سبب نزول سوره مسد آیه 1
آیه مربوط به سبب نزول
«تَبَّتْ يَدَا أَبىِ لَهَبٍ وَ تَبَّ» (المسد، 1) (بريده باد دو دست ابو لهب، و مرگ بر او باد.)[۱]
خلاصه سبب نزول
برای سبب نزول آیه نخست سوره مسد در نکوهش ابو لهب پنج گزارش در دست است: طبق یکی از آنها وی پس از اعلان رسالت رسول خدا در کوه صفا، خشمگین شد و با عتاب با حضرت سخن گفت که در پی آن آیه نازل شد. گزارش دیگر حاکی است که ابو لهب توقع داشت در صورت مسلمانشدن بر دیگر مسلمانان برتری ویژهای داشته باشد که در پی آن آیه نازل شد. نقل دیگر، انکار و استهزای ابولهب دربارة قیامت را سبب نزول آیه دانسته است. گزارش دیگری تعهد ابولهب به خادم بت عزی را نقل میکند که در حال احتضار وی به او دلداری داد که از این بت مراقبت خواهد کرد و دین محمد پیروز نخواهد شد و گزارش آخر، توهین ابولهب به پیامبر اکرم پس از اظهار نظر ایشان دربارۀ اجدادشان را نقل میکند.
با توجه به کثرت نقل گزارش نخست در منابع متعدد، این گزارش به عنوان سبب نزول آیه یادشده قابل پذیرش است. در مقابل، ایرادهای سندی و محتوایی و نیز بیاعتنایی بسیاری از مفسران به چهار گزارش دیگر، از اعتبار این گزارشها به عنوان سبب نزول آیه میکاهد.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب اول[۲] (توهین ابولهب به رسول خدا پس از اعلان رسالت)(ر.ک. مستند 1)
قول مشهوری که بسیاری از مصادر دربارۀ سبب نزول آیه نخست سوره مسد نقل کردهاند این است که پس از نزول آیه: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (الشعراء، 214) (و خويشانِ نزديكت را هشدار ده) پیامبر اکرم طوایف قریش را در محلی جمع کردند و نسبت به عذاب الهی به آنها هشدار دادند. در این هنگام ابولهب با لحن توهینآمیزی به ایشان گفت، مرگ بر تو (تباً لک)! آیا برای این ما را جمع کردی؟ لذا آیه نخست سوره مسد (یا تمام سوره) نازل شد. بسیاری از مصادر گفتهاند، ماجرا در کوه صفا رخ داده است.[۳]
اما طبق نقل مقاتل بن سلیمان ماجرا در یک میهمانی روی داده که پیامبر اکرم پس از نزول آیه: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (الشعراء، 214) (و خويشانِ نزديكت را هشدار ده) به کمک علی بن ابی طالب برگزار، و با مقدار کمی غذا، افراد زیادی را اطعام کرد. همین امر باعث شگفتی ابولهب شد و پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) را ساحر خواند، و پس از دعوت پیامبر اکرم به اسلام، دوباره به پیامبر توهین کرد و سپس آیه نخست سوره مسد نازل شد.[۴]. سمرقندی مشابه این ماجرا را نقل کرده است.[۵] در تفسیر عبد الرزاق و تفسیر عیاشی سبب نزول آیه یادشده ذکر نشده است.
مصادر سبب نزول
مصادری که با اندکی اختلاف سبب نزول را نقل کردهاند:
- تفسیر النسائی (سنی، قرن 2، تفسیر روایی)؛
- تفسیر مقاتل (زیدی، قرن 2، تفسیر روایی)؛
- صحیح مسلم (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- المنمق فی أخبار قریش (شیعی، قرن 3، تاریخی)؛
- مسند أحمد بن حنبل (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- الطبقات الکبری (سنی، قرن 3، تاریخی)؛
- صحیح البخاری (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- أنساب الأشراف (سنی، قرن 3، تاریخی)؛
- سنن الترمذی (سنی، قرن 3، حدیثی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- دلائل النبوة (سنی، قرن 4، تاریخی)؛
- بحر العلوم (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- إثبات الوصیة للإمام علی بن أبی طالب (شیعه، قرن 4، حدیثی)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعه، قرن 5، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- السنن الکبری (سنی، قرن 5، حدیثی)؛
- أسباب النزول (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)
گزارشی را که محل رویداد را کوه صفا میشمرد، به سبب نقل در صحیح بخاری و صحیح مسلم و منابع متعدد روایی و تاریخی، معتبر دانستهاند؛ اما مقاتل بن سلیمان، نقل را بدون سند ذکر کرده است.[۶] مقاتل از تابعین بوده و برخی همچون شافعی، تفسیرش را ستودهاند و بعضی نیز وی را ضعیف دانستهاند.[۷] سمرقندی هم سندی برای نقلش ذکر نکرده و تنها گفته: «در خبری دیگر روایت شده است...».[۵] نزول آیه نخست سوره مسد در هنگام ضیافت یادشده را فقط همین دو مصدر ذکر کردهاند.
اما جدا از اینکه آیه نخست سوره مسد در کوه صفا نازل شده باشد یا در مهمانی پیامبر، مصادر یادشده، در اینکه آیه پس از نزول: «و أنذر عشیرتک الأقربین» در سوره شعراء، نازل شده، همکلاماند. با اینکه بسیاری از منابع به مکی بودن سورۀ مسد تصریح کردهاند[۸] و درباره سوره شعراء نیز مشهور قائل به مکی بودن آن شدهاند[۹] شعراء، چهل و هفتمین سوره و مسد، ششمین سوره است؛ یعنی مسد پیش از شعراء نازل شده؛ حال آنکه بر اساس این سبب نزول، سوره مسد باید بعد از شعراء باشد.
در پاسخ به این اشکال گفتهاند: بر اساس شماری از مبانی، ملاک در ذکر ترتیب نزول سورهها، ابتدای سوره است.[۱۰] لذا گاه پیش میآمده که آیات آغازین سورهای نازل میشده و پیش از آنکه سوره تکمیل شود، آیاتی از سورههای دیگر یا حتی چند سورۀ دیگر به صورت کامل نازل، و سپس بقیۀ آیات سورۀ اول نازل میشده است؛ در عین حال سوره مسد را در ذکر ترتیب نزول، مقدم میشمارند؛ همانند سورۀ علق که چند آیۀ نخستش در ابتدای بعثت، و آیات بعد پس از چند سال نازل شد؛ اما آن را در ترتیب نزول، اولین سوره به شمارمیآورند؛ لذا ممکن است ابتدای سورۀ شعراء پس از سورۀ مسد نازل شده باشد و به همیندلیل سورۀ شعراء را در ترتیب نزول، پس از مسد میشمارند؛ ولی آیۀ 214 آن پیش از آیۀ اول مسد نازل شده است.[۱۱]
آیه نخست سوره مسد از نظر محتوا نیز دارای سازگاری با سبب نزول یادشده است؛ چراکه در مقام نفرین ابو لهب نازل شده و محتوای آیه نیز متضمن همین نفرین است. اما چرا این نفرین با اشاره به دو دست قرین است؟ شیخ طوسی گفته: اینکه در آیه آمده: دو دستش هلاک باد و نیامده: خودش هلاک باد (درحالیکه واقعاً خود وی هلاک میشود)، چون انسان بیشتر کارها را با دو دست انجام میدهد.[۱۲] مجمع البیان این احتمال را نقل کرده که أیدي در اینجا صله است، همانند آنکه گاهی به جای روزگار یا زمانه گفته میشود، دست روزگار یا دست زمانه[۱۳] التحریر و التنویر نقل کرده که وقتی ابو لهب به پیامبر توهین کرد، سنگی در دست گرفت تا به ایشان بزند و آیه به تناسب کار وی، دو دستش را نفرین کرد.[۱۴]
در میان منابع تفسیری، جامع البیان، التبیان، مجمع البیان، المحرر الوجیز، فتح القدیر، روح المعانی، محاسن التأویل، التحریر و التنویر، و المیزان روایت یادشده را ذکر کردهاند.[۱۵]
در مجموع با توجه به کثرت نقل گزارش رخداد در کوه صفا و اعتبار بالای روایات آن، سببیتش برای نزول آیه نخست سوره مسد مطمئن است و گزارش رویداد در مهمانی پیامبر اکرم، به دلیل اسناد مخدوش و نقل اندک، توان رویارویی با گزارش نخست را ندارد. اما شباهتهای دو ماجرا (دعوت علنی در کوه صفا و در مهمانی پیامبر اکرم) سبب اشتباه نقل دوم میشود. منابع بسیاری (اعم از شیعی و سنی) اصل ماجرای مهمانی پیامبر اکرم و انتخاب علی بن ابی طالب به جانشینی را نقل کردهاند؛ هرچند اشارهای به نزول آیه نخست سوره مسد در ضیافت نکردهاند.[۱۶]
سبب دوم (خودبرتربینی ابولهب و توهین وی به دین اسلام)(ر.ک. مستند 3)
در جامع البیان نقل شده که روزی ابو لهب به پیامبر اکرم گفت، اگر به تو ایمان بیاورم، چه چیزی به من داده میشود؟ پیامبر فرمود: همانگونه که به مسلمانان داده میشود. ابولهب گفت، من هیچ برتریای بر آنها ندارم؟ پیامبر فرمود: تو به دنبال چه هستی؟ ابولهب گفت، مرگ بر این دین! مرگ بر این دین! ای وای اگر من و اینها یکسان باشیم! سپس خداوند آیه نخست سوره مسد را نازل کرد.[۱۷]
مصدر سبب نزول
جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 4)
در کتاب الاستیعاب فی بیان الأسباب، سند روایت یادشده به دلیل اعضال (نام دو یا چند نفر متوالی در سند ذکر نشود.) و ضعف یکی از راویان، بسیار ضعیف شمرده شده است.[۱۸]
روایت از نظر محتوا با این چالش مواجه است که سورۀ مسد در مکه نازل شد؛[۱۹] حال آنکه ثروت و موقعیت اجتماعی مسلمانان در آنزمان چشمگیر نبود؛ لذا بعید است که ابو لهب چشم طمعی به ثروت یا موقعیت اجتماعی مسلمانان داشته باشد؛ به ویژه آنکه ابو لهب از ثروتمندان و بزرگان مکه بوده و با توجه به اینکه از پیامبر نقل کرده: همانگونه که به مسلمانان داده میشود، محل تأمل است؛ چراکه در آنزمان غنائم یا فتوحاتی نبوده تا از آنها به مسلمانان داده شود.
در میان منابع تاریخی گزارشی از سبب نزول یادشده دیده نمیشود. همچنین هیچیک از تفاسیر التبیان، مجمع البیان، المحرر الوجیز، فتح القدیر، روح المعانی، محاسن التأویل، التحریر و التنویز، و المیزان آن را نقل نکردهاند.
در مجموع، سبب نزول یادشده سندش ضعیف، و با نقدهایی مواجه است و اکثر منابع نیز هیچ اشارهای به آن نکردهاند.
سبب سوم (انکار جهانِ پس از مرگ به واسطه ابولهب)(ر.ک. مستند 5)
شماری از مصادر دربارۀ سبب نزول آیه نخست سوره مسد نقل کردهاند که ابولهب، منکر قیامت شد و دلائل پیامبر اکرم بر وجود قیامت را به سخرهگرفت. میگفت، محمد به چیزهایی وعده میدهد که من آنها را نمیبینم و او خیال میکند که بعد از مرگ اینها پدیدمیآیند. آنگاه برای تمثیل چیزی در دستش میگذاشت و سپس فوت میکرد و میگفت، مرگ بر شما (تباً لکما)، چیزی از آنچه محمد میگوید در شما نمیبینم. لذا آیه نخست سوره مسد نازل شد.
مصادر سبب نزول
مصادری که با اندکی اختلاف سبب نزول را نقل کردهاند:
- السیرة النبویة (سنی، قرن 3، تاریخی)؛
- أنساب الأشراف (سنی، قرن 3، تاریخی)؛
- الدر المنثور (سنی، قرن 10، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 6)
ابن هشام روایت را از ابن اسحاق نقل کرده است. بلاذری اشارهای به منبع نقل نکرده است. در میان منابع تفسیری، روح المعانی سبب نزول یادشده را نقل کرده است؛ لکن تفسیر مقاتل، تفسیر قمی، تفسیر عبد الرزاق، تفسیر عیاشی، تفسیر نسائی، بحر العلوم، جامع البیان، تفسیر فرات کوفی، اسباب النزول واحدی، الکشف و البیان، تفسیر ابن کثیر، التبیان، مجمع البیان، المحرر الوجیز، فتح القدیر، محاسن التأویل، التحریر و التنویر، و المیزان آن را نقل نکردهاند.
در مجموع با توجه به ضعف سند سبب نزول یادشده و بیاعتنایی اکثر منابع تاریخی و تفسیری به آن، به نظر میرسد برای سببیت نزول درست نباشد.
سبب چهارم (دفاع ابولهب از بت عزّی)(ر.ک. مستند 7)
طبق گزارشی دیگر، خادم بت عزّی در حال مرگ گفت، گمان کنم عزّی بعد از من از بین میرود. ابو لهب که بر بالینش بود، گفت، هرگز! من از آن مراقبت میکنم. اگر محمد پیروز شود – که قطعاً پیروز نمیشود – به هرحال برادرزادۀ من است و اگر عزی پیروز شود – که پیروز میشود – امیدوارم به واسطه این کمکم بزرگی و منزلتی نزدش داشته باشم. لذا آیه نخست سوره مسد نازل شد.[۲۰]
مصادر سبب نزول
مصادری که با اندکی اختلاف سبب نزول را نقل کردهاند:
- أنساب الأشراف (سنی، قرن 3، تاریخی)؛
- المغازی (شیعی، قرن 3، تاریخی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 7)
هم أنساب الأشراف و هم المغازی، نقل خود را بدون سند آوردهاند.[۲۰] اما به نظر میرسد میان سبب نزول یادشده و آیه نخست سوره مسد ناسازگاری تاریخی و محتوایی نیست. در میان منابع تفسیری، تفسیر مقاتل، تفسیر قمی، تفسیر عبدالرزاق، تفسیر عیاشی، تفسیر نسائی، بحر العلوم، جامع البیان، تفسیر فرات کوفی، اسباب النزول واحدی، الکشف و البیان، تفسیر ابن کثیر، التبیان، مجمع البیان، المحرر الوجیز، فتح القدیر، روح المعانی، محاسن التأویل، التحریر و التنویر، و المیزان سبب نزول یادشده را نقل نکردهاند.
در مجموع، روایت به دلیل نداشتن نقلهای مستند، و کمتوجهی به آن در میان آثار تاریخی و تفسیری، گویا صحیح نیست.
سبب پنجم
اظهار نظر پیامبر اکرم دربارۀ عبد المطلب و سایر اجدادش و توهین ابولهب به ایشان(ر.ک. مستند 8)
بر اساس یکی از روایاتی که صاحب أنساب الأشراف نقل کرده، پس از مرگ ابوطالب، دختران عبد المطلب نزد ابو لهب جمع شدند و گفتند، محمد فرزند برادر توست. تو در یاری یا منع او نسبت به سایر مردم اولویت داری. سپس او درحالیکه قصد داشت پیامبر را یاری کند، با ایشان دیدار کرد و دربارۀ وضعیت عبد المطلب و سایر اجدادش از پیامبر پرسید. پیامبر فرمود: آنها در راهی غیر از هدایت و دین بودند. ابو لهب گفت، مرگ بر تو (تباً لک)! سپس آیه نخست سوره مسد نازل شد.[۲۱]
مصدر سبب نزول
أنساب الأشراف (سنی، قرن 3، تاریخی)
بررسی سبب نزول (ر.ک. مستند 9)
بلاذری سندی برای روایت نیاورده و روایتش ضعیف است. همچنین بر اساس دیدگاهی که عبد المطلب و سایر اجداد پیامبر را مؤمن و موحد میشمارد، این سبب نزول باطل است.[۲۲] در میان تفاسیر و مصادر نیز به سبب نزول یادشده اشارهای نکردهاند. در مجموع با توجه به ضعف سند أنساب الأشراف و بیاعتنایی سایر منابع، به نظر میرسد این سبب نزول صحیح نیست.
بررسی نهایی سبب نزول آیه اول سوره مسد
در میان پنج روایتی که ذکر شد، سبب اول دارای اسناد صحیح، و در منابع بسیاری گزارش شده است؛ درحالیکه سایر اسباب نزول اسناد ضعیفی دارند و بسیاری از منابع به آنها بیاعتنایی کردهاند. لذا به نظر میرسد که سبب نزول آیه نخست سوره مسد توهین ابولهب به پیامبر اکرم پس از هشدار علنی ایشان به قریش در کنار کوه صفا دربارۀ عذاب الهی بوده است.
مستندات
مستند 1
تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم)، ج 9، ص 2825: «حدثنا أبو سعيد الأشج، ثنا ابن نمير، ثنا الأعمش، عن عمر بن مرة، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس قال: لما أنزل الله عز و جل: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ أتي رسول الله- صلى الله عليه و سلم- الصفا فصعد عليه ثم نادى: يا صحباه فاجتمع إليه الناس، فبين رجل يجيء و رجل يبعث رسوله، فقال: يا بني عبد المطلب، يا بني فهر يا بني عبد مناف: أرأيتم لو أخبرتكم أن خيلا بسفح هذا الجبل تريد أن تغير عليكم صدقتموني؟ قالوا: نعم، قال: فإني نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ، فقال أبو لهب: تبا لكم سائر اليوم انما دعوتمونا لهذا فأنزل الله عز و جل تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ و قد تب.»
صحیح مسلم، ج 1، ص 193: «وَحَدَّثَنَا أَبُو كُرَيْبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلَاءِ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ: «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» [الشعراء: 214] وَرَهْطَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ، خَرَجَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى صَعِدَ الصَّفَا، فَهَتَفَ: «يَا صَبَاحَاهْ»، فَقَالُوا: مَنْ هَذَا الَّذِي يَهْتِفُ؟ قَالُوا: مُحَمَّدٌ، فَاجْتَمَعُوا إِلَيْهِ، فَقَالَ: «يَا بَنِي فُلَانٍ، يَا بَنِي فُلَانٍ، يَا بَنِي فُلَانٍ، يَا بَنِي عَبْدِ مَنَافٍ، يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ»، فَاجْتَمَعُوا إِلَيْهِ، فَقَالَ: «أَرَأَيْتَكُمْ لَوْ أَخْبَرْتُكُمْ أَنَّ خَيْلًا تَخْرُجُ بِسَفْحِ هَذَا الْجَبَلِ، أَكُنْتُمْ مُصَدِّقِيَّ؟» قَالُوا: مَا جَرَّبْنَا عَلَيْكَ كَذِبًا، قَالَ: «فَإِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ»، قَالَ: فَقَالَ أَبُو لَهَبٍ: تَبًّا لَكَ أَمَا جَمَعْتَنَا إِلَّا لِهَذَا، ثُمَّ قَامَ فَنَزَلَتْ هَذِهِ السُّورَةُ تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَقَدْ تَبَّ، كَذَا قَرَأَ الْأَعْمَشُ إِلَى آخِرِ السُّورَةِ.»
المنمق فی أخبار قریش، ص 218 و 219: «حديث النبي صلى الله عليه و أبي لهب. قال الكلبي: لما أنزل الله عز و جل وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ خرج حتى قام على المروة فقال: يال فهر! فجاءته قريش فقال أبو لهب: هذه فهر عندك، فقال: يال غالب! فرجع بنو محارب و بنو الحارث، ثم قال: يال لؤي بن غالب! فرجع بنو تيم الأدرم بن غالب، فقال يال كعب بن لؤي! فرجع بنو عامر بن لؤي، فقال: يال مرة بن كعب! فرجع بنو عدي و بنو سهم و بنو جمح، فقال: يال كلاب! فرجع بنو مخزوم و بنو تيم، فقال: يال قصي! فرجع بنو زهرة، فقال: يال عبد مناف! فرجع بنو عبد الدار و بنو أسد بن عبد العزى، فقال أبو لهب: هذه بنو عبد مناف عندك، فقال: إن الله أمرني أن أنذر عشيرتي الأقربين و أنتم الأقربون من قريش و أني لا أملك من الله حظا و لا من الآخرة نصيبا إلا أن تقولوا لا إله إلا الله، فأشهد بها لكم عند ربكم و تدين لكم بها العرب، فقال أبو لهب: تبا لك! أ لهذا دعوتنا؟ فأنزل الله عز و جل تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ.»
مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 329: «حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: صَعِدَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمًا الصَّفَا فَقَالَ: " يَا صَبَاحَاهْ، يَا صَبَاحَاهْ " قَالَ: فَاجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ قُرَيْشٌ فَقَالُوا لَهُ: مَا لَكَ؟ فَقَالَ: «أَرَأَيْتُمْ لَوْ أخْبَرْتُكُمْ أنَّ الْعَدُوَّ مُصَبِّحُكُمْ أَوْ مُمَسِّيكُمْ، أَمَا كُنْتُمْ تُصَدِّقُونِي؟» فَقَالُوا: بَلَى قَالَ: فَقَالَ: «إِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ» قَالَ: فَقَالَ أَبُو لَهَبٍ: أَلِهَذَا جَمَعْتَنَا؟ تَبًّا لَكَ، قَالَ: فَأَنْزَلَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ» إِلَى آخِرِ السُّورَةِ.»
الطبقات الکبری، ج 1، ص 156 و 157: «أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني إبراهيم بن إسماعيل بن أبي حبيبة عن داود بن الحصين عن عكرمة عن ابن عباس قال: لما أنزلت: «و أنذر عشيرتك الأقربين» الشعراء: 214. صعد رسول الله. ص. على الصفا فقال: يا معشر قريش! فقالت قريش: محمد على الصفا يهتف. فأقبلوا و اجتمعوا فقالوا: ما لك يا محمد؟ قال: أ رأيتكم لو أخبرتكم أن خيلا بسفح هذا الجبل أ كنتم تصدقونني؟ قالوا: نعم أنت عندنا غير متهم و ما جربنا عليك كذبا قط. قال: فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد يا بني عبد المطلب يا بني عبد مناف يا بني زهرة. حتى عدد الأفخاذ من قريش. إن الله أمرني أن أنذر عشيرتي الأقربين. و إني لا أملك لكم من الدنيا منفعة و لا من الآخرة نصيبا إلا أن تقولوا لا إله إلا الله. قال: يقول أبو لهب: تبا لك سائر اليوم! أ لهذا جمعتنا؟ فأنزل الله. تبارك و تعالى: «تبت يدا أبي لهب و تب» السورة كلها.»
تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج 8، ص 485: «قال البخاري: حدثنا محمد بن سلام، حدثنا أبو معاوية، حدثنا الأعمش عن عمرو بن مرة عن سعيد بن جبير عن ابن عباس أن النبي صلّى اللّه عليه و سلّم خرج إلى البطحاء فصعد الجبل فنادى: «يا صباحاه» فاجتمعت إليه قريش فقال: «أرأيتم إن حدثتكم أن العدو مصبحكم أو ممسيكم أ كنتم تصدقوني؟- قالوا: نعم، قال:- فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد» فقال أبو لهب: أ لهذا جمعتنا؟ تبّا لك فأنزل اللّه: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ إلى آخرها و في رواية فقام ينفض يديه و هو يقول: تبا لك سائر اليوم أ لهذا جمعتنا؟ فأنزل اللّه: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ الأول دعاء عليه و الثاني خبر عنه، فأبو لهب هذا هو أحد أعمام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، و اسمه عبد العزى بن عبد المطلب، و كنيته أبو عتيبة و إنما سمي أبا لهب لإشراق وجهه، و كان كثير الأذية لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و البغضة له و الازدراء به و التنقص له و لدينه.»
صحیح البخاری، ج 6، ص 180: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَلاَمٍ، أَخْبَرَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ إِلَى البَطْحَاءِ، فَصَعِدَ إِلَى الجَبَلِ فَنَادَى: «يَا صَبَاحَاهْ» فَاجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ قُرَيْشٌ، فَقَالَ: «أَرَأَيْتُمْ إِنْ حَدَّثْتُكُمْ أَنَّ العَدُوَّ مُصَبِّحُكُمْ أَوْ مُمَسِّيكُمْ، أَكُنْتُمْ تُصَدِّقُونِي؟» قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: «فَإِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ» فَقَالَ أَبُو لَهَبٍ: أَلِهَذَا جَمَعْتَنَا تَبًّا لَكَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ» [المسد: 1] إِلَى آخِرِهَا.»
أنساب الأشراف، ج 1، ص 119 - 121: «237- حدثنى عباس بن هشام، عن أبيه، عن جده، عن أبى صالح، عن ابن عباس قال: لما أمر الله نبيه أن ينذر عشيرته الأقربين، جلس على الصفا فقال: «يا آل فهر». فجاءه من سمع كلامه ممن كان بمكة من بنى فهر. فقال له أبو لهب: هذه فهر عندك. فقال: «يا آل غالب». فرجع بنو محارب و الحارث ابنا فهر. فقال: «يا آل لؤي بن غالب». فرجع بنو تيم بن غالب، و هو الأدرم. فقال: «يا آل كعب»، فرجع بنو عامر بن لؤي. فقال: «يا آل مرّة بن كعب»، فرجع بنو عدى و سهم و جمح. فقال: «يا آل كلاب»، فرجعت بنو مخزوم و بنو تيم بن مرّة. فقال: «يا آل قصيّ»، فرجعت بنو زهرة. فقال: «يا آل عبد مناف» فرجع بنو عبد الدار و بنو أسد بن عبد العزى. فقال له أبو لهب: هذه عبد مناف. فقال صلى الله عليه و سلم: أدعوكم إلى أن تشهدوا أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، و أنى عبده و رسوله، أضمن لكم الجنة». فقال أبو لهب: «أ لهذا دعوتنا؟ تبّا لك». فأنزل الله عز و جل: «تبّت يدا أبى لهب و تبّ،» السورة. 238- و حدثنى محمد بن سعد، عن الواقدى، عن ابن أبى حبيبة، عن داود بن الحصين عن عكرمة عن ابن عباس قال: لما نزلت «و أنذر عشيرتك الأقربين» ، صعد رسول الله صلى الله عليه و سلم على الصفا، فنادى: «يا معشر قريش». فقالت قريش: محمد على الصفا يهتف. فأقبلوا و اجتمعوا، فقالوا: ما لك يا محمد؟ قال: «أرأيتم لو أخبرتكم أن خيلا أسفح هذا الجبل، أكنتم تصدّقوننى؟» قالوا: «نعم، أنت عندنا غير متهم، و ما جرينا عليك كذبا قط». قال: «فإنى نذير لكم بين يدي عذاب شديد. يا بنى عبد المطلب، يا بنى عبد مناف، يا بنى زهرة،- حتى عدّ الأفخاذ من قريش- إنّ الله أمرنى أن أنذر عشيرتك الأقربين. و أنى لا أملك لكم من الدنيا منفعة، و لا من الآخرة نصيبا إلا أن تقولوا لا إله إلا الله». قال أبو لهب: «تبّا لك، سائر اليوم، أ لهذا جمعتنا؟» فأنزل الله عز و جل فيه: «تبت يدا أبى لهب». 239- حدثنا محمد بن حاتم بن ميمون المروزى و عمرو بن محمد الناقد، قالا ثنا أبو معاوية، ثنا الأعمش، عن عمرو بن مرة، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس قال: صعد رسول الله صلى الله عليه و سلم ذات يوم الصفا، فقال: يا صباحاه. فاجتمعت إليه قريش، فقالوا: ما لك؟ فقال: أرأيتم لو أخبرتكم أن العدو مصبحكم أو ممسيكم، أما كنتم تصدّقوننى؟ قالوا: بلى. قال: و إنى نذير لكم بين يدي عذاب شديد. فقال أبو لهب: تبّا لك، أ لهذا جمعتنا؟ فأنزل الله عز و جلّ: «تبت يدا أبى لهب» إلى آخرها. 240- و قد روى أن أبا طالب لما مات، اجتمع بنات عبد المطلب إلى أبى لهب، فقلن له: محمد ابن أخيك، فلو عضدته و منعته، كنت أولى الناس بذلك. فلقى النبي صلى الله عليه و سلم و هو عازم على معاضدته. فسأله عن عبد المطلب و غيره من آبائه، فقال: إنهم كانوا على غير هدى و لا دين. فقال: تبّا لك. فنزلت: «تبت يدا «أبى لهب». 241- و روى أن أفلح بن النصر السلمى كان سادن العزى. فدخل عليه أبو لهب يعوده و قد احتضر. فقال له: يا با عتبة، أظنّ العزّى ستضيع بعدي. فقال أبو لهب: كلّا، أنا أقوم عليها، فإن يظهر محمد و لن يظهر، فهو ابن أخى، و ان تظهر العزّى، فهى الظاهرة، ليت قد اتخذت عندها يدا. فنزلت: «تبت يدا أبى لهب و تبّ». و قال الكلبى: اسم سادن العزى: دبيّة بن حرمي السلمى. 242- و روى أن أبا لهب قال: يعدنا محمد عدان بعد الموت، ليس في أيدينا منها شيء فنزلت: «تبت يدا أبى لهب».»
دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، ج 2، ص 181 و 182: «أخبرنا أبو عبد الله الحافظ، قال: حدثنا أبو عبد الله محمد بن يعقوب بن يوسف، قال: حدثني أبي، قال: حدثنا أبو كريب، قال: حدثنا ابن نمير و أبو أسامة و أخبرنا أبو عبد الله، قال: أخبرني أبو بكر محمد بن أحمد بن يحيى المتكلّم، قال: حدثنا إبراهيم بن إسحاق الأنماطيّ، قال: حدثنا أبو همّام، قال: حدثنا أبو أسامة، قال: حدثنا الأعمش عن عمرو بن مرّة عن سعيد بن جبير عن ابن عباس، قال: «لما نزلت: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ 26: 214 ، و رهطك منهم المخلصين، خرج رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم حتى صعد الصّفا فهتف يا صباحاه. قالوا من هذا الذي يهتف؟ قالوا محمد فاجتمعوا إليه قال أ رأيتم لو أخبرتكم أن خيلا تخرج بسفح هذا الجبل أ كنتم مصدّقيّ؟ قالوا ما جربنا عليك كذبا قال فإنّي نذير لكم بين يدي عذاب شديد. قال أبو لهب: تبّا لك أما جمعتنا إلا لهذا؟ ثم قام. فنزلت هذه السورة: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ 111: 1 (و رهطك منهم المخلصين): قال الإمام النووي: «الظاهر أن هذا كان قرآنا أنزل، ثم نسخت تلاوته، و لم تقع هذه الزيادة في روايات البخاري. وَ تُبْ 2: 128 إلى آخر السورة». لفظ حديث أبي همّام رواه مسلم في الصحيح عن أبي كريب، و قال: «و قد تبّ» كذا قرأ الأعمش. و رواه البخاري عن يوسف بن موسى، عن أبي أسامة. أخبرنا أبو عمرو الأديب، قال: أخبرنا أبو بكر الإسماعيلي، قال: أخبرنا الحسن بن سفيان، قال: حدثنا ابن أبي شيبة يعني أبا بكر، قال: حدثنا أبو معاوية و أخبرنا أبو الحسن محمد بن أبي المعروف الفقيه، قال: أخبرنا بشر ابن أحمد الاسفراينيّ، قال: حدثنا أحمد بن الحسين بن نصر الحذّاء، قال: حدثنا عليّ بن المديني، قال: حدثنا محمد بن خازم قال: حدثنا الأعمش عن عمرو بن مرّة عن سعيد بن جبير عن ابن عباس، قال: «صعد رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم ذات يوم الصفا فقال: يا صباحاه. قال: فاجتمعت إليه قريش فقالوا مالك، قال: أرأيتم لو أخبرتكم أن العدو يصبّحكم أو يمسّيكم كنتم تصدقوني؟ قالوا: نعم أو بلى، قال فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد، قال، فقال. أبو لهب: تبّا لك أ لهذا جمعتنا؟ قال: فأنزل الله عز و جل: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ 111: 1 إلى آخر السورة».»
سنن الترمذی، ج 5، ص 308: «حَدَّثَنَا هَنَّادٌ، وَأَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ قَالاَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: صَعِدَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ يَوْمٍ عَلَى الصَّفَا فَنَادَى: يَا صَبَاحَاهُ، فَاجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ قُرَيْشٌ، فَقَالَ: إِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ، أَرَأَيْتُمْ لَوْ أَنِّي أَخْبَرْتُكُمْ أَنَّ العَدُوَّ مُمَسِّيكُمْ أَوْ مُصَبِّحُكُمْ أَكُنْتُمْ تُصَدِّقُونِي؟ فَقَالَ أَبُو لَهَبٍ: أَلِهَذَا جَمَعْتَنَا؟ تَبًّا لَكَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ». هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.»
الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج 10، ص 323: «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ. أخبرنا عبد الله بن حامد قال: أخبرنا مكي قال: حدثنا عبد الله بن هاشم قال: حدثنا عبد الله بن نمير قال: حدّثنا الأعمش عن عبد الله بن مرة عن سعيد بن جبير عن ابن عباس قال: لما أنزل الله سبحانه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ أتى رسول الله صلى اللّه عليه و سلم الصفا فصعد عليه ثم نادى: يا صباحاه، فاجتمع إليه الناس بين رجل يجيء و بين رجل يبعث رسوله فقال رسول الله صلى اللّه عليه و سلم: «يا بني عبد المطلب يا بني فهر يا بني عدي أرأيتم لو أخبرتكم أن خيلا بسفح هذ الجبل يريد أن تغير عليكم صدّقتموني؟» قالوا: نعم، قال: «فإني نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ» فقال أبو لهب: تبا لكم سائر هذا اليوم، و ما دعوتموني إلا لهذا؟ فأنزل تَبَّتْ أي خابت و خسرت، يَدا أَبِي لَهَب.»
تفسیر السمرقندی، ج 3، ص 632: «قوله تعالى: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ يعني: خسر أبو لهب و ذلك أن النبي صلّى اللّه عليه و سلم حين نزل قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ [الشعراء: 214] صعد على الصفا و نادى فاجتمعوا فقال النبي صلّى اللّه عليه و سلم: «أمرني ربّي أن أنذر عشيرتي الأقربين و أدعوهم إلى شهادة أن لا إله إلّا اللّه، فقولوا أشهد لكم بها عند ربّي» فأنكروا ذلك فقال أبو لهب: تبا لك سائر الأيام أ لهذا دعوتنا، و روي في خبر آخر أنه اتخذ طعاما و دعاهم ثم قال: «أسلموا تسلموا و أطيعوا تهتدوا» فقال أبو لهب: تبّا لك سائر الأيام أ لهذا دعوتنا فنزلت تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ.»
تفسیر السمرقندی، ج 2، ص 569 و 570: «و روي عن سعيد بن جبير عن ابن عباس أنه قال لما نزل وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ «أتى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم الصفا فصعد عليه، ثم نادى بأعلى صوته: «يا صباحاه»، فاجتمع الناس فقال عليه السلام: «يا بني عبد المطّلب، يا بني هاشم، أرأيتم لو أخبرتكم أنّ خيلا بسفح هذا الجبل تريد أن تغير عليكم أ صدّقتموني؟» قالوا: نعم. قال: «فإنّي نذير لكم بين يدي عذاب شديد». فقال أبو لهب: تبا لك سائر اليوم و ما دعوتنا إلا لهذا! فنزل تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ [المسد: 1].»
جامع البیان، ج 30، ص 217: «و قيل: إن هذه السورة نزلت في أبي لهب، لأن النبي صلى الله عليه و سلم لما خص بالدعوة عشيرته النبي صلى الله عليه و سلم، إذ نزل عليه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و جمعهم للدعاء، قال له أبو لهب: تبا لك سائر اليوم، أ لهذا دعوتنا؟ ذكر الأخبار الواردة بذلك: حدثنا أبو كريب، قال: ثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن عمرو، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس قال: صعد رسول الله صلى الله عليه و سلم ذات يوم الصفا، فقال: «يا صباحاه» فاجتمعت إليه قريش، فقالوا: مالك؟ قال: «أ رأيتكم إن أخبرتكم أن العدو مصبحكم أو ممسيكم، أما كنتم تصدقونني؟» قالوا: بلى، قال: «فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد»، فقال أبو لهب: تبا لك، أ لهذا دعوتنا و جمعتنا؟ فأنزل الله: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ إلى آخرها حدثني أبو السائب، قال: ثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن عمرو، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، مثله. حدثنا أبو كريب، قال: ثنا ابن نمير، عن الأعمش، عن عمرو بن مرة، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: لما نزلت وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ قام رسول الله صلى الله عليه و سلم على الصفا ثم نادى: «يا صبحاه» فاجتمع الناس إليه، فبين رجل يجيء، و بين آخر يبعث رسوله، فقال: «يا بني هاشم، يا بني عبد المطلب، يا بني قهر، يا بني ... يا بني أ رأيتكم لو أخبرتكم أن خيلا بسفح هذا الجبل«يريد تغير عليكم» صدقتموني؟» قالوا: نعم، قال: «فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد»، فقال أبو لهب: تبا لك سائر اليوم، أ لهذا دعوتنا؟ فنزلت: «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ» حدثنا أبو كريب، قال: ثنا أبو أسامة، عن الأعمش، عن عمرو بن مرة، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس قال: لما نزلت هذه الآية: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و رهطك منهم المخلصين، خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم، حتى صعد الصفا، فهتف: «يا صباحاه»، فقالوا: من هذا الذي يهتف؟ فقالوا: محمد، فاجتمعوا إليه، فقال: «يا بني فلان، يا بني فلان، يا بني عبد المطلب، يا بني عبد مناف»، فاجتمعوا إليه، فقال: «أ رأيتكم لو أخبرتكم أن خيلا تخرج بسفح هذا الجبل أ كنتم مصدقي؟» قالوا: ما جربنا عليك كذبا، قال «فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد»، فقال أبو لهب: تبا لك ما جمعتنا إلا لهذا؟ ثم قام فنزلت هذه السورة: «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ و قد تب» كذا قرا الأعمش إلى آخر السورة حدثنا ابن حميد، قال: ثنا مهران، عن سفيان، في قوله: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ قال: حين أرسل النبي صلى الله عليه و سلم إليه و إلى غيره، و كان أبو لهب عم النبي صلى الله عليه و سلم، و كان اسمه عبد العزي، فذكرهم، فقال أبو لهب: تبا لك، في هذا أرسلت إلينا؟ فأنزل الله: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَب.»
جامع البیان، ج 19، ص 73 و 74: «حدثنا أبو كريب، قال: ثنا ابن نمير، عن الأعمش، عن عمرو بن مرة، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: لما نزلت هذه الآية وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ قام رسول الله صلى الله عليه و سلم على الصفا، ثم نادى:" يا صباحاه"، فاجتمع الناس إليه، فبين رجل يجيء، و بين آخر يبعث رسوله، فقال: " يا بني هاشم، يا بني عبد المطلب، يا بني فهر، يا بني يا بني، أ رأيتكم لو أخبرتكم أن خيلا بسفح هذا الجبل تريد أن تغير عليكم صدقتموني؟" قالوا: نعم، قال:" فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد" فقال أبو لهب: تبا لكم سائر اليوم، ما دعوتموني إلا لهذا؟ فنزلت: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ. حدثنا أبو كريب و أبو السائب، قالا: ثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن عمرو بن مرة، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: صعد رسول الله صلى الله عليه و سلم ذات يوم الصفا، فقال:" يا صباحاه" فاجتمعت إليه قريش، فقالوا له: مالك؟ فقال: " أ رأيتكم إن أخبرتكم أن العدو مصبحكم أو ممسيكم ألا كنتم تصدقونني؟" قالوا: بلى، قال:" فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد". قال أبو لهب: تبا لك، أ لهذا دعوتنا أو جمعتنا، فأنزل الله: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ إلى آخر السورة. حدثنا أبو كريب، قال: ثنا أبو أسامة، عن الأعمش، عن عمرو بن مرة، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: لما نزلت هذه الآية: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و رهطك منهم المخلصين، خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم حتى صعد الصفا، فهتف:" يا صباحاه" فقالوا: من هذا الذي يهتف؟ فقالوا: محمد، فاجتمعوا إليه، فقال:" يا بني فلان، يا بني فلان، يا بني عبد المطلب، يا بني عبد مناف"، فاجتمعوا إليه، فقال:" أ رأيتكم إن أخبرتكم أن خيلا تخرج بسفح هذا الجبل أ كنتم مصدقي؟" قالوا: ما جربنا عليك كذبا، قال:" فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد"، فقال أبو لهب: تبا لك، ما جمعتنا إلا لهذا؟ ثم قام فنزلت هذه السورة: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ و قد تب، كذا قرأ الأعمش، إلى آخر السورة. حدثنا أبو كريب، قال: ثنا أبو معاوية بن هشام، عن سفيان، عن حبيب، عن سعيد، عن ابن عباس، قال: لما نزلت وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقام على الصفا، فقال:" يا صباحاه" حدثنا أبو كريب قال ثنا خالد بن عمرو، قال: ثنا سفيان الثوري، عن حبيب بن أبي ثابت، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: لما نزلت وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ، قام رسول الله صلى الله عليه و سلم على الصفا، فقال:" يا صباحاه" فجعل يعددهم:" يا بني فلان، و يا بني فلان، و يا بني عبد مناف". حدثنا ابن حميد، قال: ثنا جرير، عن مغيرة، عن عمرو بن مرة الجملي، قال: لما نزلت: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ قال: أتى رسول الله صلى الله عليه و سلم جبلا، فجعل يهتف: " يا صباحاه"، فأتاه من خف من الناس، و أرسل إليه المتثاقلون من الناس رسلا، فجعلوا يجيئون يتبعون الصوت فلما انتهوا إليه قال:" إن منكم من جاء لينظر، و منكم من أرسل لينظر من الهاتف"، فلما اجتمعوا و كثروا قال:" أ رأيتكم لو أخبرتكم أن خيلا مصبحتكم من هذا الجبل، أ كنتم مصدقي؟" قالوا: نعم، ما جربنا عليك كذبا، فقرأ عليهم هذه الآيات التي أنزلن، و أنذرهم كما أمر، فجعل ينادي:" يا قريش، يا بني هاشم" حتى قال:" يا بني عبد المطلب، إني نذير لكم بين يدي عذاب شديد". حدثنا ابن حميد، قال: ثنا جرير، عن عمرو: أنه كان يقرأ: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و رهطك المخلصين.»
التبیان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 427: «فاما قوله «وَ تَبَّ» فانه خبر محض، كأنه قال: و قد تب. و قيل: إنه جواب لقول أبي لهب: تباً لهذا من دين، حين نادى النبي صلى اللَّه عليه و آله بني عبد المطلب، فلما اجتمعوا له قال لهم: إن اللَّه بعثني إلى الناس عاماً و إليكم خاصاً، و أن اعرض عليكم ما إن قبلتموه ملكتم به العرب و العجم، قالوا و ما ذلك يا محمد صلى اللَّه عليه و آله قال: أن تقولوا لا إله إلا اللَّه و اني رسول اللَّه. فقال أبو لهب تباً لهذا من دين. فأنزل اللَّه تعالى قوله «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ».»
السنن الکبری، ج 10، ص 227: «أَخْبَرَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ يَعْقُوبَ، قَالَ: حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي , قَالَ: حَدَّثَنَا الْأَعْمَشُ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ مُرَّةَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» [الشعراء: 214] صَعِدَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى الصَّفَا، فَجَعَلَ يُنَادِي: «يَا بَنِي فِهْرٍ، يَا بَنِي عَدِيٍّ، يَا بَنِي فُلَانٍ» , لِبُطُونِ قُرَيْشٍ، حَتَّى اجْتَمَعُوا، فَجَعَلَ الرَّجُلُ إِذَا لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَخْرُجَ أَرْسَلَ رَسُولًا يَنْظُرُ، وَجَاءَ أَبُو لَهَبٍ وَقُرَيْشٌ قَدِ اجْتَمَعُوا، فَقَالَ: «أَرَأَيْتُمْ لَوْ أَخْبَرْتُكُمْ أَنَّ خَيْلًا بِالْوَادِي تُرِيدُ أَنْ تُغِيرَ عَلَيْكُمْ أَكُنْتُمْ مُصَدِّقِيَّ؟» , قَالُوا: نَعَمْ، مَا جَرَّبْنَا عَلَيْكَ إِلَّا صِدْقًا، قَالَ: «فَإِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ» , قَالَ أَبُو لَهَبٍ: تَبًّا لَكَ سَائِرَ الْيَوْمِ، أَلِهَذَا جَمَعْتَنَا؟ , فَنَزَلَتْ «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ».»
تفسیر النسائی، ج 2، ص 569: «أنا هنّاد بن السّريّ، عن أبي معاوية، عن الأعمش- و أنا محمّد بن العلاء، نا أبو معاوية، عن الأعمش، عن عمرو بن مرّة، عن سعيد بن جبير، عن ابن عبّاس، قال: صعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم ذات يوم على الصّفا فقال: «يا صباحاه»، فاجتمعت إليه قريش فقالوا: ما لك، قال: «أ رأيتكم لو أخبرتكم أنّ العدوّ مصبّحكم أو ممسّيكم، أما كنتم تصدّقوني؟» قالوا: بلى، قال: «فإنّي نذير لكم بين يدي عذاب شديد»، قال أبو لهب: لهذا دعوتنا جميعا؟ فأنزل اللّه تبارك و تعالى تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ إلى آخرها... .»
اسباب النزول، ص 498: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ [قوله تعالى: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ ... إلى آخر السورة «876»- أخبرنا أحمد بن الحسن الحِيرِيُّ، أخبرنا حاجب بن أحمدَ، حدَّثنا محمد بن حمادٍ، حدَّثنا أبو مُعاويةَ، عن الأعمش، عن عمرو بن مُرَّةَ، عن سعيد بن جُبَيرٍ، عن ابن عباس، قال: صَعِد رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و سلم- (ذاتَ يوم الصَّفَا)، فقال يا صَبَاحاهُ! فاجتمعتْ إليه (قُريشٌ) فقالوا له: ما لك؟ فقال: أ رأَيْتُم لو أخبرتُكم: أن العدوَّ مُصَبِّحُكم أو مُمسِّيكم، أما كنتم تصدقوني؟! قالوا: بَلَى. قال: فإِنِّي نَذِيرٌ لكم بَيْنَ يَدَيْ عذابٍ شَديدٍ. فقال (أبو لهبٍ): تَبَّاً لكَ! لهذا دعوتَنا جميعا! فأنزل اللَّه عز و جل: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ إلى آخرها. رواه البخاري عن محمد بن سَلَام، عن أبي معاويةَ. «877»- أخبرنا سعيد بن محمد العدلُ، أخبرنا أبو علي بنُ أبي بكرٍ الفقيهُ، حدَّثنا علي بن عبد اللَّه بن مُبشّر الواسِطيُّ، حدَّثنا أبو الأشْعَثِ أحمدُ بن المِقْدام، حدَّثنا يزيد بن زُرَيع، عن الكلبيِّ، عن أبي صالح، عن ابن عباس، قال: قام رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم، فقال: يا آلَ غَالبٍ! يا آل لُؤَيّ! يا آلَ مُرَّةَ! يا آلَ كِلابٍ! يا آلَ قُصَي! يا آلَ عبد منافٍ! إِنِّي لا أملكُ لكم من اللَّه شيئاً و لا من الدنيا نصيباً، إِلَّا أن تقولوا: لا إلهَ إِلَّا اللَّهُ. فقال (أبو لهب): تبّاً لك! لهذا دعوتَنا؟! فأنزل اللَّه تعالى: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ «878»- أخبرنا أبو إسحاق المقرئ، أخبرنا عبد اللَّه بن حامد، أخبرنا مكيُّ ابن عَبَدانَ، حدثنا عبد اللَّه بن هاشم، حدّثنا عبد اللَّه بن نُمَيْر، حدثنا الأعمش عن عبد اللَّه بن مُرَّةَ، عن سعيد بن جُبَيْرٍ، عن ابن عباس، قال: لما أنزل اللَّه تعالى: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ أتى رسولُ اللَّه- صلى اللَّه عليه و سلم- (الصَّفا)، فصَعِدَ عليه، ثم نادَى: يا صَبَاحاهُ! فاجتَمَع إليه الناسُ: مِنْ بَيْنَ رجلٍ يجيءُ، و رجلٍ يَبعثُ رسوله. فقال: يا بني عبد المُطَّلِب! يا بني فِهْرٍ! يا بني لُؤَيّ! لو أخبرْتكم: أَنَّ خيلًا بَسفح هذا الجَبَلِ تريد أن تُغِيرَ عليكم صدَّقتموني؟! قالوا: نعمْ. قال: فإني نذيرٌ لكم بَيْنَ يَدَيْ عذابٍ شديدٍ. فقال (أبو لهب): تبّاً لك سائرَ اليوم! ما دَعَوْتَنا إلَّا لهذا؟! فأنزل اللَّه تعالى: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ.»
تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 913 و 914: «قوله: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ و اسمه عبد العزى بن عبد المطلب، و هو عم النبي- صلى اللّه عليه و سلم- و إنما سمى أبو لهب لأن وجنتيه كانتا حمراوين، كأنما يلتهب منهما النار، و ذلك أنه لما نزلت «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» يعنى بنى هاشم، و بنى المطلب، و هما ابنا عبد مناف بن قصى، قال النبي- صلى اللّه عليه و سلم-: يا على، قد أمرت أن أنذر عشيرتي الأقربين، فاصنع لي طعاما حتى أدعوهم عليه و أنذرهم. فاشترى على- رحمة اللّه عليه- رجل شاة فطبخها و جاء بعس من لبن، فدعا النبي- صلى اللّه عليه و سلم- بنى هاشم، و بنى المطلب إلى طعامه، و هم أربعون رجلا غير رجل، على رجل شاة، و عس من لبن، فأكلوا حتى شبعوا، و شربوا حتى رووا. فقال أبو لهب: لهذا ما سحركم به، الرجال العشرة منا يأكلون الجذعة، و يشربون العس، و إن محمدا قد أشبعكم أربعين رجلا من رجل شاة، و رواكم من عس من لبن فلما سمع ذلك منه رسول اللّه- صلى اللّه عليه و سلم- شق عليه، و لم ينذرهم تلك الليلة، و أمر النبي عليا أن يتخذ لهم ليلة أخرى مثل ذلك، ففعل فأكلوا حتى شبعوا، و شربوا حتى رووا، فقال النبي- صلى اللّه عليه و سلم-: يا بنى هاشم، و يا بنى المطلب، أنا لكم النذير من اللّه، و أنا لكم البشير من اللّه إنى قد جئتكم بما لم يجيء به أحد من العرب، جئتكم فى الدنيا بالشرف، فأسلموا تسلموا، و أطيعونى تهتدوا. فقال أبو لهب: تبالك، يا محمد، سائر اليوم، لهذا دعوتنا؟ فأنزل اللّه- عز و جل- فيه «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ» وَ تَبَّ يعنى و خسر أبو لهب.»
مستند 2
الاستیعاب فی بیان الأسباب، ج 3، ص 575 و 576: «عن عبدالله بن عباس رضی الله عنه: أن النبی خرج إلی البطحاء، فصعد إلی الجبل؛ فنادی: «یا صباحاه!»؛ فاجتمعت إلیه قریش، فقال: «أرأیتم إن حدثتکم أن العدو مصبحکم وممسّیکم أکنتم تصدقونی؟»، قالوا: نعم، قال: «فإنی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید»؛ فقال أبولهب – علیه لعنة الله – للنبی صلی الله علیه و سلم: تباً لک سائر الیوم؛ ألهذا جمعتنا؟ فنزلت: «تبت یدا أبی لهب و تبّ» [صحیح].»
سنن الترمذی، ج 5، ص 308: «... هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.»
المنمق فی أخبار قریش، ص 218: «حديث النبي صلى الله عليه و أبي لهب. قال الكلبي: لما أنزل الله عز و جل وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ 26: 214 خرج... .»
الطبقات الکبری، ج 1، ص 156 و 157: «أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني إبراهيم بن إسماعيل بن أبي حبيبة عن داود بن الحصين عن عكرمة عن ابن عباس قال: لما أنزلت: «و أنذر عشيرتك الأقربين» الشعراء: 214. صعد رسول الله. ص. على الصفا... .»
أنساب الأشراف، ج 1، ص 119 - 121: «237- حدثنى عباس بن هشام، عن أبيه، عن جده، عن أبى صالح، عن ابن عباس قال: لما أمر الله نبيه أن ينذر عشيرته الأقربين... 238- و حدثنى محمد بن سعد، عن الواقدى، عن ابن أبى حبيبة، عن داود بن الحصين عن عكرمة عن ابن عباس قال: لما نزلت «و أنذر عشيرتك الأقربين» ، صعد رسول الله صلى الله عليه و سلم على الصفا... 239- حدثنا محمد بن حاتم بن ميمون المروزى و عمرو بن محمد الناقد، قالا ثنا أبو معاوية، ثنا الأعمش، عن عمرو بن مرة، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس قال: صعد رسول الله صلى الله عليه و سلم ذات يوم الصفا... .»
تفسیر السمرقندی، ج 2، ص 569: «و روي عن سعيد بن جبير عن ابن عباس أنه قال لما نزل وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ.»
تفسیر السمرقندی، ج 3، ص 632: «قوله تعالى: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ يعني: خسر أبو لهب و ذلك أن النبي صلّى اللّه عليه و سلم حين نزل قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ... .»
أسباب النزول، ص 498: «أخبرنا سعيد بن محمد العدلُ، أخبرنا أبو علي بنُ أبي بكرٍ الفقيهُ، حدَّثنا علي بن عبد اللَّه بن مُبشّر الواسِطيُّ، حدَّثنا أبو الأشْعَثِ أحمدُ بن المِقْدام، حدَّثنا يزيد بن زُرَيع، عن الكلبيِّ، عن أبي صالح، عن ابن عباس، قال: قام رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم.»
الاستیعاب فی بیان الأسباب، ج 3، ص 577: «عن عبدالله بن عباس رضی الله عنه؛ قال: قام رسول الله صلی الله علیه و سلم فقال: «یا آل غالب! یا آل لؤی! یا آل مرة! یا آل کلاب! یا آل عبد مناف! یا آل قصی! إنی لا أملک لکم من الله منفعة ولا من الدنیا نصیباً إلا أن تقولوا: لا إله إلا الله» فقال أبولهب: تباً لک؛ ألهذا دعوتنا؟! فأنزل الله – تعالی - «تبت یدا أبي لهب و تبّ» [موضوع].»
میزان الاعتدال، ج 1، ص 296: «باذام، أبو صالح [عو]. تابعي. ضعفه البخاري. وقال النسائي: باذام ليس بثقة. وقال ابن معين: ليس به بأس.»
التبیان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 427: «قيل: إنه جواب لقول أبي لهب: تباً لهذا من دين، حين نادى النبي صلى اللَّه عليه و آله.»
میزان الاعتدال، ج 4، ص 173: «قال ابن المبارك: ما أحسن تفسيره لو كان ثقة. وعن مقاتل بن حيان - وهو صدوق - قال: ما وجدت علم مقاتل بن سليمان إلا كالبحر. وقال الشافعي: الناس عيال في التفسير على مقاتل.»
تفسیر السمرقندی، ج 3، ص 632: «و روي في خبر آخر أنه اتخذ طعاما... .»
الدر المنثور، ج 6، ص 408: «أخرج ابن مردويه عن ابن عباس قال أنزلت تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ بمكة و أخرج ابن مردويه عن ابن الزبير و عائشة مثله.»
فتح القدیر، ج 5، ص 627: «سورة المسد و هي مكية بلا خلاف. و أخرج ابن مردويه عن ابن عباس و ابن الزبير و عائشة قالوا: نزلت تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ بمكة.»
المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 383: «سورة تبت مكية و هي خمس آيات.»
جوامع الجامع، ج 4، ص 557: «سورة «تبّت» مكيّة، خمس آيات.»
الدر المنثور، ج 5، ص 82: «أخرج ابن الضريس و ابن مردويه عن ابن عباس قال نزلت سورة طسم الشعراء بمكة و أخرج ابن مردويه عن عبد الله بن الزبير قال أنزلت سورة الشعراء بمكة و أخرج النحاس عن ابن عباس قال سورة الشعراء نزلت بمكة سوى خمس آيات من آخرها نزلت بالمدينة وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ إلى آخرها.»
فتح القدیر، ج 4، ص 108: «سورة الشّعراء و هي: مكية عند الجمهور، و كذا أخرج ابن مردويه عن ابن عباس و ابن الزبير. و أخرج النحاس عن ابن عباس قال: سورة الشعراء أنزلت بمكة، سوى خمس آيات آخرها نزلت بالمدينة، و هي الآية: 197 وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ إلى آخرها.»
المیزان، ج 15، ص 249: «سورة الشعراء مكية و هي مائتان و سبع و عشرون آية.»
جوامع الجامع، ج 3، ص 150: «سورة الشعراء مكّيّة كلّها إلّا قوله: «وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ» إلى آخرها.»
مجمع البیان، ج 10، ص 613: «... فهذه ثمان و عشرون سورة و قد رواه الأستاذ أحمد الزاهد بإسناده عن عثمان بن عطاء عن أبيه عن ابن عباس في كتاب الإيضاح و زاد فيه و كانت إذا نزلت فاتحة سورة بمكة كتبت بمكة ثم يزيد الله فيها ما يشاء بالمدينة.»
علوم قرآنی، ص 89 و 90: «علّامه طبرسى و ديگر بزرگان فن، متذكر مىشوند كه رعايت ترتيب سورهها، نظر به ابتداى هر سوره است. اگر سورهاى تا چند آيه نازل شود، و پيش از اتمام آن سوره، سوره ديگرى به طور كامل نازل گردد، و حتى چند سوره ديگر در اين ميان به صورت كامل نازل شود، آنگاه بقيه سوره نخست نازل شود؛ در اين حالت نيز اعتبار ترتيب، مبدأ نزول هر سوره خواهد بود. چنانكه سوره علق تا پنج آيه در آغاز بعثت نازل گرديد و پس از چند سال بقيه سوره نازل شد. همچنين سوره مدّثّر و سوره مزّمّل و غيره نيز به همين روال نازل شدهاند. به همين دليل سوره علق اولين سوره نازل شده شمرده مىشود. چنانكه طبرسى در مجمع البيان (ج 10 ص 405) از كتاب «الايضاح» احمد زاهد نقل كرده است. ترتيب سورهها طبق روايت ابن عباس و تكميل آن مطابق روايت جابر بن زيد، با تصحيح از روى نسخههاى متعدّد قابل اعتماد، عبارت است از: ترتيب نزول/ ترتيب موجود/ اسم سوره 1/ 96/ علق 2/ 68/ قلم 3/ 73/ مزّمّل 4/ 74/ مدّثّر 5/ 1/ فاتحه 6/ 111/ مسد (تبّت) 7/ 81/ تكوير 8/ 87/ اعلى 9/ 92/ ليل 10/ 89/ فجر 11/ 93/ ضحى 12/ 94/ شرح 13/ 103/ عصر 14/ 100/ عاديات 15/ 108/ كوثر 16/ 102/ تكاثر ترتيب نزول/ ترتيب موجود/ اسم سوره 17/ 107/ ماعون 18/ 109/ كافرون 19/ 105/ فيل 20/ 113/ فلق 21/ 114/ ناس 22/ 112 اخلاص 23/ 53/ نجم 24/ 80/ عبس 25/ 97/ قدر 26/ 91/ شمس 27/ 85/ بروج 28/ 95/ تين 29/ 106/ قريش 30/ 101/ قارعه 31/ 75/ قيامه 32/ 104 همزه ترتيب نزول/ ترتيب موجود/ اسم سوره 33/ 77/ مرسلات 34/ 50/ ق 35/ 90/ بلد 36/ 86/ طارق 37/ 54/ قمر 38/ 38/ ص 39/ 7/ اعراف 40/ 72/ جن 41/ 36/ يس 42/ 25/ فرقان 43/ 35/ فاطر 44/ 19/ مريم 45/ 20/ طه 46/ 56/ واقعه 47/ 26/ شعراء... .»
التحریر و التنویر، ج 19، ص 205: «و هذا الحديث يقتضي أن سورة الشعراء نزلت قبل سورة أبي لهب مع أن سورة أبي لهب عدّت السادسة في عداد نزول السور، و سورة الشعراء عدّت السابعة و الأربعين. فالظاهر أن قوله: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ نزل قبل سورة الشعراء مفردا، فقد جاء في بعض الروايات عن ابن عباس في «صحيح مسلم»: لمّا نزلت «و أنذر عشيرتك الأقربين و رهطك منهم المخلصين» و أن ذلك نسخ. فلعل الآية نزلت أول مرة ثم نسخت تلاوتها ثم أعيد نزول بعضها في جملة بسورة الشعراء.»
جامع البیان، ج 30، ص 217: «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ ... مَسَدٍ يقول تعالى ذكره: خسرت يدا أبي لهب، و خسر هو. و إنما عني بقوله: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ تب عمله.»
التبیان، ج 10، ص 427: «و إنما قال: تبت يداه و لم يقل: تب، مع انه هو الهالك في الحقيقة لأنه جار مجرى قوله كسبت يداه، لأن اكثر العمل لما كان باليدين أضيف ذلك اليهما على معنى الخسران الذي أدى اليه العمل بهما.»
مجمع البیان، ج 10، ص 852: «و إنما قال خسرت يداه لأن أكثر العمل يكون باليد و المراد خسر عمله و خسرت نفسه بالوقوع في النار و قيل أن اليد هنا صلة كقولهم يد الدهر و يد السنة قال: " و أيدي الرزايا بالذخائر مولع".»
فتح القدیر، ج 5، ص 627: «و قد يعبّر باليد عن النفس، كما في قوله: بِما قَدَّمَتْ يَداكَ أي: نفسك، و العرب تعبّر كثيرا ببعض الشيء عن كله، كقولهم: أصابته يد الدهر، و أصابته يد المنايا، كما في قول الشاعر: لمّا أكبّت يد الرّزايا عليه نادى ألا مجير.»
روح المعانی، ج 15، ص 417: «و قال الفرّاء: الأول دعاء بهلاك جملته على أن اليدين إما كناية عن الذات و النفس لما بينهما من اللزوم في الجملة، أو مجاز من إطلاق الجزء على الكل.»
محاسن التأویل، ج 9، ص 563: «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ أي خسرت يداه، و خسر هو. و اليدان كناية عن الذات و النفس، لما بينهما من اللزوم في الجملة، أو مجاز من باب إطلاق الجزء على الكل.»
التحریر و التنویر، ج 30، ص 526: «و إسناد التبّ إلى اليدين لما روي من أن أبا لهب لما قال للنبيء: «تبا لك سائر اليوم أ لهذا جمعتنا» أخذ بيده حجرا ليرميه به.»
المیزان، ج 20، ص 384: «فيد الإنسان هي عضوه الذي يتوصل به إلى تحصيل مقاصده و ينسب إليه جل أعماله، و تباب يديه خسرانهما فيما تكتسبانه من عمل و إن شئت فقل: بطلان أعماله التي يعملها بهما من حيث عدم انتهائها إلى غرض مطلوب و عدم انتفاعه بشيء منها و تباب نفسه خسرانها في نفسها بحرمانها من سعادة دائمة و هو هلاكها المؤبد.»
روح المعانی، ج 15، ص 497: «أخرج الإمام أحمد و الشيخان و الترمذي عن ابن عباس قال: لما نزلت وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ [الشعراء: 214] صعد النبي صلّى اللّه عليه و سلم على الصفا فجعل ينادي: «يا بني فهر يا بني عدي» لبطنون قريش حتى اجتمعوا فجعل الرجل إذا لم يستطع أن يخرج أرسل رسولا لينظر ما هو، فجاء أبو لهب و قريش فقال: «أ رأيتكم لو أخبرتكم أن خيلا بالوادي تريد أن تغير عليكم أ كنتم مصدقي»؟ قالوا: نعم ما جربنا عليك إلّا صدقا. قال: «فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد» فقال أبو لهب: تبا لك سائر الأيام أ لهذا جمعتنا؟ فنزلت و يروى أنه مع ذلك القول أخذ بيديه حجرا ليرمي بها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم و من هذا يعلم وجه إيثار التباب على الهلاك و نحوه مما تقدم و إسناده إلى يديه و كذا مما روى البيهقي في الدلائل عن ابن عباس أيضا أن أبا لهب قال لما خرج من الشعب و ظاهر قريشا: إن محمدا يعدنا أشياء لا نراها كائنة يزعم أنها كائنة بعد الموت، فماذا وضع في يديه ثم نفخ في يديه ثم قال تبا لكما ما أرى فيكما شيئا مما يقول محمد صلّى اللّه عليه و سلم فنزلت تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ.»
التحریر و التنویر، ج 19، ص 205: «في «صحيح البخاري» عن ابن عباس قال: لما نزلت: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ صعد النبيء [صلّى اللّه عليه و سلّم] على الصفا فجعل ينادي: يا بني فهر يا بني عديّ، لبطون قريش حتى اجتمعوا فجعل الرجل إذا لم يستطع أن يخرج أرسل رسولا لينظر ما هو، فجاء أبو لهب و قريش فقال: أ رأيتكم لو أخبرتكم أن خيلا بالوادي تريد أن تغير عليكم أ كنتم مصدّقيّ؟ قالوا: نعم ما جربنا عليك إلا صدقا. قال: فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد. فقال أبو لهب: تبّا لك سائر اليوم أ لهذا جمعتنا؟! فنزلت تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ.»
المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج 5، ص 534: «روي في الحديث أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم لما نزلت عليه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ [الشعراء: 214] قال: «يا صفية بنت عبد المطلب، و يا فاطمة بنت محمد لا أملك لكما من اللّه شيئا سلاني من مالي ما شئتما»، ثم صعد الصفا فنادى بطون قريش: «يا بني فلان، يا بني فلان»، و روي أنه صاح بأعلى صوته: «يا صباحاه» فاجتمعوا إليه من كل وجه، فقال لهم: «أرأيتم لو قلت لكم إني أنذركم خيلا بسفح هذا الجبل أ كنتم مصدقي؟ قالوا: نعم، قال: فإني نذير بين يدي عذاب شديد، فقال أبو لهب: تبا لك سائر اليوم، أ لهذا، جمعتنا»؟ فافترقوا عنه و نزلت السورة.»
فتح القدیر، ج 5، ص 629: «و قد أخرج البخاري و مسلم و غيرهما عن ابن عباس قال: «لما نزلت: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ خرج النبي صلّى اللّه عليه و سلّم حتى صعد الصفا، فهتف: يا صباحاه، فاجتمعوا إليه، فقال: أ رأيتكم لو أخبرتكم أن خيلا تخرج بسفح هذا الجبل أ كنتم مصدّقي؟ قالوا: ما جربنا عليك كذبا، قال: فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد فقال أبو لهب: تبا لك إنما جمعتنا لهذا؟ ثم قام فنزلت هذه السورة تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ».»
المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 386: «في المجمع: في قوله تعالى: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» عن ابن عباس قال: لما نزلت هذه الآية صعد رسول الله ص الصفا- فقال: يا صباحاه فاجتمعت إليه قريش فقالوا: ما لك؟ فقال: أ رأيتكم إن أخبرتكم أن العدو مصبحكم و ممسيكم- ما كنتم تصدقونني؟ قالوا: بلى. قال: فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد- قال أبو لهب: تبا لك أ لهذا دعوتنا جميعا؟ فأنزل الله عز و جل «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ». أقول: و رواه أيضا في تفسير السورة عن سعيد بن جبير عن ابن عباس و لم يذكر فيه كون الدعوة عند نزول آية «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ» الآية.»
مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 323: «عن ابن عباس قال لما نزلت الآية صعد رسول الله ص على الصفا فقال يا صباحاه فاجتمعت إليه قريش فقالوا ما لك فقال أ رأيتكم إن أخبرتكم أن العدو مصبحكم أو ممسيكم ما كنتم تصدقونني قالوا بلى قال فإني نذير لكم بين يدي عذاب شديد قال أبو لهب تبا لك أ لهذا دعوتنا جميعا فأنزل الله تعالى تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ إلى آخر السورة و في قراءة عبد الله بن مسعود و أنذر عشيرتك الأقربين و رهطك منهم المخلصين و روي ذلك عن أبي عبد الله (ع).»
محاسن التأویل، ج 9، ص 563 و 564: «و قد روى الشيخان عن ابن عباس قال: لما نزلت وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ [الشعراء: 214]، صعد النبيّ صلى اللّه عليه و سلم على الصفا و نادى: يا بني فهر! يا بني عديّ! (لبطون من قريش) حتى اجتمعوا. فجعل الرجل إذا لم يستطع أرسل رسولا، لينظر ما هو. فجاء أبو لهب و قريش فقال: أ رأيتكم لو أخبرتكم أن خيلا بالوادي تريد أن تغير عليكم، أ كنتم مصدقيّ؟ قالوا: نعم. ما جربنا عليك إلا صدقا. قال: فإني لكم نذير بين يدي عذاب شديد. فقال أبو لهب: تبّا لك سائر اليوم. أ لهذا جمعتنا؟ فنزلت هذه السورة.»
تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم)، ج 9، ص 2826 و 2827: «حدثنا أبي، ثنا الحسين بن عيسى بن ميسرة الحارثي، ثنا عبد الله بن عبد القدوس، ثنا الأعمش بن عمرو، عن عبد الله بن الحارث قال: قال علي: لما نزلت هذه الآية وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ قال لي رسول الله- صلى الله عليه و سلم- اصنع لي رجل شاة بصاع من طعام و عندنا إناء يكون فيه لبنا فقال لي: املأه لبنا، قال: ففعلت ثم قال لي: ادع بني هاشم قال: فدعوتهم و انهم يومئذ لأربعين رجل أو أربعين و رجل، قال: و فيهم عشرة كلهم يأكل الجذعة بإدامها قال: فلما أتوا بالقصعة قال: أخذ رسول الله- صلى الله عليه و سلم- من ذروتها ثم قال لهم: كلوا فأكلوا حتى شبعوا و هي كهيئتها لم يرزئوا منها إلا يسيرا قال: ثم أتيتهم بالإناء فشربوا حتى رووا قال: و فضل فضل، فلما فراغوا أراد رسول الله- صلى الله عليه و سلم- أن يتكلم فبدروه بالكلام، فقالوا: ما رأينا كاليوم في السحر قال: فسكت رسول- صلى الله عليه و سلم- ثم قال لي: اصنع لي رجل شاة بصاع من طعام قال: فدعاهم فلما أكلوا و شربوا قال: فبدروه ثم قالوا: مثل مقالتهم الأولى قال: فسكت رسول الله صلى الله عليه و سلم قال: اصنع لي رجل شاة بصاع من طعام فصنعت، قال: فجمعهم فلما أكلوا و شربوا بدرهم رسول الله- صلى الله عليه و سلم- الكلام، فقال: أيكم يقضي، عني ديني، و يكون خليفتي في أهلي؟ قال: فسكتوا و سكت العباس خشية ان يحيط ذلك بماله قال: و سكت انا لسن العباس ثم قالها مرة أخرى فسكت العباس فلما رأيت ذلك، قلت: أنا يا رسول الله فقال: أنت! قال: و إني يومئذ لأسوأهم هيئة، و لأني لأعمش العينين، ضخم البطن حمش الساقين.»
تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج 6، ص 151 - 154: «[الحديث الرابع] قال الإمام أحمد: حدثنا يحيى بن سعيد التيمي عن أبي عثمان عن قبيصة بن مخارق و زهير بن عمرو، قالا: لما نزلت وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ صعد رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم رضمة من جبل على أعلاها حجر، فجعل ينادي: «يا بني عبد مناف، إنما أنا نذير، و إنما مثلي و مثلكم كرجل رأى العدو فذهب يربأ أهله يخشى أن يسبقوه، فجعل ينادي و يهتف: يا صباحاه» و رواه مسلم و النسائي من حديث سليمان بن طرخان التيمي عن أبي عثمان عبد الرحمن بن سهل النهدي، عن قبيصة و زهير بن عمرو الهلالي به. [الحديث الخامس] قال الإمام أحمد: حدثنا أسود بن عامر، حدثنا شريك عن الأعمش عن المنهال عن عباد بن عبد اللّه الأسدي عن علي رضي اللّه عنه قال: لما نزلت هذه الآية وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ جمع النبي صلى اللّه عليه و سلم من أهل بيته، فاجتمع ثلاثون فأكلوا و شربوا، قال: و قال لهم «من يضمن عني ديني و مواعيدي، و يكون معي في الجنة، و يكون خليفتي في أهلي؟» فقال رجل لم يسمه شريك: يا رسول اللّه أنت كنت بحرا من يقوم بهذا، قال: ثم قال الآخر- ثلاثا- قال: فعرض ذلك على أهل بيته، فقال علي: أنا. [طريق أخرى بأبسط من هذا السياق] قال الإمام أحمد: حدثنا عفان، حدثنا أبو عوانة، حدثنا عثمان بن المغيرة عن أبي صادق عن ربيعة بن ماجد عن علي رضي اللّه عنه قال: جمع رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم- أو دعا رسول اللّه- بني عبد المطلب و هم رهط، و كلهم يأكل الجذعة و يشرب الفرق، فصنع لهم مدا من طعام فأكلوا حتى شبعوا، و بقي الطعام كما هو كأنه لم يمس، ثم دعا بغمر فشربوا حتى رووا و بقي الشراب كأنه لم يمس أو لم يشرب، و قال «يا بني عبد المطلب، إني بعثت إليكم خاصة و إلى الناس عامة، فقد رأيتم من هذه الآية ما رأيتم، فأيكم يبايعني على أن يكون أخي و صاحبي» قال: فلم يقم إليه أحد، قال: فقمت إليه و كنت أصغر القوم، قال: فقال «اجلس» ثم قال ثلاث مرات كل ذلك أقوم إليه فيقول لي «اجلس» حتى كان في الثالثة ضرب بيده على يدي. [طريق أخرى أغرب و أبسط من هذا السياق بزيادات أخر] قال الحافظ أبو بكر البيهقي في دلائل النبوة: أخبرنا محمد بن عبد اللّه الحافظ، أخبرنا أبو العباس محمد بن يعقوب، حدثنا أحمد بن عبد الجبار، حدثنا يونس بن بكير عن محمد بن إسحاق قال: حدثني من سمع عبد اللّه بن الحارث بن نوفل، و استكتمني اسمه، عن ابن عباس عن علي بن أبي طالب رضي اللّه عنه قال: لما نزلت هذه الآية على رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم «عرفت أني إن بادأت بها قومي رأيت منهم ما أكره فصمت، فجاءني جبريل عليه السلام فقال: يا محمد إنك إن لم تفعل ما أمرت به عذبك ربك» قال علي رضي اللّه عنه فدعاني، فقال: يا علي «إن اللّه تعالى قد أمرني أن أنذر عشيرتي الأقربين، فعرفت أني إن بادأتهم بذلك رأيت منهم ما أكره، فصمت عن ذلك، ثم جاءني جبريل فقال: يا محمد إن لم تفعل ما أمرت به عذبك ربك، فاصنع لنا يا علي شاة على صاع من طعام، و أعد لنا عس لبن، ثم اجمع لي بني عبد المطلب». ففعلت فاجتمعوا إليه، و هم يومئذ أربعون رجلا يزيدون رجلا أو ينقصون رجلا، فيهم أعمامه: أبو طالب، و حمزة، و العباس، و أبو لهب الكافر الخبيث، فقدمت إليهم تلك الجفنة، فأخذ منها رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم جذبة فشقها بأسنانه، ثم رمى بها في نواحيها، و قال «كلوا بسم اللّه» فأكل القوم حتى نهلوا عنه ما يرى إلا آثار أصابعهم، و اللّه إن كان الرجل منهم ليأكل مثلها، ثم قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم «اسقهم يا علي» فجئت بذلك القعب فشربوا منه حتى نهلوا جميعا، و أيم اللّه إن كان الرجل منهم ليشرب مثله، فلما أراد رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم أن يكلمهم بدره أبو لهب إلى الكلام فقال: لهد ما سحركم صاحبكم، فتفرقوا و لم يكلمهم رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم. فلما كان من الغد قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم «يا علي عد لنا بمثل الذي كنت صنعت بالأمس من الطعام و الشراب، فإن هذا الرجل قد بدرني إلى ما سمعت قبل أن أكلم القوم» ففعلت، ثم جمعتهم له، فصنع رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم كما صنع بالأمس، فأكلوا حتى نهلوا عنه، و أيم اللّه إن كان الرجل منهم ليأكل مثلها، ثم قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم «اسقهم يا علي» فجئت بذلك القعب فشربوا منه حتى نهلوا جميعا، و ايم اللّه إن كان الرجل منهم ليشرب مثله، فلما أراد رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم أن يكلمهم بدره أبو لهب بالكلام، فقال: لهد ما سحركم صاحبكم، فتفرقوا و لم يكلمهم رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم. فلما كان من الغد، قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم «يا علي عد لنا بمثل الذي كنت صنعت لنا بالأمس من الطعام و الشراب، فإن هذا الرجل قد بدرني إلى ما سمعت قبل أن أكلم القوم» ففعلت ثم جمعتهم له، فصنع رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم كما صنع بالأمس، فأكلوا حتى نهلوا ثم سقيتهم من ذلك القعب حتى نهلوا عنه، و ايم اللّه إن كان الرجل منهم ليأكل مثلها و يشرب مثلها، ثم قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم: «يا بني عبد المطلب إني و اللّه ما أعلم شابا من العرب جاء قومه بأفضل مما جئتكم به، إني قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة» قال أحمد بن عبد الجبار: بلغني أن ابن إسحاق إنما سمعه من عبد الغفار بن القاسم بن أبي مريم عن المنهال عن عمرو عن عبد اللّه بن الحارث. و قد رواه أبو جعفر بن جرير عن ابن حميد عن سلمة عن ابن إسحاق، عن عبد الغفار بن القاسم بن أبي مريم عن المنهال بن عمرو عن عبد اللّه بن الحارث، عن ابن عباس عن علي بن أبي طالب فذكر مثله، و زاد بعد قوله «إني جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و قد أمرني اللّه أن أدعوكم إليه فأيكم يؤازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي و كذا و كذا؟» قال: فأحجم القوم عنها جميعا و قلت- و إني لأحدثهم سنا، و أرمصهم عينا، و أعظمهم بطنا، و أحمشهم ساقا-: أنا يا نبي اللّه أكون وزيرك عليه، فأخذ برقبتي ثم قال «إن هذا أخي، و كذا و كذا، فاسمعوا له و أطيعوا» قال: فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع. تفرد بهذا السياق عبد الغفار بن القاسم أبي مريم، و هو متروك كذاب شيعي، اتهمه علي بن المديني و غيره بوضع الحديث، و ضعفه الأئمة رحمهم اللّه. [طريق. أخرى] قال ابن أبي حاتم: حدثنا أبي أخبرنا الحسين عن عيسى بن ميسرة الحارثي، حدثنا عبد اللّه بن عبد القدوس عن الأعمش عن المنهال بن عمرو عن عبد اللّه بن الحارث قال: قال علي رضي اللّه عنه: لما نزلت هذه الآية وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ قال لي رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم «اصنع لي رجل شاة بصاع من طعام و إناء لبنا» قال: ففعلت، ثم قال «ادع بني هاشم» قال: فدعوتهم و إنهم يومئذ أربعون غير رجل، أو أربعون و رجل، قال: و فيهم عشرة كلهم يأكل الجذعة بإدامها، قال: فلما أتوا بالقصعة أخذ رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم من ذروتها ثم قال «فأكلوا حتى شبعوا، و هي على هيئتها لم يزرؤوا منها إلا اليسير، قال: ثم أتيتهم بالإناء فشربوا حتى رووا، قال: و فضل فضل، فلما فرغوا أراد رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم أن يتكلم فبدروه الكلام، فقالوا ما رأينا كاليوم في السحر. فسكت رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم ثم قال «اصنع لي رجل شاة بصاع من طعام» فصنعت، قال: فدعاهم فلما أكلوا و شربوا، قال: فبدروه فقالوا مثل مقالتهم الأولى، فسكت رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم، ثم قال لي «اصنع لي رجل شاة بصاع طعام» فصنعت، قال: فجمعتهم فلما أكلوا و شربوا بدرهم رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم الكلام، فقال «أيكم يقضي عني ديني، و يكون خليفتي في أهلي؟» قال: فسكتوا و سكت العباس خشية أن يحيط ذلك بماله، قال: و سكت أنا لسن العباس. ثم قالها مرة أخرى فسكت العباس، فلما رأيت ذلك قلت: أنا يا رسول اللّه. قال: و إني يومئذ لأسوأهم هيئة، و إني لأعمش العينين، ضخم البطن، خمش الساقين، فهذه طرق متعددة لهذا الحديث عن علي رضي اللّه عنه، و معنى سؤاله صلى اللّه عليه و سلم لأعمامه و أولادهم أن يقضوا عنه دينه و يخلفوه في أهله، يعني إن قتل في سبيل اللّه، كأنه خشي إذا قام بأعباء الإنذار أن يقتل.»
الکشف و البیان، ج 7، ص 182: «أخبرني الحسين بن محمد بن الحسين قال: حدّثنا موسى بن محمد بن علي بن عبد الله قال: حدّثنا الحسن بن علي بن شبيب المعمر قال: حدّثني عبّاد بن يعقوب قال: حدّثنا علي بن هاشم عن صباح بن يحيى المزني عن زكريا بن ميسرة عن أبي إسحاق عن البراء قال: لمّا نزلت وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ جمع رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم بني عبد المطلب و هم يومئذ أربعون رجلا، الرجل منهم يأكل المسنّة و يشرب العس، فأمر عليّا برجل شاة فأدمها ثم قال: ادنوا باسم الله فدنا القوم عشرة عشرة فأكلوا حتى صدروا، ثم دعا بقعب من لبن فجرع منه جرعة ثم قال لهم: اشربوا باسم الله، فشرب القوم حتى رووا فبدرهم أبو لهب فقال: هذا ما يسحركم به الرجل، فسكت النبي صلى اللّه عليه و سلّم يومئذ فلم يتكلّم. ثمّ دعاهم من الغد على مثل ذلك من الطعام و الشراب ثم أنذرهم رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم فقال: «يا بني عبد المطلب إنّي أنا النذير إليكم من الله سبحانه و البشير لما يجيء به أحد منكم، جئتكم بالدنيا و الآخرة فأسلموا و أطيعوني تهتدوا، و من يواخيني و يؤازرني و يكون وليّي و وصيي بعدي، و خليفتي في أهلي و يقضي ديني؟ فسكت القوم، و أعاد ذلك ثلاثا كلّ ذلك يسكت القوم، و يقول علي: أنا فقال: «أنت» فقام القوم و هم يقولون لأبي طالب: أطع ابنك فقد أمّر عليك.»
جامع البیان، ج 19، ص 74 و 75: «حدثنا ابن حميد قال: ثنا سلمة، قال: ثني محمد بن إسحاق، عن عبد الغفار بن القاسم، عن المنهال بن عمرو، عن عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب، عن عبد الله بن عباس، عن علي بن أبي طالب: لما نزلت هذه الآية على رسول الله صلى الله عليه و سلم وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ دعاني رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقال لي:" يا علي، إن الله أمرني أن أنذر عشيرتي الأقربين"، قال:" فضقت بذلك ذرعا، و عرفت أنى متى ما أنادهم بهذا الأمر أر منهم ما أكره، فصمت حتى جاء جبرائيل، فقال: يا محمد، إنك إلا تفعل ما تؤمر به يعذبك ربك. فاصنع لنا صاعا من طعام، و اجعل عليه رجل شاة، و املأ لنا عسا من لبن، ثم اجمع لي بني عبد المطلب، حتى أكلمهم، و أبلغهم ما أمرت به"، ففعلت ما أمرني به، ثم دعوتهم له، و هم يومئذ أربعون رجلا، يزيدون رجلا أو ينقصونه، فيهم أعمامه: أبو طالب، و حمزة، و العباس، و أبو لهب فلما اجتمعوا إليه دعاني بالطعام الذي صنعت لهم، فجئت به. فلما وضعته تناول رسول الله صلى الله عليه و سلم حذية من اللحم، فشقها بأسنانه، ثم ألقاها في نواحي الصحفة، قال:" خذوا باسم الله"، فأكل القوم حتى ما لهم بشيء حاجة، و ما أرى إلا مواضع أيديهم و أيم الله الذي نفس علي بيده إن كان الرجل الواحد ليأكل ما قدمت لجميعهم، ثم قال:" اسق الناس"، فجئتهم بذلك العس، فشربوا حتى رووا منه جميعا، و أيم الله إن كان الرجل الواحد منهم ليشرب مثله فلما أراد رسول الله صلى الله عليه و سلم أن يكلمهم، بدره أبو لهب إلى الكلام، فقال: لهدما سحركم به صاحبكم، فتفرق القوم و لم يكلمهم رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقال:" الغد يا علي، إن هذا الرجل قد سبقني إلى ما قد سمعت من القول، فتفرق القوم قبل أن أكلمهم، فأعد لنا من الطعام مثل الذي صنعت، ثم اجمعهم لي"، قال: ففعلت ثم جمعتهم، ثم دعاني بالطعام، فقربته لهم، ففعل كما فعل بالأمس، فأكلوا حتى ما لهم بشيء حاجة، قال:" اسقهم"، فجئتهم بذلك العس فشربوا حتى رووا منه جميعا، ثم تكلم رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقال:" يا بني عبد المطلب، إني و الله ما أعلم شابا في العرب جاء قومه بأفضل مما جئتكم به، إني قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و قد أمرني الله أن أدعوكم إليه، فأيكم يؤازرني على هذا الأمر، على أن يكون أخي" و كذا و كذا؟ قال: فأحجم القوم عنها جميعا، و قلت و إني لأحدثهم سنا، و أرمصهم عينا، و أعظمهم بطنا، و أخمشهم ساقا. أنا يا نبي الله أكون وزيرك، فأخذ برقبتي، ثم قال:" إن هذا أخي" و كذا و كذا،" فاسمعوا له و أطيعوا"، قال: فقام القوم يضحكون، و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع.»
تاریخ الطبری، ج 2، ص 319 - 322: «حَدَّثَنَا ابْنُ حُمَيْدٍ، قَالَ: حدثنا سلمة، قال: حدثني محمد بن إسحاق، عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنِ الْمِنْهَالِ بن عمرو، عن عبد الله ابن الْحَارِثِ بْنِ نَوْفَلِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ، [عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هذه الآية على رسول الله ص: «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» ، دعانى رسول الله ص فَقَالَ لِي: يَا عَلِيُّ، إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أُنْذِرَ عَشِيرَتِي الأَقْرَبِينَ، فَضِقْتُ بِذَلِكَ ذَرْعًا، وَعَرَفْتُ أَنِّي مَتَى أُبَادِيهِمْ بِهَذَا الأَمْرِ أَرَى مِنْهُمْ مَا أَكْرَهُ، فَصَمَتُّ عليه حتى جاءني جبرئيل فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ، إِنَّكَ إِلا تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِهِ يُعَذِّبْكَ رَبُّكَ، فَاصْنَعْ لَنَا صَاعًا من طعام، واجعل عليه رحل شَاةٍ، وَامْلأْ لَنَا عُسًّا مِنْ لَبَنٍ، ثُمَّ اجْمَعْ لِي بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى أُكَلِّمَهُمْ، وَأُبَلِّغَهُمْ مَا أُمِرْتُ بِهِ، فَفَعَلْتُ مَا أَمَرَنِي بِهِ ثُمَّ دَعَوْتُهُمْ لَهُ، وَهُمْ يَوْمَئِذٍ أَرْبَعُونَ رَجُلا، يَزِيدُونَ رَجُلا أَوْ يَنْقُصُونَهُ، فِيهِمْ أَعْمَامُهُ: أَبُو طَالِبٍ وَحَمْزَةُ وَالْعَبَّاسُ وَأَبُو لَهَبٍ، فَلَمَّا اجْتَمَعُوا إِلَيْهِ دَعَانِي بِالطَّعَامِ الَّذِي صَنَعْتُ لَهُمْ، فَجِئْتُ بِهِ، فَلَمَّا وَضَعْتُهُ تَنَاوَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص حِذْيَةً مِنَ اللَّحْمِ، فَشَقَّهَا بِأَسْنَانِهِ، ثُمَّ أَلْقَاهَا فِي نَوَاحِي الصَّحْفَةِ ثُمَّ قَالَ: خُذُوا بِسْمِ اللَّهِ، فَأَكَلَ الْقَوْمُ حَتَّى مَا لَهُمْ بِشَيْءٍ حَاجَةٌ وَمَا أَرَى إِلا مَوْضِعَ أَيْدِيهِمْ، وَايْمُ اللَّهِ الَّذِي نَفْسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ، وَإِنْ كَانَ الرَّجُلُ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ لَيَأْكُلُ مَا قَدَّمْتُ لِجَمِيعِهِمْ ثُمَّ قَالَ: اسْقِ الْقَوْمَ، فَجِئْتُهُمْ بِذَلِكَ الْعُسِّ، فَشَرِبُوا مِنْهُ حَتَّى رُوُوا مِنْهُ جَمِيعًا، وَايْمُ اللَّهِ إِنْ كَانَ الرَّجُلُ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ لَيَشْرَبُ مثله، فلما اراد رسول الله ص أَنْ يُكَلِّمَهُمْ بَدَرَهُ أَبُو لَهَبٍ إِلَى الْكَلامِ، فقال: لهدما سَحَرَكُمْ صَاحِبُكُمْ! فَتَفَرَّقَ الْقَوْمُ وَلَمْ يُكَلِّمْهُمْ رَسُولُ الله ص، فَقَالَ: الْغَدَ يَا عَلِيُّ، إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ سَبَقَنِي إِلَى مَا قَدْ سَمِعْتَ مِنَ الْقَوْلِ، فَتَفَرَّقَ الْقَوْمُ قَبْلَ أَنْ أُكَلِّمَهُمْ، فَعُدَّ لَنَا مِنَ الطَّعَامِ بِمِثْلِ مَا صَنَعْتَ، ثُمَّ اجْمَعْهُمْ إِلَيَّ. قَالَ: فَفَعَلْتُ، ثُمَّ جَمَعْتُهُمْ ثُمَّ دَعَانِي بِالطَّعَامِ فَقَرَّبْتُهُ لَهُمْ، فَفَعَلَ كَمَا فَعَلَ بِالأَمْسِ، فَأَكَلُوا حَتَّى مَا لَهُمْ بِشَيْءٍ حَاجَةٌ ثُمَّ قَالَ: اسْقِهِمْ، فَجِئْتُهُمْ بِذَلِكَ الْعُسِّ، فَشَرِبُوا حَتَّى رُوُوا مِنْهُ جَمِيعًا، ثُمَّ تَكَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص، فَقَالَ: يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، إِنِّي وَاللَّهِ مَا أَعْلَمُ شَابًّا فِي الْعَرَبِ جَاءَ قَوْمَهُ بِأَفْضَلَ مِمَّا قَدْ جِئْتُكُمْ بِهِ، إِنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيْرِ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ، وَقَدْ أَمَرَنِي اللَّهُ تَعَالَى أَنْ أَدْعُوَكُمْ إِلَيْهِ، فَأَيُّكُمْ يُؤَازِرُنِي عَلَى هَذَا الأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَوَصِيِّي وَخَلِيفَتِي فِيكُمْ؟ قَالَ: فَأَحْجَمَ الْقَوْمُ عَنْهَا جَمِيعًا، وَقُلْتُ: وَإِنِّي لأَحْدَثُهُمْ سِنًّا، وَأَرْمَصُهُمْ عَيْنًا، وَأَعْظَمُهُمْ بَطْنًا، وَأَحْمَشُهُمْ سَاقًا، أَنَا يَا نَبِيَّ اللَّهِ، أَكُونُ وَزِيرَكَ عَلَيْهِ فَأَخَذَ بِرَقَبَتِي، ثُمَّ قَالَ: ان هذا أخي ووصى وَخَلِيفَتِي فِيكُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا] قَالَ: فَقَامَ الْقَوْمُ يَضْحَكُونَ، وَيَقُولُونَ لأَبِي طَالِبٍ: قَدْ أَمَرَكَ أَنْ تَسْمَعَ لابْنِكَ وَتُطِيعَ.
حَدَّثَنِي زَكَرِيَّاءُ بْنُ يَحْيَى الضَّرِيرُ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ أَبِي صَادِقٍ، عَنْ رَبِيعَةَ بْنِ ناجد، ان رجلا قال لعلى ع: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، بِمَ وَرِثْتَ ابْنَ عَمِّكَ دُونَ عَمِّكَ؟ فَقَالَ عَلِيٌّ: هَاؤُمُ! ثَلاثَ مَرَّاتٍ، حَتَّى اشْرَأَبَّ النَّاسُ، وَنَشَرُوا آذَانَهُمْ ثُمَّ قَالَ: جمع رسول الله ص- أَوْ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ- بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مِنْهُمْ رَهْطَهُ، كُلَّهُمْ يَأْكُلُ الْجَذَعَةَ وَيَشْرَبُ الْفَرْقَ، قَالَ: فَصَنَعَ لَهُمْ مُدًّا مِنْ طَعَامٍ، فَأَكَلُوا حَتَّى شَبِعُوا وَبَقِيَ الطَّعَامُ كَمَا هُوَ، كَأَنَّهُ لَمْ يُمَسَّ قَالَ: ثُمَّ دَعَا بِغَمْرٍ فَشَرِبُوا حَتَّى رُوُوا وَبَقِيَ الشَّرَابُ كَأَنَّهُ لَمْ يُمَسَّ وَلَمْ يَشْرَبُوا قَالَ: ثُمَّ قَالَ: يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، إِنِّي بُعِثْتُ إِلَيْكُمْ بِخَاصَّةٍ وَإِلَى النَّاسِ بِعَامَّةٍ، وَقَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ هَذَا الأَمْرِ مَا قَدْ رَأَيْتُمْ، فَأَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَصَاحِبِي وَوَارِثِي؟ فَلَمْ يَقُمْ إِلَيْهِ أَحَدٌ، فَقُمْتُ إِلَيْهِ- وَكُنْتُ أَصْغَرَ الْقَوْمِ- قَالَ: فقال: اجلس، قال: ثُمَّ قَالَ ثَلاثَ مَرَّاتٍ، كُلُّ ذَلِكَ أَقُومُ إِلَيْهِ، فَيَقُولُ لِي: اجْلِسْ، حَتَّى كَانَ فِي الثَّالِثَةِ، فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى يَدِي، قَالَ: فَبِذَلِكَ وَرِثْتُ ابْنَ عَمِّي دُونَ عَمِّي.
حَدَّثَنَا ابْنُ حُمَيْدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سَلَمَةُ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الْحَسَنِ، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هذه الآية على رسول الله ص: «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» ، قام رسول الله ص بِالأَبْطَحِ، ثُمَّ قَالَ: يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، يَا بَنِي عَبْدِ مَنَافٍ، يَا بَنِي قُصَيٍّ- قَالَ: ثُمَّ فَخَّذَ قُرَيْشًا قَبِيلَةً قَبِيلَةً، حَتَّى مَرَّ عَلَى آخِرِهِمْ- إِنِّي أَدْعُوكُمْ إِلَى اللَّهِ وانذركم عذابه.»
التبیان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 67: «قيل: انما خص عشيرته الأقربين لأنه يمكنه أن يجمعهم ثم ينذرهم، و قد فعل (ص) ذلك. و القصة بذلك مشهورة فانه روي أنه أمر (ص) علياً بأن يصنع طعاماً ثم دعا عليه بني عبد مناف و أطعمهم الطعام. ثم قال لهم: أيكم يؤازرني على هذا الأمر يكن وزيري و أخي و وصيي، فلم يجبه أحد إلا علي (ع) و القصة في ذلك معروفة.»
تفسیر القمی، ج 2، ص 124: «و قوله وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ قال نزلت و «رهطك منهم المخلصين». قال نزلت بمكة فجمع رسول الله ص بني هاشم و هم أربعون رجلا كل واحد منهم يأكل الجذع و يشرب القربة فاتخذ لهم طعاما يسيرا و أكلوا حتى شبعوا، فقال رسول الله ص: من يكون وصيي و وزيري و خليفتي فقال لهم أبو لهب جزما سحركم محمد ص فتفرقوا، فلما كان اليوم الثاني أمر رسول الله ص ففعل بهم مثل ذلك ثم سقاهم اللبن حتى رووا فقال لهم رسول الله ص: أيكم يكون وصيي و وزيري و خليفتي فقال أبو لهب جزما سحركم محمد فتفرقوا، فلما كان اليوم الثالث أمر رسول الله ص ففعل لهم مثل ذلك ثم سقاهم اللبن فقال لهم رسول الله ص: أيكم يكون وصيي و وزيري و ينجز عداتي و يقضي ديني فقام علي ع و كان أصغرهم سنا و أحمشهم ساقا و أقلهم مالا فقال: أنا يا رسول الله فقال رسول الله ص: أنت هو.»
تفسیر فرات الکوفی، ص 299 - 301: «قال حدثني جعفر بن محمد بن أحمد بن يوسف الأودي [الأزدي] معنعنا عن علي بن أبي طالب ع قال لما نزلت هذه الآية على رسول الله ص وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ. وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ قال رسول الله ص عرفت إن بدأت بها قومي رأيت منهم [فيهم] ما أكره فصمت عليها حتى أتاني جبرئيل [ع] فقال لي يا محمد إنك إن لم تفعل ما أمرت به عذبك ربك قال علي [ع] فدعاني رسول الله ص فقال لي يا علي إن الله قد أمرني أن أنذر عشيرتي الأقربين فعرفت إن أبدأ بهم [أبدأتهم بادأتهم] بذلك رأيت منهم ما أكره فصمت عن ذلك [عليها] حتى أتاني جبرئيل فقال لي يا محمد إنك إن لم تفعل ما أمرت به عذبك ربك فاصنع لنا يا علي رجل شاة على صاع من طعام و أعد لنا عسا من لبن ثم اجمع لي بني عبد المطلب ففعلت فاجتمعوا له و هم يومئذ أربعون رجلا يزيدون [رجلا] أو ينقصونه فيهم أعمامه العباس و حمزة و أبو طالب و أبو لهب الكافر فجئت [الخبيث] فقدمت إليهم الجفنة [بجفنة] فأخذ رسول الله ص منها جذبة لحم فنتفها بأسنانه ثم رمى بها في نواحيها ثم قال كلوا باسم الله فأكل القوم حتى نهلوا عنه ما يرون إلا آثار أصابعهم و الله إن الرجل ليأكل مثلها ثم قال رسول الله ص اسقهم يا علي فجئت بذلك القعب [القرب] فشربوا منه حتى نهلوا جميعا و ايم الله إن كان الرجل منهم ليشرب مثله فلما أراد رسول الله ص أن يتكلم تذرب [سبقه بدأت] أبو لهب إلى الكلام فقال لهد ما سحركم [بهذه أسحركم] صاحبكم فتفرقوا و لم يكلمهم رسول الله [ص] فلما كان الغد [كالغد] قال لي رسول الله ص يا علي أعد لي مثل الذي كنت صنعت بالأمس من الطعام و الشراب فإن هذا الرجل قد بدرني إلى ما سمعت قبل أن أكلم القوم ففعلت ثم جمعتهم له فصنع رسول الله ص كما صنع بالأمس فأكلوا حتى نهلوا عنه ثم سقيتهم فشربوا حتى نهلوا عنه من ذلك القعب و ايم الله إن كان الرجل منهم ليأكل مثلها [و يشرب مثلها] ثم قال رسول الله ص يا بني عبد المطلب إني و الله ما أعلم شابا [شبابا] من العرب جاء قومه بأفضل مما جئتكم به إني قد جئتكم بأمر الدنيا و الآخرة فأيكم يكون وزيري على أمري هذا على أن يكون أخي و وليي فأحجم القوم عنه قال علي فقلت و إني لأحدثهم سنا و أحمشهم ساقا و أعظمهم بطنا و أرمصهم [أرفقهم أرقصهم] عينا أنا يا رسول الله أنا أكون وزيرك على ذلك فأخذ النبي ص بعنقي ثم قال إن أخي هذا و وليي فاسمعوا له و أطيعوا قال فقام [فتفرق] القوم يتضاحكون و يقولون لأبي طالب قد أمرت أن تسمع له و تطيع.»
تفسیر فرات الکوفی، ص 301 و 302: «قال حدثني الحسين بن محمد بن مصعب البجلي معنعنا عن علي بن أبي طالب ع قال لما نزلت هذه الآية وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ دعاني رسول الله ص فقال يا علي إن الله أمرني أن أنذر عشيرتي الأقربين فضقت بذلك ذرعا و عرفت أني متى أبادئهم [أبدأ بهم أبدؤهم] بهذا الأمر أرى منهم ما أكره فصمت حتى جاءني [أتاني] جبرئيل [ع] فقال يا محمد إنك [إن] لا تفعل ما تؤمر به يعذبك ربك فاصنع لنا صاعا من طعام و اجعل عليه رجل شاة و املأ لنا عسا من لبن و اجمع لي بني عبد المطلب حتى أعلمهم و أبلغهم ما أمرت [به] ففعلت ما أمرني به ثم دعوتهم له و هم يومئذ أربعون رجلا يزيدون رجلا أو ينقصونه فيهم أعمامه أبو طالب و حمزة و العباس و أبو لهب فلما اجتمعوا إليه دعا بالطعام الذي صنعت لهم فجئنا به فلما وضعته تناول رسول الله ص جذبة [حدى] لحم فشقها فنتفها بأسنانه ثم ألقاها في نواحي الصحفة [الجفنة] ثم قال كلوا [خذوا] بسم الله فأكل القوم حتى ما لهم بشيء من حاجة و لا أرى إلا مواضع أيديهم و ايم الله الذي نفس علي بيده إن كان الرجل الواحد منهم ليأكل مثل ما قدمت لجميعهم ثم قال اسق القوم فجئتهم بذلك العس فشربوا [منه حتى و] رووا جميعا و ايم الله إن كان الرجل الواحد منهم ليشرب مثله فلما أراد رسول الله ص أن يكلمهم تذرب أبو لهب إلى الكلام فقال لهد ما سحركم [بهذه أسحركم] صاحبكم فتفرق القوم و لم يكلمهم النبي [ص] فقال الغد يا علي إن هذا الرجل قد سبقني إلى ما سمعت [مني القوم] فتفرق القوم قبل أن أكلمهم فأعد لنا من الطعام مثل ما صنعت ثم اجمعهم لي ففعلت ثم جمعتهم له ثم دعا بالطعام فقربه لهم ففعل كما فعل بالأمس و أكلوا حتى ما لهم بشيء من حاجة ثم قال اسقهم فأتيتهم بذلك العس فشربوا حتى رووا منه جميعا ثم تكلم رسول الله ص فقال يا بني عبد المطلب إني و الله ما أعلم شبابا في العرب جاء قومه بأفضل [من] ما جئتكم به إني قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة و قد أمرني الله تبارك و تعالى أن أدعوكم فأيكم يوازرني على أمري على أن يكون أخي و وصيي و خليفتي فيكم فأحجم القوم عنها جميعا قال قلت و إني لأحدثهم سنا و أرمصهم عينا و أعظمهم بطنا و أحمشهم ساقا قلت أنا يا نبي الله أكون وزيرك عليه فأخذ برقبتي ثم قال هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب قد أمرك أن تسمع لعلي و تطيع.»
تفسیر فرات الکوفی، ص 303 و 304: «قال حدثنا الحسن بن علي بن عفان [قال حدثنا أبو زكريا يحيى بن هاشم السمسار عن محمد بن عبيد الله بن علي بن أبي رافع عن أبيه] عن أبي رافع [رضي الله عنه] أن رسول الله ص جمع ولد عبد المطلب في الشعب و هم يومئذ ولد [ه] لصلبه و أولادهم أربعون رجلا فصنع لهم رجل شاة و ثرد لهم ثريدة فصب عليها ذلك المرق و اللحم ثم قدموها إليهم فأكلوا منه حتى تضلعوا [شبعوا ثم تضعوا] ثم سقاهم عسا واحدا [من لبن] فشربوا كلهم من ذلك العس حتى رووا [منه] ثم قال [فقال] أبو لهب و الله و إن منا نفرا [هنا لنفر] يأكل أحدهم الجفنة [الحفرة] و ما يصلحها فما يكاد يشبعه و يشرب الفرق [الزق الظرف] من النبيذ فما يرويه و إن ابن أبي كبشة دعانا فجمعنا على رجل شاة و عس من شراب فشبعنا و روينا إن هذا لهو السحر المبين قال ثم دعاهم فقال [لهم] إن الله [قد] أمرني أن أنذر عشيرتي الأقربين و رهطي المخلصين و إنكم عشيرتي الأقربين و رهطي المخلصين و إن الله لم يبعث نبيا إلا جعل له أخا من أهله وارثا و وصيا وزيرا [و وزيرا] فأيكم يقوم فيبايعني على أنه أخي و وزيري و وارثي دون أهلي و وصيي و خليفتي في أهلي و يكون مني بمنزلة هارون من موسى غير أنه لا نبي بعدي فأمسكت [فأسكت] القوم فقال و الله ليقومن قائمكم أو ليكونن في غيركم ثم لتندمن فقام علي و هم ينظرون إليه كلهم فبايعه و أجابه إلى ما دعاه إليه فقال ادن مني فدنا منه فقال افتح فاك فمج فيه من ريقه و تفل بين كتفيه و بين قدميه [ثدييه ثديه] فقال أبو لهب لبئس ما حبوت به ابن عمك أجابك لما دعوته إليه فملأت فاه و وجهه بزاقا [بزقا] قال فقال النبي ص بل ملأته علما و حلما و فهما فقال أبو طالب أ ما رضيت يا محمد أن تفجعني بنفسك حتى فجعتني بابني.»
إثبات الوصیة، ص 117 و 118: «... ثم أنزل اللّه جلّ و تعالى: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» فجمع صلّى اللّه عليه و آله بني هاشم و هم في ذلك الوقت أربعون رجلا من المشايخ الرؤساء، فأمر أمير المؤمنين عليه السّلام فاطبخ لهم رجل شاة و خبز لهم صاعا من طعام ثم ادخل إليه منهم عشرة، فأكلوا حتى تصدروا ثم جعل يدخل إليه عشرة بعد عشرة حتى أكلوا و شربوا جميعا و شبعوا، و ان فيهم من يأكل الجذعة و يشرب الزق. و روي أنّه أمر بشاة فذبحت لهم فأكلوا منها ثم أمر بجمع أهابها و عظامها ثم أحياها ثم أنذرهم و دعاهم الى نبوّته و قال لهم: قد بعثني ربي جل و عز الى الإنس و الجن و الأبيض و الأسود و الأحمر. و روي انّه قال لهم: ان اللّه جل و تعالى أمرني أن أنذر عشيرتي الأقربين و اني لا أملك لكم من اللّه حظّا إلّا أن تقولوا «لا إله إلّا اللّه وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله». فقال أبو لهب له: أ لهذا دعوتنا؟ ثم تفرّقوا عنه فأنزل اللّه: «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ» ... السورة. و روي انّه دعاهم ثانية فأطعمهم و سقاهم جميعا لبنا من عس واحد حتى تصدروا ثم قال لهم: يا بني عبد المطلب أطيعوني تكونوا ملوك الأرض و حكّامها. ان اللّه عز و جل لم يبعث نبيا قط إلّا جعل له وصيّا و أخا و وزيرا فأيّكم يكون أخي و وصيي و مؤازري و قاضي ديني؟. فأبوا قبول ذلك و قالوا: و من يطيق ما تطيقه أنت؟. فقام إليه أمير المؤمنين عليه السّلام و هو أصغرهم سنّا فقال له: أنا يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. فقال له: أنت لعمري تقبل ما قلت و تجيب دعوتي. و لذلك كان وصيّه و أخاه و وارثه دونهم.»
مستند 3
جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 30، ص 217: «حدثني يونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: قال ابن زيد، في قول الله: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ قال: التب: الخسران، قال: قال أبو لهب للنبي صلى الله عليه و سلم: ماذا أعطى يا محمد إن آمنت بك؟ قال: «كما يعطى المسلمون»، فقال: مالي عليهم فضل؟ قال: «و أي شيء تبتغي؟» قال: تبا لهذا من دين تبا، أن أكون أنا و هؤلاء سواء، فأنزل الله: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ يقول: بما عملت أيديهم.»
مستند 4
الاستیعاب فی بیان الأسباب، ج 3، ص 576: «...[۲۳][ضعیف جداً].»
رجال الطوسی، ص 236: «عبد الرحمن بن زيد بن أسلم التنوخي المدني.»
فتح القدیر، ج 5، ص 627: «سورة المسد و هي مكية بلا خلاف. و أخرج ابن مردويه عن ابن عباس و ابن الزبير و عائشة قالوا: نزلت تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ بمكة.»
مستند 5
السیرة النبویة، ج 1، ص 351: «قال ابن اسحاق: و حدّثت أنه کان یقول فی بعض ما یقول: یعدنی محمد أشیاء لا أراها، یزعم أنها کائنة بعد الموت، فما ذا وضع فی یدی بعد ذلک، ثم ینفخ فی یدیه و یقول: تبا لکما، ما أری فیمکما شیئا مما یقول محمد، فأنزل الله تعالی فیه تبّت یدا أبی لهب و تبّ.»
أنساب الأشراف، ج 1، ص 121: «و روی أن أبا لهب قال: یعدنا محمد عدان بعد الموت، لیس فی أیدینا منها شیء، فنزلت: «تبّت یدا أبی لهب».»
الدر المنثور، ج 6، ص 408: «و أخرج أبو نعيم في الدلائل عن ابن عباس قال ما كان أبو لهب الا من كفار قريش ما هو حتى خرج من الشعب حين تمالأت قريش حتى حصرونا في الشعب و ظاهرهم فلما خرج أبو لهب من الشعب لقى هندا بنت عتبة ابن ربيعة حين فارق قومه فقال يا ابنت عتبة هل نصرت اللات و العزى قالت نعم فجزاك الله خيرا يا أبا عتبة قال ان محمدا يعدنا أشياء لا نراها كائنة يزعم انها كائنة بعد الموت فما ذاك و صنع في يدي ثم نفخ في يديه ثم قال تبا لكما ما أرى فيكما شيأ مما يقول محمد فنزلت تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ قال ابن عباس فحصرنا في الشعب ثلاث سنين و قطعوا عنا الميرة حتى ان الرجل ليخرج منا بالنفقة فما يبايع حتى يرجع حتى هلك فينا من هلك.»
مستند 6
السیرة النبویة، ج 1، ص 351: «قال ابن اسحاق: و حدّثت أنه کان یقول فی بعض ما یقول: یعدنی محمد أشیاء لا أراها، یزعم أنها کائنة بعد الموت، فما ذا وضع فی یدی بعد ذلک، ثم ینفخ فی یدیه و یقول: تبا لکما، ما أری فیمکما شیئا مما یقول محمد، فأنزل الله تعالی فیه تبّت یدا أبی لهب و تبّ.»
أنساب الأشراف، ج 1، ص 121: «و روی أن أبا لهب قال: یعدنا محمد عدان بعد الموت، لیس فی أیدینا منها شیء، فنزلت: «تبّت یدا أبی لهب».»
روح المعانی، ج 15، ص 497: «روى البيهقي في الدلائل عن ابن عباس أيضا أن أبا لهب قال لما خرج من الشعب و ظاهر قريشا: إن محمدا يعدنا أشياء لا نراها كائنة يزعم أنها كائنة بعد الموت، فماذا وضع في يديه ثم نفخ في يديه ثم قال تبا لكما ما أرى فيكما شيئا مما يقول محمد صلّى اللّه عليه و سلم فنزلت تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَب.»
مستند 7
أنساب الأشراف، ج 1، ص 121: «و روی أن أفلح بن النصر السلمی کان سادن العزی، فدخل علیه أبو لهب یعود، و قد احتضر. فقال له: یا با عتبه، أظنّ العزّی ستضیع بعدي. فقال أبو لهب: کلّا، أنا أقوم علیها، فإن یظهر محمد و لن یظهر، فهو ابن أخی، و إن تظهر العزی، فهی الظاهرة، لیت قد اتّخذت عندها یدا. فنزلت: «تبّت یدا أبی لهب و تبّ».»
المغازی، ج 1، ص 874: «... و کان هدمها لخمس لیال بقین من رمضان سنة ثمان، و کان سادنها أفلح بن نضر الشیبانی من بنی سلیم، فلمّا حضرته الوفاة دخل علیه و هو حزین، فقال له أبو لهب: فلا تحزن، فأنا أقوم علیها بعدک، فجعل کل من لقی قال: إن تظهر العزی کنت قد اتّخذت یدا عندها بقیامی علیها، و إن یظهر محمد علی العزی – و لا أراه یظهر – فابن أخی! فأنزل الله عزّ و جلّ: تبّت یدا أبی لهب.»
مستند 8
أنساب الأشراف، ج 1، ص 121: «وقد روي أن أبا طالب لما مات، اجتمع بنات عبد المطلب إلى أبي لهب، فقلن له: محمد ابن أخيك، فلو عضدته ومنعته، كنت أولى الناس بذلك. فلقي النبي صلى الله عليه وسلم وهو عازم على معاضدته. فسأله عن عبد المطلب وغيره من آبائه، فقال: إنهم كانوا على غير هدى ولا دين. فقال: تبا لك. فنزلت: «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ».»
مستند 9
مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 108: «تنازع الناس في عبدالمطلب، فمنهم من رأی أنه کان مؤمناً موحداً و أنه لم یشرک بالله عز و جل، و لا أحد من آباء النبي صلی الله علیه و سلم، و أنه نقل في الأصلاب الطاهرة، و أنه أخبر أنه ولد من نکاح لا من سفاح، و منهم من رأی أن عبدالمطلب کان مشرکاً، و غیره من آباء النبي صلی الله علیه و سلم إلا من صح إیمانه، و هذا موضع فیه تنازع بین الإمامية و المعتزلة و الخوارج و المرجئة و غیرهم من الفرق في النص و الاختیار.»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن الحجاج، مسلم. (بیتا). صحیح مسلم. دار إحياء التراث العربي - بيروت.
- ابن حبیب، محمد بن حبیب. (بیتا). المنمق في أخبار قريش (ج ۱–1). بیروت: عالم الکتب.
- ابن حنبل، احمد بن محمد. (۱۴۲۱). مسند احمد بن حنبل. مؤسسة الرسالة.
- ابن سعد، محمد بن سعد. (بیتا). الطبقات الکبری (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن هشام، عبد الملک. (۱۳۷۵). السیرة النبویة. شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي بمصر.
- بخاری، محمد بن اسماعیل. (۱۴۲۲). صحیح البخاری. دار طوق النجاة.
- بلاذری، احمد بن یحیی. (۱۹۹۶). أنساب الأشراف (ج ۱–5). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- بیهقی، احمد بن حسین. (۱۹۸۵). دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة (ج ۱–7). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ترمذی، محمد بن عیسی. (۱۹۹۸). سنن الترمذی. دار الغرب الإسلامي - بيروت.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- ذهبی، شمس الدین. (۱۳۸۲). میزان الاعتدال فی نقد الرجال. دار المعرفة للطباعة والنشر، بيروت.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (۱۴۱۶). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- سیوطی، عبد الرحمن بن ابی بکر. (۱۴۰۴). الدر المنثور فی التفسیر بالماثور (ج ۱–6). قم: کتابخانه مرعشی نجفی (ره).
- شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- طباطبایی، محمدحسین. (۱۳۹۰). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طبرسی، فضل بن حسن. (بیتا). تفسير جوامع الجامع (ج ۱–4). قم: حوزه علميه، مرکز مديريت.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- طبری، محمد بن جریر. (بیتا). تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك (ج ۱–11). بیروت.
- طوسی، محمد بن حسن. (بیتا). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- قاسمی، جمالالدین. (۱۴۱۸). محاسن التأویل (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- قمی، علی بن ابراهیم. (۱۳۶۳). تفسير القمي (ج ۱–2). قم: دار الکتاب.
- کوفی، فرات بن ابراهیم. (۱۴۱۰). تفسير فرات الكوفي (ج ۱–1). تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامي، مؤسسة الطبع و النشر.
- مسعودی، علی بن حسین. (بیتا). مروج الذهب و معادن الجوهر (ج ۱–4). قم: موسسة دار الهجرة.
- معرفت، محمد هادی. (۱۳۸۱). علوم قرآنی (ج ۱–1). قم: مؤسسه فرهنگی التمهید.
- مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- نسائی، احمد بن شعیب. (۱۴۲۱). السنن الکبری. مؤسسة الرسالة - بيروت.
- نسائی، احمد بن علی. (۱۴۱۰). تفسیر النسایی (ج ۱–2). بیروت: مؤسسة الکتب الثقافیة.
- هلالی، سلیم بن عید. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الاسباب. دار ابن الجوزي للنشر والتوزيع، السعودية.
- واحدی، علی بن احمد. (بیتا). اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.
- واقدی، محمد بن عمر. (بیتا). المغازي (ج ۱–3). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
منابع
- ↑ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ ترتیب ذکر اسباب نزول بر اساس درجه اعتبار نیست.
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 9، ص 2825؛ صحیح مسلم، ابن الحجاج، ج 1، ص 193؛ المنمق في أخبار قريش، ابن حبیب، ص 218 و 219؛ مسند احمد بن حنبل، ابن حنبل، ج 4، ص 329؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 156 و 157؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 8، ص 485؛ صحیح البخاری، بخاری، ج 6، ص 180؛ أنساب الأشراف، بلاذری، ج 1، ص 119 - 121؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 181 و 182؛ سنن الترمذی، ترمذی، ج 5، ص 308؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 10، ص 323؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 632؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 2، ص 569 و 570؛ جامع البیان، طبری، ج 30، ص 217؛ جامع البیان، طبری، ج 19، ص 73 و 74؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 10، ص 427؛ السنن الکبری، نسائی، ج 10، ص 227؛ تفسیر النسائی، نسائی، ج 2، ص 569؛ اسباب النزول، واحدی، ص 498
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 913
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 632
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 913 و 914
- ↑ میزان الاعتدال، ذهبی، ج 4، ص 173
- ↑ الدر المنثور، سیوطی، ج 6، ص 408؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 5، ص 627؛ المیزان، طباطبایی، ج 20، ص 383؛ جوامع الجامع، طبرسی، ج 4، ص 557
- ↑ الدر المنثور، سیوطی، ج 5، ص 82؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 4، ص 108؛ المیزان، طباطبایی، ج 15، ص 249؛ جوامع الجامع، طبرسی، ج 3، ص 150
- ↑ مجمع البيان، طبرسی، ج 10، ص 613
- ↑ تفسیر التحریر و التنویر المعروف بتفسیر ابن عاشور، ابن عاشور، ج 19، ص 205؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 10، ص 613؛ علوم قرآنی، معرفت، محمدهادی، ص 89 و 90
- ↑ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 10، ص 427
- ↑ مجمع البيان، طبرسی، ج 10، ص 852
- ↑ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 30، ص 526
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 15، ص 497؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 19، ص 205؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 5، ص 534؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 5، ص 629؛ المیزان، طباطبایی، ج 20، ص 386؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 7، ص 323؛ جامع البیان، طبری، ج 30، ص 217؛ جامع البیان، طبری، ج 19، ص 73 و 74؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 10، ص 427؛ محاسن التأویل، قاسمی، ج 9، ص 563 و 564
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 9، ص 2826 و 2827؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 6، ص 151 - 154؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 7، ص 182؛ جامع البیان، طبری، ج 19، ص 74 و 75؛ تاريخ الأمم و الملوك، طبری، ج 2، ص 319 - 322؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 8، ص 67؛ تفسير القمي، قمی، ج 2، ص 124؛ تفسير فرات الكوفي، کوفی، ص 299 - 304
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 30، ص 217
- ↑ الاستیعاب فی بیان الاسباب، هلالی، ج 3، ص 576
- ↑ فتح القدیر، شوکانی، ج 5، ص 627
- ↑ ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ أنساب الأشراف، بلاذری، ج 1، ص 121؛ المغازي، واقدی، ج 3، ص 874
- ↑ أنساب الأشراف، بلاذری، ج 1، ص 121
- ↑ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، ج 2، ص 108
- ↑ روایت منظور در مستند سوم آمد
مقالات پیشنهادی
- سبب نزول آیه 88 سوره قصص
- سبب نزول آیه 9 سوره حشر
- سبب نزول آیه ۶ سوره جن
- کتاب اسباب نزول القرآن
- سبب نزول آیه 109 سوره توبه
نظرات