سبب نزول سوره قلم آیات 10 تا 12

از اسلامیکا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سبب نزول آیات 10 تا 12 سوره قلم

آیات مربوط به سبب ‌نزول

«وَ لَا تُطِعْ كلَّ حَلَّافٍ مَّهِين (10) هَمَّازٍ مَّشَّاءِ بِنَمِيم (11) مَّنَّاعٍ لِّلْخَيرِ مُعْتَدٍ أَثِيم (12)» (القلم، 10 - 12) (و از هر قَسَم‏خورنده فرومايه‏اى فرمان مبر (10) [كه‏] عيب­جوست و براى خبرچينى گام برمى‏دارد، (11) مانع خير، متجاوز، گناه­پيشه) (12)[۱]

خلاصه سبب نزول

در میان مصادر و منابع، قریب به اتفاق آن­ها ماجرای خاصی را برای سبب نزول آیات ده تا دوازده سوره قلم ذکر نکرده­اند. بلکه از شخص یا اشخاصی نام برده­اند که این آیات در وصف آن­ها نازل شده است. در این میان، شماری از منابع، شخص واحدی را نام برده­اند و برخی دیگر از احتمالات سخن گفته­اند. مجموع کسانی­که احتمال دارد از اشخاص یادشده باشند: وَلید بن مَغَیرَة، اَخنَس بن شَریق، اَسوَد بن عبد یغوث، ابو جهل، عُتبة بن ربیعة و حَکَم. با توجه به ویژگی­های شخصیتی هریک از افراد یادشده و نیز شهرت بیشتر در تفاسیر، گویا این صفات بیش از همه بر ولید بن مغیرة تطبیق می­کند. اما به نظر می­رسد آیات ده تا دوازده سوره قلم، چنان­که در شماری از تفاسیر نیز آمده، شخص واحدی را قصد نکرده­اند؛ بلکه پیامبر را از اطاعت هر کسی­که چنین ویژگی­هایی داشته باشد، نهی کرده­اند که ظاهراً یکی از مصادیق، ولید بن مغیرة است.

بررسی تفصیلی سبب نزول

سبب نزول (تلاش­های یکی از مشرکان برای بازداشتن پیامبر از تبلیغ اسلام)(ر.ک. مستند 1)

مصادر تفسیری و تاریخی ماجرای خاصی دربارۀ سبب نزول آیات ده تا دوازده سوره قلم بیان نکرده­؛ بلکه تنها به ذکر نام فردی که این آیات در وصفش نازل شده، اکتفا کرده­اند. در این میان، شماری قطعی و گروهی احتمالی سخن گفته­اند. مصادر مجموعاً این اشخاص را به ­عنوان مقصود آیه معرفی کرده­اند: ولید بن مغیره، اخنس بن شریق و اسود بن عبد یغوث.‏[۲] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

مصادر سبب نزول

مصادری که سبب نزول را با اندکی اختلاف بیان کرده­اند:

  1. تفسیر مقاتل (زیدی، قرن 2، تفسیر روایی)؛
  2. تفسیر القرآن العزیز (صنعانی) (شیعی، قرن 3، تفسیر روایی)؛
  3. تفسیر السمرقندی (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
  4. تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم) (سنی، قرن 4، تفسیر روایی)؛
  5. جامع البیان (سنی، قرن 4، تفسیر روایی - اجتهادی)؛
  6. الکشف و البیان (سنی، قرن 5، تفسیر روایی)؛
  7. البدایة و النهایة (سنی، قرن 8، تاریخی).


بررسی سبب نزول(ر.ک. مستند 2)

مقاتل بن سلیمان، نقل خود را بدون سند ذکر کرده است.‏[۳] مقاتل از تابعین بوده و برخی همچون شافعی تفسیر وی را ستوده و برخی نیز او را ضعیف دانسته‌اند.[۴] سمرقندی نیز سندی برای روایت نیاورده و نقلش مرسل است.‏[۵] ابن ابی حاتم از سندی نقل کرده که حلّاف مهین در وصف اخنس بن شریق بوده و از مجاهد نیز نقل کرده که در وصف اسود بن عبد یغوث بوده است.[۶] الاستیعاب سند این دو روایت را ضعیف دانسته است.[۷] در روایت ابن ابی حاتم از سدی، واسطه­های خود تا سدی را نام نبرده است؛ لذا سندش به ­دلیل اعضال (نام دست کم دو نفر در سلسله سند نیست.) ضعیف است. سند روایت مجاهد نیز مرسل است. ثعلبی سندی برای نقلش نیاورده است.[۸] عبد الرزاق روایت خود را از معمر از کلبی نقل کرده است.‏[۹] ابن معین، عمرو بن علی، عجلی، یعقوب بن شیبة و نسائی، معمر بن راشد را توثیق کرده­اند.‏[۱۰] اما محمد بن السائب کلبی را عده­ای تضعیف کرده­اند.‏[۱۱] شیخ طوسی نام معمر و کلبی را آورده؛ ولی توضیحی نداده است.‏[۱۲] طبری در جامع البیان، همین روایت عبد الرزاق را از ابن عبد الأعلی از ثنا بن ثور از معمر از کلبی نقل کرده است.‏[۱۳] ابن کثیر روایت را از السیر و المغازي ابن اسحاق نقل کرده است.‏[۱۴] در کتاب السیر و المغازی روایتی آمده که مقصود از زنیم در آیۀ سیزده، أخنس بن شریق است.‏[۱۵] این روایت از یونس از زکریا بن ابی زائدة از شعبی نقل شده است. زکریا بن ابی زائدة را احمد توثیق کرده؛ ولی از سوی ابو حاتم متهم به تدلیس است.‏[۱۶] شعبی نیز از سوی ابن حجر و ذهبی توثیق شده است.‏[۱۷]‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

از نظر تاریخی نزول آیات ده تا دوازده سوره قلم در وصف هریک از اشخاص یادشده تناسب دارد؛ چراکه سوره قلم یا لااقل بخشی از آن که شامل آیات ده تا دوازده می­شود، مکی است.‏[۱۸] و هرسه فرد محتمل نیز در مکه می­زیسته­اند: ولید بن مغیره از سران قریش در مکه و از دشمنان سرسخت پیامبر (سلام الله و سلامه علیه) و هازئان ایشان، از ثروت فراوانی برخوردار بود.‏[۱۹] اخنس بن شریق نیز از مخالفان پیامبر اکرم در مکه بود.‏[۲۰] اسود بن عبد یغوث نیز از دشمنان پیامبر اکرم و هازئان ایشان بود.‏[۲۱]‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

به ­لحاظ محتوا آیات صفاتی را برمی­شمارند که بر شخص یا اشخاصی تطبیق می­کند. با توجه به ماجراهایی که دربارۀ ولید بن مغیره نازل شده، صفات همّاز (عیب­جو)، مشاء بنمیم (خبرچین)، مناع للخیر (مانع خیر)، معتد (متجاوز)، أثیم (گناه­پیشه) بر وی صدق می­کند. ‏[۲۲] ضمناً محتوای آیۀ ده که نهی پیامبر از اطاعت چنین شخصی است، نظیر محتوای آیه: «فاصبِر لِحُکمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِع مِنهُم ءاثِماً أو کَفُوراً» (انسان، 24) (پس در برابر فرمان پروردگارت شكيبايى كن، و از آنان گناهكار يا ناسپاسگزار را فرمان مَبَر) است که پیامبر را از اطاعت عده­ای بازمی­دارد و بسیاری از مصادر ذیل آیه گفته­اند که مقصود، ولید بن مغیره است.‏[۲۳] همچنین در آیه چهارده سوره قلم که در سیاق همین صفات آمده، به ثروتمندی شخص منظور اشاره کرده و ولید بن مغیره نیز بسیار ثروتمند بوده است.‏[۲۴] از آنچه دربارۀ اخنس بن شریق نقل شده به ­صورت قطعی صفات زیادی از موارد یادشده بر وی صادق نیست؛ اما ظاهراً مهین (فرومایه) بر وی صادق باشد. چراکه رفتار وی در ماجراهای مختلف، نشان از ترس و فرومایگی­اش دارد.‏[۲۵] همچنین زائده­ای در گلویش داشت که صفت زنیم (زنمة به زائده­ای گفته می­شود که در حلق حیواناتی همچون گوسفند و بز ایجاد می­شد) در آیۀ سیزده بر وی صدق می­کرد.‏[۲۴] دربارۀ اسود بن عبد یغوث ماجراهایی نقل شده که گویا صفات همّاز (عیب­جو)، مناع للخیر (مانع خیر)، معتد (متجاوز) و أثیم (گناه پیشه) بر وی صادق است.‏[۲۶]‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

در میان تفاسیر، عده­ای به نقل احتمالات دربارۀ شخص منظور در آیات ده تا دوازده سوره قلم اکتفا کرده­اند. با وجود اینکه علاوه بر سه نفر یادشده از ابوجهل، عتبة بن ربیعة و حکَم نیز نام برده­اند.‏[۲۷] صاحب المحرر الوجیز از بسیاری از مفسران نقل کرده که آنچه در آیات ده تا دوازده سوره قلم آمده­، اوصافی کلی است که فرد معینی از آن­ها قصد نشده و ظاهر لفظ آیه نیز هرکسی را که چنین صفاتی دارد، شامل می­شود.‏[۲۴] به نظر آلوسی مقصود از کسی­که در این آیات توصیف شده، شخص معینی نیست و مصداقی که برای آن در روایات ذکر شده، حمل بر سبب نزول می­شود.[۲۸] صاحب التحریر و التنویر گفته: مقصود تفاسیر از اینکه شخصی را به ­عنوان مراد آیه نام برده­اند، این است که آیه خواسته به آن­ها تعریض بزند؛ لکن عمومیت آیه اجازه نمی­دهد که شخص معینی اراده شده باشد و در واقع این افراد در بیشتر صفات یادشده مشترک بوده­اند و آیه خواسته از اطاعت این عده و امثال آن­ها نهی کند.‏[۲۹] فتح القدیر دربارۀ سبب نزول این آیه سخنی نگفته است. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

با توجه به آنچه در مصادر و منابع آمده، گویا آیات ده تا دوازده سوره قلم در پی ماجرای خاصی نازل نشده­ است؛ بلکه پیامبر را از اطاعت افرادی که ویژگی­های یادشده را دارند، نهی می­کند و هرچند عمده این ویژگی­ها بر افراد معینی (ولید بن مغیره، اسود بن عبد یغوث و...) تطبیق می­کند؛ لکن آیات ده تا دوازده سوره قلم عام است.

مستندات

مستند 1

  • تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 404: «وَ لا تُطِعْ‏ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ- 10- يعنى الوليد ابن المغيرة المخزومي، يقول، كان تاجرا «ضعيف القلب» و ذلك أنه كان عرض على النبي- صلى اللّه عليه و سلم- المال على أن يرجع عن دينه و ذلك قوله- تعالى-: «... وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً» يعنى الوليد و عتبة هَمَّازٍ يعنى مغتاب مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ- 11- كان يمشى بالنميمة مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ يعنى الإسلام منع ابن أخيه و أهله الإسلام مُعْتَدٍ يعنى فى الغشم و الظلم أَثِيمٍ- 12- يعنى أثيم بربه لغشمه و ظلمه، نظيرها فى «ويل للمطففين».»
  • تفسیر عبد الرزاق، ج 3، ص 331: «عَنْ مَعْمَرٍ , عَنِ الْكَلْبِيِّ , فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ [القلم: 11] قَالَ: هُوَ الْأَخْنَسُ بْنُ شَرِيقٍ أَصْلُهُ مِنْ ثَقِيفٍ , وَعِدَادُهُ فِي بَنِي زُهْرَةَ.»
  • تفسیر السمرقندی، ج 3، ص 481: «ثم قال: وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ يعني: كذابا في دين اللّه و الحلاف: مكثار الحلف، مَهِينٍ ضعيف فاجر. نزلت في الوليد بن المغيرة. و قال القتبي: المهين: الحقير الدني‏ء، و قال الزجاج: و هو فعيل من المهانة، و هي القلة. و معناه في هذا الموضع: القلة في الرأي و التمييز. ثم قال: هَمَّازٍ يعني: الوليد بن المغيرة، طعّان، لعّان، مغتاب، مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ يعني: يمشي بين الناس بالنميمة. و قال القتبي: هَمَّازٍ يعني: عياب ثم قال: مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ يعني: بخيلا لا ينتفع بماله لنفسه، و كان ينفق أمواله على غيره. و يقال: معناه: مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ يعني: التوحيد، و يمنع الناس عن التوحيد. مُعْتَدٍ يعني: ظلوما لنفسه أَثِيمٍ يعني: فاجرا.»
  • تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم)، ج 10، ص 3364: «قوله تعالى: حَلَّافٍ مَهِينٍ‏، عن السدى في قوله: وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ قال: نزلت في الأخنس بن شريق. عن مجاهد في قوله: وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ قال: هو الأسود بن عبد يغوث.»
  • جامع البیان، ج 29، ص 15: «حدثنا ابن عبد الأعلى، قال: ثنا ابن ثور، عن معمر عن الكلبي، في قوله: مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ قال: هو الأخنس بن شريق، و أصله من ثقيف، و عداده في بني زهرة.»
  • الکشف و البیان، ج 10، ص 12: «وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ كثير الحلف بالباطل يعني: الوليد بن المغيرة و قيل: الأسود بن عبد يغوث، و قيل: الأخفش بن شديق. مَهِينٍ ضعيف حقير. و قال ابن عباس: كذّاب و هو قرين منه لأنّ الرجل إنّما يكذّب لمهانة نفسه عليه. و قال قتادة: المكثار في الشر. هَمَّازٍ مغتاب يأكل لحوم الناس. و قال الحسن: هو الذي يعيب ناحية في المجلس لقوله: همزة. مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ قتادة: يسعى بالنميمة يفسد بين الناس. مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ قال ابن عباس: يعني للإسلام يمنع ولده و عشيرته من الإسلام و يقول: لأن دخل واحد منكم في دين محمد لا أنفعه بشي‏ء أبدا. و قال الآخرون: يعني بخيل بالمال ضنين به عن الحقوق.»


مستند 2

  • تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 404: «وَ لا تُطِعْ‏ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ- 10- يعنى الوليد ابن المغيرة المخزومي... .»
  • میزان الاعتدال، ج 4، ص 173: «قال ابن المبارك: ما أحسن تفسيره لو كان ثقة. وعن مقاتل بن حيان - وهو صدوق - قال: ما وجدت علم مقاتل بن سليمان إلا كالبحر. وقال الشافعي: الناس عيال في التفسير على مقاتل.
  • تفسیر السمرقندی، ج 3، ص 481: ثم قال: وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ يعني: كذابا في دين اللّه و الحلاف: مكثار الحلف، مَهِينٍ ضعيف فاجر. نزلت في الوليد بن المغيرة... .»
  • تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم)، ج 10، ص 3364: «قوله تعالى: حَلَّافٍ مَهِينٍ‏، عن السدى في قوله: وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ قال: نزلت في الأخنس بن شريق. عن مجاهد في قوله: وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ قال: هو الأسود بن عبد يغوث.»
  • الاستیعاب فی بیان الأسباب، ج 3، ص 453: «عن السدی فی قوله تعالی: «و لا تطع کلّ حلاف مهین» قال: نزلت فی الأخنس بن شریق. [ضعیف] عن مجاهد؛ قال: هو الأسود بن عبد یغوث. [ضعیف].»
  • الکشف و البیان، ج 10، ص 12: «وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ كثير الحلف بالباطل يعني: الوليد بن المغيرة و قيل: الأسود بن عبد يغوث، و قيل: الأخفش بن شديق... .»
  • تفسیر عبد الرزاق، ج 3، ص 331: «عَنْ مَعْمَرٍ , عَنِ الْكَلْبِيِّ , فِي قَوْلِهِ تَعَالَى مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ [القلم: 11] قَالَ: «هُوَ الْأَخْنَسُ بْنُ شَرِيقٍ... .»
  • تهذیب التهذیب، ج 10، ص 244 و 245: «قال معاوية بن صالح عن بن معين ثقة وقال عمرو بن علي كان من أصدق الناس وقال العجلي بصري سكن اليمن ثقة رجل صالح قال ولما دخل صنعاء كرهوا أن يخرج من بين أظهرهم فقال لهم رجل قيدوه فزوجوه وقال أبو حاتم ما حدث معمر بالبصرة فيه أغاليط وهو صالح الحديث وقال يعقوب بن شيبة معمر ثقة وصالح ثبت عن الزهري وقال النسائي ثقة مأمون.»
  • الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 1، ص 408: «أبو النّضر هو محمّد بن السّائب الكلبيّ ضعيف.»
  • الدر المنثور، ج 6، ص 423: «... و من روايات الضعفاء عن ابن عباس رضى الله عنهما التفسير المنسوب لأبي النصر محمد بن السائب الكلبي... .»
  • رجال الطوسی، ص 145: «محمد بن السائب الكلبي.»
  • رجال الطوسی، ص 307: «معمر بن راشد الصنعاني البصري أبو عروة.»
  • جامع البیان، ج 29، ص 15: «حدثنا ابن عبد الأعلى، قال: ثنا ابن ثور، عن معمر عن الكلبي، في قوله: مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ قال: هو الأخنس بن شريق... .»
  • البدایة و النهایة (ابن کثیر)، ج 3، ص 90: «و ذکر ابن اسحاق: الأخنس بن شریق و نزول قوله تعالی فیه «و لا تطع کل حلاف مهین».»
  • السیر و المغازی، ج 1، ص 234: «يونس عن زكريا بن أبي زائدة عن الشعبي أنه سئل عن الزنيم، فقال هو الرجل تكون له الزنمة من الشر يعرف بها، وهو الأخنس بن شريق الثقفي نزلت فيه.»
  • سیر أعلام النبلاء، ج 6، ص 202 و 203: «زَكَرِيَّا بنُ أَبِي زَائِدَةَ أَبُو يَحْيَى الهَمْدَانِيُّ (ع) قَاضِي الكُوْفَةِ، أَبُو يَحْيَى الهَمْدَانِيُّ، الكُوْفِيُّ. حَدَّثَ عَنْ: الشَّعْبِيِّ، وَمُصْعَبِ بنِ شَيْبَةَ، وَخَالِدِ بنِ سَلَمَةَ، وَسَعِيْدِ بنِ أَبِي بُرْدَةَ، وَجَمَاعَةٍ. يُعَدُّ فِي صِغَارِ التَّابِعِيْنَ بِالإِدرَاكِ، وَإِلاَّ فَمَا عَلِمتُ لَهُ شَيْئاً عَنِ الصَّحَابَةِ. رَوَى عَنْهُ: وَلَدُهُ؛ الحَافِظُ يَحْيَى، وَشُعْبَةُ، وَالثَّوْرِيُّ، وَابْنُ المُبَارَكِ، َالقَطَّانُ، وَ وَكِيْعٌ، وَأَبُو نُعَيْمٍ، وَعُبَيْدُ اللهِ.قَالَ أَحْمَدُ: ثِقَةٌ، حُلوُ الحَدِيْثِ. وَقَالَ أَبُو زُرْعَةَ: صُوَيلِحٌ. وَقَالَ أَبُو حَاتِمٍ: لَيِّنُ الحَدِيْثِ، يُدَلِّسُ. قُلْتُ: تُوُفِّيَ فِي سَنَةِ تِسْعٍ وَأَرْبَعِيْنَ وَمائَةٍ، وَحَدِيْثُه قَوِيٌّ.»
  • تقریب التهذیب، ج 1، ص 287: «عامر ابن شراحيل الشعبي بفتح المعجمة أبو عمرو ثقة مشهور فقيه فاضل من الثالثة قال مكحول ما رأيت أفقه منه مات بعد المائة وله نحو من ثمانين.»
  • تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 63: «الشعبي علامة التابعين أبو عمرو عامر بن شراحيل الهمداني الكوفى من شعب همدان: مولده في أثناء خلافة عمر في ما قيل كان إماما حافظا فقيها متفننا ثبتا متقنا وكان يقول: ما كتبت سوداء في بيضاء وروى عن علي فيقال مرسل وعن عمران بن حصين وجرير بن عبد الله وأبي هريرة وابن عباس وعائشة وعبد الله بن عمر وعدى بن حاتم والمغيرة بن شعبة وفاطمة بنت قيس وخلق وعنه إسماعيل بن أبي خالد وأشعث بن سوار وداود بن أبي هند وزكريا بن أبي زائدة ومجالد بن سعيد والأعمش وأبو حنيفة وهو أكبر شيخ لأبي حنيفة وابن عون ويونس بن أبي إسحاق والسرى بن يحيى وخلق قال أحمد العجلي مرسل الشعبي صحيح لا يكاد يرسل الا صحيحا.»
  • المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 367: «و سياق آياتها على الجملة سياق مكي، و نقل عن ابن عباس و قتادة أن صدرها إلى قوله: سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ- ست عشرة آية- مكي، و ما بعده إلى قوله: «لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ- سبع عشرة آية- مدني، و ما بعده إلى قوله: «يَكْتُبُونَ- خمس عشرة آية- مكي، و ما بعده إلى آخر السورة- أربع آيات مدني. و لا يخلو من وجه بالنسبة إلى الآيات السبع عشرة «إِنَّا بَلَوْناهُمْ- إلى قوله- لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» فإنها أشبه بالمدنية منها بالمكية.»
  • روح المعانی، ج 15، ص 26: «هي من أوائل ما نزل من القرآن بمكة فقد نزلت على ما روي عن ابن عباس اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ [العلق: 1] ثم هذه ثم المزمل ثم المدثر. و في البحر أنها مكية بلا خلاف فيها بين أهل التأويل و في الإتقان استثني منها إِنَّا بَلَوْناهُمْ- إلى- يَعْلَمُونَ [القلم: 17- 33] و من فَاصْبِرْ- إلى- الصَّالِحِينَ [القلم: 48- 50] فإنه مدني حكاه السخاوي و في جمال القراء و آيها ثنتان و خمسون آية بالإجماع... .»
  • الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 71: «الوليد بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم وكان الوليد يكنى أبا عبد شمس وهو العدل لأنه كان عدل قريش كلها لأن قريشا كانت تكسو البيت جميعها وكان الوليد يكسوها وحده وهو الذي جمع قريشا وقال إن الناس يأتونكم أيام الحج فيسألونكم عن محمد فتختلف أقواكم فيه فيقول هذا ساحر ويقول هذا كاهن ويقول هذا شاعر ويقول هذا مجنون وليس يشبه واحدا مما يقولون ولكن أصلح ما قيل فيه ساحر لأنه يفرق بين المرء وأخيه وزوجته وقال أبو جهل لئن سب محمد آلهتنا سببنا.»
  • الخصال، ج 1، ص 278 و 279: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَذَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُ‏ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ الْأَحْمَرِ رَفَعَهُ قَالَ: الْمُسْتَهْزِءُونَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص خَمْسَةٌ الْوَلِيدُ بْنُ‏ الْمُغِيرَةِ الْمَخْزُومِيُّ وَ الْعَاصُ بْنُ وَائِلٍ السَّهْمِيُّ وَ الْأَسْوَدُ بْنُ عَبْدِ يَغُوثٍ الزُّهْرِيُّ وَ الْأَسْوَدُ بْنُ الْمُطَّلِبِ وَ الْحَارِثُ بْنُ الطَّلَاطِلَةُ الثَّقَفِيُّ.»
  • أنساب الأشراف، ج 10، ص 203: «وأما الْوَليِد بْن الْمُغِيرَةِ فكان يكنى أبا عبد شمس، ويقال كَانَ يكنى أبا الْمُغِيرَة، وَكَانَ عظيم القدر فِي زمانه، وَكَانَ من المستهزئين.»
  • التحریر و التنویر، ج 29، ص 374 و 375: «و في ذكر هذين الوصفين إشارة أيضا إلى زعيمين من زعماء الكفر و العناد و هما عتبة ابن ربيعة، و الوليد بن المغيرة، لأن عتبة اشتهر بارتكاب المآثم و الفسوق، و الوليد اشتهر بشدة الشكيمة في الكفر و العتوّ. و قد كانا كافرين فأشير إلى كل واحد منهما بما هو علم فيه بين بقية المشركين من كثرة المآثم لأولهما. و المبالغة في الكفر لثانيهما، فلذلك صيغت له صيغة المبالغة (كفور).»
  • الکشف و البیان، ج 10، ص 106: «قال قتادة: الآثم: الكفور، نهى الله سبحانه و تعالى نبيّه عن طاعة أبو جهل لما فرضت على نبيّ الله صلى اللّه عليه و سلم الصلاة، و هو يومئذ بمكّة نهاه أبو جهل عنها و قال: لئن رأيت محمدا يصلي لوطأت على عنقه. فأنزل الله سبحانه هذه الآية. و قال مقاتل: وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ يعني من مشركي مكّة أنها تعني عتبة بن ربيعة قال للنبي صلى اللّه عليه و سلم: إن كنت صنعت ما صنعت من أجل النساء فقد علمت قريش أن بناتي من أجملها بنات فأنا أزوّجك بنتي و أسوقها إليك بغير مهر و أرجع عن هذا الأمر. أَوْ كَفُوراً يعني الوليد بن المغيرة قال للنبي صلى اللّه عليه و سلم: يا محمد إن كنت صنعت من أجل المال فقد علمت قريش أني من أكثرهم مالا فأنا أعطيك من المال حتى ترضى فارجع عن هذا الأمر، فأنزل الله سبحانه وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ [آثِماً] أنها تعني عتبة أَوْ كَفُوراً تعني و لا كفورا و هو الوليد بن المغيرة.»
  • تفسیر السمرقندی، ج 3، ص 529: «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً آثما يعني: فاجرا و هو الوليد بن المغيرة، أو كفورا يعني: و لا كفورا، و هو عتبة بن ربيعة. قال للنبي صلّى اللّه عليه و سلم: إن فعلت هذا لأجل المال، فارجع حتى أدفع إليك من المال، ما تصير به أكثر مالا من أهل مكة. فنزلت هذه الآية وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً.»
  • تفسیر السمرقندی، ج 3، ص 539: «و قال: على تبليغ الرسالة وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً آثما يعني: فاجرا و هو الوليد بن المغيرة، أو كفورا يعني: و لا كفورا، و هو عتبة بن ربيعة. قال للنبي صلّى اللّه عليه و سلم: إن فعلت هذا لأجل المال، فارجع حتى أدفع إليك من المال، ما تصير به أكثر مالا من أهل مكة. فنزلت هذه الآية وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً.»
  • فتح القدیر، ج 5، ص 426: «و قيل: المراد بقوله: آثِماً عتبة بن ربيعة، و بقوله: أَوْ كَفُوراً الوليد بن المغيرة لأنهما قالا للنبي صلّى اللّه عليه و سلّم: ارجع عن هذا الأمر و نحن نرضيك بالمال و التزويج.»
  • مجمع البیان، ج 10، ص 626: «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ أي من مشركي المكة «آثِماً» يعني عتبة بن ربيعة «أَوْ كَفُوراً» يعني الوليد بن المغيرة فإنهما قالا له ارجع عن هذا الأمر و نحن نرضيك بالمال و التزويج عن مقاتل.»
  • تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 533 و 534: «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً و هو الوليد ابن المغيرة بن هشام المخزومي قال: «أَوْ كَفُوراً» أو: ها هنا صلة، و الكفور: هو عتبة بن ربيعة، و ذلك أنهم خلوا به فى دار الندوة، و فيهم عمرو ابن عمير بن مسعود الثقفي، فقالوا: يا محمد، أخبرنا لم تركت دين آبائك و أجدادك؟ فقال الوليد بن المغيرة: إن طلبت مالا أعطيتك نصف مالي على أن تدع مقالتك هذه. و قال أبو البختري بن هشام: و اللات و العزى إن ارتد عن دينه لأزوجنه ابنتي فإنها أحسن النساء، و أجملهن جمالا، و أفصحهن قولا و أبلغهن علما، و قد علمت العزى بذلك، فسكت النبي- صلى اللّه عليه و سلم- عن ذلك فلم يجبهم شيئا. فقال ابن مسعود الثقفي: مالك لا تجيبنا إن كنت تخاف عذاب ربك و ذمه أجرتك فضحك النبي- صلى اللّه عليه و سلم- عند ذلك، و قبض ثوبه و قام عنهم، و قال: أصعب أقوال و أضعف أعمال، فأنزل اللّه- عز و جل- «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا» فيها تقديم، و تأخير «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً» يعنى الوليد بن المغيرة و أبا البختري بن هشام.»
  • المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج 5، ص 347: «ذهب كثير من المفسرين إلى أن هذه الأوصاف هي أجناس لم يرد بها رجل بعينه، و قالت طائفة: بل نزلت في معين، و اختلف فيه، فقال بعضها: هو الوليد بن المغيرة، و يؤيد ذلك غناه، و أنه أشهرهم بالمال و البنين، و قال الشعبي و غيره: هو الأخنس بن شريق، و يؤيد ذلك أنه كانت له هنة في حلقه كزنمة الشاة، و أيضا فكان من ثقيف ملصقا في قريش، و قال ابن عباس في كتاب الثعلبي: هو أبو جهل، و ذكر النقاش: عتبة بن ربيعة، و قال مجاهد: هو الأسود بن عبد يغوث، و ظاهر اللفظ عموم من هذه صفته، و المخاطبة بهذا المعنى مستمرة باقي الزمن، لا سيما لولاة الأمور.»
  • الإصابة، ج 1، ص 192: «الأخنس بن شریق بن عمرو بن وهب بن علاج بن أبي سلمة بن عبد العزى ابن غيرة بن عوف بن ثقيف الثقفي، أبو ثعلبة، حليف بني زهرة. اسمه أبيّ، و إنما لقب الأخنس، لأنه رجع ببني زهرة من بدر لما جاءهم الخبر أن أبا سفيان نجا بالعير، فقيل خنس الأخنس ببني زهرة، فسمي بذلك. ثم أسلم الأخنس فكان من المؤلفة، و شهد حنينا، و مات في أول خلافة عمر. ذكره أبو موسى عن ابن شاهين قال: حدثنا محمد بن إبراهيم، حدثنا محمد بن يزيد عن رجاله. و كذا ذكره ابن فتحون عن الطبري. [و ذكر الذّهليّ في «الزّهريات» بسند صحيح، عن الزهري، عن سعيد بن المسيب أن أبا سفيان و أبا جهل و الأخنس اجتمعوا ليلا يسمعون القرآن سرّا .. فذكر القصة، و فيها أن الأخنس أتى أبا سفيان فقال: ما تقول؟ قال: أعرف و أنكر. [قال أبو سفيان: فما تقول أنت؟ قال: أراه الحق‌ .و ذكر ابن عطية عن السدي أن الأخنس جاء إلى النبي صلى اللَّه عليه و سلّم فأظهر الإسلام، و قال: اللَّه يعلم إني لصادق، ثم هرب بعد ذلك، فمرّ بقوم من المسلمين فحرق لهم زرعا، و قتل حمرا فنزلت: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‌ ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ‌ إلى قوله: لَبِئْسَ الْمِهادُ. [البقرة: 204- 206]. و قال ابن عطية: ما ثبت قط أن الأخنس أسلم. قلت: قد أثبته في الصحابة من تقدم ذكره، و لا مانع أن يسلم ثم يرتدّ ثم يرجع إلى الإسلام. و اللَّه أعلم.»
  • السیرة النبویة (ابن هشام)، ج 1، ص 409: «(المستهزءون بِالرَّسُولِ مِنْ بَنِي زُهْرَةَ) وَمِنْ بَنِي زُهْرَةَ بْنِ كِلَابٍ: الْأَسْوَدُ بْنُ عَبْدِ يَغُوثَ بْنِ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ ابْن زهرَة.»
  • تاریخ الطبری: تاریخ الأمم و الملوک، (واقدی)، ج 1، ص 44 و 45: «فَحَدّثَنِي عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ أُمّ بَكْرِ بِنْتِ الْمِسْوَرِ، عَنْ أَبِيهَا، قَالَ: قَالَ الْأَخْنَسُ بْنُ شَرِيقٍ- وَكَانَ اسْمُهُ أُبَيّا، وَكَانَ حَلِيفًا لِبَنِي زُهْرَةَ- فَقَالَ: يَا بَنِي زُهْرَةَ، قَدْ نَجّى اللهُ عِيرَكُمْ، وَخَلّصَ أَمْوَالَكُمْ، وَنَجّى صَاحِبَكُمْ مَخْرَمَةَ بْنَ نَوْفَلٍ، وَإِنّمَا خَرَجْتُمْ لِتَمْنَعُوهُ وَمَالَهُ. وَإِنّمَا مُحَمّدٌ رَجُلٌ مِنْكُمْ، ابْنُ أُخْتِكُمْ، فَإِنْ يَكُ نَبِيّا فَأَنْتُمْ أَسْعَدُ بِهِ، وَإِنْ يَكُ كَاذِبًا يَلِي قَتْلَهُ غَيْرُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أَنْ تَلُوا قَتْلَ ابْنِ أُخْتِكُمْ، فَارْجِعُوا وَاجْعَلُوا جُبْنَهَا بِي، فَلَا حَاجَةَ لَكُمْ أَنْ تَخْرُجُوا فِي غَيْرِ مَنْفَعَةٍ، لَا مَا يَقُولُ هَذَا الرّجُلُ، فَإِنّهُ مُهْلِكٌ قَوْمَهُ، سَرِيعٌ فِي فَسَادِهِمْ! فَأَطَاعُوهُ، وكان فيهم مطاعا، وكانوا يَتَيَمّنُونَ بِهِ، قَالُوا: فَكَيْفَ نَصْنَعُ بِالرّجُوعِ إنْ نَرْجِعُ؟ قَالَ الْأَخْنَسُ: نَخْرُجُ مَعَ الْقَوْمِ، فَإِذَا أَمْسَيْت سَقَطْت عَنْ بَعِيرِي فَتَقُولُونَ نَهَشَالْأَخْنَسُ! فَإِذَا قَالُوا امْضُوا فَقُولُوا لَا نُفَارِقُ صَاحِبَنَا حَتّى نَعْلَمَ أَهُوَ حَيّ أَمْ مَيّتٌ فَنَدْفِنُهُ، فَإِذَا مَضَوْا رَجَعْنَا. فَفَعَلَتْ بَنُو زُهْرَةَ، فَلَمّا أَصْبَحُوا بِالْأَبْوَاءِ رَاجِعِينَ تَبَيّنَ لِلنّاسِ أَنّ بَنِي زُهْرَةَ رَجَعُوا، فَلَمْ يَشْهَدْهَا أَحَدٌ مِنْ بَنِي زُهْرَةَ. قَالُوا: وَكَانُوا مِائَةً أَوْ أَقَلّ مِنْ الْمِائَةِ، وَهُوَ أَثْبَتُ، وَقَدْ قَالَ قَائِلٌ كَانُوا ثلاثمائة.»
  • الإصابة، ج 1، ص 192: «و ذكر ابن عطية عن السدي أن الأخنس جاء إلى النبي صلى اللَّه عليه و سلّم فأظهر الإسلام، و قال: اللَّه يعلم إني لصادق، ثم هرب بعد ذلك، فمرّ بقوم من المسلمين فحرق لهم زرعا، و قتل حمرا فنزلت: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‌ ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ‌ إلى قوله: لَبِئْسَ الْمِهادُ. البقرة: 204- 206]. و قال ابن عطية: ما ثبت قط أن الأخنس أسلم.»
  • تاریخ الطبری، ج 2، ص 247: «وَذَكَرَ بَعْضُهُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا انْصَرَفَ مِنَ الطَّائِفِ مُرِيدًا مَكَّةَ مَرَّ بِهِ بَعْضُ أَهْلِ مَكَّةَ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ الله ص: هَلْ أَنْتَ مُبَلِّغٌ عَنِّي رِسَالَةً أُرْسِلُكَ بِهَا؟ قال: نعم، قال: ائت الاخنس ابن شَرِيقٍ، فَقُلْ لَهُ: يَقُولُ لَكَ مُحَمَّدٌ: هَلْ أَنْتَ مُجِيرِي حَتَّى أُبَلِّغَ رِسَالَةَ رَبِّي؟ قَالَ: فَأَتَاهُ، فَقَالَ لَهُ ذَلِكَ، فَقَالَ الأَخْنَسُ: إِنَّ الْحَلِيفَ لا يُجِيرُ عَلَى الصَّرِيحِ.»
  • جامع البیان، ج 23، ص 79 و 80: «حدثنا أبو كريب و ابن وكيع، قالا: ثنا أبو أسامة، قال: ثنا الأعمش، قال: ثنا عباد، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: لما مرض أبو طالب دخل عليه رهط من قريش فيهم أبو جهل بن هشام فقالوا: إن ابن أخيك يشتم آلهتنا، و يفعل و يفعل، و يقول و يقول، فلو بعثت إليه فنهيته فبعث إليه، فجاء النبي صلى الله عليه و سلم فدخل البيت، و بينهم و بين أبي طالب قدر مجلس رجل، قال: فخشي أبو جهل إن جلس إلى جنب أبي طالب أن يكون أرق له عليه، فوثب فجلس في ذلك المجلس، و لم يجد رسول الله صلى الله عليه و سلم مجلسا قرب عمه، فجلس عند الباب، فقال له أبو طالب: أي ابن أخي، ما بال قومك يشكونك؟ يزعمون أنك تشتم آلهتهم، و تقول و تقول قال: فأكثروا عليه القول، و تكلم رسول الله صلى الله عليه و سلم فقال: يا عم إني أريدهم على كلمة واحدة يقولونها، تدين لهم بها العرب، و تؤدي إليهم بها العجم الجزية"، ففزعوا لكلمته و لقوله، فقال القوم: كلمة واحدة؟ نعم و أبيك عشرا فقالوا: و ما هي؟ فقال أبو طالب: و أي كلمة هي يا ابن أخي؟ قال: لا إله إلا الله قال: فقاموا فزعين ينفضون ثيابهم، و هم يقولون: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عُجابٌ... و قيل: إن الملأ الذين انطلقوا نفر من مشيخة قريش، منهم أبو جهل، و العاص بن وائل، و الأسود بن عبد يغوث.»
  • تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 24: «و کان المستهزئون به العاص بن وائل السهمي و الحارث ابن قیس بن عدي السهمي و الأسود بن المطلب بن أسد و الولید بن المغیرة المخزومي و الأسود بن عبد یغوث الزهري، و کانوا یوکلون به صبیاهنهم و عبیدهم فیلقونه بما لا یحب حتی إنهم نحروا جزورا بالحزورة و رسول الله قائم یصلی فأمروا غلاما لهم فحمل السلی و الفرث حتی وضعه بین کتفیه و هو ساجد.»
  • روح المعانی، ج 15، ص 32: «ليس المراد بالموصوف بهذه الصفات شخصا بعينه لمكان كُلَّ و يحمل ما جاء في الروايات من أنه الوليد بن المغيرة المخزومي و كان دعيا في قريش ليس من سنخهم ادعاه أبوه بعد ثماني عشرة من مولده، أو الحكم طريد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم، أو الأخنس بن سريق و كان أصله من ثقيف و عداده في زهرة أو الأسود بن عبد يغوث، أو أبو جهل على بيان سبب النزول.»
  • التحریر و التنویر، ج 29، ص 67: «قال جمع من المفسرين المراد بالحلّاف المهين: الوليد بن المغيرة، و قال بعضهم: الأخنس بن شريق، و قال آخرون: الأسود بن عبد يغوث، و من المفسرين من قال المراد: أبو جهل، و إنما عنوا أن المراد التعريض بواحد من هؤلاء، و إلّا فإن لفظ كُلَّ المفيد للعموم لا يسمح بأن يراد النهي عن واحد معين، أما هؤلاء فلعل أربعتهم اشتركوا في معظم هذه الأوصاف فهم ممن أريد بالنهي عن إطاعته و من كان على شاكلتهم من أمثالهم.»
  • التحریر و التنویر، ج 29، ص 74: «و معظم المفسرين على أن المعنيّ بهذا الوعيد هو الوليد بن المغيرة.»
  • المیزان، ج 19، ص 377: «في قوله تعالى: «وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ» إلخ، قيل: يعني الوليد بن المغيرة- عرض على النبي ص المال ليرجع عن دينه، و قيل: يعني الأخنس بن شريق عن عطاء، و قيل: يعني الأسود بن عبد يغوث": عن مجاهد.»
  • مجمع البیان، ج 10، ص 501: «قيل يعني الوليد بن المغيرة قال عرض على النبي ص المال ليرجع عن دينه و قيل يعني الأخنس ابن شريق عن عطاء و قيل يعني الأسود بن عبد يغوث عن مجاهد.»
  • محاسن التأویل، ج 9، ص 299: «قيل: عنى بالآية الأخنس بن شريق. قال ابن جرير: و أصله من ثقيف، و عداده في بني زهرة. أي: لأنه التحق بهم حتى كان منهم في الجاهلية. و لذا سمي زنيما للصوقه بالقوم، و ليس منهم و قيل: هو الوليد بن المغيرة، ادعاه أبو بعد ثماني عشرة من مولده.»
  • روح المعانی، ج 15، ص 32: «ليس المراد بالموصوف بهذه الصفات شخصا بعينه لمكان كُلَّ و يحمل ما جاء في الروايات من أنه الوليد بن المغيرة المخزومي و كان دعيا في قريش ليس من سنخهم ادعاه أبوه بعد ثماني عشرة من مولده، أو الحكم طريد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم، أو الأخنس بن سريق و كان أصله من ثقيف و عداده في زهرة أو الأسود بن عبد يغوث، أو أبو جهل على بيان سبب النزول.»


منابع

  1. ‏آلوسی، محمود بن عبد الله. (۱۴۱۵). روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني (ج ۱–16). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  2. ‏ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد. (۱۴۱۹). تفسیر القرآن العظیم (ج ۱–13). ریاض: مکتبة نزار مصطفی الباز.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  3. ‏ابن اثیر، علی بن محمد. (بی‌تا). الكامل في التاريخ‏ (ج ۱–13). بیروت: دار صادر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  4. ‏ابن بابویه، محمد بن علی. (۱۳۶۲). الخصال (ج ۱–2). قم: جماعة المدرسين، مؤسسة النشر الإسلامي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  5. ‏ابن حجر العسقلانی، احمد بن علی. (بی‌تا). الإصابة في تمييز الصحابة (ج ۱–8). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  6. ‏ابن حجر العسقلانی، محمد بن علی. (۱۴۰۶). تقریب التهذیب. دار الرشيد - سوريا.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  7. ‏ابن عاشور، محمد طاهر. (۱۴۲۰). التحریر و التنویر (ج ۱–30). بیروت: مؤسسة التاريخ العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  8. ‏ابن عطیه، عبدالحق بن غالب. (۱۴۲۲). المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ج ۱–6). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  9. ‏ابن کثیر، اسماعیل بن عمر. (بی‌تا). البدایة و النهایة (ج ۱–15). بیروت: دار الفکر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  10. ‏ابن هشام، عبد الملک بن هشام. (بی‌تا). السیرة النبویة (ج ۱–4). بیروت: دار المعرفة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  11. ‏ابن‌اسحاق، محمد. (۱۳۸۶). السير و المغازي (ج ۱–1). قم: دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  12. ‏الذهبي، شمس الدین. (۱۴۱۹). تذکرة الحفاظ. بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  13. ‏الذهبي، شمس الدین. (۱۹۸۵). سير أعلام النبلاء. مؤسسة الرسالة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  14. ‏بلاذری، احمد بن یحیی. (۱۹۹۶). أنساب الأشراف (ج ۱–5). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  15. ‏ثعلبی، احمد بن محمد. (۱۴۲۲). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ج ۱–10). بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  16. ‏ذهبی، شمس الدین. (۱۳۸۲). میزان الاعتدال فی نقد الرجال. دار المعرفة للطباعة والنشر، بيروت.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  17. ‏سمرقندی، نصر بن محمد. (۱۴۱۶). بحر العلوم (ج ۱–3). بیروت: دار الفکر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  18. ‏‏سیوطی، جلال­الدین. (۱۴۰۴). الدر المنثور فی التفسیر بالماثور (ج ۱–6). قم: کتابخانه عمومی مرعشی نجفی (ره).‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  19. ‏شوکانی، محمد. (۱۴۱۴). فتح القدیر (ج ۱–6). دمشق: دار ابن کثير.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  20. ‏صنعانی، عبد الرزاق بن همام. (۱۴۱۱). تفسير القرآن العزيز‏. دار المعرفة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  21. ‏طباطبایی، محمدحسین. (۱۳۹۰). المیزان في تفسیر القرآن (ج ۱–20). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  22. ‏طبرسی، فضل بن حسن. (۱۳۷۲). مجمع البيان في تفسير القرآن (ج ۱–10). تهران: ناصر خسرو.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  23. ‏طبری، محمد بن جریر. (۱۴۱۲). جامع البیان فی تفسیر القرآن (ج ۱–30). بیروت: دار المعرفة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  24. ‏طبری، محمد بن جریر. (بی‌تا). تاريخ الأمم و الملوك (ج ۱–11). بیروت.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  25. ‏طوسی، محمد بن حسن. (۱۳۷۳). رجال الطوسي (ج ۱–1). قم: جماعة المدرسين، مؤسسة النشر الإسلامي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  26. ‏العسقلانی، ابن حجر. (بی‌تا). تهذیب التهذیب.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  27. ‏قاسمی، جمال‎الدین. (۱۴۱۸). ‏محاسن التأویل (ج ۱–9). بیروت: دار الکتب العلمية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  28. ‏مقاتل بن سلیمان. (۱۴۲۳). تفسیر مقاتل (ج ۱–5). بیروت: دار إحياء التراث العربي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  29. ‏الهلالی، سلیم بن عید. (۱۴۲۵). الاستیعاب فی بیان الاسباب. دار ابن الجوزي للنشر والتوزيع، السعودية.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  30. ‏واقدی، محمد بن عمر. (بی‌تا). المغازي (ج ۱–3). بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.‬‬‬‬‬‬‬‬‬
  31. ‏یعقوبی، احمد بن اسحاق. (بی‌تا). تاريخ اليعقوبي (ج ۱–2). بیروت: دار صادر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬

منابع

  1. ترجمه محمدمهدی فولادوند
  2. تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 404‬؛ تفسير القرآن العزيز‏، صنعانی، ج 3، ص 331‬؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 481‬؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 10، ص 3364‬؛ جامع البیان، طبری، ج 29، ص 15‬؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 10، ص 12‬؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 3، ص 90
  3. تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 404
  4. میزان الاعتدال، ذهبی، ج 4، ص 173
  5. بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 481
  6. تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج 10، ص 3364
  7. الاستیعاب فی بیان الاسباب، الهلالی، ج 3، ص 453
  8. الکشف و البیان، ثعلبی، ج 10، ص 12
  9. تفسير القرآن العزيز‏، صنعانی، ج 3، ص 331
  10. تهذیب التهذیب، العسقلانی، ج 10، ص 244 و 245
  11. الإصابة ، العسقلانی، ج 1، ص 408‬؛ الدر المنثور، سیوطی، ج 6، ص 423
  12. رجال الطوسي، طوسی، ج 1، ص 145‬؛ رجال الطوسي، طوسی، ص 307
  13. جامع البیان، طبری، ج 29، ص 15
  14. البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 3، ص 90
  15. السير و المغازي، ابن‌اسحاق، ج 1، ص 234
  16. سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج 6، ص 202 و 203
  17. تقریب التهذیب، العسقلانی، ج 1، ص 287‬؛ تذکرة الحفاظ، الذهبي، ج 1، ص 63
  18. المیزان، طباطبایی، ج 19، ص 367‬؛ روح المعاني، آلوسی، ج 15، ص 26
  19. الكامل في التاريخ‏، ابن اثیر، ج 2، ص 71‬؛ الخصال، ابن بابویه، ج 1، ص 278 و 279‬؛ أنساب الأشراف، بلاذری، ج 10، ص 203
  20. الإصابة، العسقلانی، ب ج 1، ص 192
  21. السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 409
  22. الكامل في التاريخ‏، ابن اثیر، ج 2، ص 71‬؛ الخصال، ابن بابویه، ج 1، ص 278 و 279‬؛ أنساب الأشراف، بلاذری، ج 10، ص 203‬؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 481‬؛ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 404
  23. التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 29، ص 374 و 375‬؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج 10، ص 106‬؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 529‬؛ بحر العلوم، سمرقندی، ج 3، ص 539‬؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 5، ص 426‬؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 10، ص 626‬؛ تفسیر مقاتل، مقاتل بن سلیمان، ج 4، ص 533 و 534
  24. ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ ۲۴٫۲ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 5، ص 347
  25. الإصابة، العسقلانی، ج 1، ص 192‬؛ تاريخ الأمم و الملوك، طبری، ج 2، ص 247‬؛ المغازي، واقدی، ج 1، ص 44 و 45
  26. الخصال، ابن بابویه، ج 1، ص 278 و 279‬؛ جامع البیان، طبری، ج 23، ص 79 و 80‬؛ تاريخ اليعقوبي، یعقوبی، ج 2، ص 24
  27. روح المعاني، آلوسی، ج 15، ص 32‬؛ التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 29، ص 67 و 74‬؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 5، ص 347‬؛ المیزان، طباطبایی، ج 19، ص 377‬؛ مجمع البيان، طبرسی، ج 10، ص 501‬؛ ‏محاسن التأویل، قاسمی، ج 9، ص 299
  28. روح المعاني، آلوسی، ج 15، ص 32
  29. التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج 29، ص 67

مقالات پیشنهادی

رده مقاله: قرآن
0.00
(یک رای)

نظرات

اضافه کردن نظر شما
اسلامیکا از همه نظرات استقبال می‌کند. اگر شما نمی‌خواهید به صورت ناشناس باشید، ثبت نام کنید یا وارد سامانه شوید.