سبب نزول سوره انعام آیه 108
آیه مربوط به سبب نزول
«وَ لَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (الانعام، 108) (و آنهايى را كه جز خدا مىخوانند، دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى خدا را دشنام خواهند داد. اينگونه براى هر امتى كردارشان را آراستيم. آنگاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود و ايشان را از آنچه انجام مىدادند، آگاه خواهد ساخت.)[۱]
خلاصه سبب نزول
برای آیه 108 سوره انعام دو گزارش ثبت شده است: 1. شماری از مسلمانان به بتها دشنام میدادند و مشرکان نیز مقابله به مثل کرده، به خدا توهین میکردند. لذا آیه 108 سوره انعام نازل شد؛ 2. سران مشرکان نزد ابو طالب رفتند و از او خواستند پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) را از ترویج اسلام و مبارزه با بتپرستی، بازدارد. ابو طالب مسأله را با ایشان در میان گذاشت؛ اما پیامبر اکرم نپذیرفت؛ لذا مشرکان تهدید کردند که به خدای او توهین میکنند. در پی این رویداد آیه 108 سوره انعام نازل شد.
برخی حدیثشناسان سند شماری از روایات ماجرای نخست را معتبر ارزیابی کردهاند. اما گزارش دوم در روایت معتبری ثبت نشده است. اگرچه گروهی از مورخان به رویداد دوم اشاره کردهاند، اما محتوای آن با مفاد آیات قرآن کریم ناسازگار است.
در مجموع به نظر میرسد، پذیرش گزارش نخست به عنوان سبب نزول آیه 108 سوره انعام اشکالی در پی ندارد؛ لکن پذیرش گزارش دوم به عنوان سبب نزول آیه مشکل است.
بررسی تفصیلی سبب نزول
سبب اول[۲] (دشنام مسلمانان به بتهای مشرکان و مقابله به مثل آنان)(ر.ک. مستند 1)
مبتنی بر بعضی روایات، مسلمانان به بتهای مشرکان دشنام میدادند و آنها نیز بدون آگاهی، مقابله به مثل، و درباره خداوند سبحان بدگویی میکردند. در پی چنین رفتاری، آیه 108 سوره انعام نازل شد و مسلمانان را نهی کرد.[۳]
مصادر سبب نزول
مصادری که سبب نزول را با اندکی اختلاف بیان کردهاند:
- تفسیر القمی (شیعی، قرن 3، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (عبد الرزاق) (سنی، قرن 3، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب النزول (واحدی) (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن 5، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)
برخی حدیثشناسان معتقدند شماری از روایات یادشده اشکال سندی دارد؛ چراکه نام برخی از روات حدیث، از سلسله سند آن افتاده است (ارسال).[۴] اما روایت علی بن ابراهیم در تفسیر قمی را که از مَسعَدة بن صدقة نقل شده، برخی از محققان، معتبر ارزیابی کردهاند.[۵] این گزارش با محتوای آیه که مسلمانان را خطاب کرده، سازگاری دارد. عدهای از مفسران، مانند: طبری، طوسی و طبرسی در ذیل آیه 108 سوره انعام به این گزارش اشاره کردهاند.[۶] ابن عاشور پس از ذکر روایت، آن را صحیحترین گزارش ذکرشده در ذیل آیه 108 سوره انعام برمیشمارد و آن را با مفاد آیه همسو میداند.[۷] اما برخی مفسران، مانند: ابن عطیه، آلوسی، قاسمی، شوکانی و طباطبایی آن را نقل نکردهاند.
در مجموع به نظر میرسد اگر روایت مسعدة بن صدقة معتبر شمرده شود، پذیرش گزارش به عنوان سبب نزول آیه 108 سوره انعام اشکالی در پی ندارد.
سبب دوم (درخواست مشرکان از پیامبر برای دستبرداشتن از خدایان آنها، و نپذیرفتن ایشان)(ر.ک. مستند 3)
بر اساس شماری از روایات، زمانیکه ابوطالب در بستر مرگ بود، بزرگان قریش گفتند، باید نزد ابو طالب برویم و از او بخواهیم تا برادرزادهاش را از دشمنی با ما بازدارد. شرم داریم بعد از وفات ابو طالب محمد را بکُشیم؛ چون میترسیم مردم درباره ما بگویند: ابو طالب مانع قتل محمد بود؛ اما وقتی ابوطالب مُرد، او را کشتند. لذا ابو سفیان، ابو جهل، نضر بن حَرث، آُمیّه، اُبیّ بن اخلف، عقبة بن ابی مُعَيْط، عمرو بن عاص و اسود بن بُحْتُرِيّ نزد ابو طالب رفتند و گفتند: محمد با ما و خدایانمان دشمنی میکند. ای ابو طالب تو بزرگ قریشی. از تو میخواهیم او را بخوانی و از دشمنی با خدایان ما بازداری. در عوض ما او و خدایش را رها میکنیم. ابو طالب پذیرفت. پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) را نزد خود خواند و گفت: اینها از قوم تو و از عموزادگان تواند. آنها درخواست منصفانهای دارند. از تو میخواهند آنها و خدایانشان را رها کنی تا آنها نیز تو و خدایت را رها کنند. پیامبر اکرم فرمود: به یک شرط میپذیرم. سران قریش گفتند، شرط تو چیست؟ ایشان در پاسخ فرمود: «لا اله الا الله» را بر زبان آورید. مشرکان از گفتن لااله الا الله خودداری کردند. ابو طالب گفت: ای برادرزاده، شرطی دیگر بگو؛ چون آنها از بیان این جمله میترسند. پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) در پاسخ گفت: ای عمو، من هرگز غیر از این جمله چیزی بیان نخواهم کرد و به خداوند متعال سوگند، اگر خورشید را در دستم بگذارید، باز هم از بیان آن دست برنمیدارم. مشرکان گفتند: یا از دشنام دادن به خدایان ما دست برمیداری یا ما نیز به خدای تو ناسزا میگوییم. در پی آن، آیه 108 سوره انعام نازل شد.[۸]
شماری از منابع اگرچه رویداد را به شکل یادشده بیان کرده، به نزول آیه در پی این رخداد اشاره نکردهاند؛ بلکه آیه را بر اساس آن تفسیر کردهاند.[۹] گزارش یادشده در گروهی از مصادر، خلاصه ذکر شده است.[۱۰]
مصادر سبب نزول
مصادری که سبب نزول را با اندکی اختلاف بیان کردهاند:
- تفسیر مقاتل (زیدی، قرن 2، تفسیر روایی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- بحر العلوم (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
- جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- اسباب النزول (واحدی) (سنی، قرن 5، اسباب نزول)؛
- الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
- التبیان فی تفسیر القرآن (شیعی، قرن 5، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (سنی، قرن 8، تفسیر روایی).
بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 4)
شماری از حدیثشناسان، به دو دلیل سند روایت یادشده را ضعیف ارزیابی کردهاند؛ نخست اینکه، نام بیش از دو راوی از سلسله سند افتاده است (اعضال). دوم، در سلسله سند أسباط بن نَصر هست که به احادیث نقل شده از او اعتماد نمیشود.[۱۱] اگرچه بعضی از مورخان، کوتاه به این گزارش و سببیت آن، اشاره کردهاند،[۱۲] اما شواهدی بر نادرستی گزارش دلالت دارد: بر اساس آیه: «وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (القلم، 4) (و راستى كه تو را خويى والاست)[۱] پیامبر اکرم اخلاق والایی داشت؛ لذا اینکه گفته شود، ایشان به بتهای مشرکان دشنام میداده، با بیان قرآن تعارض دارد. طباطبایی و ابن عاشور بر اساس استدلال یادشده، گزارش را نادرست شمردهاند.[۱۳] طباطبایی گزارش را با محتوای آیه 108 سوره انعام نیز ناسازگار میداند. او میگوید: بر اساس گزارش، مشرکان از پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) خواستند با بتهایشان دشمنی نکند؛ یعنی مسألۀ محوری در این گزارش، دشمنی نکردن پیامبر با بتهاست؛ حال آنکه در آیه شریفه به دشمنی نکردن با بتها اشارهای نشده است.[۱۴] ابن عاشور میگوید: آیه 108 سوره انعام خطاب به مسلمانان است و مبنای گزارش، خطاب قرآن به پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) است؛ لذا منافات دارند.[۷]
شماری از مفسران، مانند: طبری و آلوسی به ذکر روایت یادشده بسنده کردهاند.[۱۵] گروه دیگری از آنان، مانند: طوسی، طبرسی، ابن عطیه و شوکانی با عبارت کوتاهی به ماجرا اشاره کردهاند.[۱۶] طباطبایی و ابن عاشور پس از نقل گزارش، به آن اشکال کرده و آن را نپذیرفتهاند.[۱۳] عدهای از مفسران مانند قاسمی متذکر گزارش نشدهاند.
بررسی نهایی سبب نزول آیه 108 سوره انعام(ر.ک. مستند 5)
چنانکه گذشت، تلقی گزارش دوم (درخواست مشرکان از پیامبر برای دستبرداشتن از بتها و نپذیرفتن ایشان) به عنوان سبب نزول آیه 108 سوره انعام با اشکال مواجه است؛ چراکه سند معتبری ندارد و افزون بر آن با محتوای آیات قرآن کریم همخوان نیست. در مقابل، شماری از اسناد گزارش نخست (دشنام مسلمانان به بتهای مشرکان و مقابله به مثل آنان) صحیح ارزیابی شده است؛ لذا راه پذیرش آن به عنوان سبب نزول آیه 108 سوره انعام هموار میشود. طباطبایی و ابن عاشور بدون استناد به هیچ حدیثی، معتقدند شاید مسلمانها در برخی از مناظراتشان با مشرکان، به بتهای آنان توهین کردهاند[۱۳] که به نظر میرسد احتمالی کاملاً بجاست؛ چراکه در مشاجرات مردم، غیرت دینی اشخاص برانگیخته میشود و شاید آنها از بعضی حدود اخلاقی تجاوز کرده و به یکدیگر توهین کنند.
مستندات
مستند 1
تفسير عبد الرزاق، ج 2، ص 61: «عَنْ مَعْمَرٍ , عَنْ قَتَادَةَ , قَالَ: كَانَ الْمُسْلِمُونَ يَسُبُّونَ أَصْنَامَ الْكُفَّارِ , فَيَسُبُّ الْكُفَّارُ اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ , فَأَنْزَلَ اللَّهُ {وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ} [الأنعام: 108]».
جامع البيان فى تفسير القرآن)، ج 7، ص 208: «حدثنا محمد بن عبد الأعلى، قال: ثنا محمد بن ثور، عن معمر، عن قتادة، قال: كان المسلمون يسبون أصنام الكفار فيسب الكفار الله عدوا بغير علم، فأنزل الله: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ.»
التبيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 232: «و كان سبب نزول الاية- في قول الحسن- أن المسلمين كانوا يسبون آلهة المشركين من الأوثان، فإذا سبوها يسب المشركون اللَّه تعالى، فأنزل اللَّه تعالى الاية.»
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج 3، ص 282: «و قال عبد الرزاق عن معمر، عن قتادة: كان المسلمون يسبون أصنام الكفار، فيسب الكفار اللّه عدوا بغير علم، فأنزل اللّه وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ.»
تفسير القمي، ج 1، ص 213: «فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ النَّبِيِّ ص إِنَّ الشِّرْكَ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ- عَلَى صَفَاةٍ سَوْدَاءَ فِي لَيْلَةٍ ظَلْمَاءَ، فَقَالَ كَانَ الْمُؤْمِنُونَ يَسُبُّونَ مَا يَعْبُدُ الْمُشْرِكُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ- وَ كَانَ الْمُشْرِكُونَ يَسُبُّونَ مَا يَعْبُدُ الْمُؤْمِنُونَ فَنَهَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ عَنْ سَبِّ آلِهَتِهِمْ- لِكَيْلَا يَسُبَّ الْكُفَّارُ إِلَهَ الْمُؤْمِنِينَ فَيَكُونَ الْمُؤْمِنُونَ قَدْ أَشْرَكُوا بِاللَّهِ- مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ فَقَالَ: «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ- فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 4، ص 1366: «حدثنا الحسن بن أبي الربيع ثنا عبد الرزاق ثنا معمر عن قتادة قال: كان المسلمون يسبون أصنام الكفار، فيسب الكفار الله عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ؛ فأنزل الله عز و جل: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 4، ص 1367: «حدثنا أبو زرعة ثنا صفوان بن صالح ثنا الوليد ثنا سعيد- هو ابن بشير- عن قتادة: قوله: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قال: كان المسلمون يسبون أوثان المشركين، فيردون ذلك عليهم، فنهاهم الله أن يستسبوا لربهم قوما جهلة لا علم لهم بربهم.»
اسباب نزول القرآن، ص 225: «و قال قتادة: كان المسلمون يسبون أوثان الكفار فيردون ذلك عليهم، فنهاهم اللَّه تعالى أن يَسْتَسِبُّوا لربهم قوماً جهلة لا علم لهم باللَّه.»
الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 4، ص 178: «قال قتادة: كان المسلمون يسبون أصنام الكفار فنهاهم اللّه عن ذلك كيلا يسبوا اللّه فإنهم قوم جهلة.»
مستند 2
الاستيعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 152: «قلنا: وهذا مرسل رجاله ثقات.»
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 208: «حدثنا محمد بن عبد الأعلى، قال: ثنا محمد بن ثور، عن معمر، عن قتادة، قال: كان المسلمون يسبون أصنام الكفار فيسب الكفار الله عدوا بغير علم، فأنزل الله: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ.»
التبيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 232: «و كان سبب نزول الاية- في قول الحسن- أن المسلمين كانوا يسبون آلهة المشركين من الأوثان، فإذا سبوها يسب المشركون اللَّه تعالى، فأنزل اللَّه تعالى الاية.»
مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 537: «قال قتادة كان المسلمون يسبون أصنام الكفار فنهاهم الله عن ذلك لئلا يسبوا الله فإنهم قوم جهلة.»
التحرير و التنوير، ج 6، ص 262: «روى الطّبري عن قتادة قال «كان المسلمون يسبّون أوثان الكفّار فيردّون ذلك عليهم فنهاهم اللّه أن يستسبّوا لربّهم». و هذا أصحّ ما روي في سبب نزول هذه الآية و أوفقه بنظم الآية.»
مستند 3
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 207 و 208: «حدثنا محمد بن الحسين، قال: ثنا أحمد بن المفضل، قال: ثنا أسباط، عن السدي: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ قال: لما حضر أبا طالب الموت، قالت قريش: انطلقوا بنا، فلندخل على هذا الرجل فلنأمره أن ينهى عنا ابن أخيه، فإنا نستحي أن نقتله بعد موته، فتقول العرب: كان يمنعه فلما مات قتلوه فانطلق أبو سفيان، و أبو جهل، و النضر بن الحرث، و أمية و أبي ابنا خلف، و عقبة بن أبي معيط، و عمرو بن العاص، و الأسود بن البختري، و بعثوا رجلا منهم يقال له المطلب، قالوا: استأذن على أبي طالب فأتى أبا طالب فقال: هؤلاء مشيخة قومك، يريدون الدخول عليك. فأذن لهم، فدخلوا عليه، فقالوا: يا أبا طالب، أنت كبيرنا و سيدنا، و إن محمدا قد آذانا و آذى آلهتنا، فنحب أن تدعوه فتنهاه عن ذكر آلهتنا، و لندعه و إلهه. فدعاه، فجاء النبي، فقال له أبو طالب: هؤلاء قومك و بنو عمك. قال رسول الله صلى الله عليه و سلم:" ما تريدون؟" قالوا: نريد أن تدعنا و آلهتنا و ندعك و إلهك. قال له أبو طالب: قد أنصفك قومك، فاقبل منهم فقال النبي صلى الله عليه و سلم:" أ رأيتم إن أعطيتكم هذا هل أنتم معطي كلمة إن تكلمتم بها ملكتم العرب، و دانت لكم بها العجم بالخراج؟" قال أبو جهل: نعم و أبيك لنعطينكها و عشر أمثالها، فما هي؟ قال:" قولوا: لا إله إلا الله" فأبوا و اشمأزوا. قال أبو طالب: يا ابن أخي قل غيرها، فإن قومك قد فزعوا منها قال:" يا عم ما أنا بالذي أقول غيرها حتى يأتوا بالشمس فيضعوها في يدي، و لو أتوني بالشمس فوضعوها في يدي ما قلت غيرها". إرادة أن يؤيسهم. فغضبوا و قالوا: لتكفن عن شتمك آلهتنا، أو لنشتمنك و لنشتمن من يأمرك فذلك قوله فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ.»
الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 4، ص 178: «قال ابن عباس: لما نزلت هذه الآية إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ قال المشركون: يا محمد لتنتهينّ عن سبّ الهتنا أو لنهجون ربك فنهاهم اللّه تعالى أن يسبوا أوثانهم.»
الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 4، ص 178 و 179: «و قال السدي: لما حضرت أبا طالب الوفاة، قالت قريش: انطلقوا فلندخل على هذا الرجل و لنأمرنّه أن ينهى عنا ابن أخيه فإنا نستحي أن نقتله بعد موته فيقول العرب: كان يمنعه فلما مات قتلوه، فانطلق أبو سفيان، و أبو جهل، و النضر بن الحرث، و أمية و أبي بن أخلف، و عقبة بن أبي معيط، و عمرو بن العاص، و الأسود بن البحتري، إلى أبي طالب فقالوا: يا أبا طالب أنت كبيرنا و سيدنا و إن محمدا قد آذانا و آذى الهتنا فنحب أن تدعوه فتنهاه عن ذكر الهتنا و لندعه و إلهه، فدعاه فجاء النبي صلى اللّه عليه و سلّم فقال له أبو طالب: هؤلاء قومك و بنو عمك، قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم: «ما يريدون؟ قالوا: نريد أن تدعنا و آلهتنا و ندعك و إلهك». قال: قد أنصف قومك، فاقبل منهم، فقال النبي صلى اللّه عليه و سلّم «أ رأيتم إن أعطيتكم هذا هل أنتم معطيّ كلمة إن تكلمتم بها ملكتم العرب و دانت لكم بها العجم». قال أبو جهل: نعم و أبيك لنعطينكها و عشرا أمثالها فما هي؟ قال: قولوا: لا إله إلّا اللّه، فأبوا و اشمأزّوا. و قال أبو طالب: قل غيرها يا ابن أخي، فإن قومك قد فزعوا منها. فقال: «يا عم ما أنا بالذي أقول غيرها و لو أتوني بالشمس فوضعوها في يدي ما قلت غيرها». فقالوا: لتكفّنّ عن شتمك آلهتنا أو لنشتمن من يأمرك. فأنزل اللّه تعالى وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ من الأوثان فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً.»
تفسير القرآن العظيم (ابن کثیر)، ج 3، ص 282: «قال علي بن أبي طلحة عن ابن عباس في هذه الآية: قالوا: يا محمد لتنتهين عن سبك آلهتنا، أو لنهجون ربك، فنهاهم اللّه أن يسبوا أوثانهم فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ. و قال عبد الرزاق عن معمر، عن قتادة: كان المسلمون يسبون أصنام الكفار، فيسب الكفار اللّه عدوا بغير علم، فأنزل اللّه وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. و روى ابن جرير و ابن أبي حاتم عن السدي أنه قال في تفسيره هذه الآية لما حضر أبا طالب الموت: قالت قريش: انطلقوا فلندخل على هذا الرجل، فلنأمره أن ينهى عنا ابن أخيه، فإنا نستحي أن نقتله بعد موته، فتقول العرب: كان يمنعه، فلما مات قتلوه. فانطلق أبو سفيان، و أبو جهل، و النضر بن الحارث، و أمية و أبي ابنا خلف، و عقبة بن أبي معيط، و عمرو بن العاص، و الأسود بن البختري، و بعثوا رجلا منهم يقال له المطلب، قالوا: استأذن لنا على أبي طالب، فأتى أبا طالب فقال: هؤلاء مشيخة قومك، يريدون الدخول عليك، فأذن لهم عليه، فدخلوا عليه، فقالوا: يا أبا طالب أنت كبيرنا و سيدنا، و إن محمدا قد آذانا و آذى آلهتنا، فنحب أن تدعوه فتنهاه عن ذكر آلهتنا، و لندعه و إلهه، فدعاه فجاء النبي صلّى اللّه عليه و سلم، فقال له أبو طالب: هؤلاء قومك و بنو عمك، قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم «ما تريدون؟» قالوا: نريد أن تدعنا و آلهتنا، و لندعك و إلهك، فقال النبي صلّى اللّه عليه و سلم «أرأيتم إن أعطيتكم هذا هل أنتم معطي كلمة، إن تكلمتم بها ملكتم العرب، و دانت لكم بها العجم، و أدت لكم الخراج» قال أبو جهل: و أبيك لنعطينكها و عشرة أمثالها قالوا: فما هي؟ قال قولوا «لا إله إلا اللّه» فأبوا و اشمأزوا، قال أبو طالب: يا ابن أخي قل غيرها، فإن قومك قد فزعوا منها، قال «يا عم ما أنا بالذي يقول غيرها، حتى يأتوا بالشمس فيضعوها في يدي، و لو أتوا بالشمس فوضعوها في يدي، ما قلت غيرها» إرادة أن يؤيسهم فغضبوا، و قالوا: لتكفن عن شتم آلهتنا أو لنشتمنك و نشتمن من يأمرك، فذلك قوله فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم».
التبيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 232: «و قال أبو جهل: و اللَّه يا محمد لتتركوا سب آلهتنا أو لنسبن إلهك الذي بعثك، فنزلت الآية».
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 4، ص 1366: «حدثنا أبي ثنا أبو صالح حدثني معاوية بن صالح عن علي بن أبي طلحة عن ابن عباس: قوله: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ، قالوا: يا محمد، لتنتهين عن سبك آلهتنا أو لنهجون ربك. فنهاهم الله أن يسبوا أوثانهم فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ.»
تفسير القرآن العظيم (ابن ابی حاتم)، ج 4، ص 1367: «أخبرنا أحمد بن عثمان بن حكيم الأودي فيما كتب إلي ثنا أحمد بن مفضل ثنا أسباط عن السدي: قوله: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ، قال: لما حضر أبا طالب الموت قالت قريش: انطلقوا فلندخل على هذا الرجل، فلنأمره أن ينهى عنا ابن أخيه، فإنا نستحي أن نقتله بعد موته فتقول العرب: كان يمنعه، فلما مات قتلوه. فانطلق أبو سفيان، و أبو جهل، و النضر بن الحارث، و أمية و أبي ابنا خلف، و عقبة بن أبي معيط، و عمرو بن العاص و الأسود ابن البختري، و بعثوا رجلا منهم يقال له المطلب، قالوا: استأذن لنا على أبي طالب، فأتى أبا طالب فقال: هؤلاء مشيخة قومك يريدون الدخول عليك. فأذن لهم عليه، فدخلوا، فقالوا: يا أبا طالب، أنت كبيرنا و سيدنا، و إن محمدا قد آذانا و آذى آلهتنا، فنحب أن تدعوه فتنهاه عن ذكر آلهتنا، و لندعه و إلهه. فدعاه، فجاء النبي صلى الله عليه و سلم، فقال له أبو طالب: هؤلاء قومك و بنو عمك. قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ماذا يريدون؟ قالوا: نريد أن تدعنا و آلهتنا، و لندعك و إلهك. قال النبي صلى الله عليه و سلم: أرأيتم إن أعطيتكم هذا، هل أنتم معطي كلمة إن تكلمتم بها ملكتم العرب، و ادنت لكم بها العجم و أدت لكم الخراج؟ قال أبو جهل: و أبيك لنعطينكها و عشر أمثالها، فما هي؟ قال: قولوا: لا إله إلا الله. فأبوا و اشمأزوا. قال أبو طالب: قل غيرها فإن قومك قد فزعوا منها. قال: يا عم، ما أنا بالذي يقول غيرها حتى يأتوا بالشمس فيضعوها في يدي، و لو أتوني بالشمس فوضعوها في يدي، ما قلت غيرها. أراده أن يوئسهم، فغضبوا و قالوا: لتكفن عن شتم آلهتنا أو لنشتمنك و نشتم من يأمرك، فذلك قوله: فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم».
بحر العلوم، ج 1، ص 474: «و ذلك أن النبي صلى اللّه عليه و سلم و أصحابه كان يذكرون الأصنام بسوء و يذكرون عيبهم، فقال المشركون: لتنتهين عن شتم آلهتنا، أو لنسبنّ ربك. فنهى اللّه تعالى المؤمنين عن شتم آلهتهم عندهم لأنهم جهلة».
تفسير مقاتل بن سليمان، ج 1، ص 583: «و ذلك أن النبي- صلى اللّه عليه و سلم- و أصحابه كانوا يذكرون أوثان أهل مكة بسوء فقالوا: لينتهين محمد عن شتم آلهتنا أو لنسبن ربه فنهى اللّه المؤمنين عن شتم آلهتهم فيسبوا ربهم لأنهم جهلة باللّه. و أنزل اللّه «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ».
اسباب نزول القرآن، ص 224: «قال ابن عباس في رواية الوالبي: قالوا: يا محمد لتنتهين عن سبك آلهتنا أو لنهجونّ ربّك. فنهى اللَّه أن يسبوا أوثانهم فيسبوا اللَّه عدواً بغير علم.»
اسباب نزول القرآن، ص 225: «و قال السّدّي: لما حضرت أبا طالب الوفاةُ، قالت قريش: انطلقوا فلندخل على هذا الرجل، فلنأمرنه أن ينهى عنا ابن أخيه، فإنا نستحي أن نقتله بعد موته، فتقول العرب: كان يمنعه فلما مات قتلوه! فانطلق أبو سفيان، و أبو جهل و النَّضر بن الحارث، و أمية و أبيّ ابنا خلف، و عقْبَة بن أبي مُعَيْط، و عمرو بن العاص، و الأسود بن البَخْتَرِي، إلى أبي طالب فقالوا: أنت كبيرنا و سيدنا، و إن محمداً قد آذانا و آذى آلهتنا، فنحب أن تدعوه فتنهاه عن ذكر آلهتنا، و لنَدَعْه و إلَهه. فدعاه فجاء النبي صلى اللَّه عليه و سلم، فقال له أبو طالب: هؤلاء قومك و بنو عمك، فقال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم: ما ذا تريدون؟ فقالوا: نريد أن تدعنا و آلهتنا و ندعك و إلهك. فقال أبو طالب: قد أنصفك قومك فاقبل منهم. فقال رسول اللَّه عليه السلام: أ رأيتم إن أعطيتكم هذا هل أنتم مُعْطِيَّ كلمةً إن تكلمتم بها ملكتم العرب و دانت لكم بها العجم؟ قال أبو جهل: نعم و أبيك لنعطينكها و عشر أمثالها فما هي؟ قال: قولوا لا إله إلا اللَّه. فأبوا و اشمأزوا. فقال أبو طالب: قل غيرها يا ابن أخي، فإن قومك قد فزعوا منها. فقال: يا عم، ما أنا بالذي أقول غيرها، و لو أتوني بالشمس فوضعوها في يدي ما قلت غيرها! فقالوا: لتكفن عن شتمك آلهتنا. أو لنشتمنك و نشتم من يأمرك. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية.»
مستند 4
الاستیعاب في بيان الأسباب، ج 2، ص 153: «أخرجه الطبري في "جامع البيان" (7/ 207، 208)، وابن أبي حاتم في "تفسيره رقم 7762 كلاهما من طريق أسباط بن نصر ثنا السدي به. قلنا: وهذا سند ضعيف؛ يه علتان: الأولى: الإعضال. الثانية: أسباط هذا؛ صدوق كثير الخطأ ويغرب.»
السيرة النبوية، ج 1، ص 357: «و لقي أبو جهل بن هشام رسول الله صلى الله عليه و سلم- فيما بلغني- فقال له: و الله يا محمد، لتتركنّ سبّ آلهتنا، أو لنسبنّ إلهك الّذي تعبد. فأنزل الله تعالى فيه: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ من دُونِ الله، فَيَسُبُّوا الله عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ 6: 108. فذكر لي أنّ رسول الله صلى الله عليه و سلم كفّ عن سبّ آلهتهم، و جعل يدعوهم إلى الله.»
أنساب الأشراف، ج 1، ص 133: «و قال الوليد: لئن لم ينته محمد عن سبّ آلهتنا، لنسبنّ إلهه. فقال أبو جهل: نعم ما قلت. و وافقهما الأسود بن عبد يغوث، و هو ابن خال رسول الله صلى الله عليه و سلم. فنزلت: «و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم».
إمتاع الأسماع، ج 14، ص 325: «و قال الوليد: لئن لم ينته محمد عن سب آلهتنا لنسبن إلهه! فقال أبو جهل: نعم ما قلت، و وافقهم الأسود بن عبد يغوث، فنزلت: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ من دُونِ الله فَيَسُبُّوا الله عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم».
جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 207 و 208: «حدثنا محمد بن الحسين، قال: ثنا أحمد بن المفضل، قال: ثنا أسباط، عن السدي: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ قال: لما حضر أبا طالب الموت، قالت قريش: انطلقوا بنا، فلندخل على هذا الرجل فلنأمره أن ينهى عنا ابن أخيه، فإنا نستحي أن نقتله بعد موته، فتقول العرب: كان يمنعه فلما مات قتلوه فانطلق أبو سفيان، و أبو جهل، و النضر بن الحرث، و أمية و أبي ابنا خلف، و عقبة بن أبي معيط، و عمرو بن العاص، و الأسود بن البختري، و بعثوا رجلا منهم يقال له المطلب، قالوا: استأذن على أبي طالب فأتى أبا طالب فقال: هؤلاء مشيخة قومك، يريدون الدخول عليك. فأذن لهم، فدخلوا عليه، فقالوا: يا أبا طالب، أنت كبيرنا و سيدنا، و إن محمدا قد آذانا و آذى آلهتنا، فنحب أن تدعوه فتنهاه عن ذكر آلهتنا، و لندعه و إلهه. فدعاه، فجاء النبي، فقال له أبو طالب: هؤلاء قومك و بنو عمك. قال رسول الله صلى الله عليه و سلم:" ما تريدون؟" قالوا: نريد أن تدعنا و آلهتنا و ندعك و إلهك. قال له أبو طالب: قد أنصفك قومك، فاقبل منهم فقال النبي صلى الله عليه و سلم:" أ رأيتم إن أعطيتكم هذا هل أنتم معطي كلمة إن تكلمتم بها ملكتم العرب، و دانت لكم بها العجم بالخراج؟" قال أبو جهل: نعم و أبيك لنعطينكها و عشر أمثالها، فما هي؟ قال:" قولوا: لا إله إلا الله" فأبوا و اشمأزوا. قال أبو طالب: يا ابن أخي قل غيرها، فإن قومك قد فزعوا منها قال:" يا عم ما أنا بالذي أقول غيرها حتى يأتوا بالشمس فيضعوها في يدي، و لو أتوني بالشمس فوضعوها في يدي ما قلت غيرها". إرادة أن يؤيسهم. فغضبوا و قالوا: لتكفن عن شتمك آلهتنا، أو لنشتمنك و لنشتمن من يأمرك فذلك قوله فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ.»
التبيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 232: «و قال أبو جهل: و اللَّه يا محمد لتتركوا سب آلهتنا أو لنسبن إلهك الذي بعثك، فنزلت الآية».
الميزان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 323 و 324: «في الدر المنثور، أخرج ابن أبي حاتم عن السدي قال: لما حضر أبا طالب الموت قالت قريش: انطلقوا فلندخل على هذا الرجل- فنأمره أن ينهى عنا ابن أخيه- فإنا نستحيي أن نقتله بعد موته فتقول العرب: كان يمنعه فلما مات قتلوه. فانطلق أبو سفيان و أبو جهل و النضر بن الحارث- و أمية و أبي ابنا خلف و عقبة بن أبي معيط- و عمرو بن العاصي و الأسود بن البختري، و بعثوا رجلا منهم يقال له المطلب فقالوا: استأذن لنا على أبي طالب فأتى أبا طالب فقال: هؤلاء مشيخة قومك يريدون الدخول عليك- فأذن لهم عليه فدخلوا فقالوا: يا أبا طالب أنت كبيرنا و سيدنا، و إن محمدا قد آذانا و آذى آلهتنا- فنحب أن تدعوه فتنهاه عن ذكر آلهتنا و لندعه و إلهه، فدعاه فجاءه النبي ص فقال له أبو طالب: هؤلاء قومك و بنو عمك، قال رسول الله ص: ما يريدون؟ قالوا: نريد أن تدعنا و آلهتنا و لندعك و إلهك. قال النبي ص؟ أ رأيتم إن أعطيتكم هذا هل أنتم معطي كلمة أن تكلمتم بها ملكتم بها العرب- و دانت لكم بها العجم الخراج؟ قال أبو جهل: و أبيك لنعطينكها و عشرة أمثالها فما هي؟ قال: قولوا لا إله إلا الله، فأبوا و اشمأزوا. قال أبو طالب: قل غيرها فإن قومك قد فزعوا منها، قال: يا عم ما أنا بالذي أقول غيرها- حتى يأتوا بالشمس فيضعوها في يدي- و لو آتوني بالشمس فيضعوها في يدي ما قلت غيرها- إرادة أن يؤيسهم فغضبوا و قالوا: لتكفن عن شتم آلهتنا أو لنشتمنك و نشتم من يأمرك، فأنزل الله: «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ- فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ». أقول: و الرواية- كما ترى- لا يلائم ذيلها صدرها فإن مقتضى صدرها أنهم كانوا يسألونه الكف عن آلهتهم أي لا يدعو الناس إلى رفضها و ترك التقرب إليها حتى إذا يئسوا من إجابته هددوه بشتم ربه إن شتم آلهتهم و كان مقتضى جر الكلام أن يهددوه على دعوة إلى رفضها لا أن يهملوا ذلك و يذكروا شتمه و يهددوه على ذلك و ليس في الآية إشارة إلى صدر القصة و هو أصلها. على أن وقار النبوة و عظيم الخلق الذي كان في عشرته (ص) كان يمنعه من التفوه بالشتم الذي هو من لغو القول، و الذي ورد من لعنه بعض صناديد قريش بقوله: اللهم العن فلانا و فلانا، و كذا ما ورد في كلامه تعالى من قبيل قوله: «لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ»: (النساء: 46) و قوله: «فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ»: (المدثر: 19) و قوله: «قُتِلَ الْإِنْسانُ»: (عبس: 17) و قوله: «أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»: (الأنبياء: 67) و نظائر ذلك فإنما هي من الدعاء دون الشتم الذي هو الذكر بالقبيح الشنيع للإهانة تخييلا، و الذي ورد من قبيل قوله تعالى: «مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ، عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ»: (القلم: 13) فإنما هو من قبيل بيان الحقيقة. فالظاهر أن العامة من المؤمنين بالنبي ص ربما أداهم المشاجرة و الجدال مع المشركين إلى ذكر آلهتهم بالسوء كما يقع كثيرا بين عامة الناس في مجادلاتهم فنهاهم الله عن ذلك كما يشير إليه الحديث الآتي.»
مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 537: «قال ابن عباس لما نزلت «إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» الآية قال المشركون يا محمد لتنتهين عن سب آلهتنا أو لنهجون ربك فنزلت الآية».
روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 237: «أخرج ابن أبي حاتم عن السدي قال: لما حضر أبا طالب الموت قالت قريش: انطلقوا فلندخل على هذا الرجل فلنأمره أن ينهى عنا ابن أخيه فإنا نستحي أن نقتله بعد موته فتقول العرب: كان يمنعه فلما مات قتلوه فانطلق أبو سفيان، و أبو جهل، و النضر بن الحارث، و أمية و أبي ابنا خلف، و عقبة بن أبي معيط، و عمرو بن العاص، و الأسود بن البحتري إلى أبي طالب فقالوا أنت كبيرنا و سيدنا و إن محمدا قد آذانا و آذى آلهتنا فنحب أن تدعوه فتنهاه عن ذكر آلهتنا و لندعنه و إلهه فدعاه فجاء النبي صلّى اللّه عليه و سلّم فقال له أبو طالب: هؤلاء قومك و بنو عمك فقال رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم: ماذا تريدون؟ قالوا: نريد أن تدعنا و آلهتنا و ندعك و إلهك فقال أبو طالب: قد أنصفك قومك فاقبل منهم فقال رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم: أ رأيتكم إن أعطيتكم هذا هل أنتم معطي كلمة إن تكلمتم بها ملكتم العرب و دانت لكم بها العجم. قال أبو جهل: نعم لنعطينكها و أبيك و عشر أمثالها فما هي؟ قال قولوا لا إله إلا الله فأبوا و اشمأزوا فقال أبو طالب: قل غيرها يا ابن أخي فإن قومك قد فزعوا منها فقال صلّى اللّه عليه و سلّم: يا عم ما أنا بالذي أقول غيرها و لو أتوني بالشمس فوضعوها في يدي ما قلت غيرها فقالوا: لتكفن عن شتمك آلهتنا أو لنشتمنك و لنشتمن من يأمرك فأنزل الله تعالى هذه الآية. و أخرج ابن جرير، و ابن المنذر، و ابن مردويه عن ابن عباس أنه قال: قالوا يا محمد لتنتهين عن سبك آلهتنا أو لنهجون ربك فنهاهم الله تعالى أن يسبوا أوثانهم، و في رواية عنه أنهم قالوا ذلك عند نزول قوله تعالى: إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ [الأنبياء: 98] نزلت وَ لا تَسُبُّوا».
المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ج 2، ص 332: «و قال ابن عباس و سببها أن كفار قريش قالوا لأبي طالب إما أن ينتهي محمد و أصحابه عن سب آلهتنا و الغض منها و إما نسب إلهه و نهجوه فنزلت الآية».
التحرير و التنوير، ج 6، ص 262: «و المخاطب بهذا النّهي المسلمون لا الرّسول صلّى اللّه عليه و سلم لأنّ الرّسول لم يكن فحّاشا و لا سبّابا لأنّ خلقه العظيم حائل بينه و بين ذلك، و لأنّه يدعوهم بما ينزل عليه من القرآن فإذا شاء اللّه تركه من وحيه الّذي ينزله، و إنّما كان المسلمون لغيرتهم على الإسلام ربّما تجاوزوا الحدّ ففرطت منهم فرطات سبّوا فيها أصنام المشركين. روى الطّبري عن قتادة قال «كان المسلمون يسبّون أوثان الكفّار فيردّون ذلك عليهم فنهاهم اللّه أن يستسبّوا لربّهم». و هذا أصحّ ما روي في سبب نزول هذه الآية و أوفقه بنظم الآية. و أمّا ما روى الطّبري عن عليّ بن أبي طلحة عن ابن عبّاس أنّه لمّا نزل قوله تعالى: إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ [الأنبياء: 98] قال المشركون: لئن لم تنته عن سبّ آلهتنا و شتمها لنهجونّ إلهك، فنزلت هذه الآية في ذلك، فهو ضعيف لأنّ عليّ بن أبي طلحة ضعيف و له منكرات و لم يلق ابن عبّاس. و من البعيد أن يكون ذلك المراد من النّهي في هذه الآية، لأنّ ذلك واقع في القرآن فلا يناسب أن ينهى عنه بلفظ وَ لا تَسُبُّوا و كان أن يقال: و لا تجهروا بسبّ الّذين يدعون من دون اللّه مثلا. كما قال في الآية الأخرى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا [الإسراء: 110]. و كذا ما رواه عن السديّ أنّه لمّا قربت وفاة أبي طالب قالت قريش: ندخل عليه و نطلب منه أن ينهى ابن أخيه عنّا فإنّا نستحيي أن نقتله بعد موته، فانطلق نفر من سادتهم إلى أبي طالب و قالوا: أنت سيّدنا، و خاطبوه بما راموا، فدعا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم فقال له: هؤلاء قومك و بنو عمّك يريدون أن تدعهم و آلهتهم و يدعوك و إلهك، و قالوا: لتكفّن عن شتمك آلهتنا أو لنشتمنّك و لنشتمنّ من يأمرك. و لم يقل السدّي أنّ ذلك سبب نزول هذه الآية و لكنّه جعله تفسيرا للآية، و يرد عليه ما أوردناه على ما روي عن عليّ بن أبي طلحة.»
فتح القدير، ج 2، ص 172: «و أخرج ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبي حاتم و ابن مردويه عن ابن عباس في قوله: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قال: قالوا يا محمد لتنتهينّ عن سبك آلهتنا أو لنهجونّ ربك، فنهاهم اللّه أن يسبّوا أوثانهم فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ.»
مستند 5
الميزان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 324: «فالظاهر أن العامة من المؤمنين بالنبي ص ربما أداهم المشاجرة و الجدال مع المشركين إلى ذكر آلهتهم بالسوء كما يقع كثيرا بين عامة الناس في مجادلاتهم فنهاهم الله عن ذلك كما يشير إليه الحديث الآتي.»
التحرير و التنوير، ج 6، ص 262: «و المخاطب بهذا النّهي المسلمون لا الرّسول صلّى اللّه عليه و سلم لأنّ الرّسول لم يكن فحّاشا و لا سبّابا لأنّ خلقه العظيم حائل بينه و بين ذلك، و لأنّه يدعوهم بما ينزل عليه من القرآن فإذا شاء اللّه تركه من وحيه الّذي ينزله، و إنّما كان المسلمون لغيرتهم على الإسلام ربّما تجاوزوا الحدّ ففرطت منهم فرطات سبّوا فيها أصنام المشركين.»
منابع
- آلوسی، محمود بن عبد الله. (بیتا). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.
- ابن عاشور، محمد طاهر. (بیتا). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (بیتا). تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر) (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.
- ابن هشام. (۱۹۵۵). السیره النبویه (ج ۱–2). مصر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي.
- البَلَاذُري. (۱۴۱۷). انساب الاشراف (ج ۱–13). بیروت: دار الفكر.
- المقريزي. (۱۴۲۰). إمتاع الأسماع (ج ۱–15). بیروت: دار الکتب العلمية.
- الهلالي، سليم بن عيد. (۱۴۲۵). الاستيعاب في بيان الأسباب (ج ۱–3). السعودية: دار ابن الجوزي للنشر والتوزيع.
- ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- سمرقندی، نصر بن محمد. (بیتا). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.
- شوکانی، محمد. (بیتا). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.
- صنعانی، عبد الرزاق. (۱۴۱۰). تفسیر القرآن العزیز (ج ۱–3). ریاض: مكتبة الرشد للنشر والتوزيع.
- طباطبایی، محمدحسین. (بیتا). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.
- طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.
- طوسی، محمد بن حسن. (بیتا). التبيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- قمی، علی بن ابراهیم. (۱۳۶۳). تفسير القمي (ج ۱–2). قم: دار الکتاب.
- مقاتل بن سلیمان. (بیتا). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.
- واحدی، علی بن احمد. (۱۴۱۱). اسباب النزول (ج ۱–1). بیروت: دار الکتب العلمية.
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ترجمه محمدمهدی فولادوند
- ↑ ترتیب ذکر اسباب نزول بر اساس درجه اعتبار نیست.
- ↑ تفسیر القرآن العزیز، صنعانی، ج 2، ص 61؛ تفسير القمي، قمی، ج 1، ص 213؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1366 و 1367؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 208؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 4، ص 232؛ اسباب النزول، واحدی، ج 2، ص 225؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 4، ص 178؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 282
- ↑ الاستيعاب في بيان الأسباب، الهلالي، ج 2، ص 152
- ↑ نرم افزار درایة النور مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى
- ↑ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 208؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 4، ص 232؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 4، ص 537
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 6، ص 262
- ↑ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 4، ص 178 و 179؛ اسباب النزول، واحدی، ص 225
- ↑ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1367؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 207 و 208؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 3، ص 282
- ↑ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 1، ص 583؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1366؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 4، ص 178؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 1، ص 474؛ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 4، ص 232؛ اسباب النزول، واحدی، ص 224
- ↑ الاستيعاب في بيان الأسباب، الهلالي، ج 2، ص 153
- ↑ السیره النبویه، ابن هشام، ج 1، ص 357؛ انساب الاشراف، البَلَاذُري، ج 1، ص 133؛ إمتاع الأسماع، المقريزي، ج 14، ص 325
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 6، ص 262؛ المیزان، طباطبایی، ج 7، ص 324
- ↑ المیزان، طباطبایی، ج 7، ص 324
- ↑ روح المعاني، آلوسی، ج 4، ص 237؛ جامع البیان، طبری، ج 7، ص 207 و 208
- ↑ التبيان في تفسير القرآن، طوسی، ج 4، ص 232؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 4، ص 537؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 2، ص 332؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 2، ص 172
مقالات پیشنهادی
- سبب نزول آیه 88 سوره قصص
- سبب نزول آیه 9 سوره حشر
- سبب نزول آیه ۶ سوره جن
- کتاب اسباب نزول القرآن
- سبب نزول آیه 109 سوره توبه
نظرات