سبب نزول سوره مرسلات آیه 48
آیه مربوط به سبب نزول
«وَ إِذا قيلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لايَرْکَعُونَ» (المرسلات، 48) (و چون به آنان گفته شود رکوع کنید، به رکوع نمیروند.)[۱]
خلاصه سبب نزول
گروهی از نمایندگان قبیله ثَقیف (از قبائل بزرگ عرب) جهت اسلام آوردن خود، برای پیامبر شرط گذاشتند که (در نماز) ملزم به رکوع نباشند. سند روایت این سبب نزول ضعیف است و تعدادی از مفسران به جهت مکیبودن سوره مرسلات و وقوع این ماجرا در مدینه، در سببیت آن برای نزول آیه 48 سوره مرسلات تردید کردهاند. بنابراین اطمینانی به سببیت آن نیست.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول (شرط نمایندگان ثقیف بر معافیت از رکوع (در نماز) برای پذیرش اسلام)(ر.ک. مستند 1)
پس از فتح مکه و گسترش اسلام در میان قبائل عرب، در سال نهم هجری، هیئتی از قبیله ثقیف (یکی از قبائل بزرگ عرب) برای دیدار با پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) به مدینه آمدند.[۲] طبق شماری از گزارشهای تاریخی، پس از ورود هیئت نمایندگان قبیله ثقیف به مدینه، پیامبر اکرم دستور دادند که محل اقامت آنها در مسجد باشد تا بدینگونه قلبهایشان به دین اسلام متمایل شود. این هیئت، برای پیروی از اسلام، شروطی را معیّن کردند؛ ازجمله اینکه در نماز ملزم به رکوع نباشند. پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) این شرط را نپذیرفت و به آنها فرمود: در دینی که رکوع نداشته باشد، خیری نیست.[۳] این قضیه در کتب متعدد تاریخی همراه تفصیل در جزئیات ماجرا نقل شده است.[۴]
در روایتی از مجاهد، بدون اشاره به جزئیات داستان هیئت نمایندگان ثقیف، سبب نزول آیه 48 سوره مرسلات، قبیله ثقیف معرفی شده است.[۵] بر اساس روایت دیگری از سبب نزول این آیه به نقل از مقاتل، گزارش شده است که آیه 48 سوره مرسلات درباره قبیله ثقیف نازل شد و آن هنگامی بود که پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) به افراد این قبیله، امر به اقامه نماز کردند؛ ولی آنها خطاب به حضرت گفتند، ما (برای رکوع) خم نمیشویم؛ چراکه چنین عملی برای ما عار است. حضرت به ایشان فرمود: در دینی که در آن رکوع و سجود نباشد، خیری نیست.[۶]
مصادر سبب نزول
- الکشف و البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر السمرقندی (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- الدر المنثور (سنی، قرن 10، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)
به نظر علمای رجالی معاصر، سند روایت مجاهد به دلیل نبودن نام ناقل ماجرا (ارسال) ضعیف است.[۷] روایت مقاتل نیز به دلیل ذکرنکردن سلسله سند[۸] بر اساس موازین رجالی ضعیف قلمداد میشود. از میان تفاسیر، طبرسی، آلوسی، ابن عطیه و شوکانی به این سبب نزول اشاره کرده؛ ولی درباره آن اظهار نظر نکردهاند.[۹] ابن عاشور با مناقشه در روایت مقاتل به عنوان یکی از ادله کسانیکه قائل به مدنیبودن آیه 48 سوره مرسلاتاند، میگوید: اعتبار چنین روایتی ثابت نیست و حتی بر فرض صحت، مقصود مقاتل آن است که حضرت پس از شنیدن شرط نمایندگان ثقیف، آیه 48 سوره مرسلات را برای آنها تلاوت کرده؛ نهاینکه چنین قضیهای سبب نزول آیه باشد.[۱۰] طباطبایی به جهت مکیبودن سوره مرسلات و رویدادن ماجرای هیئت ثقیف در مدینه و بعد از هجرت، در انطباق ماجرا بر آیه مناقشه کرده است.[۱۱] سایر تفاسیر این سبب نزول را نقل نکردهاند.
درباره سبب نزول آیه 48 سوره مرسلات نکاتی هست که باید به آن توجه کرد: 1. ماجرای نمایندگان قبیله ثقیف در مدینه رخ داد؛ حالآنکه سوره مرسلات از سورههای مکی است؛[۱۲] منتها برخی بر این عقیدهاند که آیه 48 سوره مرسلات از مستثنیات آیات این سوره است که در مدینه بر پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) نازل شد؛[۱۳] 2. ماجرای هیئت نمایندگان ثقیف، همراه جزئیات بیشتر، درباره آیه 73 سوره نساء: «وَ إِنْ کادُوا لَيَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْکَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَليلاً» (النساء، 73) (و چیزی نمانده بود که تو را از آنچه به سوی تو وحی کردهایم، گمراه کنند تا غیر از آن را بر ما ببندی و در آن صورت تو را به دوستی خود بگیرند.)[۱] نیز نقل شده است؛ 3. بیان این نکته متوقف بر ذکر مقدمه است. مقدمه اول: سوره مرسلات سی و سومین سورهای است که بر پیامبر نازل شد[۱۴] و با توجه به کوتاهبودن غالب سورههایی که پیش از سوره مرسلات نازل شد،[۱۵]بعید نیست که بتوان قائل شد نزول این سوره در سالهای آغازین بعثت نبی اکرم بوده است. بنابراین آیه 48 سوره مرسلات یا همراه دیگرآیات آن در سالهای ابتدای بعثت نازل شده و یا بنا بر قول گروهی، در مدینه بر حضرت نازل گردیده است. مقدمه دوم: آیه 48 سوره مرسلات، بین دو آیهای قرار گرفته است که خداوند در آنها، به صراحت گروهی از مشرکان را تهدید میکند: «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبينَ» و «وَ إِذا قيلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لا يَرْکَعُونَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبينَ» (مرسلات، 47 و 49) ([ولی] آن روز وای بر تکذیبکنندگان) و(و چون به آنان گفته شود: رکوع کنید، به رکوع نمیروند. آن روز وای بر تکذیبکنندگان.)[۱] حال اگر گفته شود که لفظ رکوع در آیه 48 دالّ بر ترغیب به اقامه نماز است، میتوان نتیجه گرفت که این ترغیب در کنار آن تهدید، با فریضه عمومیبودن نماز تناسب دارد، نه با استحباب و مطلوبیت کلی آن؛ زیرا متعارف نیست که شارع، هنگام بیان یک حکم مستحب، با لسان تهدید سخن بگوید. اما اگر کسی بگوید لفظ رکوع در این آیه، تنها کنایه از تواضع و خشوع در برابر خداوند است، مفاد آیه به وجوب شرعی نماز مربوط نمیشود.
مقدمه سوم: تشریع نمازهای واجب یومیه، پس از قضیه معراج پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) محقق شده است.[۱۶] منتها برخی معتقدند معراج حضرت، یک یا دو سال قبل از هجرت پیامبر اکرم رخ داد[۱۷] و بر اساس شماری از نقلها، وقوع این ماجرا در سالهای ابتدایی بعثت بوده است.[۱۸] با ملاحظه سه مقدمه یادشده اگر مفاد آیه ناظر به بیان حکم شرعی و عمومی نماز باشد و در مسأله زمان معراج، ادعای کسانی پذیرفته شود که معقتدند این واقعه، یک یا دو سال قبل از هجرت پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) روی داد، احتمال مدنیبودن آیه 48 سوره مرسلات و سپس سببیت ماجرای نمایندگان ثقیف برای نزول آیه تقویت میشود؛ زیرا با توجه به نزول سوره مرسلات در سالهای ابتدای بعثت و الزامی نبودن حکم نماز در آنزمان، وجهی ندارد که خداوند با لسان تهدید، کفار را به یک امر غیر الزامی، ترغیب کند. اما اگر کسی قائل به وقوع معراج در سالهای ابتدای بعثت شود و یا اساساً آیه را تنها ناظر به ترغیب کفار به خضوع و خشوع در مقابل خدا بداند، دیگر شاهدی برای مدنیبودن آیه نیست. بلکه در صورت اثبات وقوع معراج در سالهای ابتدایی بعثت و دلالت آیه بر ترغیب به حکم الزامی نماز، قول به مکیبودن آیه تقویت میشود؛ سپس سببیت ماجرا تضعیف میگردد.
بنابراین به نظر میرسد، به دلیل اینکه سند روایت سبب نزول ضعیف است و تعدادی از مفسران به سبب مکیبودن سوره مرسلات بر سببیت آن اشکال کردهاند و همچنین نبودن ادله کافی برای اثبات مدنیبودن آیه 48، نسبت به سببیت ماجرای نمایندگان ثقیف، برای آیه 48 سوره مرسلات اطمینانی نیست.
مستندات
مستند 1
السیرة النبویة، ج 2، ص 537: «أمر وفد ثقيف و إسلامها في شهر رمضان سنة تسع. قال ابن إسحاق: و قدم رسول الله صلى الله عليه و سلم المدينة من تبوك في رمضان، و قدم عليه في ذلك الشهر وفد ثقيف.»
مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 29، ص 438: «حَدَّثَنَا عَفَّانُ، قَالَ: حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ حُمَيْدٍ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي الْعَاصِ: أَنَّ وَفْدَ ثَقِيفٍ قَدِمُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأَنْزَلَهُمُ الْمَسْجِدَ لِيَكُونَ أَرَقَّ لِقُلُوبِهِمْ، فَاشْتَرَطُوا عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ لَا يُحْشَرُوا، وَلَا يُعْشَرُوا، وَلَا يُجَبُّوا، وَلَا يُسْتَعْمَلَ عَلَيْهِمْ غَيْرُهُمْ، قَالَ: فَقَالَ:" إِنَّ لَكُمْ أَنْ لَا تُحْشَرُوا، وَلَا تُعْشَرُوا، وَلَا يُسْتَعْمَلَ عَلَيْكُمْ غَيْرُكُمْ" وَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ:" لَا خَيْرَ فِي دِينٍ لَا رُكُوعَ فِيهِ".»
سنن أبي داود، ج 3، ص 1323: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ- يَعْنِي: ابْنَ مَنْجُوفٍ- حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ، عَنْ حُمَيْدٍ، عَنْ الْحَسَنِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي الْعَاصِ: أَنَّ وَفْدَ ثَقِيفٍ لَمَّا قَدِمُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ أَنْزَلَهُمْ الْمَسْجِدَ لِيَكُونَ أَرَقَّ لِقُلُوبِهِمْ، فَاشْتَرَطُوا عَلَيْهِ أَنْ لَا يُحْشَرُوا، وَ لَا يُعْشَرُوا، وَ لَا يُجَبَّوْا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: «لَكُمْ أَنْ لَا تُحْشَرُوا، وَ لَا تُعْشَرُوا، وَ لَا خَيْرَ فِي دِينٍ لَيْسَ فِيهِ رُكُوعٌ».»
المعجم الکبير، ج 9، ص 54: «حَدَّثَنَا الْعَبَّاسُ بْنُ الْفَضْلِ الْأَسْفَاطِيُّ، ثنا أَبُو الْوَلِيدِ الطَّيَالِسِيُّ، ح وَحَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ، حَدَّثَنَا هُدْبَةُ بْنُ خَالِدٍ، قَالَا: ثنا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ حُمَيْدٍ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي الْعَاصِ، أَنَّ وَفْدَ ثَقِيفٍ لَمَّا قَدِمُوا عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْزَلَهُمُ الْمَسْجِدَ لِيَكُونَ أَرَقَّ لِقُلُوبِهِمْ، فَاشْتَرَطُوا عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ لَا يُحْشَرُوا، وَلَا يُعْشَرُوا، وَلَا يُجَبُّوا، وَلَا يُسْتَعْمَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ غَيْرِهِمْ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَا خَيْرَ فِي دَيْنٍ لَيْسَ فِيهِ رُكُوعٌ.»
المغازي، ج 3، ص 968 - 966: «فمكث الوفد أيّاما يختلفون إلى النبىّ صلّى الله عليه و سلّم و النبىّ يدعوهم إلى الإسلام، فقال له عبد يا ليل: هل أنت مقاضينا حتى نرجع إلى أهلنا و قومنا؟ فقال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم: نعم إن أنتم أقررتم بالإسلام قاضيتكم، و إلّا فلا قضيّة و لا صلح بيني و بينكم! قال عبد يا ليل: أ رأيت الزّنا؟ فإنّا قوم عزّاب بغرب لا بدّ لنا منه، و لا يصبر أحدنا على العزبة. قال: هو ممّا حرّم الله على المسلمين، يقول الله تعالى: وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا 17: 32. قال: أ رأيت الرّبا؟ قال: الرّبا حرام! قال: فإنّ أموالنا كلّها ربا. قال: لكم رءوس أموالكم، يقول الله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا الله وَ ذَرُوا ما بَقِيَ من الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ 2: 278. قال: أ فرأيت الخمر؟ فإنّها عصير أعنابنا، لا بدّ لنا منها. قال: فإنّ الله قد حرّمها! ثم تلا رسول الله صلّى الله عليه و سلّم هذه الآية: إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ ... 5: 90 الآية. قال: فارتفع القوم، و خلا بعضهم ببعض، فقال عبد يا ليل: ويحكم! نرجع إلى قومنا بتحريم هذه الخصال الثلاث! و الله، لا تصبر ثقيف عن الخمر أبدا، و لا عن الزّنا أبدا. قال سفيان ابن عبد الله: أيّها الرجل، إن يرد الله بها خيرا تصبر عنها! قد كان هؤلاء الذين معه على مثل هذا، فصبروا و تركوا ما كانوا عليه، مع أنّا نخاف هذا الرجل، قد أوطأ الأرض غلبة و نحن فى حصن فى ناحية من الأرض، و الإسلام حولنا فاش، و الله لو قام على حصننا شهرا لمتنا جوعا، و ما أرى إلّا الإسلام، و أنا أخاف يوما مثل يوم مكّة! و كان خالد بن سعيد بن العاص هو الذي يمشى بينهم و بين رسول الله صلّى الله عليه و سلّم حتى كتبوا الكتاب، كان خالد هو الذي كتبه. و كان رسول الله صلّى الله عليه و سلّم يرسل إليهم بالطعام، فلا يأكلون منه شيئا حتى يأكل منه رسول الله صلّى الله عليه و سلّم حتى أسلموا. قالوا: أ رأيت الرّبّة، ما ترى فيها؟ قال: هدمها. قالوا: هيهات! لو تعلم الرّبّة أنّا أوضعنا فى هدمها قتلت أهلنا. قال عمر بن الخطّاب رضى الله عنه: ويحك يا عبد يا ليل! إنّ الرّبّة حجر لا يدرى من عبده ممّن لا يعبده. قال عبد يا ليل: إنّا لم نأتك يا عمر! فأسلموا، و كمل الصّلح، و كتب ذلك الكتاب خالد بن سعيد. فلمّا كمل الصّلح كلّموا النبىّ صلّى الله عليه و سلّم يدع الرّبّة ثلاث سنين لا يهدمها، فأبى. قالوا: سنتين! فأبى. قالوا: سنة! فأبى. قالوا: شهرا واحدا! فأبى أن يوقّت لهم وقتا. و إنما يريدون بترك الرّبّة لما يخافون من سفهائهم و النساء و الصبيان، و كرهوا أن يروّعوا قومهم بهدمها، فسألوا النبىّ صلّى الله عليه و سلّم أن يعفيهم من هدمها. قال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم: نعم، أنا أبعث أبا سفيان بن حرب و المغيرة بن شعبة يهدمانها. و استعفوا رسول الله صلّى الله عليه و سلّم أن يكسروا أصنامهم بأيديهم. و قال: أنا آمر أصحابى أن يكسروها. و سألوا النبىّ صلّى الله عليه و سلّم أن يعفيهم من الصلاة، فقال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم: لا خير فى دين لا صلاة فيه. فقالوا: يا محمّد، أمّا الصلاة فسنصلّى، و أمّا الصيام فسنصوم. و تعلّموا فرائض الإسلام و شرائعه، و أمرهم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم أن يصوموا ما بقي من الشهر، و كان بلال يأتيهم بفطرهم.»
تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 470 - 469: «إسلام عروة بن مسعود ثم وفد ثقيف و هدم اللات.كان صلى الله عليه و سلم لما أفرج عن الطائف و ارتحل المدينة اتبعه عروة بن مسعود سيدهم، فأدركه في طريقه و أسلم و رجع يدعو قومه، فرمي بسهم في سطح بيته و هو يؤذن للصلاة فمات، و منع قومه من الطلب بدمه و قال: هي شهادة ساقها الله إليّ و أوصى أن يدفن مع شهداء المسلمين. ثم قدم ابنه أبو المليح و قارب بن الأسود بن مسعود فأسلما، و ضيق مالك بن عوف على ثقيف و استباح سرحهم و قطع سابلتهم. و بلغهم رجوع النبيّ صلى الله عليه و سلم من تبوك و علموا أنّ لا طاقة لهم بحرب العرب المسلمين، و فزعوا إلى عبد ياليل بن عمرو بن عمير، فشرط عليهم أن يبعثوا معه رجالا منهم ليحضروا مشهدة خشية على نفسه مما نزل بعروة، فبعثوا معه رجلين من أحلاف قومه و ثلاثا من بني مالك، فخرج بهم عبد يا ليل و قدموا على رسول الله صلى الله عليه و سلم في رمضان من السنة التاسعة يريدون البيعة و الإسلام فضرب لهم قبة في المسجد، و كان خالد بن سعيد بن العاص يمشي في أمرهم و هو الّذي كتب كتابهم بخطه، و كانوا لا يأكلون طعاما يأتيهم حتى يأكل منه خالد، و سألوه أن يدع لهم اللات ثلاث سنين رغبا لنسائهم و أبنائهم حتى يأنسوا فأبى، و سألوه أن يعفيهم من الصلاة فقال: لا خير في دين لا صلاة فيه، فسألوه أن لا يكسروا أوثانهم بأيديهم فقال: أمّا هذه فسنكفيكم منها. فأسلموا و كتب لهم و أمّر عليهم عثمان بن أبي العاص أصغرهم سنا لأنه كان حريصا على الفقه و تعلم القرآن. ثم رجعوا إلى بلادهم، و خرج معه أبو سفيان بن حرب و المغيرة بن شعبة لهدم اللات، و تأخر أبو سفيان حتى دخل المغيرة فتناولها بيده ليهدمها، و قام بنو معتب دونه خشية عليه. ثم جاء أبو سفيان و جمع ما كان لها من الحليّ و قضى منه دين عروة و الأسود ابني مسعود كما أمر النبيّ صلى الله عليه و سلم و قسّم الباقي.»
الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، ج 6، ص 305: «و أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبى حاتم عن مجاهد في قوله وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ قال نزلت في ثقيف.»
تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج 3، ص 535: «و قال مقاتل: نزلت في ثقيف قالوا: لا أنحني في الصلاة لأنه مذلة علينا.»
الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج 10، ص 112 - 111: «قال مقاتل: نزلت في ثقيف حين أمرهم رسول الله صلى اللّه عليه و سلم بالصلاة فقالوا لا نحني فإنها مسبّة علينا فقال رسول الله صلى اللّه عليه و سلم: «لا خير في دين ليس فيه ركوع و لا سجود».»
مستند 2
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 3، ص 490: «قلنا و هو ضعیف لإرساله.»
تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، ج 3، ص 535: «و قال مقاتل: نزلت في ثقيف قالوا: لا أنحني في الصلاة لأنه مذلة علينا.»
الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج 10، ص 112 - 111: «قال مقاتل: نزلت في ثقيف حين أمرهم رسول الله صلى اللّه عليه و سلم بالصلاة فقالوا لا نحني فإنها مسبّة علينا فقال رسول الله صلى اللّه عليه و سلم: «لا خير في دين ليس فيه ركوع و لا سجود».»
مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص 636: «قال مقاتل نزلت في ثقيف حين أمرهم رسول الله بالصلاة فقالوا لا ننحني و الرواية لا نحني فإن ذلك سبة علينا فقال ص لا خير في دين ليس فيه ركوع و سجود.»
روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني، ج 15، ص 197: «و قيل: أي إذا أمر بالصلاة أو بالركوع فيها لا يفعلون إذ روي عن مقاتل أن الآية نزلت في ثقيف قالوا للرسول عليه الصلاة و السلام: حط عنا الصلاة فإنّا لا نجبى فإنها مسبة علينا، فقال عليه الصلاة و السلام: «لا خير في دين ليس فيه ركوع و لا سجود» و رواه أيضا أبو داود و الطبراني و غيرهما.»
المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج 5، ص 421: «و قال مقاتل: نزلت في ثقيف لأنهم قالوا للنبي صلى اللّه عليه و سلم: حط عنا الصلاة فإنا لا ننحني فإنها سبة، فأبى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و قال: «لا خير في دين لا صلاة فيه».»
فتح القدیر، ج 5، ص 436: «قال مقاتل: نزلت في ثقيف امتنعوا من الصلاة بعد أن أمرهم النبي صلّى اللّه عليه و سلّم بها فقالوا: لا ننحني فإنها مسبة علينا، فقال النبي صلّى اللّه عليه و سلّم: «لا خير في دين ليس فيه ركوع و لا سجود».»
تفسیر التحریر و التنویر المعروف بتفسیر ابن عاشور، ج 29، ص 387: «و عن مقاتل نزلت وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ في شأن وفد ثقيف حين أسلموا بعد غزوة هوازن و أتوا المدينة فأمرهم النبيء صلى اللّه عليه و سلم بالصلاة فقالوا: لا نجبّي فإنها مسبّة علينا. فقال لهم: لا خير في دين ليس فيه ركوع و سجود. و هذا أيضا أضعف، و إذا صحّ ذلك فإنما أراد مقاتل أن النبيء صلى اللّه عليه و سلم قرأ عليهم الآية.»
المیزان في تفسیر القرآن، ج 20، ص 157: «و في المجمع،": في قوله: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ» قال مقاتل: نزلت في ثقيف حين أمرهم رسول الله ص بالصلاة- فقالوا: لا ننحني. و الرواية لا نحني فإن ذلك سبة علينا. فقال (ص): لا خير في دين ليس فيه ركوع و سجود. أقول: و في انطباق القصة- و قد وقعت بعد الهجرة- على الآية خفاء.»
البرهان في علوم القرآن، ج 1، ص 281: «أول ما نزل من القرآن بمكة: «اقرأ باسم ربك»، ثم «ن و القلم»... ثم «المرسلات».»
الاتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 80: «المرسلات: استثني منها: وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ [المرسلات: 48] حكاه ابن الفرس، و غيره.»
التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 136: «ترتيب النزول، السورة، ترتيب المصحف: ... 33 المرسلات 77.»
البرهان في علوم القرآن، ج 1، ص 281 - 280: «أول ما نزل من القرآن بمكة: «اقرأ باسم ربك»، ثم «ن و القلم»، ثم «يأيها المزّمّل»، ثم «يأيها المدثر»، ثم «تبت يدا أبي لهب»، ثم «إذا الشمس كوّرت»، ثم «سبّح اسم ربك الأعلى»، ثم «و الليل إذا يغشى»، ثم «و الفجر»، ثم «و الضحى»، ثم «أ لم نشرح»، ثم «و العصر»، ثم «و العاديات»، ثم «إنا أعطيناك الكوثر»، ثم «ألهاكم التكاثر»، ثم «أ رأيت الّذي»، ثم «قل يأيها الكافرون»، ثم «سورة الفيل»، ثم «الفلق»، ثم «الناس»، ثم «قل هو اللّه أحد»، ثم وَ النَّجْمِ إِذا هَوى»، ثم «عبس و تولّى»، ثم «إنا أنزلناه»، ثم «و الشمس و ضحاها»، ثم «و العاديات»، ثم « [و السّماء ذات] البروج»، ثم «و التين و الزّيتون»، ثم «لإيلاف قريش»، ثم «القارعة» ثم «لا أقسم بيوم القيامة»، ثم «الهمزة»، ثم «المرسلات».»
صحیح البخاري، ج 1، ص 249 - 247: «بَابُ كَيْفَ فُرِضَتْ الصَّلَوَاتُ فِي الْإِسْرَاء»....قَالَ ابْنُ حَزْمٍ وَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: «فَفَرَضَ اللَّهُ عَلَى أُمَّتِي خَمْسِينَ صَلَاةً، فَرَجَعْتُ بِذَلِكَ، حَتَّى مَرَرْتُ عَلَى مُوسَى، فَقَالَ: مَا فَرَضَ اللَّهُ لَكَ عَلَى أُمَّتِكَ؟ قُلْتُ: فَرَضَ خَمْسِينَ صَلَاةً، قَالَ: فَارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ، فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ، فَرَاجَعَنِى، فَوَضَعَ شَطْرَهَا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى، قُلْتُ: وَضَعَ شَطْرَهَا، فَقَالَ: رَاجِعْ رَبَّكَ، فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا تُطِيقُ، فَرَاجَعْتُ، فَوَضَعَ شَطْرَهَا، فَرَجَعْتُ إِلَيْهِ، فَقَالَ: ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ، فَإِنَّ أُمَّتَكَ لَا تُطِيقُ ذَلِكَ، فَرَاجَعْتُهُ، فَقَالَ: هِيَ خَمْسٌ وَ هِيَ خَمْسُونَ، لَا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى، فَقَالَ: رَاجِعْ رَبَّكَ، فَقُلْتُ: اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَبِّي، ثُمَّ انْطَلَقَ بِي حَتَّى انْتَهَى بِي إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى، وَ غَشِيَهَا أَلْوَانٌ لَا أَدْرِي مَا هِيَ، ثُمَّ أُدْخِلْتُ الْجَنَّةَ، فَإِذَا فِيهَا حَبَايِلُ اللُّؤْلُؤِ، وَ إِذَا تُرَابُهَا الْمِسْكُ». حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ يُوسُفَ قَالَ: أَخْبَرَنَا مَالِكٌ عَنْ صَالِحِ بْنِ كَيْسَانَ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ قَالَتْ: «فَرَضَ اللَّهُ الصَّلَاةَ حِينَ فَرَضَهَا رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ فِي الْحَضَرِ وَ السَّفَرِ، فَأُقِرَّتْ صَلَاةُ السَّفَرِ، وَ زِيدَ فِي صَلَاةِ الْحَضَرِ».
تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 513: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ سُبْحانَ يعنى عجب الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ فى رجب يعنى النبي- صلى اللّه عليه و سلم- لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى يعنى بيت المقدس قبل الهجرة بسنة و فرضت عليه الصلوات الخمس تلك الليلة.»
المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج 3، ص 436 - 435: «و كان الإسراء فيما قال مقاتل قبل الهجرة بعام، و قاله قتادة، و قيل بعام و نصف، قاله عروة عن عائشة و كان ذلك في رجب، و قيل في ليلة سبع عشرة من شهر ربيع الأول و النبي صلى اللّه عليه و سلم ابن إحدى و خمسين سنة و تسعة أشهر و ثمانية و عشرين يوما، و المتحقق أن ذلك كان بعد شق الصحيفة، و قبل بيعة العقبة.»
الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 141: «ومنها: ما روي عن علي عليه السلام أنه لما كان بعد ثلاث سنين من مبعثه صلى الله عليه وآله أسري به إلى بيت المقدس، وعرج به منه إلى السماء ليلة المعراج فلما أصبح من ليلته حدث قريشا بخبر معراجه.»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن حنبل، احمد بن محمد. (۱۴۱۶). مسند أحمد. (محمد رضوان عرقسوسی، سعید محمد لحام، عامر غضبان، عبدالله بن عبدالمحسن ترکی، محققین) (ج 1). بیروت: موسسه الرساله.
- ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد. (بیتا). تاریخ ابن خلدون (ج ۱–8). بیروت: دار الفکر.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (۱۴۲۰). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن هشام. (بیتا). السیره النبویه (ج ۱–2). بیروت: دار المعرفة.
- ابوداود، سلیمان بن اشعث. (۱۴۲۰). سنن أبي داود. (مصطفی محمد حسین ذهبی، سید محمد سید، عبدالقادر عبدالخیر، و سید ابراهیم، محققین) (ج 1). قاهره: دار الحدیث.
- بخاری، محمد بن اسماعیل. (۱۴۱۰). صحیح البخاري (ج 1). قاهره: وزارة الاوقاف. المجلس الاعلی للشئون الاسلامية. لجنة إحياء کتب السنة.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- زرکشی، محمد بن بهادر. (۱۴۱۰). البرهان في علوم القرآن. (یوسف عبدالرحمن مرعشلی، جمال حمدی ذهبی، و ابراهیم عبدالله کردی، محققین) (ج 1). بیروت: دار المعرفة.
- سليم بن عید الهلالي؛ و محمد بن موسی آل نصر. (۱۴۲۵). الاستيعاب في بيان الأسباب (ج ۱–3). السعودية: دار ابن الجوزي.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (۱۴۱۶). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- سیوطی، جلال الدین. (۱۴۰۴). الدر المنثور فی التفسیر بالماثور (ج ۱–6). قم: کتابخانه عمومی مرعشی نجفی (ره).
- سیوطی، جلالالدین. (۱۴۱۵). الاتقان فی علوم القرآن (ج 1). بیروت: دار الکتب العلمیه.
- شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج 1). دمشق: دار ابن کثیر.
- طباطبایی، محمدحسین. (۱۴۱۷). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبراني، سليمان بن احمد؛. (۱۴۰۴). المعجم الکبير. (حمدي عبدالمجيد سلفي، محقق). [بيروت]: داراحياء التراث العربي.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- قطب راوندی، سعید بن هبة الله. (بیتا). الخرائج و الجرائح (ج ۱–3). قم: مؤسسة الإمام المهدي علیه السلام.
- معرفت، محمد هادی. (۱۳۸۸). التمهید فی علوم القرآن. قم: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید.
- مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- واقدی، محمد بن عمر. (۱۴۰۸). المغازي. (مارزدن جونز، محقق) (ج 1). بيروت: اعلمی.
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ السیره النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 537
- ↑ مسند أحمد، ابن حنبل، ج 29، ص 438؛ سنن أبي داود، ابوداود، ج 3، ص 1323؛ المعجم الکبير، طبراني، ج 9، ص 54
- ↑ المغازي، واقدی، ج 3، ص 968 - 966؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج 2، ص 470 - 469
- ↑ الدر المنثور، سیوطی، ج 6، ص 305
- ↑ بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 535؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 10، ص 111 - 112
- ↑ الاستيعاب في بيان الأسباب، الهلالي و آل نصر، ج 3، ص 490
- ↑ بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 535؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 10، ص 112 - 111
- ↑ مجمع البيان، طبرسی، ج 10، ص 636؛ روح المعاني، آلوسی، ج 15، ص 197؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 5، ص 421؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 5، ص 436
- ↑ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 29، ص 387
- ↑ المیزان، طباطبایی، ج 20، ص 157
- ↑ البرهان، زرکشی، ج 1، ص 281
- ↑ الاتقان، سیوطی، ج 1، ص 80
- ↑ التمهید فی علوم القرآن، معرفت، ج 1، ص 136
- ↑ البرهان، زرکشی، ج 1، ص 281 - 280
- ↑ صحیح البخاري، بخاری، ج 1، ص 249 - 247
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 513؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 436 - 435
- ↑ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج 1، ص 141
نظرات