیامبر اکرم. در انتها نیز گفتهاند که سلمان فارسی (صحابی پیامبر اکرم)، روزبه خشفودان یا بوذخشان (صحابی مشهور پیامبر که اصالتی ایرانی داشت و برای حفر خندق در جنگ احزاب پیشنهاد داد.)[۱۰] و عبدالله بن سلام از جمله آن افراد بودند.[۱۱]
در برخی از روایات دیگر آمده است، پس از آنکه عبدالله بن سلام (از بزرگان یهود که در سال اول یا هشتم هجرت مسلمان شد.) به دین اسلام در آمد،[۱۲] به رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) گفت، کسی را بفرست، افرادی از قبیلهام را نزد شما بیاورد تا بگویند مقام و منزلت من در قبیلهام چقدر بوده است. هنگامیکه پیامبر اکرم آنان را به حضور پذیرفت، فرمود: درباره عبدالله بن سلام بگویید. گفتند، او سرور و داناترین ماست. حضرت فرمود: اگر او به من ایمان آورد، شما نیز از او پیروی میکنید؟! گفتند، آری؛ اما او داناتر از آن است که چنین کاری کند. رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) عبدالله بن سلام را صدا زد و او آمد و شهادتین را بر زبان جاری ساخت. ولی آنها قبول نکردند و گفتند که او نادانترین ماست و شروع کردند به ناسزا گفتن و تحقیر او؛ سپس آیات ۵۲ تا ۵۵ سوره قصص نازل شد.[۱۳]
مصادر سبب نزول
مصادری که روایات سبب نزول را با اختلافاتی در الفاظ ذکر کردهاند:
- تفسیر مقاتل (زیدی، قرن ۲، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن ۵، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)
در عمده تفاسیر پیرامون سند روایات این سبب نزول بحثی به میان نیامده است. آلوسی در تفسیرش مینویسد، ابن مَردِوَیه با سندی جَیِّد (حدیث مترادف با حدیث صحیح، یا حدیثی که از حدیث حسن بالاتر و از حدیث صحیح پایینتر است.)[۱۴] ماجرایی را که درباره گروهی از مسیحیان حبشه روایت شده، نقل کرده است.[۱۵] شوکانی میگوید، سند روایتی که ابن مردویه درباره گروهی از اهل کتاب، از جمله ابو رفاعه نقل کرده، جیّد است.[۱۶] سیوطی در کتابش دو روایت از روایات یادشده را نقل کرده است[۱۷] و مطابق آنچه در مقدمه کتابش آورده، سعی کرده در کتاب، سببهای نزول صحیح را از غیر صحیح متمایز کند.[۱۸] یکی از محققان معاصر نیز پس از نقل یکی از روایات، سند آن را بهنقل از شوکانی، جیّد میشمرد.[۱۹] دیگری، چند روایت از روایات سبب نزول آیات ۵۲ تا ۵۵ سوره قصص را نقل میکند و تنها روایت مربوط به رفاعه را صحیح، و بقیه را ضعیف میشمارد.[۲۰]
ماجراهای مختلف سبب نزول آیات یادشده، در کتابهای سیره و تاریخ آمده است.[۲۱] همچنین چون بیشتر ماجراها (مسلمانشدن سلمان فارسی و عبدالله بن سلام و بازگشت مهاجران مسلمان از حبشه)[۲۲] مربوط به زمان حضور پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) در مدینه است، و شماری از مفسران سوره قصص را مکی شمرده، ولی معتقدند که آیات ۵۲ تا ۵۵ مدنی است،[۲۳] میان آنها هماهنگی تاریخی هست که شاید تأییدی بر سببیت ماجرا برای نزول آیات باشد. آلوسی پس از نقل چند روایت از روایات این سبب نزول مینویسد، ابو حیان معتقد است که آیات ذکرشده، مطلق، و روایات یادشده از باب تمثیلاند.[۱۵]
طبری، طوسی، طبرسی، ابن عطیه، ابن عاشور، قاسمی و طباطبایی در تفاسیر تنها به ذکر شماری از روایات این سبب نزول بسنده کرده و پیرامون سند یا هماهنگی آنها با محتوای آیات ۵۲ تا ۵۵ سوره قصص بحث یا مطلبی گزارش نکردهاند؛[۲۴] اما چنانکه پیش از این بیان شد، آلوسی و شوکانی علاوه بر ذکر برخی روایات، درباره سند یکی از آنها نیز نظر دادهاند.[۲۵]
با توجه به بررسیها چنین برداشت میشود: بهدلیل صحت سند روایات این سبب نزول، اقبال مفسران به آنها و هماهنگی تاریخی میان ماجراهای آن و زمان نزول سوره قصص، اعتبارش معتنابه است.
مستندات
مستند 1
اسد الغابة، ج ۱، ص 119 و 120: «أصحمة النجاشي: أصحمة النّجاشى ملك الحبشة، أسلم في عهد النبي صلّى الله عليه و سلم و أحسن إلى المسلمين الذين هاجروا إلى أرضه، و أخباره معهم و مع كفار قريش الّذي طلبوا منه أن يسلم إليهم المسلمين مشهورة، و توفى ببلاده قبل فتح مكة، و صلى عليه النبي صلّى الله عليه و سلم بالمدينة و كبر عليه أربعا، و أصحمة اسمه، و النجاشي لقب له و لملوك الحبشة، مثل كسرى للفرس، و قيصر للروم.
أخرجه ابن مندة و أبو نعيم، و هذا و أشباهه ممن لم ير النبي صلّى الله عليه و سلم، ليس لذكرهم في الصحابة معنى، و إنما اتبعناهم في ذلك.»
أنساب الاشراف، ج ۱، ص 229: «قالوا: و كتب رسول الله صلى الله عليه و سلم إلى النجاشى كتابا يدعوه إلى الإسلام. و كان رسوله بكتابه عمرو بن أمية الضمرى من كنانة، أحد بنى ناشرة بن كعب بن ضمرة بن بكر بن عبد مناة بن كنانة بن خزيمة. فأسلم، و نقد عن النبي صلى الله عليه و سلم مهر أم حبيبة بنت أبى سفيان أربع مائة دينار. و أرسل إلى النواتى، فقال: انظروا ما يحتاج فيه هؤلاء القوم من (چاپ زكار، ج 1، ص 264) السفن. فقالوا: يحتاجون إلى سفينتين. فجهزهم. و كلم قوم النجاشى من الحبشة أسلموا، في أن يبعث بهم إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم يسلموا عليه، و قالوا: نصاحب أصحابه هؤلاء فنجذف بهم في البحر و نغنيهم. فأذن لهم. فشخصوا مع عمرو بن أمية و المسلمين. و أمرّ عليهم جعفر بن أبى طالب.»
الإصابة، ج ۱، ص 592 و 593: «جعفر بن أبي طالب بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصي، أبو عبد الله ابن عم النبي صلّى الله عليه و سلم، و أحد السّابقين إلى الإسلام، و أخو علي شقيقه. قال ابن إسحاق: أسلم بعد خمسة و عشرين رجلا، و قيل بعد واحد و ثلاثين قالوا: و آخى النبيّ صلّى الله عليه و سلم بينه و بين معاذ بن جبل. كان أبو هريرة يقول: إنه أفضل الناس بعد النبيّ صلّى الله عليه و سلم. و في البخاريّ عنه قال: كان جعفر خير الناس للمساكين. و قال خالد الحذّاء عن عكرمة: سمعت أبا هريرة يقول: ما احتذى النّعال، و لا ركب المطايا. و لا وطئ التراب بعد رسول الله- صلّى الله عليه و سلم- أفضل من جعفر بن أبي طالب. رواه التّرمذيّ و النّسائيّ، و إسناده صحيح. و روى البغويّ من طريق المقبريّ عن أبي هريرة، قال: كان جعفر يحبّ المساكين، و يجلس إليهم، و يخدمهم و يخدمونه. فكان رسول الله- صلّى الله عليه و سلم- يكنيه أبا المساكين. و قال له النبي صلّى الله عليه و سلم: «أشبهت خلقي و خلقي». رواه البخاريّ و مسلم من طريق حديث البراء. و في المسند من حديث عليّ رفعه: «أعطيت رفقاء نجباء». فذكره منهم. و هاجر إلى الحبشة فأسلم النجاشي و من تبعه على يديه، و أقام جعفر عنده، ثم هاجر منها إلى المدينة فقدم و النبيّ صلّى الله عليه و سلم بخيبر، و كلّ ذلك مشهور في المغازي بروايات متعددة صحيحة. و روى البغويّ و ابن السّكن من طريق محمد بن عبد الله بن عبيد بن عمير، عن يحيى بن سعيد، عن القاسم، عن عائشة، قالت: لما قدم جعفر و أصحابه استقبله رسول الله صلّى الله عليه و سلم، فقبّل ما بين عينيه. و روى ابن السّكن من طريق مجالد عن الشّعبي عن عبد الله بن جعفر قال: ما سألت عليّا فامتنع، فقلت له: بحق جعفر إلا أعطاني. استشهد بمؤتة من أرض الشام مقبلا غير مدبر، مجاهدا للرّوم في حياة النبي صلّى الله عليه و سلم، سنة ثمان في جمادى الأولى. و كان أسنّ من عليّ بعشر سنين فاستوفى أربعين سنة و زاد عليها على الصحيح.»
الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۲۴ ـ ۲۶: «جعفر بن أبي طالب. و اسم أبي طالب عبد مناف بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصي و أمه فاطمة بنت أسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصي. و كان لجعفر من الولد عبد الله و به كان يكنى و له العقب من ولد جعفر. و محمد و عون لا عقب لهما. ولدوا جميعا لجعفر بأرض الحبشة في المهاجر إليها. و أمهم أسماء بنت عميس بن معبد بن تيم بن مالك بن قحافة بن عامر بن ربيعة بن عامر بن معاوية بن زيد بن مالك بن نسر بن وهب الله بن شهران بن عفرس بن أفتل. و هو جماع خثعم. ابن أنمار.
قال: أخبرنا إسماعيل بن عبد الله بن أبي أويس قال: حدثني أبي عن عبيد الله بن محمد بن عمر بن علي عن أبيه قال: ولد جعفر بن أبي طالب عبد الله و عون و محمد بنو جعفر و أخواهم لأمهم يحيى بن علي بن أبي طالب و محمد بن أبي بكر و أمهم الخثعمية أسماء بنت عميس.
قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثنا محمد بن صالح عن يزيد بن رومان قال: أسلم جعفر بن أبي طالب قبل أن يدخل رسول الله. ص. دار الأرقم و يدعو فيها. و قال محمد بن عمر: و هاجر جعفر إلى أرض الحبشة في الهجرة الثانية و معه امرأته أسماء بنت عميس. و ولدت له هناك عبد الله و عونا و محمدا. فلم يزل بأرض الحبشة حتى هاجر رسول الله. ص. إلى المدينة. ثم قدم عليه جعفر من أرض الحبشة و هو بخيبر سنة سبع. و كذلك قال محمد بن إسحاق. قال محمد بن عمر: و قد روي لنا أن أميرهم في الهجرة إلى أرض الحبشة جعفر بن أبي طالب.
قال: أخبرنا عبد الله بن نمير عن الأجلح عن الشعبي قال: لما رجع رسول الله. ص. من خيبر تلقاه جعفر بن أبي طالب فالتزمه رسول الله. ص. و قبل ما بين عينيه و قال: ما أدري بأيهما أنا أفرح. بقدوم جعفر أو بفتح خيبر.
قال: أخبرنا الفضل بن دكين و محمد بن ربيعة الكلابي قالا: حدثنا سفيان عن الأجلح عن الشعبي أن النبي. ص. استقبل جعفر بن أبي طالب حين جاء من أرض الحبشة فقبل ما بين عينيه. »
مقاتل الطالبین، ص ۲۵ و ۲۶: «جعفر بن أبي طالب. فأول قتيل منهم في الإسلام جعفر بن أبي طالب عليه السلام و اسم أبي طالب عبد مناف بن عبد المطلب، و هو شيبة بن هاشم و هو عمرو بن عبد مناف. و يكنى أبا عبد الله فيما يزعم أهله. و روى عن أبي هريرة قال: كان جعفر بن أبي طالب يكنى أبا المساكين.
حدّثني بذلك محمد بن أحمد بن المؤمل الصيرفي قال: حدّثنا فضل بن الحسن المصري قال: حدّثنا إسحاق بن إبراهيم، قال: أخبرنا عبد الرازق عن معمر عن أبي ذئب عن سعيد بن أبي سعيد عن أبي هريرة.
و كان جعفر بن أبي طالب الثالث من ولد أبيه، و كان طالب أكبرهم سنا، و يليه عقيل، و يلي عقيلا جعفر، و يلي جعفرا علي. و كل واحد منهم أكبر من صاحبه بعشر سنين، و عليّ أصغرهم سنّا.
حدّثني بذلك أحمد بن محمد، بن سعيد الهمداني، قال: حدّثنا يحيى بن الحسن بن جعفر بن عبيد الله بن الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، قال: حدّثنا الحسن بن محمد، قال: حدّثنا ابن أبي السري، عن هشام بن محمد الكلبي عن أبيه عن أبي صالح عن ابن عباس. و أمهم جميعا فاطمة بنت أسد بن هاشم بن عبد مناف، و أمها فاطمة، و تعرف بحبّى بنت هرم بن رواحة، بن حجر بن عبد بن معيص بن عامر بن لؤي.»
تفسير مقاتل بن سليمان، ج ۳، ص 348 ـ 350: «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يعنى أعطيناهم الإنجيل مِنْ قَبْلِهِ يعنى القرآن هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ- 52- يعنى هم بالقرآن مصدقون بأنه من اللّه- عز و جل- نزلت فى مسلمي أهل الإنجيل و هم أربعون رجلا من أهل الإنجيل أقبلوا مع جعفر بن أبى طالب- رضوان اللّه عليه- إلى المدينة، و ثمانية قدموا من الشام بحيرى، و أبرهة و الأشرف، و دريد، و تمام، و أيمن، و إدريس، و نافع فنعتهم اللّه- عز و جل- فقال- سبحانه-: وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ آياتنا يقول و إذا قرئ عليهم القرآن قالُوا آمَنَّا بِهِ يعنى صدقنا بالقرآن إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ- 53- يقول إنا كنا من قبل هذا القرآن مخلصين للّه- عز و جل- بالتوحيد، يقول اللّه- عز و جل-: أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا أجرا بتمسكهم بالإسلام حين أدركوا محمدا- صلى اللّه عليه و سلم- فآمنوا به، و أجرهم بالإيمان بالنبي- صلى اللّه عليه و سلم-، فلما اتبعوا النبي- صلى اللّه عليه و سلم- شتمهم كفار قومهم فى متابعة النبي- صلى اللّه عليه و سلم- فصفحوا عنهم و ردوا معروفا فأنزل اللّه- عز و جل- وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ ما سمعوا من قومهم من الأذى وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ من الأموال يُنْفِقُونَ- 54- فى طاعة اللّه- عز و جل- وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ من قومهم يعنى من الشر و الشتم و الأذى أَعْرَضُوا عَنْهُ يعنى عن اللغو فلم يردوا عليهم مثل ما قيل لهم وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ يعنى لنا ديننا و لكم دينكم، و ذلك حين عيروهم بترك دينهم، و قالوا لكفار قومهم: سَلامٌ عَلَيْكُمْ يقول ردوا عليهم معروفا لا نَبْتَغِي الْجاهِلِين.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 9، ص 2988 و 2992: «حدثنا الحسين بن السكن البصري، ثنا أبو زيد النحوي أنبأ قيس، عن سالم الأفطس، عن سعيد بن جبير في قوله: ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ قال: هم النجاشي الذي أرسل بإسلامه و إسلام قومه كانوا سبعين رجلا اختارهم من قومه الخير من الخير في الفقه و السنن، فلما أتوا رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم، فدخلوا عليه فقرأ عليهم: يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ حتى أتى على آخرها فبكوا حين سمعوا القرآن و عرفوا أنه الحق فنزل عليهم ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً إلى قوله: تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ و نزل فيهم أيضا الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ إلى قوله: أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا إلى آخر الآيات.
حدثنا علي بن الحسين، ثنا عثمان بن أبي شيبة، ثنا جرير، عن منصور، عن جعفر، عن سعيد بن جبير قال لما أتى جعفر و أصحابه النجاشي، أنزلهم و أحسن إليهم، فلما أرادوا أن يرجعوا قال من آمن من أهل مملكته: ائذن لنا فلنحذف هؤلاء في البحر و نأتي هذا النبي فنحدث به عهدا، قال: فانطلقوا فقدموا على رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم فشهدوا معه أحدا، و حنينا، و خيبر، قال: و لم يصب أحد منهم، فقالوا للنبي صلى اللّه عليه و سلم: ائذن لنا فلنأت أرضنا، فإن لنا أموالا فنجيء بها فننفقها على المهاجرين فإنا نرى بهم جهدا قال: فأذن لهم فانطلقوا، فجاؤا بأموالهم فأنفقوها على المهاجرين فأنزل اللّه فيهم الآية أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 10، ص 3341: «عن ابن عباس أن أربعين من أصحاب النجاشي قدموا علي النبي صلى الله عليه و سلم فشهدوا معه أحدا فكانت فيهم جراحات و لم يقتل منهم أحد، فلما رأوا ما بالمؤمنين من الحاجة قالوا يا رسول الله: إنا أهل ميسرة فائذن لنا نجيء بأموالنا نواسي بها المسلمين فأنزل الله عليه: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ إلى قوله: أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا فجعل لهم أجرين، قال: وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ قال: أي النفقة التي واسوا بها المسلمين.»
التبيان في تفسير القرآن، ج ۸، ص 162: «و قال غيره: انها نزلت في أربعين رجلا من أهل الإنجيل كانوا مسلمين بالنبي صلى الله عليه و آله قبل مبعثه: اثنان و ثلاثون رجلا من الحبشة أقبلوا مع جعفر بن أبي طالب وقت قدومه، و ثمانية قدموا من الشام: منهم بحيرا، و أبرهة، و الأشرف، و عامر، و ايمن و إدريس، و نافع. قال قتادة: آتاهم الله أجرهم مرتين، لايمانهم بالكتاب الأول و إيمانهم بالكتاب الثاني.»
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج 6، ص 219 ـ 221: «قال سعيد بن جبير: نزلت في سبعين من القسيسين بعثهم النجاشي، فلما قدموا على النبي صلى اللّه عليه و سلم قرأ عليهم يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ حتى ختمها، فجعلوا يبكون و أسلموا.
قال محمد بن إسحاق في السيرة: ثم قدم على رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و هو بمكة عشرون رجلا أو قريب من ذلك من النصارى حين بلغهم خبره من الحبشة، فوجدوه في المسجد، فجلسوا إليه و كلموه و سألوه، و رجال من قريش في أنديتهم حول الكعبة، فلما فرغوا من مساءلة رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم عما أرادوا، دعاهم إلى اللّه تعالى و تلا عليهم القرآن، فلما سمعوا القرآن فاضت أعينهم من الدمع، ثم استجابوا للّه و آمنوا به و صدقوه، و عرفوا منه ما كان يوصف لهم في كتابهم من أمره، فلما قاموا عنه اعترضهم أبو جهل بن هشام في نفر من قريش، فقالوا لهم: خيبكم اللّه من ركب، بعثكم من وراءكم من أهل دينكم ترتادون لهم لتأتوهم بخبر الرجل، فلم تطمئن مجالسكم عنده حتى فارقتم دينكم و صدقتموه فيما قال: قال: ما نعلم ركبا أحمق منكم، أو كما قالوا لهم فقالوا لهم: سلام عليكم لا نجاهلكم لنا ما نحن عليه، و لكم ما أنتم عليه لم نأل أنفسنا خيرا. قال: و يقال إن النفر النصارى من أهل نجران، فاللّه أعلم أي ذلك كان. قال: و يقال- و اللّه أعلم- أن فيهم نزلت هذه الآيات الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ- إلى قوله- لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ قال: و سألت الزهري عن هذه الآيات فيمن نزلت؟ قال: ما زلت أسمع من علمائنا أنهن نزلن في النجاشي و أصحابه رضي اللّه عنهم.»
تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج ۲، ص 612 و 613: «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ يعني: من قبل القرآن هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ يعني: مؤمني أهل الكتاب، و هم أربعون رجلا من أهل الإنجيل كانوا مسلمين قبل أن يبعث محمد صلّى اللّه عليه و سلّم: اثنان و ثلاثون من أهل أرض الحبشة قدموا مع جعفر الطيار، و ثمانية من أهل الشام. و يقال: إنهم ثمانية عشر رجلا وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يعني: القرآن قالُوا آمَنَّا بِهِ أي صدقنا إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا يعني: القرآن، و ذلك أنهم عرفوا بما ذكر في كتبهم من نعت النبي صلّى اللّه عليه و سلّم و صفته و كتابه فقالوا: إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ يعني: من قبل هذا القرآن، و من قبل محمد صلّى اللّه عليه و سلّم كنا مخلصين.
قوله عز و جل: أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ يعني: يعطون ثوابهم ضعفين: مرة إيمانهم بكتابهم، و مرة بإيمانهم بالقرآن و بمحمد صلّى اللّه عليه و سلّم بِما صَبَرُوا يعني: بصبرهم على ما أوذوا، و يقال: بصبرهم على دينهم الأول، و بصبرهم على أذى المشركين، فصدّقوا و ثبتوا على إيمانهم. حيث قال لهم أبو جهل و أصحابه: ما رأينا أحدا أجهل منكم، تركتم دينكم، و أخذتم دينه. فقالوا: ما لنا لا نؤمن باللّه، فذلك قوله عز و جل: وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ يعني: يدفعون قول المشركين بالمعروف. و يقال: يدفعون الشرك بالإيمان. و يقال: يدفعون بالكلام الحسن الكلام القبيح. و يقال: يدفعون ما تقدم لهم من السيئات بما يعملون من الحسنات وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ يعني: يتصدقون.
قوله عز و جل: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ يعني: إذا سمعوا الشتم و الأذى و القبيح لم يردوا عليهم، و لم يكافئوهم به و لم يلتفتوا إليه، يعني: إذا شتمهم الكفار لم يشتغلوا بمعارضتهم بالشتم وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا يعني: ديننا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ يعني: دينكم سَلامٌ عَلَيْكُمْ يعني: ردّوا معروفا عليهم ليس هذا تسليم التحية، و إنما هو تسليم المتاركة و المسالمة، أي: بيننا و بينكم المتاركة و المسالمة، و هذا قبل أن يؤمر المسلمون بالقتال. و يقال: السلام عليكم يعني: أكرمكم اللّه تعالى بالإسلام لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ أي: لا نطلب دين الخاسرين، و لا نصحبهم.»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ۲۰، ص ۵8: «حدثنا ابن حميد، قال: ثنا جويرية، عن منصور، عن مجاهد، قوله وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ قال: كان ناس من أهل الكتاب أسلموا، فكان المشركون يؤذونهم، فكانوا يصفحون عنهم، يقولون: سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ. و قوله: أَعْرَضُوا عَنْهُ يقول: لم يصغوا إليه و لم يستمعوه وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُم.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 9، ص 2990 و 2992: «قرئ على يونس بن عبد الأعلى أنبأ ابن وهب أخبرني الليث بن سعد، عن عقيل بن خالد، عن شهاب أن الآية التي في طسم ... أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ قال: كانت فيمن أسلم من أهل الكتاب.
أخبرنا أبو يزيد القراطيسي فيما كتب إلى، أنبأ أصبغ بن الفرج، ثنا عبد الرحمن بن زيد بن أسلم في قول اللّه: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا، عَنْهُ إلى آخر الآية، قال: هؤلاء أهل الكتاب إذا سمعوا اللغو الذي كتبت القوم بأيديهم مع كتاب اللّه فقالوا: هو من، عند اللّه، إذا سمعوا الذين أسلموا و مروا به و هم يتلونه أعرضوا، عنه، و كانوا يصنعون ذلك قبل أن يؤمنوا بالنبي صلى اللّه عليه و سلم، لأنهم كانوا مسلمين على دين عيسى، ألا ترى أنهم يقولون: إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ و كانوا متمسكين به فلما جاء النبي صلى اللّه عليه و سلم- أسلموا و كان لهم أجرهم مرتين بما صبروا أول مرة و دخلوا مع النبي صلى اللّه عليه و سلم في الإسلام.»
الكشف و البيان (تفسير ثعلبى)، ج ۷، ص 254: «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ أي من قبل محمد (عليه السلام) هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ نزلت في مؤمني أهل الكتاب وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يعني القرآن قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ. أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ لإيمانهم بالكتاب الأول و بالكتاب الآخر بِما صَبَرُوا على دينهم، قال مجاهد: نزلت في قوم من أهل الكتاب أسلموا فأوذوا وَ يَدْرَؤُنَ و يدفعون بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ. وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ القبيح من القول أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ أي دين الجاهلين عن الكلبي.»
الإستیعاب، ج ۱، ص 194: «تميم بن أسيد، و يقال ابن أسيد، أبو رفاعة العدوي، من بنى عدىّ ابن عبد مناة بن أد بن طابخة، هو مشهور بكنيته، و اختلف في اسمه، فقيل: تميم بن أسيد، قاله يحيى و أحمد فيما ذكر ابن أبى خيثمة عنهما.
و قال خليفة بن خياط و عبد الله بن الحارث: حدثنا عبد الوارث، حدثنا قاسم، قال حدثنا أحمد بن زهير، قال: سمعت أحمد بن حنبل و يحيى بن معين يقولان: أبو رفاعة العدوي صاحب النبي صلى الله عليه و سلم تميم بن أسيد.»
اسد الغابة، ج ۱، ص ۲۵۵ و ۲۵۶: «تميم بن أسيد العدوي تميم بن أسيد العدوىّ، من عدي بن عبد مناة بن أد بن طابخة، و عدىّ من الرباب، يقال لهم: عدي الرباب، و كنيته: أبو رفاعة، و قد اختلف في اسمه، فقيل: تميم بن أسيد، قاله أحمد بن حنبل و ابن معين، و قيل: تميم بن نذير، و قيل: تميم بن إياس، قاله ابن مندة. روى عنه حميد بن هلال قال: «أتيت رسول الله صلّى الله عليه و سلم و هو يخطب فقلت: رجل غريب جاء يسأل عن دينه، لا يدرى ما دينه؟ قال: فأقبل عليّ النبي صلّى الله عليه و سلم و ترك خطبته و أتى بكرسي خلب [2]، قوائمه حديد، فقعد عليه النبي صلّى الله عليه و سلم ثم جعل يعلمني مما علمه الله عز و جل». قال أبو عمر: قطع الدار قطنى في اسم أبى رفاعة أنه تميم بن أسيد بفتح الهمزة و كسر السين، قال: و رواه أيضا في موضع آخر عن يحيى ابن معين، و ابن الصواف، و عبد الله بن أحمد بن حنبل، عن أبيه: تميم بن نذير .. هكذا روى أبو عمر، و قال ابن مندة ما تقدم، و أما أبو نعيم: فلم ينسب إلى أحد قولا، بل قال بعد الترجمة: تميم بن أسيد، و قيل: ابن إياس، و الله أعلم.
و قال الأمير أبو نصر في باب نذير: بضم النون و فتح الذال المعجمة أبو قتادة العدوي تميم بن نذير، روى عنه محمد بن سيرين، و حميد بن هلال فخالف في الكنية، و قال في أسيد: بضم الهمزة: أبو رفاعة تميم بن أسيد، و قيل: ابن أسيد و الضم أكثر، و يقال: ابن أسد، و هو عدوى سكن البصرة، قال: و روى شباب عن حوثرة بن أشرس أن اسمه عبد الله بن الحارث، و توفى بسجستان مع عبد الرحمن بن سمرة.
أخرجه الثلاثة، و قد اختلفت الرواية في «خلت قوائمه من حديد» فرواه بعضهم خلت التاء فوقها نقطتان و نصب قوائمه و حديدا، و منهم من رواه خلب يضم الخاء و آخره باء موحدة، و رفع قوائمه و حديدا و الخلب: الليف، و الله أعلم.»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ۲۰، ص ۵۶: «قال ابن جريج: أحبرني عمرو بن دينار: أن يحيى بن جعدة أخبره، عن علي بن رفاعة، قال: خرج عشرة رهط من أهل الكتاب، منهم أبو رفاعة، يعني أباه، إلى النبي صلى الله عليه و سلم، فآمنوا، فأوذوا، فنزلت: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ قبل القرآن.»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ۲۰، ص ۵۷ و ۵۸: «حدثنا به ابن وكيع، قال: ثنا أبي، عن سفيان، عن منصور، عن مجاهد، قال: إن قوما كانوا مشركين أسلموا، فكان قومهم يؤذنهم، فنزلت أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا و قوله وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ يقول: و يدفعون بحسنات أفعالهم التي يفعلونها سيئاتهم وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ من الأموال يُنْفِقُونَ في طاعة الله، إما في جهاد في سبيل الله، و إما في صدقة على محتاج، أو في صلة رحم.
حدثنا ابن وكيع، قال: ثنا ابن عيينة، عن منصور، عن مجاهد وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ قال: نزلت في قوم كانوا مشركين فأسلموا، فكان قومهم يؤذونهم.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 9، ص 2992: «حدثنا أبي، ثنا عبيد اللّه بن موسى أنبأ إسرائيل، عن منصور، عن مجاهد في قوله: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا، عَنْهُ إلى قوله: سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ قال: أناس من اليهود أسلموا، و كان أناس من اليهود إذا مروا عليهم سبوهم فأنزل اللّه تبارك و تعالى فيهم هذه الآيات.»
تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۷۱: «و سلمان الفارسي- و كنيته ابو عبد الله من اهل قريه أصبهان، و يقال: انه من قريه رامهرمز، فاصابه اسر من بعض كلب، فبيع من بعض اليهود بناحيه وادي القرى، فكاتب اليهودي، فأعانه رسول الله ص و المسلمون حتى عتق و قال بعض نسابه الفرس: سلمان من كور سابور، و اسمه ما به بن بوذخشان بن دهديره و سفينه- مولى رسول الله ص، و كان لام سلمه فاعتقته، و اشترطت عليه خدمه رسول الله ص حياته، قيل: انه اسود، و اختلف في اسمه، فقال بعضهم: اسمه مهران، و قال بعضهم: اسمه رباح، و قال بعضهم: هو من عجم الفرس، و اسمه سبيه بن مارقيه، و انسه يكنى أبا مسرح، و قيل: أبا مسروح كان من مولدي السراة، و كان يأذن على رسول الله ص إذا جلس، و شهد بدرا و أحدا و المشاهد كلها مع رسول الله ص و قال بعضهم: اصله من عجم الفرس، كانت أمه حبشية و أبوه فارسيا قال: و اسم ابيه بالفارسيه كردوى ابن اشرنيده بن ادوهر بن مهرادر بن كحنكان من بنى مهجوار بن يوماست.»
أنساب الاشراف، ج ۱، ص 343: «ثم غزاة الخندق، و هي غزاة الأحزاب. و كانت في ذي القعدة سنة خمس. (چاپ زكار، ج 1، ص 427) و كان سببها أن رسول الله صلى الله عليه و سلم لما أجلى بنى النضير، أتوا خيبر. فلما قدموها، خرج حيّى بن أخطب و كنانة بن أبى الحقيق اليهودي و غيرهما، حتى أتوا مكة. فدعوا أبا سفيان بن حرب و قريشا إلى قتال رسول الله صلى الله عليه و سلم، و أعلموهم أنهم يد لهم عليه. فسرّ أبو سفيان بذلك، و عاقدهم على ما دعوه إليه. ثم أتت اليهود غطفان، فجعلوا لهم تمر خيبر سنة على أن يعينوهم على حرب رسول الله صلى الله عليه و سلم. فأنعموا لهم بذلك، و أجابوهم إليه. و كان عيينة بن حصن الفزارى أسرع القوم إلى إجابتهم. ثم أتوا بنى سليم ابن منصور، فسألوهم مثل ذلك، فأنجدوهم. و ساروا في جميع العرب ممن حولهم، فنهضوا معهم. فخرجت قريش فيمن ضوى إليها و لافّها من كنانة و ثقيف و غيرهم، و لحقتهم أفناء العرب، عليها قادتها و كبراؤها. و بلغ رسول الله صلى الله عليه و سلم الخبر، فندب المسلمين إلى قتال الأحزاب. و خرج فارتاد لعسكر المسلمين موضعا، و أشار عليه سلمان الفارسي بالخندق، و لم تكن العرب تخندق عليها. فجعل سلعا وراء ظهره، و أمر فحفر الخندق (چاپ زكار، ج 1، ص 428) أمامه.»
الإستیعاب، ج ۲، ص 634 و 635: «سلمان الفارسي، أبو عبد الله، يقال: إنه مولى رسول الله صلّى الله عليه و سلم، و يعرف بسلمان الخير، كان أصله من فارس من رامهرمز، من قرية يقال لها جيّ. و يقال: بل كان أصله من أصبهان لخبر قد ذكرته في التمهيد، و هناك ذكرت حديث إسلامه بتمامه، و كان إذا قيل له: ابن من أنت؟ قال: أنا سلمان ابن الإسلام من بنى آدم. و روى أبو إسحاق السّبيعى، عن أبى قرة الكندي، عن سلمان الفارسي، قال: كنت من أبناء أساورة فارس- في حديث طويل ذكره. و كان سلمان يطلب دين الله تعالى، و يتبع من يرجو ذلك عنده، فدان بالنصرانية و غيرها، و قرأ الكتب، و صبر في ذلك على مشقّات نالته، و ذلك كلّه مذكور في خبر إسلامه.
...أول مشاهده الخندق، و هو الّذي أشار بحفره، فقال أبو سفيان و أصحابه، إذ رأوه: هذه مكيدة ما كانت العرب تكيدها. و قد قيل: إنه شهد بدرا، و أحدا، إلا أنه كان عبدا يومئذ، و الأكثر أن أول مشاهده الخندق، و لم يفته بعد ذلك مشهد مع رسول الله صلّى الله عليه و سلم، و كان خيّرا فاضلا حبرا عالما زاهدا متقشفا.»
المنتظم، ج ۵، ص 20: «سلمان الفارسيّ، يكنى أبا عبد الله: من أهل مدينة أصبهان. و يقال: من أهل رامهرمز، أسلم في السنة الأولى من الهجرة، و أول مشهد شهده مع رسول الله صلّى الله عليه و سلّم يوم الخندق، و إنما منعه من حضور ما قبل ذلك أنه كان مسترقا لقوم من اليهود فكاتبوه و أدى رسول الله صلّى الله عليه و سلّم كتابته و عتق، و لم يزل بالمدينة حتى غزا المسلمون العراق فخرج معهم و حضر فتح المدائن، و ولاه إياها عمر، فنزلها حتى مات بها، و قبره الآن ظاهر.»
الأعلام، ج ۳، ص ۱۱۱ و ۱۱۲: «سَلْمان الفارِسي (...- 36 ه ...- 656 م) سلمان الفارسيّ: صحابي: من مقدميهم. كان يسمى نفسه سلمان الإسلام. أصله من مجوس أصبهان. عاش عمرا طويلا، و اختلفوا فيما كان يسمى به في بلاده. و قالوا: نشأ في قرية جيان، و رحل إلى الشام، فالموصل، فنصيبين، فعمورية، و قرأ كتب الفرس و الروم و اليهود، و قصد بلاد العرب، فلقيه ركب من بني كلب فاستخدموه، ثم استعبدوه و باعوه، فاشتراه رجل من قريظة فجاء به إلى المدينة. و علم سلمان بخبر الإسلام، فقصد النبيّ صلّى الله عليه و سلم بقباء و سمع كلامه، و لازمه أياما. و أبي أن «يتحرر» بالإسلام، فأعانه المسلمون على شراء نفسه من صاحبه. فأظهر إسلامه. و كان قويّ الجسم، صحيح الرأي، عالما بالشرائع و غيرها. و هو الّذي دلّ المسلمين على حفر الخندق، في غزوة الأحزاب، حتى اختلف عليه المهاجرون و الأنصار، كلاهما يقول: سلمان منا، فقال رسول الله: سلمان منا أهل البيت!»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ۲۰، ص ۵۶: «حدثنا بشر، قال: ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة، قوله الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ قال: كنا نحدث أنها نزلت في أناس من أهل الكتاب كانوا على شريعة من الحق، يأخذون بها، و ينتهون إليها، حتى بعث الله محمدا صلى الله عليه و سلم، فآمنوا به، و صدقوا به، فأعطاهم الله أجرهم مرتين، بصبرهم على الكتاب الأول، و اتباعهم محمدا صلى الله عليه و سلم، و صبرهم على ذلك، و ذكر أن منهم سلمان، و عبد الله بن سلام.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 9، ص 2989 و 2990: «أخبرنا العباس بن الوليد بن مزيد البيروتي قراءة أخبرنى شعيب أخبرنى سعيد بن بشير، عن قتادة في قول اللّه: أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ عبد اللّه بن سلام و تميم الداري و الجارود العبدي و سلمان الفارسي إن هذه الآيات أنزلت فيهم فقال أصحاب رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم: قد أوتوا أجرهم مرتين بإيمانهم بالكتاب الأول و بالكتاب الآخر.
حدثنا محمد بن يحيي، ثنا العباس، ثنا يزيد، عن سعد، عن قتادة قوله: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ قال: كنا نحدث أنها نزلت في أناس من أهل الكتاب كانوا على شريعة من الحق فيأخذون بها و ينتهون إليها حتى بعث اللّه محمدا صلى اللّه عليه و سلم فآمنوا به و صدقوه فأعطاهم اللّه أجرهم مرتين بصبرهم على الكتاب الأول و اتباعهم محمدا صلى اللّه عليه و سلم و صبرهم على، ذلك ذكر لنا أن منهم سلمان و عبد اللّه بن سلام.»
التبيان في تفسير القرآن، ج ۸، ص 162: «و قيل: ان هذه الآيات نزلت في عبد الله بن سلام، و تميم الداري، و الجارود العبدي، و سلمان الفارسي لما اسلموا نزلت فيهم هذه الآيات- على ما ذكره قتادة.»
الاصابة فی تمییز الصحابة، ج ۴، ص 102 و 103: «عبد الله بن سلام: بن الحارث، أبو يوسف، من ذرية يوسف النبي عليه السّلام، حليف القوافل من الخزرج، الإسرائيلي ثم الأنصاري. كان حليفا لهم، و كان من بني قينقاع، يقال كان اسمه الحصين، فغيّره النبيّ صلى الله عليه و سلّم. و جزم بذلك الطبري، و ابن سعد. و أخرجه يعقوب بن سفيان في «تاريخه»، عن أبي اليمان، عن شعيب، عن عبد العزيز، قال: كان اسم عبد الله بن سلام الحصين فسمّاه النبيّ صلى الله عليه و سلّم عبد الله. روى عن ابنه: يوسف، و محمد. و من الصحابة فمن بعدهم: أبو هريرة، و عبد الله بن معقل، و أنيس، و عبد الله بن حنظلة، و خرشة بن الحرّ، و قيس بن عباد، و أبو سلمة بن عبد الرحمن، و آخرون. أسلم أول ما قدم النبيّ صلى الله عليه و سلّم المدينة. و قيل: تأخّر إسلامه إلى سنة ثمان. قال قيس بن الرّبيع، عن عاصم، عن الشعبي، قال: أسلم عبد الله بن سلام قبل وفاة النبيّ صلى الله عليه و سلّم بعامين. أخرجه ابن البرقي. و هذا مرسل. و قيس ضعيف.»
التنبیه و الاشراف، ص ۲۰۱: «و في هذه السنة ولد عبد الله بن الزبير بن العوام، و كان أول مولود ولد في دار الهجرة للمهاجرين، و النعمان بن بشير الأنصار، و هو أيضا أول مولود ولد للأنصار بعد الهجرة. و فيها كانت وفاة أبى أمامة أسعد بن زرارة الخزرجي من بنى غنم بن مالك ابن النجار في شوال و فيها كان إسلام عبد الله بن سلام.»
معجم الصحابة، ج 9، ص 3356: «- عبد اللّه بن سلام- بتخفيف اللام- ابن الحارث الإسرائيلى نسبا، ثم الأنصارى الخزرجى حلفا، الإمام الحبر، المشهود له بالجنة: صحابى مشهور. أسلم حين قدم النبى صلى اللّه عليه و سلم المدينة مهاجرا، و كان يهوديا، من بنى قينقاع، و هو من ولد يوسف بن يعقوب عليهما السلام. و كان اسمه فى الجاهلية الحصين، فسماء رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم حين أسلم: عبد اللّه.»
الإستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص 921: «عبد اللَّه بن سلام بن الحارث الإسرائيلي، ثم الأنصاري، يكنى أبا يوسف، و هو من ولد يوسف بن يعقوب صلّى اللَّه عليهما، كان حليفا للأنصار. يقال كان حليفا للقواقلة من بنى عوف بن الخزرج، و كان اسمه في الجاهلية الحصين، فلما أسلم سمّاه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و سلم عبد اللَّه، و توفى بالمدينة في خلافة معاوية سنة ثلاث و أربعين، و هو أحد الأحبار، أسلم إذ قدم النبي صلّى اللَّه عليه و سلم المدينة.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 9، ص 2989: «حدثنا عبد اللّه بن سليمان بن الأشعث، ثنا الحسين بن علي، ثنا عامر، ثنا أسباط، عن السدى يعني قوله: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ قال: نزلت في عبد اللّه بن سلام لما أسلم أحب أن يخبر النبي صلى اللّه عليه و سلم بعظمته في اليهود و منزلته فيهم، و قد ستر بينه و بينهم سترا فكلمهم و دعاهم فأبوا فقال: أخبروني، عن عبد اللّه بن سلام كيف هو فيكم؟ قالوا ذلك سيدنا و أعلمنا قال: أرأيتم أن آمن بي و صدقني أ تؤمنون بي و تصدقوني؟ قالوا: لا يفعل ذلك، هو أفقه فينا من أن يدع دينه و يتبعك قال: أرأيتم أن فعل، قالوا: لا يفعل. قال: أرأيتم إن فعل قالوا: إذا انفعل، قال: اخرج يا عبد اللّه بن سلام، فخرج فقال: ابسط يدك، أشهد أن لا إله إلا اللّه و أنك رسول اللّه فبايعه، فوقعوا به و شتموه و قالوا: و اللّه ما فينا أحد أقل علما منه و لا أجهل بكتاب اللّه منه، قال: ألم تثنوا عليه آنفا؟ قالوا: إنا استحينا أن تقول: اغتبتم صاحبكم من خلفه فجعلوا يشتمونه فقام إليه أمين بن يامين فقال: أشهد أن عبد اللّه بن سلام صادق فابسط يدك فبايعه فأنزل اللّه: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُون.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 9، ص 2993: «حدثنا عبد اللّه بن سليمان بن الأشعث، ثنا الحسين بن علي، ثنا عامر ابن الفرات، ثنا أسباط، عن السدى قال: نزلت في عبد اللّه بن سلام لما أسلم أحب أن يخبر النبي صلى اللّه عليه و سلم بعظمته في اليهود فقال: يا رسول اللّه، ابعث إلى قومي فاسألهم عني فدعاهم فقال: أخبروني عن عبد اللّه بن سلام، قالوا: ذاك سيدنا و أعلمنا قال: أرأيتم إن آمن بي و صدقني أ تؤمنون بي و تصدقوني؟ قالوا: لا يفعل ذلك هو أفقه فينا من أن يدع دينه و يتبعك قال: اخرج يا عبد اللّه بن سلام، فخرج فقال: أشهد ان لا إله إلا اللّه و أنك رسول اللّه، فبايعه فوقعوا فيه فجعلوا يشتمونه و هو يقول: سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ.»
تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج ۲، ص 613: «و يقال: هذه الآية مدنية نزلت في شأن عبد اللّه بن سلام. و روى أسباط عن السدي قال: لما أسلم عبد اللّه بن سلام رضي اللّه عنه فقال: يا رسول اللّه، ابعث إلى قومي فاسألهم عني. فبعث إليهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، و قد ستر بينهم و بينه سترا. و قال: «أخبروني عن عبد اللّه بن سلام كيف هو فيكم؟» قالوا: ذاك سيدنا و أعلمنا. قال: «أرأيتم إن آمن بي و صدّقني أ تؤمنون بي و تصدّقوني؟» قالوا: هو أفقه من أن يدع دينه و يتبعك. قال: «أرأيتم إن فعل؟» قالوا: لا يفعل. قال: «أرأيتم إن فعل؟» قالوا: إنه لا يفعل، و لو فعل إذا نفعل. فقال عليه السلام: «أخرج يا عبد اللّه». فخرج. فقال: أشهد أن لا إله إلا اللّه، و أنك رسول اللّه، فوقعوا فيه و شتموه و قالوا: ما فينا أحد أقل علما و لا أجهل منك. قال: «ألم تثنوا عليه آنفا؟» قالوا: إنا استحينا أن نقول اغتبتم صاحبكم، فجعلوا يشتمونه و هو يقول: سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ فقال: ابن يامين و كان من رؤساء بني إسرائيل: أشهد أن عبد اللّه بن سلام صادق، فابسط يدك يا محمد، فبسط يده، فبايع ابن يامين مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم فنزل: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ إلى قوله: وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ و إلى قوله: لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ.»
مستند 2
الفاظ الحافظ العقیلی الصریحة فی قبول الاحادیث فی کتابه «الضعفاء»، ص 236: «و من خلال ما سبق یمکن القول: بأن دلالة لفظة (جید) عند هؤلاء الائمة تکاد تکون محصورة بین قولین اثنین: ۱. ان الحدیث الجید و الحدیث الصحیح مترادفان؛ ۲. ان الحدیث الجید اعلی رتبة من الحسن لذاته و اقل من الصحیح.»
المغنی فی الفاظ الجرح و التعدیل، ص 28: «کل هذه الالفاظ متقاربة فی الاصطلاح و الفرق بینها موجود الا انه دقیق جدا و لا یکاد یلحظ من دقته و الجید ای الصحیح و کثیرا ما یقول ابو عیسی مسویا بین الجید و الصحیح فی الاصطلاح ففی کتاب «الطب» عنده قال هذا حدیث جید حسن. قال التهانوی: فی «قواعد فی علوم الحدیث» و کذا قال غیره لا مغایرة بین جید و صحیح عندهم الا ان الجهبذ منهم لا یعدل عن صحیح الی جید الا لنکتة کان یرتقی الحدیث عنده عن الحسن لذاته و یتردد فی بلوغه الصحیح فالوصف به انزل رتبة من الوصف بصحیح و کذا القوی.»
روح المعاني، ج ۱۰، ص 301: «و أخرج ابن مردويه بسند جيد و جماعة عن رفاعة القرظي ما يؤيده و قيل: أربعون من أهل الإنجيل كانوا مؤمنين بالرسول صلّى اللّه تعالى عليه و سلّم قبل مبعثه اثنان و ثلاثون من الحبشة أقبلوا مع جعفر بن أبي طالب و ثمانية قدموا من الشام بحيرا و أبرهة و أشرف و عامر و أيمن و إدريس و نافع و تميم.»
فتح القدير، ج ۴، ص 207: «و الطبراني و ابن مردويه بسند جيد عن رفاعة القرظي قال: نزلت وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ إلى قوله: أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ في عشرة رهط أنا أحدهم.»
لباب النقول، ص 196: «وأخرج ابن جرير عن علي بن رفاعة قال خرج عشرة رهط من أهل الكتاب منهم رفاعة يعني أباه إلى النبي صلى الله عليه وسلم فآمنوا فأوذوا فنزلت الذين آتيناهم الكتاب الآية. و أخرج عن قتادة قال كنا نحدث أنها نزلت في أناس من أهل الكتاب كانوا على الحق حتى بعث الله محمدا صلى الله عليه وسلم فآمنوا منهم عثمان وعبد الله بن سلام.»
لباب النقول، ص ۹ و ۱۰: «الثالث أشهر كتاب في هذا الفن الآن كتاب الواحدي وكتابي هذا يتميز عليه بأمور أحدها الإختصار ثانيها الجمع الكثير فقد حوى زيادات كثيرة على ما ذكر الواحدي وقد ميزتها بصورة رمزا عليها ثالثها عزوة كل حديث إلى من خرجه من أصحاب الكتب المعتبرة كالكتب الستة والمستدرك وصحيح إبن حبان وسنن البيهقي والدارقطني ومسانيد أحمد والبزار وأبى يعلي ومعاجم الطبراني وتفاسير أبن جرير وابن آبى حاتم وابن مردويه وأبى الشيخ وابن حبان والفريابي وعبد الرزاق وابن المنذر وغيرهم وأما الواحدي فتارة يورد الحديث بإسناده وفيه مع التطويل عدم العلم بمخرج الحديث فلا شك أن عزوه إلى أحد الكتب المذكورة أولى من عزوه إلى تخريج الواحدي لشهرتها واعتمادها وركون الأنفس إليها وتارة يوزده لا مقطوعا فلا يدري هل له إسناد أو لا رابعها تمييز الصحيح من غيره والمقبول من المردود خامسها الجمع بين الروايات المتعددة سادسها تنحية ما ليس من أسباب النزول.»
الصحیح من اسباب النزول ـ الحمیدان، ص 257: «اخرج ابن جریر و ابن ابی شیبة و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و البغوی و ابن مردویه و الطبرانی عن رفاعة بن قرظة القرظی قال: نزلت فی عشرة انا احدهم.
قال الشوکانی: سنده جیّد.»
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج ۳، ص 27 ـ 35: «* عن رفاعة القرظي -رضي الله عنه-؛ قال: نزلت هذه الآية في عشرة، أنا أحدهم: {وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (51) الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (52) وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (53) أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (54)} (1). [صحيح]
__________
(1) أخرجه الطبري في "جامع البيان" (20/ 56)، وأبو القاسم البغوي في "معجم الصحابة" (2/ 339/ 691) والطبراني في "المعجم الكبير" (5/ 53 رقم 4563، 4564)، وابن أبي حاتم في "تفسيره" (9/ 2987 - 2988)، وأبو موسى المديني الحافظ في "الصحابة"، وأبو نعيم في "معرفة الصحابة" (2/ 180 رقم 2732) -ومن طريقهما ابن الأثير في "أسد الغابة" (2/ 80) -، والبارودي في "معجم الصحابة"؛ كما في "الإصابة" (1/ 519)، وابن منده في "المعرفة"؛ كما في "أسد الغابة" (2/ 80) من طريق حماد بن سلمة عن عمرو بن دينار عن يحيى بن جعدة عن رفاعة به.
قلنا: وهذا سند صحيح؛ رجاله ثقات.
قال الهيثمي في "مجمع الزوائد" (7/ 88): "رواه الطبراني بإسنادين، أحدهما متصل ورجاله ثقات -وهو هذا-، والآخر منقطع الإسناد". اهـ.
وقال السيوطي في "الدر المنثور" (6/ 422) -بعد أن زاد نسبته لابن أبي شيبة = وابن المنذر وابن قانع في "معجم الصحابة" وابن مردويه-: "بسند جيد".
* عن علي بن رفاعة؛ قال: خرج عشرة رهط من أهل الكتاب، منهم: رفاعة -يعني: أباه- إلى النبي - صلى الله عليه وسلم - فآمنوا؛ فأوذوا؛ فنزلت: {الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (52) وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (53) أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (54)}.
وفي رواية: كان أبي من الذين آمنوا بالنبي - صلى الله عليه وسلم - من أهل الكتاب، وكانوا عشرة، فلما جاءوا؛ جعل الناس يستهزئون بهم ويضحكون منهم؛ فأنزل الله: {أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (54)} (1). [ضعيف]
* عن قتادة؛ قوله: {الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (52)}؛ قال: كنا نحدث أنها نزلت في أناس من أهل الكتاب كانوا على شريعة من الحق يأخذون بها وينتهون إليها، حتى بعث الله محمداً - صلى الله عليه وسلم - فآمنوا به وصدقوا به، فأعطاهم الله أجرهم مرتين؛ بصبرهم على الكتاب الأول، واتباعهم محمداً - صلى الله عليه وسلم -، وصبرهم على ذلك، وذكر أن منهم سلمان وعبد الله بن سلام (2). [ضعيف]
__________
(1) أخرجه البخاري في "التاريخ الكبير" (6/ 274، 275 رقم 2388)، والطبري في "جامع البيان" (20/ 56)، وأبو موسى المديني الحافظ؛ كما في "أسد الغابة" (3/ 587) من طرق عن عمرو بن دينار عن يحيى بن جعدة عن علي به.
قلنا: وهذا إسناد صحيح؛ رجاله ثقات؛ لكن صورته صورة المرسل؛ لأن علياً لم يشهد ما حَدَثَ مع أبيه، فعلى هذا يكون الحديث مرسلاً، والمرسل من قسم الضعيف.
وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (6/ 422) وزاد نسبته لابن المنذر.
(2) أخرجه الطبري في "جامع البيان" (20/ 56، 57) بسند حسن إلى قتادة.
قلنا: وهو ضعيف؛ لإرساله وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (6/ 422) وزاد نسبته لعبد بن حميد وابن المنذر.
* عن مجاهد: {وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ. . .}؛ قال: أناس من أهل الكتاب أسلموا، فكان أناس من اليهود إذا مروا عليهم سبوهم؛ فأنزل الله هذه الآية فيهم (2). [ضعيف]
* وعنه في قوله: {وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ}، قال: نزلت في قوم كانوا مشركين فأسلموا، فكان قومهم يؤذونهم (3). [ضعيف]
* عن سعيد بن جبير؛ قال: لما أتى جعفر وأصحابه النجاشي أنزلهم وأحسن إليهم، فلما أرادوا أن يرجعوا؛ قال: من آمن من أهل مملكته: ائذن لنا فلنصحب هؤلاء في البحر، ونأتي هذا النبي فنحدث به عهداً، فانطلقوا فقدموا على رسول الله - صلى الله عليه وسلم -، فشهدوا معه أُحداً وخيبر ولم يصب أحد منهم، فقالوا للنبي - صلى الله عليه وسلم -: ائذن لنا فلنأت أرضنا؛ فإن لنا أموالاً فنجيء بها فننفقها على المهاجرين؛ فإنا نرى بهم جهداً، فأذن لهم فانطلقوا؛ فجاؤوا بأموالهم، فأنفقوها على المهاجرين؛ فأنزلت فيهم الآية: {أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (54)} (1). [ضعيف]
ــــــــــــــــــــــ
(2) أخرجه ابن أبي حاتم في "تفسيره" (9/ 2993) من طريق ورقاء عن ابن أبي نجيح عن مجاهد به.
قلنا: وهذا مرسل صحيح الإسناد.
وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (6/ 427) وزاد نسبته لعبد بن حميد.
(3) أخرجه الطبري في "جامع البيان" (20/ 58): ثنا ابن وكيع ثنا ابن عُيينة عن منصور عن مجاهد به.
قلنا: وهذا سند ضعيف؛ سفيان بن وكيع؛ ضعيف، فإن توبع؛ صح السند لمجاهد، وتبقى علة الإرسال.
وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (6/ 427) وزاد نسبته لابن أبي شيبة وابن المنذر.
(1) أخرجه ابن أبي حاتم في "تفسيره" (9/ 2992) من طريق جعفر بن أبي المغيرة عن سعيد به.
قلنا: وهذا سند ضعيف؛ لإرساله.
وأخرج (9/ 2988) من هذه الطريق عن سعيد بن جبير؛ قال: نزلت في سبعين من القسيسين بعثهم النجاشي، فلما قدموا على النبي - صلى الله عليه وسلم -؛ قرأ عليهم: {يس (1) وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (2)} [يس: 1، 2] حتى ختمها، فجعلوا يبكون وأسلموا، ونزلت فيهم هذه الآية الأخرى: {الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (52) وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (53)}.
قلنا: وسنده ضعيف؛ كسابقه.»
اسد الغابة، ج ۳، ص 587
على بن رفاعة: (س) عليّ بن رفاعة القرظيّ. أورده على بن سعيد العسكري.
روى عمرو بن دينار، عن يحيى بن جعدة، عن على بن رفاعة قال: كان أبى من الذين أسلموا من أهل الكتاب، و كانوا عشرة، و كانوا يجلسون مجالس، فإذا مروا بهم يستهزءون و يسخرون، فأنزل الله عز و جل: أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا. 28: 54 أخرجه أبو موسى، فعلى هذا تكون الصحبة لأبيه.
البدایة و النهایة، ج ۳، ص 82: «و قال البيهقي: حدثنا الحاكم أخبرنا الأصم أخبرنا احمد بن عبد الجبار حدثنا يونس عن ابن إسحاق. قال ثم قدم على رسول الله صلّى الله عليه و سلّم عشرون رجلا و هو بمكة- أو قريب من ذلك- من النصارى حين ظهر خبره من أرض الحبشة فوجدوه في المجلس، فكلموه و سألوه و رجال من قريش في أنديتهم حول الكعبة فلما فرغوا من مساءلتهم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم عما أرادوا، دعاهم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم الى الله عز و جل و تلا عليهم القرآن، فلما سمعوا فاضت أعينهم من الدمع ثم استجابوا له و آمنوا به و صدقوه و عرفوا منه ما كان يوصف لهم في كتابهم من أمره، فلما قاموا من عنده اعترضهم أبو جهل في نفر من قريش فقال: خيبكم الله من ركب بعثكم من وراءكم من أهل دينكم ترتادون لهم فتأتونهم بخبر الرجل، فلم تطمئن مجالسكم عنده حتى فارقتم دينكم و صدقتموه بما قال لكم، ما نعلم ركبا أحمق منكم- أو كما قال- قالوا لهم: لا نجاهلكم سلام عليكم لنا أعمالنا و لكم أعمالكم لا نألون أنفسنا خيرا. فيقال إن النفر من نصارى نجران، و الله أعلم أي ذلك كان. و يقال و الله أعلم أن فيهم نزلت هذه الآيات: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ من قَبْلِهِ هُمْ به يُؤْمِنُونَ وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا به إِنَّهُ الْحَقُّ من رَبِّنا إِنَّا كُنَّا من قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ، أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ، وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ 28: 52- 55.»
سبل الهدی، ج ۲، ص 421: «الباب الرابع و العشرون في وفد النصارى الذين أسلموا: قال ابن إسحاق: ثم قدم على رسول الله صلّى الله عليه و سلّم و هو بمكة عشرون رجلا أو قريبا من ذلك من النصارى حين بلغهم خبره من الحبشة، فوجدوه في المسجد فجلسوا إليه فكلّموه و سألوه، و رجال من قريش في أنديتهم حول الكعبة، فلما فرغوا من مسألة رسول الله صلّى الله عليه و سلّم عما أرادوا دعاهم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم إلى الله عز و جل و تلا عليهم القرآن، فلما سمعوا القرآن فاضت أعينهم من الدمع ثم استجابوا للَّه و آمنوا به و صدّقوه و عرفوا منه ما كان يوصف لهم في كتابهم من أمره.
فلما قاموا عنه اعترضهم أبو جهل بن هشام في نفر من قريش فقالوا لهم: خيّبكم الله من ركب! بعثكم من وراءكم من أهل دينكم ترتادون لهم لتأتوهم بخبر الرجل، فلم تطمئن مجالسكم عنده حتى فارقتم دينكم و صدّقتموه بما قال؟! ما نعلم ركبا أحمق منكم. أو كما قالوا لهم. فقالوا: سلام عليكم لا نجاهلكم، لنا ما نحن عليه و لكم ما أنتم عليه، لم نأل أنفسنا خيرا. و يقال إن النفر كانوا من أهل نجران. فاللَّه أعلم أيّ ذلك كان. فيقال: و الله أعلم- إن فيهم نزلت هذه الآيات: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ من قَبْلِهِ 52 أي القرآن. هُمْ به يُؤْمِنُونَ. وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ 52 - 53 القرآن قالُوا آمَنَّا به إِنَّهُ الْحَقُّ من رَبِّنا إِنَّا كُنَّا من قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ 53 موحّدين. أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ 54 بإيمانهم بالكتابين بِما صَبَرُوا 54 بصبرهم على العمل بهما وَ يَدْرَؤُنَ 54 أي يدفعون بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ 54 منهم وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ 54 يتصدقون وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ 55 الشتم و الأذى من الكفار أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ 55 سلام متاركة أي سلمتم منا من الشتم و غيره لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ 55 [القصص 52 - 55] لا نصحبهم.
قال ابن إسحاق: و قد سألت ابن شهاب الزهري عن هؤلاء الآيات فيمن نزلن فقال لي: ما زلت أسمع من علمائنا أنهن نزلن في النجاشي و أصحابه. و الآيات من سورة المائدة قول الله عز و جل: وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى، ذلِكَ 82 أي قرب مودتهم المؤمنين بِأَنَّ82 أي بسبب أن مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ 82 علماء وَ رُهْباناً 82 عبّادا وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ 82 عن اتباع الحق كما يستكبر اليهود و أهل مكة وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ 83 من القرآن تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ من الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا من الْحَقِّ83 [المائدة 82، 83] الآيات.»
تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص 454: «قدوم مهاجرة الحبشة: و كان مهاجرة الحبشة قد جاء جماعة منهم إلى مكة قبل الهجرة حين سمعوا بإسلام قريش ثم هاجروا إلى المدينة، و جاء آخرون منهم قبل خيبر بسنتين، ثم جاء بقيتهم إثر فتح خيبر.»
تفسير مقاتل بن سليمان، ج ۳، ص 333 و 334: «سورة القصص سورة القصص مكية و فيها من المدني «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ ...» إلى قوله «... سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ».
المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ج ۴، ص 275: «سورة القصص: هذه السورة مكية. إلا قوله عزّ و جل: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ [القصص: 85]، نزلت هذه بالجحفة في وقت هجرة رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم إلى المدينة، قاله ابن سلام و غيره، و قال مقاتل: فيها من المدني الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ [القصص: 52] إلى قوله لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ [القصص: 55].»
روح المعاني، ج ۱۰، ص 251: «سورة القصص: مكية كلها على ما روي عن الحسن و عطاء و طاوس و عكرمة، و قال مقاتل: فيها من المدني قوله تعالى: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ إلى قوله تعالى: لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ [القصص: 52- 55] فقد أخرج الطبراني عن ابن عباس رضي اللّه تعالى عنهما أنها نزلت هي و آخر الحديد في أصحاب النجاشي الذين قدموا و شهدوا واقعة أحد.
و في رواية عنه رضي اللّه تعالى عنه أن الآية المذكورة نزلت بالجحفة في خروجه عليه الصلاة و السلام للهجرة، و قيل: نزلت بين مكة و الجحفة، و قال المدائني في كتاب العدد حدثني محمد ثنا عبد اللّه قال: حدثني أبي قال: حدثني علي بن الحسين عن أحمد بن موسى عن يحيى بن سلام قال بلغني أن النبي صلّى اللّه عليه و سلّم حين هاجر نزل عليه جبريل عليه الصلاة و السلام بالجحفة و هو متوجه من مكة إلى المدينة فقال أ تشتاق يا محمد إلى بلدك التي ولدت فيها؟ قال: نعم قال إن الذي فرض عليك القرآن لرادك إلى معاد الآية.»
فتح القدير، ج ۴، ص 182: «سورة القصص: و هي مكية كلها في قول الحسن و عكرمة و عطاء و أخرج ابن الضريس و ابن النجار و ابن مردويه و البيهقي في الدلائل عن ابن عباس قال: نزلت سورة القصص بمكة. و أخرج ابن مردويه عن ابن الزبير مثل ذلك: قال القرطبي؛ قال ابن عباس و قتادة: إنها نزلت بين مكة و المدينة. و قال ابن سلام: بالجحفة وقت هجرة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم و هي قوله عزّ و جلّ إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ و قال مقاتل: فيها من المدني الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ إلى قوله: لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ.»
التحرير و التنوير، ج ۲۰، ص ۵: «سورة القصص: «و هي مكية في قول جمهور التابعين. و فيها آية إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ [القصص: 85]. قيل نزلت على النبي صلّى اللّه عليه و سلّم في الجحفة في طريقه إلى المدينة للهجرة تسلية له على مفارقة بلده. و هذا لا يناكد أنها مكية لأن المراد بالمكي ما نزل قبل حلول النبي صلّى اللّه عليه و سلّم بالمدينة كما أن المراد بالمدني ما نزل بعد ذلك و لو كان نزوله بمكة.
و عن مقاتل و ابن عباس أن قوله تعالى الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ إلى قوله سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ [القصص: 52- 55] نزل بالمدينة.»
تفسير القاسمي المسمى محاسن التأويل، ج ۷، ص 513: «سورة القصص: و السورة مكية كلها. و قيل إلّا من قوله تعالى: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ إلى قوله الْجاهِلِينَ [القصص: 52- 55]، فقد أخرج الطبرانيّ عن ابن عباس أنها نزلت هي و آخر الحديد في أصحاب النجاشيّ الذين قدموا و شهدوا وقعة أحد.»
روح المعاني، ج ۱۰، ص 301: «و استظهر أبو حيان الإطلاق و أن ما ذكر من باب التمثيل لمن آمن من أهل الكتاب.»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني. (علی عبدالباری عطیه، محقق) (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن اثیر عز الدین، ابو الحسن علی بن محمد. (۱۴۰۹). اسد الغابة فی معرفة الصحابة (ج ۱–6). بیروت: دار الفکر.
- ابن اثیر، علی بن محمد. (بیتا). أسد الغابة في معرفة الصحابة (ج ۱–6). بیروت: دار الفکر.
- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی. (بیتا). الإصابة في تمييز الصحابة (ج ۱–8). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۰۸). تاریخ ابن خلدون. (شحاده، محقق) (ج ۱–8). بیروت: دار الفکر.
- ابن سعد، محمد بن سعد. (۱۴۱۰). الطبقات الکبری (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (بیتا). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله. (۱۴۱۲). الاستیعاب فی معرفة الاصحاب (ج ۱–4). بیروت: دار الجیل.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (بیتا). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (بیتا). البدایة و النهایة (ج ۱–15). بیروت: دار الفکر.
- ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین. (بیتا). مقاتل الطالبیین (ج ۱–1). بیروت: دار المعرفة.
- الحمیدان، عصام بن عبدالمحسن. (۱۴۲۰). الصحیح من اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: دار الریّان.
- السلفی، محمد ذاکر عباس. (بیتا). المغنی فی الفاظ الجرح و التعدیل. (اقبال احمد البسکوهری، محقق). هند.
- السیف، سلطان بن سعد بن عبدالله. (۱۴۲۷). الفاظ الحافظ العقیلی الصریحة فی قبول الاحادیث فی کتابه «الضعفاء» (پایاننامه دکترا). دانشگاه جامعة الملک سعود، عربستان.
- الهلالی، سعیدبنعید؛ و آلنصر، محمدبنموسی. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الاسباب (ج ۱–3). السعودیة: دار ابن الجوزی.
- اموی بغدادی، ابو الحسین عبد الباقی ابن قانع. (۱۴۲۴). معجم الصحابة. (خلیل ابراهیم قوتلای، محقق) (ج ۱–15). بیروت: دار الفکر.
- بلاذری، احمد بن یحیی. (۱۴۱۷). انساب الاشراف. (سهیل زکار و ریاض زرکلی، محققین) (ج ۱–13). بیروت: دار الفکر.
- بلاذری، احمد بن یحیی. (بیتا). أنساب الأشراف (ج ۱–5). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- جوزی، عبد الرحمن بن علی. (۱۴۱۲). المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک ب. (محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، محققین) (ج ۱–19). بیروت: دار الکتب العلمیة.
- زرکلی دمشقی، خیر الدین بن محمود. (۱۹۸۹). الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين (ج ۱–8). بیروت: دار العلم للملایین.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (۱۴۱۶). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- سیوطی، جلال الدین. (۱۴۲۲). لباب النقول فی اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: مؤسسة الکتب الثقافیة.
- شمس شامی، محمد بن یوسف. (بیتا). سبل الهدی و الرشاد في سيرة خير العباد (ج ۱–12). بیروت: دار الکتب العلمية.
- شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- طباطبایی، محمدحسین. (۱۳۹۰). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۳۸۷). تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك. (محمد ابوالفضل ابراهیم، محقق) (ج ۱–11). بیروت: دار التراث.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- طوسی، محمد بن حسن. (۱۴۱۱). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- قاسمی، جمالالدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل. (عیون سود و محمد باسل، محققین) (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- مسعودی، علی بن حسین. (۱۳۵۷). التنبیه و الاشراف (ج ۱–1). قاهره: دار الصاوی.
- مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). اول، بیروت: دار إحياء التراث العربي.
منابع
- ↑ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج 1، ص 119 و 120؛ أنساب الأشراف، بلاذری، ج 1، ص 229
- ↑ الإصابة، ابن حجر عسقلانی، ج 1، ص 592 و 593؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 4، ص 24 ـ 26؛ مقاتل الطالبیین، اصفهانی، ص 25 و 26
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 3، ص 348 ـ 350؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 9، ص 2988 و 2992؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 10، ص 3341؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 8، ص 162؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 6، ص 219 ـ 221؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 612 و 613
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 20، ص 58؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 9، ص 2990 و 2992؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 7، ص 254
- ↑ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 1، ص 194؛ أسد الغابة، ابن اثیر، ج 1، ص 255 و 256
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 20، ص 56
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 20، ص 57 و 58
- ↑ تفسیر القرآن العظی، ابن ابی حاتم، ج 9، ص 2992
- ↑ تاريخ الأمم و الملوك، طبری، ج 3، ص 171؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 343؛ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 2، ص 634 و 635؛ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، جوزی، ج 5، ص 20؛ الأعلام قاموس، زرکلی دمشقی، ج 3، ص 111 و 112
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 20، ص 56؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 9، ص 2989 و 2990؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 8، ص 162
- ↑ الإصابة، ابن حجر عسقلانی، ج 4، ص 102 و 103؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، ص 201؛ معجم الصحابة، اموی بغدادی، ج 9، ص 3356؛ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 3، ص 921
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 9، ص 2989 و 2993؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 613
- ↑ الفاظ الحافظ العقیلی الصریحة فی قبول الاحادیث فی کتابه الضعفاء، السیف، ص 236؛ المغنی فی الفاظ الجرح و التعدیل، السلفی، ص 28
- ↑ ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ روح المعاني، آلوسی، ج 10، ص 301
- ↑ فتح القدیر، شوکانی، ج 4، ص 207
- ↑ لباب النقول، سیوطی، ص 196
- ↑ لباب النقول، سیوطی، ص 9 و 10
- ↑ الصحیح من اسباب النزول، الحمیدان، ص 257
- ↑ الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و آلنصر، ج 3، ص 27 ـ 35
- ↑ اسد الغابة، ابن اثیر، ج 3، ص 587؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 3، ص 82؛ سبل الهدی و الرشاد في سيرة خير العباد، شمس شامی، ج 2، ص 421
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج 2، ص 454
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 333 و 334؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 4، ص 275؛ روح المعاني، آلوسی، ج 10، ص 251؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 4، ص 182؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 20، ص 5؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 7، ص 513
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 20، ص 56 ـ 58؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 8، ص 162؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 7، ص 403؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 4، ص 291 و 292؛ تفسیر التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 20، ص 76؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 7، ص 527 و 528؛ المیزان، طباطبایی، ج 16، ص 57
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 10، ص 301؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 4، ص 207
مقالات پیشنهادی
- سبب نزول آیه 88 سوره قصص
- سبب نزول آیه 9 سوره حشر
- سبب نزول آیه ۶ سوره جن
- سبب نزول آیه 109 سوره توبه
- کتاب اسباب نزول القرآن
نظرات