سبب نزول سوره قصص آیه 56
آیه مربوط به سبب نزول
«إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» (القصص، 56) (در حقيقت تو هركه را دوست دارى نمىتوانى راهنمايى كنى؛ ليكن خداست كه هركه را بخواهد راهنمايى مىكند و او به راهيافتگان داناتر است.)[۱]
خلاصه سبب نزول
بنا بر شماری از روایات آنگاه که لحظات آخر عمر ابو طالب فرا رسید، پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) بر بالینش حاضر شد و او را به پذیرش دین اسلام دعوت کرد؛ اما ابو طالب دعوت ایشان را نپذیرفت و در حال کفر از دنیا رفت.
نقل احادیث یادشده در منابع معتبر روایی، مانع نقد و بررسی آنها از سوی برخی محققان نبوده است. ایمان ابو طالب از مسائل اختلافی در میان مسلمانان است. به اعتقاد شیعیان و تعدادی از علمای اهل سنت، ابو طالب مؤمن بود؛ اما برای حمایت از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) ایمانش را پنهان میکرد. در صورت اثبات ایمان ابو طالب، روایات این سبب نزول با اشکال مضاعف روبه روست. بنا بر مجموع مباحث، پذیرش گزارش به عنوان سبب نزول آیه 56 سوره قصص، نزد شیعیان و بعضی از اهل سنت اشکال دارد.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب نزول (ایمان نیاوردن ابو طالب حتی در لحظه مرگ)(ر.ک. مستند 1)
بر اساس برخی از روایات اهل سنت، زمانیکه لحظه وفات ابو طالب فرا رسید، پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) بر بالینش حاضر شد و فرمود: ای عمو، بگو لا اله الا الله تا تو را در قیامت شفاعت کنم؛ لکن او خودداری کرد. سپس آیه 56 سوره قصص نازل شد. مطابق بعضی از روایات، پس از آنکه پیامبر اکرم ابو طالب را به ایمان دعوت کرد، ابو جهل و عبد اللَّه بن أبي أمية (از سران قریش) که آنجا بودند، به ابو طالب گفتند، آیا از دین عبد المطلب دست برمیداری؟! ابو طالب گفت، ای برادرزاده، اگر بیم آن نبود که قریش بعد از مرگم بگوید، در آخر عمرش ترسید و ایمان آورد، با بیان شهادتین، چشم تو را روشن میکردم. پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) فرمود: مادامی که خداوند متعال مرا از آمرزش خواستن برای تو نهی نکند، برایت استغفار خواهم کرد. در پی این رویداد آیه: «مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ» (التوبه، 113) (بر پيامبر و كسانى كه ايمان آوردهاند سزاوار نيست كه براى مشركان پس از آنكه برايشان آشكار گرديد كه آنان اهل دوزخند، طلب آمرزش كنند؛ هرچند خويشاوند [آنان] باشند.)[۱] و آیه: «إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» (القصص، 56) (در حقيقت تو هركه را دوست دارى نمىتوانى راهنمايى كنى؛ ليكن خداست كه هركه را بخواهد راهنمايى مىكند و او به راهيافتگان داناتر است.)[۱] نازل شد.[۲] البته در برخی از روایات تنها به نزول آیه 113 سوره توبه[۳] و برخی دیگر تنها به نزول آیه 56 سوره قصص اشاره کردهاند.[۴]
مصادر سبب نزول
مصادری که سبب نزول را با اندکی اختلاف بیان کردهاند:
- تفسیر مقاتل (زیدی، قرن 2، تفسیر روایی)؛
- صحیح البخاری (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- صحیح المسلم (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- مسند احمد بن حنبل (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- سنن ترمذی (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- تفسیر النسائی (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- بحر العلوم (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب النزول (واحدی) (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- دلائل النبوة (بیهقی) (سنی، قرن 5، تاریخی)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن 5، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)
به اعتقاد برخی حدیثشناسان، از میان احادیث یادشده، روایاتی که در صحیح مسلم و صحیح بخاری ذکر نشدهاند، از نظر سندی معتبر نیستند؛ زیرا در تعدادی از آنها نام برخی از روات (ارسال) و در بعضی دیگر، نام بیش از دو راوی (اعضال) از سلسله سند افتاده است. همچنین در سند شماری از روایات، نام افراد نامعتبری مانند ابو سعید و اسباط بن نصر هست. ابو سعید نزد عالمان علم رجال، ناشناخته (مجهول) است و اسباط بن نصر اگرچه راستگو بوده، ولی در نقل احادیث، اشتباهات بسیاری دارد که اعتماد به قولش را مشکل میکند.[۵] لکن روایاتی که از صحیح مسلم و صحیح بخاری نقل شد، از نظر عموم علمای اهل سنت درستاند؛ با اینحال عدهای از علمای اهل سنت با این نظریه مخالفاند و درباره شماری از روایات صحیح بخاری و صحیح مسلم، مناقشاتی مطرح کردهاند.[۶]
گروهی از محققان درباره روایات نقلشده از صحیح بخاری و صحیح مسلم، ملاحظاتی مطرح کردهاند: به نظر عبد الله الشیخ علی الخنیزی سند روایات صحیح بخاری، به دلیل بودن سعید بن مُسَيِّب در سلسله سند، با اشکال روبه روست. به گفته او، ابن ابی الحدید از افرادی است که در روایات سعید بن مُسَيِّب اشکال کرده، او را فردی منحرف برمیشمارد که بغض علی بن ابی طالب را در دل داشته است و چون سعید بن مُسَيِّب از مبغضین علی بن ابی طالب بوده، به سخنانش در طعن پدر علی بن ابی طالب (ابو طالب) اعتماد نمیشود.[۷] ابن ابی الحدید علاوه بر سعید بن مُسَيِّب، زُهری (راوی دیگر این حدیث) را از مبغضین علی بن ابی طالب معرفی میکند؛[۸] بنابراین، اگر استدلال یادشده صحیح باشد، علاوه بر مشکل سعید بن مُسیِّب، شاید سخنان زُهری در ذمّ پدر علی بن ابی طالب، از روی بغضش نسبت به علی بن ابی طالب باشد. لذا گروهی از علما این احتمال را مطرح کردهاند که امویان برای طعنه زدن به علی بن ابی طالب، این حدیث را جعل کردهاند.[۹] لازم به ذکر است شماری از نویسندگان با همین استدلال، در سایر روایات سعید بن مُسَيِّب مناقشه کردهاند.[۱۰]
احمد زيني دَحلان،(مفتی و فقیه شافعیه در اواخر عهد عثمانی) که کتاب مستقلی پیرامون ایمان ابو طالب دارد، به سند روایت صحیح مسلم اشکال کرده است. او میگوید، سند روایت مسلم از دو جهت با اشکال روبه روست: 1. یزید بن کیسان، از افراد واقع در سلسله سند، معتبر نیست؛ 2. در ابتدای سند این روایت، نام ابو هریره هست که ماجرا را نقل کرده؛ اما چون ابو هریره در سال هفتم هجری مسلمان شده و هنگام وقوع رویداد، حضور نداشته، نمیتواند راوی مستقیم روایت باشد؛ چراکه وفات ابوطالب در مکه و در سال دهم بعثت بوده است.[۱۱]
روایات یادشده را از منظری دیگر نیز بررسی کردهاند: اشاره به نزول آیه 113 سوره توبه در بسیاری از روایات این سبب نزول (از جمله روایات صحیح بخاری و صحیح مسلم) در اعتبار یا بیاعتباری گزارش تأثیرگذار است؛ زیرا طبق نظر اکثر مفسران، سوره توبه در مدینه[۱۲] و تنها آیات 128 و 129 آن در مکه نازل شده که این دو آیه، از آیات استثنائی سوره توبه به شمارمیرود.[۱۳] بر این اساس، اعتبار گزارش این سبب نزول با اشکال مواجه میشود؛ زیرا به گواهی مورخان، ابو طالب سه سال قبل از هجرت پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) به مدینه رحلت کرده است و این با نزول آیه 113 سوره توبه در مدینه، منافات دارد. ابن حجر عسقلانی و قرطبی با توجه به این نکته، روایات گزارش یادشده را نادرست شمردهاند.[۱۴] با وجود اینکه عدهای، مانند آلوسی با تمسک به همین گزارش، آیه 56 سوره قصص را از آیات استثنا برشمردهاند؛[۱۵] قول آلوسی بر خلاف مبنای رایج در علوم قرآن است؛ زیرا بر اساس مبنای رایج، برای تعیین مکی یا مدنی بودن سوره، باید تنها به نقل اکتفا کرد و به اجتهاد در این زمینه، تکیه نمیشود.[۱۶] اگرچه طبق بیان اخیر (استثنا بودن آیه 113 سوره توبه)، اشکال رفع میشود، لکن اشکال دیگری بر هردو قول گذشته وارد است: گزارش یادشده تنها روایتی نیست که ذیل آیه 113 سوره توبه مطرح کردهاند؛ بلکه روایات دیگری ذیل آن نقل شده که با این گزارش معارض است:
روایت معارض اول: مطابق شماری از روایات، علی بن ابی طالب، شخصی را دید که برای پدر و مادر مشرکش، آمرزش میخواست. علی بن ابی طالب از او پرسید: آیا طلب مغفرت برای پدر و مادر مشرک جایز است؟! او پاسخ داد: ابراهیم نیز برای پدر مشرکش استغفار کرد. سخن او را برای پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) بازگو کردند؛ سپس آیه 113 سوره توبه نازل شد.[۱۷] شماری از حدیثشناسان سند این روایت را معتبر ارزیابی کردهاند.[۱۸]
روایت معارض دوم: بر اساس تعدادی از روایات، هنگامیکه پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) به زیارت قبر مادرش، آمنه رفته بود و از خداوند برای او آمرزش میخواست، آیه 113 سوره توبه نازل شد و خداوند متعال، ایشان و مؤمنان را از استغفار برای مشرکان نهی فرمود.[۱۹]
با توجه به تعارض این روایتها، گروهی از علما گفتهاند: مجموع روایاتی که ذیل آیه 113 سوره توبه مطرح شده، موجب اضطراب سبب نزول آیه است که در پی آن، استدلال به آن روایات از اعتبار میافتد.[۲۰]
شماری از محققان آیه 57 سوره قصص را در ادامه آیات 55 و 56 دانستهاند و اعتقاد دارند سبب نزول نقلشده با مجموع این آیات تناسب ندارد. احمد زيني دَحلان میگوید: در مجموعِ آیات 55 تا 57 سوره قصص از جماعتی سخن به میان آمده است که به پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) ایمان نمیآورند. مطابق آیه: «و َقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» (القصص، 57) (و گفتند اگر با تو از [نور] هدايت پيروى كنيم از سرزمين خود ربوده خواهيم شد. آيا آنان را در حرمى امن جاى نداديم كه محصولات هرچيزى كه رزقى از جانب ماست، به سوى آن سرازير مىشود؟ ولى بيشترشان نمىدانند.)[۱] آنان در توجیه ایمان نیاوردن خود میگفتند، اگر ایمان آوریم، ما را از سرزمین خود بیرون خواهند کرد؛ اما این جمله با شخصیت ابو طالب هیچ تناسبی ندارد؛ زیرا او پیوسته برادرزادهاش را یاری میکرد و اگر او چنین خوفی داشت، هرگز یاور پیامبر نبود و سه سال، همراه او در شعب ابی طالب، محصور نمیشد. او دلیل دیگری بر مدعایش اقامه کرده، میگوید: محتوای این گزارش با مفاد آیه 22 سوره مجادله نیز سازگار نیست؛ زیرا مطابق آیه 22 سوره مجادله کسانیکه به خدا و روز قیامت اعتقاد دارند، افرادی را که با خدا و رسولش مخالفت کردهاند، دوست نمیدارند؛ حتی اگر آنها از پدران و پسران و برادران و یا عشیرهشان باشند.[۲۱]
مسأله ایمان ابو طالب
صرف نظر از روایات یادشده، دانشمندان اسلامى از ديرباز درباره مسأله ايمان ابوطالب بحث و گفتوگو کردهاند. اثبات ایمان ابو طالب، احادیث حاوی کفر او را بیاعتبار میکند. اگرچه بهاعتقاد جمع کثیری از علمای اهل سنت، ابو طالب هرگز ایمان نیاورد و کافر از دنیا رفت، ولی شیعیان بر ايمان او به آيين اسلام پاى فشردهاند و اين مطلب را در نزد ائمه اهل بیت و پیروان ایشان، اجماعی دانستهاند.[۲۲] عدهای از عالمان اهل تسنن، مانند أبو القاسم البلخي، أبو جعفر الإسكافي[۲۳] و احمد بن زینی دَحلان نیز بر ایمان ابو طالب تأکید کردهاند. شیعه معتقد است دین نوپای اسلام به حمایت سرانی از قریش نیاز داشت که در ظاهر بیطرف باشند و بدیهی است که در آن اوضاع اگر ابوطالب اسلام خود را آشکار میکرد، نزد مشرکان قریش ابهت و احترامش را از دست میداد و نمیتوانست به عنوان سرپرست قبیله، حَکَم و داور باشد و از مقام و بزرگی خود در حمایت از اسلام سود جوید.[۲۴]
قائلین به ایمان ابو طالب، بر مدعای خود ادلهای اقامه کردهاند: گروهی معتقدند مواضع عملی ابو طالب از دلائل ایمان اوست؛ زیرا برای شناخت عقیده و ایمان شخصیتی که باید حامی دین اسلام باقی بماند، نباید به الفاظ ظاهری او اکتفا کرد؛ بلکه باید رفتار و مواضع عملیاش لحاظ شود. بسیاری از مواضع ابوطالب، گواه ایمان اوست. به عنوان مثال، مطابق برخی نقلها ابوطالب همسرش، فاطمه بنت اسد را به اسلام دعوت کرد.[۲۵] یا هنگامی که دید فرزندش، علی، در نماز به پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) اقتدا کرده است، به او فرمان داد تا همیشه ملازم ایشان باشد.[۲۶] همچنین به فرزند دیگرش، جعفر، دستور داد تا در کنار رسول اکرم و سمت چپ او نماز گزارد.[۲۷] اشعار ابو طالب در تأیید پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) را دلیل دیگری بر ایمان او شمردهاند:
أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنَا مُحَمَّدًا ..... نَبِيًّا كَمُوسَى خُطَّ فِي أَوَّلِ الْكُتُبِ؛[۲۸] آیا نمیدانید که ما محمد را همچون موسی، پیامبری میدانیم که در کتابهای پیشین معرفی شده است؟
لقد أكرم الله النبي محمدا ..... فأكرم خلق الله في الناس أحمد
و شق له من اسمه ليجله ..... فذو العرش محمود و هذا محمد؛[۲۹] به راستی که خداوند پیامبر، محمد، را گرامی داشت پس گرامیترین آفریدگان خداوند در میان مردم، احمد است. نامش را از نام خود گرفت؛ زیرا که خداوندِ صاحب عرش، محمود است و این، محمد.
یا شاهِـدَ اللّه عَلَی فَاشْهَـد ..... إنّی عَلی دِین النَّبی أحمد.[۳۰]
امینی با توجه به عبارات نقلشده از ابو طالب میگوید: اگر این تعابیر گوناگون که در اشعار وی آمده شهادت و اعتراف به نبوت رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) به شمار نیاید پس اعتراف و شهادت به نبوت چگونه است؟!![۳۱]
اگرچه شیعیان در ایمان ابو طالب اتفاق نظر دارند، مطابق برخی روایات شیعه، پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) در لحظات آخر عمر ابو طالب، از او خواست تا با صدای بلند ایمانش را ابراز کند؛ ولی او در پاسخ گفت: ای پسر برادرم، من قلباً ایمان به خدا دارم و در ضمیر خود، به آن اقرار میکنم.[۳۲]
در مقابل، بسیاری از عالمان اهل سنت بر این نکته تأکید دارند که ابوطالب، با وجود پشتیبانی از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه)، هرگز اسلام نیاورد. آنان با تمسک به روایاتی که ذیل آیه 113 سوره توبه و آیه 56 سوره قصص نقل شده و نیز با تمسک به روایات دیگر، از جمله روایت "ضَحضاح" ابو طالب را کافر معرفی کردهاند. بخاری روایت ضَحضاح را چنین نقل میکند: پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) درباره ابو طالب فرمود: او در آبی از آتش قرارداده میشود و اگر من نبودم در پایینترین مرتبه جهنم، در آتش قرارمیگرفت.[۳۳] برخی از علمای اهل سنت با تمسک به این روایات گفتهاند، مسأله کفر ابو طالب و نزول آیه 56 سوره قصص درباره او، از مسائلی است که همه مسلمانان در آن اتفاق دارند.[۳۴] اما مفسرانی مانند قرطبی و آلوسی این ادعا را نادرست شمردهاند.[۳۵] آلوسی در اینباره میگوید: ایمان ابو طالب، از مسائل اختلافیست و ادعای اجماع مسلمانان و یا اجماع مفسران در این زمینه درست نیست؛ زیرا شیعیان و بسیاری از مفسران قائل به اسلام ابو طالباند. برخی از شیعیان ادعا کردهاند که ائمه اهل بیت بر ایمان ابو طالب اجماع دارند و اشعار بسیاری از ابو طالب، بر ایمان او دلالت دارد. گویا کسانیکه اجماع مسلمانان بر کفر ابو طالب را مطرح کردهاند، شیعیان را مسلمان نمیدانند و به نظریات و روایتهای آنها اعتنا نمیکنند! آلوسی در ادامه، احتیاط در این مسأله را لازم دانسته، میگوید: حتی اگر کسی ایمان ابو طالب را نپذیرد، نباید درباره او بدگویی کند و زبان به طعنه گشاید؛ چراکه چنین سخنانی موجب آزار علویّها و چهبسا آزار پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) میشود؛ چون مطابق همین روایات، ایشان ابو طالب را دوست میداشت. روشن است که هر خردمندی، در چنین مسألهای، احتیاط میکند.[۳۶]
بنا بر آنچه بیان شد، رویکرد مفسران به گزارش یادشده یکسان نیست. شماری از مفسران، مانند: طبری، شوکانی، قاسمی، ابن عطیه و ابن عاشور در ذیل آیه 56 سوره قصص گزارش را ذکر و بر آن تأکید کردهاند.[۳۷] اما گروهی دیگر از مفسران، مانند: طوسی، طبرسی و طباطبایی پس از ذکر روایت، آن را مردود شمردهاند. با توجه به مجموع مباحثی که گذشت، به گفته آلوسی باید در این زمینه احتیاط کرد؛ لذا به نظر میرسد سببیت گزارش برای نزول آیه 56 سوره قصص با اشکال روبه روست.
مستندات
مستند 1
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 20، ص 58 و 59: «و ذكر أن هذه الآية نزلت على رسول الله صلى الله عليه و سلم من أجل امتناع أبي طالب عمه من إجابته، إذ دعاه إلى الإيمان بالله، إلى ما دعاه إليه من ذلك. ذكر الرواية بذلك: حدثنا أبو كريب و الحسين بن علي الصدائي، قالا: ثنا الوليد بن القاسم، عن يزيد بن كيسان، عن أبي حازم، عن أبي هريرة، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم لعمه رسول الله صلى الله عليه و سلم عند الموت:" قل لا إله إلا الله أشهد لك بها يوم القيامة" قال: لولا أن تعيرني قريش لأقررت عينك، فأنزل الله: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ الآية. حدثنا ابن بشار، قال: ثنا يحيى بن سعيد، عن يزيد بن كيسان، قال: ثني أبو حازم الأشجعي، عن أبي هريرة، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم لعمه: رسول الله صلى الله عليه و سلم" قل لا إله إلا الله" ثم ذكر مثله. حدثنا أبو كريب، قال: ثنا أبو أسامة، عن يزيد بن كيسان سمع أبا حازم الأشجعي، يذكر عن أبي هريرة قال: لما حضرت وفاة أبي طالب، أتاه رسول الله صلى الله عليه و سلم فقال:" يا عماه قل لا إله إلا الله" فذكر مثله، إلا أنه قال: لولا أن تعيرني قريش، يقولون: ما حمله عليه إلا جزع الموت. حدثنا ابن وكيع، قال: ثنا محمد بن عبيد، عن يزيد بن كيسان، عن أبي حازم، عن أبي هريرة، قال: قال النبي صلى الله عليه و سلم، فذكر نحو حديث أبي كريب الصدائي. حدثنا أحمد بن عبد الرحمن بن وهب، قال: ثني عمي عبد الله بن وهب، قال: ثني يونس، عن الزهري قال: ثني سعيد بن المسيب، عن أبيه أبيه المسيب، قال: لما حضرت أبا طالب الوفاة، جاءه رسول الله صلى الله عليه و سلم، فوجد عنده أبا جهل بن هشام، و عبد الله بن أبي أمية بن المغيرة، فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم:" يا عم قل لا إله إلا الله كلمة أشهد لك بها عند الله" فقال أبو جهل و عبد الله بن أبي أميه: يا أبا طالب: أ ترغب عن ملة عبد المطلب؟ فلم يزل رسول الله صلى الله عليه و سلم يعرضها عليه، و يعيد له تلك المقالة، حتى قال أبو طالب آخر ما كلمهم: هو على ملة عبد المطلب، و أبى أن يقول: لا إله إلا الله، فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم: " أما و الله لأستغفرن لك ما لم أنه عنك"، فأنزل الله ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى و أنزل الله في أبي طالب، فقال لرسول الله صلى الله عليه و سلم: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي الآية. حدثنا محمد بن عبد الأعلى، قال: ثنا محمد بن ثور، عن معمر، عن الزهري، عن سعيد بن المسيب، عن أبيه المسيب، بنحوه حدثنا ابن وكيع، قال: ثنا ابن عيينة، عن عمرو، عن أبي سعيد بن رافع، قال: قلت لابن عمر: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ نزلت في أبي طالب؟ قال: نعم. حدثني محمد بن عمرو، قال: ثنا أبو عاصم، قال: ثنا عيسى؛ و حدثني الحرث، قال: ثنا الحسن، قال: ثنا ورقاء جميعا، عن ابن أبي نجيح، عن مجاهد قوله: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ قال: قول محمد لأبي طالب:" قل كلمة الإخلاص أجادل عنك بها يوم القيامة" قال محمد بن عمرو في حديثه: قال: يا ابن أخي ملة الأشياخ، أو سنة الأشياخ. و قال الحارث في حديثه: قال يا ابن أخي ملة الأشياخ. حدثنا القاسم، قال: ثنا الحسين، قال: ثني حجاج، عن ابن جريج، عن مجاهد: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ قال: قال محمد لأبي طالب:" اشهد بكلمة الإخلاص أجادل عنك بها يوم القيامة" قال: أي ابن أخي ملة الأشياخ، فأنزل الله إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ قال: نزلت هذه الآية في أبي طالب. حدثنا بشر، قال: ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة، قوله إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ ذكر لنا أنها نزلت في أبي طالب قال الأصم عند موته يقول لا إله إلا الله لكيما تحل له بها الشفاعة، فأبى عليه. حدثنا ابن حميد، قال: ثنا جرير، عن عطاء، عن عامر: لما حضر أبا طالب الموت، قال له النبي صلى الله عليه و سلم:" يا عماه النبي صلى الله عليه و سلم قل لا إله إلا الله أشهد لك بها يوم القيامة"، فقال له: يا ابن أخي، إنه لولا أن يكون عليك عار لم أبال أن أفعل؛ فقال له ذلك مرارا. فلما مات اشتد ذلك على النبي صلى الله عليه و سلم و قالوا: ما تنفع قرابة أبي طالب منك، فقال:" بلى و الذي نفسي بيده إنه الساعة لفي ضحضاح من النار عليه نعلان من نار تغلي منهما أم رأسه، و ما من أهل النار من إنسان هو أهون عذابا منه، و هو الذي أنزل الله فيه إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ، وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.»
الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 7، ص 254 و 255: «حدّثنا أبو محمد الحسن بن أحمد المخلدي- إملاء- قال: أخبرنا أبو حامد أحمد بن محمد بن الحسن الحافظ، قال: حدّثنا عبد الرحمن بن بشر، قال: حدّثنا يحيى بن سعيد، عن زيد بن كيسان، قال: حدّثني أبو حازم، عن أبي هريرة قال: قال رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم لعمّه: «قل لا إله إلّا الله أشهد لك بها يوم القيامة» قال: لو لا أن تعيّرني نساء قريش يقلن: إنّه حمله على ذلك الجزع لأقررت بها عينك، فأنزل الله سبحانه إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ، وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ. و أخبرنا عبد الله بن حامد الوزان قال: أخبرنا مكي بن عبدان، قال: حدّثنا محمد بن يحيى و أحمد بن يوسف قالا: حدّثنا عبد الرزاق قال: و أخبرنا محمد بن الحسين، قال: حدّثنا أحمد بن يوسف السلمي، قال: حدّثنا عبد الرزاق، قال: أخبرنا أبو سعيد بن حمدون، قال: أخبرنا ابن الشرقي، قال: حدّثنا محمد بن يحيى، قال: حدّثنا عبد الرزاق، قال: أخبرنا معمر، عن الزهري، عن سعيد بن المسيب، عن أبيه، عن النبي صلى اللّه عليه و سلّم أنّه دخل على عمّه أبي طالب في مرضه الذي مات فيه و عنده أبو جهل بن هشام و عبد الله بن أبي أمية فقال: «يا عمي قل: لا إله إلّا الله كلمة أحاجّ لك بها عند الله» فقال أبو جهل و عبد الله بن أبي أمية: يا أبا طالب أ ترغب عن ملّة عبد المطلب؟ فقال: بل على ملّة عبد المطلب. فأنزل الله سبحانه إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ. وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِين».
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج 6، ص 221 و 222: «قال الزهري: حدثني سعيد بن المسيب عن أبيه، و هو المسيب بن حزن المخزومي رضي اللّه عنه قال: لما حضرت أبا طالب الوفاة جاءه رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم، فوجد عنده أبا جهل بن هشام و عبد اللّه بن أبي أمية بن المغيرة، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم: «يا عم قل لا إله إلا اللّه، كلمة أحاج لك بها عند اللّه» فقال أبو جهل و عبد اللّه بن أبي أمية: يا أبا طالب أ ترغب عن ملة عبد المطلب؟ فلم يزل رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم: يعرضها عليه و يعودان له بتلك المقالة حتى كان آخر ما قال: هو على ملة عبد المطلب، و أبي أن يقول لا إله إلا اللّه، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم «و اللّه لأستغفرن لك ما لم أنه عنك» فأنزل اللّه تعالى: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى [التوبة: 113] و أنزل في أبي طالب إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ أخرجاه من حديث الزهري، و هكذا رواه مسلم في صحيحه، و الترمذي من حديث يزيد بن كيسان عن أبي حازم عن أبي هريرة قال: لما حضرت وفاة أبي طالب أتاه رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم فقال: «يا عماه قل لا إله إلا اللّه، أشهد لك بها يوم القيامة» فقال: لو لا أن تعيرني بها قريش يقولون ما حمله عليه إلا جزع الموت، لأقررت بها عينك، لا أقولها إلا لأقر بها عينك، فأنزل اللّه تعالى: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ و قال الترمذي: حسن غريب، لا نعرفه إلا من حديث يزيد بن كيسان، و رواه الإمام أحمد عن يحيى بن سعيد القطان عن يزيد بن كيسان: حدثني أبو حازم عن أبي هريرة فذكره بنحوه، و هكذا قال ابن عباس و ابن عمر و مجاهد و الشعبي و قتادة: إنها نزلت في أبي طالب حين عرض عليه رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم أن يقول لا إله إلا اللّه، فأبى عليه ذلك، و قال: أي ابن أخي ملة الأشياخ، و كان آخر ما قاله هو على ملة عبد المطلب.»
تفسير القرآن العظيم، ج 9، ص 2994: «حدثنا أحمد بن سنان الواسطي، ثنا محمد بن عبيد، ثنا يزيد بن كيسان، عن أبى حازم، عن أبى هريرة قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم لعمه: قل: لا إله إلا اللّه أشهد لك بها، عند اللّه يوم القيامة، فقال: لو لا أن تعيروني قريش لأقررت عينك بها فأنزل اللّه: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ الآية. حدثنا حجاج بن حمزة، ثنا شبابة، ثنا ورقاء، عن ابن أبي نجيح، عن مجاهد قوله: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ قول محمد صلى اللّه عليه و سلم لأبي طالب: قل: كلمة الإخلاص أجادل بها، عنك يوم القيامة، قال: ابن أخي! ملة الأشياخ. حدثنا محمد بن يحيي أنبأ العباس، ثنا يزيد بن زيرع، عن سعيد، عن قتادة إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ قال: ذكر لنا أنها أنزلت في أبي طالب، عم رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم قال، عند موته: أن يقول لا إله إلا اللّه كيما تحل له الشفاعة، فأبى عليه.»
تفسير النسائى، ج 2، ص 144: «أنا محمد بن عبد الأعلى. نا محمّد- يعني: ابن ثور- عن معمر، عن الزّهريّ، عن سعيد بن المسيّب، عن أبيه، قال: لمّا حضرت أبا طالب الوفاة دخل عليه النّبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم و عنده أبو جهل و عبد اللّه بن أبي أميّة فقال: «أي عمّ قل: لا إله إلّا اللّه؛ كلمة أحاجّ لك بها عند اللّه» فقال له أبو جهل و عبد اللّه بن أبى أميّة: يا أبا طالب أترغب عن ملّة عبد المطّلب؟! فلم يزالا يكلّمانه حتّى قال آخر شيء كلّمهم: على ملّة عبد المطّلب، فقال النّبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم: «لأستغفرنّ لك ما لم أنه عنك» فنزلت: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ [التوبة: 113] و نزلت إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ.»
بحر العلوم، ج 2، ص 614: «أن أبا طالب لما حضرته الوفاة، دخل عليه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، و عنده أبو جهل و عبد اللّه بن أمية، فقال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم: «يا عمّاه قل لا إله إلّا اللّه كلمة أحاجّ لك بها عند اللّه تعالى». فقال أبو جهل و عبد اللّه بن أمية: يا أبا طالب أ ترغب عن ملة عبد المطلب؟ فلم يزالا به يكلمانه و يكلمه النبي صلّى اللّه عليه و سلّم حتى مات على الكفر، فنزل إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ بهدايته وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاء».
تفسير مقاتل بن سليمان، ج 3، ص 350: «أن أبا طالب بن عبد المطلب، قال: يا معشر بنى هاشم أطيعوا محمدا- صلى اللّه عليه و سلم- و صدقوه تفلحوا و ترشدوا. قال النبي- صلى اللّه عليه و سلم-: يا عم تأمرهم بالنصيحة لأنفسهم و تدعها لنفسك. قال: فما تريد يا بن أخى؟ قال: أريد منك كلمة واحدة فإنك فى آخر يوم من الدنيا، أن تقول لا إله إلا اللّه، أشهد لك بها عند اللّه- عز و جل- قال: يا بن أخى قد علمت أنك صادق، و لكني أكره أن يقال جزع عند الموت و لو لا أن يكون عليك و على بنى أبيك غضاضة و سبة لقلتها، و لأقررت بعينك عند الفراق لما أرى من شدة وجدك و نصيحتك، و لكن سوف أموت على ملة أشياخ عبد المطلب و هاشم و عبد مناف فأنزل اللّه- عز و جل-: «إنك» يا محمد «لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ» إلى الإسلام وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِين».
اسباب نزول القرآن، ص 347 و 348: «حدَّثنا أبو عبد اللَّه محمد بن عبد اللَّه الشِّيرَازِي، قال: حدَّثنا محمد بن عبد اللَّه بن محمد بن خمرويه، قال: حدَّثنا علي بن محمد الخُزاعي، قال: حدَّثنا أبو اليمان الحكم بن نافع، قال: أخبرني شُعَيب، عن الزّهري، قال: أخبرني سعيد بن المسيب، عن أبيه، [أنه] قال: لما حضرتْ أبا طالب الوفاةُ جاءه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، فوجد عنده: أبا جهل، و عبد اللَّه بن أبي أمية، فقال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم: يا عم، قل: لا إله إلا اللَّه كلمة أحاجُّ لك بها عند اللَّه سبحانه و تعالى. فقال أبو جهل و عبد اللَّه بن أبي أمية: [يا أبا طالب] أ ترغب عن ملّة عبد المطلب؟ فلم يزل رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم يعرضها عليه و يعاودانه بتلك المقالة، حتى قال أبو طالب آخر ما كلمهم به: أنا على ملّة عبد المطلب، و أبى أن يقول لا إله إلا اللَّه، فقال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم: و اللَّه لأستغفرن لك ما لم أُنْهَ عنك، فأنزل اللَّه عز و جل: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ و أنزل في أبي طالب: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ رواه البخاري عن أبي اليمان، [عن شعيب]، و رواه مسلم عن حَرْمَلَة، عن ابن وهب، عن يونس، [كلاهما]، عن الزهري. حدَّثنا الأستاذ أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم، قال: حدَّثنا الحسن بن محمد بن علي الشَّيْباني، قال: حدَّثنا أحمد بن محمد بن الحسن الحافظ، قال: حدَّثنا أبو عبد الرحمن بن بشر، قال: حدَّثنا يحيى بن سعيد عن يزيد بن كَيْسانَ، قال: حدَّثنا أبو حازم، عن أبي هريرة، قال: قال: رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم لعمه: قل: لا إله إلا اللَّه، أشهد لك بها يوم القيامة. قال: لو لا أن تعيرني قريش- يقولون: إنه حمله على ذلك الجزع- لأقررت بها عينك، فأنزل اللَّه تعالى: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ رواه مسلم عن محمد بن حاتم، عن يحيى بن سعيد. قال: سمعت أبا عثمان الحِيريَّ يقول: سمعت أبا الحسن بن مِقْسَم يقول: سمعت أبا إسحاق الزَّجَّاج يقول في هذه الآية: أجمع المفسرون أنها نزلت في أَبي طالب.»
صحيح البخاري، ج 5، ص 52: «حَدَّثَنَا مَحْمُودٌ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنِ ابْنِ المُسَيِّبِ، عَنْ أَبِيهِ، أَنَّ أَبَا طَالِبٍ لَمَّا حَضَرَتْهُ الوَفَاةُ، دَخَلَ عَلَيْهِ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَعِنْدَهُ أَبُو جَهْلٍ، فَقَالَ: «أَيْ عَمِّ، قُلْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، كَلِمَةً أُحَاجُّ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ» فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ: يَا أَبَا طَالِبٍ، تَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ المُطَّلِبِ، فَلَمْ يَزَالاَ يُكَلِّمَانِهِ، حَتَّى قَالَ آخِرَ شَيْءٍ كَلَّمَهُمْ بِهِ: عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ المُطَّلِبِ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ، مَا لَمْ أُنْهَ عَنْهُ» فَنَزَلَتْ: {مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الجَحِيمِ} [التوبة: 113]. وَنَزَلَتْ: {إِنَّكَ لاَ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ} [القصص: 56]».
صحيح البخاري، ج 2، ص 95: «حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ، أَخْبَرَنَا يَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ صَالِحٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي سَعِيدُ بْنُ المُسَيِّبِ، عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ أَخْبَرَهُ: أَنَّهُ لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الوَفَاةُ جَاءَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَوَجَدَ عِنْدَهُ أَبَا جَهْلِ بْنَ هِشَامٍ، وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِي أُمَيَّةَ بْنِ المُغِيرَةِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِأَبِي طَالِبٍ: يَا عَمِّ، قُلْ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، كَلِمَةً أَشْهَدُ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ " فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ: يَا أَبَا طَالِبٍ أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ المُطَّلِبِ؟ فَلَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَعْرِضُهَا عَلَيْهِ، وَيَعُودَانِ بِتِلْكَ المَقَالَةِ حَتَّى قَالَ أَبُو طَالِبٍ آخِرَ مَا كَلَّمَهُمْ: هُوَ عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ المُطَّلِبِ، وَأَبَى أَنْ يَقُولَ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَا وَاللَّهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ» فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِيهِ: {مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ} [التوبة: 113] الآيَةَ».
صحيح البخاري، ج 6، ص 112: «حَدَّثَنَا أَبُو اليَمَانِ، أَخْبَرَنَا شُعَيْبٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، قَالَ: أَخْبَرَنِي سَعِيدُ بْنُ المُسَيِّبِ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الوَفَاةُ، جَاءَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَوَجَدَ عِنْدَهُ أَبَا جَهْلٍ، وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِي أُمَيَّةَ بْنِ المُغِيرَةِ، فَقَالَ: "أَيْ عَمِّ قُلْ: لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ كَلِمَةً أُحَاجُّ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ" فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ: أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ المُطَّلِبِ؟ فَلَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَعْرِضُهَا عَلَيْهِ -[113]-، وَيُعِيدَانِهِ بِتِلْكَ المَقَالَةِ، حَتَّى قَالَ أَبُو طَالِبٍ آخِرَ مَا كَلَّمَهُمْ: عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ المُطَّلِبِ، وَأَبَى أَنْ يَقُولَ: لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «وَاللَّهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ» فَأَنْزَلَ اللَّهُ: {مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ} [التوبة: 113] وَأَنْزَلَ اللَّهُ فِي أَبِي طَالِبٍ، فَقَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: {إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ} [القصص: 56]».
صحيح البخاري، ج 6، ص 69: «حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ المُسَيِّبِ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الوَفَاةُ دَخَلَ عَلَيْهِ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَعِنْدَهُ أَبُو جَهْلٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: "أَيْ عَمِّ، قُلْ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أُحَاجُّ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ "، فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ: يَا أَبَا طَالِبٍ أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ المُطَّلِبِ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ»، فَنَزَلَتْ: {مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى، مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الجَحِيمِ} [التوبة: 113]».
صحيح مسلم، ج 1، ص 54: «وحَدَّثَنِي حَرْمَلَةُ بْنُ يَحْيَى التُّجِيبِيُّ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ وَهْبٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي يُونُسُ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيِّبِ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الْوَفَاةُ جَاءَهُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَوَجَدَ عِنْدَهُ أَبَا جَهْلٍ، وَعَبْدَ اللهِ بْنَ أَبِي أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " يَا عَمِّ، قُلْ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، كَلِمَةً أَشْهَدُ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللهِ "، فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ، وَعَبْدُ اللهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ: يَا أَبَا طَالِبٍ، أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ؟ فَلَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَعْرِضُهَا عَلَيْهِ، وَيُعِيدُ لَهُ تِلْكَ الْمَقَالَةَ حَتَّى قَالَ أَبُو طَالِبٍ آخِرَ مَا كَلَّمَهُمْ: هُوَ عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَأَبَى أَنْ يَقُولَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَا وَاللهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ»، فَأَنْزَلَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: {مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ} [التوبة: 113]، وَأَنْزَلَ اللهُ تَعَالَى فِي أَبِي طَالِبٍ، فَقَالَ لِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: {إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ}».
صحيح مسلم، ج 1، ص 55: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبَّادٍ، وَابْنُ أَبِي عُمَرَ، قَالَا: حَدَّثَنَا مَرْوَانُ، عَنْ يَزِيدَ وَهُوَ ابْنُ كَيْسَانَ، عَنْ أَبِي حَازِمٍ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعَمِّهِ عِنْدَ الْمَوْتِ: "قُلْ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، أَشْهَدُ لَكَ بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَأَبَى"، فَأَنْزَلَ اللهُ: {إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ} [القصص: 56] الْآيَة.
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَاتِمِ بْنِ مَيْمُونٍ، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا يَزِيدُ بْنُ كَيْسَانَ، عَنْ أَبِي حَازِمٍ الْأَشْجَعِيِّ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعَمِّهِ: "قُلْ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، أَشْهَدُ لَكَ بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ "، قَالَ: لَوْلَا أَنْ تُعَيِّرَنِي قُرَيْشٌ، يَقُولُونَ: إِنَّمَا حَمَلَهُ عَلَى ذَلِكَ الْجَزَعُ لَأَقْرَرْتُ بِهَا عَيْنَكَ، فَأَنْزَلَ اللهُ: إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاء».
سنن الترمذي، ج 5، ص 341: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سَعِيدٍ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ كَيْسَانَ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو حَازِمٍ الأَشْجَعِيُّ، هُوَ كُوفِيٌّ اسْمُهُ: سَلْمَانُ مَوْلَى عَزَّةَ الْأَشْجَعِيَّةِ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعَمِّهِ: «قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ لَكَ بِهَا يَوْمَ القِيَامَةِ» فَقَالَ: لَوْلَا أَنْ تُعَيِّرَنِي بِهَا قُرَيْشٌ أَنَّ مَا يَحْمِلُهُ عَلَيْهِ الْجَزَعُ، لَأَقْرَرْتُ بِهَا عَيْنَكَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ {إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ} [القصص: 56]: «هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ غَرِيبٌ لَا نَعْرِفُهُ إِلَّا مِنْ حَدِيثِ يَزِيدَ بْنِ كَيْسَانَ».
مسند أحمد، ج 39، ص 78: «حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيِّبِ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الْوَفَاةُ دَخَلَ عَلَيْهِ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَعِنْدَهُ أَبُو جَهْلٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ، فَقَالَ: " أَيْ عَمِّ، قُلْ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، كَلِمَةً أُحَاجُّ بِهَا لَكَ عِنْدَ اللَّهِ " فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ: يَا أَبَا طَالِبٍ، أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ؟ قَالَ: فَلَمْ يَزَالَا يُكَلِّمَانِهِ حَتَّى قَالَ: آخِرَ شَيْءٍ كَلَّمَهُمْ -[79]- بِهِ: عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْكَ» فَنَزَلَتْ {مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ} [التوبة: 113] قَالَ: وَنَزَلَتْ فِيهِ {إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ} [القصص: 56]».
دلائل النبوة، ج 2، ص 342 و 343: «أخبرنا إسماعيل بن محمد الصفّار، قال: حدّثنا أحمد بن منصور الرمادي، قال: حدّثنا عبد الرزاق، قال: أخبرنا معمر، عن الزهري ما لا أحصي عن ابن المسيب، عن أبيه [6]، قال: «لما حضرت أبا طالب الوفاة دخل عليه النبي صلّى الله عليه و آله و سلّم، فوجد عنده أبا جهل بن هشام، و عبد الله بن أبي أمية، قال فقال له النبي صلّى الله عليه و آله و سلّم: يا عم! قل لا إله إلا الله أحاجّ لك بها عند الله، و قال أبو جهل، و عبد الله بن أبي أمية: أي أبا طالب أ ترغب عن ملة عبد المطلب، قال: فكان آخر كلمة أن قال على ملة عبد المطلب، قال فقال النبي صلّى الله عليه و آله و سلّم: لأستغفرنّ لك ما لم أنه عنك، قال: فنزلت ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ إلى- وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ قال لما مات و هو كافر. و نزلت إِنَّكَ لا تَهْدِي من أَحْبَبْتَ 28: 56».
مستند 2
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 3، ص 36: «قلنا: وهذا إسناد ضعيف؛ فيه أبو سعيد؛ مجهول لم يرو عنه إلا عمرو بن دينار، ولم يوثقه إلا ابن حبان.»
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 3، ص 36 و 37: «قلنا: وهذا إسناد ضعيف جداً؛ فيه علتان: الأولى: الإعضال. الثانية: أسباط بن نصر؛ صدوق كثير الخطأ، ويغرب؛ كما في "التقريب". ... أخرجه الطبري في "جامع البيان" بسند صحيح إلى قتادة؛ لكنه ضعيف؛ لإرساله».
إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل، ج 4، ص 359: «و مدار الطريقين على أبى الزبير , وهو مدلس معروف بذلك خاصة عن أبى الزبير فيتقى حديثه عنه ما لم يصرح بالتحديث , وكان معنعنا , كما فعل فى هذا الحديث فى جميع المصادر المخرجة له , و قد كنت اغتررت برهة من الزمن بهذا الحديث متوهما صحته, لاخراج مسلم إياه فى "صحيحه", ثم تنبهت لعلته هذه, فنبهت عليها فى "سلسلة الأحاديث الضعيفة» .
ابو طالب مومن قریش، ص 319 و 320: «و هكذا تتصل سلسلة الأحاديث الثلاثة : بسعيد بن المسيب ، عن أبيه . ونحن لا نستطيع أن نأخذ بهذا الحديث ، بعدما وجدنا فيه ، وجدنا... ولا نستطيع أن نأخذ به ، وإن كان عن سعيد بن المسیب ؛ حيث أنه قد اختلف في سعيد هذا ، اختلافا كبيرا جدا ، بين: التعديل والتجريح .. فمن بين القادحين فيه ابن أبي الحديد ، حيث سلكه في عداد المنحرفين عن علي «عليه السلام» ، وأن في قلبه شيئا منه، وأنه من القالين ، القائلين فيه ، المبغضين إياه. ومتی ثبت بغضه لعلي، لا یمكن بأي حال أخذ حدیث منه ، كيف بحديث في أبي طالب - والد علي لان علي هو محک الإيمان و النفاق ، إذ لا يحبه منافق ، ولا يبغضه مؤمن ...، كما جاء في المستفيض من الأحاديث النبوية».
شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 102: « و كان الزهري من المنحرفين عنه ع. و روى جرير بن عبد الحميد عن محمد بن شيبة قال شهدت مسجد المدينة فإذا الزهري و عروة بن الزبير جالسان يذكران عليا ع فنالا منه فبلغ ذلك علي بن الحسين ع فجاء حتى وقف عليهما فقال أما أنت يا عروة فإن أبي حاكم أباك إلى الله فحكم لأبي على أبيك و أما أنت يا زهري فلو كنت بمكة لأريتك كبر؟ أبيك.»
اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب، ص 17: «و هذا یدلک الی ان ایادی النواصب الاثیمة التی کانت صاحبة الدولة و النفوذ فی العهد الاموی و العباسی ادخلت و صنعت تلک الروایات و بثها لیعتقدها الناس».
الغدير، ج 8، ص 56: «هذه المرسلة التي لم أعرف قائلها ومن الصحابة والتابعين ولم أقف على عزوها إلى أحد من السلف في كتب القوم إلا سعيد بن مسيب المعروف بانحرافه عن أمير المؤمنين علي عليه السلام».
اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب، ص 20: «و نجیب بانّ فی سند هذه الروایة یزید بن کیسان و هو ضعیف کما سیأتی فی التعلیق علی بعض احادیث هذا الکتاب و راویه ابو هریرة لم یحضر القصة لأنه اسلم فی سنة سبع من الهجرة کما یقولون».
الاتقان في علوم القرآن، ج 1، ص 97: «وَأُنْزِلَ بِالْمَدِينَةِ سُورَةَ الْبَقَرَةِ ثُمَّ: {آلَ عِمْرَانَ} ثُمَّ: {الْأَنْفَالَ} ثُمَّ: {الْأَحْزَابَ} ثُمَّ: {الْمَائِدَةَ} ثُمَّ: {الْمُمْتَحَنَةَ} ثُمَّ: {إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ} ثُمَّ: {النُّورِ} ثُمَّ: {الْحَجِّ} ثُمَّ: {الْمُنَافِقُونَ} ثُمَّ: {الْمُجَادَلَةِ} ثُمَّ: {الْحُجُرَاتِ} ثُمَّ: {التَّحْرِيمِ} ثُمَّ: {الْجُمْعَةِ} ثُمَّ: {التَّغَابُنَ} ثُمَّ: {سَبَّحَ الْحَوَارِيِّينَ} ثُمَّ: {الْفَتْحَ} ثم: {التوبة} وخاتمة الْقُرْآنِ.»
مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 5، ص 3: «سورة التوبة مدنية و آياتها تسع و عشرون و مائة و هي مدنية كلها و قال بعضهم غير آيتين «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» إلى آخر السورة نزلت سنة تسع من الهجرة و فتحت مكة سنة ثمان و حج رسول الله ص حجة الوداع سنة عشر و قال قتادة و مجاهد و هي آخر ما نزلت على النبي ص بالمدينة».
المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ج 3، ص 3: «تفسير سورة براءة: هذه السورة مدنية إلا آيتين: لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ [التوبة: 128] إلى آخرها».
مفاتيح الغيب، ج 15، ص 521: «سورة التوبة مدنية إلا الآيتين الأخيرتين فمكيتان».
روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج 5، ص 235: «سورة التّوبة بسم اللّه الرحمن الرحيم مدنية كما روى ابن عباس و عبد اللّه بن الزبير و قتادة و خلق كثير، و حكى بعضهم الاتفاق عليه. و قال ابن الفرس: هي كذلك الا آيتين منها لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ [التوبة: 128] إلخ، و هو مشكل بناء على ما في المستدرك عن أبي بن كعب. و أخرجه أبو الشيخ في تفسيره عن علي بن زيد عن يوسف المكي عن ابن عباس رضي اللّه تعالى عنهما من أن آخر آية نزلت لَقَدْ جاءَكُمْ إلخ، و لا يتأتى هنا ما قالوه في وجه الجمع بين الأقوال المختلفة في آخر ما نزل، و استثنى آخرون ما كانَ لِلنَّبِيِّ [التوبة: 113] الآية بناء على ما ورد أنها نزلت في قوله صلّى اللّه عليه و سلّم لأبي طالب: «لأستغفرن لك ما لم أنه عنك.»
تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 35: «خديجة بنت خويلد في شهر رمضان قبل الهجرة بثلاث سنين، و لها خمس و ستون سنة، و دخل عليها رسول الله و هي تجود بنفسها، فقال: بالكرة مني ما أرى، و لعل الله أن يجعل في الكره خيرا كثيرا، إذا لقيت ضراتك في الجنة يا خديجة فأقرئيهن السلام. قالت: و من هن يا رسول الله؟ قال: أن الله زوجنيك في الجنة و زوجني مريم بنت عمران و آسية بنت مزاحم و كلثوم أخت موسى فقالت: بالرفاء و البنين. و لما توفيت خديجة، جعلت فاطمة تتعلق برسول الله و هي تبكي و تقول: أين أمي؟ أين أمي؟ فنزل عليه جبريل فقال: قل لفاطمة أن الله تعالى بنى لأمك بيتا في الجنة من قصب لا نصب فيه و لا صخب. و توفي أبو طالب بعد خديجة بثلاثة أيام و له ست و ثمانون سنة، و قيل بل تسعون سنة. و لما قيل لرسول الله أن أبا طالب قد مات عظم ذلك في قلبه و اشتد له جزعه ثم دخل فمسح جبينه الأيمن أربع مرات و جبينه الأيسر ثلاث مرات ثم قال: يا عم ربيت صغيرا و كفلت يتيما و نصرت كبيرا، فجزاك الله عني خيرا، و مشى بين يدي سريره و جعل يعرضه و يقول: و صلتك رحم و جزيت خيرا، و قال: اجتمعت على هذه الأمة في هذه الأيام مصيبتان لا أدري بأيهما أنا أشد جزعا، يعني مصيبة خديجة و أبي طالب. و روي عنه أنه قال: أن الله، عز و جل، وعدني في أربعة، في أبي و أمي و عمي و أخ كان لي في الجاهلية».
الجامع لأحكام القرآن، ج 8، ص 273: «فالآية على هذا ناسخة لاستغفار النبي صلى الله عليه سلم لعمه فإنه استغفر له بعد موته على ما روي في غير الصحيح. قال الحسين بن الفضل: و- هذا بعيد لان السورة من آخر ما نزل من القرآن و- مات أبو طالب في عنفوان الإسلام و- النبي صلى الله عليه و- سلم بمكة.»
فتح الباری، ج 8، ص 508: «وَإِنَّمَا وَقَعَ النَّهْيُ عَنْ طَلَبِ الْمَغْفِرَةِ الْعَامَّةِ وَإِنَّمَا سَاغَ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ اقْتِدَاءً بِإِبْرَاهِيمَ فِي ذَلِكَ ثُمَّ وَرَدَ نَسْخُ ذَلِكَ كَمَا سَيَأْتِي بَيَانُهُ وَاضِحًا قَوْلُهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا للْمُشْرِكين أَيْ مَا يَنْبَغِي لَهُمْ ذَلِكَ وَهُوَ خَبَرٌ بِمَعْنَى النَّهْيِ هَكَذَا وَقَعَ فِي هَذِهِ الرِّوَايَةِ وَرَوَى الطَّبَرِيُّ مِنْ طَرِيقِ شِبْلٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ قَالَ قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ اسْتَغْفَرَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَهُوَ مُشْرِكٌ فَلَا أَزَالُ أَسْتَغْفِرُ لِأَبِي طَالِبٍ حَتَّى يَنْهَانِي عَنْهُ رَبِّي فَقَالَ أَصْحَابُهُ لَنَسْتَغْفِرَنَّ لِآبَائِنَا كَمَا اسْتَغْفَرَ نَبِيُّنَا لِعَمِّهِ فَنَزَلَتْ وَهَذَا فِيهِ إِشْكَالٌ لِأَنَّ وَفَاةَ أَبِي طَالِبٍ كَانَتْ بِمَكَّةَ قَبْلَ الْهِجْرَةِ اتِّفَاقًا وَقَدْ ثَبَتَ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَتَى قَبْرَ أُمِّهِ لَمَّا اعْتَمَرَ فَاسْتَأْذَنَ رَبَّهُ أَنْ يَسْتَغْفِرَ لَهَا فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ وَالْأَصْلُ عَدَمُ تَكَرُّرِ النُّزُولِ».
الاتقان في علوم القرآن، ج 1، ص 56: «قَالَ الْبَيْهَقِيُّ فِي الدَّلَائِلِ: فِي بَعْضِ السُّوَرِ الَّتِي نَزَلَتْ بِمَكَّةَ آيَاتٌ نَزَلَتْ بِالْمَدِينَةِ فَأُلْحِقَتْ بِهَا وَكَذَا قَالَ ابْنُ الْحَصَّارِ وكل نَوْعٍ مِنَ الْمَكِّيِّ وَالْمَدَنِيِّ مِنْهُ آيَاتٌ مُسْتَثْنَاةٌ قَالَ إِلَّا أَنَّ مِنَ النَّاسِ مَنِ اعْتَمَدَ فِي الِاسْتِثْنَاءِ عَلَى الِاجْتِهَادِ دُونَ النَّقْلِ. فَصْلٌ: فِي ذِكْرِ مَا اسْتُثْنِيَ مِنَ الْمَكِّيِّ وَالْمَدَنِيِّ وَقَالَ ابْنُ حجر في شرح البخاري: قد اعْتَنَى بَعْضُ الْأَئِمَّةِ بِبَيَانِ مَا نَزَلَ مِنَ الْآيَاتِ بِالْمَدِينَةِ فِي السُّوَرِ الْمَكِّيَّةِ. قَالَ: وَأَمَّا عَكْسُ ذلك وهو نُزُولُ شَيْءٍ مِنْ سُورَةٍ بِمَكَّةَ تَأَخُّرُ نُزُولِ تِلْكَ السُّورَةِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلَمْ أَرَهُ إِلَّا نَادِرًا. قلت: وها أنا أَذْكُرُ مَا وَقَفْتُ عَلَى اسْتِثْنَائِهِ مِنَ النَّوْعَيْنِ مُسْتَوْعِبًا مَا رَأَيْتُهُ مِنْ ذَلِكَ عَلَى الِاصْطِلَاحِ الْأَوَّلِ دُونَ الثَّانِي وَأُشِيرَ إِلَى أَدِلَّةِ الِاسْتِثْنَاءِ لِأَجْلِ قَوْلِ ابْنِ الْحَصَّارِ السَّابِقِ وَلَا أَذْكُرُ الْأَدِلَّةَ بِلَفْظِهَا اخْتِصَارًا وَإِحَالَةً عَلَى كِتَابِنَا أَسْبَابُ النُّزُولِ.»
مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 499: «حدثنا يحيى بن آدم حدثنا سفيان عن أبي إسحق عن أبي الخليل عن علي قال: سمعت رجلا يستغفر لأبويه وهما مشركان، فقلت: أيستغفر الرجل لأبويه وهما مشركان؟ فقال: أو لم يستغفر إبراهيم لأبيه؟ فذكرت ذلك للنبي - صلى الله عليه وسلم -، فنزلت: {مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ} إلي قوله {تَبَرَّأَ مِنْهُ} قال: لما مات، فلا أدري قاله سفيان، أو قاله إسرائيل، أو هو في الحديث، "لما مات".».
مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 499: «إسناده صحيح. أبو الخليل: هو عبد الله بن الخليل الحضرمي الكوفي، ذكره ابن حبان في الثقات. والحديث رواه الترمذي مختصرا و حسنه».
مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 64: «حدثنا وكيع عن سفيان وحدثنا عبد الرحمن قال حدثنا سفيان عن أبي إسحق عن أبي الخليل عن علي قال: سمعت رجلاً يستغفر لأبويه وهما مشركان، فقلت: تستغفر لأبويكَ وهما مشركان؟ فقال: أليس قد استغفر إبراهيم لأبيه وهو مشرك؟ قال: فذكرت ذلك للنبى - صلى الله عليه وسلم -، فنزلت: {مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ} وإلى آخر الآيتين، قال عبد الرحمن: فأنزلَ الله: {وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ».
سنن الترمذي، ج 5، ص 281: «حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلَانَ قَالَ: حَدَّثَنَا وَكِيعٌ قَالَ: حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِي الخَلِيلِ، عَنْ عَلِيٍّ، قَالَ: " سَمِعْتُ رَجُلًا يَسْتَغْفِرُ لِأَبَوَيْهِ وَهُمَا مُشْرِكَانِ، فَقُلْتُ لَهُ: أَتَسْتَغْفِرُ لِأَبَوَيْكَ وَهُمَا مُشْرِكَانِ؟ فَقَالَ: أَوَلَيْسَ اسْتَغْفَرَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَهُوَ مُشْرِكٌ، فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَنَزَلَتْ: {مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ} [التوبة: 113] ": «هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ». وَفِي البَابِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ المُسَيِّبِ عَنْ أَبِيهِ. حسنٌ».
تفسیر القرآن العظیم، ج 6، ص 1893: «حدثنا أبو سعيد الأشج ثنا أبو نعيم، ثنا سفيان عن أبى إسحاق عن أبى الخليل عن علي قال: سمعت رجلا يستغفر لأبويه و هما مشركان، فقلت: تستغفر لأبويك و هما مشركان؟ قال: أو لم يستغفر إبراهيم لأبيه؟ فذكرته لرسول الله- صلى الله عليه و سلم- فنزلت ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى.»
تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 194: «و قال الإمام أحمد: حدثنا يحيى بن آدم، أخبرنا سفيان عن أبي إسحاق عن أبي الخليل عن علي رضي اللّه عنه قال: سمعت رجلا يستغفر لأبويه و هما مشركان، فقلت: أ يستغفر الرجل لأبويه و هما مشركان؟ فقال: أو لم يستغفر إبراهيم لأبيه؟ فذكرت ذلك للنبي صلى اللّه عليه و سلم فنزلت ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ الآية، قال لما مات فلا أدري، قاله سفيان أو قاله إسرائيل أو هو في الحديث لما مات، (قلت): هذا ثابت عن مجاهد أنه قال لما مات.»
تفسير مقاتل بن سليمان، ج 2، ص 199: «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ إلى آخر الآية، و ذلك أن النبي- صلى اللّه عليه و سلم- سأل بعد ما افتتح مكة: أى أبويه أحدث به عهدا؟ قيل له: أمك آمنة بنت وهب بن عبد مناف. قال: حتى أستغفر لها فقد استغفر إبراهيم لأبيه و هو مشرك. فهم النبي- صلى اللّه عليه و سلم- بذلك فأنزل اللّه- عز و جل-: «ما كانَ لِلنَّبِيِّ»يعنى ما ينبغي للنبي «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ» وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما كانوا كافرين ف تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيم.»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 11، ص 31: «و قال آخرون: بل نزلت في سبب أم رسول الله صلى الله عليه و سلم، و ذلك أنه أراد أن يستغفر لها فمنع من ذلك. ذكر من قال ذلك: حدثنا أحمد بن إسحاق، قال: ثنا أبو أحمد، قال: ثنا فضيل، عن عطية قال: لما قدم رسول الله صلى الله عليه و سلم مكة وقف على قبر أمه رسول الله صلى الله عليه و سلم حتى سخنت عليه الشمس، رجاء أن يؤذن له فيستغفر لها، حتى نزلت: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى إلى قوله: تَبَرَّأَ مِنْهُ.»
اسباب نزول القرآن، ص 268: «أخبرنا أبو القاسم عبد الرحمن بن أحمد الحرَّاني، حدثنا محمد بن عبدالله بن نُعَيم، حدثنا محمد بن يعقوب الأموي، حدثنا بحر بن نصر، حدثنا ابن وهب، أخبرنا ابن جُرَيج، عن أيوب بن هانئ، عن مسروق بن الأجْدَع، عن عبدالله بن مسعود، قال: خرج رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم ينظر في المقابر و خرجنا معه، فأمرنا فجلسنا، ثم تخطى القبور حتى انتهى إلى قبر منها فناجاه طويلًا، ثم ارتفع [نجيب رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم] باكياً فبكينا لبكائه، ثم إنه أقبل إلينا فتلقاه عمر بن الخطاب، فقال: يا رسول اللَّه، ما الذي أبكاك فقد أبكانا و أفزعنا؟ فجاء فجلس إلينا فقال: أ فزعكم بكائي؟ فقلنا: نعم [يا رسول اللَّه]. فقال: إن القبر الذي رأيتموني أناجي فيه قبر آمنة بنت وَهْب، و إني استأذنت ربي في زيارتها فأذن لي فيه فاستأذنته في الاستغفار لها فلم يأْذن لي فيه، و نزل قوله تعالى: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ* وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فأخذني ما يأخذ الولد للوالدة من الرِّقة، فذلك الذي أبكاني.»
بحر العلوم، ج 2، ص 91: «قوله تعالى: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا، يعني: ما ينبغي و ما جاز للنبي و الذين آمنوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ. و روي عن عليّ بن أبي طالب أنه قال: «سمعت رجلا يستغفر لأبويه و هما مشركان، فقلت له: أ تستغفر لأبويك و هما مشركان؟» فقال: ألم يستغفر إبراهيم لأبويه و هما مشركان؟ فذكرت ذلك للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم، فنزل ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ. وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى. و يقال أراد النبي صلّى اللّه عليه و سلّم أن يستغفر لأبويه و هما مشركان، و استأذن منه المسلمون أن يستغفروا لآبائهم، فنهاهم اللّه تعالى عن ذلك، و قال: ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ. و روى مسروق عن عبدالله بن مسعود أنه قال: «خرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و خرجنا معه، حتى انتهينا إلى قبر فجلس إليه فناجاه طويلا، ثم رفع رأسه باكيا، فبكينا لبكاء رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم. ثم إن النبي صلّى اللّه عليه و سلّم أقبل إلينا، فتلقاه عمر رضي اللّه عنه فقال: «ما الذي أبكاك يا رسول اللّه؟» فأخذ بيد عمر و أقبل إلينا، فأتيناه فقال: «أفزعكم بكائي»؟ فقلنا: نعم يا رسول اللّه. فقال: «إنّ القبر الّذي رأيتموني أناجيه قبر آمنة بنت وهب بن عبد مناف، و إنّي استأذنت ربّي بالاستغفار لها، فلم يأذن لي، فأنزل اللّه تعالى ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ فأخذني ما يأخذ الولد للوالدين من الرّقّة، فذلك الّذي أبكاني» و روى أبو هريرة، عن النبي صلّى اللّه عليه و سلّم أنه قال «استأذنت ربّي أن أستغفر لوالديّ، فلم يأذن لي و استأذنته أن أزور قبرهما، فأذن لي» فنزلت هذه الآية ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ الآية.»
الكشف و البيان، ج 5، ص 100: «و قال أبو هريرة و بريدة: لما قدم النبي صلى اللّه عليه و سلّم مكة أتى قبر أمّه آمنة فوقف عليه حتى حميت عليه الشمس رجاء أن يؤذن له فيستغفر لها فنزلت ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الآية، فقام و بكى و بكى من حوله فقال: «إني استأذنت ربي أن أزورها فأذن لي و استأذنته أن أستغفر لها فلم يأذن لي فزوروا القبور فإنّها تذكّركم الموت»، فلم نر باكيا أكثر من يومئذ.»
اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب، ص 17: «و هذه الروایات توجب الاضطراب فی سبب نزول الآیة و عدم صحة الاستدلال بها علی انها نزلت فی ابی طالب او فی والدة النبی صلی الله علیه و آله و سلم».
الغدير، ج 8، ص 12: «إن هناك روايات تضاد هذه الرواية في مورد نزول آية الاستغفار من سورة البراءة، منها: صحيحة أخرجها الطيالسي وابن أبي شيبة وأحمد والترمذي والنسائي وأبو يعلى وابن جرير وابن المنذر وابن أبي حاتم وأبو الشيخ والحاكم وصححه وابن مردويه والبيهقي في شعب الإيمان والضياء في المختارة عن علي قال: سمعت رجلا يستغفر لأبويه وهما مشركان فقلت: تستغفر لأبويك وهما مشركان ؟ فقال: أولم يستغفر إبراهيم.»
اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب، ص 18 و 19: «و أما قوله تعالى ( إنك لا تهدي من أحببت .. } الآية ، فيمكن الجواب عنها من أوجه منها : ١. أن سياق الآية هو : ( و إذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه وقالوا لنا أعمالنا ولكم أعمالكم سلام عليكم لا نبتغي الجاهلين ، إنك لا تهدي من أحببت ولكن الله يهدي من يشاء وهو أعلم بالمهتدين، وقالوا إن نتبع الهدى معك نتخطف من أرضنا أولم نمكن لهم حرمة آمنة يجبى إليه ثمرات كل شيء رزقة من لدنا ولكن أكثرهم لا يعلمون ) و هذا خطاب لجماعة وليس لأبي طالب مثل قوله تعالى ( ليس عليك هداهم ولكن الله يهدي من يشاء}! و أبو طالب لم يخف أن يتخطف من أرضه بدلیل مناصرته للنبي صلى الله عليه وآله وسلم ، فلو خاف من ذلك لما دافع عنه و حصر في الشعب معه إلى آخر ما هو معلوم ! ٢. كيف يصح عود الضمير على أبي طالب في قوله تعالى (من أحببت) و هو صلى الله عليه وآله وسلم لا يحب الكفار! فقد قال تعالى «و إنه لا يحب الكافرين له» (الروم : 45) و قال تعالى : «و لا تجد قوما يؤمنون بالله واليوم الآخر يوادون من حاد الله ورسوله ولو كانوا آباءهم أو أبناءهم ...» الآية (المجادلة ، 22)».
شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 14، ص 66: «و قال بعض شيوخنا المعتزلة بذلك منهم الشيخ أبو القاسم البلخي و أبو جعفر الإسكافي و غيرهما.»
شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 14، ص 81 و 82: «قالوا و إنما لم يظهر أبو طالب الإسلام و يجاهر به لأنه لو أظهره لم يتهيأ له من نصرة النبي ص ما تهيأ له و كان كواحد من المسلمين الذين اتبعوه نحو أبي بكر و عبد الرحمن بن عوف و غيرهما ممن أسلم و لم يتمكن من نصرته و القيام دونه حينئذ و إنما تمكن أبو طالب من المحاماة عنه بالثبات في الظاهر على دين قريش و إن أبطن الإسلام كما لو أن إنسانا كان يبطن التشيع مثلا و هو في بلد من بلاد الكرامية و له في ذلك البلد وجاهة و قدم و هو يظهر مذهب الكرامية و يحفظ ناموسه بينهم بذلك و كان في ذلك البلد نفر يسير من الشيعة لا يزالون ينالون بالأذى و الضرر من أهل ذلك البلد و رؤسائه فإنه ما دام قادرا على إظهار مذهب أهل البلد يكون أشد تمكنا من المدافعة و المحاماة عن أولئك النفر فلو أظهر ما يجوز من التشيع و كاشف أهل البلد بذلك صار حكمه حكم واحد من أولئك النفر و لحقه من الأذى و الضرر ما يلحقهم و لم يتمكن من الدفاع أحيانا عنهم كما كان أولا.»
شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید، ج 13، ص 272: «و بدعائه و إقباله على محمد ص أسلمت امرأته فاطمة بنت أسد».
شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید، ج 13، ص 272: «أن أبا طالب قال لعلي ع يا بني الزمه فإنه لن يدعوك إلا إلى خير».
السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 247: «وَذَكَرُوا أَنَّهُ قَالَ لِعَلِيٍّ: أَيْ بُنَيَّ، مَا هَذَا الدِّينُ الَّذِي أَنْتَ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ: يَا أَبَتِ، آمَنْتُ باللَّه وَبِرَسُولِ اللَّهِ، وَصَدَّقْتُهُ بِمَا جَاءَ بِهِ، وَصَلَّيْتُ مَعَهُ للَّه وَاتَّبَعْتُهُ. فَزَعَمُوا أَنَّهُ قَالَ لَهُ: أَمَا إنَّهُ لَمْ يَدْعُكَ إلَّا إلَى خَيْرٍ فَالْزَمْهُ.»
الإصابة في تمييز الصحابة، ج 7، ص 198: «و من طريق عبد الله بن ضميرة، عن أبيه، عن علي- أنه لما أسلم قال له أبو طالب: الزم ابن عمك.»
أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 1، ص 341: «روى أن أبا طالب رأى النبي صلّى الله عليه و سلم و عليا رضى الله عنه يصليان، و على عن يمينه، فقال لجعفر رضى الله عنه: صل جناح ابن عمك، و صلّ عن يساره».
الإصابة في تمييز الصحابة، ج 7، ص 198: «و من طريق أبي عبيدة معمر بن المثنى، عن رؤية بن العجاج، عن أبيه، عن عمران بن حصين- أن أبا طالب قال لجعفر بن أبي طالب لما أسلم قبل جناح ابن عمك، فصلى جعفر مع النبي صلى الله عليه و سلّم».
شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید، ج 13، ص 272: «و قال لجعفر صل جناح ابن عمك فأسلم بقوله».
السیرة النبویة، ج 1، ص 266 و 267: «قال ابن إسحاق: ثم إن قريشا حين عرفوا أن أبا طالب قد أبى خذلان رسول الله صلى الله عليه و سلم و إسلامه، و إجماعه لفراقهم في ذلك و عداوتهم، مشوا إليه بعمارة بن الوليد بن المغيرة، فقالوا له- فيما بلغني- يا أبا طالب، هذا عمارة ابن الوليد، أنهد فتى في قريش و أجمله، فخذه فلك عقله و نصره، و اتّخذه ولدا فهو لك، و أسلم إلينا ابن أخيك هذا، الّذي قد خالف دينك و دين آبائك، و فرّق جماعة قومك، و سفّه أحلامهم، فنقتله، فإنما هو رجل برجل، فقال: و الله لبئس ما تسوموننى! أ تعطونني ابنكم أغذوه لكم، و أعطيكم ابني تقتلونه! هذا و الله ما لا يكون أبدا. قال: فقال المطعم بن عدىّ بن نوفل بن عبد مناف بن قصىّ: و الله يا أبا طالب لقد أنصفك قومك، و جهدوا على التخلّص مما تكرهه، فما أراك تريد أن تقبل منهم شيئا، فقال أبو طالب للمطعم: و الله ما أنصفونى، و لكنّك قد أجمعت خذلاني و مظاهرة القوم عليّ، فاصنع ما بدا لك، أو كما قال. فحقب الأمر، و حميت الحرب، و تنابذ القوم، و بادى بعضهم بعضا.»
سیرة النبویة، ج 1، ص 352: «ألَمْ تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنَا مُحَمَّدًا ..... نَبِيًّا كَمُوسَى خُطَّ فِي أَوَّلِ الْكُتُبِ».
کنز الفوائد، ج 1، ص 79: «یا شاهِـدَ اللّه عَلَی فَاشْهَـد ..... إنّی عَلی دِین النَّبی أحمد».
شرح نهج البلاغة لابن ابی الحدید، ج 14، ص 78: « لقد أكرم الله النبي محمدا ..... فأكرم خلق الله في الناس أحمد ..... و شق له من اسمه ليجله ..... فذو العرش محمود و هذا محمد».
الغدير، ج 7، ص 341: «قال الأميني: أنا لا أدري كيف تكون الشهادة والاعتراف بالنبوة إن لم يكن منها هذا الأساليب المتنوعة المذكورة في هذه الأشعار ؟ ولو وجد واحد منها في شعر أي أحد أو نثره لأصفق الكل على إسلامه، لكن جميعها لا يدل على إسلام أبي طالب. فاعجب واعتبر».
تفسير القمي، ج 2، ص 142: «وَ أَمَّا قَوْلُهُ: «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ» قَالَ نَزَلَتْ فِي أَبِي طَالِبٍ ع فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ يَقُولُ يَا عَمِّ قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِالْجَهْرِ نَفَعَكَ بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيَقُولُ: يَا ابْنَ أَخِي أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي، [وَ أَقُولُ بِنَفْسِي] فَلَمَّا مَاتَ شَهِدَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ تَكَلَّمَ بِهَا بِأَعْلَى صَوْتِهِ عِنْدَ الْمَوْتِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَمَّا أَنَا فَلَمْ أَسْمَعْهَا مِنْهُ وَ أَرْجُو أَنْ تَنْفَعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. وَ قَالَ ص: لَوْ قُمْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَشَفَعْتُ فِي أَبِي وَ أُمِّي وَ عَمِّي وَ أَخٍ كَانَ لِي مُوَاخِياً فِي الْجَاهِلِيَّة».
صحیح البخاری، ج 5، ص 52: «حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، حَدَّثَنَا يَحْيَى، عَنْ سُفْيَانَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ المَلِكِ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الحَارِثِ، حَدَّثَنَا العَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: مَا أَغْنَيْتَ عَنْ عَمِّكَ، فَإِنَّهُ كَانَ يَحُوطُكَ وَيَغْضَبُ لَكَ؟ قَالَ: «هُوَ فِي ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ، وَلَوْلاَ أَنَا لَكَانَ فِي الدَّرَكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّار».
التحرير و التنوير، ج 20، ص 80: «قال الزجاج: أجمع المسلمون أنها نزلت في أبي طالب.»
الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل ، ج 3، ص 422: «قال الزجاج: أجمع المسلمون أنها نزلت في أبي طالب».
التفسير المنير ، ج 20، ص 133: «قال الزجاج: أجمع المسلمون أنها نزلت في أبي طالب».
التفسير الكبير، ج 25، ص 5: «قال الزجاج: أجمع المسلمون أنها نزلت في أبي طالب».
الجامع لاحکام القرآن، ج 13، ص 299: «قَالَ الزَّجَّاجُ: أَجْمَعَ الْمُسْلِمُونَ عَلَى أَنَّهَا نَزَلَتْ فِي أَبِي طَالِبٍ. قُلْتُ: وَالصَّوَابُ أَنْ يُقَالَ أَجْمَعَ جُلُّ الْمُفَسِّرِينَ عَلَى أَنَّهَا نَزَلَتْ فِي شَأْنِ أَبِي طَالِبٍ عَمِّ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ».
روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج 10، ص 303: «و أخرج البخاري و مسلم و أحمد و النسائي و غيرهم، عن سعيد بن المسيب عن أبيه نحو ذلك، و أخرج أبو سهل السري بن سهل من طريق عبد القدوس عن أبي صالح عن ابن عباس أنه قال: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ إلخ نزلت في أبي طالب ألح النبي صلّى اللّه تعالى عليه و سلّم أن يسلم فأبى فأنزل اللّه تعالى هذه الآية و قد روى نزولها فيه عنه أيضا ابن مردويه، و مسألة إسلامه خلافية، و حكاية إجماع المسلمين أو المفسرين على أن الآية نزلت فيه لا تصح فقد ذهب الشيعة و غير واحد من مفسريهم إلى إسلامه و ادعوا إجماع أئمة أهل البيت على ذلك و أن أكثر قصائده تشهد له بذلك؛ و كأن من يدعي إجماع المسلمين لا يعتد بخلاف الشيعة و لا يعول على رواياتهم، ثم إنه على القول بعدم إسلامه لا ينبغي سبه و التكلم فيه بفضول الكلام فإن ذلك مما يتأذى به العلويون بل لا يبعد أن يكون مما يتأذى به النبي عليه الصلاة و السلام الذي نطقت الآية بناء على هذه الروايات بحبه إياه، و الاحتياط لا يخفى على ذي فهم.»
الميزان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 405 و 406: «و في الدر المنثور،: في قوله: «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ»: أخرج ابن أبي شيبة و أحمد و البخاري و مسلم و النسائي و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبي حاتم و أبو الشيخ و ابن مردويه و البيهقي في الدلائل عن سعيد بن المسيب عن أبيه قال: لما حضرت أبا طالب الوفاة دخل عليه النبي ص- و عنده أبو جهل و عبد الله بن أبي أمية- فقال النبي ص: أي عم قل لا إله إلا الله أحاج لك بها عند الله- فقال أبو جهل و عبد الله بن أبي أمية: يا أبا طالب أ ترغب عن ملة عبد المطلب؟ و جعل النبي ص يعرضها عليه- و أبو جهل و عبد الله يعانوانه بتلك المقالة- فقال أبو طالب آخر ما كلمهم هو: على ملة عبد المطلب، و أبى أن يقول: لا إله إلا الله. فقال النبي ص: لأستغفرن لك ما لم أنه عنك فنزلت: «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ» الآية، و أنزل الله في أبي طالب فقال لرسول الله ص: «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ». أقول: و في معناه روايات أخرى من طرق أهل السنة، و في بعضها أن المسلمين لما رأوا النبي ص يستغفر لعمه و هو مشرك استغفروا لآبائهم المشركين فنزلت الآية، و قد اتفقت الرواية عن أئمة أهل البيت (ع) أنه كان مسلما غير متظاهر بإسلامه ليتمكن بذلك من حماية النبي ص، و فيما روي بالنقل الصحيح من أشعاره شيء كثير يدل على توحيده و تصديقه النبوة، و قد قدمنا نبذة منها.»
مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 405 و 406: «قيل نزل قوله «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ» في أبي طالب فإن النبي ص كان يحب إسلامه فنزلت هذه الآية و كان يكره إسلام وحشي قاتل حمزة فنزل فيه يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ الآية فلم يسلم أبو طالب و أسلم وحشي و رووا ذلك عن ابن عباس و غيره و في هذا نظر كما ترى فإن النبي ص لا يجوز أن يخالف الله سبحانه في إرادته كما لا يجوز أن يخالفه في أوامره و نواهيه و إذا كان الله تعالى على ما زعم القوم لم يرد إيمان أبي طالب و أراد كفره و أراد النبي ص إيمانه فقد حصل غاية الخلاف بين إرادتي الرسول ص و المرسل فكأنه سبحانه يقول على مقتضى اعتقادهم إنك يا محمد تريد إيمانه و لا أريد إيمانه و لا أخلق فيه الإيمان مع تكفله بنصرتك و بذل مجهوده في إعانتك و الذب عنك و محبته لك و نعمته عليك و تكره أنت إيمان وحشي لقتله عمك حمزة و أنا أريد إيمانه و أخلق في قلبه الإيمان و في هذا ما فيه و قد ذكرنا في سورة الأنعام أن أهل البيت ع قد أجمعوا على أن أبا طالب مات مسلما و تظاهرت الروايات بذلك عنهم و أوردنا هناك طرفا من أشعاره الدالة على تصديقه للنبي ص و توحيده فإن استيفاء ذلك جميعه لا تتسع له الطوامير و ما روي من ذلك في كتب المغازي و غيرها أكثر من أن يحصى يكاشف فيها من كاشف النبي ص و يناضل عنه و يصحح نبوته و قال بعض الثقات إن قصائده في هذا المعنى التي تنفث في عقد السحر و تغبر في وجه شعراء الدهر يبلغ قدر مجلد و أكثر من هذا و لا شك في أنه لم يختر تمام مجاهرة الأعداء استصلاحا لهم و حسن تدبيره في دفع كيادهم لئلا يلجئوا الرسول إلى ما ألجئوه إليه بعد موته.»
التبيان فى تفسير القرآن، ج 8، ص 164: «و روي عن ابن عباس و مجاهد و الحسن و قتادة و غيرهم أنها نزلت في أبي طالب. و عن أبي عبد الله و أبي جعفر إن أبا طالب كان مسلماً و عليه اجماع الامامية، لا يختلفون فيه، و لهم على ذلك أدلة قاطعة موجبة للعلم ليس هذا موضع ذكرها.»
المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ج 4، ص 292 و 293: «أجمع جل المفسرين على أن قوله تعالى إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ إنما نزلت في شأن أبي طالب عم رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم، قال أبو هريرة و ابن المسيب و غيرهما: إن النبي صلى اللّه عليه و سلم دخل عليه و هو يجود بنفسه فقال له: «أي عم قل لا إله إلا اللّه كلمة أشهد لك بها عند اللّه»، و كان بحضرته عبد اللّه بن أبي أمية و أبو جهل بن هشام فقالا له: أ ترغب عن ملة عبد المطلب يا أبا طالب؟ فقال أبو طالب: يا محمد لولا أني أخاف أن يعير بها ولدي من بعدي لأقررت بها عينك، ثم قال أبو طالب: أنا على ملة عبد المطلب و الأشياخ، فتفجع رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و خرج عنه فمات أبو طالب على كفره فنزلت هذه الآية».
التحرير و التنوير، ج 20، ص 80: «و قد تضافرت الروايات على أن من أول المراد بذلك أبا طالب عم النبيء صلّى اللّه عليه و سلّم إذ كان النبيء صلّى اللّه عليه و سلّم قد اغتم لموته على غير الإسلام كما في الأحاديث الصحيحة. قال الزجاج: أجمع المسلمون أنها نزلت في أبي طالب. و قال الطبري: و ذكر أن هذه الآية نزلت من أجل امتناع أبي طالب عمه من إجابته إذ دعاه إلى الإيمان باللّه وحده. قال القرطبي: و هو نص حديث البخاري و مسلم و قد تقدم ذلك في براءة. و هذا من العام النازل على سبب خاص فيعمه و غيره و هو يقتضي أن تكون هذه السورة نزلت عقب موت أبي طالب و كانت وفاة أبي طالب سنة ثلاث قبل الهجرة، أو كان وضع هذه الآية عقب الآيات التي قبلها بتوقيف خاص.»
محاسن التاويل، ج 7، ص 528 و 529 : «روى البخاري في (صحيحه) في تفسير هذه الآية عن سعيد بن المسيب عن أبيه قال: لما حضرت أبا طالب الوفاة جاءه رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم فوجد عنده أبا جهل و عبد اللّه بن أبي أمية بن المغيرة. فقال: أي عم! قل لا إله إلا اللّه، كلمة أحاجّ لك بها عند اللّه. فقال أبو جهل و عبد اللّه بن أبي أمية: أ ترغب عن ملة عبد المطلب؟ فلم يزل رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم يعرضها عليه، و يعيدانه بتلك المقالة، حتى قال أبو طالب آخر ما كلمهم: على ملة عبد المطلب. و أبى أن يقول لا إله إلا اللّه. قال فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم: و اللّه! لأستغفرنّ لك ما لم أنه عنك. فأنزل اللّه ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ [التوبة: 113]، و أنزل اللّه في أبي طالب، فقال لرسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ [القصص: 56]. قال ابن كثير: و هكذا رواه مسلم في صحيحه و الترمذي أيضا من حديث يزيد بن كيسان عن أبي حازم، عن أبي هريرة. و الإمام أحمد من حديثه أيضا، و هكذا قال ابن عباس و ابن عمر و مجاهد و الشعبيّ و قتادة: إنها نزلت في أبي طالب حين عرض عليه الإسلام. انتهى. و قال ابن حجر في (فتح الباري): لم تختلف النقلة في أنها نزلت في أبي طالب. انتهى.»
فتح القدير، ج 4، ص 208: «و أخرج البخاري و مسلم و غيرهما من حديث المسيب و مسلم و غيره من حديث أبي هريرة أن قوله: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ نزلت في أبي طالب لما امتنع من الإسلام.»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (بیتا). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله. (بیتا). شرح نهج البلاغة (ج ۱–20). قم: کتابخانه عمومی مرعشی نجفی (ره).
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن اثیر، علی بن محمد. (بیتا). أسد الغابة في معرفة الصحابة (ج ۱–6). بیروت: دار الفکر.
- ابن حجر العسقلاني. (۱۴۱۵). الإصابة في تمييز الصحابة (ج ۱–8). بیروت: دار الكتب العلمية.
- ابن حجر العسقلانی. (۱۳۷۹). فتح الباري شرح صحيح البخاري (ج ۱–13). بیروت: دار المعرفة.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (بیتا). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (بیتا). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن هشام، عبد الملک بن هشام. (بیتا). السیرة النبویة (ج ۱–4). بیروت: دار المعرفة.
- احمد بن حنبل. (۱۴۱۶). مسند احمد (ج ۱–8). القاهره: دار الحدیث.
- احمد بن زینی دحلان. (۱۴۲۸). اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب (ویرایش حسن بن علی السقاف). عمان - اردن: دار الإمام النووی.
- الألباني، ناصر الدين. (۱۴۰۵). إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل. بیروت: المكتب الإسلامي.
- الترمذي. (۱۳۹۵). سنن الترمذي (ج ۱–5). مصر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي.
- السيوطي، جلال الدين. (۱۴۱۶). الاتقان في علوم القرآن (ج ۱–1). بیروت: دار الفكر.
- الشيخ عبدالحسين الأميني. (بیتا). الغدير.
- الشیخ علی الخنیزی، عبدالله. (۱۹۷۸). ابو طالب مومن قریش. بیروت: دار التعارف للمطبوعات.
- الهلالي، سليم بن عيد. (۱۴۲۵). الاستيعاب في بيان الأسباب (ج ۱–3). السعودية: دار ابن الجوزي للنشر والتوزيع.
- بخاری. (۱۴۲۲). صحیح البخاری (ج ۱–9). دار طوق النجاة.
- بیهقی، احمد بن حسین. (بیتا). دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة (ج ۱–7). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (بیتا). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- شوکانی، محمد. (بیتا). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- طباطبایی، محمدحسین. (بیتا). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- طوسی، محمد بن حسن. (بیتا). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- فخر رازی، محمد بن عمر. (بیتا). التفسیر الکبیر (ج ۱–32). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- قاسمی، جمالالدین. (بیتا). محاسن التأویل (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- قرطبی، محمد بن احمد. (۱۳۶۴). الجامع لاحکام القرآن ( تهران ) (ج ۱–20). تهران: ناصر خسرو.
- قمی، علی بن ابراهیم. (۱۳۶۳). تفسير القمي (ج ۱–2). قم: دار الکتاب.
- کراجکی، محمد بن علی. (بیتا). کنز الفوائد (ج ۱–2). قم: دار الذخائر.
- مسلم بن الحجاج. (بیتا). صحیح مسلم (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- مقاتل بن سلیمان. (بیتا). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ صحیح البخاری، بخاری، ج 5، ص 52؛ صحیح البخاری، بخاری، ج 6، ص 112؛ صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج، ج 1، ص 54؛ مسند احمد بن حنبل، احمد بن حنبل، ج 39، ص 78؛ تفسیر النسائی، نسائی، ج 2، ص 144؛ دلائل النبوة بیهقی، ج 2، ص 342 و 343؛ تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ابن کثیر، ج 6، ص 221 و 222
- ↑ صحیح البخاری، بخاری، ج 6، ص 69؛ صحیح البخاری، بخاری، ج 2، ص 95
- ↑ صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج، ج 1، ص 55؛ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 3، ص 350؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 9، ص 2994؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 614؛ جامع البیان، طبری، ج 20، ص 58 و 59؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 7، ص 254 و 255؛ اسباب النزول، واحدی، ص 348
- ↑ الاستيعاب في بيان الأسباب، الهلالي، ج 3، ص 36 و 37
- ↑ إرواء الغليل، الألباني، ج 4، ص 359
- ↑ ابو طالب مؤمن قریش، الشیخ علی الخنیزی، ص 319 و 320
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 102
- ↑ اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب، زینی دحلان، ص 17
- ↑ الغدير، أميني، ج 8، ص 56
- ↑ اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب، احمد بن زینی دحلان، ص 20
- ↑ الاتقان، السيوطي، ج 1، ص 97
- ↑ مجمع البيان، طبرسی، ج 5، ص 3؛ التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج 15، ص 521؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 3
- ↑ فتح الباري، العسقلانی، ج 8، ص 508؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، ج 8، ص 273
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 5، ص 235
- ↑ الاتقان، السيوطي، ج 1، ص 56
- ↑ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج 1، ص 499؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج 2، ص 64؛ سنن الترمذي، الترمذي، ج 5، ص 281؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 6، ص 1893؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 194
- ↑ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج 1، ص 499؛ سنن الترمذي، الترمذي، ج 5، ص 281
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 199؛ جامع البیان، طبری، ج 11، ص 31؛ اسباب النزول، واحدی، ص 268؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 91؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 5، ص 100
- ↑ اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب، زینی دحلان، ص 17؛ الغدير، أميني، ج 8، ص 12
- ↑ اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب، زینی دحلان، ص 18 و 19
- ↑ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 8، ص 164؛ مجمع البيان، طبرسی، ص 7، ص 405 و 406؛ المیزان، طباطبایی، ج 9، ص 405 و 406
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 14، ص 66
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 14، ص 81 و 82
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 272
- ↑ السیرة النبویة،، ابن هشام، ج 1، ص 247؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 272؛ الإصابة، العسقلاني، ج 7، ص 198
- ↑ أسد الغابة، ابن اثیر، ج 1، ص 341؛ الإصابة، العسقلاني، ج 7، ص 198
- ↑ السیرة النبویة،، ابن هشام، ج 1، ص 352
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 14، ص 78
- ↑ کنز الفوائد، کراجکی، ج 1، ص 79
- ↑ الغدير، أميني، ج 7، ص 341
- ↑ تفسير القمي، قمی، ج 2، ص 142
- ↑ صحیح البخاری، بخاری، ج 5، ص 52
- ↑ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 20، ص 80؛ التفسیر المنیر، زحیلی، ج 20، ص 133؛ الکشاف، زمخشری، ج 3، ص 422؛ التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج 25، ص 5
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 10، ص 303؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، ج 13، ص 299
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 10، ص 303
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 20، ص 58 و 59؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 4، ص 292 و 293؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 4، ص 208؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 7، ص 528 و 529؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 20، ص 80
مقالات پیشنهادی
- سبب نزول آیه 88 سوره قصص
- سبب نزول آیه 9 سوره حشر
- سبب نزول آیه ۶ سوره جن
- سبب نزول آیه 109 سوره توبه
- کتاب اسباب نزول القرآن
نظرات