سبب نزول سوره اسراء آیات ۹۰ تا ۹۴

از اسلامیکا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سبب نزول آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء

آیات مربوط به سبب ‌نزول

«وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجيراً (91) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً (92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‏ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (94)» (الإسراء، ۹۰ ـ ‌۹۴) (و گفتند: تا از زمين چشمه‏اى براى ما نجوشانى، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد. (90) يا [بايد] براى تو باغى از درختان خرما و انگور باشد و آشكارا از ميان آنها جويبارها روان سازى، (91) يا چنان­كه ادعا مى‏كنى، آسمان را پاره­پاره بر [سر] ما فرو اندازى، يا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آورى، (92) يا براى تو خانه‏اى از طلا [كارى‏] باشد، يا به آسمان بالا روى، و به بالا رفتن تو [هم‏] اطمينان نخواهيم داشت تا بر ما كتابى نازل كنى كه آن را بخوانيم. بگو: پاك است پروردگار من، آيا [من‏] جز بشرى فرستاده هستم؟ (93) و [چيزى‏] مردم را از ايمان­آوردن باز نداشت، آن­گاه كه هدايت برايشان آمد، جز اينكه گفتند: آيا خدا بشرى را به سِمَتِ رسول مبعوث كرده است؟) (94)[۱]

خلاصه سبب نزول

گروهی از مشرکان از رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) چیزهای عجیبی درخواست کردند و گفتند تا این کارها را برای ما انجام ندهی،‌ ما هرگز به تو و خدای تو ایمان نخواهیم آورد؛ لذا آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء درباره سخنان آنان نازل شد.

در مجموع چون بسیاری از مفسران روایت را نقل کرده­اند و اشکال قابل توجهی به سند و محتوای آن وارد نیست، می‌توان این روایت را دارای اعتبار دانست.

بررسی تفصیلی سبب نزول

سبب نزول (درخواست‌های عجیب مشرکان از پیامبر برای ایمان آوردن)(ر.ک. مستند 1)

ماجرای سبب نزول آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء در عمده تفاسیر این­گونه است: روزی تعدادی از سران مشرکان همانند ابوسفیان (از بزرگان قریش و یکی از بزرگ‌ترین تاجران مکه و از دشمنان سرسخت پیامبر که بنا به نقلی در سال هشتم هجری هنگام فتح مکه مسلمان شد)‏[۲]، وَلید بن مُغِیرَة (از اشراف و بزرگان قریش در مکه و از کسانی­که رسول اکرم را تمسخر می‌کرد)‏[۳]، ابوجهل (از اشراف و بزرگان قریش و از سرسخت‌ترین دشمنان پیامبر اکرم که در جنگ بدر کشته شد)[۴] و عبدالله بن اَبی اُمَیَّة (خواهر امّ سلمه و از دشمنان مشهور اسلام و پیامبر که پیش از فتح مکه مسلمان شد)‏[۵] شخصی را نزد رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) فرستادند تا ایشان را پیش آنها ببرد تا با هم گفت­وگو کنند. پیامبر اکرم که می‌پنداشت شاید آنها هدایت شوند، نزد آنان رفت. ابتدا حضرت را نکوهش کردند و به ایشان وعده ثروت و مقام دادند؛ ولی پیامبر گفت، برای چنین چیزهایی مبعوث نشده‌ام؛ بلکه آمده‌ام تا راه سعادت دنیا و آخرت را به مردم نشان دهم. سپس آنها گفتند، ما هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم؛ مگر اینکه از خداوند خود بخواهی تا درخواست‌های ما را اجابت کند. از ایشان خواستند تا خداوند کوه‌های اطراف مکه را جابه­جا کند تا سرزمین مکه وسیع شود، جدّ آنان را زنده کند تا درباره راست­گویی پیامبر از او سؤال کنند، فرشته‌ای برای تصدیق سخنان او به زمین فرستد و... ؛ ولی حضرت باز فرمود که من برای این کارها مبعوث نشده‌ام. در آخر، عبدالله بن ابی امیة گفت، من نیز به تو ایمان نمی‌آورم؛ مگر اینکه پیش چشم من از نردبانی بالا روی و از آسمان کتابی همراه با چند فرشته بیاوری تا گفتار تو را تصدیق کنند. پس از آن پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) اندوهگین شد و به خانه بازگشت و آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء درباره همین ماجرا نازل شد.‏[۶]

در انتهای برخی روایات آمده است، از سعید بن جُبَیر پرسیدند، آیا آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء درباره سخنان عبدالله بن ابی امیة نازل شد؟ پاسخ داد، این­گونه پنداشته­اند.‏[۷] در روایت دیگری آمده است: آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء درباره سخنان عبدالله بن ابی امیة قبل از هجرت پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) به مکه نازل شده است و هنگامی­که حضرت برای فتح مکه وارد آن شهر شد، عبدالله نیز برای استقبال نزد ایشان رفت و سلام کرد؛ اما حضرت جواب سلامش را نداد و روی از وی برگرداند. او نزد خواهرش اُمِّ سَلَمَه (از همسران پیامبر که در سال‌های نخستین بعثت مسلمان شد و همراه با مسلمانان به حبشه هجرت کرد.)‏[۸] رفته و ماجرا را بازگو کرد. امّ سلمه به دیدار پیامبر رفت و دلیل رفتارشان را جویا شد. پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) پاسخ داد: برادر تو در مکه سخنانی به من گفت و به­گونه‌ای مرا تکذیب کرد که هیچ­کس همانند آن را نسبت به من انجام نداده است. امّ سلمه گفت، مگر شما نگفتید که اسلام هرچه را قبل از آن بوده از بین می‌برد؟ سپس پیامبر اکرم برادر او را پذیرفت.‏[۹]‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

مصادر سبب نزول ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

مصادری که روایات مربوط به سبب نزول را با اختلافاتی ذکر کرده‌اند:#

تفسیر مقاتل (زیدی، قرن ۲، تفسیر روایی)؛
  1. تفسیر القمی (شیعی، قرن ۳، تفسیر روایی)؛
  2. جامع البیان (سنی، قرن ۴، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
  3. اسباب نزول القرآن (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
  4. التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن ۵، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
  5. الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی).


بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)

در عمده تفاسیر پیرامون سند روایات سبب نزول آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء بحثی به میان نیامده است. محقق کتاب اسباب النزول در ذیل روایت می‌نویسد: نویسنده کتاب، این روایت را بدون سند ذکر کرده است.‏[۱۰] شوکانی پس از نقل حدیث و سندش می‌گوید: در سلسله سند این روایت، سخن از پیرمردی اهل مصر آمده که ناشناخته است.‏[۱۱] یکی از محققان معاصر، روایات مربوط به سبب نزول آیات یادشده را ذکر کرده و هر دو را ضعیف می‌شمارد.‏[۱۲] سیوطی ماجرا و روایت دوم را که بیانگر نزول آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء درباره عبدالله بن ابی امیة است، نقل کرده و در پایان می‌گوید: این روایت (روایت دوم) مرسل (اتصال سندش ابهاماتی دارد)، اما صحیح است و ضعف شخص مجهول (پیرمردی از اهالی مصر) در سند روایت اول را نیز جبران می‌کند.‏[۱۳]

در شماری از مصادر تاریخی ماجرا نقل شده است که شاید سبب نزول یادشده را تقویت کند.‏[۱۴] همچنین هماهنگی تاریخی میان زمان نزول سوره اسراء که به­گفته اکثر مفسران در مکه نازل شده‏[۱۵] و ماجرا که در مکه اتفاق افتاده، شاهدی بر قوّت آن است.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

طباطبایی در تفسیرش درباره هماهنگی روایت با محتوای آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء چنین می‌نویسد: سخنان و سؤالاتی که از قول مشرکان در این روایت نقل شده، با ظاهر آیات هماهنگ نیست؛ چنان­که پاسخ‌های نقل­شده از رسول خدا (صلوات الله و سلامه علیه) با پاسخ‌هایی که در آیات به­نقل از ایشان ذکر شده، متفاوت است.‏[۱۶] قاسمی در تفسیرش ماجرای سبب نزول آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء را نقل نکرده و طبری، طوسی، طبرسی، ابن عطیه، آلوسی و ابن عاشور تنها به ذکر روایت آن اکتفا کرده‌اند و پیرامون سند یا هماهنگی آن با آیات یادشده هیچ بررسی و تحقیقی نکرده‌اند.‏[۱۷] اما همان­گونه که پیش از این آمد، شوکانی روایت را نقل، و درباره سندش بحثی را مطرح کرده است‏[۱۱] و طباطبایی روایت را با محتوای آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء چندان هماهنگ نمی­داند.‏[۱۶]‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

بدین­ترتیب ماجرا به­دلیل کثرت نقل از سوی مفسران، عدم ایراد قابل توجه به سندش، ذکر آن در کتاب‌های تاریخی، و هماهنگی تاریخی میان زمان نزول سوره اسراء و ماجرای گزارش‌شده، دارای چنان اعتباری هست که سبب نزول آیات ۹۰ تا ۹4 سوره اسراء باشد؛ گرچه بعضی ایرادات سندی و محتوایی گزارش‌شده، از اعتبار آن می­کاهد.

مستندات

مستند 1

الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج ۲، ص ۷۱۴ و ۷۱۵: «صخر بن حرب بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف، أبو سفيان القرشيّ الأموي. غلبت عليه كنيته فأخّرنا أخباره إلى كتاب الكنى من هذا الديوان. و أمّه صفية بنت حزن الهلالية.

أسلم يوم فتح مكة، و شهد حنينا ... و توفى أبو سفيان المدينة سنة ثلاثين فيما ذكر. و قيل: سنة إحدى و ثلاثين الواقدي، و هو ابن ثمان و ثمانين سنة. و قال المدائني: توفى أبو سفيان سنة أربع و ثلاثين، و صلّى عليه عثمان بن عفان.»

الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج ۴، ص 1677 و 1678: «أبو سفيان صخر بن حرب بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف الأموي القرشي. هو والد معاوية، و يزيد، و عتبة، و إخوتهم. ولد قبل الفيل بعشر سنين، و كان من أشراف قريش في الجاهلية، و كان تاجرا يجهّز التجّار بما له و أموال قريش إلى الشام و غيرها من أرض العجم، و كان يخرج أحيانا بنفسه، فكانت إليه راية الرؤساء المعروفة بالعقاب، و كان لا يحبسها إلا رئيس، فإذا حميت الحرب اجتمعت قريش فوضعت تلك الراية بيد الرئيس. و يقال: كان أفضل قريش في الجاهلية رأيا ثلاثة: عتبة، و أبو جهل، و أبو سفيان، فلما أتى‏ الله بالإسلام أدبروا في الرأى. و كان أبو سفيان صديق العباس و نديمه في الجاهلية. أسلم أبو سفيان يوم الفتح، و شهد مع رسول الله صلى الله عليه و سلم حنينا، و أعطاه من غنائمها مائة بعير و أربعين أوقية وزنها له بلال، و أعطى ابنيه يزيد و معاوية.»

أسد الغابة،‌ ج ۵، ص ۱۴۸: «أبو سفيان صخر بن حرب: أبو سفيان صخر بن حرب بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف القرشي الأموي، و هو والد يزيد و معاوية و غيرهما. ولد قبل الفيل بعشر سنين، و كان من أشراف قريش، و كان تاجرا يجهز التجار بماله و أموال قريش إلى الشام و غيرها من أرض العجم، و كان يخرج أحيانا بنفسه و كانت إليه راية الرؤساء التي تسمى العقاب، و إذا حميت الحرب اجتمعت قريش فوضعتها بيد الرئيس. و قيل: كان أفضل قريش رأيا في الجاهلية ثلاثة: عتبة، و أبو جهل، و أبو سفيان. فلمّا أتى الله بالإسلام أدبروا في الرأى. و هو الّذي قاد قريشا كلها يوم أحد، و لم يقدمها قبل ذلك رجل واحد إلا يوم ذات نكيف قادها المطلب. قاله أبو أحمد العسكري و كان أبو سفيان صديق العباس، و أسلم ليلة الفتح.»

الإصابة فی تمییز الصحابة، ج ۳، ص۳۳۲ و ۳۳۳: «صخر بن حرب: بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف، أبو سفيان القرشيّ الأمويّ. مشهور باسمه و كنيته، و كان يكنى أيضا أبا حنظلة، و أمه صفيّة بنت حزن الهلالية، عمة ميمونة زوج النّبي صلّى الله عليه و سلم، و كان أسنّ من النّبي صلّى الله عليه و سلم بعشر سنين. و قيل غير ذلك بحسب الاختلاف في سنة موته. و هو والد معاوية. أسلم عام الفتح، و شهد حنينا و الطّائف، كان من المؤلفة، و كان قبل ذلك رأس المشركين يوم أحد و يوم الأحزاب، و يقال: إن النّبي صلّى الله عليه و سلم استعمله على نجران، و لا يثبت. قال الواقديّ: أصحابنا ينكرون ذلك، و يقولون: كان أبو سفيان بمكّة وقت وفاة النّبي صلّى الله عليه و سلم، و كان عاملها حينئذ عمرو بن حزم. و ذكر ابن إسحاق أنّ النبيّ صلّى الله عليه و سلم وجّهه إلى مناة فهدمها، و تزوّج النّبي صلّى الله عليه و سلم ابنته أم حبيبة قبل أن يسلم، و كانت أسلمت قديما، و هاجرت مع زوجها إلى الحبشة، فمات هناك.»

أنساب الاشراف، ج ۱۰، ص 203: «و أما الوليد بن المغيرة: فكان يكنى أبا عبد شمس، و يقال كان يكنى أبا المغيرة، و كان عظيم القدر في زمانه، و كان من المستهزئين، و قد كتبنا خبره فيما مضى من هذا الكتاب، و كان يقال له العدل لأنه كان يكسو الكعبة سنة و تكسوها قريش سنة فكان يعدلها، و قيل له الوحيد.»

أسد الغابة، ج ۴، ص 674 و 675: «الوليد بن عبد شمس‏: الوليد بن عبد شمس بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم القرشي المخزومي. و كان من أشراف قريش، و هو زوج أسماء بنت أبى جهل، و هو ابن عمه، و كان جدّه المغيرة يكنى أبا عبد شمس، و قتل الوليد بن عبد شمس يوم اليمامة شهيدا تحت لواء ابن عمه خالد بن الوليد بن المغيرة، و كان إسلامه يوم الفتح.»

الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۷۱: «و منهم: الوليد بن المغيرة بن عبد الله بن مخزوم، و كان الوليد يكنّى أبا عبد شمس، و هو العدل، لأنّه كان عدل قريش كلّها، لأنّ قريشا كانت تكسو البيت جميعها و كان الوليد يكسوه وحده، و هو الّذي جمع قريشا و قال: إنّ الناس يأتونكم أيّام الحجّ فيسألونكم عن محمّد فتختلف أقوالكم فيه، فيقول هذا: ساحر، و يقول هذا: كاهن، و يقول هذا: شاعر، و يقول هذا: مجنون، و ليس يشبه واحدا ممّا يقولون، و لكن أصلح ما قيل فيه ساحر لأنّه يفرّق بين المرء و أخيه و زوجته.»

الاعلام، ج ۴، ص 244: «عكرمة بن أبي جهل عمرو بن هشام المخزومي القرشي: من صناديد قريش في الجاهلية و الإسلام. كان هو و أبوه من أشد الناس عداوة للنبيّ صلى الله عليه و سلم.»

الاعلام، ج ۵، ص 87: «أَبُو جَهْل (000- 2 ه 000- 624 م) عمرو بن هشام بن المغيرة المخزومي القرشي: أشد الناس عداوة للنبيّ صلّى الله عليه و سلّم في صدر الإسلام، و أحد سادات قريش و أبطالها و دهاتها في الجاهلية. قال صاحب عيون الأخبار: سوَّدت قريش أبا جهل و لم يطرّ شاربه فأدخلته دار الندوة مع الكهول. أدرك الإسلام، و كان يقال له «أبو الحكم» فدعاه المسلمون «أبا جهل».

امتاع الاسماع، ج ۶، ص 230: «و أبو جهل، عمرو بن هشام بن المغيرة، كان يكنى بأبي الحكم، فكناه رسول الله صلّى الله عليه و سلم بأبي جهل... و روى أنه قال: لكل أمة فرعون، و فرعون هذه الأمة أبو جهل، و أخباره في محادّته للَّه و لرسوله كثيرة.»

الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۵۷: «أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني ابن موهب عن يعقوب بن عتبة قال: لما أظهر رسول الله. ص. الإسلام و من معه و فشا أمره بمكة و دعا بعضهم بعضا. فكان أبو بكر يدعو ناحية سرا. و كان سعيد بن زيد مثل ذلك. و كان عثمان مثل ذلك. و كان عمر يدعو علانية. و حمزة بن عبد المطلب. و أبو عبيدة بن الجراح. فغضبت قريش من ذلك. و ظهر منهم لرسول الله. ص. الحسد و البغي. و أشخص به منهم رجال فبادوه و تستر آخرون و هم على ذلك الرأي إلا أنهم ينزهون أنفسهم عن القيام و الأشخاص برسول الله. ص. و كان أهل العداوة و المباداة لرسول الله. ص. و أصحابه الذين يطلبون الخصومة و الجدل: أبو جهل بن هشام. و أبو لهب بن عبد المطلب. و الأسود بن عبد يغوث. و الحارث بن قيس بن عدي. و هو ابن الغيطلة و الغيطلة أمه. و الوليد بن المغيرة.»

الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج ۳، ص 868 و 869: «عبد الله بن أبى أميّة بن المغيرة بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم، أخو أم سلمة زوج النبي صلى الله عليه و سلم، أمّه عاتكة بنت عبد المطلب بن هاشم، يقال لأبيه أبى أمية زاد الركب. و زعم ابن الكلبي أنّ أزواد الركب ثلاثة: زمعة بن الأسود بن المطلب بن عبد مناف، قتل يوم بدر كافرا، و مسافر ابن أبى عمرو بن أمية، و أبو أمية بن المغيرة المخزومي، و هو أشهر هم بذلك، هكذا قال ابن الكلبي و الزبير، و قالا: إنما سموا أزواد الركب، لأنهم كانوا إذا سافر معهم أحد كان زاده عليهم.

قال مصعب و العدوي: لا تعرف قريش زاد الركب إلا أبا أمية بن المغيرة وحده، و كان عبد الله بن أبى أمية شديدا على المسلمين مخالفا مبغضا، و هو الّذي قال: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا من الْأَرْضِ يَنْبُوعاً 90 أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ من زُخْرُفٍ ... 93 الآية. و كان شديد العداوة لرسول الله صلى الله عليه و سلم، ثم إنه خرج مهاجرا إلى النبي صلى الله عليه و سلم، فلقيه بالطريق بين السّقيا و العرج و هو يريد مكة عام الفتح، فتلقاه فأعرض عنه رسول الله صلى الله عليه و سلم مرة، فدخل على أخته و سألها أن تشفع له، فشفعت له أخته أمّ سلمة، و هي أخته لأبيه، فشفّعها رسول الله صلى الله عليه و سلم، فأسلم و حسن إسلامه، و شهد مع رسول الله صلى الله عليه و سلم فتح مكة مسلما، و شهد حنينا و الطائف، و رمى يوم الطائف بسهم فقتله، و مات يومئذ، و هو الّذي قال له المخنث في بيت أمّ سلمة: يا عبد الله، إن فتح الله عليكم الطائف غدا فإنّي أدلّك على امرأة غيلان فإنّها تقبل بأربع و تدبر بثمان.»

اسد الغابة، ج ۳، ص 73: «عبد الله بن أبى أمية بن المغيرة: عبد الله بن أبى أميّة بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم، و اسم أبى أمية حذيفة، و هو أخو أم سلمة زوج النبيّ صلى الله عليه و سلم. و أمه عاتكة بنت عبد المطلب. عمة رسول الله صلى الله عليه و سلم. و كان يقال لأبيه أبى أمية: زاد الركب. و زعم الكلبي أن أزواد الركب من قريش ثلاثة: زمعة بن الأسود بن المطلب بن عبد مناف، قتل يوم بدر كافرا. و مسافر بن أبى عمرو بن أمية. و أبو أمية بن المغيرة، و هو أشهرهم بذلك. و إنما سموا زاد الركب لأنهم كانوا إذا سافر معهم أحد كان زاده عليهم. و قال مصعب و العدوي: لا تعرف قريش زاد الركب إلا أبا أمية وحده. و كان عبد الله بن أبى أمية شديدا على المسلمين، مخالفا لرسول الله صلى الله عليه و سلم، و هو الّذي قال له لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا من الْأَرْضِ يَنْبُوعاً: أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ من نَخِيلٍ 90- 91 ... الآية. و كان شديد العداوة لرسول الله صلى الله عليه و سلم، و لم يزل كذلك إلى عام الفتح، و هاجر إلى النبي صلى الله عليه و سلم قبيل الفتح هو و أبو سفيان بن الحارث بن عبد المطلب»

الإصابة فی تمییز الصحابة، ج ۴، ص 10 ـ 12: «عبد الله بن أبي أمية: و اسمه حذيفة، و قيل: سهل، بن المغيرة بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم المخزوميّ، صهر النبي صلى الله عليه و سلّم و ابن عمته عاتكة، و أخو أم سلمة.

قال البخاريّ: له صحبة: و له ذكر في الصحيحين. و من طريق زينب بنت أبي سلمة، عن أم سلمة، قالت: دخل علي النبيّ صلى الله عليه و سلّم و عندي مخنث، فسمعته يقول لعبد الله بن أبي أمية أخي: «إن فتح الله عليكم الطّائف غدا فعليك بابنة غيلان» .. الحديث.

و له ذكر و حديث آخر في الصحيح أنه قال لأبي طالب: «أ ترغب في ملّة عبد المطلب ..» الحديث- في قصة موت أبي طالب. و روى ابن أبي الزّناد، عن أبيه، عن عروة، عن عبد الله بن أبي أمية أنه أخبره قال: رأيت رسول الله صلى الله عليه و سلّم يصلي في بيت أم سلمة في ثوب واحد ملتحفا به أخرجه البغوي، و فيه و هم، لأن موسى بن عقبة و ابن إسحاق و غيرهما ذكروا أنّ عبد الله ابن أمية استشهد بالطائف، فكيف يقول عروة إنه أخبره، و عروة إنما ولد بعد النبي صلى الله عليه و سلّم بمدة، فلعله كان فيه: عن عبد الله بن عبد الله بن أبي أمية، فنسب في الرواية إلى جده، أو يكون الّذي روى عنه عروة أخ آخر لأمّ سلمة اسمه عبد الله أيضا.

و قد مشى الخطيب على ذلك في «المتفق»، و قد وجدت ما يؤيد هذا الأخير، فإنّ ابن عيينة روى عن الوليد بن كثير، عن وهب بن كيسان: سمعت جابر بن عبد الله يقول: لما قدم مسلم بن عقبة المدينة بايع الناس، يعني بعد وقعة الحرّة، قال: و جاءه بنو سلمة فقال: لا أبايعكم حتى يأتى جابر، قال: فدخلت على أم سلمة أستشيرها، فقالت: إني لأراها بيعة ضلالة، و قد أمرت أخي عبد الله بن أبي أمية أن يأتيه فيبايعه. قال: فأتيته فبايعته. و يحتمل في هذا أيضا أن يكون الصواب فأمرت ابن أخي، و إلى ذلك نحا ابن عبد البرّ في «التمهيد».

قال مصعب الزّبيري: كان عبد الله بن أبي أمية شديدا على المسلمين، و هو الّذي قال للنّبيّ صلى الله عليه و سلّم: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا من الْأَرْضِ يَنْبُوعاً [الإسراء: 90]، و كان شديد العداوة له، ثم هداه الله إلى الإسلام، و هاجر قبل الفتح، فلقي النبيّ صلى الله عليه و سلّم بطرف مكة هو و أبو سفيان بن الحارث.

و بنحو ذلك ذكر ابن إسحاق، قال: فالتمسا الدخول عليه، فمنعهما، فكلمته أمّ سلمة، فقالت: يا رسول الله، ابن عمك- تعني أبا سفيان، و ابن عمتك- تعني عبد الله، فقال: «لا حاجة فيهما، أمّا ابن عمّي فهتك عرضي، و أما ابن عمّتي فقال لي بمكة ما قال»، ثم أذن لهما، فدخلا و أسلما و شهدا الفتح و حنينا و الطائف.

و قال الزّبير بن بكّار: كان أبو أمية بن المغيرة يدعى زاد الرّكب، و كان ابنه عبد الله شديد الخلاف على المسلمين، ثم خرج مهاجرا فلقي النبيّ صلى الله عليه و سلّم بين السّقيا و العرج هو و أبو سفيان بن الحارث، فأعرض عنهما، فقالت أم سلمة: لا تجعل ابن عمك و ابن عمتك أشقى الناس بك.»

تفسير مقاتل بن سليمان، ج ۲، ص 549: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً -90- يعنى من أرض مكة ينبوعا يعنى عينا تجرى و ذلك‏ أن أبا جهل قال للنبي- صلى اللّه عليه و سلم-: سير لنا الجبال، أو ابعث لنا الموتى فنكلمهم، أو سخر لنا الريح، فقال النبي- صلى اللّه عليه و سلم:- لا أطيق ذلك‏ ، فقال عبد اللّه بن أبى أمية بن المغيرة المخزومي، و هو ابن عم أبى جهل، و الحارث بن هشام، و هما ابنا عم فقالا: يا محمد، إن كنت لست‏ فاعلا لقومك شيئا مما سألوك فأرنا كرامتك على اللّه بأمر تعرفه‏ فجر لبنى أبيك، ينبوعا بمكة مكان زمزم فقد شق علينا الميح‏ أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ يعنى بستانا مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً- 91- يقول تجرى العيون فى وسط النخيل و الأعناب و الشجر أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا- 92- أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ‏ يعنى من ذهب فإن لم تستطع شيئا من هذا فأسقط السماء كما زعمت‏ علينا كسفا يعنى جانبا من السماء كما زعمت فى سورة سبأ: إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً يعنى جانبا مِنَ السَّماءِ، ثم قال: و الذي يحلف به عبد اللّه لا أصدقك و لا أؤمن بك حتى تسند سلما فترقى فيها إلى السماء و أنا أنظر إليك فتأتى بكتاب من عند اللّه- عز و جل- بأنك رسوله أو يأمرنا باتباعك و تجي‏ء الملائكة يشهدون أن اللّه كتبه‏. ثم قال: و اللّه ما أدرى إن فعلت ذلك أؤمن بك أم لا. فذلك قوله سبحانه: «أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ‏» معاينة فيخبرنا أنك نبى رسول أو تأتى‏ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا يعنى كفيلا يشهدون بأنك رسول اللّه- عز و جل-، فذلك قوله: «أَوْ تَرْقى‏ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى» تُنَزِّلَ‏ عَلَيْنا يعنى من السماء كِتاباً نَقْرَؤُهُ‏ من اللّه- عز و جل- بأنك رسوله خاصة، فأنزل اللّه- تعالى‏ قُلْ‏ لكفار مكة سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا- 93- نزه نفسه- جل جلاله- عن تكذيبهم إياه لقولهم لم يبعث محمدا- صلى اللّه عليه و سلم- رسولا، يقول ما أنا إلا رسول من البشر وَ ما مَنَعَ النَّاسَ‏ يعنى رءوس كفار مكة أَنْ يُؤْمِنُوا يعنى أن يصدقوا بالقرآن‏ إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ يعنى البيان و هو القرآن لأن القرآن هدى من الضلالة إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولا.»

جامع البيان فى تفسير القرآن، ج ۱۵، ص 110 و 111: «حدثنا أبو كريب، قال: ثنا يونس بن بكير، قال: ثنا محمد بن إسحاق، قال: ثني شيخ من أهل مصر، قدم منذ بضع و أربعين سنة، عن عكرمة، عن ابن عباس‏، أن عتبة و شيبة ابني ربيعة و أبا سفيان بن حرب و رجلا من بني عبد الدار و أبا البختري أخا بني أسد، و الأسود بن المطلب، و زمعة بن الأسود، و الوليد بن المغيرة، و أبا جهل بن هشام، و عبد الله بن أبي أمية، و أمية بن خلف، و العاص بن وائل، و نبيها و منبها ابني الحجاج السهميين اجتمعوا، أو من اجتمع منهم، بعد غروب الشمس عند ظهر الكعبة، فقال بعضهم لبعض: ابعثوا إلى محمد فكلموه و خاصموه حتى تعذروا فيه، فبعثوا إليه: إن أشراف قومك قد اجتمعوا إليك ليكلموك، فجاءهم رسول الله صلى الله عليه و سلم سريعا، و هو يظن أنه بدا لهم في أمره بداء، و كان عليهم حريصا، يحب رشدهم و يعر عليه عنتهم، حتى جلس إليهم، فقالوا: يا محمد إنا قد بعثنا إليك لنعذر فيك، و إنا و الله ما نعلم رجلا من العرب أدخل على قومه ما أدخلت على قومك؛ لقد شتمت الآباء، و عبت الدين، و سفهت الأحلام، و شتمت الآلهة، و فرقت الجماعة، فما بقي أمر قبيح إلا و قد جئته فيما بيننا و بينك، فإن كنت إنما جئت بهذا الحديث تطلب مالا، جمعنا لك من أموالنا حتى تكون أكثرنا مالا، و إن كنت إنما تطلب الشرف فينا سودناك علينا، و إن كنت تريد به ملكا ملكناك علينا، و إن كان هذا الذي يأتيك بما يأتيك به رئيا تراه قد غلب عليك و كانوا يسمون التابع من الجن: الرئي فربما كان ذلك، بذلنا أموالنا في طلب الطب لك حتى نبرئك منه، أو نعذر فيك؛ فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم:" ما بي ما تقولون، ما جئتكم بما جئتكم به أطلب أموالكم، و لا الشرف فيكم و لا الملك عليكم و لكن الله بعثني إليكم رسولا، و أنزل علي كتابا، و أمرني أن أكون لكم بشيرا و نذيرا، فبلغتكم رسالة ربي، و نصحت لكم، فإن تقبلوا مني ما جئتكم به فهو حظكم في الدنيا و الآخرة، و إن تردوه علي أصبر لأمر الله حتى يحكم الله بيني و بينكم" أو كما قال رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقالوا: يا محمد، فإن كنت غير قابل منا ما عرضنا عليك، فقد علمت أنه ليس أحد من الناس أضيق بلادا، و لا أقل مالا، و لا أشد عيشا منا، فسل ربك الذي بعثك‏بما بعثك به، فليسير عنا هذه الجبال التي قد ضيقت علينا، و يبسط لنا بلادنا، و ليفجر لنا فيها أنهارا كأنهار الشام و العراق، و ليبعث لنا من مضى من آبائنا، و ليكن فيمن يبعث لنا منهم قصي بن كلاب، فإنه كان شيخا صدوقا، فنسألهم عما تقول، حق هو أم باطل؟ فإن صنعت ما سألناك، و صدقوك صدقناك، و عرفنا به منزلتك عند الله، و أنه بعثك بالحق رسولا، كما تقول. فقال لهم رسول الله صلى الله عليه و سلم: و ما بهذا بعثت، إنما جئتكم من الله بما بعثني به، فقد بلغتم ما أرسلت به إليكم، فإن تقبلوه فهو حظكم في الدنيا و الآخرة، و إن تردوه علي أصبر لأمر الله حتى يحكم الله بيني و بينكم" قالوا: فإن لم تفعل لنا هذا، فخذ لنفسك، فسل ربك أن يبعث ملكا يصدقك بما تقول، و يراجعنا عنك، و اسأله فليجعل لك جنانا و كنوزا و قصورا من ذهب و فضة، و يغنيك بها عما نراك تبتغي، فإنك تقوم بالأسواق، و تلتمس المعاش كما نلتمسه، حتى نعرف فضل منزلتك من ربك إن كنت رسولا كما تزعم، فقال لهم رسول الله صلى الله عليه و سلم:" ما أنا بفاعل، ما أنا بالذي يسأل ربه هذا، و ما بعثت إليكم بهذا، و لكن الله بعثني بشيرا و نذيرا، فإن تقبلوا ما جئتكم به فهو حظكم في الدنيا و الآخرة، و إن تردوه على أصبر لآمر الله حتى يحكم الله بيني و بينكم" قالوا: فأسقط السماء علينا كسفا، كما زعمت أن ربك إن شاء فعل، فإنا لا نؤمن لك إلا أن تفعل، فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم:" ذلك إلى الله إن شاء فعل بكم ذلك"، فقالوا: يا محمد، فما علم ربك أنا سنجلس معك، و نسألك عما سألناك عنه، و نطلب منك ما نطلب، فيتقدم إليك، و يعلمك ما تراجعنا به، و يخبرك ما هو صانع في ذلك بنا إذ لم نقبل منك ما جئتنا به، فقد بلغنا أنه إنما يعلمك هذا رجل باليمامة يقال له الرحمن، و إنا و الله ما نؤمن بالرحمن أبدا، أعذرنا إليك يا محمد، أما و الله لا نتركك و ما بلغت بنا حتى نهلكك أو تهلكنا، و قال قائلهم: نحن نعبد الملائكة، و هن بنات الله، و قال قائلهم: لن نؤمن لك حتى تأتينا بالله و الملائكة قبيلا. فلما قالوا ذلك، قام رسول الله صلى الله عليه و سلم عنهم، و قام معه عبد الله بن أبي أمية بن المغيرة بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم، و هو ابن عمته هو لعاتكة بنت عبد المطلب، فقال له: يا محمد عرض عليك قومك ما عرضوا فلم تقبله منهم، ثم سألوك لأنفسهم أمورا، ليعرفوا منزلتك من الله فلم تفعل ذلك، ثم سألوك أن تعجل ما تخوفهم به من العذاب، فو الله لا أو من لك أبدا، حتى تتخذ إلى السماء سلما ترقى فيه، و أنا أنظر حتى تأتيها، و تأتي معك بنسخة منشورة معك أربعة من الملائكة يشهدون لك أنك كما تقول، و ايم الله لو فعلت ذلك لظننت ألا أصدقك، ثم انصرف عن رسول الله صلى الله عليه و سلم، و انصرف رسول الله صلى الله عليه و سلم إلى أهله حزينا أسيفا لما فاته مما كان يطمع فيه من قومه حين دعوه، و لما رأى من مباعدتهم إياه؛ فلما قام عنهم رسول الله صلى الله عليه و سلم، قال أبو جهل: يا معشر قريش، إن محمدا قد أبى إلا ما ترون من عيب ديننا، و شتم آبائنا، و تسفيه أحلامنا، و سب آلهتنا، و إني أعاهد الله لأجلسن له غدا بحجر قدر ما أطيق حمله، فإذا سجد في صلاته فضخت رأسه به.»

التبيان في تفسير القرآن، ج ۶، ص 519: «نزلت هذه الآية في أقوام اقترحوا على النبي صلّى اللَّه عليه و سلم هذه الآيات، قالوا «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ» اي لن نصدقك في أنك رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و سلم حتى تأتي بها، و هم كانوا جماعة من قريش، منهم عتبة بن ربيعة، و شيبة بن ربيعة، و ابو سفيان، و الأسود ابن المطلب بن أسد، و زمعة بن الأسود، و الوليد بن المغيرة، و ابو جهل ابن هشام، و عبد اللَّه بن أبي أميَّة، و أميَّة بن خلف، و العاص بن وابل، و نبيه و منبه ابنا الحجاج السهميان. على ما ذكر ابن عباس.»

الكشف و البيان (تفسير ثعلبى)، ج ۶، ص 133 ـ 135: «عكرمة عن ابن عبّاس‏ أن عتبة و شيبة ابني ربيعة و أبا سفيان بن حرب و النضر بن الحرث و أبا البحتري بن هشام، و الأسود بن المطلب و زمعة ابن الأسود و الوليد بن المغيرة و أبا جهل بن هشام و عبد الله بن أبي أمية و أمية بن خلف و العاص بن وائل و نبيها و منبها ابني الحجاج اجتمعوا- أو من اجتمع منهم- بعد غروب الشمس عند ظهر الكعبة.

فقال بعضهم لبعض: ابعثوا إلى محمّد و كلموه و خاصموه حتّى تعذروا فيه، فبعث إليه أن أشراف قومك قد اجتمعوا لك ليكلموك فجاءهم رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم سريعا و هو [يظن بأنه‏] بدا لهم في أمره بداء، و كان عليهم حريصا يحب رشدهم و يعز عليه عنتهم.

فقالوا: يا محمّد إنا قد بعثنا إليك لنعذر فيك و إنا و الله لا نعلم رجلا من العرب أدخل على قومه ما أدخلت على قومك، لقد شتمت الآباء و عنّت الدين و سفهت الأحلام و شتمت الآلهة و فرقت الجماعة فما بقي أمر قبيح إلّا و قد جئته فيما بيننا [و بينك‏]، و إن كنت إنما جئت بهذا الحدث تطلب به مالا حظنا لك من أموالنا حتّى تكون أكثرنا مالا و إن كنت إنما تطلب الشرف فينا سوّدناك علينا، و إن كنت تريد ملكا ملكناك علينا، و إن كان هذا الذي يأتيك به رأي قد غلب عليك- فكانوا يسمون من الجن من يأتي الإنسان بالخير و الشر فربما كان ذلك- بذلنا أموالنا في طلب الطب لك حتّى نبرئك منه أو نعذر فيك.

فقال رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم: «ما بي ما تقولون، ما جئتكم بما جئتكم أطلب به أموالكم و لا الشرف فيكم و لا الملك عليكم و لكن الله بعثني إليكم رسولا و أنزل عليّ كتابا و أمرني أن أكون لكم بشيرا و نذيرا فبلغتكم‏ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ‏ فأن تقبلوا مني ما جئتكم فهو حظكم في الدنيا و الآخرة و أن تردوه عليّ أصبر لأمر الله حتّى يحكم الله بيني و بينكم».

فقالوا: يا محمّد و إن كنت غير قابل منا ما عرضنا عليك فقد علمت إنه ليس من الناس أحد أضيق بلادا و لا أقل مالا و لا أشد عيشا منا، فسل لنا ربك الذي بعثك بما بعثك به فليسيّر عنا هذه الجبال التي قد ضيقت علينا و ليبسط لنا بلادنا و ليجر فيها أنهارا كأنهار الشام و العراق‏ و ليبعث لنا من مضى من آبائنا، و ليكن ممن يبعث لنا فيهم قصي بن كلاب فإنه كان شيخا صدوقا فنسألهم عما تقول أ حق هو أم باطل فإن صنعت ما سألناك و صدقوك صدقناك و عرفنا به منزلتك عند الله و أنه بعثك رسولا كما تقول.

فقال لهم رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم: «ما بهذا بعثت إنما جئتكم من عند الله بما بعثني به فقد بلغتكم ما أرسلت به فإن تقبلوه فهو حظكم في الدنيا و الآخرة، و إن تردوه عليّ أصبر لأمر الله حتّى يحكم الله بيني و بينكم».

قالوا: فإن لم تفعل هذا فخذ لنفسك فسل ربك أن يبعث ملكا يصدقك و سله فيجعل لك تيجان و كنوزا و قصورا من ذهب و فضة و يغنيك بها عما نراك فإذن نراك تقوم بالأسواق و تلتمس المعاش كما نلتمسه.

فقال لهم رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم: « [ما أنا بفاعل‏] ما أنا بالذي يسأل ربه هذا و ما بعثت إليكم بهذا، و لكن الله بعثني‏ بَشِيراً وَ نَذِيراً*».

قالوا: فأسقط السماء [عَلَيْنا كِسَفاً]* كما زعمت أن ربك [إن‏] شاء فعل.

فقال رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم: «ذلك إلى الله إن شاء فعل بكم ذلك».

قالوا: قد بلغنا إنه إنما يعلمك هذا رجل باليمامة يقال له الرحمن، و إنّا و الله لا نؤمن بالرحمن أبدا فقد أعذرنا إليك يا محمّد أما و الله لا نتركك و ما بلغت منا حتّى نهلكك أو تهلكنا.

و قال قائل منهم لن نؤمن لك حتّى تأتينا بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا.

فلما قالوا ذلك قام النبي صلّى اللّه عليه و سلّم، و قام معه عبد الله بن أبي أمية بن المغيرة ابن عبد الله بن عمرو بن محروم و هو ابن عمته عاتكة بنت عبد المطلب فقال له: يا محمّد عرض عليك ما عرضوا فلم تقبل منهم ثمّ سألوك لأنفسهم أمرا فليعرفوا بها منزلتك من الله فلم تفعل ذلك، ثمّ سألوك أن تعجل ما تخوفهم به من العذاب فلم تفعل، فوالله لا أومن بك أبدا حتّى تتخذ إلى السماء سلما ثمّ ترقى فيه و أنا أنظر حتّى تأتيها و تأتي بنسخة مصورة معك و نفر من الملائكة يشهدون لك أنك كما تقول، و أيم الله لو فعلت ذلك لظننت ألّا أصدقك، ثمّ انصرف و انصرف رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم.

فقال: أبو جهل، حين قام رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم: يا معشر قريش إن محمّد قد أتى إلا ما ترون من عيب ديننا و شتم آلهتنا و سفه أحلامنا و سبّ آباءنا فإني أعاهد الله لأجلسنّ له عند الحجر قدر ما أطيق حمله و إذا سجد في صلاته رضخت به رأسه. و انصرف رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم إلى أهله حزينا لما فاته من متابعة قومه و لما رأى من مباعدتهم فأنزل الله تعالى‏ وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ.»

اسباب نزول القرآن، ص 300 ـ 302: «روى عكرمة، عن ابن عباس: أن عُتْبَةَ، و شَيْبَة، و أبا سفيان، و النَّضْرَ بن الحارث، و أبا البَخْتَرِي، و الوليد بن المُغِيرَة، و أبا جهل، و عبد اللَّه بن أبي أميّة، و أمَيّة بن خلف، و رؤساء قريش- اجتمعوا عند ظهر الكعبة فقال بعضهم لبعض: ابعثوا إلى محمد و كلموه و خاصموه حتى تعذروا فيه. فبعثوا إليه: أن أشراف قومك قد اجتمعوا لك ليكلموك، فجاءهم سريعاً- و هو يظن أنه بدا [لهم‏] في أمره بدَاء، و كان عليهم حريصاً يحب رشدهم، و يعز عليه عنَتُهمْ- حتى جلس إليهم فقالوا: يا محمد، إنا و اللَّه لا نعلم رجلًا من العرب أدخل على قومه ما أدخلت على قومك لقد شتمت الآباء، و عِبْتَ الدين، و سفّهت الأحلام، و شتمت الآلهة، و فرَّقت الجماعة، و ما بقي أمر قبيح إلا و قد جِئتَهُ فيما بيننا و بينك، فإن كنت إنما جئت [بهذا] لتطلب به مالًا جمعنا لك من أموالنا ما تكون به أكثرنا مالًا، و إن كنت إنما تطلب الشرف فينا سوّدناك علينا- و إن كنت تريد ملكاً ملّكناك علينا، و إن كان هذا الرّئيُّ الذي يأتيك تَرَاهُ قد غلب عليك- و كانوا يسمون التابع من الجن الرئي- بذلنا أموالنا في طلب الطِّبِّ لك حتى نُبرئك منه أو نعذر فيك. فقال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم: مَا بي ما تقولون، ما جئتكم بما جئتكم به لطلب أموالكم و لا للشرف فيكم، و لا الملك عليكم، و لكن اللَّه عز و جل بعثني إليكم رسولًا، و أنزل عليَّ كتاباً، و أمرني أن أكون لكم بشيراً و نذيراً، فبلّغتكم رسالة ربي، و نصحت لكم، فإن تقبَلوا مني ما جئتكم به فهو حظّكم في الدنيا و الآخرة، و إن تردُّوه عليّ أصْبِر لأمر اللَّه حتى يحكم بيني و بينكم. قالوا [له‏]: يا محمد، فإن كنت غير قابل منا ما عرضنا [عليك‏] فقد علمت أنه ليس من الناس أحد أضيق بلاداً، و لا أقل مالًا، و لا أشد عيشاً منا، فسَلْ لنا ربك. الذي بعثك بما بعثك- فليسيِّر عنا هذه الجبال التي ضيَّقت علينا، و يبسط لنا بلادنا، و يجر فيها أنهاراً كأنهار الشام و العراق، و ليبعث لنا مَنْ مضى من آبائنا، و ليكن ممن يبعث لنا منه قُصَيّ بن كلاب، فإنه كان شيخاً صدوقاً، فنسألهم عما تقول: أحق هو [أم باطل؟ فإن صنعت ما سألناك صدَّقناك، و عرَفنا به منزلتك عند اللَّه، و أنه بعثك رسولًا كما تقول. فقال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم: ما بهذا بعثت، إنما جئتكم من عند اللَّه سبحانه بما بعثني به، فقد بلّغتكم ما أرسلت به [إليكم‏]، فإن تقبلوه فهو حظَّكم في الدنيا و الآخرة، و إن تردُّوه أصبر لأمر اللَّه، قالوا: فإن لم تفعل هذا فسل ربك أن يبعث ملكاً يصدّقك، و سله فليجعل لك جناناً و كنوزاً و قصوراً من ذهب و فضة يُغْنِيكَ بها عما نراك [تبتغي‏] فإنك تقوم في الأسواق [كما نقوم‏] و تلتمس المعاش [كما نلتمسه، حتى نعرف فضلك و منزلتك من ربك إن كنت رسولًا كما تزعم‏]. فقال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم: [ما أنا بفاعل‏]، و ما أنا بالذي يسأل ربه هذا، و ما بعثت إليكم بهذا، و لكن اللَّه تعالى بعثني بشيراً و نذيراً.

قالوا: فأسقط علينا كِسَفاً من السماء كما زعمت أن ربك إن شاء فعل. فقال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم: ذلك إلى اللَّه إن شاء فعل. فقال قائل منهم: لن نؤمن لك حتى تأتي باللَّه‏ و الملائكة قبيلا. و قال عبد اللَّه بن أمَيّة المخزومي- و هو ابن عاتكة بنت عبد المطلب ابنُ عمة النبي صلى اللَّه عليه و سلم: لا أؤمن بك أبداً حتى تتخذ إلى السماء سلماً و ترقى فيه، و أنا أنظر حتى تأتيها و تأتي بنسخة منشورة معك، و نفر من الملائكة يشهدون لك أنك كما تقول. فانصرف رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم إلى أهله حزيناً لما فانه من متابعة قومه، و لما رأى من مباعدتهم منه. فأنزل اللَّه تعالى: وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً ... الآيات.»

الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج ۴، ص 1920 و 1921: «هند بنت أبى أمية، أم سلمة زوج النبيّ صلى الله عليه و سلم. أبوها أبو أمية بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم. و اسمه حذيفة، يعرف بزاد الراكب، و هو أحد أجواد قريش المشهورين بالكرم. و أمّها عاتكة بنت عامر ابن ربيعة بن مالك بن خزيمة بن علقمة بن فراس. و اختلف في اسم أم سلمة، فقيل رملة، و ليس بشي‏ء. و قيل: هند، و هو الصواب، و عليه جماعة من العلماء في اسم أم سلمة. و كانت قبل رسول الله صلى‏ الله عليه و سلم تحت أبى سلمة بن عبد الأسد، و كانت هي و زوجها أبو سلمة أوّل من هاجر إلى أرض الحبشة. و يقال أيضا: إن أم سلمة أول ظعينة دخلت المدينة مهاجرة.»

اسد الغابة، ج ۶، ص 340 و 341: «أم سلمة بنت أبى أمية: أم سلمة بنت أبى أميّة بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم القرشية المخزومية، زوج النبي صلى الله عليه و سلم، و اسمها: هند. و كان أبوها يعرف بزاد الركب. و كانت‏ قبل النبي صلى الله عليه و سلم عند أبى سلمة بن عبد الأسد المخزومي، فولدت له: سلمة، و عمر، و درّة، و زينب. و توفى فخلف عليها رسول الله صلى الله عليه و سلم بعده. و كانت من المهاجرات إلى الحبشة و إلى المدينة.»

الأصابة فی تمییز الصحابة، ج ۸، ص 404: «أم سلمة بنت أبي أميّة: بن المغيرة بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم القرشيّة المخزوميّة أم المؤمنين، اسمها هند. و قال أبو عمر: يقال اسمها رملة، و ليس بشي‏ء، و اسم أبيها حذيفة، و قيل سهيل، و يلقب زاد الراكب، لأنه كان أحد الأجواد، فكان إذا سافر لا يترك أحدا يرافقه و معه زاد، بل يكفي رفقته من الزّاد، و أمها عاتكة بنت عامر بن ربيعة بن مالك الكنانيّة، من بني فراس، و كانت زوج ابن عمها أبي سلمة بن عبد الأسد بن المغيرة، فمات عنها كما تقدّم في ترجمته، فتزوجها النّبيّ صلّى الله عليه و آله و سلّم في جمادى الآخرة سنة أربع، و قيل سنة ثلاث، و كانت ممن أسلم قديما هي و زوجها و هاجرا إلى الحبشة، فولدت له سلمة، ثم قدما مكّة و هاجرا إلى المدينة، فولدت له عمر، و درة، و زينب، قاله ابن إسحاق.»

تفسير القمی، ج ۲، ص 26 و 27: «و أما قوله: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً» فَإِنَّهَا نَزَلَتْ فِي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي أُمَيَّةَ أَخِي أُمِّ سَلَمَةَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهَا وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قَالَ هَذَا لِرَسُولِ اللَّهِ بِمَكَّةَ قَبْلَ الْهِجْرَةِ، فَلَمَّا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى فَتْحِ مَكَّةَ اسْتَقْبَلَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي أُمَيَّةَ فَسَلَّمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ وَ لَمْ يُجِبْهُ بِشَيْ‏ءٍ وَ كَانَتْ أُخْتُهُ أُمُّ سَلَمَةَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَدَخَلَ إِلَيْهَا فَقَالَ: يَا أُخْتِي إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ قَبِلَ إِسْلَامَ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَ رَدَّ عَلَيَّ إِسْلَامِي وَ لَيْسَ يَقْبَلُنِي كَمَا قَبِلَ غَيْرِي فَلَمَّا دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ ص سَعِدَ بِكَ جَمِيعُ النَّاسِ إِلَّا أَخِي مِنْ بَيْنِ قُرَيْشٍ وَ الْعَرَبِ رَدَدْتَ إِسْلَامَهُ وَ قَبِلْتَ إِسْلَامَ النَّاسِ كُلِّهِمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: يَا أُمَّ سَلَمَةَ إِنَّ أَخَاكِ كَذَّبَنِي تَكْذِيباً لَمْ يُكَذِّبْنِي أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ هُوَ الَّذِي قَالَ لِي: «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‏ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ» قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَمْ تَقُلْ إِنَّ الْإِسْلَامَ يَجُبُّ مَا كَانَ قَبْلَهُ قَالَ: نَعَمْ فَقَبِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِسْلَامَهُ.»

مستند 2

اسباب نزول القرآن، ص ۳۰۰: «ذكره المصنف بدون إسناد. و قد أخرجه ابن جرير (15/ 110) من طريق محمد بن إسحاق عن شيخ من أهل مصر عن عكرمة عن ابن عباس فذكره. و عزاه في الدر (4/ 202) لابن جرير و ابن إسحاق و ابن المنذر و ابن أبي حاتم. و أخرجه ابن جرير (15/ 111) من طريق محمد بن إسحاق قال حدثني محمد بن أبي محمد مولى زيد بن ثابت عن سعيد بن جبير أو عكرمة مولى ابن عباس عنه به مع اختلاف بسيط.»

فتح القدير، ج ۳، ص 307 و 308: «و إسناده عند ابن جرير هكذا: حدّثنا أبو كريب حدّثنا يونس بن بكير حدّثنا محمد بن إسحاق حدّثني شيخ من أهل مصر، قدم منذ بضع و أربعين سنة، عن عكرمة عن ابن عباس فذكره، ففيه هذا الرجل المجهول.»

الاستیعاب فی بیان الاسباب، ج ۲، ص 458 ـ 461: «۱. اخرجه الطبری فی «جامع البیان» (15/110و 111) من طریق ابن اسحاق ثنی شیخ اهل مصر قدم منذ بضع و اربعین سنة عن عکرمة عن ابن عباس به. قلنا: و هذا اسناد ضعیف؛ لجهالة هذا الشیخَ و الذی هو محمد بن ابی محمد مولی زید بن ثابت کما صرحت بذلک الروایة الأخری عند الطبری (15/111) و هو مجهول. و ذکره السیوطی فی «الدر المنثور» (5/337) و زاد نسبته لابن ابی حاتم و ابن المنذر؛ ۲. اخرجه الطبری فی «جامع البیان» (15/111) ثنی یعقوب بن ابراهیم ثنا هشیم عن ابی بشر عن سعید به. قلنا: و هذا مرسل رجاله ثقات؛ لولاا ان هشیما مدلس و قد عنعن. و ذکره السیوطی فی «الدر المنثور» (5/339) و زاد نسبته لسیعد بن منصور و ابن المنذر و ابن ابی حاتم. و قال فی «لباب النقول» (ص ۱۴۱) بعد عزوه لسعید بن منصور: «مرسل صحیح شاهد لما قبله یجبر المبهم فی اسناده».

قلنا: هو شاهد قاصر لیس فیه التفصیل المذکور فی حدیث ابن عباس.»

لباب النقول، ص 165 و 166: «قوله تعالى وقالوا لن نؤمن لك الآية أخرج ابن جرير من طريق ابن إسحق عن شيخ من أهل مصر عن عكرمة عن ابن عباس أن عتبة وشيبة ابني ربيعة وأبا سفيان بن حرب ورجلا من بني عبد الدار وأبا البحتري والأسود بن المطلب وربيعة بن الأسود والوليد بن المغيرة وأبا جهل وعبد الله بن أمية وأمية بن خلف والعاصي بن وائل ونبيها ومنبها ابني الحجاج اجتمعوا فقالوا يا محمد ما نعلم رجلا من العرب أدخل على قومه ما أدخلت على قومك لقد سببت الآباء وعبت الدين وسفهت الأحلام وشتمت الآلهة وفرقت الجماعة فما من قبيح إلا وقد جئته فيما بيينا وبينك فإن كنت إنما جئت بهذا الحديث تريد مالا جمعنا لك من اموالنا حتى تكون أكثر مالا وإن كنت إنما تطلب الشرف فينا سودناك علينا وإن كان هذا الذي يأتيك بما يأتيك رئيا تراه قد غلب بذلنا أموالنا في طلب العلم حتى نبرئك منه فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم ما بي ما تقولون ولكن الله بعثني إليكم رسولا وأنزل علي كتابا وأمرني أن أكون لكم مبشرا ونذيرا قالوا فإن كنت غير قابل منه ما عرضنا عليك فقد علمت أنه ليس أحد من الناس أضيق بلادا ولا أقل مالا وأشد عيشا منا فلتسأل لنا ربك الذي بعثك فليسير عنا هذه الجبال التي ضيقت علينا وليبسط لنا بلادنا وليجر فيها أنهارا كأنهار الشام والعراق وليبعث لنا من قد مضى من آبائنا فإن لم تفعل فسل ربك ملكا يصدقك بما تقول وأن يجعل لنا جنانا وكنوزا وقصورا من ذهب وفضة نعينك بها على ما نراك تبتغي فأنك تقوم بالآسواق عمر وتلتمس المعاش فإن لم تفعل فأسقط السماء كما زعمت أن ربك إن شاء فعل فإنا لن نؤمن لك إلا أن تفعل فقام رسول الله صلى الله عليه وسلم عنهم وقام معه عبد الله بن أبي أمية فقال يا محمد عرض عليك قومك ما عرضوا فلم تقبله منهم ثم سألوك لأنفسهم أمورا ليعرفوا بها منزلتك من الله فلم تفعل ذلك ثم سألوك أن تعجل ما تخوفهم به من العذاب فو الله لا أو من بك أبدا حتى تتخذ إلى السماء سلما ثم ترقي فيه وأنا أنظر حتى تأتيها وتأتي معك بنسخة منشورة ومعك أربعة من الملائكة فيشهدوا لك أنك كما تقول فانصرف رسول الله صلى الله عليه وسلم حزينا فأنزل عليه ما قاله عبد الله بن أبي أمية وقالوا لن نؤمن لك إلى قوله بشرا رسولا.

وأخرج سعيد بن منصور في سننه عن سعيد بن جبير في قوله وقالوا لن نؤمن لك قال نزلت في أخي أم سلمة عبد الله بن أبي أمية مرسل صحيح شاهد لما قبله يجبر المبهم في إسناده.»

البدایة و النهایة، ج ۳، ص 50 و 51: «و قال تعالى وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا من الْأَرْضِ يَنْبُوعاً أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ من نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً، أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا، أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ من زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‏ في السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا 17: 90- 93 و قد تكلمنا على هذه الآيات و ما يشابهها في أماكنها في التفسير و للَّه الحمد. و قد روى يونس و زياد عن ابن إسحاق عن بعض أهل العلم- و هو شيخ من أهل مصر يقال له محمد بن أبى محمد- عن سعيد بن جبير و عكرمة عن ابن عباس. قال: اجتمع علية من أشراف قريش- و عدّد أسماءهم- بعد غروب الشمس عند ظهر الكعبة، فقال بعضهم لبعض: ابعثوا إلى محمد فكلموه، و خاصموه حتى تعذروا فيه، فبعثوا اليه إن أشراف قومك قد اجتمعوا لك ليكلموك، فجاءهم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم سريعا و هو يظن أنه قد بدا لهم في أمره بدء، و كان حريصا يحب رشدهم و يعز عليه عنتهم، حتى جلس اليهم. فقالوا: يا محمد إنا قد بعثنا إليك لنعذر فيك، و إنا و الله لا نعلم رجلا من العرب أدخل على قومه ما أدخلت على قومك، لقد شتمت الآباء، و عبت الدين، و سفهت الأحلام، و شتمت الآلهة و فرقت الجماعة، و ما بقي من قبيح إلا و قد جئته فيما بيننا و بينك. فان كنت إنما جئت بهذا الحديث تطلب مالا جمعنا لك من أموالنا حتى تكون أكثرنا مالا، و إن كنت إنما تطلب الشرف فينا سودناك علينا، و إن كنت تريد ملكا ملكناك علينا، و إن كان هذا الّذي يأتيك بما يأتيك رئيا تراه قد غلب عليك- و كان يسمون التابع من الجن الرئى- فربما كان ذلك، بذلنا أموالنا في طلب الطب حتى نبرئك منه أو نعذر فيك؟ فقال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم: «ما بى ما تقولون، ما جئتكم بما جئتكم به أطلب أموالكم، و لا الشرف فيكم، و لا الملك عليكم، و لكن الله بعثني إليكم رسولا، و انزل على كتابا، و أمرنى أن أكون لكم بشيرا و نذيرا، فبلغتكم رسالة ربى و نصحت لكم، فان تقبلوا منى ما جئتكم به فهو حظكم من الدنيا و الآخرة، و إن تردوه على أصبر لأمر الله حتى يحكم الله بيني و بينكم»- أو كما قال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم- فقالوا يا محمد فان كنت غير قابل منا ما عرضنا عليك‏ فقد علمت أنه ليس أحد من الناس أضيق بلادا، و لا أقل مالا، و لا أشد عيشا منا. فسل لنا ربك الّذي بعثك بما بعثك به فليسير عنا هذه الجبال التي قد ضيقت علينا، و ليبسط لنا بلادنا، و ليجر فيها أنهارا كأنهار الشام و العراق، و ليبعث لنا من مضى من آبائنا، و ليكن فيما يبعث لنا منهم قصي بن كلاب فإنه كان شيخا صدوقا فنسألهم عما تقول أحق هو أم باطل؟ فان فعلت ما سألناك و صدقوك صدقناك و عرفنا به منزلتك عند الله و أنه بعثك رسولا كما تقول. فقال لهم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم «ما بهذا بعثت إنما جئتكم من عند الله بما بعثني به فقد بلغتكم ما أرسلت به إليكم، فان تقبلوه فهو حظكم في الدنيا و الآخرة، و إن تردوا على أصبر لأمر الله حتى يحكم الله بيني و بينكم» قالوا فان لم تفعل لنا هذا فخذ لنفسك فسل ربك أن يبعث لنا ملكا يصدقك بما تقول، و يراجعنا عنك، و تسأله فيجعل لنا جنانا و كنوزا و قصورا من ذهب و فضة، و يغنيك عما نراك تبتغي فإنك تقوم في الأسواق و تلتمس المعايش كما نلتمسه حتى نعرف فضل منزلتك من ربك إن كنت رسولا كما تزعم، فقال لهم «ما أنا بفاعل، ما أنا بالذي يسأل ربه هذا، و ما بعثت إليكم بهذا، و لكن الله بعثني بشيرا و نذيرا فان تقبلوا ما جئتكم به فهو حظكم في الدنيا و الآخرة، و إن تردوه على أصبر لأمر الله حتى يحكم الله بيني و بينكم». قالوا فاسقط السماء كما زعمت أن ربك إن شاء فعل، فانا لن نؤمن لك إلا أن تفعل فقال: «ذلك إلى الله إن شاء فعل بكم ذلك» فقالوا يا محمد ما علم ربك أنا سنجلس معك و نسألك عما سألناك عنه، و نطلب منك ما نطلب، فيتقدم إليك و يعلمك ما تراجعنا به، و يخبرك ما هو صانع في ذلك بنا إذا لم نقبل منك ما جئتنا به؟ فقد بلغنا أنه إنما يعلمك هذا رجل باليمامة يقال له الرحمن، و إنا و الله لا نؤمن بالرحمن أبدا فقد أعذرنا إليك يا محمد، أما و الله لا نتركك و ما فعلت بنا حتى نهلكك أو تهلكنا. و قال قائلهم: نحن نعبد الملائكة و هي بنات الله، و قال قائلهم: لن نؤمن لك حتى تأتينا باللَّه و الملائكة قبيلا. فلما قالوا ذلك قام رسول الله صلّى الله عليه و سلّم عنهم و قام معه عبد الله بن أبى أمية بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم- و هو ابن عمته عاتكة بنت عبد المطلب- فقال يا محمد عرض عليك قومك ما عرضوا فلم تقبله. ثم سألوك لأنفسهم أمورا ليعرفوا بها منزلتك من الله فلم تفعل، ثم سألوك أن تعجل ما تخوفهم به من العذاب، فو الله لا أو من لك أبدا حتى تتخذ إلى السماء سلما ثم ترقى منه و أنا انظر حتى تأتيها و تأتى معك بنسخة منشورة و معك أربعة من الملائكة يشهدون لك أنك كما تقول. و أيم الله لو فعلت ذلك لظننت أنى لا أصدقك. ثم انصرف عن رسول الله صلّى الله عليه و سلّم و انصرف رسول الله صلّى الله عليه و سلّم إلى أهله حزينا أسفا لما فاته بما طمع فيه من قومه حين دعوه، و لما رأى من مباعدتهم إياه.»

سبل الهدی، ج ۲، ص 338 ـ 342: «و روى ابن إسحاق و ابن جرير و البيهقي عن ابن عباس أن أشراف قريش من كل قبيلة اجتمعوا عند غروب الشمس عند ظهر الكعبة، ثم قال بعضهم لبعض: ابعثوا إلى محمد فكلّموه و خاصموه حتى تعذروا فيه. فبعثوا إليه فجاءهم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم سريعا، و هو يظن أن‏ قد بدا لهم فيما يكلمهم فيه بداء، و كان حريصا عليهم يحب رشدهم و يعزّ عليه عنتهم، حتى جلس إليهم فقالوا: يا محمد إنا قد بعثنا إليك لنكلمك، و إنا و الله ما نعلم رجلا من العرب أدخل على قومه ما أدخلت على قومك، لقد شتمت الآباء و عبت الدين و شتمت الآلهة و سفّهت الأحلام، و فرّقت الجماعة، فما بقي أمر قبيح إلّا قد جئته فيما بيننا و بينك. أو كما قالوا له. فإن كنت إنما جئت بهذا الحديث تطلب به مالا جمعنا لك من أموالنا حتى تكون أكثرنا مالا و إن كنت إنما تريد به الشرف فينا فنحن نسوّدك علينا، و إن كنت تريد به ملكا ملّكناك علينا، و إن كان هذا الذي يأتيك رئيّا تراه قد غلب عليك- و كانوا يسمون التابع من الجن رئيّا- فربما كان ذلك بذلنا أموالنا في طلب الطبّ لك حتى نبرئك منه أو نعذر فيك.

فقال لهم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم: ما بي ما تقولون، ما جئت به أطلب أموالكم و لا الشرف فيكم و لا الملك عليكم، و لكن الله تعالى بعثني إليكم رسولا و أنزل عليّ كتابا و أمرني أن أكون لكم بشيرا و نذيرا، فبلّغتكم رسالات ربي و نصحت لكم فإن تقبلوا مني ما جئتكم به فهو حظّكم في الدنيا و الآخرة و إن تردّوه عليّ أصبر لأمر الله حتى يحكم الله بيني و بينكم. أو كما قال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم.

قالوا: يا محمد إن كنت غير قابل منا شيئا مما عرضنا لك فإنك قد علمت أنه ليس أحد أضيق بلدا و لا أقلّ مالا و لا أشدّ عيشا منا، فاسأل لنا ربّك أنهارا كأنهار العراق و الشام، و ليبعث لنا من مضى من آبائنا، و ليكن ممن يبعث لنا منهم قصيّ بن كلاب، فإنه كان شيخ صدق فنسألهم عما تقول: أحقّ هو أم باطل، فإن صدّقوك و صنعت ما سألناك صدّقناك و عرفنا منزلتك من الله و أنه بعثك إلينا رسولا كما تقول.

فقال لهم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم: ما بهذا بعثت لكم، إنما جئتكم من الله بما بعثني به و قد بلّغتكم ما أرسلت به إليكم، فإن تقبلوه فهو حظكم في الدنيا و الآخرة، و إن تردّوه أصبر لأمر الله حتى يحكم الله بيني و بينكم.

قالوا: فإذا لم تفعل فخذ لنفسك، سل ربّك يبعث معك ملكا يصدّقك بما تقول و يراجعنا عنك، و سله فليجعل لك جنانا و قصورا و كنوزا من ذهب و فضة يغنيك بها عما نراك تبتغي، فإنك تقوم بالأسواق و تلتمس الرزق و تلتمس المعاش كما نلتمسه، حتى نعرف فضلك و منزلتك إن كنت رسولا.

فقال لهم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم: ما أنا بفاعل، ما أنا بالذي سأل ربّه هذا و ما بعثت إليكم بهذا، و لكن الله بعثني بشيرا و نذيرا أو كما قال. فإن تقبلوا ما جئتكم به فهو حظّكم في الدنيا و الآخرة، و إن تردّوه عليّ أصبر لأمر الله حتى يحكم الله بيني و بينكم.

قالوا: فأسقط السماء علينا كسفا كما زعمت أن ربك إن شاء فعل، فإنا لا نؤمن لك إلا أن تفعل.

فقال رسول الله صلّى الله عليه و سلّم: ذلك إلى الله عز و جل، إن شاء أن يفعله بكم فعله.

قالوا: يا محمد فما علم ربّك أنا سنجلس معك و نسألك عما سألناك عنه و نطلب إليك ما نطلب فيتقدم إليك فيعلمك ما تراجعنا به و يخبرك ما هو صانع في ذلك بنا إذا لم نقبل منك ما جئتنا به؟ إنه قد بلغنا أنك إنما يعلّمك هذا رجل باليمامة يقال له: الرحمن، و إنا و الله لا نؤمن بالرحمن أبدا فقد أعذرنا إليك يا محمد، و إنا و الله لا نتركك و ما بلغت منا حتى نهلكك أو تهلكنا.

و قال قائلهم: نحن نعبد الملائكة و هي بنات الله. و قال قائلهم: لن نؤمن لك حتى تأتينا باللَّه و الملائكة قبيلا.

فلما قالوا ذلك لرسول الله صلّى الله عليه و سلّم قام عنهم و قام معه عبد الله بن أبي أميمة بن المغيرة بن عبد الله بن مخزوم، و هو ابن عمته و هو لعاتكة بنت عبد المطلب، و أسلم بعد ذلك رضي الله تعالى عنه، فقال: يا محمد عرض عليك قومك ما عرضوا فلم تقبله منهم، ثم سألوك لأنفسهم أمورا ليعرفوا بها منزلتك من الله تعالى كما تقول و يصدّقوك و يتّبعوك فلم تفعل، ثم سألوك أن تأخذ لنفسك ما يعرفون به فضلك عليهم و منزلتك من الله فلم تفعل ثم سألوك أن تعجّل لهم بعض ما تخوّفهم به من العذاب فلم تفعل. أو كما قال له. فو الله لا أومن بك أبدا حتى تتخذ إلى السماء سلّما ثم ترقى فيه و أنا أنظر إليك حتى تأتيها ثم تأتي بصكّ معه أربعة من الملائكة يشهدون لك أنك كما تقول و أيم الله إن لو فعلت ذلك ما ظننت أني أصدّقك، ثم انصرف عن رسول الله صلّى الله عليه و سلّم.

و انصرف رسول الله صلّى الله عليه و سلّم إلى أهله حزينا آسفا لما فاته مما كان يطمع به من قومه حين دعوه، لما رأى من مباعدتهم إياه.

فلما قام عنهم قال أبو جهل: يا معشر قريش إن محمدا قد أبى إلا ما ترون من عيب ديننا و شتم آبائنا و تسفيه أحلامنا و شتم آلهتنا، و إني أعاهد الله لأجلسنّ له غدا بحجر ما أطيق حمله. أو كما قال. فإذا سجد في صلاته فضخت به رأسه فأسلموني عند ذلك أو امنعوني، فليصنع بعد ذلك بنو عبد مناف ما بدا لهم. قالوا: و الله لا نسلمك لشي‏ء أبدا فامض لما تريد. فلما أصبح أبو جهل أخذ حجرا كما وصف، ثم جلس لرسول الله صلّى الله عليه و سلّم ينتظره، و غدا رسول الله صلّى الله عليه و سلّم كما كان يغدو و كان بمكة و قبلته إلى الشام، و كان إذا صلى صلى بين الركنين، الركن اليماني و الحجر الأسود، و جعل الكعبة بينه و بين الشام، فقام رسول الله صلّى الله عليه و سلّم‏ يصلّي و قد غدت قريش و جلسوا في أنديتهم ينتظرون ما أبو جهل فاعل، فلما سجد رسول الله صلّى الله عليه و سلّم احتمل أبو جهل الحجر ثم أقبل نحوه حتى إذا دنا منه رجع مهزوما منتقعا لونه مرعوبا قد يبست يداه على حجره حتى قذف بالحجر من يده. و قامت إليه رجال من قريش فقالوا: ما بك يا أبا الحكم؟ قال: قمت إليه لأفعل ما قلت لكم البارحة، فلما دنوت منه عرض لي دونه فحل من الإبل لا و الله ما رأيت مثل هامته و لا قصرته و لا أنيابه لفحل قط، فهمّ بي أن يأكلني. فقال النبي صلّى الله عليه و سلّم: ذاك جبريل لو دنا لأخذه...

و أنزل الله تعالى فيما قال عبد الله بن أبي أمية- و قد تقدم أنه أسلم بعد: وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا من الْأَرْضِ يَنْبُوعاً 17: 90 عيناً ينبع منها الماء أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ 17: 91 بستان من نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ، فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها 17: 91 وسطها تَفْجِيراً أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً 17: 91- 92 قطعا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا 17: 92 مقابلة و عيانا فنراهم. أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ من زُخْرُفٍ 17: 93 ذهب أَوْ تَرْقى‏ 17: 93 تصعد في السَّماءِ 17: 93 بسلّم وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ 17: 93 لو رقيت فيها حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا 17: 93 منها كِتاباً 17: 93 فيه تصديقك نَقْرَؤُهُ 17: 93 قل لهم: سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا 17: 93 كسائر الرسل و البشر و لم يكونوا يأتون بآية إلا بإذن الله.»

التبيان في تفسير القرآن، ج ۶، ص 443: «سورة الاسراء: هي مكية في قول مجاهد و قتادة، و هي مائة و احدى عشرة آية في الكوفي و مائة و عشر آيات في البصري و المدني.»

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ۶، ص ۶۰۷: «سورة الإسراء مكية و آياتها إحدى عشرة و مائة [توضيح‏] هي مكية كلها و قيل مكية إلا خمس آيات‏ «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ» الآية «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏» الآية «أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ» الآية «أَقِمِ الصَّلاةَ» الآية «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» الآية عن الحسن و قيل مكية إلا ثماني آيات‏ «وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ» إلى قوله‏ «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ» الآية عن قتادة و المعدل عن ابن عباس.»

المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ج ۳، ص 434: «سورة الإسراء: هذه السورة مكية إلا ثلاث آيات، قوله عزّ و جل: وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ‏ [الإسراء: 73]، و قوله: وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ‏ [الإسراء: 76]، نزلت حين جاء رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم وفد ثقيف، و حين قالت اليهود ليس هذه بأرض الأنبياء، و قوله عزّ و جل: وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ‏ [الإسراء: 80]، و قوله عزّ و جل: إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ‏ [الإسراء: 60]، و قال مقاتل و قوله عزّ و جل‏ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ‏ [الإسراء: 85]، قال ابن مسعود في بني إسرائيل و الكهف، إنهن من العتاق الأول و هن من تلادي يريد أنهن من قديم كسبه.»

روح المعاني، ج ۸، ص ۳: «سورة الإسراء: و تسمى الإسراء و سبحان أيضا و هي كما أخرج ابن مردويه عن ابن عباس. و ابن الزبير رضي اللّه تعالى عنهم مكية و كونها كذلك بتمامها قول الجمهور.»

فتح القدير، ج ۳، ص 245: «سورة الإسراء: آياتها مائة و إحدى عشرة آية، و هي مكية إلا ثلاث آيات: قوله عزّ و جلّ: وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ‏ نزلت حين جاء رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم وفد ثقيف، و حين قالت اليهود: ليست هذه بأرض الأنبياء، و قوله: وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ‏، و قوله: إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ‏ و زاد مقاتل قوله: إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ‏. و أخرج النحاس و ابن مردويه عن ابن عباس قال: نزلت سورة بني إسرائيل بمكة. و أخرج ابن مردويه عن ابن الزبير مثله. و أخرج البخاري و ابن الضريس و ابن مردويه عن ابن مسعود قال في بني إسرائيل و الكهف و مريم: إنهنّ من العتاق الأول، و هنّ من تلادي‏. و أخرج أحمد و الترمذي و حسّنه، و النسائي و الحاكم و ابن مردويه عن عائشة قالت: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم يقرأ كل ليلة بني إسرائيل و الزمر. و أخرج ابن أبي شيبة عن أبي عمرو الشيباني قال: صلى بنا عبد اللّه الفجر فقرأ السورتين الآخرة منهما بنو إسرائيل.»

التحرير و التنوير، ج ۱۴، ص 5: «سورة الإسراء: سمّيت في كثير من المصاحف سورة الإسراء. و صرح الألوسي بأنها سمّيت بذلك، إذ قد ذكر في أولها الإسراء بالنبي‏ء صلى اللّه عليه و سلّم و اختصت بذكره... و تسمى أيضا سورة سُبْحانَ‏، لأنها افتتحت بهذه الكلمة. قاله في «بصائر ذوي التمييز». و هي مكية عند الجمهور.»

الميزان في تفسير القرآن، ج ۱۳، ص 214 ـ 216: «أقول: و الذي ذكر في الرواية من محاورتهم النبي ص و سؤالاتهم لا ينطبق على ظاهر الآيات و لا ما فيها من الجواب على ظاهر ما فيها من الجواب. و قد تقدمت الإشارة إلى ذلك في بيان الآيات. و قد تكررت الرواية من طرق الشيعة و أهل السنة أن الذي ألقى إليه (ص) القول من بين القوم و سأله هذه المسائل هو عبد الله بن أبي أمية المخزومي أخو أم سلمة زوج النبي ص.»

منابع

  1. ‏آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني. (علی عبدالباری عطیه، محقق) (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  2. ‏ابن اثیر عز الدین، ابو الحسن علی بن محمد. (۱۴۰۹). اسد الغابة فی معرفة الصحابة (ج ۱–6). بیروت: دار الفکر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  3. ‏ابن اثیر عز الدین، ابو الحسن علی بن محمد. (۱۳۸۵). الکامل فی التاریخ (ج ۱–13). بیروت: دار صادر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  4. ‏ابن اثیر، علی بن محمد. (بی‌تا). أسد الغابة في معرفة الصحابة (ج ۱–6). بیروت: دار الفکر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  5. ‏ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی. (بی‌تا). الإصابة في تمييز الصحابة (ج ۱–8). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  6. ‏ابن سعد، محمد بن سعد. (۱۴۱۰). الطبقات الکبری ب (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمیة، منشورات محمد علی بیضون.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  7. ‏ابن عاشور، محمد طاهر. (بی‌تا). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  8. ‏ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله. (۱۴۱۲). الاستیعاب فی معرفة الاصحاب (ج ۱–4). بیروت - لبنان: دار الجیل.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  9. ‏ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (بی‌تا). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  10. ‏ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (بی‌تا). البدایة و النهایة (ج ۱–15). بیروت: دار الفکر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  11. ‏الهلالی، سعیدبن‌عید؛ و آل‌نصر، محمدبن‌موسی. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الاسباب (ج ۱–3). السعودیة: دار ابن الجوزی.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  12. ‏بلاذری، احمد بن یحیی. (۱۴۱۷). انساب الاشراف. (سهیل زکار و ریاض زرکلی، محققین) (ج ۱–13). بیروت: دار الفکر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  13. ‏ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  14. ‏زرکلی دمشقی، خیر الدین بن محمود. (۱۹۸۹). الاعلام (ج ۱–8). بیروت: دار العلم للملایین.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  15. ‏سیوطی، جلال الدین. (۱۴۲۲). لباب النقول فی اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت - لبنان: مؤسسة الکتب الثقافیة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  16. ‏شمس شامی، محمد بن یوسف. (بی‌تا). سبل الهدی و الرشاد في سيرة خير العباد (ج ۱–12). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  17. ‏شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  18. ‏طباطبایی، محمدحسین. (۱۳۹۰). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  19. ‏طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  20. ‏طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  21. ‏طوسی، محمد بن حسن. (۱۴۱۱). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  22. ‏‏قمی، علی بن ابراهیم. (۱۳۶۳). تفسير القمي (ج ۱–2). قم: دار الکتاب.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  23. ‏مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). اول، بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  24. ‏مقریزی، احمد بن علی. (بی‌تا). إمتاع الأسماع (ج ۱–15). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  25. ‏واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب نزول القرآن (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬


منابع

  1. ترجمه محمدمهدی فولادوند
  2. الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 2، ص 714 و 715‬؛ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 4، ص 1677 و 1678‬؛ أسد الغابة، ابن اثیر، ج 5، ص 148‬؛ الإصابة، ابن حجر عسقلانی، ج 2، ص 332 و 333
  3. انساب الاشراف، بلاذری، ج 10، ص 203‬؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج 4، ص 674 و 675‬؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص 71
  4. الاعلام، زرکلی دمشقی، ج 4، ص 244‬؛ الاعلام، زرکلی دمشقی، ج 5، ص 87‬؛ إمتاع الأسماع، مقریزی، ج 6، ص 230‬؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 157
  5. الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 37، ص 868 و 869‬؛ أسد الغابة، ابن اثیر، ج 3، ص 73‬؛ الإصابة، ابن حجر عسقلانی، ج 4، ص 10 ـ 12
  6. تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 549‬؛ جامع البیان، طبری، ج 15، ص 110 و 111‬؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 6، ص 519‬؛ الکشف و البیان ، ثعلبی، ج 6، ص 133 ـ 135‬؛ اسباب نزول القرآن، واحدی، ص 300 ـ 302
  7. جامع البیان، طبری، ج 15، ص 111‬؛ اسباب نزول القرآن، واحدی، ص 302
  8. الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 4، ص 1920 و 1921‬؛ أسد الغابة، ابن اثیر، ج 6، ص 340 و 341‬؛ الإصابة، ابن حجر عسقلانی، ج 8، ص 404
  9. تفسير القمي، قمی، ج 2، ص 26 و 27
  10. اسباب نزول القرآن، واحدی، ص 300
  11. ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ فتح القدیر، شوکانی، ج 3، ص 308 و 309
  12. الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی و آل‌نصر، ج 2، ص 458 ـ 461
  13. لباب النقول فی اسباب النزول، سیوطی، ص 165 و 166
  14. البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 3، ص 50 و 51‬؛ سبل الهدی و الرشاد في سيرة خير العباد، شمس شامی، ج 2، ص 338 ـ 342
  15. التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 6، ص 443‬؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 6، ص 607‬؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 434‬؛ روح المعاني، آلوسی، ج 8، ص 3‬؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 3، ص 245‬؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، بی‌تا، ج 14، ص 5
  16. ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ المیزان، طباطبایی، ج 13، ص 214 ـ 216
  17. جامع البیان، طبری، ج 15، ص 110 و 111‬؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 6، ص 519‬؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 6، ص 678 و 679‬؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 484 و 485‬؛ روح المعاني، آلوسی، ج 8، ص 161 و 162‬؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 14، ص 162 و 163

مقالات پیشنهادی

رده مقاله: قرآن
0.00
(یک رای)

نظرات

اضافه کردن نظر شما
اسلامیکا از همه نظرات استقبال می‌کند. اگر شما نمی‌خواهید به صورت ناشناس باشید، ثبت نام کنید یا وارد سامانه شوید.