سبب نزول سوره انعام آیه 52
آیه مربوط به سبب نزول
«وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمين» (الأنعام، 52) (و کسانی را که پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان میخوانند - درحالیکه خشنودی او را میخواهند - مران. از حساب آنان چیزی بر عهده تو نیست و از حساب تو [نیز] چیزی بر عهده آنان نیست تا ایشان را برانی و از ستمکاران باشی.)[۱]
خلاصه سبب نزول
مطابق گزارشهایی تلاش اشراف قریش برای دورراندن فقرا از نزد پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) بهبهانه ایمانآوردن و تبعیت از ایشان سبب نزول آیه 52 سوره انعام بوده است. در اینباره گزارشهای متعددی نقلشده است:
1. مبتنی بر گزارشی از سَعْدُ بن أَبِي وَقَّاص، آیه 52 سوره انعام درباره شش تن، ازجمله خودش و ابن مسعود نازل شده است. اشراف قریش به پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) اعتراض کردند که: نمیخواهیم دنبالهرو چنین افرادی (فقرا) باشیم. سند روایت صحیح و محتوایش با مضمون و زمان نزول آیه تطابق دارد.
2. بر پایه گزارشی از خَبّاب بنِ أَرَت، دو تن از سران قریش بهنامهای أقرعَ بنَ حابِس و عُيَيْنَةَ بْنَ حِصْن از رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) درخواست کردند که زمانی را برای دیدار آنها اختصاص دهد و فقرا را از نزد خود براند. حضرت نخست پذیرفت؛ اما آیه 52 سوره انعام نازل شد و ایشان را از چنینکاری منع کرد. سند این گزارش حسن و معتبر است و محتوا و زمان وقوعش با آیه یادشده سازگار نیست.
3. بر اساس گزارشی از رَّبِيعُ بن أَنَس، فقرا زودتر از سایرین به مجلس پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) میآمدند و وقتی سران قریش از راه میرسیدند و آنان را نزد حضرت میدیدند، خطاب به رسول اکرم میگفتند: ما سران قوم تو هستیم و از تو انتظار داریم ما را نزد خود نشانده و آنان را از دوروبرت دور کنی؛ لذا آیه 52 سوره انعام نازل شد. سند این گزارش را بهجهت ارسال ضعیف شمردهاند و محتوایش نیز با زمان نزول آیه یادشده هماهنگ نیست.
4. مطابق با گزارشی از عِکرِمَه، برخی از سران قریش نزد ابوطالب رفته، او را واسطه کردند که به پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) بگوید، فقرا را از خود دور کن تا سران قریش ایمان آورده و از تو پیروی کنند. وقتی ابوطالب موضوع را برای حضرت شرح داد، ایشان (با تشویق عمر بن خطاب) قصد داشت تا پیشنهاد آنان را بپذیرد؛ ولی آیه 52 سوره انعام نازل شد و حضرت را از آن بازداشت. سند این گزارش را ضعیف شمردهاند و محتوایش نیز با مقام عصمت پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) سازگار نیست.
5. مبتنی بر گزارشی از علی بن ابراهیم قمی، آیه 52 سوره انعام درباره اصحاب صُفّه نازل شده است. آنان از فقرایی بودند که پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) در گوشه مسجد اسکان داد. روزی یکی از انصار نزد رسول اکرم رفت درحالیکه یکی از فقرا نیز محضر ایشان بود. مرد انصاری دورتر از رسول خدا و مرد فقیر نشست. پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) خطاب به او فرمودند: ترسیدی فقر او به تو سرایت کند؟ او پاسخ داد، فقرا را از خود دور کن. اینچنین بود که آیه 52 سوره انعام نازل شد. سند این گزارش بهجهت تردید در انتساب تفسیر القمی به علی بن ابراهیم قمی ضعیف و محتوایش بهجهت مدنی بودن، با آیه یادشده که در مکه نازلشده ناسازگار است.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول (تلاش بعضی از اشراف قریش برای دورراندن فقرا از پیامبر)
بر اساس گزارشهای متعدد، سبب نزول آیه 52 سوره انعام تلاش اشراف قریش برای دورکردن فقرا از مجالس پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) بهبهانه ایمانآوردن است؛ چنانکه خداوند در آیه میفرماید: «و کسانی را که پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان میخوانند - درحالیکه خشنودی او را میخواهند - مران. از حساب آنان چیزی بر عهده تو نیست و از حساب تو [نیز] چیزی بر عهده آنان نیست تا ایشان را برانی و از ستمکاران باشی.»
روایت یادشده در مصادر تفسیر روایی با جزئیات متفاوتی گزارش شده است:
گزارش اول(ر.ک. مستند 1)
سَعْدُ بن أَبِي وَقَّاص میگوید: آیه 52 سوره انعام درباره شش تن نازل شد که من و ابن مسعود نیز در میان آنها بودیم.[۲] در برخی از مصادر آمده است که سعد میگوید: آیه درباره من، ابنِ مَسعُود، صُهَيْب، عَمّار، مِقدَاد و بِلَال نازل شده است. بر اساس روایت، اشراف قریش نزد پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) آمدند و گفتند: ما دوست نداریم دنبالهرو چنین افرادی (فقرا و مستضعفان) باشیم. آنها را از خود دور کن. در پی این رویداد آیه 52 سوره انعام نازل شد.[۳] شبیه به این گزارش از طریق ابن مسعود نیز نقل شده است: سران قریش از مجلس پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) عبور میکردند؛ حال آنکه افرادی همچون: خَبَّابِ بْنِ أَرَت، صُهَيْب، بِلَال و عمار نزد حضرت بودند. لذا خطاب به رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) گفتند: آیا از ما انتظار داری که دنبالهرو اینان شویم؟ آنها را از نزد خود دور کن، شاید از تو پیروی کنیم. سپس آیه 52 سوره انعام در پاسخ آنها نازل شد.
مصادر روایت نخست
مصادری که سبب نزول را با اختلاف در جزئیات ذکر کردهاند:# صحیح مسلم (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر النسائی (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی روایت نخست(ر.ک. مستند 2)
سند گزارش سعد بهجهت نقل در صحیح مسلم،[۴] بر اساس مبنای اهل تسنن صحیح است؛ اما گزارشی را که از طریق ابن مسعود نقل شده، بهدلیل حضور شخصی بهنام أَشْعَثَ بْنِ سَوَّار در میان راویان، ضعیف شمردهاند.[۵]
سوره انعام از سورههای مکی قرآن کریم است[۶] و افرادی که نامشان در این ماجرا آمده با نزول آیه همزمانند که همین امر از شواهد صحت رویداد بهعنوان سبب نزول است.
سَعْد بن أَبِي وَقَّاص: خودش میگوید قبل از وجوب نماز، اسلام آورده[۷] و بر اساس روایتی، نماز در سال دوم بعثت واجب شده است.[۸] با توجه به نزول سوره انعام در سال چهارم یا پنجم بعثت،[۶] سعد قبل از نزول سوره انعام اسلام آورده و هنگام نزول آیه، مسلمان بوده است.
اِبنِ مَسعُود: چون او از نخستین افرادی بهشمارمیرود که اسلام آوردهاند،[۹] احتمال مسلمان بودنش هنگام نزول آیه قوی است.
بِلَال حَبَشی: وی از ضعفای مسلمانان و از سابقین در ایمان بوده است.[۱۰] پس مسلمان بودنش قبل از نزول آیه نیز مسلّم است.
صُهَیب بن سنان و عَمَار یَاسِر: ایندو با هم اسلام آورده و از نخستین مسلمانان بعد از بعثت پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) بودهاند.[۱۱]
خَبَّابِ بْنِ أَرَت: صحابی بزرگ پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) و از اولین مسلمانان است؛[۱۲] لذا نسبت به او نیز اشکال زمانی وارد نیست.
بعضی از محققان بهجهت تعارض نداشتن متن و سند، سازگاری زمانی با آیه 52 سوره انعام (آیه مکی است و ماجرای گزارش نیز در مکه اتفاق افتاده است)، سازگاری با الفاظ و مضمون آیه و همچنین احتجاج اکثر مفسران به آن باعنوان سبب نزول آیه، سببیتش برای آیه یادشده را صحیح و معتبر دانستهاند.[۱۳]
مفسرانی همچون طبری،[۱۴] شوکانی،[۱۵] آلوسی،[۱۶] قاسمی،[۱۷] ابن عاشور[۱۸] و طباطبایی[۱۹] روایت را بهعنوان سبب نزول ذکر کردهاند؛ اما گروهی دیگر از مفسران همچون طوسی، طبرسی و ابن عطیه به آن اشارهای نکردهاند.
گزارش دوم(ر.ک. مستند 3)
خَبّاب بنِ أَرَت میگوید، دو تن از مشرکان بهنامهای أقرع بن حابِس و عُيَيْنَةَ بن حِصْن نزد پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) آمدند و دیدند که حضرت در کنار بِلَال حَبَشی، صُهَیب، عَمَار، من و گروهی دیگر از مسلمانان تهیدست نشسته است. آنها ضمن بیاعتنایی نسبت به مسلمانان تهیدست از حضرت ملاقات خصوصی درخواست کرده و در آن ملاقات به ایشان گفتند، ما از اشراف عربیم و نمیخواهیم با این افراد فقیر همنشین شویم؛ زیرا همهروزه از اطراف و اکناف برای ملاقات شما میآیند و اینکه ما را در میان این تهیدستان ببینند، مایه شرمندگی ماست. ما از تو میخواهیم هرگاه برای ملاقات نزد تو میآییم، اینان (فقرا و ضعفا) از مجلس بیرون بروند و بعداز پایان ملاقات ما، در صورت تمایل، با آنان همنشین شوید. پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) درخواست آنان را پذیرفت؛ اما گفتند این مقدار کافی نیست؛ بلکه باید آن را مکتوب کنیم. حضرت دوات و پوست خواستند، که آیه یادشده و آیه بعداز آن نازل شد و ایشان را از آنکار منع کرد.[۲۰]
در شماری از مصادر پس از بیان ماجرای ذکرشده، ادامه آن بدینصورت آمده است که خباب میگوید: وقتی از ابتدای این آیه تا انتهای آیه 54 «وَ إِذا جاءَکَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» (الأنعام، 54) (و چون کسانیکه به آیات ما ایماندارند، نزد تو آیند، بگو: درود بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود مقرّر کرده که هرکس از شما بهنادانی کار بدی کند و آنگاه به توبه و صلاح آید، پس وی آمرزنده مهربان است.) نازل شد، پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) آن ورقی که در دست داشت را بر زمین انداخت و ما (فقرا) را نزد خود فراخواند؛ درحالیکه این فراز از آیه 54 انعام را میخواند: «فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» (بگو: درود بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود مقرّر کرده است)؛ از آنپس همواره نزد حضرت بودیم تا هنگامیکه ایشان برمیخاستند و میرفتند.[۲۱] این وضعیت پابرجا بود تا زمانیکه آیه: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ» )الکهف، 28) (و با کسانیکه پروردگارشان را صبح و شام میخوانند [و] خشنودی او را میخواهند، شکیبایی پیشه کن( نازل شد. ازآنپس رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) نزد ما مینشست، ولی ما هرگاه احساس میکردیم که زمان برخاستن ایشان فرارسیده، از جای خود برمیخاستیم تا اینکه ایشان نیز برخاسته و تشریف میبرد.[۱۴]
مصادر گزارش دوم
مصادری که سبب نزول را با اختلاف در جزئیات ذکر کردهاند:# تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی روایت دوم(ر.ک. مستند 4)
سند این روایت را حسن (راویانش در ضبط از راویان صحیح رتبه پایینتری دارند؛ اما محتوای آن مشکلی ندارد) شمردهاند.[۲۲] برخی از مفسران نیز بهجهت وجود اَسبَاط بنِ نَصر و سُدَی در میان ناقلان روایت، آن را ضعیف دانستهاند.[۱۸]
این سبب نزول از جهت تاریخی دچار اشکال است. به عقیده گروهی از مفسران، مانند: ابن کثیر[۲۳] و ابن عطیه[۲۴] زمان ماجرا با آیه 52 سوره انعام سازگار نیست؛ چراکه آیه، مکی، و رویداد یادشده در این گزارش با حضور أقرع بن حابِس و عُيَيْنَة بْن حِصْن مدنی است. آنها از مشرکان اهل نجد بودند و در عام الوفود (سال نهم هجری) مسلمان شدند. ازاینرو بعضی گفتهاند، شاید آیه 52 سوره انعام در مکه نازل شده باشد و چون در مدینه برای این دو نفر شبیه ماجرای نزول آیه رخ داده، پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) آیه یادشده را برای آنها خوانده است.[۱۸] ابن عطیه نیز مینویسد: اگر آیه 52 سوره انعام را مدنی بهشمارآورند، مشکل حل میشود.[۲۴] برخی از مفسران گفتهاند، شاید دو تن از اهل یثرب عدم حضور فقرا را بعد از نزول آیه درخواست کردهاند[۲۴] که این احتمال با اصطلاح سبب نزول که مربوط به وقایعی است که به جهت آنها آیه نازل میشود، سازگار نیست.
به اعتقاد بعضی از مفسران، این سبب نزول علاوه بر اشکال تاریخی، با عصمت و مقام والای پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) نیز بیتناسب است. چنانکه قاسمی اشاره کرده که مقام عصمت پیامبر اکرم با قبول درخواست بیرون راندن فقرا سازگاری ندارد.[۲۵] هرچند بسیاری از مفسران، مانند: طبری،[۱۴] طبرسی،[۲۶] ابن عطیه،[۲۷] شوکانی،[۱۵] آلوسی،[۱۶] ابن عاشور[۱۸] و طباطبایی[۲۸] این سبب نزول را ذکر کردهاند، اظهار نظری درباره رد یا قبول آن ندارند. گروهی از مفسران همچون طوسی و قاسمی نیز اشارهای به آن نکردهاند.
روایت سوم(ر.ک. مستند 5)
مبتنی بر گزارشی از رَّبِيع بْن أَنَس، شماری از مسلمانان همچون سلمان فارسی، صٌهَیب بنِ سِنَان و بِلَال حَبَشی جلوتر از همه در مجلس پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) حاضر میشدند و زمانی که اشراف و سران قریش از راه میرسیدند، میدیدند که دوروبر آنحضرت جا برای نشستن نیست؛ ازهمینرو خطاب به ایشان میگفتند: سلمان، اهل فارس، بلال، اهل حبشه و صهیب، اهل روم است؛ ولی ما سروران و اشراف قوم تو هستیم. وقتی میآییم ما را نزدیک خود بنشان. پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) میخواست درخواستشان را انجام دهد که آیه 52 سوره انعام نازل شد و ایشان را از راندن فقرا و مستضعفان نهی کرد.[۲۹] در برخی از مصادر آمده است: شخصی بهنام عُيَيْنَةُ بْنُ حِصْن خطاب به پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) گفت اگر میخواهی که ما از تو پیروی کنیم و ایمان بیاوریم فلانی و فلانی را از نزد خود بیرون بران؛ زیرا بوی بد آنها ما را آزار میدهد. در هنگام این درخواست، سلمان فارسی، بِلَال حَبَشِی، صُهَیب بنِ سِنان و عدهای دیگر از فقرای مسلمان در مجلس آنحضرت حضور داشتند. اینجا بود که آیه 52 سوره انعام نازل شد.[۳۰]
مصادر روایت سوم
مصادری که سبب نزول را با اختلاف در جزئیات ذکر کردهاند:# تفسیر القرآن العزیز (سنی، قرن 3، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن 5، تفسیر روایی - اجتهادی).
بررسی روایت سوم(ر.ک. مستند 6)
سند این گزارش را بهجهت ارسال (افتادن نام برخی راویان در سلسله سند) ضعیف شمردهاند.[۳۱] این سبب نزول از لحاظ تاریخی اشکال دارد. چنانکه پیشتر آمد، سوره انعام در سال چهارم یا پنجم هجری نازلشده، حال آنکه برخی از افراد حاضر در ماجرا، مانند سَلمَان فَارسِی، اصلاً در مکه نبودهاند که در مجلس پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) شرکت کنند. سلمان هنگام ورود حضرت به مدینه و در سال اول هجری اسلام آورده است.[۳۲] افزونبر آن چنانکه در گزارش قبل نیز ذکر شد، مقام عصمت پیامبر اکرم با قبول درخواست بیرون راندن فقرا ناسازگاری دارد.
اکثر مفسران، ازجمله: طبرسی، ابن عطیه، شوکانی، آلوسی، قاسمی، ابن عاشور و طباطبایی اشارهای به این گزارش نکردهاند و برخی دیگر همچون: طبری[۳۳] و طوسی[۳۴] روایت را بهعنوان سبب نزول بیان کردهاند.
گزارش چهارم(ر.ک. مستند 7)
بر اساس گزارشی از عِکرَمَه، عُتْبَةُ بْنُ رَبِيعَةَ، شَيْبَةَ بْنَ رَبِيعَة، قَرَظَةَ بْنِ عَبْدِ عَمْرِو بْنِ نَوْفَل، حَارِثِ بْنِ عَامِرِ بْنِ نَوْفَلٍ و مُطعِم بْنَ عَدِيِّ بْنِ الْخِيَارِ همراه جمعی دیگر از اشراف و کفار بنی عبد مناف (طائفهای مشهور از قریش) نزد ابو طالب (عمو و حامی پیامبر اکرم) رفتند و گفتند: اگر برادرزادهات این جماعت فقرا و ضعیفان را که بردگان ما هستند از نزد خود دور میکرد، ما نیز بیشتر وی را احترام و پیروی میکردیم و اگر همنشینی او با تهیدستان در میان نبود ما زودتر از اینها ایمان آورده و تصدیقش میکردیم. ابوطالب پیشنهاد آنها را برای پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) شرح داد. عمر بن خطاب که در جلسه حاضر بود از پیشنهاد اشراف قریش استقبال کرد و خطاب به حضرت گفت، خوب است از باب امتحان سخن آنها را بپذیرید تا ببینیم هدفشان از این پیشنهاد چیست و آیا بعداز آن توجیهی برای ایمان نیاوردنشان باقی میماند یا نه. لذا آیات 51 تا 53 سوره انعام نازل شد و رسول خدا را از قبول پیشنهاد بازداشت.
در شماری از مصادر گفتهاند، بعد از نزول آیات یادشده، عمر از کلام خود مبنی بر پذیرش پیشنهاد اشراف قریش عذرخواهی کرد.[۳۵] در تعدادی از مصادر یادشده آمده است که نزول آیه 54 سوره انعام بعد از معذرتخواهی عمر بود.[۳۶] در برخی مصادر به عذرخواهی عمر و نزول آیه 54 بعدازآن اشارهای نشده است.
شماری از گزارشها افرادی را نام بردهاند که در آنایام مسلمان شده بودند : سَلمَان فَارسِی، بِلَال حَبَشِی، عَمَار یَاسِر، سَالِم، غلام أَبِي حُذَيْفَةَ، صُبَيْح، غلام أُسَيْدٍ، مِقْدَادُ بنُ عَمْرٍ، مَسْعُودُ بْنُ الْقَارّيّ، وَاقِدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ حَنْظَلِي، عَمْرِو بْنِ عَبْدِ عَمْرِو، مَرْثَدُ بْنُ أَبِي مَرْثَدٍ، أَبُو مَرْثَدٍ الْغَنَوِي و امثال آنان.[۳۷]
مصادر روایت چهارم
مصادری که سبب نزول را با اختلاف در جزئیات ذکر کردهاند:# تفسیر مقاتل (زیدی، قرن 2، تفسیر روایی)؛
- تفسیر بحر العلوم (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی روایت چهارم(ر.ک. مستند 8)
سند روایت را به سه دلیل: ارسال (افتادن نام افرادی از سلسله راویان)، عدم استماع روایت توسط ابن جُرَیج از عِکرِمَه و ضعف سُنَید در نقل روایت، ضعیف شمردهاند.[۳۸]
محتوای گزارش بهدلیل حضور کسانی مانند سلمان که در مدینه ایمان آورده است، با زمان نزول آیه 52 سوره انعام هماهنگ نیست. افزون بر آنکه مقام عصمت پیامبر اکرم با قبول درخواست بیرون راندن فقرا ناسازگاری دارد. با وجود این، ابن عاشور معتقد است که پذیرش پیشنهاد مشرکان قریش توسط آن حضرت با اصرار عمر صحیح است. وی در توجیه آن میگوید، رسول خدا نسبت به ایمانآوردن مردم بسیار حریص بود و این موقعیت را بهترین فرصت برای مسلمان کردن آنان میشمرد. همچنین حضرت مطمئن بود که بیرونراندن اصحاب از مجلس، سبب دستبرداشتن آنان از ایمان نمیشود. افزونبر آن پیامبر اکرم میخواست با قبول پیشنهاد اشراف قریش، بهنوعی حجت را بر آنان تمام کند.[۳۹] با وجود این به نظر میرسد اینها قبح بیرون راندن فقرا را توجیه نمیکند؛ چراکه اگر این توجیهات درباره عمل رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) صحیح بود، آیات یادشده در مقام مخالفت با آن نازل نمیشد.
مفسرانی مانند: طبری،[۴۰] ابن عطیه،[۲۷] شوکانی،[۱۵] آلوسی[۱۶]، ابن عاشور[۴۱] و طباطبایی[۲۸] این سبب نزول را ذکر کردهاند و شماری دیگر مانند طوسی، طبرسیو قاسمی اشارهای به آن نکردهاند.
روایت پنجم(ر.ک. مستند 9)
مطابق گزارش تفسیر قمی، در مدینه گروهی از مؤمنان به اهل صُفَّه (گروهی از صحابه تهیدست که در سکوی سرپوشیدهای بهنام صفّه در مسجد النبی سکونت داشتند)[۴۲] معروف بودند. پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) به آنان که سرپناهی نداشتند فرموده بود در صفّه مسجد (محلی دارای سقف) ساکن شوند. حضرت شخصاً به دیدارشان میرفت و گاهی برایشان غذا میبرد. پیامبر با اصحاب صفه رفتوآمد داشت. ثروتمندان و صحابه مرفّه رفتار ایشان را نمیپسندیدند و میگفتند: آنان را از نزد خود بران. روزی مردی از انصار نزد رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) آمد. مردی از اهل صفّه را دید که بسیار نزدیک به ایشان نشسته و پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) نیز مشغول صحبت با اوست. در جایی دور از آنان نشست. حضرت خطاب به او فرمودند: جلوتر بیا! مرد اطاعت نکرد. رسول اکرم فرمود: شاید میترسی که مبادا فقر او به تو سرایت کند! مرد گفت، اینها را از خود بران. سپس آیه 52 سوره انعام نازل شده و حضرت را از دورراندن فقرا منع کرد.[۴۳]
مصدر روایت پنجم
تفسیر القمی (شیعی، قرن 3، تفسیر روایی)
بررسی روایت پنجم[۴۴]
سند روایت بهجهت نقل در تفسیر القمی با اشکال روبهروست؛ زیرا گروهی در انتساب آن به علی بن ابراهیم قمی تردید دارند.[۴۵] چنانکه اشاره شد، سوره انعام از سورههای مکی قرآن کریم است؛ حال آنکه اصحاب صفّه در مسجد النبی و مدینه بودند. افزونبر آن، انصار، اصحاب اهل مدینهاند؛ بنابراین دو نکته یادشده گویای مدنی بودن ماجراست که زمانش با مکی بودن آیه سازگاری ندارد.
اکثر مفسران ازجمله طبری، طوسی، طبرسی، ابن عطیه، شوکانی، آلوسی، قاسمی، ابن عاشور و طباطبایی اشارهای به این سبب نزول نکردهاند و این مطلب در کنار ناسازگاری تاریخی و ضعف سندی روایت، بیانگر عدم صلاحیت آن برای سببیت نزول آیه است.
بررسی نهایی روایات مربوط به سبب نزول آیه 52 سوره انعام[۴۶]
رویکرد مفسران نسبت به گزارشهای نقلشده درباره سبب نزول یکسان نیست و هریک گزارشی را نقل کرده است. اکثر آنان اشارهای به گزارش پنجم نکردهاند. طباطبایی نسبت به همه گزارشها اشکالی را مطرح کرده و معتقد است بر پایه روایات مستفیض (حدیثی که راویانش بیش از سه تن و کمتر از حدّ تواتر باشند) سوره انعام یکباره نازلشده و با سببیت روایت برای نزول آیه 52 سوره انعام منافات دارد.[۲۸] تفسیر نمونه اشکال را پاسخ داده است: نزول دفعی سوره انعام منافاتی با سبب نزول بودن این گزارشها ندارد؛ چراکه ممکن است رویدادها قبل از نزول سوره انعام اتفاق افتاده باشند و این آیه ناظر به آن حوادث باشد.[۴۷]
از مجموع مباحث استفاده میشود که گزارش اول بهجهت برخورداری از چهار ویژگی: صحت سندی، تطابق با زمان نزول آیه، تطابق با محتوای آیه و اقبال مفسران در پذیرش آن، احتمال بیشتری برای سببیت نزول آیه 52 سوره انعام دارد.
مستندات
مستند 1
تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1296 و 1298: «حدثنا محمد بن عمار، ثنا يعمر بن بشر، ثنا ابن المبارك، ثنا أشعث ابن سوار، عن كردوس بن عباس، عن ابن عباس قال: مر الملأ من قريش على رسول الله صلى الله عليه و سلم، و عنده خباب و بلال و صهيب فقالوا: أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا، أ تأمرنا أن نكون تبعا لهؤلاء؟ اطردهم عنك فلعلنا نتبعك. فأنزل الله: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ إلى قوله: وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ. الآيات 52 - 55»؛ «حدثنا أحمد بن سنان الواسطي، ثنا عبد الرحمن بن مهدي، ثنا سفيان، عن المقدام بن شريح، عن أبيه، عن سعد بن أبي وقاص وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ قال: نزلت في ستة أنا و ابن مسعود فيهم، فأنزلت أن أدن هؤلاء».
صحیح مسلم، ج 4، ص 1878: «حَدَّثَنَا زُهَيْرُ بْنُ حَرْبٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ، عَنْ سُفْيَانَ، عَنِ الْمِقْدَامِ بْنِ شُرَيْحٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ سَعْدٍ، " فِيَّ نَزَلَتْ: {وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ} [الأنعام: 52] وَالْعَشِيِّ قَالَ: نَزَلَتْ فِي سِتَّةٍ: أَنَا وَابْنُ مَسْعُودٍ مِنْهُمْ، وَكَانَ الْمُشْرِكُونَ قَالُوا لَهُ: تُدْنِي هَؤُلَاءِ».
تفسیر بحر العلوم، ج 1، ص 450: «روي عن سعد بن أبي و قاص أنه قال: نزلت هذه الآية في ستة من أصحاب النبي صلى اللّه عليه و سلم منهم عبد اللّه بن مسعود».
تفسیر نسائی، ج 1، ص 469: «أخبرنا محمّد بن بشّار، نا عبد الرّحمن، نا سفيان، عن المقدام بن شريح، عن أبيه، عن سعد في هذه الآية وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداة وَ الْعَشِيِّ قال: نزلت في ستّة: أنا و ابن مسعود فيهم، فنزلت: أن ائذن لهؤلاء».
تفسیر جامع البیان، ج 7، ص 127: «حدثنا هناد بن السري، قال: ثنا أبو زيد، عن أشعث، عن كردوس الثعلبي، عن ابن مسعود، قال: مر الملأ من قريش بالنبي صلى الله عليه و سلم و عنده صهيب و عمار و بلال و خباب و نحوهم من ضعفاء المسلمين فقالوا: يا محمد رضيت بهؤلاء من قومك، أ هؤلاء الذين من الله عليهم من بيننا، أ نحن نكون تبعا لهؤلاء؟ اطردهم عنك، فلعلك إن طردتهم أن نتبعك فنزلت هذه الآية: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ إلى آخر الآية».
اسباب النزول، ص 219 و 221: «أخبرنا أبو عبد الرحمن محمد بن أحمد بن جعفر، قال: أخبرنا زاهر بن أحمد، قال: أخبرنا الحسين بن محمد بن مُصْعَبْ، قال: حدَّثنا يحيى بن حكيم، قال: حدَّثنا أبو داود، قال: حدَّثنا قيس بن الرَّبيع، عن المِقْدام بن شريح، عن أبيه، عن سعد، قال: نزلت هذه الآية فينا ستة: فيّ، و في ابن مسعود، و صُهَيب، و عمَّار، و المِقْدَاد، و بلال، قالت قريش لرسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم: إنا لا نرضى أن نكون أتباعاً لهؤلاء فاطردهم [عنك]. فدخل قلب رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، من ذلك ما شاء اللَّه أن يدخل، فأنزل اللَّه تعالى عليه: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ... الآية. رواه مسلم عن زهير بن حرب، عن عبد الرحمن، عن سفيان، عن المقدام» ؛ «أخبرنا أبو بكر الحارثي، قال: أخبرنا أبو محمد بن حيان، قال: حدَّثنا أبو يحيى الرَّازِي، قال: حدَّثنا سهل بن عثمان، قال: حدَّثنا أسباط بن محمد، عن أشعث، عن كُرْدُوس، عن ابن مسعود، قال: مر الملأ من قريش على رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، و عنده خباب بن الأرَتّ و صُهَيب و بلال و عمّار، فقالوا: يا محمد، رضيت بهؤلاء؟ أ تريد أن نكون تبعاً لهؤلاء؟ فأنزل اللَّه تعالى: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ».
تفسیر الکشف و البیان، ج 4، ص 150: «و روى الأشعث بن سواد عن إدريس عن عبد اللّه بن مسعود قال: مرّ الملأ من قريش على رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم، صهيب و خباب و بلال و عمار و غيرهم من ضعفاء المسلمين، فقالوا: يا محمد أ رضيت بهؤلاء من قومك؟ أ فنحن نكون تبعا لهؤلاء أَ هؤُلاءِ الذين قال: مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا، أطردهم عنك، فلعلك إن طردتهم اتبعناك، فأنزل اللّه تعالى وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ الآية، قال: بها قد قالت قريش: لو لا بلال و ابن أم عبد لتابعنا محمدا فأنزل اللّه عز و جل هذه الآية».
تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 232 و 233: «و رواه ابن جرير من طريق أشعث، عن كردوس، عن ابن مسعود، قال: مرّ الملأ من قريش برسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم، و عنده صهيب و بلال و عمار و خباب و غيرهم، من ضعفاء المسلمين، فقالوا: يا محمد أرضيت بهؤلاء من قومك؟ أ هؤلاء الذين منّ اللّه عليهم من بيننا؟ أ نحن نصير تبعا لهؤلاء؟ اطردهم فلعلك إن طردتهم أن نتبعك، فنزلت هذه الآية وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ إلى آخر الآية» ؛ «و قال سفيان الثوري عن المقدام بن شريح عن أبيه، قال: قال سعد: نزلت هذه الآية في ستة من أصحاب النبي صلّى اللّه عليه و سلم، منهم ابن مسعود، قال: كنا نستبق إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و ندنو منه، فقالت قريش: تدني هؤلاء دوننا، فنزلت وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ رواه الحاكم في مستدركه من طريق سفيان، و قال: على شرط الشيخين، و أخرجه ابن حبان في صحيحه من طريق المقدام بن شريح به».
مستند 2
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج 2، ص 137: «عن سعد بن أبي وقاص؛ قال: فيّ نزلت: {وَلَا تَطْرُدِ. . .}؛ قال: نزلت في ستة: أنا وابن مسعود منهم، وكان المشركون قالوا له: تدني هؤلاء. وفي رواية: كنا مع النبي - صلى الله عليه وسلم - في ستة نفر، فقال المشركون للنبي - صلى الله عليه وسلم -: اطرد هؤلاء؛ لا يجترؤون علينا، قال: وكنت أنا وابن مسعود ورجل من هذيل وبلال ورجلان لست أسميهما، فوقع في نفس رسول الله ما شاء أن يقع، فحدث نفسه؛ فأنزل الله: {وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52)}. [صحيح]، پاورقی: أخرجه مسلم في "صحيحه" (4/ 1878 رقم 2413)».
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج 2، ص 136: «عن عبد الله بن مسعود؛ قال: مر الملأ من قريش على رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وعنده صهيب وبلال وعمار وخباب ونحوهم من ضعفاء المسلمين، فقالوا: يا محمد! اطردهم، أرضيت هؤلاء من قومك؟ أفنحن نكون تبعاً لهؤلاء؟ أهؤلاء مَنَّ الله عليهمِ من بيننا؟ فلعل إن طردتهم أن نأتيك، قال: فنزلت: {وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52)}. [ضعيف]، پاورقی: قلنا: وهذا سند ضعيف؛ فيه أشعث بن سوار وهو ضعيف».
المحرر فی اسباب نزول القرآن، ج 1، ص 530: «وإذا كان الأمر كذلك لم يبق إلا حديث سعد بن أبي وقاص - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ السالم من المعارضات في إسناده ومتنه، فالإسناد صحيح، والمتن صريح يتفق مع ظاهر السياق القرآني النتيجة: أن سبب نزول هذه الآيات حديث سعد - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - لصحة إسناده، وموافقته للفظ الآية، وتصريحه بالنزول، واحتجاج المفسرين به مع عدم المعارض الراجح واللَّه أعلم».
تفسیر التحریر و التنویر، ج 3، ص 4: «نزلت سورة الأنعام في السنة الرابعة من البعثة المحمّديّة».
الطبقات الکبری، ج 3، ص 139: «قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرِ بْنُ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمُهَاجِرِ بْنِ مِسْمَارٍ، عَنْ سَعْدٍ قَالَ: «لَقَدْ أَسْلَمْتُ يَوْمَ أَسْلَمْتُ وَمَا فَرَضَ اللَّهُ الصَّلَوَاتَ».
بحارالانوار، ج 18، ص 381: «ابن عباس : هي ليلة الاثنين في شهر ربيع الاول بعد النبوة بسنتين».
تفسیر التحریر و التنویر، ج 3، ص 4: «نزلت سورة الأنعام في السنة الرابعة من البعثة المحمّديّة».
المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 354: «أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ إِسْحَاقَ الْإِمَامُ، أَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ قُتَيْبَةَ، ثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُبَيْدَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: «لَقَدْ رَأَيْتُنِي سَادِسَ سِتَّةٍ مَا عَلَى الْأَرْضِ مُسْلِمٌ غَيْرَنَا» صَحِيحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ صحيح».
الطبقات الکبری، ج 3، ص 232: «خْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ قَالَ: أَخْبَرَنَا مُعَاوِيَةُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي مُزَرِّدٍ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ رُومَانَ، عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ قَالَ: «كَانَ بِلَالُ بْنُ رَبَاحٍ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، وَكَانَ يُعَذَّبُ حِينَ أَسْلَمَ لِيَرْجِعَ عَنْ دِينِهِ، فَمَا أَعْطَاهُمْ قَطُّ كَلِمَةً مِمَّا يُرِيدُونَ، وَكَانَ الَّذِي يُعَذِّبُهُ أُمَيَّةُ بْنُ خَلَفٍ».
حلیة الاولیاء، ج 1، ص 149: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ، ثَنَا أَبِي، وَعَمِّي أَبُو بَكْرٍ، قَالَا: ثَنَا ابْنُ أَبِي بُكَيْرٍ، ثَنَا زَائِدَةُ، عَنْ عَاصِمٍ، عَنْ زِرٍّ، عَنْ عَبْدِ اللهِ، قَالَ: " أَوَّلُ مَنْ أَظْهَرَ الْإِسْلَامَ سَبْعَةٌ: رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَبُو بَكْرٍ، وَعَمَّارٌ، وَأُمُّهُ سُمَيَّةُ، وَصُهَيْبٌ، وَبِلَالٌ، وَالْمِقْدَادُ، فَأَمَّا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَمَنَعَهُ اللهُ تَعَالَى بِعَمِّهِ أَبِي طَالِبٍ، وَأَمَّا أَبُو بَكْرٍ فَمَنَعَهُ اللهُ بِقَوْمِهِ، وَأَمَّا سَائِرُهُمْ فَأَخَذَهُمُ الْمُشْرِكُونَ وَأَلْبِسُوهُمْ أَدْرُعَ الْحَدِيدِ، ثُمَّ صَهَرُوهُمْ فِي الشَّمْسِ، فَمَا مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا وَأَتَاهُمْ عَلَى مَا أَرَادُوا إِلَّا بِلَالًا، فَإِنَّهُ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فِي اللهِ، وَهَانَ عَلَى قَوْمِهِ فَأَعْطَوْهُ الْوِلْدَانَ فَجَعَلُوا يَطُوفُونَ بِهِ فِي شِعَابٍ فِي مَكَّةَ، وَهُوَ يَقُولُ: أَحَدٌ أَحَدٌ».
الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 2، ص 728: «قَالَ الْوَاقِدِيُّ: كان إسلام صهيب وعمار بن ياسر في يوم واحدحَدَّثَنَا عبد الله بن أبي عبيدة [عَنْ أَبِيهِ] قَالَ: قَالَ عمار بن ياسر: لقيت صهيب بن سنان على باب دار الأرقم، ورسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فيها، فقلت له: ما تريد؟ فَقَالَ لي: ما تريد أنت؟ فقلت: أردت الدخول إلى محمد صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فأسمع كلامه. قَالَ: فأنا أريد ذَلِكَ. قَالَ: فدخلنا عليه فعرض علينا الإسلام فأسلمنا، ثم مكثنا يومنا حتى أمسينا، ثم خرجنا مستخفين، فكان إسلام عمار وصهيب بعد بضعة وثلاثين رجلا، وهو ابن عم حمران بن أبان مولى عثمان بن عفان، يلتقي حمران وصهيب عند خالد بن عبد عمرو. وحمران أيضا ممن لحقه السباء من سبي عين التمر، يكنى صهيب أبا يَحْيَى».
أسد الغابة، ج 2، ص 147: «وهو من السابقين الأولين إلى الاسلام وممن يعذب في الله تعالى كان سادس ستة في الاسلام قال مجاهد أول من أظهر اسلامه رسول الله صلى الله عليه وسلم».
المعجم الکبیر، ج 4، ص 55: «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ، حَدَّثَنِي أَبِي، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَيْلِ بْنِ غَزْوَانَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: سَمِعْتُ كُرْدُوسًا، يَقُولُ: «إِنَّ خَبَّابًا أَسْلَمَ سَادِسَ سِتَّةٍ كَانَ سُدُسَ الْإِسْلَامِ».
تفسیر فتح القدیر، ج 2، ص 138: «و أخرج مسلم و النسائي و ابن ماجة و غيرهم عن سعد بن أبي وقاص قال: لقد نزلت هذه الآية في ستة: أنا و عبد اللّه بن مسعود و بلال و رجل من هذيل و رجلان لست أسمّيهما، فقال المشركون للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم: اطرد هؤلاء عنك لا يجترءون علينا، فوقع في نفس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم ما شاء اللّه أن يقع فحدّث نفسه، فأنزل اللّه وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ».
تفسیر روح المعانی، ج 4، ص 150: «فقد أخرج أحمد و الطبراني و غيرهما عن ابن مسعود رضي الله تعالى عنه قال: «مر الملأ من قريش على النبي صلّى اللّه عليه و سلّم و عنده صهيب، و عمار، و بلال، و خباب، و نحوهم من ضعفاء المسلمين فقالوا: يا محمد رضيت بهؤلاء من قومك أ هؤلاء منّ الله تعالى عليهم من بيننا أ نحن نكون تبعا لهؤلاء اطردهم عنك فلعلك إن طردتهم أن نتبعك فأنزل الله تعالى فيهم القرآن وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ إلى قوله سبحانه: وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ».
تفسیر محاسن التأویل، ج 4، ص 368: «روى الإمام مسلم عن سعد بن أبي وقاص رضي اللّه عنه قال: كنا مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم ستة نفر، فقال له المشركون: اطرد هؤلاء يجترءون علينا! قال: و كنت أنا و ابن مسعود و رجل من هذيل و بلال و رجلان لست أسميهما، فوقع في نفس رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم ما شاء اللّه أن يقع، فحدّث نفسه، فأنزل اللّه تعالى: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ» ؛ «رواه ابن جرير عن ابن مسعود أيضا قال: مرّ الملأ من قريش برسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و عنده صهيب و بلال و عمار و خبّاب و غيرهم من ضعفاء المسلمين. و فيه: فقالوا: يا محمد! أرضيت بهؤلاء من قومك، أ هؤلاء منّ اللّه عليهم من بيننا و نحن نصير تبعا لهؤلاء؟ اطردهم، فلعلك إن طردتهم نتبعك! فنزلت هذه الآية: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ .. الآية».
تفسیر التحریر و التنویر، ج 6، ص 114: «روى مسلم عن سعد بن أبي وقّاص قال: كنّا مع النّبيء ستة نفر، فقال المشركون للنبيء: أطرد هؤلاء لا يجترئون علينا. قال: و كنت أنا، و ابن مسعود، و رجل من هذيل، و بلال، و رجلان، لست أسمّيهما، فوقع في نفس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم ما شاء اللّه أن يقع، فحدّث نفسه فأنزل اللّه تعالى: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ا ه. و سمّى الواحدي بقيّة الستّة: و هم صهيب، و عمّار بن ياسر، و المقداد بن الأسود، و خبّاب بن الأرتّ. و في قول ابن مسعود «فوقع في نفس رسول اللّه ما شاء اللّه» إجمال بيّنه ما رواه البيهقي أنّ رؤساء قريش قالوا لرسول اللّه: لو طردت هؤلاء الأعبد و أرواح جبابهم (جمع جبّة) جلسنا إليك و حادثناك. فقال: ما أنا بطارد المؤمنين. فقالوا: فأقمهم عنّا إذا جئنا فإذا قمنا فأقعدهم معك إن شئت، فقال: نعم، طعما في إيمانهم. فأنزل اللّه هذه الآية».
تفسیر المیزان، ج 7، ص 109: «و في الدر المنثور، أخرج أحمد و ابن جرير و ابن أبي حاتم و الطبراني و أبو الشيخ و ابن مردويه و أبو نعيم في الحلية عن عبد الله بن مسعود قال": مر الملأ من قريش على النبي ص- و عنده صهيب و عمار و بلال و خباب- و نحوهم من ضعفاء المسلمين- فقالوا: يا محمد أ رضيت بهؤلاء من قومك؟ أ هؤلاء من الله عليهم من بيننا؟ أ نحن نكون تبعا لهؤلاء: اطردهم عنك فلعلك إن طردتهم أن نتبعك، فأنزل فيهم القرآن: «وَ أَنْذِرْ بِهِ - الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ»: إلخ».
مستند 3
تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1297: «حدثنا أبو سعيد بن يحيى بن سعيد القطان، ثنا عمرو بن محمد العنقزي، ثنا أسباط بن نصر، عن السدى، عن أبي سعد الأزدي و كان قارئ الأزد، عن أبي الكنود، عن خباب، في قوله: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ قال: جاء الأقرع بن حابس التميمي، و عيينة بن حصن الفزاري، فوجدا رسول الله صلى الله عليه و سلم مع صهيب، و بلال، و عمار، و خباب قاعدا في ناس من الضعفاء من المؤمنين، فلما رأوهم حول النبي صلى الله عليه و سلم حقروهم. فأتوه فخلوا به فقالوا: إنا نريد أن تجعل لنا منك مجلسا تعرف لنا به العرب فضلنا، فإن وفود العرب تأتيك فنستحي أن ترانا العرب مع هذه الأعبد، فإذا نحن جئناك فأقمهم عنا، فإذا نحن فرغنا فاقعد معهم إن شئت. قال: نعم. قالوا: فاكتب لنا عليك كتابا، قال: فدعا بالصحيفة، و دعا عليا ليكتب، و نحن قعود في ناحية. فنزل جبريل فقال: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ. فرمى رسول الله صلى الله عليه و سلم بالصحيفة ثم دعانا فأتيناه».
تفسیر جامع البیان، ج 12، ص 127: «حدثني الحسين بن عمرو بن محمد العنقزي، قال: ثنا أبي، قال: ثنا أسباط، عن السدي، عن أبي سعيد الأزدي و كان قارئ الأزد عن أبي الكنود، عن خباب، في قول الله تعالى: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ إلى قوله: فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ قال: جاء الأقرع بن حابس التميمي و عيينة بن حصن الفزاري، فوجدوا النبي صلى الله عليه و سلم قاعدا مع بلال و صهيب و عمار و خباب، في أناس من ضعفاء المؤمنين، فلما رأوهم حوله حقروهم، فأتوه فقالوا: إنا نحب أن تجعل لنا منك مجلسا تعرف لنا العرب به فضلنا، فإن وفود العرب تأتيك فنستحيي أن ترانا العرب مع هؤلاء الأعبد، فإذا نحن جئناك فأقمهم عنا، فإذا نحن فرغنا فاقعد معهم إن شئت قال:" نعم" قالوا: فاكتب لنا عليك بذلك كتابا قال: فدعا بالصحيفة، و دعا عليا ليكتب، قال: و نحن قعود في ناحية، إذ نزل جبريل بهذه الآية: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ ثم قال: وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ ثم قال: وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. فألقى رسول الله صلى الله عليه و سلم الصحيفة من يده، ثم دعانا، فأتيناه و هو يقول: سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. فكنا نقعد معه، فإذا أراد أن يقوم قام و تركنا، فأنزل الله تعالى: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا قال: فكان رسول الله صلى الله عليه و سلم يقعد معنا بعد، فإذا بلغ الساعة التي يقوم فيها قمنا و تركناه حتى يقوم».
اسباب النزول، ص 220: «أخبرنا أبو عبد الرحمن، قال: أخبرنا أبو بكر بن [أبي] زكريا الشيباني، قال: أخبرنا أبو العباس محمد بن عبد الرحمن، قال: حدَّثنا أبو صالح الحسين بن الفرج، قال: حدَّثنا محمد بن مقاتل المَرْوَزِي، قال: حدَّثنا حكيم بن زيد، قال: حدَّثنا السّدّي، عن أبي سعيد، عن أبي الكنود، عن خَبَّاب بن الأرتّ، قال: فينا نزلت، كنا ضعفاء عند النبي صلى اللَّه عليه و سلم بالغداة و العشي، فعلَّمنا القرآن و الخير، و كان يخوفنا بالجنة و النار، و ما ينفعنا، و بالموت و البعث، فجاء الأَقْرَع بن حَابِس التَّمِيميّ و عُيَيْنَة بن حِصْن الفَزَارِي، فقالا: إنا من أشراف قومنا و إنا نكره أن يرونا معهم، فاطردهم إذا جالسناك. قال: نعم، قالوا: لا نرضى حتى نكتب بيننا كتاباً، فأتى بأَدِيمِ و دواة، فنزلت هؤلاء الآيات: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ إلى قوله تعالى: وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ».
تفسیر الکشف و البیان، ج 4، ص 149: «قال سليمان، و خباب بن الأرت: فينا نزلت هذه الآية. جاء الأقرع بن حابس التميمي، و عيينة بن حصين الفزاري و هم من الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ فوجدوا النبي صلى اللّه عليه و سلّم قاعدا مع بلال و صهيب و عمار و خباب في ناس من ضعفاء المسلمين فلما رأوهم حوله حقروهم فأتوه فقالوا: يا رسول اللّه لو جلست في صدر المجلس و يغيب عنها هؤلاء و أرواح جبابهم. و كانت عليهم جباب من صوف لم يكن عليهم غيرها. لجالسناك و حادثناك و أخذنا عنك، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم: «ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ» قالوا: فأنا نحب أن تجعل لنا منك مجلسا تعرف لنا به العرب فضلنا، فإن وفود العرب تأتيك فنستحي أن يرانا العرب مع هؤلاء الأعبد فإذا نحن جئناك فأقمهم و إذا نحن فرغنا فاقعد معهم إن شئت، قال: نعم، قالوا: أكتب لنا بذلك كتابا، قال: فدعانا لصحيفة و دعا عليا ليكتب. قال: و نحن قعود في ناحية إذ نزل جبرئيل (عليه السلام) بقوله وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ إلّا بشيء فألقى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم الصحيفة من يده ثم دعانا فأتيناه و هو يقول: سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ فكنا نقعد معه فإذا أراد أن يقوم قام و تركنا فأنزل اللّه عز و جل هذه الآية وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ الآية، قال: و كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم يقعد معنا بعمد و ندنو منه حتى كادت ركبنا تمسّ ركبه فإذا بلغ الساعة التي يقوم قمنا و تركناه حتى يقوم و قال: «الحمد للّه الذي لم يمتني حتى أمرني أن أصبر نفسي مع قوم من أمتي [معكم المحيا و معكم] الممات».
تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 232: «و قال ابن أبي حاتم: حدثنا أبو سعيد بن يحيى بن سعيد القطان، حدثنا عمرو بن محمد العنقزي، حدثنا أسباط بن نصر، عن السدي عن أبي سعيد الأزدي- و كان قارئ الأزد- عن أبي الكنود، عن خباب، في قول اللّه عز و جل: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ قال جاء الأقرع بن حابس التميمي، و عيينة بن حصن الفزاري، فوجدوا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم، مع صهيب و بلال و عمار و خباب، قاعدا في ناس من الضعفاء من المؤمنين، فلما رأوهم حول النبي صلّى اللّه عليه و سلّم حقروهم فأتوه فخلوا به و قالوا: إنا نريد أن تجعل لنا منك مجلسا تعرف لنا به العرب فضلنا، فإن وفود العرب تأتيك فنستحي أن ترانا العرب مع هذه الأعبد، فإذا نحن جئناك فأقمهم عنا، فإذا نحن فرغنا فاقعد معهم إن شئت، قال: «نعم»، قالوا: فاكتب لنا عليك كتابا، قال: فدعا بصحيفة و دعا عليا ليكتب و نحن قعود في ناحية، فنزل جبريل فقال وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ الآية، فرمى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بالصحيفة من يده، ثم دعانا فأتيناه».
مستند 4
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج 2، ص 137 و 138: «عن خباب بن الأرت؛ قال: جاء الأقرع بن حابس التميمي وعيينة بن حصن الفزاري فوجدوا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - مع صهيب وبلال وعمار وخباب قاعداً في ناس من الضعفاء من المؤمنين، فلما رأوهم حول النبي - صلى الله عليه وسلم -؛ حقروهم، فأتوه فخلوا به، وقالوا: إنا نريد أن تجعل لنا منك مجلساً، تعرف لنا به العرب فضلنا، فإن وفود العرب تأتيك فنستحي أن ترانا العرب مع هذه الأعبد، فإذا نحن جئناك؛ فأقمهم عنك، فإذا نحن فرغنا؛ فاقعد معهم إن شئت، قال: "نعم"، قالوا: فاكتب لنا عليك كتاباً، قال: فدعا بصحيفة ودعا علياً ليكتب ونحن قعود في ناحية؛ فنزل جبريل -عليه السلام- فقال: {وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52)} ثم ذكر الأقرع بن حابس وعيينة بن حصن، فقال: {وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهَؤُلَاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ (53)} ثم قال: {وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ}؛ قال: فدنونا منه حتى وضعنا ركبنا على ركبته، وكان رسول الله - صلى الله عليه وسلم - يجلس معنا، فإذا أراد أن يقوم قام وتركنا؛ فأنزل الله: {وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ} ولا تجالس الأشراف {تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا}؛ يعني: عيينة والأقرع، {وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا} [الكهف: 28] , قال: هلاكاً، قال: أمر عيينة والأقرع، ثم ضرب لهم مثل الرجلين ومثل الحياة الدنيا. قال خباب: فكنا نقعد مع النبي - صلى الله عليه وسلم -، فإذا بلغنا الساعة التي يقوم فيها قمنا وتركناه حتى يقوم. [حسن]».
تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 232: «و رواه ابن جرير من حديث أسباط به، و هذا حديث غريب، فإن هذه الآية مكية، و الأقرع بن حابس و عيينة إنما أسلما بعد الهجرة بدهر».
تفسیر المحرر الوجیز، ج 2، ص 295: «قال القاضي أبو محمد: و هذا تأويل بعيد في نزول الآية، لأن الآية مكية و هؤلاء الأشراف لم يفدوا إلا في المدينة».
تفسیر التحریر و التنویر، ج 6، ص 114: «قال ابن عطية: هو بعيد لأنّ الآية مكية. و عيينة و الأقرع إنّما وفدا مع وفد بني تميم بالمدينة سنة الوفود. قلت: و لعلّ ذلك وقع منهما فأجابهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بهذه الآية التي نزلت في نظير اقتراحهما. و في سنده أسباط بن نصر أو نضر، و لم يكن بالقوي، و فيه السديّ ضعيف».
تفسیر المحرر الوجیز، ج 2، ص 295: «و قد يمكن أن يقع هذا القول منهم و لكنه إن كان وقع فبعد نزول الآية بمدة اللهم إلا تكون الآية مدنية».
تفسیر محاسن التأویل، ج 4، ص 369: «فما آورده الرازيّ من كونه صلى اللّه عليه و سلم طردهم، ثم أخذ يتكلف في الجواب عنه، لمنافاته العصمة على زعمه، فبناء على واه. و القاعدة المقررة أن البحث في الأثر فرع ثبوته، و إلا فالباطل يكفي في رده، كونه باطلا».
تفسیر مجمع البیان، ج 4، ص 472: «روى الثعلبي بإسناده عن عبد الله بن مسعود قال مر الملأ من قريش على رسول الله (ص) و عنده صهيب و خباب و بلال و عمار و غيرهم من ضعفاء المسلمين فقالوا يا محمد أ رضيت بهؤلاء من قومك أ فنحن نكون تبعا لهم أ هؤلاء الذين من الله عليهم أطردهم عنك فلعلك إن طردتهم تبعناك فأنزل الله تعالى «وَ لا تَطْرُدِ» إلى آخره و قال سلمان و خباب فينا نزلت هذه الآية جاء الأقرع بن حابس التميمي و عيينة بن حصين الفزاري و ذووهم من المؤلفة قلوبهم فوجدوا النبي (ص) قاعدا مع بلال و صهيب و عمار و خباب في ناس من ضعفاء المؤمنين فحقروهم و قالوا يا رسول الله لو نحيت هؤلاء عنك حتى نخلو بك فإن وفود العرب تأتيك فنستحي أن يرونا مع هؤلاء الأعبد ثم إذا انصرفنا فإن شئت فأعدهم إلى مجلسك فأجابهم النبي (ص) إلى ذلك فقالا له اكتب لنا بهذا على نفسك كتابا فدعا بصحيفة و أحضر عليا ليكتب قال و نحن قعود في ناحية إذ نزل جبرائيل (ع) بقوله «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ» إلى قوله «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ» فنحى رسول الله (ص) الصحيفة و أقبل علينا و دنونا منه و هو يقول كتب ربكم على نفسه الرحمة فكنا نقعد معه فإذا أراد أن يقوم قام و تركنا فأنزل الله عز و جل «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ» الآية قال فكان رسول الله (ص) يقعد معنا و يدنو حتى كادت ركبتنا تمس ركبته فإذا بلغ الساعة التي يقوم فيها قمنا و تركناه حتى يقوم و قال لنا الحمد لله الذي لم يمتني حتى أمرني أن أصبر نفسي مع قوم من أمتي معكم المحيا و معكم الممات».
تفسیر المحرر الوجیز، ج 2، ص 294: «و قال ابن عباس: إن بعض الكفار إنما طلب أن يؤخر هؤلاء عن الصف الأول في الصلاة، و يكونون هم موضعهم، و يؤمنون إذا طرد هؤلاء من الصف الأول فنزلت الآية، أسند الطبري إلى خباب بن الأرت أن الأقرع بن حابس و من شابهه من أشراف العرب قالوا للنبي صلى اللّه عليه و سلم اجعل لنا منك مجلسا، لا يخالطنا فيه العبيد و الحلفاء، و اكتب لنا كتابا، فهمّ النبي صلى اللّه عليه و سلم بذلك فنزلت هذه الآية».
تفسیر فتح القدیر، ج 2، ص 138: «و أخرجه ابن أبي شيبة و ابن ماجة و أبو يعلى و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبي حاتم و الطبراني و أبو الشيخ و ابن مردويه، و أبو نعيم في الحلية، و البيهقي في الدلائل عن خبّاب قال: جاء الأقرع بن حابس التميمي و عيينة ابن حصن الفزاري، فذكر نحو حديث عبد اللّه بن مسعود مطوّلا. قال ابن كثير: هذا حديث غريب، فإن هذه الآية مكية، و الأقرع و عيينة إنما أسلما بعد الهجرة بدهر».
تفسیر روح المعانی، ج 4، ص 150: «أخرج ابن جرير، و أبو الشيخ، و البيهقي في الدلائل، و غيرهم عن خباب رضي الله تعالى عنه قال: جاء الأقرع ابن حابس التميمي و عيينة بن حصن الفزاري فوجدا النبي صلّى اللّه عليه و سلّم قاعدا مع بلال، و صهيب، و عمار، و خباب في أناس ضعفاء من المؤمنين فلما رأوهم حوله حقروهم فأتوه فخلوا به فقالوا: نحب أن تجعل لنا منك مجلسا تعرف لنا العرب له فضلنا فإن وفود العرب تأتيك فنستحي أن ترانا قعودا مع هؤلاء الأعبد فإذا نحن جئناك فأقمهم عنا فإذا نحن فرغنا فاقعد معهم إن شئت قال: نعم قالوا: فاكتب لنا عليك بذلك كتابا فدعا بالصحيفة و دعا عليا كرم الله تعالى وجهه ليكتب و نحن قعود في ناحية إذ نزل جبرائيل بهذه الآية وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ إلخ ثم دعانا فأتيناه و هو يقول: «سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة» فكنا نقعد معه فإذا أراد أن يقوم قام و تركنا فأنزل الله تعالى: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ [الكهف: 28] إلخ فكان رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم يقعد معنا بعد فإذا بلغ الساعة التي يقوم فيها قمنا و تركناه حتى يقوم».
تفسیر التحریر و التنویر، ج 6، ص 114: «وقع في «سنن» ابن ماجة عن خبّاب أنّ قائل ذلك للنبيء صلّى اللّه عليه و سلّم الأقرع بن حابس و عبينة بن حصن، و أنّ ذلك سبب نزول الآية».
تفسیر المیزان، ج 7، ص 110: «أخرج ابن أبي شيبة و ابن ماجة و أبو يعلى و أبو نعيم في الحلية و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبي حاتم و أبو الشيخ و ابن مردويه و البيهقي في الدلائل عن خباب قال": جاء الأقرع بن حابس التميمي- و عيينة بن حصين الفزاري- فوجدا النبي ص قاعدا مع بلال- و صهيب و عمار و خباب في أناس ضعفاء من المؤمنين- فلما رأوهم حوله حقروهم- فأتوه فخلوا به فقالوا: إنا نحب أن تجعل لنا منك مجلسا- تعرف لنا العرب به فضلنا- فإن وفود العرب ستأتيك- فنستحيي أن ترانا العرب قعودا مع هؤلاء الأعبد- فإذا نحن جئناك فأقمهم عنا فإذا نحن فرغنا- فلتقعد معهم إن شئت قال: نعم، قالوا فاكتب لنا عليك بذلك كتابا، فدعا بالصحيفة و دعا عليا ليكتب، و نحن قعود في ناحية إذ نزل جبرئيل- بهذه الآية: «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ- إلى قوله- فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ- فألقى رسول الله ص الصحيفة من يده- ثم دعانا فأتيناه و هو يقول: سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة، فكنا نقعد معه فإذا أراد أن يقوم قام و تركنا- فأنزل الله: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ- بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ الآية. قال: فكان رسول الله ص- يقعد معنا بعد فإذا بلغ الساعة التي يقوم فيها- قمنا و تركناه حتى يقوم».
مستند 5
تفسیر القرآن العزیز، ج 2، ص 48: «عَنْ مَعْمَرٍ , عَنِ الْكَلْبِيِّ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: {وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ} [الأنعام: 52] , قَالَ عُيَيْنَةُ بْنُ حِصْنٍ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " إِنْ سَرَّكَ أَنْ نَتَّبِعَكَ فَاطْرُدْ عَنْكَ فُلَانًا وَفُلَانًا , فَإِنَّهُ قَدْ آذَانِي رِيحُهُمْ , يَعْنِي بِلَالًا , وَسَلْمَانَ , وَصُهَيْبًا , وَنَاسًا مِنْ ضُعَفَاءِ الْمُسْلِمِينَ , فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: {وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ} [الأنعام: 52]».
تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1298: «حدثنا أبي، ثنا سهل بن عثمان، ثنا عبيد الله بن موسى، عن أبي جعفر، عن الربيع بن أنس قال: كان رجال يستبقون إلى مجلس رسول الله صلى الله عليه و سلم منهم بلال، و صهيب، و سلمان. قال: فيجيء أشراف قومه و سادتهم، و قد أخذ هؤلاء المجلس، فيجلسون ناحية. فقالوا: صهيب رومي، و سلمان فارسي و بلال حبشي، يجلسون عنده و نحن نجيء فنجلس ناحية، حتى ذكروا ذلك لرسول الله صلى الله عليه و سلم، إنا سادة قومك و أشرافهم، فلو أدنيتنا منك إذا جئنا، قال: فهم أن يفعل؛ فأنزل الله تعالى: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ يعني: سلمان و أصحابه».
تفسیر جامع البیان، ج 7، ص 129: «حدثني يونس بن عبد الأعلى، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: قال ابن زيد: قال رجل للنبي صلى الله عليه و سلم: إني أستحيي من الله أن يراني مع سلمان و بلال و ذويهم، فاطردهم عنك و جالس فلانا و فلانا قال: فنزل القرآن: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَه».
اسباب النزول، ص 221: «و بهذا الإسناد قال: حدَّثنا عبيد اللَّه عن [أبي] جعفر، عن الرّبيع قال: كان رجال يسبقون إلى مجلس رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، و منهم بلال [و عمار] و صهيب و سلمان، فيجيء أشراف قومه و سادتهم و قد أخذ هؤلاء المجلس فيجلسون إليه. فقالوا: صهيب رومي و سلمان فارسي، و بلال حبشي، يجلسون عنده و نحن نجيء فنجلس ناحية! و ذكروا ذلك لرسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، و قالوا: إنا سادة قومك و أشرافهم، فلو أدنيتنا منك إذا جئنا. فهمّ أن يفعل، فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية».
تفسیر التبیان، ج 4، ص 144: «سبب نزول هذه الآية ما رواه ابن مسعود و غيره: ان ملأ من قريش- و قال الفراء: من الكفار، منهم عيينة بن حصين الفزاري- دخلوا على النبي (ص) و عنده بلال و سلمان و صهيب و عمار، و غيرهم، فقال عيينة بن حصين يا رسول اللَّه لو نحيت هؤلاء عنك، لاتاك أشراف قومك، و أسلموا، و كان ذلك خديعة منهم له و كان اللَّه تعالى عالما ببواطنهم. فأمر اللَّه نبيه ان «لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ».
مستند 6
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج 2، ص 141: «عن الربيع بن أنس؛ قال: كان رجال يستبقون إلى مجلس رسول الله - صلى الله عليه وسلم -؛ منهم: بلال، وصهيب، وسلمان، فيجيء أشراف قومه وسادتهم وقد أخذ هؤلاء المجلس فيجلسون ناحية، فقالوا: صهيب: رومي، وسلمان: فارسي، وبلال: حبشي، يجلسون عنده ونحن نجيء فنجلس ناحية، حتى ذكروا ذلك لرسول الله - صلى الله عليه وسلم -: أنا سادة قومك وأشرافهم، فلو أدنيتنا منك إذا جئنا؟ قال: فَهَمَّ أن يفعل؛ فأنزل الله: {وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52)}. [ضعيف]، پاورقی: قلنا: هذا مرسل صحيح الإسناد».
الطبقات الکبری، ج 6، ص 95: «أسلم عند قَدُومِ النَّبِيِّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - الْمَدِينَةَ».
مستند 7
تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 1، ص 562: «المعاصي: نزلت فى الموالي عمارة، و أبى ذر الغفاري، و سالم، و مهجع، و النمر بن قاسط و عامر بن فهيرة، و ابن مسعود، و أبى هريرة، و نحوهم، و ذلك أن أبا جهل و أصحابه قالوا: انظروا إلى هؤلاء الذين اتبعوا محمدا من موالينا و أعرابنا رذالة كل حي و سفلتهم، يعنون الموالي، و لو كان لا يقبل إلا سادات الحي و سراة الموالي تابعناه [117 ب] و ذكروا ذلك لأبى طالب، فقالوا: قل لابن أخيك أن يطرد هؤلاء الغرباء و السفلة حتى يجيبه سادات قومه و أشرافهم قال أبو طالب للنبي- صلى اللّه عليه و سلم-: لو طردت هؤلاء عنك لعل سراة قومك يتبعونك، فأنزل اللّه وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ يعنى الصلاة له بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ طرفي النهار يُرِيدُونَ وَجْهَهُ يعنى يبتغون بصلاتهم وجه ربهم ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِين».
تفسیر بحر العلوم، ج 1، ص 450: «قالت قريش: تدني هؤلاء السفلة هم الذين يلونك أي: يصرونك. فوقع في قلبه أن يطردهم فنزل: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ و روى أبو جعفر الرازي عن الربيع بن أنس قال: كان رجال يستبقون إلى مجلس النبي صلى اللّه عليه و سلم فيهم بلال و صهيب، فيجيء أشراف من قومه و سادتهم فيجلسون ناحية فقالوا له: إنّا سادات قومك و أشرافهم فلو أدنيتنا؟ فهم أن يفعل فنزل وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ الآية. و يقال: إن أبا جهل و أصحابه اختالوا ليطرد النبي صلى اللّه عليه و سلم أصحابه عن نفسه. فقالوا: إن محمدا يتبعه الموالي و الأراذل فلو طردهم لاتّبعناه. فاستعانوا بعمر- رضي اللّه عنه- فأخبر عمر بذلك رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم بأن يفعل ذلك. فنزل: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم».
تفسیر جامع البیان، ج 7، ص 128: «حدثنا القاسم، قال: ثنا الحسين، قال: ثنا حجاج، عن ابن جريج، عن عكرمة، في قوله: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ الآية. قال: جاء عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و مطعم بن عدي و الحرث بن نوفل و قرظة بن عبد عمرو بن نوفل في أشراف من بني عبد مناف من الكفار إلى أبي طالب، فقالوا: يا أبا طالب لو أن ابن أخيك يطرد عنه موالينا و حلفاءنا، فإنما هم عبيدنا و عسفاؤنا، كان أعظم في صدورنا و أطوع له عندنا و أدنى لاتباعنا إياه و تصديقنا له قال: فأتى أبو طالب النبي صلى الله عليه و سلم، فحدثه بالذي كلموه به، فقال عمر بن الخطاب: لو فعلت ذلك حتى تنظر ما الذي يريدون و إلام يصيرون من قولهم فأنزل الله تعالى هذه الآية: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ إلى قوله: أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ. قال: و كانوا: بلالا و عمار بن ياسر و سالما مولى أبي حذيفة و صبيحا مولى أسيد؛ و من الحلفاء: ابن مسعود، و المقداد بن عمرو، و مسعود، ابن القاري، و واقد بن عبد الله الحنظلي، و عمرو بن عبد عمرو ذو الشمالين، و مرثد بن أبي مرثد، و أبو مرثد من عني حليف حمزة بن عبد المطلب، و أشباههم من الحلفاء. و نزلت في أئمة الكفر من قريش و الموالي و الحلفاء: وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا الآية؛ فلما نزلت أقبل عمر بن الخطاب فاعتذر من مقالته، فأنزل الله تعالى: وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ الآية».
اسباب النزول، ص 221: «و قال عكرمة: جاء عُتْبَة بن ربيعة، و شَيْبة بن ربيعة، و مُطْعِم بن عَدِي، و الحارث بن نَوْفَل، في أشراف بني عبد مناف من أهل الكفر، إلى أبي طالب فقالوا: لو أن ابن أخيك محمداً يطرد عنه مَوَالينا و عبيدنا و عُسَفَائنَا- كان أعظم في صدورنا، و أطوع له عندنا، و أدنى لاتباعنا إياه و تصديقنا له. فأتى أبو طالب النبيَّ صلى اللَّه عليه و سلم، فحدثه بالذي كلموه، فقال عمر بن الخطاب: لو فَعَلْتَ ذلك حتى ننظر ما الذي يريدون؟ و إلام يصيرون من قولهم؟ فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية. فلما نزلت أقبل عمر بن الخطاب يعتذر من مقالته».
تفسیر الکشف و البیان، ج 4، ص 150: «و قال عكرمة: جاء عتبة بن ربيعة و شيبة بن أمية و مطعم بن عدي و الحرث بن نوفل و قرظة ابن عبد و عمرو بن نوفل في أشراف بني عبد مناف من أهل الكفر إلى أبي طالب فقالوا: يا أبا طالب لو أن ابن أخيك محمدا يطرد عنه موالينا و حلفاءنا فإنهم عبيدنا كان أعظم في صدورنا و أطوع له عندنا و أدنى لاتّباعنا إيّاه. و تصديقنا له فأتى أبو طالب النبي صلى اللّه عليه و سلّم فحدثه بالذي كتموه، فقال عمر بن الخطاب (رضي اللّه عنه): لو فعلت ذلك حتى ننظر ما الذي يريدون و إلى ما يصيرون فنزلت من قولهم هذه الآية فلما نزلت أقبل عمر بن الخطاب و اعتذر من مقالته».
تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 233: «و قال ابن جرير: حدثنا القاسم، حدثنا الحسين، عن حجاج، عن ابن جريج، عن عكرمة في قوله: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ الآية، قال: جاء عتبة بن ربيعة، و شيبة بن ربيعة، و مطعم بن عدي، و الحارث بن نوفل، و قرظة بن عبد عمرو بن نوفل في أشراف من بني عبد مناف، من أهل الكفر، إلى أبي طالب، فقالوا: يا أبا طالب لو أن ابن أخيك محمدا يطرد عنه موالينا و حلفاءنا، فإنما هم عبيدنا و عتقاؤنا، كان أعظم في صدورنا، و أطوع له عندنا، و أدنى لاتباعنا إياه، و تصديقنا له، قال: فأتى أبو طالب النبي صلّى اللّه عليه و سلم فحدثه بذلك، فقال عمر بن الخطاب رضي اللّه عنه: لو فعلت ذلك حتى تنظر ما الذي يريدون، و إلى ما يصيرون من قولهم، فأنزل اللّه عز و جل هذه الآية وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ إلى قوله أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ قال: و كانوا بلالا و عمار بن ياسر و سالما مولى أبي حذيفة و صبيحا مولى أسيد، و من الحلفاء ابن مسعود و المقداد بن عمرو و مسعود بن القارئ، و واقد بن عبد اللّه الحنظلي و عمرو بن عبد عمرو، و ذو الشمالين، و مرثد بن أبي مرثد، و أبو مرثد الغنوي حليف حمزة بن عبد المطلب، و أشباههم من الحلفاء، فنزلت في أئمة الكفر من قريش و الموالي و الحلفاء، وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا الآية، فلما نزلت، أقبل عمر رضي اللّه عنه، فأتى النبي صلّى اللّه عليه و سلم فاعتذر من مقالته، فأنزل اللّه عز و جل وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا الآية».
مستند 8
الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج 2، ص 140: «عن عكرمة؛ قال: جاء عتبة بن ربيعة وشيبة بن ربيعة، ومطعم بن عدي، والحارث بن نوفل، وقرظة بن عبد عمرو بن نوفل، في أشراف من بني عبد مناف من الكفار إلى أبي طالب، فقالوا: لو أن ابن أخيك يطرد عنه موالينا وحلفاءنا؛ فإنما هم عبيدنا وعسفاؤنا؛ كان أعظم في صدورنا، وأطوع له عندنا، وأدنى لأتباعنا إياه، وتصديقاً له، قال: فأتى أبو طالب النبي - صلى الله عليه وسلم - فحدثه بالذي كلموه به، فقال عمر بن الخطاب: لو فعلت ذلك حتى تنظر ما الذي يريدون وإلام يصيرون من قولهم؛ فأنزل الله -تعالى- هذه الآية: {وَأَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلَى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَلَا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (51) وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52) وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهَؤُلَاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ (53)}. [ضعيف]، پاورقی: قلنا: وهذا سند ضعيف؛ فيه ثلاث علل: الأولى: الإرسال. الثانية: ابن جريج لم يسمع عن عكرمة. الثالثة: سنيد صاحب "التفسير" هذا؛ ضعيف؛ ضعفه أبو حاتم والنسائي وغيرهما}.
تفسیر التحریر و التنویر، ج 6، ص 115: «و ذكر الواحدي في «أسباب النزول»: أنّ هذه الآية نزلت في حياة أبي طالب. فعن عكرمة قال: جاء عتبة بن ربيعة، و شيبة بن ربيعة، و مطعم بن عدي، و الحارث بن نوفل، في أشراف بني عبد مناف إلى أبي طالب فقالوا: لو أنّ ابن أخيك محمدا يطرد عنه موالينا و عبيدنا و عتقاءنا كان أعظم من صدورنا و أطمع له عندنا و أرجى لاتّباعنا إيّاه و تصديقنا له. فأتى أبو طالب إلى النبيء صلّى اللّه عليه و سلّم فحدّثه بالذي كلّموه، فقال عمر بن الخطاب: لو فعلت ذلك حتّى ننظر ما الذي يريدون و إلام يصيرون من قولهم، فأنزل اللّه هذه الآية. فلمّا نزلت أقبل عمر يعتذر. و المعنى أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم لحرصه على إيمان عظماء قريش ليكونوا قدوة لقومهم و لعلمه بأنّ أصحابه يحرصون حرصه و لا يوحشهم أن يقاموا من المجلس إذا حضره عظماء قريش لأنّهم آمنوا يريدون وجه اللّه لا للرياء و السمعة و لكن اللّه نهاه عن ذلك. و سمّاه طردا تأكيدا لمعنى النهي، و ذلك لحكمة: و هي كانت أرجح من الطمع في إيمان أولئك، لأنّ اللّه اطّلع على سرائرهم فعلم أنّهم لا يؤمنون، و أراد اللّه أن يظهر استغناء دينه و رسوله عن الاعتزاز بأولئك الطغاة القساة، و ليظهر لهم أنّ أولئك الضعفاء خير منهم، و أنّ الحرص على قربهم من الرسول صلّى اللّه عليه و سلّم أولى من الحرص على قرب المشركين».
تفسیر المحرر الوجیز، ج 2، ص 294: «سبب الآية أن الكفار قال بعضهم للنبي صلى اللّه عليه و سلم: نحن لشرفنا و أقدارنا لا يمكننا أن نختلط بهؤلاء، فلو طردتهم لاتبعناك و جالسناك، و رد في ذلك حديث عن ابن مسعود، و قيل: إنما قال هذه المقالة أبو طالب على جهة النصح للنبي صلى اللّه عليه و سلم قال له: لو أزلت هؤلاء لاتبعك أشراف قومك و روي أن ملأ قريش اجتمعوا إلى أبي طالب في ذلك، و ظاهر الأمر أنهم أرادوا بذلك الخديعة، فصوب هذا الرأي من أبي طالب عمر بن الخطاب و غيره من المؤمنين فنزلت الآية».
تفسیر فتح القدیر، ج 2، ص 138: «و قد أخرج هذا السبب مطوّلا ابن جرير و ابن المنذر عن عكرمة، و فيه: إن الذين جاءوا إلى النبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و قرظة بن عبد عمرو بن نوفل و الحارث بن عامر بن نوفل و مطعم بن عديّ بن الخيار بن نوفل في أشراف الكفار من عبد مناف».
تفسیر روح المعانی، ج 4، ص 150: «أخرج ابن المنذر و غيره عن عكرمة قال: مشى عتبة و شيبة ابنا ربيعة و قرظة بن عبد عمرو بن نوفل و الحارث بن عامر بن نوفل و مطعم بن عدي في أشراف الكفار من عبد مناف إلى أبي طالب فقالوا: لو أن ابن أخيك طرد عنا هؤلاء الأعبد و الحلفاء كان أعظم له في صدورنا و أطوع له عندنا و أدنى لاتباعنا إياه و تصديقه فذكر ذلك أبو طالب للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم فقال عمر بن الخطاب رضي الله تعالى عنه: لو فعلت يا رسول الله حتى ننظر ما يريدون بقولهم: و ما يصيرون إليه من أمرهم فأنزل الله سبحانه: وَ أَنْذِرْ بِهِ إلى قوله سبحانه: أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ و كانوا بلالا، و عمار بن ياسر، و سالم مولى أبي حذيفة، و صبيحا مولى أسيد، و الحلفاء ابن مسعود، و المقداد بن عمرو، و واقد بن عبد الله الحنظلي، و عمرو بن عبد عمرو، و مرثد بن أبي مرثد، و أشباههم، و نزل في أئمة الكفر من قريش، و الموالي، و الحلفاء وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ الآية فلما نزلت أقبل عمر رضي الله تعالى عنه فاعتذر من مقالته فأنزل الله تعالى: وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا الآية».
تفسیر المیزان، ج 7، ص 110: «أخرج ابن جرير و ابن المنذر عن عكرمة قال": مشى عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة- و قرظة بن عبد عمرو بن نوفل- و الحارث بن عامر بن نوفل- و مطعم بن عدي بن خيار بن نوفل- في أشراف الكفار من عبد مناف إلى أبي طالب- فقالوا: لو أن ابن أخيك طرد عنا هؤلاء الأعبد- فإنهم عبيدنا و عسفاؤنا- كان أعظم له في صدورنا و أطوع له عندنا- و أدنى لاتباعنا إياه و تصديقه. فذكر ذلك أبو طالب للنبي ص فقال عمر: لو فعلت يا رسول الله حتى ننظر ما يريدون بقولهم؟ و ما تصيرون إليه من أمرهم؟ فأنزل الله: «وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ- إلى قوله أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ». قال: و كانوا بلالا و عمار بن ياسر- و سالما مولى أبي حذيفة و صبحا مولى أسيد، و من الحلفاء ابن مسعود و المقداد بن عمرو- و واقد بن عبد الله الحنظلي و عمرو بن عبد عمرو ذو الشمالين- و مرثد بن أبي مرثد و شباههم. و نزلت في أئمة الكفر من قريش و الموالي و الحلفاء: «وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا» الآية فلما نزلت أقبل عمر فاعتذر من مقالته- فأنزل الله: «وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا».
مستند 9
تفسیر القمی، ج 1، ص 202: «وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ- يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ- وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ- فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنَّهُ كَانَ سَبَبُ نُزُولِهَا- أَنَّهُ كَانَ بِالْمَدِينَةِ قَوْمٌ فُقَرَاءُ مُؤْمِنُونَ- يُسَمَّوْنَ أَصْحَابَ الصُّفَّةِ، وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَرَهُمْ أَنْ يَكُونُوا فِي الصُّفَّةِ يَأْوُونَ إِلَيْهَا، وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَتَعَاهَدُهُمْ بِنَفْسِهِ- وَ رُبَّمَا حَمَلَ إِلَيْهِمْ مَا يَأْكُلُونَ، وَ كَانُوا يَخْتَلِفُونَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَيَقْرَبُهُمْ وَ يَقْعُدُ مَعَهُمْ وَ يُؤْنِسُهُمْ- وَ كَانَ إِذَا جَاءَ الْأَغْنِيَاءُ وَ الْمُتْرَفُونَ مِنْ أَصْحَابِهِ- أَنْكَرُوا عَلَيْهِ ذَلِكَ وَ يَقُولُونَ لَهُ اطْرُدْهُمْ عَنْكَ فَجَاءَ يَوْماً رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ الصُّفَّةِ قَدْ لَزِقَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُحَدِّثُهُ، فَقَعَدَ الْأَنْصَارِيُّ بِالْبُعْدِ مِنْهُمَا، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص تَقَدَّمْ فَلَمْ يَفْعَلْ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لَعَلَّكَ خِفْتَ أَنْ يَلْزَقَ فَقْرُهُ بِكَ- فَقَالَ الْأَنْصَارِيُّ اطْرُدْ هَؤُلَاءِ عَنْكَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ- يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ... إلخ».
وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، ج 2، ص 48: «قال عياض: الصفة- بضم الصاد و تشديد الفاء- ظلة في مؤخر مسجد النبي (صلّى اللّه عليه و سلم)، يأوي إليها المساكين، و إليها ينسب أهل الصّفة على أشهر الأقاويل. و قال الحافظ الذهبي: إن القبلة قبل أن تحوّل كانت في شمالي المسجد، فلما حوّلت القبلة بقي حائط القبلة الأعلى مكان أهل الصفة. و قال الحافظ ابن حجر: الصفة مكان في مؤخر المسجد النبوي مظلل أعد لنزول الغرباء فيه ممن لا مأوى له و لا أهل، و كانوا يكثرون فيه و يقلون بحسب من يتزوج منهم أو يموت أو يسافر. و قد سرد أسماءهم أبو نعيم في الحلية فزادوا على المائة، و قد أخرج أبو نعيم في الحلية من مرسل الحسن قال: بنيت صفّة في المسجد لضعفاء المسلمين».
مجموعه الرسائل و المسائل، ج 1، ص 27: «فكانت في مؤخر مسجد النبي صلى الله عليه وسلم في شمال المسجد بالمدينة النبوية كان يأوي إليها من فقراء المسلمين من ليس له أهل ولا مكان يأوي إليه، وذلك أن الله سبحانه وتعالى لما أمر نبيه والمؤمنين أن يهاجروا إلى المدينة النبوية حين آمن به من آمن من أكابر أهل المدينة من الأوس والخزرج وبايعهم بيعة العقبة عند منى وصار للمؤمنين دار عز ومنعة جعل المؤمنون من أهل مكة وغيرهم يهاجرون إلى المدينة وكان المؤمنون السابقون بها صنفين المهاجرين الذين هاجروا إليها من بلادهم والأنصار الذين هم أهل المدينة وكان من لم يهاجر من الأعراب وغيرهم من المسلمين».
مستند 10
الذریعه، ج 4، ص 303: «و كذلك عمد المفسر القمي في تفسيره هذا على خصوص ما رواه عن أبي عبد الله الصادق ع في تفسير الآيات، و كان جله مما رواه عن والده إبراهيم بن هاشم عن مشايخه البالغين إلى الستين رجلا من رجال أصحاب الحديث، و الغالب من مرويات والده ما يرويه عن شيخه محمد بن أبي عمير بسنده إلى الإمام الصادق ع أو مرسلا عنه، و من روايته عن غير الإمام الصادق و رواية والده عن غير ابن أبي عمير ما رواه عن والده في (ص 113) عن شيخه الآخر ظريف بن ناصح عن عبد الصمد بن بشير عن أبي الجارود، و ما رواه عن والده أيضا في (ص 59) عن شيخه صفوان بن يحيى عن أبي الجارود عن الإمام الباقر ع، و كذلك قد يروي علي بن إبراهيم في هذا التفسير عن غير والده من سائر مشايخه مثل روايته عن هارون بن مسلم في ص 268، و لكن في (ص 83) هكذا فإنه حدثني أبي عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة، و كأنه يروي عن هارون بلا واسطة أبيه و معها، و كذا في (ص 311) روى عن يعقوب بن يزيد و لخلو تفسيره هذا عن روايات سائر الأئمة ع قد عمد تلميذه الآتي ذكره و الراوي لهذا التفسير، عنه على إدخال بعض روايات الإمام الباقر ع التي أملاها على أبي الجارود في أثناء هذا التفسير، و بعض روايات أخر عن سائر مشايخه مما يتعلق بتفسير الآية و يناسب ذكرها في ذيل تفسير الآية، و لم يكن موجودا في تفسير علي بن إبراهيم فأدرجها في أثناء روايات هذا التفسير تتميما له و تكثيرا لنفعه، و ذلك التصرف وقع منه من أوائل سورة آل عمران إلى آخر القرآن».
مستند 11
تفسیر المیزان، ج 7، ص 110: «و في معنى هذه الروايات الثلاث المتقدمة بعض روايات أخر، و الرجوع إلى ما تقدم في أول السورة من استفاضة الروايات على نزول سورة الأنعام دفعة ثم التأمل في سياق الآيات لا يبقي ريبا أن هذه الروايات إنما هي من قبيل ما نسميه تطبيقا بمعنى أنهم وجدوا مضامين بعض الآيات تقبل الانطباق على بعض القصص الواقعة في زمن النبي ص فعدوا القصة سببا لنزول الآية لا بمعنى أن الآية إنما نزلت وحدها و دفعة لحدوث تلك الواقعة و رفع الشبهة الطارئة من قبلها بل بمعنى أن الآية يرتفع بها ما يطرأ من قبل تلك الواقعة من الشبهة كما ترتفع بها الشبه الطارئة من قبل سائر الوقائع من أشباه الواقعة و نظائرها كما يشهد بذلك ما ترى في هذه الروايات الثلاث الواردة في سبب نزول قوله: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ الآية فإن الغرض فيها واحد لكن القصص مختلفة في عين آنها متشابهة فكأنهم جاءوا إلى النبي ص و اقترحوا عليه أن يطرد عنه الضعفاء كرة بعد كرة و عنده في كل مرة عدة من ضعفاء المؤمنين و في مضمون الآية انعطاف إلى هذه الاقتراحات أو بعضها. و على هذه الوتيرة كانوا يذكرون أسباب نزول الآيات بمعنى القصص و الحوادث الواقعة في زمنه (ص) مما لها مناسبة ما مع مضامين الآيات الكريمة من غير أن تكون للآية مثلا نظر إلى خصوص القصة و الواقعة المذكورة، ثم شيوع النقل بالمعنى في الأحاديث و التوسع البالغ في كيفية النقل أوهم أن الآيات نزلت في خصوص الوقائع الخاصة على أن تكون أسبابا منحصرة، فلا اعتماد في أمثال هذه الروايات الناقلة لأسباب النزول و خاصة في أمثال هذه السورة من السور التي نزلت دفعة على أزيد من آنها تكشف عن نوع ارتباط للآيات بالوقائع التي كانت في زمنه (ص). و لا سيما بالنظر إلى شيوع الوضع و الدس في هذه الروايات و الضعف الذي فيها و ما سامح به القدماء في أخذها و نقلها».
تفسیر نمونه، ج 5، ص 252: «اشتباه نشود ذكر شان نزول براى بعضى از آيات اين سوره منافاتى با اين ندارد كه تمام سوره يك جا نازلشده باشد زيرا همانطور كه سابقا اشاره كرديم ممكن است حوادث گوناگونى قبل از نزول سوره در فواصل مختلفى روى داده باشد و اين سوره ناظر به آن حوادث بوده باشد».
منابع
- آقا بزرگ تهرانی. (۱۴۰۸). الذّريعة إلى تصانيف الشّيعة. قم: اسماعيليان.
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- أبو نعيم الاصبهانی. (۱۴۰۹). حلية الأولياء و طبقات الأصفياء. بیروت: دار الكتب العلمية.
- ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن اثیر، علی بن محمد. (۱۴۰۹). اسد الغابه فی معرفه الصحابه (ج 1). بیروت: دار احياء التراث العربي.
- ابن تیمیه. (بیتا). مجموعة الرسائل والمسائل.
- ابن سعد، محمد بن سعد. (۱۴۱۰). الطبقات الکبری (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (۱۴۱۱). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله. (۱۴۱۲). الاستيعاب في معرفة الأصحاب (ج ۱–4). بیروت: دار الجيل.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- المزيني، خالد بن سليمان. (۱۴۲۷). المحرر في أسباب نزول القرآن. السعودية: دار ابن الجوزي.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله. (۱۴۱۱). المستدرک علی الصحیحین. بیروت: دار الكتب العلمية.
- سلیم بن عید الهلالی. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الأسباب. مکه: دار ابن الجوزي.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (۱۴۱۴). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- سمهودی، علی بن عبد الله. (۱۴۱۹). وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی (ج ۱–4). بیروت: دار الکتب العلمية.
- شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- طباطبایی، محمدحسین. (۱۴۱۷). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرانی، سلیمان بن احمد. (۱۴۱۵). المعجم الکبیر. قاهره: مكتبة ابن تيمية.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- طوسی، محمد بن حسن. (۱۴۱۴). التبيان (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- عبدالرزاق. (۱۴۱۹). تفسیر القران العزیز. بیروت: دار الكتب العلمية.
- قاسمی، جمالالدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- قمی، علی بن ابراهیم. (۱۳۶۳). تفسير القمي (ج ۱–2). قم: دار الکتاب.
- مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی. (۱۳۶۵). بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ج ۱–110). دار إحياء التراث العربي.
- مسلم بن الحجاج. (۱۴۱۵). صحیح مسلم. بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- مکارم شیرازی، ناصر. (۱۳۸۰). تفسیر نمونه (ج ۱–28). تهران: دار الکتب الإسلامیة.
- نسائی، احمد بن علی. (۱۴۱۰). تفسیر النسایی (ج ۱–2). بیروت: مؤسسة الکتب الثقافیة.
- واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.
منابع
- ↑ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1298؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 1، ص 450؛ تفسیر النسائی، نسائی، ج 1، ص 469
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 233؛ اسباب النزول، واحدی، ص 219
- ↑ صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج، ج 4، ص 1878
- ↑ الاستیعاب فی بیان الأسباب، الهلالی، ج 2، ص 136
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 3، ص 4
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 139
- ↑ بحار الأنوار، مجلسی، ج 18، ص 381
- ↑ المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 354
- ↑ حلية الأولياء و طبقات الأصفياء، الاصبهانی، ج 1، ص 149؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 232
- ↑ الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ابن عبد البر، ج 2، ص 728
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج 2، ص 147؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 4، ص 55
- ↑ المحرر في أسباب نزول القرآن، المزيني، ج 1، ص 530
- ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ ۱۴٫۲ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 127
- ↑ ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ ۱۵٫۲ فتح القدیر، شوکانی، ج 2، ص 138
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ ۱۶٫۲ روح المعاني ، آلوسی، ج 4، ص 150
- ↑ محاسن التأویل، قاسمی، ج 4، ص 368
- ↑ ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ ۱۸٫۲ ۱۸٫۳ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 6، ص 114
- ↑ المیزان، طباطبایی، ج 7، ص 109
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1298؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 127؛ اسباب النزول، واحدی، ص 220؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 4، ص 149؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 232
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1297؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 232
- ↑ الاستیعاب فی بیان الأسباب، الهلالی، ج 2، ص 137 و 138
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 232
- ↑ ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ ۲۴٫۲ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 2، ص 295
- ↑ محاسن التأویل، قاسمی، ج 4، ص 369
- ↑ مجمع البيان، طبرسی، ج 4، ص 472
- ↑ ۲۷٫۰ ۲۷٫۱ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 2، ص 294
- ↑ ۲۸٫۰ ۲۸٫۱ ۲۸٫۲ المیزان، طباطبایی، ج 7، ص 110
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1298؛ اسباب النزول، واحدی، ص 221
- ↑ تفسیر القران العزیز، عبدالرزاق، ج 2، ص 48؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 129؛ التبيان، طوسی، ج 4، ص 144
- ↑ الاستیعاب فی بیان الأسباب، الهلالی، ج 2، ص 141
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 6، ص 95
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 129
- ↑ التبيان، طوسی، ج 4، ص 144
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 128؛ اسباب النزول، واحدی، ص 221؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 4، ص 150؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 233
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 233؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 128
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 128؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 233
- ↑ الاستیعاب فی بیان الأسباب، الهلالی، ج 2، ص 140
- ↑ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 6، ص 115
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 128
- ↑ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ۱۴۱۱، ج 6، ص 115
- ↑ مجموعة الرسائل والمسائل، ابن تیمیه، ج 1، ص 27؛ وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، سمهودی، ج 2، ص 48
- ↑ تفسير القمي، قمی، ج 1، ص 202
- ↑ ر.ک. مستند 10
- ↑ الذّريعة، آقا بزرگ تهرانی، ج 4، ص 303
- ↑ ر.ک. مستند 11
- ↑ تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ج 5، ص 252
مقالات پیشنهادی
- سبب نزول آیه 88 سوره قصص
- سبب نزول آیه 9 سوره حشر
- سبب نزول آیه ۶ سوره جن
- کتاب اسباب نزول القرآن
- سبب نزول آیه 109 سوره توبه
نظرات