سبب نزول آیه ۶ سوره جن
آیه مربوط به سبب نزول
«وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً» (الجنّ، ۶) (و مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مىبردند و بر سركشى آنها مىافزودند.)[۱]
خلاصه سبب نزول
در تفاسیر روایی دو سبب نزول برای آیه شش سوره جن نقل شده است: 1. گرگی برهای را ربود و چوپان برای نجات آن بره از جنّیان یاری خواست. جنّیان او را یاری کردند و بره به گله بازگشت. پس از آن خداوند آیه شش سوره جن را بر پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) نازل کرد. 2. مردی میخواست در بیابانی بخوابد که جنّیان آنجا زندگی میکردند. او هنگام خواب گفت: از شرّ اهل این بیابان به سرور آنان پناه میبرم و سپس ماجرایی برایش رخ داد که برای رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) تعریف کرد. بعد آیه نازل شد.
سبب نزول اول بهدلیل اقبال بیشتر مفسران، و هماهنگی تاریخی میان زمان رویداد و نزول سوره جن، از اعتبار بیشتری نسبت به سبب نزول دوم برخوردار است.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول اول[۲] (استمداد چوپان از جنّیان برای بازگرداندن برهاش)(ر.ک. مستند 1)
ماجرای سبب نزول آیه شش سوره جن در شماری از تفاسیر اینگونه نقل شده است: ابی سائب انصاری میگوید، تازه نام رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) در مکه مطرح شده بود. روزی با پدرم به سمت مدینه حرکت کردیم. شبهنگام در بیابان نزد چوپانی خوابیدیم. نیمهشب گرگی به گله گوسفندان حمله کرد و برهای را با خود برد. چوپان از جا پرید و فریاد زد، ای ساکن این بیابان! به تو پناه میبرم. مرا کمک کن. پس از آن صدایی شنیدیم که گفت: ای گرگ! بره او را رها کن؛ ولی صاحب صدا را نمیدیدیم. ناگهان بره به سمت ما آمد و بدون آنکه کوچکترین آسیبی دیده باشد به گله پیوست. سپس خداوند آیه شش سوره جن را نازل و بیان کرد که عدهای از انسانها با گروهی از جنّیان ارتباط دارند.[۳]
مصادر سبب نزول اول
مصادری که با اندکی اختلاف سبب نزول را بیان کردهاند:# تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- التفسیر الکبیر (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر البغوی (سنی، قرن ۶، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول اول(ر.ک. مستند 2)
از آنجا که در عمده تفاسیر، روایت مربوط به این سبب نزول ذکر نشده، مطلبی درباره سندش نیز در آنها یافت نشد. محقق کتاب تفسیر بغوی سند روایت را بهدلیل وجود شخصی بهنام عبدالرحمن بن اسحاق، بسیار ضعیف ارزیابی میکند. همچنین وی متن روایت را منکَر (حدیثی که در سلسله راویانش شخصی هست که دارای اشتباه فاحش، کثرت غفلت یا فسق آشکار است یا حدیثی که شخصی ضعیف آن را نقل کرده و دربرابرش روایت دیگری را افراد ثقه نقل کردهاند.)[۴] قلمداد میکند.[۵] سیوطی در کتابش تنها به ذکر روایت بسنده کرده؛ ولی سند آن را بررسی نکرده است.[۶] شماری از محققان معاصر به دو دلیل سند روایت را بسیار ضعیف میدانند: نخست، وجود شخصی بهنام عبدالرحمن بن اسحاق در سلسله سند که همه بر ضعف او اتفاق نظر دارند؛ دوم، وجود شخص دیگری بهنام اسحاق بن حارث که عدهای او را ضعیف شمردهاند.[۷]
در شماری از کتابهای تاریخ و سیره، ماجرا و سبب نزول آیه نقل شده است که خود تأییدی بر سببیت آن است.[۸] همچنین میان ماجرا و زمان نزول سوره جن هماهنگی هست که شاید سببیت آن را برای نزول آیه تقویت کند؛ چراکه از طرفی راوی روایت، نخست میگوید ماجرا مربوط به ابتدای ظهور رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) در میان مردم بود و ازسوی دیگر اکثر مفسران معتقدند که سوره جن در مکه نازل شده است.[۹]
طبری، طوسی، طبرسی، ابن عطیه، آلوسی، ابن عاشور، قاسمی و طباطبایی روایت مربوط به این سبب نزول را در کتابهای خود نقل نکردهاند و شوکانی نیز تنها به ذکر آن اکتفا کرده و پیرامون سند یا محتوای آن هیچ بررسی و بحثی نکرده است.[۱۰]
سبب نزول دوم (پناه بردن شخصی از بنیتمیم به سرور جنّیان در بیابان)(ر.ک. مستند 3)
در تعداد بسیار معدودی از تفاسیر، سبب نزول دیگری برای آیه شش سوره جن نقل شده است: در قبیله بنیتَمیم مردی بود که از سفر شبانه باکی نداشت. در سفر شبهنگام به سرزمین جنّیان رسید و چون ترس سراپایش را فراگرفت، زانوی شترش را بست، سرش را روی بازویش گذاشت و پیش از خوابیدن گفت، از شرّ اهالی این سرزمین به عزیزترین آنها پناه میبرم. لذا یکی از جنّیان پیر او را پناه داد. جوانی از جنّیان که سرورشان بود از اینکار بهخشمآمد و شمشیر زهرآهگینش را برداشت تا شتر آن مرد را بکشد. جنّ پیر او را منع کرد و خواست تا منصرف شود. ولی جنّ جوان به او گفت: حدّ خود را نگاهدار و بدان که من و خاندانم سرور جنیان بودهایم. پس مزاحم کار من نشو. جنّ پیر پاسخ داد، راست میگویی. پدرت سرور و بهترین ما بود؛ ولی دست از اینمرد بردار. من قول میدهم دیگر با تو درباره کسی مجادله نکنم. او نیز پذیرفته، آنجا را ترک کرد. پس از این ماجرا مرد نزد رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) رفت و ماجرا را بازگفت. حضرت کلماتی را به او آموخت و فرمود: هرگاه یکی از شما دچار وحشت شد یا به سرزمین جنّیان رسید، این کلمات را بر زبان بیاورد تا از شرّ آن در امان بماند. سپس آیه شش سوره جن نازل شد.[۱۱]
روایات دیگری هست که در آنها از افرادی نام برده شده و در پایان روایت، یا خود آن شخص گفته که این آیه درباره من (و خانوادهام) نازل شده است، همانند ابی رَجاء عُطارِدی[۱۲] و سَهل بن عبدالله[۱۳] و یا راوی ماجرا گفته که بهنظر من آیه درباره فلان شخص نازل شده است، همانند ماجرای رافِع بن عُمَیر.[۱۴]
مصدر سبب نزول دوم
الدر المنثور (سنی، قرن ۱۰، تفسیر روایی)
بررسی سبب نزول دوم(ر.ک. مستند 4)
روایت مربوط به این سبب نزول در عمده تفاسیر نیست و لذا مطلبی درباره سندش گزارش نشده است. تنها سیوطی در کتابش پس از نقل حدیث مینویسد: ابونصر میگوید که این روایت بسیار غریب (غریب جداً) است،[۱۴] پس فقط یکنفر آنرا روایت کرده است.[۱۵] شماری از محققان معاصر روایت را نقل کرده، اما درباره سندش بهصراحت سخن نگفتهاند و در پایان، سخن ابونصر را ذکر کردهاند که دلیلی بر ضعف سند در نزد آنان است.[۱۶]
در شماری از کتابهای سیره و تاریخ ماجرا نقل شده است که شاید دلیلی بر تقویت سببیت آن برای نزول آیه یادشده باشد.[۱۷]
مفسرانی مانند طبری، طوسی، طبرسی، ابن عطیه، آلوسی، شوکانی، ابن عاشور، قاسمی و طباطبایی در تفاسیر خود این سبب و روایت آن را ذکر نکردهاند.
بررسی نهایی سبب نزول آیه ۶ سوره جن
از مجموع مطالب چنین بهدستمیآید: سبب نزول دوم بهدلیل اقبال بسیار کم مفسران و ضعف سندی، از اعتبار چندانی برخوردار نیست. سبب نزول اول نیز باآنکه در تعداد قابل توجهی از کتابهای تفسیری نقل نشده و سندش ضعیف شمرده شده، بهدلیل نقلش در شماری از کتابهای تاریخی، اقبال بیشتر مفسران نسبت به آن و هماهنگی تاریخی با زمان نزول سوره جن، نسبت به سبب دوم اشکالات کمتری دارد.
مستندات
مستند 1
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج ۱۰، ص 3377: «عن كردم بن أبى السائب الأنصاري رضي الله عنه، قال: خرجت مع أبى إلى المدينة في حاجة، و ذلك أول ما ذكر رسول الله صلى الله عليه و سلم بمكة فآوانا المبيت إلى راعي غنم، فلما انتصف الليل جاء ذئب فأخذ حملا من الغنم، فوثب الراعي فقال: يا عامر الوادي أنا جر دارك فنادى مناد لا تراه يا سرحان أرسله فأتى الحمل يشتد حتى دخل في الغنم، و أنزل الله على رسوله بمكة: وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِ الآية.»
الكشف و البيان، ج ۱۰، ص 50 و 51: «أخبرني ابن فنجويه، قال: حدّثنا عبد اللّه بن يوسف، قال: حدّثنا أبو القيّم عبد اللّه بن محمد بن إسحاق المروزي، قال: حدّثنا موسى بن سعيد بن النعمان بطرطوس، قال: حدّثنا فروة بن معراء الكندي، قال: حدّثنا القيّم بن مالك عن عبد الرحمن بن إسحاق عن أبيه عن كردم بن أبي السائب الأنصاري، قال: خرجت مع أبي إلى المدينة في حاجة و ذلك أوّل ما ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بمكّة فآوانا المبيت إلى راعي غنم، فلما انتصف النهار جاء ذئب فأخذ حملا من الغنم فوثب الراعي، فقال: يا عامر الوادي جارك، فنادى مناد لا نراه يقول: يا سرحان أرسله، فأتانا الحمل يشتدّ حتّى دخل الغنم، و لم يصبه كدمة، قال، و أنزل اللّه سبحانه على رسوله بمكة: وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقا.»
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج ۸، ص 252 و 253: «و قال ابن حاتم: حدثنا أبي، حدثنا فروة بن أبي المغراء الكندي، حدثنا القاسم بن مالك- يعني المزني- عن عبد الرّحمن بن إسحاق عن أبيه عن كردم بن أبي السائب الأنصاري قال: خرجت مع أبي من المدينة في حاجة و ذلك أول ما ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بمكة، فآوانا المبيت إلى راعي غنم، فلما انتصف الليل جاء ذئب فأخذ حملا من الغنم فوثب الراعي فقال: يا عامر الوادي جارك، فنادى مناد لا نراه يقول: يا سرحان أرسله. فأتى الحمل يشتد حتى دخل في الغنم لم تصبه كدمة. و أنزل اللّه تعالى على رسوله بمكة وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً.»
التفسير الكبير، ج ۶، ص 362 و 363: «و عن كردم بن أبي السّائب الأنصاريّ قال: (خرجت مع أبي إلى المدينة و آوانا المبيت إلى راعي غنم، فلمّا انتصف اللّيل جاءنا ذئب فأخذ حملا من الغنم، فوثب الرّاعي فنادى: يا عامر الوادي جارك! فنادى مناديا لا نراه: يا سرحان أرسله. فأتى الحمل يشتدّ حتّى دخل بين الغنم لم يصبه شيء، فأنزل اللّه تعالى على رسوله بمكّة و أنّه كان رجال من الإنس يعودون برجال من الجنّ فزادوهم رهقا.»
تفسير البغوى، ج ۵، ص 160: «أخبرنا أحمد بن إبراهيم الشريحي أنا أبو إسحاق الثعلبي أنا ابن فنجويه ثنا عبد اللّه بن يوسف ابن أحمد بن مالك حدثنا أبو القاسم عبد الرحمن بن محمد بن إسحاق المروزي حدثنا موسى بن سعيد بن النعمان بطرسوس ثنا فروة بن أبي المغراء الكندي ثنا القاسم بن مالك عن عبد الرحمن بن إسحاق عن أبيه عن كردم بن أبي سائب الأنصاري قال: خرجت مع أبي إلى المدينة في حاجة و ذلك أول ما ذكر رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم بمكة، فآوانا المبيت إلى راعي غنم، فلما انتصف الليل جاء ذئب فأخذ حملا من الغنم، فوثب الراعي فقال: يا عامر الوادي جارك فنادى مناد لا نراه، يقول: يا سرحان أرسله فأتى الحمل يشتد حتى دخل الغنم و لم تصبه كدمة، فأنزل اللّه عزّ و جلّ على رسوله صلى اللّه عليه و سلم بمكة وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِ، فَزادُوهُم.»
مستند 2
تيسير مصطلح الحديث، ص 119: «المنكَر: إذا كان سبب الطعن في الراوي فحش الغلط، أو كثرة الغفلة، أو الفسق -وهو السبب الثالث والرابع والخامس- فحديثه يسمى المنكر.
1. تعريفه: أ. لغة: هو اسم مفعول من "الإنكار" ضد الإقرار؛ ب. اصطلاحا: عرف علماء الحديث المنكر بتعريفات متعددة، أشهرها: تعريفان، وهما: 1. هو الحديث الذي في إسناده راوٍ فحش غلطه، أو كثرت غفلته، أو ظهر فسقه. و هذا التعريف ذكره الحافظ ابن حجر، ونسبه لغيره، ومشى على هذا التعريف البيقوني في منظومته فقال: ومنكر الفرد به راوٍ غدا ... تعديله لا يحمل التفردا.
2. هو ما رواه الضعيف مخالفا لما رواه الثقة.»
تفسير البغوى، ج ۵، ص 160: «ضعيف جدا، و المتن منكر.
- إسناده ضعيف جدا، فيه عبد الرحمن بن إسحاق، و هو ضعيف متروك، و أبوه إسحاق بن الحارث، ضعفه أحمد و غيره، و لم يرو عنه سوى ابنه.
- و قال ابن حبان: منكر الحديث، فلا أدري التخليط منه أو من ابنه.
- و أخرجه العقيلي 1/ 101 و ابن أبي حاتم كما في «تفسير ابن كثير» عند هذه الآية، و الواحدي في «الوسيط» 4/ 364 من طريق فروة به.
- و أخرجه الطبراني في «الكبير» 19/ 191- 192 و أبو الشيخ في «العظمة» 1122 من طريق القاسم بن مالك عن عبد الرحمن بن إسحاق به.
- و ذكره الهيثمي في «المجمع» 7/ 129 و قال: و فيه عبد الرحمن بن إسحاق الكوفي، و هو ضعيف.
- و الظاهر أنه خفي عليه حال أبيه إسحاق، و قد ضعفه أحمد و غيره كما نقل الذهبي في «الميزان» 1/ 189.
- الخلاصة: الإسناد ضعيف جدا، و المتن منكر.»
لباب النقول، ص 275 و 276: «وأخرج ابن المنذر وابن أبي حاتم وأبو الشيخ في العظمة عن كردم بن أبي السائب الأنصاري قال خرجت مع أبي إلى المدينة في حاجة وذلك أول ما ذكر رسول الله صلى الله عليه وسلم فآوانا المبيت إلى راعي غنم فلما انتصف الليل جاء ذئب فأخذ حملا من الغنم فوثب الراعي فقال عامر الوادي جارك فنادى مناد لا نراه يا سرحان فأتى الحمل يشتد حتى دخل في الغنم وأنزل الله على رسوله بمكة وأنه كان رجال من الإنس يعوذون برجال من الجن الآية.»
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج ۳، ص 461 و 462: «أخرجه ابن أبي حاتم في "تفسيره"؛ كما في "تفسير القرآن العظيم" (4/ 457)، والطبراني في "المعجم الكبير" (19/ 171 رقم 430)، والعقيلي في "الضعفاء الكبير" (1/ 101)، وابن قانع في "معجم الصحابة" (2/ 395)، والواحدي في "الوسيط" (4/ 364)، والبغوي في "معالم التنزيل" (8/ 239)، وأبو الشيخ في "العظمة" (5/ 1664، 1666 رقم 1105)، وابن مردويه في "تفسيره"؛ كما في "الإصابة" (3/ 289)، وأبو نعيم في "معرفة الصحابة" (5/ 2407 رقم 5890، 5891)، وابن عبد البر وابن منده؛ كما في "أسد الغابة" (4/ 164، 165) من طريق القاسم بن مالك عن عبد الرحمن بن إسحاق عن أبيه عن كردم به.
قلنا: وهذا سند ضعيف جداً، فيه علتان:
الأولى: عبد الرحمن بن إسحاق أبو شيبة الواسطي؛ متفق على تضعيفه.
الثانية: أبوه إسحاق بن الحارث؛ قال ابن حبان في "المجروحين" (1/ 133): "منكر الحديث، فلا أدري التخليظ في حديثه منه أو من ابنه؟! ".
وضعفه أحمد وغيره. انظر: "الميزان" (1/ 189).
قال الهيثمي في "مجمع الزوائد" (7/ 129): "رواه الطبراني؛ وفيه عبد الرحمن بن إسحاق الكوفي وهو ضعيف".
وذكره السيوطي في "الدر المنثور" (8/ 298) وزاد نسبته لابن المنذر وابن عساكر.»
أسد الغابة، ج ۴، ص 164 و 165: «روى فروة بن أبى المغراء، عن القاسم بن مالك المزني، عن عبد الرحمن بن إسحاق، عن أبيه، عن كردم بن أبى السائب الأنصاري قال: خرجت مع أبى إلى المدينة في حاجة، و ذلك أوّل ما ذكر رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم بمكة- قال: فآوانا المبيت إلى صاحب غنم، فلما انتصف الليل جاء ذئب فأخذ حملا من الغنم، فوثب الراعي فقال: يا عامر الوادي، جارك! فناداه مناد لا نراه يقول: يا سرحان أرسله. فأتى الحمل يشتدّ حتى دخل الغنم، و لم تصبه كدمة و أنزل على رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم: (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ من الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ من الْجِنِّ، فَزادُوهُمْ رَهَقاً).»
الإصابة، ج ۵، ص 432: «و حديثه عند البغوي، و ابن السّكن و غيرهما و أشار إليه البخاري، و هو عند العقيلي في ترجمة الحارث والد عبد الرحمن، من طريق عبد الرحمن بن إسحاق، عن أبيه، عن كردم بن أبي السائب الأنصاري، قال: خرجت مع أبي إلى المدينة، و ذلك أول ما ذكر، قال: فآوانا المبيت إلى صاحب غنم، فلما انتصف الليل جاء ذئب فأخذ حملا من الغنم فوثب الراعي، فقال: يا عامر الوادي، جارك، فنادى مناد يا سرحان، أرسله، فإذا الحمل يشتد حتى دخل الغنم و لم تصبه كدمة، فأنزل الله عز و جل على رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ من الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ من الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقا.»
التبيان في تفسير القرآن، ج ۱۰، ص ۱۴۴: «سورة الجن: مكية في قول قتادة و ابن عباس و الضحاك و غيرهم و هي ثمان و عشرون آية ليس فيها اختلاف.»
مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ۱۰، ص ۵۵۰: «سورة الجن مكية و آياتها ثمان و عشرون.»
المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ج ۵، ص ۳۷۸: «سورة الجنّ: و هي مكية بإجماع من المفسرين.»
روح المعاني، ج ۱۵، ص 91: «سورة الجنّ: بسم اللّه الرحمن الرحيم و تسمى قل أوحى إليّ و هي مكية بالاتفاق و آيها بلا خلاف ثمان و عشرون آية.»
فتح القدير، ج ۵، ص 363: «سورة الجنّ: و هي مكية. قال القرطبي: في قول الجميع. و أخرج ابن الضريس و النحاس و ابن مردويه و البيهقي عن ابن عباس قال: نزلت سورة الجن بمكة. و أخرج ابن مردويه عن عائشة و ابن الزبير مثله.»
التحرير و التنوير، ج ۲۹، ص 201: «سورة الجن: سميت في كتب التفسير و في المصاحف التي رأيناها و منها الكوفي المكتوب بالقيروان في القرن الخامس «سورة الجن»... و هي مكية بالاتفاق.»
تفسير القاسمي المسمى محاسن التأويل، ج ۹، ص 328: «سورة الجن: قال المهايمي: سميت بها لاشتمالها على تفاصيل أقوالهم في تحسين الإيمان، و تقبيح الكفر، مع كون أقوالهم أشد تأثيرا في قلوب العامة، لتعظيمهم إياهم. و هي مكية. و آيها ثمان و عشرون.»
الميزان في تفسير القرآن، ج ۲۰، ص ۳۷: «سورة الجن مكية و هي ثمان و عشرون آية.»
مستند 3
الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج ۶، ص 271 و 272: «و أخرج أبو نصر السجزي في الإبانة من طريق مجاهد عن ابن عباس ان رجلا من بنى تميم كان جريئا على الليل و الرجال و انه سار ليلة فنزل في أرض مجنة فاستوحش فعقل راحلته ثم توسد ذراعيها و قال أعوذ بسيد هذا الوادي من شر أهله فاجاره شيخ منهم و كان منهم شاب و كان سيدا في الجن فغضب الشاب لما اجاره الشيخ فأخذ حربة له قد سقاها السم لينحر ناقة الرجل بها فتلقاه الشيخ دون الناقة فقال:
يا مالك بن مهلهلمهلا فذلك محجري و إزاري
عن ناقة الإنسان لا تعرض لهاو اختر إذا ورد المها أثوارى
انى ضمنت له سلامة رحله فاكفف يمينك راشدا عن جارى
و لقد أتيت إلى ما لم احتسبالا رعيت قرابتي و جواري
تسعى اليه بحربة مسمومة أف لقربك يا أبا اليقطارى
لولا الحياء و ان أهلك جيرة لتمزقتك بقوة أظفاري
فقال له الفتى:
أ تريد ان تعلو و تخفض ذكرنافي غير مرزية أبا العيزار
متنحلا أمرا لغيرك فضله فارحل فان المجد للمرار
من كان منكم سيدا فيما مضىان الخيار هم بنو الأخيار
فاقصد لقصدك يا معيكر انما كان المجير مهلهل بن وبار
فقال الشيخ صدقت كان أبوك سيدنا و أفضلنا دع هذا الرجل لا أنازعك بعده أحدا فتركه فاتى الرجل النبي صلى الله عليه و سلم فقص عليه القصة فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم إذا أصاب أحدا منكم وحشة أو نزل بأرض مجنة فليقل أعوذ بكلمات الله التامات التي لا يجاوزهن بر و لا فاجر من شر ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها* و من فتن الليل و من طوارق النهار الا طارقا يطرف بخير فانزل الله في ذلك وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً.»
الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج ۶، ص 271: «و أخرج ابن سعد عن أبى رجاء العطاردي من بنى تميم قال بعث رسول الله صلى الله عليه و سلم و قد رعيت على أهلي و كفيت مهنتهم فلما بعث النبي صلى الله عليه و سلم خرجنا هرابا فأتينا على فلاة من الأرض و كنا إذا أمسينا بمثلها قال شيخنا انا نعوذ بعزيز هذا الوادي من الجن الليلة فقلنا ذاك فقيل لنا انما سبيل هذا الرجل شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله فمن أقربها أمن على دمه و ماله فرجعنا فدخلنا في الإسلام قال أبو رجاء انى لأرى هذه الآية نزلت في و في أصحابي وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقا.»
التفسير المظهرى، ج ۱۰، ص 85: «و اخرج ابن سعد عن ابى رجاء العطاردي قال بعث رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و قد رعيت على أهلي و كفيت فبهتهم فلما بعث النبي صلى اللّه عليه و سلم خرجنا هرابا فاتينا على فلاة من الأرض و كنا إذا أمسينا بمثلها قال شيخنا انا نعوذ بعزيز هذا الوادي من الجن الليلة فقال ذلك فقيل لنا انما السبيل لهذا الرجل شهادة ان لا إله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه من أقربها أمن على دمه و ماله فرجعنا فى الإسلام قال ابو رجاء انى لارى هذه الآية نزلت فى و فى أصحابي و انه كان رجال من الانس الآية.»
الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج ۶، ص 270: «و أخرج ابن الجوزي في كتاب صفوة الصفوة بسنده عن سهل بن عبد الله قال كنت في ناحية ديار عاد إذ رأيت مدينة من حجر منقور في وسطها قصر من حجارة تأويه الجن فدخلت فإذا شيخ عظم الخلق يصلى نحو الكعبة و عليه جبة صوف فيها طراوة فلم أتعجب من عظم خلقته كتعجبي من طراوة جبته فسلمت عليه فرد على السلام و قال يا سهل ان الأبدان لا تخلق الثياب و انما يخلقها روائح الذنوب و مطاعم السحت و ان هذه الجبة على منذ سبعمائة سنة لقيت بها عيسى و محمدا عليهما السلام فآمنت بهما فقلت له و من أنت قال أنا من الذين نزلت فيهم قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِ قال كانوا من جن نصيبين.»
الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج ۶، ص 272: «و أخرج الخرائطى في كتاب الهواتف عن سعيد بن جبير رضى الله عنه ان رجلا من بنى تميم يقال له رافع بن عمير حدث عن بدء إسلامه قال انى لأسير برمل عالج ذات ليلة إذ غلبني النوم فنزلت عن راحلتي و أنختها و نمت و قد تعوذت قبل نومي فقلت أعوذ بعظيم هذا الوادي من الجن فرأيت رجلا في منامي بيده حربة يريد ان يضعها في نحر ناقتي فانتبهت فزعا فنظرت يمينا و شمالا فلم أر شيا فقلت هذا حلم ثم عدت فغفوت فرأيت مثل ذلك فانتبهت فدرت حول ناقتي فلم أر شيا فإذا ناقتي ترعد ثم غفوت فرأيت مثل ذلك فانتبهت فرأيت ناقتي تضطرب و التفت فإذا أنا برجل شاب كالذي رأيته في المنام بيده حربة و رجل شيخ ممسك بيده يرده عنها فبينما هما يتنازعان إذ طلعت ثلاثة أثوار من الوحش فقال الشيخ للفتى قم فخذ ايها شئت فداء لناقة جارى الإنسي فقام الفتى فأخذ منها ثورا عظيما و انصرف ثم التفت إلى الشيخ و قال يا هذا إذا نزلت واديا من الأودية فخفت هوله فقل أعوذ بالله رب محمد من هول هذا الوادي و لا تعذ بأحد من الجن فقد بطل أمرها فقلت له و من محمد هذا قال نبى عربي لا شرقي و لا غربي بعث يوم الاثنين قلت فأين مسكنه قال يثرب ذات النخل فركبت راحلتي حين برق الصبح و جددت السير حتى أتيت المدينة فرآني رسول الله صلى الله عليه و سلم فحدثني بحديثي قبل ان اذكر له منه شيا و دعاني إلى الإسلام فأسلمت قال سعيد بن جبير رضى الله عنه و كنا نرى انه هو الذي أنزل الله فيه وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقا.»
مستند 4
تیسیر مصطلح الحدیث، ص ۳۸: «اصطلاحاً: هو ما ینفرد بروایته راوٍ واحد.»
الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج ۶، ص 272: «قال أبو نصر غريب جدا لم نكتبه الا من هذا الوجه.»
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج ۳، ص 463 و 464: «عن عبد الله بن عباس -رضي الله عنهما-: أن رجلاً من بني تميم كان جريئاً على الليل والرجال، وأنه سار ليلة فنزل في أرض مجنة، فاستوحش، فعقل راحلته، ثم توسد ذراعيها وقال: أعوذ بسيد هذا الوادي من شر أهله، فأجاره شيخ منهم، وكان منهم شاب وكان سيداً في الجن، فغضب الشاب لما أجاره الشيخ، فأخذ حربة له قد سقاها السم لينحر ناقة الرجل بها، فتلقاه الشيخ دون الناقة فقال:
يا مالك بن مهلهل ... مهلاً فذلك محجري وإزاري
عن ناقة الإنسان لا تعرض لها ... واختر إذا ورد المها أثواري
إني ضمنت له سلامة رحله ... فاكفف يمينك راشداً عن جاري
ولقد أتيت على ما لم أحتسب ... إلا رعيت قرابتي وجواري
تسعى إليه بحربة مسمومة ... أفّ لقربك يا أبا اليقطاري
لولا الحياء وأن أهلك جيرة ... لتمزقتك بقوة أظفاري
فقال له الفتى:
أتريد أن تعلو وتخفض ذكرنا ... في غير مزية أبا العزار
متنحلاً أمراً لغيرك فضله ... فارحل فإن المجد للمرار
من كان منكم سيداً فيما مضى ... إن الخيار هم بنو الأخيار
فاقصد لقصدك يا معيكر إنما ... كان المجير مهلهل بن وبار
فقال الشيخ: صدقت، كان أبوك سيدنا وأفضلنا، دع هذا الرجل لا أنازعك بعده أحداً، فتركه، فأتى الرجل النبي - صلى الله عليه وسلم - فقص عليه القصة، فقال رسول الله - صلى الله عليه وسلم -: "إذا أصاب أحداً منكم وحشة، أو نزل بأرض
مجنة؛ فليقل: أعوذ بكلمات الله التامات التي لا يجاوزهن بر ولا فاجر من شر ما يلج في الأرض، وما يخرج منها، وما ينزل من السماء وما يعرج فيها، ومن فتن الليل، ومن طوارق النهار؛ إلا طارقاً يطرق بخير"؛ فأنزل الله في ذلك: {وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا (6).»
الاصابة، ج ۵، ص ۵۵۷ و ۵۵۸: «مالك بن مهلهل بن أثار: و يقال دثار الجني، أحد من أسلم من الجن.
له ذكر في حديث غريب أخرجه الخرائطي في هواتف الجانّ، من طريق سعيد بن جبير أنّ رجلا من بني تميم يقال له رافع بن عمير كان أهدى الناس لطريق، و أسراهم بليل، و أهجمهم على هول، فكانت العرب تسميه لذلك دعموص الرمل، فذكر عن بدء إسلامه، قال: بينا أنا أسير برمل عالج ذات ليلة إذ غلبني النوم، فنزلت عن راحلتي و أنختها و توسّدت ذراعي، و قلت: أعوذ بعظيم هذا الوادي من الجن أن أوذى أو أهاج ... فذكر قصة طويلة فيها أنّ أحد الجنّ أراد أن ينحر ناقته فخاطبه آخر يقول:
يا مالك بن مهلهل بن أثار مهلا فدى لك مئزري و إزاري
عن ناقة الإنسيّ لا تعرض لها و اختر بها ما شئت من أثواري
و في القصة أنه قال له: إذا نزلت واديا من الأودية فخفت هوله فقل: «أعوذ بربّ محمّد، و لا تعذ بأحد من الجنّ، فقد بطل أمرها». قال: فقلت: و من محمد؟ قال: نبي يثرب. قال: فركبت ناقتي حتى دخلت المدينة، فحدثني النبيّ صلّى الله عليه و آله و سلم بحديثي قبل أن أذكر له شيئا منه. قال سعيد: فكنا نرى أنه هو الّذي نزل فيه: وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ من الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ من الْجِنِّ ... . [الجن: 6]»
إمتاع الاسماع، ج ۴، ص 30 و 31: «و قال عبد الله البلوي: حدثنا عمارة، حدثنا عبيد الله بن العلاء، حدثنا محمد ابن عكير عن سعيد بن جبير، أن رجلا من بني تميم يقال له: رافع بن عمير، كان أهدى الناس بطريق، و أسراهم بليل، و أهجمهم على هول، فكانت العرب تسميه: دعموص الرمل لهدايته و جرأته، فذكر عن بدء إسلامه قال: إني لأسير برمل عالج ذات ليلة، إذ غلبني النوم، فنزلت عن راحلتي و أنختها و توسدت ذراعها و قلت: أعوذ بعظيم هذا الوادي من الجن، من أن أوذي أو أهاج.
فرأيت في النوم رجلا شابا يرصد ناقتي بحربة، يريد أن يضعها في نحرها، فانتبهت فزعا، فرأيت ناقتي تضطرب، و إذا برجل كالذي رأيت في منامي بيده حربة، و شيخ ممسك بيده بردة و هو يقول:
يا مالك بن مهلهل بن أثار مهلا فدا لك مئزري و إزاري
عن ناقة الإنس لا تعرض لها و اختر بها ما شئت من أثواري
و لقد بدا لي منك ما لم أجب إلا دعيت قرابتي و ذماري
تسمو إليه بحربة مسمومة تبا لفعلك يا أبا العفاري
لو لا الحياء و أن أهلك جيرة لعلمت ما كشفت من أخباري
قال رافع: فأجابه الشاب:
أ أردت أن تعلو و تخفض ذكرنا في غير مرزية أبا العيزار
ما كان فيكم سيد فيما مضى إن الخيار همو بنو الأخيار
فاقصد لقصدك ما معيكم إنما كان المجير مهلهل بن أثار
قال: فبينما هما يتنازعان إذ طلعت ثلاثة أثوار من الوحش، فقال الشيخ للفتى: قم يا ابن أخت فخذ أيها شئت فداء لناقة جاري الإنسي، فأخذ منها ثورا ثم انصرف، فالتفت إلى الشيخ فقال: يا هذا! إذا نزلت واديا من الأودية فخفت هوله فقل: أعوذ برب محمد من هول هذا الوادي، و لا تعذ بأحد من الجن فقد بطل أمرها.
قال: فقلت: و من محمد؟ قال: نبي عربي لا شرقي و لا غربي، قلت: فأين مسكنه؟ قال: يثرب.
قال: فركبت راحلتي حتى دخلت المدينة، فنزلت على النبي صلّى الله عليه و سلم فحدثني بحديثي قبل أن أذكر له منه شيئا، و دعاني إلى الإسلام فأسلمت.
قال سعيد بن جبير فكنا نرى أنه هو الّذي أنزل الله فيه: وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ من الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ من الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً.»
البدایة و النهایة، ج ۲، ص 343 و 344: «و قال الخرائطى: حدثنا عبد الله البلوى حدثنا عمارة حدثني عبيد الله بن العلاء حدثنا محمد بن عكبر عن سعيد بن جبير أن رجلا من بنى تميم يقال له رافع بن عمير- و كان أهدى الناس للطريق و اسراهم بليل، و أهجمهم على هول، و كانت العرب تسميه لذلك دعموص العرب لهدايته و جراءته على السير- فذكر عن بدء إسلامه قال إني لأسير برمل عالج ذات ليلة إذ غلبني النوم فنزلت عن راحلتي و أنختها و توسدت ذراعها و نمت و قد تعوذت قبل نومي فقلت أعوذ بعظيم هذا الوادي من الجن من أن أوذى أو أهاج فرأيت في منامي رجلا شابا يرصد ناقتي و بيده حربة يريد أن يضعها في نحرها، فانتبهت لذلك فزعا فنظرت يمينا و شمالا فلم أر شيئا، فقلت هذا حلم ثم عدت فغفوت فرأيت في منامي مثل رؤياي الأولى فانتبهت فدرت حول ناقتي فلم أر شيئا و إذا ناقنى ترعد، ثم غفوت فرأيت مثل ذلك فانتبهت فرأيت ناقتي تضطرب و التفت فإذا أنا برجل شاب كالذي رأيت في المنام بيده حربة و رجل شيخ ممسك بيده يرده عنها و هو يقول:
يا مالك بن مهلهل بن دثار مهلا فدى لك مئززي و إزاري
عن ناقة الإنسي لا تعرض لها و اختر بها ما شئت من أثواري
و لقد بدا لي منك ما لم احتسب ألا رعيت قرابتي و ذماري
تسمو اليه بحربة مسمومة تبا لفعلك يا أبا الغفار
لو لا الحياء و أن أهلك جيرة لعلمت ما كشفت من أخبارى
قال فأجابه الشاب و هو يقول:
أ أردت أن تعلو و تخفض ذكرنا في غير مزرية أبا العيزار
ما كان فيهم سيد فيما مضى إن الخيار همو بنو الأخيار
فاقصد لقصدك يا معكبر انما كان المجير مهلهل بن دثار
قال فبينما هما يتنازعان إذ طلعت ثلاثة أثوار من الوحش فقال الشيخ للفتى قم يا ابن أخت فخذ أيها شئت فداء لناقة جاري الانسى، فقام الفتى فاخذ منها ثورا و انصرف. ثم التفت الى الشيخ فقال يا هذا إذا نزلت واديا من الاودية فخفت هوله فقل أعوذ باللَّه رب محمد من هول هذا الوادي و لا تعذ بأحد من الجن فقد بطل أمرها قال فقلت له و من محمد هذا؟ قال نبي عربي لا شرقى و لا غربي بعث يوم الاثنين. قلت و اين مسكنه قال يثرب ذات النخل. قال فركبت راحلتي حين برق لي الصبح و جددت السير حتى تقحمت المدينة فرآني رسول الله صلّى الله عليه و سلّم فحدثني بحديثي قبل ان أذكر له منه شيئا و دعاني الى الإسلام فأسلمت. قال سعيد بن جبير و كنا نرى أنه هو الّذي أنزل الله فيه (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ من الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ من الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً).»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني. (علی عبدالباری عطیه، محقق) (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن اثیر، علی بن محمد. (بیتا). أسد الغابة في معرفة الصحابة (ج ۱–6). بیروت: دار الفکر.
- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی. (بیتا). الإصابة في تمييز الصحابة (ج ۱–8). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (بیتا). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (بیتا). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (بیتا). البدایة و النهایة (ج ۱–15). بیروت: دار الفکر.
- الطحان، محمود. (۱۴۳۱). تیسیر مصطلح الحدیث (ج ۱–1). ریاض: مکتبة المعارف للنشر و التوزیع.
- الهلالی، سلیم بنعید؛ و آلنصر، محمدبنموسی. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الاسباب (ج ۱–3). السعودیة: دار ابن الجوزی.
- بغوی، حسین بن مسعود. (۱۴۲۰). معالم التنزیل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- پانی پتی، ثناء الله. (بیتا). التفسیر المظهری (ج ۱–10). کویته: مکتبة رشديه.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- سیوطی، جلال الدین. (۱۴۲۲). لباب النقول فی اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: مؤسسة الکتب الثقافیة.
- سیوطی، عبد الرحمن بن ابی بکر. (۱۴۰۴). الدر المنثور فی التفسیر بالماثور (ج ۱–6). قم: کتابخانه عمومی مرعشی نجفی (ره).
- شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- طباطبایی، محمدحسین. (۱۳۹۰). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرانی، سلیمان بن احمد. (بیتا). التفسیر الکبیر (ج ۱–6). اربد: دار الکتب الثقافي.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طوسی، محمد بن حسن. (۱۴۱۱). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- قاسمی، جمالالدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل. (عیون سود و محمد باسل، محققین) (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- مقریزی، احمد بن علی. (بیتا). إمتاع الأسماع (ج ۱–15). بیروت: دار الکتب العلمية.
منابع
- ↑ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ ترتیب ذکر اسباب نزول بر اساس درجه اعتبار نیست.
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 10، ص 3377؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 10، ص 50 و 51؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 8، ص 252 و 253؛ التفسیر الکبیر، ج 6، ص 362 و 363؛ معالم التنزیل، بغوی، ج 5، ص 160
- ↑ تیسیر مصطلح الحدیث، الطحان، ص 119
- ↑ معالم التنزیل، بغوی، ج 5، ص 160
- ↑ لباب النقول، سیوطی، ص 275 و 276
- ↑ الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و آلنصر، ج 3، ص 461 و 462
- ↑ أسد الغابة، ابن اثیر، ج 4، ص 164 و 165؛ الإصابة، عسقلانی، ج 5، ص 432
- ↑ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 10، ص 144؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 10، ص 550؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 5، ص 378؛ روح المعاني، آلوسی، ج 15، ص 91؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 5، ص 363؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 29، ص 201؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 9، ص 328؛ المیزان، طباطبایی، ج 20، ص 37
- ↑ فتح القدیر، شوکانی، ۱۴۱۴، ج 5، ص 368
- ↑ الدر المنثور، سیوطی، ج 6، ص 271 و 272
- ↑ الدر المنثور، سیوطی، ج 6، ص 271؛ التفسیر المظهری، پانی پتی، ج 10، ص 85
- ↑ الدر المنثور، سیوطی، ج 6، ص 270
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ الدر المنثور، سیوطی، ج 6، ص 272
- ↑ تیسیر مصطلح الحدیث، الطحان، ص 38
- ↑ الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و آلنصر، ج 3، ص 463 و 464
- ↑ الإصابة، عسقلانی، ج 5، ص 557 و 558؛ إمتاع الأسماع، مقریزی، ج 4، ص 30 و 31؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 2، ص 343 و 344
نظرات